جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

و نرگس دوباره سر برآورد از خاک سرخ‌


و نرگس دوباره سر برآورد از خاک سرخ‌
وقتی شب تیره چتر سیاه خویش را بر سر شهر من کشید و آنگاه که تیر کینه زنگیان مست بر خاک من باریدن گرفت،‌ چلچله‌ها از آواز افتادند و عاشقی از یاد مرغکان آشیانه ساخته بر فراز سروها رفت.
آری وقتی که شب رسید همه جا از بوی گوگرد و حس سرد سرب آکنده شد.
نرگس، که به همت دست‌های مهربان بهاری در هر کوچه از خاک مهربان دیارم رسته بود، زیر سم اسب‌های آهنی زنگی‌ها جان داد و صدای هق‌هق نسترن‌ها در هیاهوی پرنده‌های فولادی که نعره مرگ سر داده بودند، گم شد و دیگر نشانی از ردپای پرستوها که همیشه بر شاخه‌های نخل‌ها به یاری جفت خویش، طرح آشیانه‌ای امن را می‌ریختند، نماند.
آن روز که سگ‌های وحشی، دندان‌های آهنی و تیز خود را بر تن زنان و مردان بی‌پناه شهر من فرومی‌بردند تا حس خونخواری خویش را ارضا کنند،‌ آن روز که راکت‌های ساخت دول فخیمه دموکرات و سوسیال دموکرات و لیبرال دموکرات و چه و چه بر سقف مدرسه دخترانه گوهر فرود آمد و آن را با خاک یکی کرد، آن روز که «زمرد» دختر جاسم نتوانست در بازگشت از راه مدرسه، پیکر نحیف خویش را در پناه جان‌پناهی از بارش خمپاره‌های ساخت کمپانی‌های چندملیتی دوستدار حقوق بشر در امان نگه دارد و برادرش سهراب تکه بریده دست او را تنها از تاول‌هایی که یادگار کار زمرد در مزرعه بود، شناخت... آن روز کدام وجدان صادق از زخم زمرد گفت؟! و کدام شاعر توانست جاسم را آن جور که دق کرد، تصویر کند.
کدام قلم از ضجه‌های جانسوز مادری نوشت که پنج پاره تنش همگی در یک گور جای گرفتند؟! کدام حنجره، غم غریبی در خاک آشنا را فریاد کرد؟! کدام دست بر سینه غریبه‌هایی زد که با رسم نوینی از تاراج، به روسفیدی چنگیز آمدند؟! و کدام بنگاه بین‌المللی توزیع عاطفه در مرگ تلخ زمردها به خود زحمت داد که حتی از سر تکلیف از روی کهنه‌مشق‌های تمدن بیمار، یادی از قربانیان تجاوز و غارتگری کند ... کدام وجدان؟ کدام دولت مدعی حقوق بشر و کدام سازمان طرفدار صلح و... .
شهر من در آتش کینه زنگیان مست سوخت. مردم خونگرم شهرم اسیر چنگال شب شدند. دست پلید مزدوران دریده چشم، خانه‌های شهر مرا غارت کرد و ساکنان آن را کوچه به کوچه دنبال کرد و با مسلسل قهر به دیوارشان دوخت. کوچه‌های شهر من جولانگاه عربده‌کشان سیاه‌مست شد.
آری شهر من سوخت و تکید اما؛ سروهای سربلند شهر من استوار و پابرجا ماندند و شمع فروزان پایداری را تا دمیدن صبح فردا افروخته نگاه داشتند. جان دادند تا جاودانه بمانند و جاودانه ماندند تا تاریخ در صفحات خود، برای نسل‌های فردا از دفع تجاوز روایت‌ها کند.
ماندند تا رسم ماندن و مردانه ماندن برچیده نشود. ماندند تا مهر عاشقانه جان دادن در راه خاک مهربان خویش را در لابه‌لای زخم‌های سینه‌های مجروحشان حک کنند. ماندند تا مبادا نشانی سرچشمه زلال پاکی از یادها رخت بربندد و ردپای عشق در امتداد نگاه جستجوگران آن گم شود.
ماندند تا دیو مست تجاوز رویای یک دم آسوده آرمیدن بر خاک گلگون نرگس‌ها را با خود به گور برد. ماندند تا مدرسه گوهر دوباره برپا شود و بچه‌ها دوباره در پناه قامت نخل‌های سربلند، راه مدرسه را در پیش گیرند و در برگ برگ مشق فردایشان از مرگ جانسوز زمرد بنویسند و از مرگ کودکی که از سینه شکافته مادرش شیر سرخ نوشید.
ماندند تا رسم پاسداری از حرمت ناموس و کیش و خاک تا انتهای تاریخ، سرمشق مردان و زنانی شود که عزت و شرف را جستجو می‌کنند. ماندند تا عظمت سربلند رفتن را در برابر دیدگان جهانیان به تصویر کشند. ماندند تا دوباره نرگس از خاک سر برآورد و چلچله‌ها دوباره بر سر نخل‌ها سرود دلنشین زندگی را سردهند.
عبدالله زاویه
منبع : روزنامه جام‌جم