دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
بمب گذار
[صحنه، خیابان مقابل كاخ سفید. دو نفر گارد مخصوص نگهبانی، جلوی دروازهٔ ورودی كاخ، ایستادهاند. صدای ترمز و نگه داشتن اتومبیلی از بیرون صحنه به گوش میرسد، محافظ ۱ به سمت اتومبیل خارج از صحنه میرود. صدای او كه در حال راهنمایی كردن راننده است، خستگیاش را از این كار هر روزه نشان میدهد.]
محافظ ۱: عصرتون به خیر قربان! به كاخ سفید خوش اومدید. چه كمكی از دست من برمیاد؟
بمبگذار: هی یارو! من میخوام، كاخ سفید رو بفرستم رو هوا... بووووم!
[بمبگذار با صدای بلند میخندد، محافظ ۱، خنده او را قطع میكند.]
محافظ ۱: خواهش میكنم، تشریف ببرید، قربان.
[محافظ ۱ و بمبگذار روی صحنه میآیند.]
بمبگذار: نه... باور كن راست میگم؛ یه بمب بزرگ تو ماشینم دارم.
محافظ ۲: میدونید ما هر روز چند بار این قصه رو میشنویم؟ هر آدم بدبختی توی این كشور، ممكنه دربارهٔ اینجور چیزا فكر كنه. مردم ما یا تو فكر تیراندازی هستن یا میخوان یه جایی رو بمبگذاری كنن، میدونی چرا؟ چون مجبورن این كارا رو بكنن. چون باید یه جوری خودشون رو سرگرم كنن. پس نتیجه میگیریم كه شما هم یه بمب واقعی توی ماشینتون ندارید و ما هم مجبور نیستیم به خودمون زحمت بدیم و شما رو دستگیر كنیم... بعدش ماشین رو بگردیم... بعدش گزارش بنویسم... و بعدش همینطور... تا آخر قضیه! پس خواهش میكنم، از اینجا برید.
بمبگذار: هی... به من دست نزن... شما حق ندارید بهم دست بزنید.
محافظ ۲ [خسته و كلافه]: خیلی خب... شما واقعاً میخواید اینجا را منفجر كنید؟
بمبگذار: آره.
محافظ ۲: باشه. فكر كنم بشه اسم شما رو هم وارد فهرست كرد.
بمبگذار: فهرست دیگه چیه؟
[محافظ ۲ به كاغذهایی كه در دست دارد، اشاره میكند.]
محافظ ۲: قبل از شما خیلیهای دیگه میخواستن رئیسجمهور آمریكا رو منفجر كنن. خب ـ بذارید یه نگاهی بندازم. اسم شما رو بعد از اعضای مجلس سنای جمهوریخواهان مینویسم. خوبه؟
محافظ ۱: نه... نه! اشتباه شده. این فهرست كسایی یه كه فكر میكردن، قراره رئیسجمهور بشن.
محافظ: پس حتماً اینه... باب دال، جسی هلمز، نیوت گینگریچ...
محافظ ۱: نه... اونم نیست. اون فهرست آدماییه كه فكر میكردن، رئیسجمهورن.
محافظ ۲: درسته. درسته... اینجاست. اسم شما رو توی این فهرست مینویسم، قربان. جای شما بعد از انجمن تفنگداران و هیئت حقوق كاره.
بمبگذار: شما قضیه رو جدّی نگرفتید... درسته؟ آره... باشه... حالا كه اینجوریه من همین الان كه رئیسجمهور و زنش اون تو هستن، اینجا رو میفرستم رو هوا.
[میخندد.]
محافظ ۱: لطفاً یه لحظه صبر كنید.
[محافظ ۱ جدولی را باز میكند كه علامتهایی روی آن دیده میشوند و علامت دیگری روی جدول اضافه میكند. خنده بمبگذار قطع میشود.]
بمبگذار: اون دیگه چیه؟
محافظ ۱: یه جور سرگرمی مخصوص ماست. هر وقت جوكی مثل (رئیسجمهور و همسرش!!!) رو بشنویم، یه علامت اینجا میزنیم. همهٔ دنیا قضیهٔ زندگی خانوادگی رئیسجمهور ما رو میدونن.
بمبگذار: شماها انگار دیوونه شدید. حتماً مواد مصرف كردین!
[محافظان جواب او را نمیدهند. محافظ ۱ جدولی دیگر را بیرون میآورد و علامتی به آن اضافه میكند.]
بمبگذار: وای... خدایا... اونم یه جدول دیگهاس؟
محافظ ۲: ببین... جدولهای زیادی اینجا هست. این یكی مال جوكای مربوط به «الگوره»، میدونی كه... مواد مخدر و از اینجور چیزا... این یكی هم مال كلینتونه كه همه رو توی كاخ سفید، از راه به در كرده...
محافظ ۱: این یكی رو برای «بوش» نگه داشتیم... اینم مال جوكای بیمعنی «دن كویله».
محافظ ۲: وای... این قدیمیه رو نگاه كن. جوك (رئیسجمهور و زنش) مال سال ۱۹۳۵
بمبگذار: این مسخرهبازی شما دیگه داره اذیتم میكنه. حالا... بهتون میگم... یا ماشین منو میگردید یا مجبور میشم یه وكیل بگیرم و بكشونمتون به دادگاه. میشنوید، چی میگم؟
محافظ ۱: دادخواست شما پایه و اساس درستی نداره، قربان.
بمبگذار: «پائولا جونز» رو بهعنوان وكیل استخدام میكنم. حالا چی؟
[محافظان به یكدیگر نگاه میكنند.]محافظ ۲: خیلی خب... ماشین شما رو میگردیم. بمب كجاست؟
[به سمت ماشین میروند.]
بمبگذار: روی صندلی جلو.
محافظ ۲: منظورتون همین بستهاس؟
بمبگذار: آره... خودشه.
محافظ ۲: (با بستهای در دست باز میگردد.) اینكه ساندویچه!
بمبگذار: بمبه...
[محافظ ۲، بسته را بو میكند و به دست محافظ ۱ میدهد.]
محافظ ۲: شاید اگه بذاری یه روز دیگه بمونه و فاسد بشه، به درد كشتن كسی بخوره.
[محافظ ۱ بسته را امتحان می كند.]
محافظ ۱: این قطعاً ساندویچه.
بمبگذار: از كجا اینقدر مطمئنی؟
محافظ ۱: شبیه ساندویچه، بوی ساندویچ هم میده، توی كاغذ قراردادهای دوستی هم پیچیده شده!
محافظ ۲: شما بمب ندارید قربان، پس خواهش میكنم، برید.
[آنها سعی میكنند به زور، بمب را داخل ماشین بگذارند.]
بمبگذار: خیلی خب مرد... باشه... شاید بمب نداشته باشم، اما تو صندوق عقب ماشینم چند تا حیوون وحشی دارم كه میخوام ولشون كنم توی كاخ سفید. گرگ... شیر... تمساح...
محافظ ۲: باشه... من صندوق عقب رو وارسی میكنم. لطفاً كلیدهاتون رو بدید.
[محافظ ۲ از صحنه بیرون میرود و ما صدای باز شدن صندوق عقب اتومبیل را میشنویم. ناگهان صدای غرش حیوانات خشمگین بلند میشود.]
محافظ ۲: عقب... برید عقب!
محافظ ۱: اینا كه حیوون نیستن. اینا نظریهپردازای دولت هستن.
محافظ ۲: برید پایین... پایین... نه... نمیخوام... این كتابا دیگه چیه؟ كتابای شما به درد من نمیخوره... نه... نمیخرم. برید عقب...
[محافظ ۲ در صندوق عقب اتومبیل را میبندد و روی صحنه بازمیگردد.]
محافظ ۱: اینم از این... حالا برید پی كارِتون.
بمبگذار: (درحالیكه آنها او را به زور میبرند) نه... تو رو خدا... خواهش میكنم. من یه بازوكا توی آستینم دارم. تو باك ماشینم اسید ریختهام.
[صدای حركت اتومبیل شنیده میشود و محافظان روی صحنه بازمیگردند.]
محافظ ۱: این دیوونهها از كجا میآن؟
محافظ ۲: تو بگو.
[صدای انفجار مهیبی به گوش میرسد.]
محافظ ۲: چی بود؟ انگار... انگار واقعاً بمب داشت!
محافظ ۱: چی رو منفجر كرده؟
محافظ ۲: بذار سؤال كنم [با بیسیم صحبت میكند.] آها... خب؟ باشه.
یه ایستگاه تلویزیونی، موزهٔ دولتی و یه بیمارستان كودكان! همشون رفتن رو هوا.
محافظ ۱: عجب! خب... به هر حال این اتفاق باید یه وقتی میافتاد دیگه.
اون بمب باید یه جایی منفجر میشد. مهم اینه كه ما وظیفهمون رو خوب انجام دادیم.
ترجمه:مشهود محسنیان
محافظ ۱: عصرتون به خیر قربان! به كاخ سفید خوش اومدید. چه كمكی از دست من برمیاد؟
بمبگذار: هی یارو! من میخوام، كاخ سفید رو بفرستم رو هوا... بووووم!
[بمبگذار با صدای بلند میخندد، محافظ ۱، خنده او را قطع میكند.]
محافظ ۱: خواهش میكنم، تشریف ببرید، قربان.
[محافظ ۱ و بمبگذار روی صحنه میآیند.]
بمبگذار: نه... باور كن راست میگم؛ یه بمب بزرگ تو ماشینم دارم.
محافظ ۲: میدونید ما هر روز چند بار این قصه رو میشنویم؟ هر آدم بدبختی توی این كشور، ممكنه دربارهٔ اینجور چیزا فكر كنه. مردم ما یا تو فكر تیراندازی هستن یا میخوان یه جایی رو بمبگذاری كنن، میدونی چرا؟ چون مجبورن این كارا رو بكنن. چون باید یه جوری خودشون رو سرگرم كنن. پس نتیجه میگیریم كه شما هم یه بمب واقعی توی ماشینتون ندارید و ما هم مجبور نیستیم به خودمون زحمت بدیم و شما رو دستگیر كنیم... بعدش ماشین رو بگردیم... بعدش گزارش بنویسم... و بعدش همینطور... تا آخر قضیه! پس خواهش میكنم، از اینجا برید.
بمبگذار: هی... به من دست نزن... شما حق ندارید بهم دست بزنید.
محافظ ۲ [خسته و كلافه]: خیلی خب... شما واقعاً میخواید اینجا را منفجر كنید؟
بمبگذار: آره.
محافظ ۲: باشه. فكر كنم بشه اسم شما رو هم وارد فهرست كرد.
بمبگذار: فهرست دیگه چیه؟
[محافظ ۲ به كاغذهایی كه در دست دارد، اشاره میكند.]
محافظ ۲: قبل از شما خیلیهای دیگه میخواستن رئیسجمهور آمریكا رو منفجر كنن. خب ـ بذارید یه نگاهی بندازم. اسم شما رو بعد از اعضای مجلس سنای جمهوریخواهان مینویسم. خوبه؟
محافظ ۱: نه... نه! اشتباه شده. این فهرست كسایی یه كه فكر میكردن، قراره رئیسجمهور بشن.
محافظ: پس حتماً اینه... باب دال، جسی هلمز، نیوت گینگریچ...
محافظ ۱: نه... اونم نیست. اون فهرست آدماییه كه فكر میكردن، رئیسجمهورن.
محافظ ۲: درسته. درسته... اینجاست. اسم شما رو توی این فهرست مینویسم، قربان. جای شما بعد از انجمن تفنگداران و هیئت حقوق كاره.
بمبگذار: شما قضیه رو جدّی نگرفتید... درسته؟ آره... باشه... حالا كه اینجوریه من همین الان كه رئیسجمهور و زنش اون تو هستن، اینجا رو میفرستم رو هوا.
[میخندد.]
محافظ ۱: لطفاً یه لحظه صبر كنید.
[محافظ ۱ جدولی را باز میكند كه علامتهایی روی آن دیده میشوند و علامت دیگری روی جدول اضافه میكند. خنده بمبگذار قطع میشود.]
بمبگذار: اون دیگه چیه؟
محافظ ۱: یه جور سرگرمی مخصوص ماست. هر وقت جوكی مثل (رئیسجمهور و همسرش!!!) رو بشنویم، یه علامت اینجا میزنیم. همهٔ دنیا قضیهٔ زندگی خانوادگی رئیسجمهور ما رو میدونن.
بمبگذار: شماها انگار دیوونه شدید. حتماً مواد مصرف كردین!
[محافظان جواب او را نمیدهند. محافظ ۱ جدولی دیگر را بیرون میآورد و علامتی به آن اضافه میكند.]
بمبگذار: وای... خدایا... اونم یه جدول دیگهاس؟
محافظ ۲: ببین... جدولهای زیادی اینجا هست. این یكی مال جوكای مربوط به «الگوره»، میدونی كه... مواد مخدر و از اینجور چیزا... این یكی هم مال كلینتونه كه همه رو توی كاخ سفید، از راه به در كرده...
محافظ ۱: این یكی رو برای «بوش» نگه داشتیم... اینم مال جوكای بیمعنی «دن كویله».
محافظ ۲: وای... این قدیمیه رو نگاه كن. جوك (رئیسجمهور و زنش) مال سال ۱۹۳۵
بمبگذار: این مسخرهبازی شما دیگه داره اذیتم میكنه. حالا... بهتون میگم... یا ماشین منو میگردید یا مجبور میشم یه وكیل بگیرم و بكشونمتون به دادگاه. میشنوید، چی میگم؟
محافظ ۱: دادخواست شما پایه و اساس درستی نداره، قربان.
بمبگذار: «پائولا جونز» رو بهعنوان وكیل استخدام میكنم. حالا چی؟
[محافظان به یكدیگر نگاه میكنند.]محافظ ۲: خیلی خب... ماشین شما رو میگردیم. بمب كجاست؟
[به سمت ماشین میروند.]
بمبگذار: روی صندلی جلو.
محافظ ۲: منظورتون همین بستهاس؟
بمبگذار: آره... خودشه.
محافظ ۲: (با بستهای در دست باز میگردد.) اینكه ساندویچه!
بمبگذار: بمبه...
[محافظ ۲، بسته را بو میكند و به دست محافظ ۱ میدهد.]
محافظ ۲: شاید اگه بذاری یه روز دیگه بمونه و فاسد بشه، به درد كشتن كسی بخوره.
[محافظ ۱ بسته را امتحان می كند.]
محافظ ۱: این قطعاً ساندویچه.
بمبگذار: از كجا اینقدر مطمئنی؟
محافظ ۱: شبیه ساندویچه، بوی ساندویچ هم میده، توی كاغذ قراردادهای دوستی هم پیچیده شده!
محافظ ۲: شما بمب ندارید قربان، پس خواهش میكنم، برید.
[آنها سعی میكنند به زور، بمب را داخل ماشین بگذارند.]
بمبگذار: خیلی خب مرد... باشه... شاید بمب نداشته باشم، اما تو صندوق عقب ماشینم چند تا حیوون وحشی دارم كه میخوام ولشون كنم توی كاخ سفید. گرگ... شیر... تمساح...
محافظ ۲: باشه... من صندوق عقب رو وارسی میكنم. لطفاً كلیدهاتون رو بدید.
[محافظ ۲ از صحنه بیرون میرود و ما صدای باز شدن صندوق عقب اتومبیل را میشنویم. ناگهان صدای غرش حیوانات خشمگین بلند میشود.]
محافظ ۲: عقب... برید عقب!
محافظ ۱: اینا كه حیوون نیستن. اینا نظریهپردازای دولت هستن.
محافظ ۲: برید پایین... پایین... نه... نمیخوام... این كتابا دیگه چیه؟ كتابای شما به درد من نمیخوره... نه... نمیخرم. برید عقب...
[محافظ ۲ در صندوق عقب اتومبیل را میبندد و روی صحنه بازمیگردد.]
محافظ ۱: اینم از این... حالا برید پی كارِتون.
بمبگذار: (درحالیكه آنها او را به زور میبرند) نه... تو رو خدا... خواهش میكنم. من یه بازوكا توی آستینم دارم. تو باك ماشینم اسید ریختهام.
[صدای حركت اتومبیل شنیده میشود و محافظان روی صحنه بازمیگردند.]
محافظ ۱: این دیوونهها از كجا میآن؟
محافظ ۲: تو بگو.
[صدای انفجار مهیبی به گوش میرسد.]
محافظ ۲: چی بود؟ انگار... انگار واقعاً بمب داشت!
محافظ ۱: چی رو منفجر كرده؟
محافظ ۲: بذار سؤال كنم [با بیسیم صحبت میكند.] آها... خب؟ باشه.
یه ایستگاه تلویزیونی، موزهٔ دولتی و یه بیمارستان كودكان! همشون رفتن رو هوا.
محافظ ۱: عجب! خب... به هر حال این اتفاق باید یه وقتی میافتاد دیگه.
اون بمب باید یه جایی منفجر میشد. مهم اینه كه ما وظیفهمون رو خوب انجام دادیم.
ترجمه:مشهود محسنیان
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست