یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


شام آخر


شام آخر
● درباره رمان «برهنه ها و مرده ها»نوشته؛ نورمن میلر
فردا هیاهوی خاک و خون می شود و نفیر گلوله که گریزپای امتداد آب را خواهد درید تا در جان مان آرام بگیرد. آرام بگیریم. شب عملیات؛ شروع داستان؛ عده یی خواب، عده یی بیدار و گروهی که در حال بازی کردن هستند و با قهقهه های جنون آور شاید آخرین برگ زندگی شان را رو می کنند. این نمای معرف رها می شود و تا پایان، اضطراب آن وجود دارد؛ اینکه پایان شب چه خواهد شد و چه بر سر سربازان خواهد آمد. آیا داستان در حاشیه باقی خواهد ماند یا به جنگ نیز خواهد پرداخت؟
اولین بار که «برهنه ها و مرده ها» را خواندم این سوال تا پایان همراهم بود. داستان چند سرباز که شب عملیات در خوابگاه به انتظار فردا هستند. شروع، حاشیه جنگ بود اما روایت ها کم کم پیش رفتند و چنان به هم می آمیختند که صحنه های تراژیک پایانی کشتار، هولناک بر سرم آوار شد.
«میلر» از سربازان آغاز می کرد. صحنه یی رو به حال داشت و صحنه یی دیگر پس زندگی آنها را می کاوید. یک آن نمای خوابگاه را رها می کرد و دوربین را به زندگی شخصی آنها می برد؛ ماشین زمان- مارتینز- نعلبند. ماشین زمان- سام کرافت- شکارچی. ماشین زمان- گالاگر- انقلابی. ماشین زمان- ویلسون- شکست ناپذیر و... ماشین زمان دستی بود که روایت اصلی را می برید و مخاطب را به شخصی ترین جزئیات زندگی سربازان می کشانید. خوابگاه حاشیه جنگ بود و زندگی سربازان حاشیه یی دوچندان و از این منظر «میلر» می دانست اگر قرار است شاهکاری نوشته شود روحیات و روابط متقابل شان عمده ترین عناصر هستند.
در این میان هر چه رمان جلوتر می رفت و نویسنده قطعه قطعه وارد زندگی شخصیت ها می شد احساس می کردی بند و بستی درونی تو را با آنها پیوند داده است. دوست نداشتی چه شرور باشند و چه آرام رهای شان کنی یا زندگی شان را پایان یافته ببینی. این پیوند ادامه می یافت و رفته رفته ناگسستنی تر می شد چنانچه پایان رمان همچون ضربه یی مرگبار بر پیکرت فرود می آمد و جنگ را در یک کلمه پیش چشمت تصویر می کرد. جنگ را در طعمی تلخ به مذاقت می چشاند، در یک صدا، در یک تصویر، در یک حرف، در یک آن....
«نورمن میلر» انصاف دارد. او یک امریکایی است و از سربازان امریکایی می نویسد اما هرگز به جنگ رغبت نشان نمی دهد گرچه دوربین را میان هموطنانش نشانده باشد. آنها انسانند. می کشند تا کشته نشوند. می میرانند تا نمیرند و جز این گزیری ندارند. «نورمن میلر» دستخوش احساسات نمی شود. سرباز یک انسان است. گذشته یی دارد گاه تیره و مهوع و گاه صاف و ساده.
رمان را با یک روایت ساده شروع می کند، رها می کند، گذشته یکی از شخصیت های سرباز را شروع می کند، به خوابگاه می رسد، دوباره از حال می گوید و بعد همین تکرار تا به آخر. تا زمانی که به جنگ می رسد و از مرگ می گوید. اینجا هم پای میهن پرستی را پیش نمی کشد و یکی از سربازان را در آخرین لحظات مرگ چنان مشمئزکننده تصویر می کند که یک آن می مانی او به راستی چه کسی است.
او در «برهنه ها و مرده ها» نمی خواهد از شجاعت بگوید. از ترس می گوید. دوست ندارد سربازانی با اراده هایی آهنین بسازد. از سستی و یقین نابودشده می گوید. چنانچه وقتی خمپاره یی پیش پای یکی از آنها زمین را شرحه شرحه می کند، سرباز از ترس به زمین می افتد و با یکی از ترکش ها جان می دهد. او همان طور از یک امریکایی می گوید که گویی ژاپنی است و اینچنین است که دور از داوری به چنین شاهکاری می رسد.
«برهنه ها و مرده ها» را چند سال پیش خواندم. ترجمه «سعید باستانی» که انتشارات نیلوفر آن را به چاپ رسانده و هرگز مجوز چاپ های بعدی را نیافته بود. رمان بی باکانه است و نگاه متهورانه یی که از هم میهنانش ارائه می دهد نفرت از این فاجعه انسانی را به وضوح نشان می دهد.
وقتی با سربازان خو گرفته یی و با زندگی هر یک زیسته یی، آنها را به کام مرگ می کشاند. می کشد تا حس زندگی را زنده کند. شاید به یاد بیاوریم که چندین انسان بی گناه در جنگ جهانی دوم جان خود را از دست داده اند، حتی اگر دست به اسلحه برده باشند. آنها چاره یی جز جنگیدن ندارند.
کابوسی دارند که رهای شان نمی کند و هر چه می کنند تنها برای آن است که کاری کرده باشند، از روی غریزه، مثل یک حیوان؛ «نگرانی شان برای جنازه از هر غریزه دیگری در آنها عمیق تر بود. فکر نمی کردند که در پایان سفر با او چه خواهند کرد، حتی دیگر به یاد نمی آوردند که ویلسون مرده است. عامل حیاتی از وزن ویلسون تشکیل می شد. مرده ویلسون همچنان برای آنان زنده بود... تنها بودند...»
یاسر نوروزی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید