دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

جور استاد ، بهِ زمهر پدر


جور استاد ، بهِ زمهر پدر
روزی بود ، روزگاری بود که مدرسه نبود . به جای مدرسه ، بچه ها به مکتبخانه می رفتند هر مکتبخانه ای را یک نفر اداره می کرد که به او ملّا می گفتند . ملّا استاد بود و به بچه ها درس می داد و درس می پرسید معمولاً ملّاها سختگیری می کردند تا بچه ها درس بخوانند . ملّایی بود که از بقیه سختگیرتر بود شاگردان از دست او ناراحت بودند و همیشه پیش پدر و مادرشان از بداخلاقی او شکایت می کردند . کار شکایت بالا گرفت : پدر مادرها گفتند : مگر مجبوریم بچه هایمان را به دست این معلم بداخلاق بسپاریم ؟
آن ها بچه هایشان را از آن مکتبخانه بیرون آوردند و به جای دیگری بردند . دو سه نفری توی مکتبخانه ای قبلی ماندند و با اخلاق بد و سختگیری معلمشان ساختند تا سال تحصیلی به پایان رسید . آن ها با سواد شدند . بشنوید از مکتبخانه جدید که معلم خوش اخلاقی داشت . مکتبخانه او تبدیل شده بود به زمین بازی ، بچه ها از سر و کول هم بالا می رفتند و کسی جلو دارشان نبود . آخر سال تحصیلی شد . چند تا از بچه ها با سر و صورت خونین به خانه آمدند معلوم شد که بچه ها دعوا کرده اند و ملّا هم جلو آن ها را نگرفته است . فردای آن روز پدر و مادرها برای اعتراض پیش ملا رفتند و دیدند که در آن جا از درس و کتاب خبری نیست فهمیدند که بچه های مکتبخانه ی قبلی با سواد شده اند اما بچه های خودشان چیزی یاد نگرفته اند ، به دیدن ملّای قبلی رفتند و از او خواهش کردند که یک بار دیگر اجازه بدهد بچه هایشان نزد او درس بخوانند ملّا گفت : من می دانستم که مهر و علاقه ی پدر و مادرها بچه ها را با سواد نمی کند زیرا همیشه گفته اند (جور استاد ، به زمهر پدر) از آن به بعد به کسی که از سختی های آموختنی هنر و حرفه ای شکایت کند می گویند صبر داشته باشد (جور استاد ، به ز مهر پدر)
منبع : نونهال