جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مجله ویستا
دموکراسی از نظر معرفت های وحیانی
![دموکراسی از نظر معرفت های وحیانی](/mag/i/2/mf6zo.jpg)
البته در این كه دین، موافق دموكراسی است و یا مخالف آن، بسیاری از اندیشمندان غربی و شرقی سخنان متفاوتی دارند كه از موضع معرفتشناسانه خودشان محل تأمل است. دیوید بیتهام در این زمینه میگوید:
«پاسخ به این پرسش، بستگی زیادی به محیط و شرایط دارد و حتی نمیتوان ادیان را به مقولههای قطعی و مرزبندی شدهای تقسیم كرد و به هر یك از آنها نسبتهایی از قبیل دموكراسی، بیطرف، یا مخالف دموكراسی داد؛ زیرا هر دینی در درون خود گرایشات متنوع و مختلفی دارد».(۱)
در بررسی جایگاه دموكراسی در اسلام و عدم جایگاهی برای آن، متفكران اسلامی با توجه به تعریفی كه از دموكراسی رایج ارائه میكنند دو دیدگاه دارند: اگر دموكراسی را براساس برخی تعاریف رایج از آن و فارغ از مبانی فكری آن در نظر بگیریم، میتوان به وجود دموكراسی در اسلام حكم كرد. نظیر این كه دموكراسی را به معنای حاكمیت قانون و یا نفی استبداد و یا مشاركت سیاسی و شركت مردم در انتخابات بگیریم، البته اگر حكم به وجود دموكراسی براساس معنای مسامحی آن بكنیم و اما اگر دموكراسی را به معنای دقیق و با ملاحظه فلسفه سیاسی مورد دقت قرار دهیم، به طور قطع حكم به عدم وجود دموكراسی در اسلامخواهی كرد. اگر دموكراسی را حكومتی بدانیم كه مشروعیتش ناشی از حاكمیت مردمی است و یا دموكراسی را با ملاحظه اصول و مبانی فكری آن تصور كنیم، طبیعی است در اسلام دموكراسی جایگاهی ندارد و اگر جوهره دموكراسی را مشاركت سیاسی بدانیم، بیشك اسلام از مكاتبی است كه بر مشاركت سیاسی تأكید شایانی دارد و داشته است. بنابراین پاسخ به ارتباط به عدم ارتباط دین و دموكراسی از مسائلی هستند كه در خلال چند دهه اخیر، دانشوران اسلامی و غیراسلامی را به خود مشغول كرده است.
آن چه در اینجا به عنوان نقطه وفاق و اشتراك وجود دارد این است كه در پاسخ به سئوال، اندیشمندان اسلامی نسبت به مفهوم دموكراسی در اسلام و ویژگیهای آن اتفاق نظر دارند.(۲)
● رابطه «دین» و «علم» و یا «خردورزی و وحی»
آن چه پیش از عنوان نمودن در صدد تبیین آن هستیم رابطه «علم و دین»(۳) و یا «عقل (خردورزی) و وحی» است. ابتدا باید دید رابطه این دو را چگونه میتوان تعریف كرد. در اینجا نظریات مختلفی وجود دارد كه عمده این بحث در كلام جدید به خصوص، در غرب بسیار گسترش پیدا كرده و حتی در تحلیل زبان جلو رفته و مدعی است كه ما بیاییم زبان دین(۴) و زبان علم را تحلیل كنیم و ببینیم نسبت بین این دو زبان چیست.
● ضرورت طرح بحث ارتباط و عدم ارتباط دین و علم
به جرأت میتوان گفت یكی از موضوعات پیچیده و اساسی كه از دیر باز ذهن اندیشمندان را به خود جلب نموده است، پی بردن به كیفیت ارتباط این دو مقوله است. با ظهور رنسانس در سدههای اخیر كه هم شكننده حصار تحجّر و جمود فكری حاكم بر كلیسای قرون وسطی بود و هم مام نامیمون سكولاریزم و جدایی علم و سیاست از دین و مذهب، این بحث عملاً از اهمیت و گستردگی بیشتری برخوردار شد.
ظهور مكاتب فلسفی الحادی و مادی (خصوصا غربی) همچون اومانیزم، اگزیستانسیالیزم، پوپریزیم، ماركسیسم و... از یكسو و جریان یافتن مبانی مزبور در قالب معادلات سیاسی، فرهنگی، اقتصادی از سوی دیگر و ارائه تمدنهایی با شاخصههای مادی، همگان حكمای مشرق زمین را به تأملی دوباره در تبیین رابطه دو مقوله مزبور فرا خوانده تا علت رشد سریع علوم و تكنولوژی و منزوی شدن روزافزون اعتقادات ماوراءالطبیعه و متافیزیكی بشر را دریابند و برای این هیولای دلرُبا آن چنان كه شایسته آن است تعریفی صحیح ارائه دهند.
ارائه صحیح از ارتباط و عدم ارتباط این دو پدیده بیانگر این نكته است كه میتوان مشخص كرد كدام یك از علم و دین كه داعیه رهبری و سرپرستی جامعه را دارند و خود را شایسته مدیریت امور خرد و كلان و توسعه میدانند، در ادعا خود صادق هستند و تنها در این صورت است كه میتوان میزان صحت و سقم توصیف هر یك را از پدیدههای هستی مشخص نمود و به حكم آن به فراخور منزلت هر یك، وقع و ارزش نهاد و باز تنها در این صورت است كه نوع مدیریت عینی جامعه مشخص میگردد و میتوان خواص و عام را در پذیرش یكی از دو نوع مدیریت دموكراسی، یا دموكراسی دینی همراه نمود.
ملاحظه میشود كه در تبیین رابطه این دو مقوله، میتوان جایگاه دین را در نظام نوین زندگی بشر، خصوصا پس از پیروزی انقلاب اسلامی كه براساس دین محوری شكل گرفت، تبیین كرد و مكانت خردورزی را نسبت به آن مشخص نمود تا معلوم گردد كه آیا اصولاً بین این عرصهها، داد و ستدی وجود دارد یا خیر؟ اگر بلی به چه صورت؟ آیا دین، وامدار دموكراسی است یا بالعكس؟ آیا اكتفا به دین حداقل كه تنها زندگی فردی و اخروی افراد را در بهترین حالت، شامل میشود میتواند مبنای صحیحی برای اقامه حكومت و دلیل قانعكنندهای برای ضرورت این امر باشد؟ آیا اگر ولایت را به دین سپردیم و تولی را شایسته علم دانستیم، جز این است كه دین، سزاوار دخالت در تمامی امور (اعم از فردی و اجتماعی و دنیوی و اخروی) میباشد و در این صورت ارائه پیشفرضها و اصول موضوعه علوم باید از این عرصه نورانی صورت پذیرد و دیگر سخن گفتن از «دین حداكثر» عبث و نابجا نخواهد بود؟
پرواضح است كه تبیین چنین رابطهای، ضروری و كاملاً كاربردی است كه تأثیر عینی و ملموس آن را به خوبی میتوان در كیفیت اداره جامعه، برنامهریزی و تدابیر امور و تبیین نظام معاش و معاد مردم احساس كرد.
بیهوده نست اگر مهمترین استدلالهای نظامهای دموكراسی غیردینی (لائیك و سكولار) را در فراموشی عمدی مذهب در اداره امور جامعه، اعتقاد به صحت نظریه سكولاریزم و جدایی دو عرصه علم و دین از یكدیگر بدانیم، نظریهای كه برخاسته از علممحوری و سپردن ولایت مطلق جامعه به دست علم است تا جایی كه امروزه نه تنها مجالی برای عرض اندام دین در كوچكترین امور نمیدهد، بلكه خود را مجاز میبیند كه در بخشی از جامعهشناسی علم به تفسیر این پدیده عظیم و روحانی بنشیند و با عینك دودآلود خود هر آن چه را كه شایسته میبیند به دین و مذهب نسبت دهد. در اینجا بیش از این از ضرورت این بحث سخن نمیگوییم و نظر علاقمندان را به چند نظریه اساسی كه نسبت به دیگر آراء از اهمیت و طرفداری بیشتری برخوردار است جلب میكنیم:
● سه دیدگاه اساسی پیرامون رابطه «دین و علم» یا «خردورزی و وحی»
نظریه اول ـ كفایت خود اجتماعی در نیل به تكامل
این نظریه در میان دانشمندان غربی و شرقی جایگاه ویژهای را دارا است و در كشور خودمان هم چه بسا لازمه بعضی از نظرات روشنفكران دینی، نتایج این نظریه باشد.
صاحبان این نظریه قائلند: خرد انسان و به ویژه عقلِ جمعی بشر برای نیل به تكامل كافی است و براساس آن میتوان تمام نیازمندیهایش را در مسیر تكامل تأمین نماید، لذا بشر به جز علوم بشری (معارف عقلی، حسّی، تجربی) به چیز دیگری نیازمند نمیباشد.
البته این نظریه بر تحلیل خاصی از تكامل انسان استوار است. در نظر اینان تكامل انسانی تنها در سایه تكامل معیشتی صورت میگیرد و بهزیستی در این دنیا آرمان نهایی او میباشد، لذا براساس این تحلیل معتقد میشوند كه برای رسیدن به این مقصد، خرد و دانش خود بشر كفایت میكند و دیگر نیازی به منبع وحی نمیباشد و یا وحی هم پدیدهای مادی در جهت سازماندهی بهزیستی بشر تلقی میگردد. مایكل پترسون در این زمینه میگوید: «قول به تمایز این دو حوزه از منظرهای متفاوتی مورد تصدیق واقع شده است: نواروتودوكسی، اگزیستانسیالیسم، پوزیتیویسم و فلسفه مبتنی بر زبان متعارف(۵) از جمله این نظریات هستند». وی در ذكر دیدگاههای موافق جدایی دین و علم مینویسد:
«دیدگاه كلامی كه به نواروتودكسی معروف است و دیدگاه فلسفی اگزیستانسیالیزم هر دو به نحو بسیار مشابهی معتقدند كه میان دین و علم تباین جدی وجود دارد. كارل بارت، مقاله پروتستان (۱۹۶۸-۱۸۸۶) معتقد بود: الهیات و علم با موضوعات اساسا متفاوتی سر و كار دارند، موضوع الهیات تجلی خداوند در مسیح است و موضوع علم، جهان طبیعت، روشهای این دو هم از همدیگر كاملاً متمایز است. خدای متعال و رازش را نیز فقط از طریق تجلیاش بر ما میتوان شناخت، اما قلمرو طبیعت را میتوان به مدد عقل بشری شناخت. اگزیستانسیالیزم هم معتقد است كه معرفت علمی، معرفتی غیرشخصی و عینی است، اما معرفت دینی، معرفتی عمیقا شخصی و ذهنی است. موضوع علم، اشیای مادی و نقش كاربردی آنهاست، اما موضوع دین واقعیتهای شخصی و اخلاقی است.
پوزیتیویستها معتقدند: خصیصه ممیز نظریههای علمی، عبارت است از آزمونپذیری همگانی و تجربی و لذا علم را تنها روش عینی و معقول برای كسب معرفت میانگاشتند...».(۶)
بنابراین در این نظریه، اعتقاد بر این است كه بایستی اساس زندگی انسان بر پایه «عقل نقّاد» بناگزاری شود و این عقل، مستقل از دین و دینورزی است و در تمامی عرصههای حق اظهار نظر دارد.
پرواضح است كه این تفكر، اساس مدرنیزم غربی است. اگرچه ظاهر مدرنیته در غرب به صورت تغییر روابط انسانی و یا ارتباط انسان با طبیعت و تكنولوژی تجسد یافته است اما زیر بنای آن خردگرایی به مفهوم عام و گسترده است كه عملاً جایی برای ابراز وجود وحی باقی نمیگذارد و خرد انسانی را برای تمامی حوزه كافی میشمارد.
رویكرد این نظریه به خرد نوبنیاد و نقاد سكولاریزم است. براین اساس عقل نقاد میتواند ساحتها و عرصههای وجود انسان را پوشش دهد. لذا در این دیدگاه بیش از عقل به چیزی نیازمند نمیباشیم و اصولاً حوزهای برای حضور الزامی وحی مورد پذیرش قرار نمیگیرد و آنچه به عنوان موضوعات و احكام وحیانی قلمداد میشود به عنوان اوهام و خیالات پنداشته میشود. از منظر كسانی همچون «اگوستین» دین یك پدیده رفوگر و عیبپوش است كه وظیفهاش جبران نقایص علم بشری است. لذا هرجا پای جهل آدمی در میان باشد، جای عرض اندام دین است و به میزانی كه علم بشری گسترش یابد عرصه بر دین تنگ میشود تا جایی كه علم میتواند با هنرمندی خود تمامی ناگفتهها را بازگوید و جهل بشر را با وجود خود زایل كند.● نقد نظریه ـ عدم توجه به نقش دین در تكامل اجتماعی
پیش از نقد نظریه، لازم است این تذكر داده شود كه ممكن است این توهم پیش آید كه نقادی ما در زیر ساخت خردگرایی و مدرنیزم غربی همانند نقادی پست مدرنیزم از مدرنیزم باشد. اگرچنین تحلیلی صورت گیرد، قطعا صحیح نیست چون اندیشه غالب بر ذهن اندیشمندان پست مدرنیزم نهایتا به حاكمیت دادن به وحی نمیانجامد. ایشان هرچند از ناحیه نتایج و نیز نظریه معرفت شناسانه به نقد زیربنای مدرنیزم پرداختهاند و بسیاری از بحرانها و بن بستهای حاصل از تفكر مدرنیزه را به صورت شفاف بیان كردهاند، اما در نهایت نتوانستهاند نسبت جدیدی میان خردورزی و وحی تعریف كنند و در نهایت محوریت را به وحی بدهند. لذا، هنوز به این نتیجه نرسیدهاند كه اصولاً بشر در رفع بن بستهای موجود نیازمند ابزار فراتر و قویتر نسبت به عقل و حس بشری است. هرچند گوشه ذهن اندیشمندان تا اندازهای نظر به وحی داشته است اما نتوانستهاند نظریه معرفتشناسانه جدید را براساس وحی پیریزی كنند بلكه در نهایت به پذیرش تكثر در معرفت و پلورالیزم تن دادهاند.
بنابراین این گونه نیست كه نقادی از فردگرایی غربی الزاما رویكردی به پستمدرنیزم است و نهایتا همان نتایجی گرفته میشود كه اصحاب پستمدرنیزم بدان دست یافتهاند. البته عقلانیت در جهان جدید، به تبعیت از ماكس وبر، افسونزدایی از جهان (یعنی طرد عوامل غیبی و ماورایی) و تكیه بر تدابیر علمی دانسته شده است و از این روگشودن دست عقل در حوزه دین، پارادوكسی لاینحل میماند.
پس اگر این نظریه در عصر حاضر تحت عنوان مدرنیته، ذهن تمامی اندیشمندان اسلامی و غیراسلامی را به خود جذب كرده است و همگان راه رسیدن به تكامل را مدرنیته كردن اجتماعات بشری میدانند و با ترسیم آرمان شهرهایی به نفی دولت دینی و حاكمیت مذهب رأی دادهاند ولی با بررسی عملكرد و واقعیت خارجی جوامع غربی به خود روشن میگردد كه بشریت با اتكاء به عقل و خردورزی و مذهبگریزی هیچگاه نتوانسته است به آرمان شهرهای مطلوب خود دست پیدا كند و برعكس بحران در هویت، ناامنی و توسعه اضطراب لازمه جریان این اندیشه در كشورهای غربی و پیروان آنها در كشورهای شرقی گشته است. لذا همین امر مبناء و منشاء پیدایش تفكر و گرایش جدیدی بنام پستمدرنیزه گردیده است كه صاحبان این نظریه، اندیشههای نوینی را در ارتباط با سعادت مطرح میكنند ولی متأسفانه اینان هم باز به این نكته مهم پینبردهاند كه ریشه همه این ناكامیها چیزی جز مذهبگریزی و مذهبستیزی و زمینی كردن بشر نیست و توجه نكردهاند كه اگر ما بشر را در گرو همین خوشیها و تنوع مادی محدود كردیم و در انحصار زندگی دنیا قرار دادیم، طبیعی است كه در زندگی او، تنازع، تشتت، اضطراب، و یك سلسله پیامدهای دیگری تا احساس پوچی مطلق و پیدایش نیهیلیسم، مثبت و منفی پیش خواهد آمد.
● نظریه دوم: تفكیك در حوزههای معرفتی
صاحبان این نظریه معتقدند كه رفع نیازمندیهای بشر بیشتر از معلومات عقلی و حسی انسان نیاز دارد، زیرا سعادت فقط در بهزیستی در دنیا و بهبود معیشت مادی تعریف نمیشود، بلكه گستره انسان فراتر از بهزیستی در این دنیا است. انسان موجودی ابدی است كه برای نیل به سعادت ابدی علاوه بر معرفتهای بشر (حسی و عقلی) نیازمند معارف الهی است.
بنابراین عقل و حس بشر در حوزههای خاصی میتوانند نیازمندیهای بشر را رفع كنند ولی علاوه بر این انسان نیازمند منبع دیگری بنام وحی است كه در حوزه خاصی نیازمندیهای دیگر انسان را برطرف نماید. به دیگر سخن انسان به حوزههای مستقل معرفتی نیازمند است كه هریك گوشهای از سعادت انسان را تأمین میكنند. معارف تجربی از طریق تكیه به مشاهده و جمعبندیها و نهایتا تئوریپردازی، معارف عقلانی با سنجش و مداقهها و محاسبههای عقلانی، معارف شهودی با تجارب باطنی و ریاضتها و معارف وحیانی با روش خاص خود، هریك مستقلاً نیازمندیهای بشر را تأمین میكنند و البته این معارف در مجموع سعادت انسان را به همراه دارند ولی هریك حوزههای مستقلی دارند و موضوعا و روشا از یكدیگر جدا میباشند.
بنابراین براساس این نظریه، علوم و معارف بشری طبقهبندی خاصی میشوند كه تنها در بعضی از این طبقهها، دین نقشآفرینی میكند و دیگر اینگونه نیست كه همه معارف تحت سرپرستی دین شكل بگیرند و توسعه پیدا كنند. به عنوان مثال براساس این نظریه دانشهای بشری (حكمت به معنای عام) تقسیم میشود به «حكمت عملی و نظری»، و حكمت عملی خود به «علم اخلاق، علم تدبیر منزل، علم خانهداری، علم سیاست مدُن و كشورداری» تقسیم میگردد و در ورای اینها حوزههای خاصی هم اختصاص به معارف وحیانی داده میشود كه مربوط به ارزشهای كلی میباشند.
به عنوان مثال طبق این مبناء: آنچه امروزه «الگوی توسعه اجتماعی» نامیده میشود، اموری خارجی از حوزه دین است، اعم از این كه بگوییم دین توان سخن گفتن در این مقولات را دارد یا این كه دین اصلاً تمایلی برای ورود در این عرصهها را از اول نداشته است و تنها بذكر كلیاتی بسنده نموده است، كلیاتی كه جهتگیری خاصی را در نفس علوم كاربردی ایجاد نمیكند. این دیدگاه همان «دین حداقل» است كه برخی بر آن تأكید ورزیدهاند.(۷)
● مبتنی بودن این نظریه بر تعریف خاصی از علم
این نظریه مبتنی بر تعریف خاصی از علم بنا نهاده شده است. براساس این نظریه معرفت انسان به كشف از حقایق تفسیر میشود و لااقل معرفتهای حصولی انسان معارفی خارج ما هستند و از واقعیت حكایت میكنند. به دیگر سخن علم، كشف از واقع میكند و از معارف صدق و كذبپذیر هستند، اگر مطابق با واقع بودند صادق و در غیر این صورت كاذب هستند.
نكته دیگر این كه معیار صدق و كذب و یا معیار صحت اطلاعات و معارف را بیرون از دستگاه اطلاعات بشری قرار نمیدهند، یعنی معتقدند معیار صحت در دانشهای تجربی بشر و همچنین اندیشههای عقلانی در درون خود دانشهای تجربی است. لذا به یك بداهتهایی معتقدند كه صحت آنها بدیهی است و این بدیهیات مبنای محاسبه و سنجش انسان در سایر ادراكات میباشند.(۸)
● اختلاف نظر در میان صاحبان این نظریه
صاحبان این نظریه در یك مطلب با هم اختلاف نظر دارند كه این اختلاف چندان به اصل نظریه یا تغییر آن مربوط نمیباشد. بر اساس این نظریه دین و معارف الهی دارای حوزهای خاص میباشند ولی با این حال دیده میشود كه بعضی از این معارف ناظر به حوزههای دیگر معرفتی میباشند كه در اینجا بعضی معتقدند كه ورود دین به عرصه اندیشههای عقلانی و حسی بشر یك ورود عرضی است و لذا آنچه در حوزه عقل و حس خود بشر است محل نهایی میباشد و در صورت تعارض، معارف وحیانی كنار گذاشته میشود. اما به نظر بعضی دیگر، ورود در این حوزهها، ورودی حقیقی و بالذات میباشد و لذا اگر در موضوعاتی دین نظر داده باشد، آن معیار صحت نهایی است و باید ادراكات حسی و عقلی متناسب با آن تغییر كنند. گذشته از این اختلاف آنچه مشترك بین اندیشمندانی كه این تفكر را پذیرفتهاند این است كه ما یك حوزههایی داریم كه در آن حوزهها عقل و حس بشر كارآمدی داشته و میتوانند مستقل از وحی به حقایق برسند و برای درك حقیقت در این موضوع هیچ نیازمندی به وحی نیست.(۹)
● نقد نظریه
▪ نفی حكومت دینی لازمه این نظریه
طبیعی است كه براساس این نظریه، باید معتقد به «دین حداقل» شد و جامعیت هم بدین گونه تفسیر میشود كه دین در محدودهای كه مربوط به خود اوست جامع است و یا از آن جا كه عقل و حس بشر واقع نمایند و دین هم واقعیت را قبول و امضاء میكند،(۱۰) لذا حوزه معارف عقلی و حسی بشر بدین گونه زیر پوشش معارف دینی قرار میگیرد (كل ما حكم به العقل، حكم به الشرع).
بنابراین لازمه این نظریه پذیرش دین حداقل و لازمه دین حداقل نفی حكومت دینی است، چرا كه بررسی و متكفل بسیاری از موضوعات حكومتی (به نظر بعضی از صاحبان این نظریه و یا تمامی موضوعات حكومتی) به نظر بعضی دیگر بر عهده معارف غیردینی (معارف عقلایی و تجربی) میباشد و لذا دیگر معنا ندارد كه پسوند دینی به حكومت زده شود، بله اگر بخواهیم به دین هم نقشی در حكومت بدهیم، تنها نقش نظارتی(۱۱) پیدا میكند، هرچند بعضی از صاحبان این نظریه حتی نقش نظارتی هم به دین ندادهاند، چرا كه امور حكومتی را از مقولات متغیرات دانستهاند كه هیچگونه ارتباطی به ثوابت دینی ندارد.(۱۲)● طرح این نظریه براساس حكمت یونان
اساس این نظریه بر حكمت و اندیشه یونانی استوار است. در فلسفه یونان، حكمت به حكمت عملی و نظری تقسیم میشود و كشورداری از فروع عقل دانسته میشود. لذا براساس این پیش فرضهای كهن یونانی به این نتیجه رسیدهاند كه ما چیزی به نام «حكومت دینی» نداریم، زیرا خاستگاه حكومت، ارادههای اجتماعی انسانها است و تنها راهكار عملی حكومت برای تأمین بهزیستی انسانها، خرد اجتماعی است.
بنابراین مدیریت اجتماعی امری خردمندانه و بر عهده خردمندان و حكیمان میباشد و البته خود حكیمان هم ولایتی در جامعه ندارند و بلكه حق مالكیت نسبت به محیط زیست، حق طبیعی انسانها است و آنان حكیمی را با وكالت خود، مسئول تنظیم و تأمین معاش خود قرار میدهند.
و اما پیرامون جدایی و ناسازانگاری حوزههای معرفتی، باید دانست كه:
اولاً: این قبیل افراد از یك نكته غفلت كردهاند و آن، شیوه ایجاد هماهنگی بین این دو عرصه است. از آنجا كه هركدام از انسان و جامعه، «یك مجموعه» به شمار میروند و نمیتوان هركدام از شؤون مختلف فردی و شؤون مختلف اجتماعی را از یكدیگر تفكیك كرد، لذا مرزبندی بین این امور (فردی ـ اجتماعی) نمیتواند مقرون به صواب باشد، زیرا امكان ندارد دو سامانه (سیستم) از هم جدا بتواند بر این دو بخش حكومت كنند و در نهایت جامعهای یكدست و هماهنگ را در نظر و عمل به بشریت ارائه دهند. انسانی كه بر اخلاقش، اوهام و خیالات حاكم است، و بر عملش حقایق طبیعی؛ چگونه انسانی خواهد بود؟ و جامعهای كه از این تشتت رنج میبرد، چگونه میتواند وحدت و انسجام خود را حفظ كند و قوانین و روابط اجتماعی را برآحاد خود حاكم كند؟
● لوازم فاسد جدایی حوزههای معرفتی
پس در چنین دیدگاهی كه حوزه معارف را از هم جدا میداند و ارتباط آنها را تنها ارتباط اعدادی فرض میكند، هیچگاه نمیتوان هماهنگی بین «اعمال» و اعتقادات را توصیف نمود. انفصال عقیده و عمل در بستر اجتماعی سبب میشود كه نتوان یك مجموعه هماهنگ را جهت اداره نظام و در نهایت، توسعه و تكامل فرهنگ جامعه ارائه نمود و این عدم توانایی در ارائه یك مجموعه منسجم بتدریج موجبات انزوای اعتقادات و كنارهگیری آن را از صحنه اجتماعی فراهم آورده و ارشادات شارع را منحصر در اخلاقیات و امور معنوی دانسته و تكالیف را نیز در حیطه امور فردی قائل میشود. اگر مدیریت اجتماعی نتواند براساس معارف دینی و اعتقادی، امور مختلف و متكثر جامعه را سامان دهد، ضرورتا در سازماندهی كثرات براساس سلسله تعاریف دیگری عمل كرده و فرهنگ و اعتقادات و آدابی را متناسب با فلسفهای دیگر در آنها جاری میسازد، یعنی عملاً هدایت و سرپرستی علوم، به وسیله ابزار فلسفی دیگر صورت میپذیرد و در این مجرا است كه جامعه، بستر پرورش و توسعه تكامل فرهنگی اعتقادات دیگری خواهد بود كه تئوری دیرینه جدایی دین از سیاست (سكولاریزم) نیز حاصل همین طرز تلقی و تفكر است.
حسن ختام این قسمت این كه بر تفكر این صاحبان نظریه دوم، سه اصل كلی حاكم است:
۱. قبض و بسط شریعت (معرفت)
۲. دین حداقل
۳. آزمونپذیری عقیده(۱۳)
● نظریه سوم: سرپرستی معارف بشری توسط معارف دینی
در نسبت بین خردورزی و وحی، نظریه سوم در این موضوع، با اعتقاد به دین حداكثر مطرح میباشد. مبتنی بر نظریه سوم، اگرچه عقل و حس و بشر در مسیر تكامل، لازم و ضروری میباشند، ولی این دو محتاج به هدایت و رهبری الهی هستند، یعنی رهبری انبیاء الهی باید عقل و حس را تأمین كند و آنها را به سوی كمال هدایت كند.
لذا، براساس این نظریه، انسان در تمامی حوزههای معرفتی نیازمند به وحی است و نه اینكه در پارهای از معارف، عقل و حس بشر كفاف نیازهای معرفتی او را بدهند و تنها در پارهای دیگر محتاج به وحی باشد بر این اساس نسبت عقل دو گونه عملكرد دارد:
ـ عملكردی كه در تولی به ولایت تاریخی شیطان و جنود شیطانی كه به توسعه عصیان منتهی میشود.
ـ عملكردی كه در تولی به ربوبیت الهی كه طبیعتا در تولی به وحی تبلور پیدا میكند.
بنابراین وحی عامل هماهنگی تمام معرفتها میباشد و تكامل و توسعه اندیشه و تجارب بشری را به سوی حق بر عهده دارد. پس بر طبق این نظریه دین ولایت بر تمامی شئون بشری داشته و علم در دامان نورانی وحی نضج گرفته و به بلوغ لازم میرسد.
● مكانیزم معرفت در این نظریه
براساس این نظریه، علم دیگر كشف از واقع نیست، و دیگر آن كه علم به معنای «ابزارگرایانه»(۱۴) كه انسان را متصرف و مسلط بر طبیعت طبق نظر بیكن(۱۵)، باركلی،(۱۶) ماخ،(۱۷) دوئم،(۱۸) میكند نمیباشد،(۱۹) بلكه معرفت برخواسته شده از اراده انسانی است و به دیگر سخن نوعی عمل برای رسیدن به مقصد خاصی است. در معرفت، قوه عملی، اصل است و نه قوه نظری و از همین رو معرفت به حق و باطل و نه صدق و كذب متصف میشود؛ یعنی حقانیت و بطلان در ادراكات بشری راه مییابد كه در این صورت وحی و كلام الهی حق مطلق است و حقانیت دیگر معارف بشری به هماهنگی با وحی تعریف میشود و به میزانی كه وحی در ادراكات جریان پیدا میكند و توسعه ادراكات عقلی و حسی بشر بر محور وحی انجام بگیرد، به حقانیت نزدیكتر میشوند.
بنابراین معرفت و علم در نسبت بین تولی و ولایت شكل میگیرد، یعنی در یك سوی وحی و ولایت انبیاء و اوصیاء الهی است و از دیگر سو تولی انسانها به این ولایت الهیه است كه در سایه این تولی فرهنگ ولایت الهی در فرهنگ بشری جاری میشود و بالطبع سبقه حق به خود میگیرد. پس منطق بازسازی اندیشههای بشری، منطق بازسازی تولی فرهنگی انسانها به وحی میباشد.(۲۰)
بنابراین علم در این نظریه به خلاف دو نظریه قبلی، دارای پنج ویژگی مهم است:
۱. جهتداری علم به دنیایی یا الهی از طریق حكومت اختیار براساس نظام انگیزهها
۲. ارتباط یافتن علوم براساس كارآییهای مطلوب
۳. رشد كیفی علوم
۴. حقیقتنمایی علم
۵. منحصر نشدن علم به علوم تجربی
بر این اساس، علم به كمك عقل و حس بشر، ابزارهای عینی و ذهنی توسعه پرستش فردی و اجتماعی خدای متعال را فراهم مینماید.(۲۱)
● عدم تعطیلی عقل و حس انسان براساس این نظریه
براساس این اندیشه كارآمدی و عملكرد مستقل از تولی به ولایت برای عقل تعریف نمیشود اول چیزی كه بر عقل و حس بشر اثر و تأثیر مینهد، انگیزه خود او است و بعد از آن، نظام اجتماعی كه در آن میاندیشد و سپس نظام تاریخی كه در آن تنفس مینماید.
البته اختیار انسان است كه اندیشه را یا به حوزه ولایت باطل و یا به حوزه ولایت حق، گره میزند و او را در مسیر خدمت به توسعه حق یا باطل قرار میدهد. لذا، ابزار شدن عقل و حس انسانی برای توسعه حق در عالم به تبعیت از وحی، هرگز به معنای تعطیلی عقل و حس انسان نمیباشد، بلكه عملكرد و عقل و حس بشر در تولی به ولایت اجتماعی و تاریخی شكل میگیرد.
پس در این نظریه سوم، معرفت به عمل تعریف گردید و به كشف واقع و دیگر آن كه زمانی كه اراده انسان وارد فضای دانشهای حسی و تجربی بشر میشود، لاجرم از بستر «نظام انگیزش» انسانی عبور میكند.
بنابراین از منظر جدید كه منظر مختار ما است به این نتیجه میرسیم كه ما محتاج منطق معرفتشناسانه جدیدی هستیم كه در آن بتوان عملكرد قوای حسی و تجربی و عقلی را در هماهنگی با وحی تعریف نمود. همین نظام منطقی است كه میتواند معرفتهای وحیانی را مبنا قرار دهد و بر پایه این معرفتها نظام معرفتی انسان را شكل دهد. در این حال دیگر وحی در كنار عقل، حس و تجربه بشری نخواهد بود بلكه محور هماهنگسازی كل قوا میباشد. از این منظر خردورزی و خردگرایی مستقل نه بر پایه پست مدرن بلكه براساس فرهنگ نظام تولی و ولایت مورد نقد قرار میگیرد و معرفت به تولی و ولایت و حق و باطل تفسیر میشود. در این حال حق و باطل جایگزین صدق و كذب میگردد. لذا در باب معرفت دیگر نبایست به دنبال صدق و كذب بود بلكه بایست در تمامی حوزهها از حق و باطل سراغ گرفت.(۲۲)
منبع:نشریه پگاه حوزه، شماره ۱۴۵
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست