سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
کوشش برای ساختن جهانی باهوشتر
جامعهی دانش بنیان آینده شاهد شتابگیری روندهایی خواهد بود که به افزایش هوش انسان خواهد انجامید. این روندهای شتاب گیرنده از صدها سال پیش آغاز شدهاند. بسیاری از فناوریهای همگرا شده این روند رو به تزاید هوشمندی را امکانپذیر خواهند ساخت که از میان آنها میتوان به دانش روان ـ داروشناسی، مهندسی ژنتیک، نانو فناوری و فناوری ارتباطات اشاره کرد. پیشرفت در هوشمندی تنها در مغز افراد شکل نخواهد گرفت، بلکه در سامانههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نیز پدید خواهد آمد که این مغزها را با یکدیگر پیوند میزند. بر اثر افزایش هوشمندی در افراد و جامعه، ما به تدریج الگوهای مناسبی را برای کارکردهای اجتماع و جهان طبیعی ایجاد کرده و بهترین شیوههای دستیابی به سرنوشتهای انسان را تدوین خواهیم کرد. اما کوشش برای ساختن جهانی هوشمندتر نیازمند تلاشی سیاسی برای آزادی بیشتر و برابر برای انسانها است تا همگان بتوانند به طور کامل در تصمیمسازیهای اجتماعی مشارکت داشته باشند و از مزایای پیشرفتهای بشری برخوردار شوند.
● روند هوشمندی
انسانهای هوشمند در سدهی بیست و یکم، برآیند پیشرفت طولانی در افزایش هوشمندی هستند و این روند به احتمال فراوان در سدهی آینده نیز ادامه خواهد داشت. از آن جا که نیاکان ما در آغاز ظرفیتهای تفکر و زبان را گسترش دادند، حلقهی بازخوردی میان ماندگاری و هوشمندی وجود داشته است. یکی از تجلیات کانونی هوش، توانایی ساختن الگوهایی از جهان است که گمانهای درستتری را پیرامون پیامدهای اقدامهای یک فرد امکانپذیر میسازد. (۱) هنگامی که این الگوها از سوی گروهی از انسانها به اشتراک گذارده شوند و به فرزندان آنها نیز انتقال یابد، به ما امکان میدهد رفتار افراد و جهان طبیعی را پیشبینی کنیم. به دیگر بیان، هوش ریشه در فرایندی علمی دارد و برهمین قیاس هم محصول مغز انسانها و هم دستاورد نظام اجتماعی است. هوش در دو عرصهی وراثتی و فرهنگی و در دو سطح فردی و اجتماعی مورد توجه قرار گرفته است. طی هزاران سال متمادی، گروهها و افراد با بهترین سختافزار هوش (ظرفیتهای ژنتیکی) و نرمافزار اجتماعی هوش (دانش گردآوری شده) احتمال بیشتری را برای بقا ایجاد کرده و تکامل متقابل هوش را به نسلهای بعدی انتقال دادهاند.
گسترش زبان نوشتاری، انتشار سواد و رسمیت یافتن روش علمی، این روند را که از صدها سال پیش آغاز شده، تسهیل کرده است. ما در سدهی بیست و یکم توانستیم این روند تسهیل کننده را که در مسیر هوش بیشتر گام برمیداشت، بسنجیم. در دههی ۱۹۸۰، دانشمند علوم سیاسی زلاندنو، جیمز فلین بررسی پرسشهایی را آغاز کرد که در آزمونهای هوش در سراسر جهان صنعتی مورد استفاده قرار گرفته بودند. او در نتیجهی این بررسی دریافت که آزمونهای بهرهی هوشی موسوم به آی.کیو دشوارتر شدهاند و میانگین هوش حدود ۳۰ واحد در جهان توسعه یافته، بالاتر از میزان پیشین آن در سدهی گذشته شده است. این افزایش به طور ویژه پس از جنگ جهانی دوم مشهود بوده است. ”تاثیر فلین“ اکنون در اغلب کشورها مستند شده است، هر چند که بخش بیشتری از این پژوهش در جهان دمکراتیک و صنعتی صورت گرفته است.
توضیح چندان پذیرفته شدهای برای تاثیر فلین وجود ندارد (۲)، اما به نظر میرسد، علتهای آن که کاملاً اجتماعی و محیطی است، زیرا تغییر ژنتیکی اندکی میتواند در این مدت کوتاه صورت گرفته باشد. تغذیهی بهتر نیز در این اقدام دخیل بوده است، زیرا رابطهی معنادار و مستندی میان تغذیهی نادرست و هوش پایینتر وجود دارد. درصد مردم با سواد نیز افزایش یافته و آموزش بهتری در سطوح عمومی، در اغلب نقاط جهان رواج یافته است. با کاهش میانگین افراد خانوادهها، هر فرزند از میزان بیشتری از توجه والدین برخوردار میشود. همزمان با مهاجرت مردم از مزارع محدود و منزوی به شهرهای بزرگتر، پیچیدگی شهرها نیز در ذهن آنها شبیهسازی میشود و مهارتهای پیچیدهی استدلال و حل مساله را میآموزند. این شبیهسازی پیچیدگیها به طور اخص با قرار گرفتن افراد در معرض انواع گوناگون رسانه نظیر کتابها، مجلات، رادیو، تلویزیون و رایانه بیشتر شده است.
شبیهسازی محیطی نه تنها به ظرفیتهای ذاتی مغز کمک میکند، بلکه از ظرفیت فرهیختگی در برابر افول و تحلیل رفتگی نیز محافظت میکند. شبیهسازی مغز بر اثر مجاورت با زندگی پیشرفته، آموزش یافته و صنعتی به گونهای ساماندهی میشود که”ذخیرهای شناختی“ را فراهم میسازد و از همین راه مانع از فرسایش حافظه و توانمندی استدلال در میان فرهیختگان و اندیشهورزان میشود. زندگی اجتماعی پویا و فعالیتهای خردمدار مانند خواندن و ایجاد ارتباط منطقی بین یافتهها، عوامل بازدارنده در مسیر زوال عقل به شمار میآیند و حتا در افرادی که به چنین عارضهای دچار شدهاند، میتواند از سرعت پیشرفت آن بکاهد.
در جهت خلاف، چرخهی پس خوران ناخوشایندی نیز وجود دارد که انزوای اجتماعی، ناداری، تغذیهی نامناسب، نبود آموزش، بیماری و بهرهی هوشی پایینتر را در فرایندی منطقی به یکدیگر مرتبط میسازد. صدها میلیون کودک در سراسر جهان گرفتار تغذیهی نامناسب هستند و از پیامد کمبودهای پدید آمده بر اثر بیسوادی در تمام طول عمر رنج میبرند. ناتوانی در شناخت نیز با درآمد پایین، بیماری و امید عمر کوتاهتر رابطهای معنادار دارد.
ما راهی طولانی تا افزایش استانداردهای زندگی و دسترسی به آموزش پیشرو داریم، به ویژه پیش از آن که بتوانیم بر محدودیتهای طبیعی ساختن هوش و برابری پایدار و غنای محیطی غلبه کنیم؛ اما میتوانیم این محدودیتهای را برای افراد ناتوان و طبقهی میانی جامعه در کشورهای توسعه یافته بدون استمداد از علم وراثت یا داروسازی برطرف کنیم. دانشمند روانشناسی به نام اریک تورک هایمر نشان داده است، در حالی که محیط زیست عامل تعیین کنندهی قدرتمند سطح هوش برای کودکان خانوادههای فقیر در ایالات متحده به شمار میآید، اما عامل وراثتی نیز عامل تعیین کنندهی مهمی برای کودکان طبقهی میانی و یا کودکانی با پیشینهی مالی ضعیف به شمار میآید (۳). این یافته به معنای آن است که فضای اندکی برای والدین طبقهی میانی یا فقیر در کشورهای توسعه یافته وجود دارد تا بتوانند به کودکانشان کمک کنند از طریق غنیسازی زیست بوم خود به سطح درخشانتری ارتقا یابند.
● فناوریهایی برای توسعهی شناخت
خوشبختانه شمار فزایندهای از ابزارها برای توسعهی شناخت پدید آمدهاند که زمینهساز پیشرفت پایدار هوش خواهند شد و در هر دو ساحت فردی و اجتماعی مشهود خواهند شد. این پیشرفتها را میتوان در قالب چهار گونه فناوری طبقهبندی کرد که براساس میزان نزدیکی آنها با سلول عصبی و این واقعیت که آیا ابزار اطلاعاتی به شمار میآیند یا ابزار مادی قابل گروهبندی هستند. هر یک از این انواع پیشرفتها بر گسترهای از توانمندیهای شناختی از حافظه و یادگیری گرفته تا وضعیت روانی، خلاقیت و بیحوصلگی تاثیر دارد. تجزیه و تحلیل این طبقهبندیها اندکی ساختگی است، زیرا تمامی ابزارهای خارجی تاثیراتی درونی ایجاد میکنند و همهی نرمافزارها نیازمند سختافزاری هستند که بر روی آن اجرا شوند.
خلاقیت و آرامش روانی شناخت را تسهیل میکند و کارایی شناختی ارتباط را آسان و ممکن میسازد. اما این چهار گونه دست کم یک شناخت سودمند را موجب میشوند.
در این جا تمرکز خود را بر فناوریهای در حال ظهور در نوع چهارم معطوف میکنیم که در حال حاضر یا به زودی ارتقای مستقیم زیستشناسی و عصبشناسی را امکانپذیر خواهند ساخت.
● حافظه، یادگیری، سرعت شناخت و اثربخشی
در حدود نیمی از تمامی افراد مرفه جامعه که به سن ۸۵ سالگی میرسند، بیماری آلزایمر دارند. از آن جا که آلزایمر علت شمارهی یک نهادسازیها در امریکا است، هر مقولهای مانند آموزش، حرکات بدنی یا دارو که ابتلا به آلزایمر را کاهش دهد از مزایای بیشماری برای جامعه و مسوولان سلامتی جامعه برخوردار خواهد بود و تنها فرد مبتلا به این بیماری مصرفکنندهی آن نخواهد بود. هزینهی سالانهی فراهم سازی مراقبتهای بهداشتی و دارویی برای افرادی که مبتلا به بیماری آلزایمر هستند، در حال حاضر بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار است (۴). پژوهش بر روی عوامل شناسایی کنندهی شیمیایی، مربوط به یکپارچهسازی حافظه، انسجام عصبی و سرعت انتقال پیامهای عصبی منجر به آزمایشهای کلینیکی برای بیش از ۴۰ مورد دارو برای درمان زوال عقل شده است. نخستین داروهای هوشمند روانهی بازار شده و در همین حال دسترسپذیری داروهای مشابه نیز افزایش یافته است. این داروها برای ارتباط میان سلولهای عصبی ضروری هستند. برای مثال، داروی ممنتادین به بزرگسالان کم حافظه امکان میدهد ۶ تا ۱۲ ماه بیشتر از حد معمول زندگی مستقلی داشته باشند (۵)، اما آن چه که بزرگسالان مبتلا به زوال عقل یا هر فرد بالای ۲۰ سال واقعاً به آن نیاز دارد، روش معکوس ساختن آسیبهای مغزی است. این روشها نیز به سرعت در حال گسترش هستند. تحقیقات نشان داده است که مغز میتواند با رشد سلولهای عصبی بنیادی جدید در سنین بزرگسالی خود را بازسازی کند. همزمان با آشکار شدن راههای جدید برای کنترل رشد سلولهای بنیادی عصبی در مغز با استفاده از مواد شیمیایی نروتروفیک، به تدریج داروهایی را در اختیار خواهیم داشت که خود بازسازی مغز را تشویق و تسهیل میکنند. یک ژن درمانی نرو تروفیک حتا بهتر از یک قرص نروتروفیک به مغز کمک میکند که خود را بازسازی کند و یا هوش را به شیوههای دیگری افزایش دهد. برای مثال، پژوهشگران دانشگاه کالیفرنیا در شهر سندیهگو زوال عقل در بزرگسالان مبتلا به آلزایمز را با تغییر سلولهای پوستی کشت یافته با استفاده از یک ژن، معکوس ساختهاند و این سلولها را واداشتهاند که عامل رشد عصبی بیشتری را تولید کنند. آنها میتوانند این سلولها را در مغز بزرگسالان بکارند (۶). در همین حال کار گروههای دیگری سرگرم درمان بیماری پارکینسون با استفاده از ژن درمانی هستند که در این روش خبری از مواد شیمیایی زاید در مغز نخواهد بود. (۷)
همچنین در بازسازی عقب ماندگی مادرزادی نیز پیشرفتهایی حاصل شده است. از ژن مربوط به سندرم داون در انسان و موش برای سنجش روشهای درمانی که به بازسازی مغز کمک میکنند، استفاده میشود. در ژانویه ۲۰۰۶، گروهی از پژوهشگران در دانشگاه جانزهاپکینز بازیابی رشد عادی سلولهای عصبی را در موشهایی که مبتلا به عارضهی داون شده بود، گزارش کردند. (۸)
فراتر از محافظت مغز از زوال پیوستهی توانایی ذهنی و بازسازی مغزهایی که به لحاظ عصبی دارای اشکال بودند، ما همچنین ساختارهای ژنتیکی و عصبی ـ شیمیایی را شناسایی کردهایم که هوش خارقالعادهای را پدید میآورند و توانمندیهایی را سبب میشوند که از طریق دارو درمانی و ژن درمانی دسترس پذیرتر خواهد بود. بخش تشکیل دهندهی ژنتیکی قدرتمندی برای هوش وجود دارد. دوقلوهایی که در محیطهای یادگیری جداگانهای بزرگ شده باشند، تقریباً از یک میزان هوش برخوردار هستند. شواهد آزمایشگاهی به دست آمده از این مدعا را به خوبی اثبات میکنند که تعداد معینی از ژنها وجود دارند که در کنار ژنهای جداگانهای که توانمندیهای فرهیختگی فردی مانند حافظه، تجسم فضا یا مهارتهای شفاهی تعیین میکنند، هوش عمومی را مشخص میسازند. (۹) افرادی که ژنهای برتری را به ارث میبرند، به احتمال فراوان از تمامی مهارتهای خردمندی به خوبی برخوردار میشوند. بنابراین، ما باید به زودی بتوانیم هوش خود را با ژن درمانی بهبود بخشیم. با دستکاری ژنهای ویژهای، پژوهشگران توانستهاند به شکل قابل توجهی بهرهی هوشی در موشها را بهبود بخشند. (۱۰)
پس از ابداع داروهای ارتقا دهندهی شناخت و ژن درمانیهای گوناگون، قدرتمندترین ارتقا دهندهی هوش انسانی به طور مستقیم مغز انسان را به رایانه متصل خواهد ساخت. به بیان دیگر، ما سرگرم استفاده از فناوریهای خارجی برای افزایش شناخت و حافظه بودهایم و این کار از هنگامی آغاز شده است که زبان نوشتاری ابداع شد. امروز، براساس یک نظرسنجی ای.پیـآی (۱۱) حدود نیمی از امریکاییها که دارای تلفن همراه و رایانهی همراه هستند، گفتهاند که نمیتوانند زندگی بدون این وسایل را تصور کنند. به شیوهای بسیار مشابه، همین اظهارنظر میتواند در خصوص دادههای الکترونیکی و تجهیزات ارتباطی مطرح شود که بخش مهمی از تصورات موجود در سطح خارجی مغز ما را شکل میدهد. گام بعدی برای گسترش این توانمندی آن است که به شیوهای امیدوار کننده برابر بیاثر ساختن اختلالهای سیستمی که همواره با آنها دست به گریبان بودهایم، وارد ارتباط مستقیم با سلولهای عصبی شویم.
پیشرفت در ریزتراشههای قابل کاشت در مغز و رشتههای عصبی مصنوعی، به سرعت رو به گسترش است. (۱۲) موسسات ملی سلامتی در ایالات متحده یک برنامهی تحقیقاتی گسترده در زمینهی اعصاب مصنوعی دارند و بر روی هر چیزی که کنترل اعضای مصنوعی را برعهده بگیرد، از قفسهی سینهی مصنوعی گرفته تا کاشتن ریز تراشهها در مغز، مطالعه و بررسی میکنند. آژانس پروژههای تحقیقاتی پیشرفته دفاعی (دارپا) نیز میلیونها دلار برای دانشگاههای ام.آی.تی، دوک و دیگر دانشگاهها فراهم ساخته است تا ”برنامهی میانجیهای ماشین ـ مغز“ را با هدف امکان بخشیدن به سربازان برای برقراری ارتباط با تجهیزات خود و دیگر همرزمان با سرعت فکر به پیش ببرند. بخش قابل توجهی از پژوهشهای جاری متمرکز بر ساخت مواد جدیدی شده است که با سلولهای عصبی همزیستی نامحدودی دارند و میتوانند در قالب الکترودهایی در مقیاس نانو ساخته شوند.
پژوهشگران سرگرم آزمایش روش ارتباط متقابل میان اعصاب و رایانه با رشد عصبها بر روی ریزتراشههای رایانهای هستند و همچنین با قراردادن الکترودهایی در مغز، آن را به رایانهها متصل میسازند و همهی این کوششها سرانجام به ساخت نمونههای مصنوعی مغز منجر خواهد شد. بیمارانی که به طور کامل فلج شدهاند، اکنون قادر هستند با تایپ ذهنی کلمات موردنظر خود بر روی صفحه کلید رایانه با نرونهای حرکتی مغز خود ارتباط برقرار کنند. هنگامی که فرد فلج، پیرامون حرکت موردنظر خود برای حرکت دادن موشواره یا پای خود میاندیشد، الکتروهایی که به مغز او متصل شدهاند، سیگنال عصبی ایجاد شده در مغز او را بر اثر اندیشهی او جمعآوری میکنند و آن را از طریق یک رایانه به حرکت نشانگر موشواره تبدیل میکنند. با ترکیب این سامانهها و کاشت حلزون گوش و سامانههای دیداری الکترونیکی یا نانو الکترودهایی که مستقیم به کورتکس مغز متصل شده باشند، بیماران میتوانند به زودی درون داد و برون دادن مستقیمی میان مغز و رایانهها داشته باشند. (۱۳)
مغزهای مصنوعی همچنین به ما امکان میدهند که ساختارهای تخصص یافتهی مغز را که دچار آسیب یا بیماری شدهاند، با بخشهای سالم دیگری جایگزین کنیم. برای مثال، پژوهشگران در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی سیگنالهایی را با شیوهی مهندسی معکوس تولید کردهاند که به درون هیپوکامپوس (بخشی از مغز که بر حافظه، حالت روانی و هوشیاری تاثیر دارد) ارسال میشود یا از آن خارج میشود. آنها ریزتراشههایی را برای جایگزینی هیپوکامپوس طراحی کردهاند و بخشهای مصنوعی را برنامهریزی کردهاند که با استفاده از نرمافزار شبکهی عصبی میتواند به همان شیوهای به ایفای نقش بپردازد که نرونها در مغز این ارتباطات را برقرار میکنند. (۱۴) دریافتکنندگان مغزهای مصنوعی آینده قادر خواهند بود به طور مستقیم تقویمها را به یاد آورند، نشانیهای افراد را به طور کامل بازگو کنند و به آسانی متن ترانهها یا خطوط هر نمایشنامهای را به خاطر بسپارند و حتا واژگان موجود در واژهنامههای زبانهای خارجی را به طور کامل به یاد آورند. برخی از پژوهشگران ادعا کردهاند که میتوان این اعضای مصنوعی عصبی را تا سال ۲۰۳۰ تکمیل کرد و در دسترس همگان قرار داد. (۱۵)
یکی از موانع کلیدی فناوری در مسیر گسترش مغز مصنوعی، ایجاد رشتههای ریز در مقیاس نانو است که باید به اندازهای ظریف ساخته شوند که قادر به برقراری ارتباط با تکتک سلولهای عصبی باشند. هر قدر رشتههای به کار رفته در یک ریزتراشهی مغز ظریفتر باشد، ارتباطات در مقیاس نانو دقیقتر صورت خواهد گرفت و دریافتکنندهی این قطعات مصنوعی نیز از کارکردهای عصبی بهتری برخوردار خواهد شد. (۱۶)
در ماه می ۲۰۰۶، گروهی از پژوهشگران دانشگاه تگزاس اعلام کردند که از نانو لولههای کربنی تک دیوارهای به عنوان یک واسطهی الکتریکی برای ارتباط با تک تک سلولهای عصبی استفاده کردهاند. (۱۷)
یک مخترع به نام ری کورزویل[۱] پیشبینی کرده است، تا سال ۲۰۳۰ ما به غیر از کاشت ریزتراشههای رایانهای و نانو الکترودها در مغز (۱۸) خواهیم توانست نانو روباتها را نیز در اختیار داشته باشیم که میتوانند در سراسر مغز حرکت کنند، با هر یک از سلولهای عصبی ارتباط برقرار کنند و کارکردها، احساسات و اندیشههای مغز را بهبود بخشند. این رویکرد به مغز امکان میدهد سریعتر بیندیشد، فعالیتهای چندگانه را آسانتر انجام دهدو اندیشهها را سریعتر ضبط و یادآوری کند، رویاها و احساسات را بهتر درک کند و به شیوهای متمایز میان واقعیت مجازی و واقعیت احساسی ارتباط برقرار کند. نکتهی مهمتر این است که یک مغز مجهز به امکانات نانو فناورانه، به رسانههای محاسباتی امکان میدهد الگویی پویا از هرکدام از مغزهای ما را تا انتهاییترین سیناپس بازسازی کنند. از آن جا که رایانههای مورد استفاده در الگوسازی مغز انسان که دارای قابلیتهای فراوانی نیز هست، باید به اندازهی کافی ظرف ۳۰ سال آینده متداول خواهد شد؛ ممکن است این الگوهای رایانهای تا آن هنگام قادر شوند شبیهسازیهای نرمافزاری مغز و بدن ما را نیز انجام دهند. گمان میرود این نسخههای پشتیبان که از مغزها تهیه خواهند شد، در صورت برقراری ارتباط با نرمافزارهای مربوط، بتوانند خودآگاه بوده و به شیوهای مستقل وجود داشته باشند. این اندیشه، برگرفته از سناریویی معروف به نام ”بارگذاری“[۲] است. ذهنهای بازگذاری شده قادر خواهند بود به سرعت ریزتراشهها فکر و سریعتر از سلولهای عصبی کار کنند و بهتر از مغزهای طبیعی با افزوده شدن سختافزار به آنها به ایفای نقش بپردازند. حتا اگر بارگذاری هیچگاه محقق نشود، اما مغزهای ساختگی به شیوهی فزایندهای سامانههای تخصصی را پیچیده خواهند ساخت و به شکل چشمگیری شناخت بشری را ارتقا خواهند داد.
● هوشیاری و کنترل محرکها
متداولترین داروهای روان گردانی که برای ارتقای کارکردهای هوشیاری در کودکان و بزرگسالان مورد استفاده قرار میگیرند، تحریک کنندهها هستند. برای یک چهارم (و شاید بیشتر) مردم جامعه که سطوح اندکی از دوپامین و نورپینفرین دارند، درمان با متیل فندیت (ریتالین)، آدرال و دکسدراین موجب تحریک کنترل و تمرکز میشود و تحریک بیش از حد حواس را کاهش داده و در نهایت عدم تمرکز را از بین میبرند. میزان مناسب این داروها دارای تاثیرات جنبی اندکی است و خطر کمی در وابستگی و اعتیاد به آنها وجود دارد.
این داروها اینک با ترکیباتی همراه شدهاند و میتوانند مزایای مشابهی را برای بخش گستردهتری از مردم جامعه به ارمغان بیاورند. مودافینیل در آغاز به عنوان درمان کنندهی اعتیاد ساخته شده بود، اما به سرعت مشخص شد که میتواند به مبتلایان بیخوابی نیز کمک کند و به مدت ۲۰ ساعت در هر شبانهروز تاثیری کاملاً چشمگیر داشته باشد. در یک بررسی که از سوی ارتش ایالات متحده صورت گرفت، روشن شد خلبانانی که از مواد افینیل استفاده میکردند در یک نوبت پروازی ۸۸ ساعته تنها به ۸ ساعت خواب نیاز داشتند و در ۳۷ ساعت بیداری کامل از هوشیاری پیوستهای برخوردار بودند. (۱۹) مودافینیل اکنون در ایالات متحده برای تجویز به کسانی که نوبتهای کاری شبانه دارند، مجاز شناخته شده است و استفاده از آن برای کسانی که از خواب آلودگی روزانه نیز رنج میبرند، توصیه شده است. داروی هوشیار کنندهی دیگری که در آستانهی تجویز و تصویب قرار دارد، سی.ایکسـ ۷۱۷[۳] نام دارد که یکی از انواع آمپاکینها[۴] است. آمپاکینها کار گلوتامیت در مغز را افزایش میدهند. گلوتامیت یکی از انتقالدهندههای عصبی تحریک کننده است.● وضعیت روانی، اضطراب، خودانگاری
در حدود ۱۰ درصد مردم از یک بیماری ذهنی قابل درمان رنج میبرند و نزدیک به ۲۰ درصد هم در دورانی از عمر خود به این بیماری دچار میشوند. تقریباً در هر ۸ نفر ۱ نفر از افسردگی کلینیکی رنج میبرد و تعدادی در همین حدود نیز از روان پریشی یا افسردگی خفیف رنج میبرند. به گفتهی موسسات ملی سلامت روانی ایالات متحده، افسردگی علت اصلی ناتوانی در بزرگسالان زیر ۴۵ سال است. در دههی گذشته داروهایی مانند پروزاک و دیگر جذب کنندههای گزینشی سروتونین و ترکیبات آنها (SSRIs) درمان افسردگی را متحول ساختند و دهها میلیون نفر در جهان صنعتی را از این بیماری نجات دادند.
تحقیقات نشان داده است که SSRIs ها نه تنها افسردگی را درمان میکنند، بلکه رشد سلولهای عصبی در مغز را نیز تحریک کرده و رفع افسردگی را با تعبیر ساختار مغز و حفاظت از آن در برابر آسیبهای ناشی از فشار بیماریهای ذهنی به انجام میرسانند. (۲۱)
تحقیقات همچنین را نشان میدهد تاثیر دارونماها میتواند در مقایسه با کارایی این داروها، بیشتر از آن چیزی باشد که در گذشته پنداشته میشد. (۲۲) اما چه داروهای ضد افسردگی بیش از حد بزرگنمایی شده باشند و چه نشده باشند، تسهیل ادراک و قابلیت دستکاری مغز، ابزارهایی را برای تغییر حالات روانی و خودانگاری فراهم ساخته است. مسدودکنندههای بتا و پاکسیل به افرادی که از اضطراب و خجالت فلجکننده رنج میبرند، کمک فراوانی میکند. داروهایی مانند پروپانولول به بیمار کمک میکنند که از گسترش ناراحتیهای اضطراب و فشارهای روانی با کند شدن سرعت مسیر یادآوری خاطرات بد گذشته در امان بماند. پژوهشهای به عمل آمده در این زمینه آشکار ساختهاند که ما با ظرفیتهای احساسی متفاوتی از انعطافپذیری متولد میشویم و این واقعیت به مفهوم آن است که شاید در آینده بتوانیم توانایی عمومی خود در بهبودی از تجربههای تکان دهنده را افزایش دهیم. واکسنهای عصب شناختی در حال ساخته شدن هستند تا افراد وابسته به نیکوتین، الکل، محرکها و مواد افیونی را نجات دهند. (۲۴،۲۳) کاشت ریز تراشههای رایانهای و مغزهای مصنوعی در درمان بیماریهای روانی نیز کاربرد دارند. نمونهای اولیه از این پیشرفت در دنیای معاصر ما که درمانهای نانو ـ عصبی آینده را برای بیماریهای روانی به ارمغان خواهد آورد، نوعی کاشت است که پالسهای الکتریکی را به عصبی در گردن ارسال میکند و با استفاده از یک ژنراتور بسیار کوچک که در میان یکی از استخوانهای گردن تعبیه میشود، برق خود را تامین میکند. این پالسها نشانههای افسردگی را، درست مانند درمان با تکانههای الکتریکی[۵] کاهش میدهند. تحریک کنندههای عصب گردن برای استفاده در درمان افسردگی در امریکا از سال ۲۰۰۵ به تصویب رسیدهاند. نتایج مشابهی در زمینهی تحریک مغناطیسی میان بافتی[۶] به دست آمده است و در این روش مغز افسرده با مغناطیسهای قدرتمند و متمرکز تحریک میشود. این روش در درمان افسردگی با تحریک عصب واگوس[۷] در گردن و درمان با تکانههای الکتریکی موثر است و نیازی به جراحی یا پیامدهای فقدان حافظه ندارد.
افسردگی و شیزوفرنی هر دو بیماریهایی وراثتی هستند و گروههایی هم اینک سرگرم فعالیت برای شناسایی ژنهای عامل این ناراحتیها هستند. ژن درمانی سرانجام برای برطرف ساختن مسایل شیمی ـ عصبی و فیزیولوژی مربوط به درمان ناراحتیهای روانی در دسترس همگان قرار خواهد گرفت. با همگرایی ژن درمانی، دارو درمانی بهتر و تجهیزات عصبی مصنوعی نانو مقیاس، ناراحتیهای روانی به احتمال فراوان تبدیل به بیماریهایی قابل پیشگیری مانند سرطان و پیری خواهند شد و در نیمهی دوم قرن ۲۱ به طور کامل درمانپذیر خواهد شد.
فناوریهای جدید، فراتر از نیازهایی همچون بازگرداندن مغزهای مبتلا به سطح عادی و سالم زندگی، نوید ایجاد سطوح بالاتری از شادمانی را برای همهی ما به ارمغان آوردهاند. سطح عادی شادمانی روزانهی ما نیز مانند افسردگی، تا حدودی بر اثر عوامل وراثتی تعیین میشود و میانگین آن در زندگی هر فردی کمابیش ثابت است. دو پژوهشگر به نامهای لیکن[۸] و تلگن[۹] (۲۵) از دانشگاه مینه سوتا دریافتند که دوقلوهای همسان از سطح شادمانی مشابهی ـ در حدود ۴۴ درصد از اوقات ـ برخوردار هستند، در حالی که دوقلوهای غیرهمسان تنها به سطح مشابهی از شادمانی در حدود ۸ درصد اوقات دست مییابند. دین هامر[۱۰]، پژوهشگر موسسهی ملی سرطان (۲۶) نیز به مطالعهی دوقلوها پرداخته و به این نتیجه رسیده است که قابلیت وراثتی ”سرخوشی“ در میان آنها حدود ۴۰ تا ۵۰ درصد است. به ارث بردن شادمانی و وجود جهش نادر ژنتیکی که به حمل کنندههای عصبی چابکی چشمگیری میدهد و نیز داشتن نگرش مثبت، همگی میتوانند به مفهوم آن باشند که در آینده دارو درمانیها و ژن درمانیهایی پا به عرصهی ظهور خواهند گذاشت که شادمانی را در ما به منتها درجهی ممکن خواهند رساند، بدون آن که عوارض ناخوشایندی داشته باشند. دیوید پیرس[۱۱] اندیشمند و فیلسوف معتقد است این به طور مشخص همان اقدامی است که باید انجام دهیم. او در مقالهای با عنوان ”ضرورت لذت بخش“ میگوید (۲۷) هدف آشکار سیاست عمومی باید گسترش و دسترسپذیر ساختن درمانها به منظور افزایش شادمانی و به حالت بیشینه رساندن آن باشد. او داروهایی برای آینده پیشنهاد میکند که سامانهی دوپامین ـ مدار بدن را تحریک میکند تا پیوسته حالت بیشینهی شادی را در فرد ایجاد کند. این اقدام میتواند نشانهای از آن باشد که چنین داروهایی انگیزه را از میان نمیبرند و پیامدها یا عوارض ناخوشایند ندارند. فرانسیس فوکویاما[۱۲] (۲۸) در مقالهی دیگری با عنوان فراانسان آینده به شدت با هدف پیرس مخالفت میکند، تاثیر دارو در ایجاد جهانی تازه و سرشار از شجاعت را بیارزش قلمداد میکند و آن را به عنوان عامل ترویج خودکامگی نکوهش کرده و غیرانسانی میداند. فوکویاما در نظر دارد خط روشنی را میان کاربرد دارو برای درمان افسردگی و استفاده از آن برای تقویت شادمانی در یک فرد عادی ترسیم کند. او این پرسش را مطرح میسازد: ”اگر انسانها سرتونین بیشتری در مغز خود داشتند، آیا این امکان وجود داشت که از بروز این همه نزاع و درگیری جلوگیری شود؟“ اگر داروهای نشاطآور بتواند انسانها را کودن کند، در آن صورت شادترین انسانها کودنترین آنها خواهند بود و برای این که هیچگاه نزاعی پدید نیاید، باید انسانها را معتاد به شادمانی ساخت. اما همانگونه که پیرس یادآور میشود، دارویی که افراد را شادمانتر و خوشبینتر کند، به احتمال فراوان میتواند امید و انرژی لازم برای بهبود زندگی را نیز به آنها ببخشد تا بتوانند بر روی زمینههای کاری بکر فعالیت کنند و جهان خود را تغییر دهند.
این فناوریها همچنین میتوانند تجارب روحانی را به عنوان سنتهای مذهبی به دست دهند که گستردهای از نتایج، از آرامترین سکوت روحانی و کامل تا مشارکت لذت بخش در زندگی فردی و اجتماعی را شامل میشود. علوم عصب شناختی به شتاب در حال شناسایی مسیرهای شیمیایی و ساختارهای مغز هستند که تجارب مذهبی را پدید میآورند. اندرو نیوبرگ[۱۳] (۲۹) تصویرهایی از مغز افراد در هنگام دعا و تمرکز ذهنی یا مراقبه برداشته است و بخشهایی از مغز را که درگیر فرایند دعا یا مراقبه هستند، در تصاویر خود نشان داده است. جیمز آوستین[۱۴] (۳۰) عصبشناس و کارشناس ذن (تمرکز ذهنی) رفتار شناسی عصبی تمرکز ذهنی بوداییان هنگام ذن در مغز آنان را مشخص ساخته است. پژوهشگران فعال در عرصهی ”ژن ـ مذهبـ انسان شناسی“[۱۵] سرگرم فعالیت بر روی رابطهی داروها با حالات روانی مذهبی در افراد هستند. (۳۱) این روندهای جدید پژوهشی به مفهوم آن هستند که ما میتوانیم کنترل مغز خود را به دست بگیریم و ا گر به ما اجازه دهند که اختیار مغز خود را به دست آوریم، نه تنها قادر خواهیم بود که درد، بیماری روانی و سطح روزانهی شادمانی خود را کنترل کنیم، بلکه به جریانی عصبی دست خواهیم یافت که ورزشکاران، روحانیون و حتا یوگیها در هنگام تمرکز بدان دست مییابند.
● ادراک و خلاقیت
امروز در سراسر جهان حدود ۱۰۰ هزار نفر ناشنوا وجود دارد که کاشت حلزون گوش برای آنها انجام شده است و با استفاده از این تجهیزات کمکی، پالسهای الکتریکی به طور مستقیم به سوی اعصاب شنوایی آنها گسیل میشود. الگوهای کنونی حلزونها، چندین الکترود را در بخشهای شنوایی گوش وارد میسازد. بر اثر تداخل صورت گرفته میان الکترودها، اغلب بیماران تنها چهار تا هفت کانال یا فرکانس عمل کننده دارند و این کیفیت سیگنال بسیار ضعیفی از شنوایی را منتقل میسازد. از آن جا که دانش نانو، مواد الکترودها را کوچکتر ساخته است، الکترودهای بیشتری میتوانند نزدیک یکدیگر قرار گیرند و یا به طور مستقیم درون عصب قرار داده شوند و گسترهی محدودی از فرکانسها را تحریک کنند و صدای دقیقتر و واضحتری را ایجاد کنند. الکترودهای کوچکتر همچنین به انرژی کمتری نیاز دارند و به وسیلهی کاملاً قابل کاشت در بدن تبدیل شدهاند، بدون آن که نیازی به یک میکروفون در جیب داشته باشند. سرانجام، ظرفیتهای کاشت حلزون گوش از توان شنوایی گوش داخلی نیز فراتر خواهد رفت و به احتمال فراوان با تجهیزات ارتباط از راه دور مانند بلوتوث[۱۶] نیز به طور مستقیم مرتبط خواهد شد.
ما همچنین در آیندهای نزدیک چشمهای سایبرنتیک خواهیم داشت. سامانهی بینایی دابل[۱۷] که تصاویر را از طریق دوربینهای دیجیتالی دریافت میکند و به الکترودهایی که درون کورتکس بینایی مغز تعبیه شدهاند، انتقال میدهد؛ نخستین دریافت کننده، فرد نابینایی را قادر ساخته است که جای پارک یک ماشین را درون پارکینگ به خوبی تشخیص دهد. نصب و نگهداری سامانهی دابل در حال حاضر بیش از ۱۰۰ هزار دلار هزینه دارد که از جمله شامل هزینهی جراحی، معاینهی دوباره، دوربینها، ریزرایانه و ضمانتنامهها است. اما پیشرفت در این عرصه، به ویژه در کوچکسازی اجزای تشکیل دهنده و نیز در ارتباط با فناوریهای وابسته و سادهتر برای شبکیههای مصنوعی کاشته شده که باتریهای خورشیدی یا بیوالکتریکی دارند، بسیار سریع بوده است. (۳۳،۳۲) سرانجام این سامانهها به نابینایان اجازه خواهند داد که بینایی خود را ارتقا دهند و حتا نورهای فرا بنفش و فروسرخ را که برای چشم عادی قابل ادراک نیستند، مشاهده کنند و اطلاعات بینایی را به طور مستقیم از چشم خود دریافت کنند و به رایانه یا صفحهی تلویزیون وابسته نباشند.
در خصوص خلاقیت نیز تنها بررسی فیزیولوژی عصب شناختی آن آغاز شده است، اما این حوزه نیز به زودی، به هدفی برای پیشرفت تبدیل خواهد شد. قرنها بود که هنرمندان، موسیقیدانها و نویسندگان از طریق مواد یا آثاری به خلاقیت کمک کرده بودند. اغلب این مواد داروهایی بودند که تاثیرات غیر عادی یا عوارض جانبی داشتند. به شیوهای مشابه، بسیاری از افراد نیز از ناراحتیهای دوگانهای رنج میبردندکه دورههایی از خلاقیت را تحت تاثیر خود قرار داده بودند و در مرحلهی شدید ناراحتی خود انرژی قابل توجهی را هدر میدادند. اما ایجاد یک ناراحتی روانی میتواند مبنایی برای ایجاد خلاقیت بیشتر باشد.
هم اینک پژوهشگران سرگرم تصویربرداری از مغز برای شناسایی ناحیههایی هستند که هنگام تفکر خلاق فعال میشوند. این گرایش پژوهشی به ابزارهایی برای خلاقیت افزایش یافته منجر خواهد شد. برای مثال، دو پژوهشگر به نامهای یانگ و بیمن[۱۸] و همکاران آنها (۳۴) نشانههایی ناگهانی از خلاقیت را در نیمکرهی راست مغز یافتند. این نشانهها حتا پیش از آن که افراد تحت آزمایش به تجزیه و تحلیل دادهها و اطلاعات مرتبط با یکدیگر بپردازند و به حل مسالهای اقدام کنند، یافته شد. در مرکز ذهن واقع در دانشگاه ملی استرالیا، آلن اسنایدر[۱۹] و همکارانش مدعی هستند که میتوانند توانایی مغز در خلاقیت را نیز پشت سر بگذارند و با استفاده از تحریک مغناطیسی میان بافتی مغز، این کار را انجام دهند که در حقیقت متمرکز ساختن مغناطیسهای قدرتمند بر روی نقطهی خاصی از مغز است. آزمایش آنها نشان داد که درمان پیوسته با روش یاد شده میتواند ترسیم خلاقیتآمیز تصاویر و نقاشیها و مهارتهای محاسباتی در افراد را افزایش دهد.
● ارتباط
هنگامی که بیماران فلج به ریزتراشههای یاریرسان مغز مجهز شدند، توانستند پیامهای الکترونیکی را روی رایانههای خود تایپ کنند و این کار را تنها با تفکر انجام دادند؛ اما باید اذعان کرد که این شیوهی تایپ کردن کندتر از تایپ دستی آدمهای معمولی است؛ اما از آن جا که پیشرفت فناوری همچنان ادامه دارد، سرعت آنها در آیندهای نزدیک از هر تایپ کردنی فراتر خواهد رفت. اگر فردی بخواهد نامهی الکترونیکی خود را با استفاده از شیوهی تایپ ذهنی به فرد دیگری ارسال کند، میتوانیم بگوییم به روایت الکترونیکی تلهپاتی دست یافتهایم. این شیوهی ارتباط مغز با مغز شامل دورنمایهی دیداری و شنیداری نیز خواهد شد و تا بخشهای پردازشگر شنوایی و بینایی مغز امتداد مییابد. هنگامی که پروتکلهای ضبط و ارتباط حس چشایی، بویایی، لامسه و عواطف نیز تدوین شوند، افراد با ارتباطات تلهپاتی از نوع الکترونیکی قادر خواهند بود تجارب خود را با سرعت و عمق بیسابقهای به اشتراک بگذارند.
● اعتماد، همدلی و تصمیمسازی اخلاقی
چالش آفرینترین شیوهی ارتقای شناخت، گسترش ظرفیتهای همیاری، همکاری و تصمیمسازی ما است. این ظرفیتها به گونهای پیچیده با تمامی ظرفیتهای شناختی ما ارتباط دارند. تحقیقات نشان میدهد که ”هوش احساسی“، از جمله درک ما از احساسات خود و دیگران، از تواناییهایی که در آزمونهای بهرهی هوشی مورد سنجش قرار میگیرند، جدا است. (۳۸) درخودماندگی میتواند سطوح بالایی از توانایی فرهیختگی را نشان دهد، در حالی که ناتوانی کامل در درک یا تاکید برعواطف دیگران در این عارضهی روانی کاملاً مشهود است. از سوی دیگر، ظرفیت شناختی ما در درک پیامدهای رفتار ما برای دیگران، کلید متعهد و همدل بودن است.
نشانههای بیشتری از این روابط درونی و پیچیده از سوی دو عصب شناس به نامهای آرتور کریگ[۲۰] و جان آلمن[۲۱] (۳۹) شناسایی شد. آنها که ساختارهایی از مغز را مشخص کردند که فرایند خود شناسایی در محیط و نیز احساس شجاعت، دروغگویی یا بیعدالتی، محبت و شرم را پردازش میکنند. این ساختارها توسط محاسبات منطقی و تصمیمسازی اخلاقی فعال میشوند. ساختن داروها، ژن درمانی یا تجهیزات درمانی که کارکردهای این ساختارها را ارتقا میدهند، تاثیرات شگرفی براحساس اخلاقی ما خواهند داشت، به ویژه آن که از ما انسانهایی اخلاقیتر و احساسیتر میسازند.
جایگاه اخلاقی دیگری که بر اثر پژوهشها در مغز شناسایی شده است، نشان میدهد که شخصیت هر فرد میتواند به عنوان ترکیبی از ۵ ویژگی توصیف شود و تمامی این ویژگیها موروثی بوده ودر حیات یک فرد ثابت هستند. این ویژگیها باز بودن اندیشه برای تجربههای جدید، هوشیاری، بلندنظری، توافقپذیر بودن و عصبی بودن. کری جانگ[۲۲] از دانشگاه بریتیش کلمبیای[۲۳] کانادا دریافته است که توافقپذیر بودن و یا اجتماعی بدن به طور اخص تحت تاثیر ژنها قرار دارد. (۴۰) افرادی که امتیازهای بالایی را در زمینهی ویژگی اجتماعی بودن کسب کردند، احساساتیتر، قابل اعتمادتر و مفیدتر بودند. حال آن که افرادی که از نظر ویژگیهای قابلیت اجتماعی امتیاز اندکی کسب کردند، فاقد روحیهی همکاری و دلسوزی بوده، و به آسانی تحریکپذیر و در معرض عصبانی شدن بودند. فیلسوفی به نام مارک واکر[۲۴] (۴۱) در مقالهای با عنوان ”تقوای ژنتیک“ معتقد است جامعه میتواند مزایای بیشماری را از شناسایی ژنها و مواد شیمیایی ـ عصبی افرادی که دارای انعطافپذیری زیاد، احساس همدلی فراوان و همکاری قابل توجه هستند، عاید خود سازد و به آحاد جامعه این انگیزه را ببخشد که روحیات یاد شده را در خود تقویت کنند.
دارویی که میتواند ظرفیت ما در اعتماد و همکاری را افزایش دهد، هورمون اکسی توسین است. اکسی توسین در مادران شیرده، هنگام اوج لذت جنسی واحساسات محبتآمیز نسبت به دیگری ترشح میشود و تعهد انسانها نسبت به یکدیگر را افزایش میدهد. در آزمایشهایی که ارنست فر و همکاران او در سوییس انجام دادند؛ دریافتند، سوژههایی که سطح بالاتری از اکسیتوسین را در خود داشتند، در مطالعات آزمایشگاهی از ویژگیهای همکاری و اعتمادپذیری بیشتری برخوردار بودند. (۴۲) به دیگر بیان، ما پیشتر به این موضوع اشاره کردیم که با کاربست فناوریهای عصب ـ مدار میتوانیم رفتار اخلاقی خود را در سیاستهای موجود پیرامون درمان آسیبدیدگان اجتماعی و ناراحتیهای جنسی بهبود بخشیم. از آن جا که هورمون تستسترون محرک اصلی آسیبهای اجتماعی با زمینهی جنسی است، ۹ ایالت در امریکا اعلام کردهاند که آزمایشهای به عمل آمده از متجاوزان جنسی نشان داده است که سطح بالای تستسترون یا دریافت بیقاعدهای از این هورمون به روشهای تزریقی سبب اعمال منافی عفت عمومی از سوی آنان شده است. بنابراین تنظیم سطح این هورمون میتواند در کاهش آسیبهای اجتماعی موثر باشد. (۴۳) ایالتهای دیگر نیز با استفاده از مواد شیمیایی ویژه و یا جراحیهای پیرایشی توانستهاند آسیبهای یاد شده را تا حدودی مهار کنند. مطالعات انجام شده نشان داده است که مواد شیمیایی یا جراحیها میزان خشونتهای جنسی را به میزان قابل ملاحظهای کاهش میدهند. مطالعه بر روی گروهی از متجاوزان جنسی به عنف در آلمان نشان داد که تنها ۳ درصد از متجاوزان پس از جراحی مرتکب جرم پیشین خود شدهاند و ۴۶ درصد از مهاجمان کسانی بودهاند که هیچ درمانی را برای خود جستجو نکرده بودند.
اخلاقیتر شدن نیازی به ارتقای احساسات اخلاقی ما ندارد، اما با این وجود نیازمند استدلال اخلاقی از سوی ما است. ما به ضابطهای اخلاقی نیاز داریم تا تصمیمسازی خود را هدایت کنیم و درک پیچیده از شیوهی کار جهان و پیامدهای احتمالی اعمال خود به دست آوریم. هنگامی که دانش سایبرنتیک را به مغزهای خود پیوند بزنیم و سامانههای خبرهای داشته باشیم که به نظارت و پایش رفتار ما بپردازند، بدون تردید خواهیم توانست ابر الگوهایی را برای هدایت خود در اختیار داشته باشیم و خود را از رفتار غیراخلاقی و مضر حفظ کنیم و کرداری پسندیدهتر داشته باشیم. شاید بتوانیم پیوسته و با شفافیتی مانند فلاسفه به استدلال بپردازیم و احساسی عاری از هرگونه خودپسندی مانند گاندی[۲۵] یا مارتین لوتر کینگ[۲۶] داشته باشیم.
● سیاست برای جهانی هوشمندتر
تمامی مزایای عصب ـ فناوری به ما احتمال یا امکان آیندهای شادتر، خردمندانهتر و هوشمندتر را نوید میدهد؛ اما این مزایا همچنین به معنای مخاطرات ناشی از نابرابری بیسابقه و استفاده از عصب ـ فناوری توسط دولتها یا گروههای خودکامه است. ما باید پیوسته بکوشیم تا اطمینان لازم را بدست آوریم که این ابزارها در سراسر جهان به شیوهای عادلانه، در دسترس همگان قرار خواهد گرفت و آزادی در کاربرد یا رویگردانی از آنها براساس میل افراد وجود دارد. همچنین باید اطمینان یابیم که فناوریهای عصبی در عرصهی انحصار گونههای اجتماعی و محیطی پیشرفت شناختی مورد بهرهبرداری قرار نخواهند گرفت. منظور از این گونهها، آموزش، شناخت درمانی و دسترسی به کورتکس خارجی مغز برای ارتباطات الکترونیک و محاسبه است. با غنیسازی محیط اجتماعی توسط گونههایی از جذب دانش و تصمیمسازی و نیز استفاده از مغزهای افراد به عنوان گرههایی که میتوانند هوش اجتماعی را متحول سازند، ما به ایجاد جهانی هوشمندتر و شادتر کمک خواهیم کرد.
http://ictarticle.blogfa.com/
منبع: مجلهی فیوچرز، مارس ۲۰۰۷
نوشتهی: جیمز جی. هیوز
[۱] . Ray KurzweilLongevity-Industry Dec-۰۷
[۲] . Uploading
[۳] . CX۷۱۷
[۴] . Ampakines
[۵] . Electro-Convulsive Therapy (ECT)
[۶] . TMS
[۷] . Vagus
[۸] .Lykken
[۹] . Tellegen
[۱۰] . Dean Hamer
[۱۱] . David Pearce
[۱۲] . Francis Fukuyama
[۱۳] . Andrew Newberg
[۱۴] . James Austin
[۱۵] . Entheogen
[۱۶] . Blutooth
[۱۷] . Dobell Vision System
[۱۸] . Jung – Beeman
[۱۹] . Allan Snyder
[۲۰] . Arthur Craig
[۲۱] . John Allman
[۲۲] . Kerry Jang
[۲۳] . University of British Columbia
[۲۴] . Mark Walker
[۲۵] . Gandhi
[۲۶] . Martin Luther King
منبع: مجلهی فیوچرز، مارس ۲۰۰۷
نوشتهی: جیمز جی. هیوز
[۱] . Ray KurzweilLongevity-Industry Dec-۰۷
[۲] . Uploading
[۳] . CX۷۱۷
[۴] . Ampakines
[۵] . Electro-Convulsive Therapy (ECT)
[۶] . TMS
[۷] . Vagus
[۸] .Lykken
[۹] . Tellegen
[۱۰] . Dean Hamer
[۱۱] . David Pearce
[۱۲] . Francis Fukuyama
[۱۳] . Andrew Newberg
[۱۴] . James Austin
[۱۵] . Entheogen
[۱۶] . Blutooth
[۱۷] . Dobell Vision System
[۱۸] . Jung – Beeman
[۱۹] . Allan Snyder
[۲۰] . Arthur Craig
[۲۱] . John Allman
[۲۲] . Kerry Jang
[۲۳] . University of British Columbia
[۲۴] . Mark Walker
[۲۵] . Gandhi
[۲۶] . Martin Luther King
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست