شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا
در رثای احمد بورقانی
منتظر ماندم یکی زنگ بزند و بگوید خبری که با پیامک رسیده بود نادرست است و یک شوخی است. اما کسی زنگ نزد. منتظر ماندم کسی بگوید نه بابا، همین چند دقیقه پیش با او حرف زدم. اما کسی نگفت. دنبال سهام هم گشتم که از زبان او بشنوم که بابام خوبه اما فقط تو فکرست این روزها. اما سهامالدین هم نگفت. حالا به شما بگویم خبر درست است، احمد بورقانی فوت شده است.
راستی هم انگار باز شوخی کرد، انگار باز هم با آن اضافهوزن لعنتی، سخن درشت گفت و خنداند. چندی قبل بود که چراغم لابد روشن بود، سهام سلام و علیکی کرد و چت کردیم. گفتم بابا؟ گفت آقای بهنود، خیلی دلمرده و دلسردست، همهاش کتاب میخواند و هیچی نمیگوید. گفتم برایشان بخوان هزار باده ناخورده در رگ تاک است آقا، خبری نشده. و خودم برایش خواندم روز و شب را همچو خود مجنون کنم... روز و شب را کی گذارم روز و شب.
تا تاریخ نقشش کمرنگ نکند ما روزنامهنگاران باید بگوییم و این را فاش بگوییم، و باز بگوییم، و مدام بگوییم که از یاد فراموشکاران نرود که آزادی ما بعد از دوم خرداد متولی ثابتقدمی داشت که میدانست چه میکند و میدانست هزینه این کار چقدر است. اگر هم نمیدانست همان اول روز که به مجتمع رسیدگی به تخلفات کارکنان دولت احضارش کردند دانست. آن روز آقای اژهای رئیس وقت مجتمع، امروز وزیر اطلاعات، سخن از پوست و کندن آن گفت و نشان داد که اعتقاد و مسلمانی، مقام و موقع در نظرش اعتبار ندارد وقتی که کاری را برای نظام مضر ببیند. پس اگر هم بورقانی نمیدانست، شمهای از رحمت نظام به روایت قاضی باسطالید رقم خورد در برابر چشمش.
شاید از همین رو بود که وقتی فشار بیرونی فراوان شد، و اولپیامها هم بابت آن بود که چرا این همه مجوز دادهاید و چرا کار دادگاه را دشوار کردهاید، بورقانی نجیب از مقام معاونت وزارت ارشاد برخاست و نشان داد که مقام را جز برای خدمت به خلق نمیخواهد و گفت معامله نه. روزی که جلسه تودیع او در وزارت ارشاد برپا شد، یا فردایش بود، یکی از احبا در حضور جمع از دکتر مهاجرانی گله کرد که نباید آن میگفت و نباید این میکرد. گوینده به ویژه بر کلمه چریک تاکید داشت که مهاجرانی در آن جمع گفت با اندکتعریضی به احمد. گفته بود فرهنگ عرضه چریکی نیست ]قریب به این مضمون[ که البته سخن درستی است و البته که آن دوران گذشته است اما گلایه آنجا بود که چرا در تودیع احمد بورقانی این سخن رفته است. اما قضاوت بورقانی که در همان جلسه هم سخن شفاف گفت و درشت گفت، درسآموز بود وقتی گفت نه، خطا نکنید، دکتر هدف اصلی است، اما هر روز که بماند دری و یا پنجرهای بازمیماند که بی او بازنخواهد بود.
و ما روزنامهنگاران دوم خرداد فراموشمان نشود کاری که احمد بورقانی و عیسی سحرخیز کردند در ابتدای وزارت دکتر مهاجرانی و در آغاز دولت آقای خاتمی، بازگرداندن روح بود به رسانهها. از همین رو وقت انتخابات مجلس ششم که شد، باید دینی را که به او داشتیم ادا میکردیم. وقتی روزنامههای دوخردادی تصمیم گرفتند فهرست انتخاباتی بدهند یک دو تنی مخالف بودند. یکی من مخالف بودم که روزنامهها نقش حزب بگیرند. هزار دلیل داشتم. اما همان روز مقالهای نوشتم - در عصر آزادگان خانه داشتیم آن زمان - و در بخشی از آن نوشتم:
<من میرزای کوچک و پیر این شهر، کولهبار این تاریخ بر دوش، به اعتبار اینکه هفتپشتم ساکن تهران بودهاند و به اعتبار آن که میرزایم و جز قلم چیزی ندارم، رای خود را به آنها میدهم که سوگند خدایی را به قلم - و هر آنچه در آن جاری است - باور دارند، به احمد بورقانی رای میدهم که بر این سوگند ایستاد. به علیرضا رجایی که چهاربار شاهد بستن و تعطیل روزنامهای بود که در آن خانه داشت، و به فائزه هاشمی که زنانه و دلاورانه در آغاز ورود به خانه قلم پایداری کرد و بیخانه شد. و آنچه تاریخ به من آموخته دودستی تقدیم میکنم به نسلی که این هر سه متعلق به آنند.>
از این جمع که نوشتم دو تن به مجلس راه نیافتند، روزگار مضحک چنان خواست که به دلایلی متضاد هم فائزه هاشمی حاضر نشد نامش در فهرست کسانی باشد که پدرش را قبول نداشتند، خودخواسته از فهرست مطبوعات اصلاحطلب کنار رفت، علیرضا رجایی هم قربانی ماجرایی دیگر شد و در آخرین لحظات با دخالت شورای نگهبان و شمارش مجدد صندوق ها جای او را غلامعلی حدادعادل گرفت اما بورقانی به مجلس رفت.
و جایش هم در همان مجلس بود و بیش از آن هم در این دستگاه جایی نداشت. مجلس ششم هم که تمام شد دیگر در جایی نقش نگرفت. اما همچنان محترم و آزادیخواه بود. هنوز انگار کلمات سهام در برابرم میرقصند که نوشت این روزها دلمرده و افسرده است. و سرانجام آن دلمردگی و افسردگی کار دستش داد. و این آخر سر بیتردیدم که این دریوزگی یاران برای گذشتن از سد هیاتهای اجرایی دلش را به درد آورده است. اینک که این را مینویسم از تصور دردی که بر جانش بود از ناهمدلیها و نامردمیها، دردم افزون میشود.
مرگ چنین خواجه نه کاری است خرد، اینک پیامکهاست که میرسد از بچههای قلم به اشک زده. انگار نوحهای میخوانند احمد رفت. بقیه آن غزل را باید برای مرگ بیهنگامش به یاد آورم:
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
جان و دل میخواستی از عاشقان
جان و دل را میسپارم روز و شب
میزنی تو زخمه و برمیرود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب
مسعود بهنود
منبع : روزنامه اعتماد ملی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
انگلیس سیستان و بلوچستان انتخابات دولت عراق مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم چین روز معلم معلمان رهبر انقلاب
سیل ایران هواشناسی آتش سوزی شهرداری تهران سازمان هواشناسی هلال احمر قوه قضاییه یسنا معلم پلیس آموزش و پرورش
ترکیه قیمت خودرو خودرو سهام عدالت تورم قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو دلار ایران خودرو حقوق بازنشستگان بانک مرکزی
مهران غفوریان ساواک تلویزیون موسیقی سریال شهاب حسینی تبلیغات مسعود اسکویی سینمای ایران رضا عطاران
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه روسیه حماس اوکراین نوار غزه ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان لیگ برتر باشگاه استقلال علی خطیر باشگاه پرسپولیس بازی لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا
اپل هوش مصنوعی آیفون موبایل گوگل ناسا عکاسی تلفن همراه مدیران خودرو
کبد چرب دیابت فشار خون طول عمر