پنجشنبه, ۱۹ مهر, ۱۴۰۳ / 10 October, 2024
مجله ویستا
نحلههای روشنفکری در ایران
شاخص اصلی روشنفکری این است که منتقد و مخالفِ نظام فکری مسلط بر جامعه است. در تاریخ معاصر ایران، روشنفکران را میتوان به پنج گروه دستهبندی کرد:
۱) رمانتیکها،
۲) عقلگرایان،
۳) احیاگرها،
۴) ایمانگرایان
۵) کسانی که در حال گذار از مدرنیته هستند.
روشنفکران دینی در سالهای اخیر به روشنفکران سکولار نزدیک شدهاند؛ ولی این نزدیکی چندان قوی نیست.
روشنفکری دینی را تعریف کنید و توضیح دهید که آیا در روشنفکری دینی تقسیمبندی وجود دارد یا نه؟
تعریف جامع و کامل روشنفکری دینی مشکل است. یک شاخص روشنفکری این است که روشنفکر، منتقد یا مخالفِ برخی یا تمامی نظام فکری مسلط بر جامعه است. البته هر مخالفی روشنفکر نیست؛ ولی روشنفکر قاعدتا مخالف است. او بر اساس آموزهها، دغدغهها و کاراکتر خاصی که دارد، با مقولاتی که در حیات اجتماعی موجود است سر ناسازگاری دارد.
بعضی روشنفکری دینی را یک پارادوکس میدانند و روشنفکری را یک پدیده غربی مدرن میگیرند. ولی به نظر من همواره این امکان وجود دارد که عدهای با انگیزهها و آموزشهای مختلف، با باورها و عرف رایجی که در جامعه به عنوان دین وجود دارد، موافقت نداشته باشند و به عقیده من تاریخ این امر به پیشامدرن برمیگردد. در تاریخ اسلام و ایران نیز چنین روشنفکرانی را سراغ داشتهایم (مثل اخوانالصفا و نحله ابویعقوب سجستانی) و در خود غرب هم اومانیستهای اولیه (مثل مور و اراسموس) در عین حال که روشنفکر دینی بودند، ویژگیهای اومانیستی هم داشتند.
در تاریخ معاصر ما، یعنی از زمانی که با مدرنیته و مدرنیزاسیون تماسهای جدی برقرار کردیم، من به پنج گروه در بین روشنفکران دینی قائل هستم:
▪ گروه اوّل، روشنفکران دینی رمانتیک هستند که پیش از اینکه عقلگرا باشند، حسگرا و عاطفهگرا هستند و در عین حال که در دامن مدرنیته پرورش یافتهاند، شدیدا منتقد مدرنیته هستند. به عبارت دیگر، آنها از حال تاریخ گریزانند و به گذشته تاریخ یا آینده ناکجا آبادی در تاریخ توجه دارند. چهره مسلم و برجسته این گروه، دکتر شریعتی و در یک رده پایینتر جلال آل احمد است.
▪ گروه دوّم کسانی هستند که رویکردشان به مدرنیته مثبتتر است؛ یعنی رویکرد علمگرایانهتر و عقلگرایانهتر دارند. البته این بدین معنا نیست که تماما سرسپرده مدرنیته هستند، ولی به هر حال از حالِ تاریخ گریزان نیستند و اگر نخواهند با گذشته یا آینده پیوند بزنند، باز هم سعی دارند حال را در این پیوند قرار دهند. به نظر من، چهره برجسته این گروه مهندس بازرگان و در حال حاضر آقای خاتمی و پیش از آنها شریعت سنگلجی است.
▪ گروه سوّم، روشنفکر احیاگر است؛ یعنی روشنفکری خصلت بارز و تمامِ شخصیت آنها نیست؛ بلکه احیاگر هم هستند؛ یعنی سعی دارند برخی از آنچه را جزء سنت دینی است احیا کنند. چهره بارز این رویکرد، آقای مطهری و آقای سید حسین نصر میباشند.
▪ گروه چهارم کسانی هستند که به مدرنیته به طور مثبت نگاه میکنند، ولی برخلاف گروه دوّم در حال گذار از مدرنیته هستند.
▪ گروه پنجم کسانی هستند که قبل از اینکه دینگرا باشند، ایمانگرا هستند و بیش از اینکه پایبند تشریفات باشند، پایبند ایمان، وجوه اخلاقی و قضایایی مانند این هستند. در خود این گروه نیز میتوان چهرههای رمانتیک و عقلگرا را پیدا کرد.
از بین گروههایی که نام بردم، افرادی را که حساسیت و دغدغههای آنها معطوف به نظام سیاسی ـ اجتماعی مستقر است، میتوانیم اصطلاحا «روشنفکر چپ» بنامیم. برای مثال، برخلاف سید حسین نصر که دغدغهاش بیشتر معطوف به نوعی احیای علم دینی و علم مقدس است، کسانی چون شریعتی، آل احمد، مطهری یا بازرگان از این جهت که به نقد نظام مستقر از جهت سیاسی، اقتصادی میپرداختند، چپ دینی هستند.
با این توضیح، کسانی که با پارهای یا تمامی نظام مثلاً اعتقادی، فکری، رفتاری یا بعضا سیاسی، اجتماعی و دینی جامعه چالش داشته باشند، به صرف اینکه رهیافت دینی و دغدغه دینی داشته باشند، روشنفکر دینی هستند. اینکه منبع تغذیه آنها از خارج یا داخل باشد فرقی نمیکند و آنها را از موضع روشنفکری خارج نمیکند.
هر چند بعضی رمانتیکها (نظیر شریعتی) بعضا احیاگری و اسوهپردازی نیز میکنند، ولی احیاگری در اینجا تحتالشعاع خود رمانتیک بودن قضیه است. شخصیتپردازی مثبت را میتوان نوعی احیاگری نامید، ولی البته با روشنفکر احیاگر تفاوت دارد. روشنفکران احیاگر در تقسیمبندی غرب کسانی هستند که مدرنیته را نقد میکنند، ولی از حال و تاریخ مدرنیته گریزان نیستند.
ایمانگرایان کسانی هستند که بیش از اینکه متوجه تشریعیات دین باشند، به هسته اصلی دین توجه دارند؛ یعنی مبنادار بودن خلقت، جهتیابی عمومی، نفس عمل نیک، ایمان به امر قدسی و... . در عین حال، ایمانگرایان میتوانند همچنان سنتهای اصلی ایمان را از اسلام بگیرند یا میتوانند از نفس دین و از نفس ایمان بگیرند که در این حالت به پلورالیستهای ایمانی تبدیل میشوند که قبل از اینکه به تشریعیات بپردازند، به تجارب ایمانی بها میدهند. شاید بتوان آنها را از یک جهت با حقیقتگرایان عرفانی تاریخ گذشته خودمان مقایسه کرد؛ یعنی کسانی که شریعت را اصل نمیدیدند و حقیقتی را قائل بودند. ولی ایمانگرایان امروز در بافت مدرنیته پرورش یافتهاند و حتی با مدرنیته منطبق هستند. ایمانگرایان تکلیفگرا نیستند؛ یعنی دین را بر اساس یک سری فرامین که نقش آن در حیات اجتماعی انسانها تبلور داشته و برنامههایی در این راستا داشته باشد یا واجد جهتهای فقهی و حقوقی باشد نمینگرند. تیپهایی مثل مرحوم شریعتی در نهایت برای دین یک شکلبندی قائل بودند که میتواند تمامی حیات اجتماعی (سیاست، اقتصاد، اجتماع و...) را پوشش بدهد؛ ولی ایمانگرایان این طور نیستند و حتی لزومی ندارد که ایمانگرایان بدین معنا پیامبرمحور باشند.
عمده متفکران ایمانگرا مهمترین هدف دین را بهسازی درون انسان و رساندن او به خدا و سعادت اخروی انسانها میدانند (مانند مرحوم بازرگان یا دکتر سروش). آیا چنین باوری جامعه یا ساخت سیاسی را به سمت سکولاریسم پیش نمیبرد؟
به عقیده من، در عصر مدرنیته به هر نحلهای که فکر کنیم، هر چند متضاد، چارهای نداریم جز اینکه حوزههای بسیار وسیعی را برای عرفگرایی فراهم کنیم. گرایش ایمانگرایی یا رمانتیکی، درک ما از قضایاست؛ ولی در بستر بیرونی و در تحلیل خارجی به سمت عرفگرایی حرکت میکنیم و این حرکت گستردهتر هم خواهد شد. ایمانگرایان اتفاقا فضایشان مساعدتر است که خودشان را راحتتر با این مجموعه منطبق کنند.
نقش روشنفکران در تحول ساخت سیاسی پس از مشروطه یا پس از انقلاب اسلامی تا چه اندازه بوده است؟
نقش روشنفکرها و روشنفکرهای دینی بسیار مؤثر بوده است. من مایلم به دو نکته اشاره کنم:
▪ روشنفکران دینی ما لزوما از مشروطه به این طرف تعهد سیاسی و اجتماعی جزء تعهد اولیهشان نبوده است. مثلاً شریعت سنگلجی روشنفکر احساس میکند که ستیز با خرافات یا ارتقای سطح سواد و آموزش و پرورش نیازمند وجود دولتی است که هر چند ممکن است علائم اقتدار معطوف به استبداد هم نشان دهد (مثل دولت رضا خان) ولی میتواند برخی قضایا را حل کند. ما نباید عمدتا تحت تأثیر دهههای ۴۰ ـ ۵۰ یا ۶۰ ـ ۷۰، روشنفکر دینی را لزوما یک انسان ستیزهگر با نظام سیاسی اجتماعی بدانیم.
▪ برخی اعتقاد دارند که روشنفکر دینی با مردم باید رابطه تنگاتنگی داشته باشد؛ امّا من فکر میکنم نقش روشنفکری در زمانهای مختلف با توجه به حالات شخصیتی و متفاوت بودن از این جهت فرق میکند. هر جا که روشنفکر و مردم در یک امر اجتماعی سهیم باشند این ارتباط برقرار میشود؛ و گرنه همسو نیستند و چه بسا با یکدیگر چالش داشته باشند.
بنابراین به عقیده من تعهد سیاسی وجه غالب روشنفکری نیست، بلکه روشنفکر میتواند فراتر از صرفا تنشگری سیاسی باشد. مثلاً در سهراب سپهری، روشنفکری او میتواند هنری و احساسی باشد و در تلطیف شرایط روحی مردم خودش، محفلش و دوستدارانش تأثیر بگذارد. اگر جامعه این را قبلاً میتوانست تجربه کند، حالا غیرمستقیم بنیادهای مدنی بسیار شکوفاتر و قویتری را داشتیم.
قبل از انقلاب اسلامی عمدتا روشنفکران دینی ما بیشتر روی ایدئولوژی دینی کار میکردند و سعی داشتند از منظر دین و با روش دروندینی راهحل بسیاری از نیازمندیهای فکری و معیشتی و معرفتی را دربیاورند؛ ولی پس از انقلاب با چرخش ۱۸۰ درجهای در جمع روشنفکران روبهرو هستیم.
قبل از انقلاب، دین منبعی برای سعادت در ابعاد مختلف بود و میخواستند ایدئولوژیک بودن دین را برسانند و حتی جمله معروفی بود که اسلام از قبل از تولد تا بعد از مرگ میتواند برای انسان برنامه داشته باشد. چه تصور رمانتیکی نسبت به دین و چه روشنفکران دینی عقلگرا، مثل مرحوم بازرگان، یک مقدار رؤیایی و وهمی نگاه میکردند. فکر میکردیم دین مخزنی است پر از پاسخ. این افقهای رمانتیکی و این تجربه دینی که به جوانان معرفی میشد، پس از انقلاب در معرض چالش جدی قرار گرفت؛ یعنی خود روشنفکری دینی ما یک سری مشکلات در تصورش نسبت به جامعه و دین داشت. دوّم اینکه انقلاب بنا به طبیعت و ماهیت آن، عقبه جمعیتی خودش را که نمایندگان دینی بودند در ردههای مختلف جای داد (مثل شورای نگهبان یا خبرگان) و ما حالا ثمرات آن را میبینیم. از طرف دیگر، بعضی از اقشار جامعه، بهویژه در قشر میانی (طبقه متوسط)، چه به جهت کمی و چه به جهت کیفی در معرض مدرنیته واقعیتر و انتقادیتر قرار گرفتند. این دو عامل سبب شد که نوع رویکرد روشی یا محتوایی به دین پس از انقلاب بهویژه در دهه ۷۰ متفاوت شود. بنابراین تحولاتی که در لایهمندی اجتماعی روی داد و تحولاتی که در خود روشنفکری دینی با توجه به تجربه دین اتفاق افتاد. همراه با تحولاتی که در صحنه جهانی رخ داد و حداقل چپ متکی به دولت اقتدارگرای خشن از امتیاز و رونق افتاد و اقبال به اومانیسم بیشتر شد و تحولات تکنولوژیک مهمی که پس از دهه هفتاد به وجود آمد و نیز رشد فمینیسم و انقلاب جنسیتی و... همه موجب شد که امروزه به دین رویکردی متفاوت با قبل از انقلاب بروز کند.
مهمترین عواملی که موجب شد روشنفکر دینی، بهویژه پس از انقلاب اسلامی، با روشنفکر غیردینی به یک همآغوشی موقت و اضطراری برسند و چالشهای اولیه را کنار گذرند، چیست؟
روشنفکر دینی و غیردینی قبل از انقلاب مقداری به هم نزدیک شدند؛ ولی در ابتدای انقلاب شروع کردند از هم دور شوند. حدود یک دهه بعد دوباره به طور نسبی به هم نزدیک شدند. امّا ویژگی مهمی که این روشنفکران داشتهاند به عقیده من بحث سنت و مدرنیته است؛ یعنی بحث اینکه امر اجتماعی و دین چه نسبتی با همدیگر دارند؛ آیا دین متکفل امر اجتماعی هم هست یا امر اجتماعی باید به عرف و شرایط اجتماعی خاص خود واگذار شود؟ امروز ما میپذیریم که ممکن است قرائتهای مختلفی نسبت به دین داشته باشیم. آنچه امروز دغدغههای اصلی روشنفکری دینی ماست، مباحثی مثل جنسیت، هویت، تکنولوژی، روش معرفت دینی، همراه نبودن نظام دینی با قدرت و... است. در قسمتهایی به روشنفکری عرفی نزدیک شدیم؛ یعنی جاهایی که به مدرنیته، حقوق بشر و دموکراسی مربوط است، یا جاهایی که با روش معرفتی میگوییم دین نباید دخالت کند. البته این نزدیک شدن خیلی قوی نیست. حداقل یک دلیل آن این است روشنفکری دینیِ چپ ـ که این چپ سوسیالیستی نیست، بلکه چپ نئولیبرالی است ـ پس از خرداد ۷۶ این آمادگی را نداشته که به خاطر مسائل قدرت و حکومت و چالشگری آن با رانت دینی، خیلی به روشنفکری عرفی نزدیک شود. روشنفکران عرفی بعضا دوست داشتهاند که نزدیک شوند؛ امّا اینها احتیاط کردهاند و فاصله را حفظ کردهاند.
سخن از روشنفکری و گرایشهای درونی آن در سالهای اخیر حجم عمدهای از مباحث اندیشهای را در عرصه مطبوعات به خود اختصاص میدهد. این بحثها نشان از گرایشی تازه به بازاندیشی و بازنگری روشنفکران به مسائل درونی این حوزه دارد. این تلاشها هرچند به خودی خود شایان توجه و تقدیر است امّا با نگاهی به کارنامه اینگونه مباحث در سالهای اخیر معلوم میشود که هنوز این مباحث به یک چارچوب و ادبیات مشترک دست نیافته و حتی در گامهای اولیه که تعریف و تبیین بنیادهای فکری جنبش روشنفکری ایران است، پیشرفت چندانی مشاهده نمیشود.۱ چنانکه در زیر خواهیم دید، گفتوگوی حاضر یکی از علائم و آثار بحران در گفتمان روشنفکری دینی ماست.
۱) آقای قادری روشنفکری را به انتقاد و مخالفت با عرف و نظام مستقر فرهنگی یا اجتماعی تعریف کرده است. امّا چنانکه پیداست این تعریف آن قدر گنگ و پرابهام است که معلوم نمیدارد که محور و مبنای این مخالفت چیست و آنچه نگاه انتقادی روشنفکر را از دیگر مخالفتها متمایز میسازد کدام است. وانگهی، همین ابهام سبب میشود که مفهوم و مصادیق روشنفکری کاملاً نسبی شده، بسیاری از طیفهای اجتماعی را که حتی با اندیشه روشنفکری سر ناسازگاری دارند در بر گیرد. به اجمال یادآور میشویم که هر چند این تعریف عام گاه و بیگاه برای روشنفکری مطرح شده است، ولی با توجه به زادگاه و خاستگاه تاریخی آن، جریان روشنفکری پدیدهای است که زاییده دنیای مدرن و همبسته با فرهنگ مدرنیته است و بدون توجه به این نکته هرگز نمیتوان تحلیل درستی از این جنبش فکری و اجتماعی ارائه کرد.
۲) وی در تعریف روشنفکری تنها به جنبه سلبی و منفی روشنفکری اشاره کرده و از بعد اثباتی آن غفلت کرده است. این نگاه یک سویه نه تنها با واقعیت تاریخ روشنفکری در ایران و سایر کشورهای جهان سازگار نیست، بلکه روشنفکری را تا سر حدّ یک جنبش اعتراضی و یک عصیان فرهنگی یا اجتماعی فرو میکاهد. این نگرش سبب شده است که نویسنده، احیاگری را مقولهای بیرون از مفهوم روشنفکری بداند و آن را مختص گروه خاصی از آنان بشمارد. حقیقت آن است که روشنفکران همواره درصدد بازسازی یا نوسازی نظم فرهنگی و اجتماعی جوامع به منظور همسویی و همسازی آن با فرهنگ مدرن بودهاند و از این پایگاه به انتقاد و مخالفت با نظام مستقر جامعه پرداختهاند.
۳) بیپرده باید گفت که گروهبندی نویسنده از روشنفکران دینی معاصر نیز سخت آشفته است و از یک معیار روشن و مشخص برخوردار نیست. اگر بپذیریم که تقسیم روشنفکران به «رمانتیک» و «عقلگرا» صواب است، آوردن عناوینی چون «احیاگر» و «ایمانگرا» در کنار آن دو گروه نادرست و غیرمنطقی است. هر یک از دو گروه رمانتیکها و عقلگرایان میتوانند احیاگر باشند؛ چنانکه ایمانگرایان از همه طیفهای روشنفکری دینی نمایندگانی دارند. ایمانگرایان و احیاگران میتوانند عقلگرا یا عاطفهگرا باشند؛ چنانکه ایمانگرایان هم میتوانند از گروه احیاگران به شمار آیند.
نویسنده، گروه چهارم را «کسانی که به مدرنیته به طور مثبت نگاه میکنند، ولی برخلاف گروه دوّم [ عقلگرایان[ در حال گذار از مدرنیته هستند» تعریف میکند و هیچ شخصیت شاخصی را برای آن معرفی نمیکند. این تعریف مبهم است و نسبت آن با سایر گروهها معلوم نیست.
۴) تعریف ایشان از «روشنفکری چپ دینی» شگفتانگیزتر است. ایشان هر کس را که با دغدغه دینی از نظام سیاسی و اقتصادی جامعه انتقاد مخالفت کند، چپ دینی مینامد و کسانی مانند استاد مطهری و مهندس بازرگان را از این جمله میشمارد. با این تعریف نیز ما را به نسبیتی فرو میبرد که در آن هیچ ترازو و معیاری برای جداسازی و طبقهبندی واقعی جریان فکری وجود ندارد. بنا به این تعریف، مخالفت با یک دولت سلطنتی واپسگرا به همان اندازه افراد را شایسته عنوان «چپ دینی» میکند که مقابله با یک دولت مدرن و پیشرو؛ مخالفان با دولت شاهنشاهی به همان اندازه شایسته نام «چپ دینی» هستند که مخالفان جمهوری اسلامی.
راستی به کدامین توجیه میتوان مطهری را «روشنفکر» و «چپ دینی» خواند؟ نویسنده محترم خود مینویسد: «روشنفکران احیاگر در تقسیمبندی غرب کسانی هستند که نقد مدرنیته میکنند، ولی از حال و تاریخ مدرنیته گریزان نیستند.» پوشیده نیست که این سخن در مورد دو شخصیت نامبرده از این گروه، یعنی شهید مطهری و سید حسین نصر تا چه اندازه صادق است. نیک پیداست که این تعریف بر دکتر شریعتی بیش از دکتر نصر قابل تطبیق است.
۵) ایشان در ریشهیابی گرایش روشنفکری دینی پس از انقلاب به سکولاریسم و جداسازی حوزه عمومی از دین، به عوامل درونی و بیرونی چندی اشاره میکند و تلویحا تجربه روشنفکری از نارسایی و ناکارآمدی حاکمیت دینی و روحانی را سبب عمدهای در این خصوص میشمارد. این نکته جای تحلیل و تأمل بیشتر دارد و نباید بهسادگی و با سطحینگری از آن گذشت. درست است که نگرش غالب عالمان دین و روشنفکران دینی نسبت به دین در گذشته خام و خالی از تجربههای عینی و اجتماعی بوده است و بیگمان نمیتوان و نباید پاسخ هر چیزی را از درون دین جستوجو کرد، ولی سخن در اینجاست که بسیاری از روشنفکران مسلمان در دو دهه گذشته به دلیل نداشتن شناخت ژرف و دقیق از مبانی اسلامی و فرهنگ مدرنیته، در چالش میان دین با الگوی توسعه اجتماعی مدرن، بهتدریج سنگر تفکر اسلامی را ترک کردند و به جای تبیین ریشههای چالش و ارائه راهبردهای نو برایِ برون رفتن از این تنگنا، به جریان گذار از سنت به تجدد تن سپردند و عملاً به همآغوشی و همپیمانی با روشنفکر سکولار گراییدند.۲
این نکته را نیز نباید ناگفته گذاشت که بدنه اصلی کارشناسی و مدیریت در حاکمیت دینی پس از انقلاب غالبا از بین روشنفکران دینی بوده است؛ ولی بنا به یک رسم دیرینه، روشنفکران همواره خوش دارند که حتی در دوران حاکمیت نیز خود را مستقل و مخالف نظام (اپوزیسیون) جلوه دهند و گناهان کرده یا ناکرده را تماما به پای دیگران بنویسند.
۶) نزدیکی روشنفکران دینی به روشنفکران سکولار در دهه اخیر بسی عمیقتر و جدیتر از آن است که در این گفتوگو آمده است. آقای قادری به درستی اشاره کرده است که این تقریب ریشه در جدال سنت و مدرنیته دارد و تلویحا خود اعتراف میکند که این روشنفکران دینی بودهاند که با پذیرش مؤلفههای فرهنگ سکولار گام به گام از مدعیات اجتماعی دین دست کشیدهاند
۱. به مقالات مربوط، در شمارههای گذشته بازتاب اندیشه مراجعه شود.
۲. حکایتی از این فَراق و وصال را در همین شماره از بازتاب اندیشه در مقاله «نحلههای روشنفکری در ایران» مطالعه کنید.
۲. حکایتی از این فَراق و وصال را در همین شماره از بازتاب اندیشه در مقاله «نحلههای روشنفکری در ایران» مطالعه کنید.
منبع : طوبی
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست