یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


خاطرات نخستین رئیس سازمان انرژ‏ی اتمی ا‏یران


خاطرات نخستین رئیس سازمان انرژ‏ی اتمی ا‏یران
کتاب «برنامه انرژی اتمی ایران» دارای یک پیشگفتار و یک مقدمه (هر دو به قلم غلامرضا افخمی) است. در پیشگفتار می‌خوانیم: «تاریخ‌نگاری این دوره معمولاً مملو از ارزش داوری است و بیشتر بر افکار، عقاید، گفته‌ها و اقدامات محمدرضا شاه پهلوی از یک سو و گهگاه توده‌ای از آمار، از سوی دیگر استوار است... خیراندیشان به آمار مثبت تکیه می‌کنند؛ بد اندیشان بر آمار منفی. اما در بیشتر این موارد، میان شاه و آمار عنصر ملموس دیگری وجود ندارد؛ بیرون از ایدئولوژی، نه از سازمان خبری است و نه از میلیون‌ها ایرانی که روزانه در زمینه‌های گوناگون تلاش کرده‌اند.» (ص پنج) همچنین در فراز دیگری در این پیشگفتار آمده است: «در برنامه مجموعه توسعه و عمران ایران، ما به راهی پا گذاشته‌ایم که کمتر دنبال شده، هم تاریخ شفاهی است، هم پیش از تاریخ شفاهی.» (ص هفت)
همچنین در مقدمه‌ای طولانی، آقای افخمی خلاصه‌ای از محتوای کتاب را عرضه کرده و در انتها خواننده را برای کسب اطلاعات بیشتر به مقاله‌ای از آقای اعتماد تحت عنوان «ایران» به زبان انگلیسی ارجاع داده است. اولین اثر از مجموعه توسعه و عمران ایران، تحت عنوان «عمران خوزستان» به خاطرات عبدالرضا انصاری اختصاص دارد و در سال ۱۹۹۴م منتشر شده است؛ به این ترتیب «بنیاد مطالعات ایران» در لندن می‌کوشد تصویر مطلوبی از حاکمیت بیگانگان بر ایران در دوران پهلوی ترسیم کند.
اکبر اعتماد در سال ۱۳۰۹ خ. در تهران متولد شد و دوره آموزش ابتدایی و سیکل اول متوسطه را در مدرسه پهلوی همدان گذراند. وی دوران دبیرستان را در تهران و در مدرسه البرز سپری ساخت، سپس برای تحصیلات عالی به سوئیس رفت و در سال ۱۹۵۷ م از دانشکده پلی‌تکنیک دانشگاه لوزان لیسانس مهندسی برق گرفت. بلافاصله تحصیلات خود را در موسسه ملی علوم و تکنولوژی هسته‌ای سکله (Saclg ) در فرانسه دنبال کرد و در سال ۱۹۶۳ در رشته فیزیک راکتورهای هسته‌ای موفق به دریافت دکترا شد. در همین سال به ریاست گروه پژوهش حفاظت راکتور مؤسسه فدرال «پژوهش راکتورها» در سوئیس منصوب شد. اعتماد در سال ۱۹۶۵ م. (۱۳۴۴ خ.) به ایران بازگشت و از آنجا که با اصفیا (رئیس سازمان برنامه و بودجه) رابطه داشت با عنوان مشاور فنی طرح پژوهش‌های راکتور استخدام شد. یک سال بعد وی دفتر انرژی اتمی سازمان برنامه را بنیان نهاد و مدیریت آن را به عهده گرفت. سال ۱۳۴۶ در تأسیس وزارت علوم و آموزش عالی به مجید رهنما کمک کرد و یک سال بعد ریاست مؤسسه تحقیقات و برنامه‌ریزی علمی و آموزشی این وزارتخانه را عهده‌دار شد. در سال ۱۳۵۱ به ریاست دانشگاه بوعلی سینای همدان منصوب شد و تا سال ۱۳۵۳ که به کمک رضا قطبی و سایر دوستانش به دربار نزدیک شد و ریاست سازمان انرژی اتمی را برعهده ‌گرفت در این پست باقی ‌ماند. اعتماد در سال ۱۳۵۷ همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی به خارج کشور رفت و ارتباطات خود را با برخی جناح‌های دربار پهلوی حفظ کرد. سهامدار بودن وی در هفته‌نامه سلطنت‌طلبان (کیهان چاپ لندن) موجب اختلافات شدیدش با مصباح‌زاده شد و بیانیه‌های مختلفی در نشریات چاپ خارج کشور در زمینه نمایندگی سهام اشرف و فرح دیبا توسط آقای اعتماد منتشر شده است. وی هم‌اکنون دوران بازنشستگی خود را در انگلیس سپری می‌کند.
● بخش یکم: تشکیلات و برنامه‌های سازمان انرژی اتمی ایران
‏- من [اکبر اعتماد] بعد از گرفتن دیپلم متوسطه برای تحصیل به سوئیس رفتم... در سوئیس، یادم است، حساب کردم که اگر بروم بطرف رشته‌های علمی خالص و به کشور برگردم ممکن است جز معلمی کار دیگری نتوانم بکنم، برای اینکه آنروز در ایران کار علمی انجام پذیر نبود... بنابراین رفتم مهندسی برق خواندم... و بعد شروع کردم به کار در کارخانه بران بووری ( Brown Boveri) در شهر بادن (Baden)که آنوقت شاید پیشرفته‌ترین کارخانه صنعت برق در دنیا بود.(ص۳)
‏- تا یک روز در روزنامه خواندم که فرانسه یک مدرسه خاصی برای این کار درست کرده و مهندسینی که در صنایع هستند و سابقه دارند می‌توانند در مدرسه مخصوصی که کمیساریای انرژی اتمی فرانسه تأسیس کرده دوره تخصصی اتم را ببینند. نام این مدرسه «انستیتوی ملی علوم و فنون اتمی» بود... دیپلم مهندسی اتمی را در فرانسه گرفتم (در سال ۱۹۵۸).(ص۴)
‏- در صحبتی با استاد فیزیک هسته‌ای در پلی‌تکنیک لوزان به من توصیه شد که حتماً اگر می‌خواهم دکترا بگیرم باید بروم در یک مرکز تحقیقات اتمی. آنروز هم در سوئیس تنها مرکز تحقیقات اتمی که وجود داشت مرکزی بود به نام «مرکز فدرال تحقیقات برای راکتور اتمی» که پر قدرت‌ترین مرکز علمی سویس بود... در آنجا حدود مدت یکسال بدون اینکه روی تزم تمرکز بدهم کار تحقیقی می‌کردم تا موضوعی برای رساله‌ام پیدا کنم. به تدریج توجه تمام کارهایم رفت به طرف فیزیک نوترون و نحوه واکنش‌های (interaction) نوترون با محیط مادی و بعد هم این تخصص باریک‌تر و متمرکز شد بر روی پخش نوترون‌ها (neutron diffusion) در مرز بین ماده و خلاء.(ص۵)
‏- یک مدل ریاضی درست کردم که خیلی خوب پاسخ می‌داد. تست‌های بعدی هم هرچه کردیم نشان داد که درست است. در واقع یک نوع متدولوژی برای محاسبه پخش نوترون‌ها بین محیط مادی و خلاء ایجاد شد... این تئوری در ساختن یک راکتور اتمی که مدل تازه و مخصوصی بود (prototype) به کار گرفته شد. مقداری از این تحقیقات را جمع و جور کردم و به صورت رساله دکترا در پلی‌تکنیک لوزان ارائه دادم. دکترایم با بهترین درجه قبول شد. (با تبریک ژوری) و آن در آخر بهار ۱۹۶۳ بود.(ص۵)
‏- بعد از گرفتن دکترا برای مدت دو سال در آن مؤسسه ماندم. من به تدریج به عنوان یک متخصص در این زمینه که رشته تازه‌ای بود شناخته شدم و در اغلب کنفرانس‌ها یا سمینارهائی که در این زمینه تشکیل می‌شد از من برای شرکت دعوت می‌کردند. از جمله من عضو گروه معدود متخصصینی بودم که مورد مشورت آژانس بین‌المللی انرژی اتمی قرار می‌گرفتند... کمی بعد «انجمن هسته‌ای آمریکا» (American Nuclear Society) از چند متخصص جهانی دعوت کرد که کار استاندارد کردن اشعه هسته‌ای را زیر نظر بگیرند و به عنوان مشاور علمی برآن نظارت کنند.(ص۶)
‏- تازه به ایران رسیده بودم که با خبر شدم که مسئله تکمیل مرکز اتمی دانشگاه تهران مطرح است، مخصوصاً تکمیل رآکتور تحقیقاتی در دانشگاه تهران که کار ساختنش قطع شده بود... به محض شنیدن این مطلب از آقای اصفیاء که آن وقت مدیرعامل سازمان برنامه بود وقت ملاقات گرفتم و رفتم دیدمشان. به ایشان گفتم من در این کار تخصص دارم، اگر بخواهید حاضرم روی این طرح کار کنم... خیلی خوشحال شدند و مرا استخدام کردند و گذاشتند سر کار تکمیل این رآکتور.(ص۷)
‏- برای انجام آن از بعضی متخصصین دانشگاه استفاده کردیم. وقتی ساختمان راکتور اتمی تمام شد، تست کردیم. همه تست‌ها که شد، به دانشگاه تهران تحویل دادیم و دانشگاه تهران رآکتور را در اختیار گرفت و با آن یک سری برنامه‌های علمی اجرا شد.(ص۸)
‏- در آن موقع در دانشگاه تهران شاید سه یا چهار نفر بودند که راکتور اتمی را می‌شناختند. در راس آنان مهدی صرّام راکتورهای اتمی را خوب می‌شناخت و دیپلم راه انداختن راکتور (reactor operator) را در آمریکا به دست آورده بود... شخص دیگری که در این زمینه مؤثر بود، فریور صدری بود که از تخصص و همکاری‌های صمیمانه او بهره گرفتیم. متخصص دیگری هم در دانشگاه بود بنام افشار بکشلو که او هم به ما زیاد کمک کرد.(ص۸)
‏- این نوع رآکتور [استخری] وسیله بسیار خوبی برای پژوهش و اندازه‌گیری‌های مختلف می‌باشد، چون اطراف مرکز رآکتور باز و دسترسی به آن خیلی ساده است. در موقعی که آیزنهاور برنامه «اتم برای صلح» را اعلام کرد تعدادی از کشورهای دنیا از این نوع رآکتور برای شروع برنامه‌های اتمی خریدند و به کار انداختند و این برنامه رویهم رفته موفق بود.(صص۹-۸)
‏- در آن زمان در ایران یک کمیسیون انرژی اتمی بود در وزارت اقتصاد. این کمیسیون انرژی اتمی تقریباً کاری نمی‌کرد و یک عده از استادان دانشگاه عضو کمیسیون بودند. می‌رفتند و می‌آمدند ولی کمیسیون تأثیری روی پیشرفت کارها نداشت. اصفیا به من گفت که عالیخانی وزیر اقتصاد مایل به ادامه کار کمیسیون انرژی اتمی در وزارت اقتصاد نیست... من طرحی تهیه کردم که بر اساس آن دبیرخانه کمیسیون انرژی اتمی در وزارت اقتصاد منحل شود و یک دفتر انرژی اتمی در سازمان برنامه ایجاد شود.(ص۹)
‏- تشکیل این دفتر در سازمان برنامه مصادف شد با زمانی که برنامه چهارم عمرانی کشور در دست تهیه بود. بنابراین برنامه پنج ساله‌ای برای توسعه فعالیت‌های اتمی بوسیله دفتر تهیه شد و اعتباراتی برای این امر در نظر گرفته شد که بعدها به تدریج مصرف شد و به پیشبرد کارها کمک مؤثری کرد. لازم است یادآور شوم که در آن زمان استفاده از اتم برای تولید برق در ایران مطرح نبود و در این برنامه هم اثری از آن دیده نمی‌شد.(ص۹)
‏- وزارت علوم و آموزش عالی که تشکیل شد من به معاونت علمی و تحقیقاتی آن وزارت منصوب شدم و وظیفه انرژی اتمی به وزارت علوم محول شد. یعنی اصفیاء گفت حالا که وزارت علوم داریم این کار هم باید در وزارت علوم باشد... به تدریج مرکز اتمی دانشگاه پرتوان‌تر شد و کارهای مربوط را به عهده گرفت، کم‌کم از آن برنامه فارغ شدم و مرحله اول تماس من با اتم در ایران بدین ترتیب پایان یافت.(ص۱۰)
‏- در اوائل سال ۱۹۷۴ بود که مسئله اتم مجدداً به شکل دیگری در مملکت مطرح شد... وقتی که رئیس دانشگاه بوعلی سینا بودم. خوشبختانه دولت موافقت کرده بود که دانشگاه بوعلی سینا را ببریم همدان. من چون خودم همدانی هستم... چون همدان، در آن وقت، یکی از شهرهائی بود که نسبتاً عقب مانده بود. بنابراین خیلی خوشحال بودم و هیچ چیز دیگر نمی‌خواستم... دانشگاه بوعلی مرا کاملاً ارضاء می‌کرد تا یک روز صبح رضا قطبی که از دوستان نزدیک من است زنگ زد به من و گفت که اعلیحضرت شدیداً تصمیم دارند که کار اتم را هرچه سریع‌تر شروع کنند و به دولت هم دستوراتی داده‌اند که کار شروع شود... قرار شده رضا قطبی با من صحبت کند و ببیند که من آمادگی برای این کار دارم یا نه. من ۴۸ ساعت وقت خواستم که جواب بدهم.(صص۱۱-۱۰)
‏- معینیان تلفنی به من گفت که فوراً به دفتر ایشان بروم. من حدود ساعت ۳ بعدازظهر باز رفتم پهلوی معینیان. اعلیحضرت به معینیان فرموده بودند امروز عصر باید جریان ابلاغ بشود. چند جور متن نوشتیم. معینیان برد و آورد تا بالاخره یک متنی را اعلیحضرت موافقت فرمودند که آن متن یک پیشگفتار داشت که در آنجا به اصطلاح هدف‌های غائی این حرکت اتمی ایران آمده بود.(ص۱۳)
‏- اولش تأمین انرژی بود. یعنی انجام اقداماتی که از طریق اتم بتوانیم به نیازهای دراز مدت انرژی مملکت پاسخگو باشیم. دومیش کمک به تحقیقات اتمی در مملکت بود و کاربردهای هسته‌ای در کشاورزی، در طب، در بیولوژی و در صنعت. یعنی در واقع یک پشتوانه علمی و فنی از این لحاظ به صنایع و کشاورزی و خدمات مملکتی بدهیم.(ص۱۳)
‏- بالاخره همان روز عصر فرمان صادر شد و اعلیحضرت به من یک ماه وقت دادند. من فوراً رفتم شروع کردم به مطالعه. مطالعه چند جور. یکی وضع انرژی در ایران. وضع چیزهای دیگر را تقریباً می‌دانستم. یک مقداری وضع انرژی را مطالعه کردم. واقعاً مفلوک بود. در آن موقع مصرف برق ایران بسیار پائین بود. برق کافی نداشتیم. قسمت‌هائی بزرگ از مملکت اصلاً برق نداشت... آن موقع گاز هم در ایران مصرف نمی‌شد.(ص۱۴)
‏- یک گزارش برای اعلیحضرت تهیه کردم که در آن اولاً هدف‌های انرژی اتمی در ایران را گسترده‌تر از آنکه اول در فرمان گنجانده شده بود تشریح کرده بودم، دوماً کادر قانونی و حقوقی این کار را روشن کرده بودم، سوماً کادر تشکیلاتی و حدود اعتبارات مورد نیاز آنرا... سر یک ماه مهلتی که داشتم حضور اعلیحضرت دادم. امیرعباس هویدا نخست‌وزیر هم حضور داشت. آن روز اعلیحضرت شاید سه دفعه به دقت این گزارش را که حدود ۱۵ صفحه بود از اول تا آخر خواندند. آخر، گزارش را دادند به آقای هویدا و بعد گفتند برنامه اتمی مملکت همین است.(صص۱۵-۱۴)
‏- بنظر عجیب می‌رسد که رئیس دولت یک باره برنامه‌ای را که با این عظمت و تازگی بود و نقشی در تدوین آن نداشته است به عنوان برنامه‌اش قبول کند. ولی باید بگویم که تقصیر از هویدا بود. اولاً در آن یک ماه که من روی این گزارش کار می‌کردم هویدا می‌توانست ترتیبی بدهد که مسئله در سطح دولت و یا حداقل با خود او مطرح شود، ولی او این کار را نکرد و خودش هم علاقه‌ای نشان نداد. گوئی این برنامه در کشوری دیگر و یا با دولتی دیگر باید اجرا شود.(ص۱۷)
‏- در این باره بد نیست توضیح بدهم که وقتی کار به دست من سپرده شد از آقای هویدا خواستم که یک جلسه با وزیر نیرو بگذارند و هرچه تا حال کار شده است به من تحویل بدهند. این جلسه تشکیل شد و معلوم شد که کاری انجام نشده است. فقط از چند ماه قبل از آن زمان وزارت نیرو با یک موسسه مهندسی مشاور آمریکائی (یا شاید هم کانادائی، درست یادم نیست) مشغول مذاکره بوده‌اند که این مؤسسه برنامه اتمی ایران را مطالعه و به دولت پیشنهاد کند.(ص۱۷)
‏- برگردیم در فضای سال‌های ۳-۱۳۵۲ (۱۹۷۳و۱۹۷۴) در دنیا. تا آنوقت دو تا اتفاق بزرگ افتاده بود، که در واقع دنیا را از لحاظ سیاست انرژی بسیج کرده بود. این دو تا اتفاق، اولیش تحریم فروش نفت اعراب بود بعد از جنگ اسرائیل و اعراب، که یک دفعه غرب را تکان داد و غرب فهمید که یکی از رشته‌های اساسی زندگی صنعتی غرب در دست کشورهائی قرار گرفته که هر روز ممکن است تصمیمات غیرمنطقی [به نظر آنها] بگیرند... پس غرب باید از لحاظ انرژی برنامه‌ریزی داشته باشد و پی خودکفائی نسبی برود و اینقدر وابسته نباشد به این نوع کشورها. اتفاق دوم تصمیمات اوپک بود برای بالا بردن قیمت نفت. تصمیمات در واقع یک طرفه اوپک... احساس قبلی غربی‌ها را تشدید کرد، که این منبع بزرگ انرژی دارد از کنترلشان خارج می‌شود، بلکه در عمل هم آنها را مواجه کرد با چهار برابر شدن قیمت نفت، که این خود می‌توانست بهای سایر مواد انرژی‌زا را بالا ببرد. این وضع تازه ازجمله باعث شد که، اگه اشتباه نکنم به ابتکار هنری کیسینجر، یک سازمان خاصی برای برنامه‌ریزی کل مسایل انرژی کشورهای صنعتی تحت لوای O.E.C.D. تشکیل شود. این سازمان «آژانس بین‌المللی انرژی» نام دارد که مقرش در پاریس است.(ص۱۹)
‏- فرانسه به سرعت عجیبی پی اتمی کردن تمام برقش رفت. موفقیت برنامه اتمی‌اش آن چنان بود که امروز در فرانسه ۷۵ تا ۸۰ درصد برق اتمی است و ۲۰ درصد دیگرش برق آبی است و تقریباً فرانسه از هیچ نوع انرژی دیگری برای ایجاد برق استفاده نمی‌کند... خلاصه آن روز مد دنیا این بود. فضای دنیا این بود که بهر ترتیبی شده باید برای ایجاد برق از انرژی اتمی استفاده کنند... در جهان صنعتی، کشورهای دیگری مثل سوئد، سویس، بلژیک، اسپانیا و کانادا با شتاب فراوان پی انرژی اتمی رفتند. در کشورهای در حال رشد نیز حرکتی همه جانبه برای استفاده از انرژی اتمی شروع شد. امروز بعد از ۲۰ سال از همه موفق‌تر کره جنوبی است که نزدیک به نیمی از انرژی برق خود را از اتم می‌گیرد.(ص۲۰)
‏- آن روز من خیلی خوشبین‌تر بودم. آن روز مسئله یک نیاز واقعی مطرح بود. برای اینکه انرژی اصلاً کم بود. یعنی مثلاً در زمینه نفت آن روزها، من یادم هست، در همه کشورهای تولید کننده ظرفیت تولید را به سرعت بالا می‌بردند، از جمله در عربستان، ایران، کویت، نیجریه و غیره. برای اینکه نیاز زیاد بود... منابع نفتی شناخته شده در آن روز رویهم رفته محدود بود و به نظر می‌رسید که دوامی نخواهد داشت... پس اصلاً کسی شک نمی‌کرد که بالاخره انرژی اتمی باید به نحوی بیاید. ممکن بود در مورد یک مملکت خاص شک بکنند که آیا نیاز به انرژی اتمی دارد و یا قدرت این کار را دارد یا نه، ولی در این که انرژی اتمی انرژی آینده جهان خواهد بود هیچ کس شک نمی‌کرد.(ص۲۱)
‏- تا زمانی که این تکنولوژی مهار شود و به بار بنشیند و شما بتوانید رویش اتکاء بکنید به عنوان یک عامل مطمئن انرژی دهنده، ۲۰ سال، ۳۰ سال، ۴۰ سال برحسب مورد طول می‌کشد. بنابراین شما اگر فرض بکنید که ۴۰ سال دیگر به یک چنین منبع فراوان انرژی احتیاج دارید، نمی‌توانید بگوئید وقتی که احتیاج پیدا کردید این کار را شروع خواهید کرد. این کار را باید بسیار زودتر شروع کنید. به همان علت هم بعضی از کشورهای اروپائی صبر نکردند تا بحران نفت در دنیا پیش بیاید و بعد بروند پی این تکنولوژی. قبلش رفتند، با دید اینکه یک روزی مجبور می‌شوند از این تکنولوژی استفاده کنند. بالاخره این تکنولوژی را آماده کردند. آن روزی که احتیاج داشتند تکنولوژی آماده بود و فوری پیاده‌اش کردند.(صص۲۳-۲۲)
‏- کشورهائی که اول در زمان جنگ رفتند پی تکنولوژی هسته‌ای، و از لحاظ علمی و فنی این مسائل را حل کردند، خیلی زود به یک پیشرفت صنعتی تازه دست یافتند. یعنی خیلی زود توانستند از آن تکنولوژی‌هائی که برای استفاده از انرژی اتمی ایجاد کرده بودند در بخش‌های دیگر صنعت استفاده کنند. چون انرژی اتمی خیلی صنایع دیگر را در برمی‌گیرد، تکنیک‌های مختلف را دربرمی‌گیرد، و روی همه‌شان تأثیر می‌گذارد. مثلاً با ایجاد استانداردهای کیفی بالاتر که لازمه تکنولوژی هسته‌ای است، صنایع مکانیک و برق و الکترونیک و شیمیائی و غیره پیشرفت‌های چشمگیری داشتند.(ص۲۵)
‏- تأثیر دیگر تکنولوژی اتمی تحولی است که در شناخت مواد آلیاژهای مختلف ایجاد شد و بالاخره زمینه‌های تازه‌ای از فعالیت علمی و تکنولوژی مثل شیمی هسته‌ای و طب هسته‌ای و غیره رواج پیدا کرد.(ص۲۶)
‏- بنابراین هدف اعلیحضرت در جهت‌‌گیری اتمی هم بدست آوردن یک منبع انرژی فراوان و هم دستیابی به تکنولوژی‌های پیشرفته بود. از لحاظ ما که دست‌اندرکاران انرژی اتمی بودیم (یعنی سازمان انرژی اتمی) مسئله بالا بردن سطح تکنولوژی کشور یک عامل مهم به شمار می‌رفت... اتم می‌توانست عملاً، بدون اینکه یک فشار قانونی روی صنایع بگذارد، یک فشار صنعتی روی آنها بگذارد که کیفیتشان را ببرند بالا. برای اینکه اگر صنایع می‌خواستند در این برنامه مشارکت کنند، مجبور بودند استانداردهای لازم را رعایت بکنند.(ص۲۶)
‏- متن قانون را به آقای هویدا دادم که دادند به احمد کاشفی، معاون پارلمانیشان، که یک بررسی هم او کرد و تغییری در آن نداد. یعنی دولت متن قانون آماده شده را دربست پذیرفت. بعد قانون به مجلسین داده شد. در مجلس شورای ملی اصلاً تغییر پیدا نکرد، ولی... سنا در واقع دست روی ارتباط بسیار نزدیک این دستگاه با اعلیحضرت گذاشته بود و می‌گفت این چه جوری می‌شود. در این زمینه سؤال می‌کردند و من هم از لحاظ قانونی جوابی نداشتم. مسئله این بود که اعلیحضرت تصمیم داشتند که این سازمان زیر نظر شخص خودشان انجام وظیفه کند و اگر اشتباه نکنم این امر هم در متن فرمان مربوط به تأسیس سازمان انرژی اتمی آمده بود و در قانون سازمان هم به نحوی منعکس شده بود.(ص۲۹)
‏- همان روز دوم و سوم شروع کار، که هنوز هم در دفتر دانشگاه بوعلی سینا نشسته بودم، هنوز نرفته بودم نخست‌وزیری، یک روز آمدند گفتند یک آرژانتینی به اسم عجیب و غریبی می‌خواهد ترا ببیند... در اصل یک ادمیرال (Admiral) معروف نیروی دریائی آرژانتین بود... این شخص که نامش «کیهیلالت»(Quihillalt) بود سال‌ها رئیس کمیسیون انرژی اتمی آرژانتینی‌ها بود و برنامه‌های آن کشور را راه انداخته بود... در آن روز آرژانتینی‌ها در اتم خیلی پیشرفته بودند. بعد از اینکه «پرون» در آرژانتین روی کار آمد «کیهیلالت» را از کار برکنار کرد... اصلاً این داستان عجیبی است که سه روز بعد از اینکه مسئولیت اتم به من داده شده بود این شخص به ایران و بلافاصله به سراغ من آمد. ما یکدیگر را خوب می‌شناختیم، در جلسات آژانس بین‌المللی انرژی اتمی با هم آشنا شده بودیم. آمد، سلام و علیک. گفتم آمدی چکار؟ گفت آمدم کار بکنم. از کجا آمدی برای ما کار کنی؟ گفت دولت شما یک کارشناس انرژی اتمی بین‌المللی خواسته است و من مأمور شده‌ام و حالا در خدمت هستم. گفتم این گوی و این میدان.(ص۳۰)
‏- او چون سال‌ها رئیس کمیسیون انرژی اتمی آرژانتین بود، همکارانشان را خوب می‌شناخت. یک عده دیگر از همکاران او را هم از کار برکنار کرده بودند. درست مثل ایران بعد از انقلاب. من به او گفتم که برو ببین اینها کجا هستند. اینها را جمع و جورشان بکن بیار اینجا. او پی این کار رفت و بالاخره بعد از دو سه ماه آنها را یکی یکی جمع کرد. ما در حدود ۱۰ نفر آرژانتینی متخصص درجه یک که از مملکتشان رانده شده بودند را جمع کردیم آوردیم.(ص۳۱)
‏- در همین زمان، در همان ماههای اول، لاشخورها از هرجا شروع کردند به آمدن به ایران. کمپانی‌های مختلف فروشنده تجهیزات اتمی به ایران حمله کردند.مرتب طیاره بود که اینها را می‌آورد تهران و مرتب هم من باید اینها را می‌دیدم، ولی البته بی‌نتیجه، برای اینکه ما هنوز برنامه مشخص و روشنی نداشتیم. من اول باید خودم ببینم چه می‌خواهم تا به آنها بگویم. آمریکائی‌ها به خصوص فشار عجیب و غریبی گذاشتند. همین‌طور از وستینگهاوس و صنایع دیگر گروه‌های ۲۰ نفری و ۳۰ نفری می‌آمدند، می‌نشستند، حرف می‌زدند. من حرفی اصلاً نداشتم باهاشان بزنم. آلمانی‌ها می‌آمدند، فرانسوی‌ها می‌آمدند.(ص۳۱)
‏- اولین معاون سازمان امیرهوشنگ صفاری بود که معاونت صنعتی سازمان (یعنی نیروگاه‌های اتمی و سوخت را به عهده داشت... معاونت نیروگاه‌های اتمی زیر نظر احمد ستوده‌نیا بود... معاونت سوخت اتمی که مسئولش حمید رفیع‌زاده بود مسئولیت تأمین سوخت اتمی نیروگاه‌ها را به عهده داشت... معاونت حفاظت و ایمنی اتمی زیر نظر علی نوروزی کار می‌کرد... معاونت آموزش که برنامه بسیار وسیعی برعهده داشت زیر نظر ماهبان بود که قبلاً ریاست دانشکده پلی‌تکنیک تهران را به عهده داشت. معاونت پشتیبانی که مسئول برنامه‌ریزی و نظارت مالی و ضوابط و مقررات استخدامی و نیز امور حقوقی سازمان بود زیر نظر بهمن حکمت قرار داشت. معاونت امور بین‌المللی و روابط عمومی زیر نظر سیروس منظور بود. معاونت فنی که مسئول کارهای زیر بنائی و ساختمانی سازمان بود زیر نظر وحیدی بود. معاونت اداری و مالی را مهدی حجت کاشانی به عهده داشت.(صص۳۴-۳۳)
‏- [افخمی] برنامه‌های اصلی که شما و همکارانتان طرح و اجرا کردید چه بودند؟
[اعتماد] برنامه‌ ما عمدتاً ساختن نیروگاه بود برای تولید برق. منتهی برای اینکه نیروگاه بسازیم و برق تولید کنیم یک سری عوامل لازم است... قسمت اعظم تکنولوژی اتمی در تکنولوژی سوخت خلاصه می‌شود. ما باید تکنولوژی سوخت را می‌گرفتیم و آن جز تحقیق و توسعه و کار آزمایشگاهی راه دیگری نداشت... علاوه بر این‌ها، برنامه‌ای برای تولید رادیو ایزوتوپ‌های مختلف داشتیم و تحقیقات در مورد کاربرد آنها. رادیو ایزوتوپ‌ها و اشعه اتمی کاربردهای متنوعی دارند.(ص۳۵)
‏- تعداد آرژانتینی‌ها متغیر بود، برای اینکه آنها در زمان‌های مختلف به سازمان آمدند، ولی در مجموع هیچ وقت از حدود ۹ یا ۱۰ نفر تجاوز نکرد. استثنائاً در بعضی موارد و برای مدت محدودی یکی دو نفر خارجی دیگر داشتیم که آنها هم هر یک در یک زمینه تخصصی کار می‌کردند.(ص۳۶)
‏- یک روز به من گفتند که یک ایرانی در آمریکا جایزه سال جوشکاری صنعتی را برده. جوشکاری نیروگاه‌ها فوق‌العاده جوشکاری بغرنجی است و خیلی تکنولوژی می‌خواهد. اسم این شخص علی یزدی بود. برادر همین دکتر یزدی معروف که با خمینی به ایران آمد. من گفتم که این شخص را بروید پیدا کنید. رفتند و بالاخره... به او تلفن کردم و گفتم ما به شما احتیاج فوری داریم. از او خواستم که هرچه زودتر به تهران بیاید تا با هم صحبت کنیم. او اصلاً توی خط ایران نبود. سال‌ها در آمریکا بود و مدیریت اجرائی کارگاه ساختمان یک نیروگاه اتمی را به عهده داشت. بعد از اصرار زیاد بالاخره گفت خیلی خوب. گفتم بلیط می‌فرستم بیا دو روز با من صحبت کن و برگرد. بالاخره آمد. من این قدر توی گوشش خواندم تا راضیش کردم بیاید ایران... او به ایران آمد و خانمش را هم که آمریکائی بود با خود آورد. مسئولیت کارگاه ساختمان نیروگاه‌ها را به او محول کردیم و او با دانش و تجربه‌ای که داشت خیلی به ما کمک کرد و مقدار زیادی از مسایل مربوط به ساختن نیروگاه بوشهر را حل کرد. بسیار آدم صمیمی و همکار شایسته‌ای بود.(صص۳۸-۳۷)
‏- نخست‌وزیر از ما خواسته بود که برای ساختن نیروگاه حتی‌المقدور از نیروی انسانی ایرانی استفاده شود و آلمانی‌ها روی اصرار ما تعدادی جوشکار ایرانی را به سرعت تربیت کردند که کارهای جوشکاری را انجام دهند. متأسفانه جوشکار‌های ایرانی به علت کمی تجربه نتوانستند کار را درست انجام دهند. مجبور شدیم قسمت مهمی از محفظه را خراب کنیم و دو مرتبه با استفاده از جوشکارهای خارجی بسازیم و این امر مبالغ زیادی به ما ضرر زد. در این زمان علی یزدی که قبلاً راجع به او صحبت کردم به ایران آمد. او تعدادی از جوشکارهای ایرانی را که قابلیت داشتند نگه داشت و تخصص آنها را تکمیل کرد.(صص۴۰-۳۹)
‏- در موقع ساختن نیروگاه‌ها کار ما نظارت بر اجرای طرح بود و برای این کار از متخصصین ایرانی که به تدریج به سازمان می‌پیوستند استفاده می‌کردیم. اما برای بهره‌برداری از نیروگاه‌ها باید متخصص این کار را تربیت می‌کردیم و برای این امر هم با آلمانی‌ها و فرانسوی‌ها ترتیباتی داده بودیم که ایرانی‌ها را برای این کار تربیت کنند.(ص۴۰)
‏- [افخمی] در برنامه شما وقتی که نیروگاه بوشهر، اگر اشتباه نکنم در سال ۱۹۸۰ قرار بود کامل بشود، به کار می‌افتاد، چند درصد از کسانی که نیروگاه را به کار می‌انداختند ایرانی می‌بودند؟
[اعتماد[ همه.
[افخمی] صددرصد شان ایرانی بودند؟
[اعتماد] اصل براین بود که صددرصد ایرانی باشند. ولی ما از لحاظ زمان به آن مرحله نرسیدیم. البته اگر در موقع عمل به اشکالاتی برمی‌خوریم لزوماً می‌بایست از کارشناسان خارجی استفاده کنیم.(صص۴۳-۴۲)
‏- دانش و تکنولوژی اتمی عمدتاً به سوخت مربوط می‌شود. مسئله دیگر این است که چون تکنولوژی سوخت با تکنولوژی ساختن سلاح‌های اتمی ارتباط پیدا می‌کرد، دسترسی به آن سخت‌تر بود... در زمینه سوخت باید ترتیباتی می‌دادیم که وابستگی شدید نسبت به یک کشور به خصوص نداشته باشیم... بعد از چند ماه که ما کارمان را شروع کردیم، برای اینکه ببینم وضع تأمین اورانیوم چه جوری است، فهرست تمام تولیدکنندگان بزرگ اورانیوم را در دنیا تهیه کردیم و به همه اینها نامه نوشتیم و از همه آنها خواستیم که به ما اورانیوم بفروشند. یکنفرشان پاسخ مثبت نداد. تمامشان نوشتند که اورانیوم نداریم. این نشان می‌دهد که تمام گنجایش تولید اورانیوم در آن موقع به کلی و برای چندین سال خریده شده بود.(ص۴۳)
‏- این نشان می‌دهد در دنیا یک حرکت شدید به طرف اتمی شدن بود. یعنی اغلب کشورهای صنعتی همزمان به طرف اورانیوم هجوم برده بودند. روی این اصل مجبور شدیم در مورد نیروگاه‌های اولی که خریدیم در قرارداد طرف معامله (یعنی سازنده نیروگاه) را متعهد کنیم که تا ده سال سوخت این نیروگاه‌ها را تامین کند.(ص۴۴)
‏- در آن زمان یک معدن بزرگ اورانیوم در کشور «نامیبیا» (Namibia) که در آن زمان تحت قیمومت آفریقای جنوبی بود و امروز به استقلال رسیده است وجود داشت که قسمت بزرگی از سهام آن متعلق به یک کمپانی بزرگ معدنی انگلیس به نام R.T.Z (Rio Tinto Zinc) بود. در این معدن تأسیسات بزرگی برای تولید و تخلیص اورانیوم درست شده بود... در آن موقع بزرگترین رقم تولید را را در دنیا داشت. ما بعد از مذاکرات مفصل موفق شدیم بخشی از سهام این تأسیسات را از R.T.Z بخریم... از سوی دیگر یک شرکت آلمانی به نام «اوران گزلشافت» (Uran Geselschaft) در آن زمان فعالیت زیادی برای دستیابی به منابع اورانیوم جهان مبذول می‌داشت و در چند کشور هم به نتایج ملموس دست یافته بود و برنامه‌های اکتشاف اورانیوم متنوعی در خیلی کشورها داشت. ما با این شرکت تماس‌های زیاد داشتیم و بالاخره موفق شدیم در بخش مهمی از برنامه‌های اکتشافی آنها سهیم شویم.(ص۴۴)
‏- آنچه که در دراز مدت برای ما اهمیت داشت مسئله اکتشاف اورانیوم در داخل کشور بود. چون اگر در ایران اورانیوم پیدا می‌کردیم پایه‌های استقلال سیکل سوخت خودمان را تا حد زیادی تأمین می‌کردیم.(ص۴۵)
‏- [افخمی] عملاً آغاز به کار اکتشاف کردید؟
[اعتماد] بله، ما طی سه سال کار اکتشاف زمینی می‌کردیم. در این مدت در نتیجه عملیات انجام شده اطمینان پیدا کرده بودیم که در ایران معادن اورانیوم هست. ولی فرصت این را نداشتیم که تعیین کنیم ذخایر اورانیوم در کجاست و بچه میزان است و هزینه استخراج اورانیوم چه اندازه است. اگر چند سال بیشتر فرصت می‌داشتیم می‌توانستیم به این سؤالات پاسخ بدهیم.(صص۴۷-۴۶)
‏- فقط۷/۰ (هفت دهم) درصد اورانیوم طبیعی از نوع اورانیوم ۲۳۵ است و بقیه از نوع اورانیوم ۲۳۸ است. از سوی دیگر فقط اورانیوم ۲۳۵ در اثر شکستن (fission) انرژی ایجاد می‌کند و چون نسبت این ایزوتوپ در اورانیوم طبیعی خیلی کم است، اورانیوم طبیعی را به سختی می‌توان برای سوخت راکتورها مصرف کرد... این بالا بردن نسبت اورانیوم ۲۳۵ را غنی کردن (enrichment) می‌نامند.(ص۴۷)
‏- در زمان جنگ، آمریکائی‌ها به تکنولوژی غنی کردن اورانیوم که بسیار بغرنج است دست یافتند، و بعد از جنگ کارخانه‌های بزرگی برای این امر ساختند... سال‌ها بعد فرانسوی‌ها نیز این تکنولوژی را مهار کردند و یک کارخانه غنی کردن اورانیوم برای مصارف نظامی ساختند.(ص۴۷)
‏- بعد از بحران نفت در سال‌های اول دهه هفتاد میلادی خیلی از کشورهای صنعتی به جانب انرژی اتمی هجوم آوردند. در آن زمان نه تنها تولید اورانیوم کافی به نظر نمی‌رسید، بلکه گنجایش کارخانه‌های غنی کردن اورانیوم هم محدود بود و فقط آمریکا و تا حد محدودی هم شوروی خدمات غنی کردن اورانیوم را می‌فروختند. با احساس این کمبود، فرانسه که برنامه بسیار وسیعی برای استفاده از انرژی اتمی داشت و تکنولوژی لازم را هم در اختیار داشت، یک شرکت بین‌المللی برای ایجاد یک کارخانه غنی کردن اورانیوم تشکیل داد. در این شرکت، که اکثریت سهام آن در اختیار فرانسه بود، ایتالیا، اسپانیا و بلژیک نیز سهیم بودند. نام این شرکت «اورودیف» (Eurodif) بود.(ص۴۸)
‏- در سال ۱۹۷۵ «ژاک شیراک» (Jacques Chirac) که در آن موقع نخست‌وزیر فرانسه بود در رأس هیاتی از وزیران و مسئولان بلندپایه (مخصوصاً در زمینه انرژی) به ایران سفر کرد. در این سفر مذاکرات مفصلی درباره همکاری‌های دو کشور در زمینه انرژی اتمی انجام شد. من که موقع را مناسب دیدم طرحی حضور اعلیحضرت ارائه دادم که ایران فرانسوی‌ها را راضی کند که ما هم در کارخانه «اورودیف» برای غنی کردن اورانیوم شریک شویم... خوشبختانه میزان سرمایه‌گزاری برای ایجاد کارخانه «اورودیف» و نیروگاه اتمی مجاور آن خیلی زیاد بود و فرانسوی‌ها برای تامین آن مشکل داشتند. بالاخره بعد از گفتگوهای زیاد اعلیحضرت موافقت کردند که در برابر سهیم شدن ایران در این کارخانه (یعنی برای راضی کردن فرانسوی‌ها) مبلغ یک میلیارد دلار به صورت وام در اختیار فرانسه قرار دهند که به مصرف سرمایه‌گزاری در کارخانه «اورودیف» برسد... یکی از شرایط این بود که اگر در آینده تصمیم به ساختن یک کارخانه دیگر گرفته شود، در آن کارخانه هم ایران از ابتدا شریک خواهد بود. ایران بدین وسیله موقعیت خود را به طور دراز مدت در صحنه تولید خدمات غنی کردن تثبیت می‌کرد.(صص۴۹-۴۸)
‏- بر اساس توافق‌هائی که به آن رسیدیم، دو شرکت در فرانسه به ثبت رسید. یکی به نام «سوفی‌دیف»(Sofidif) که در آن ۶۰ درصد سهام متعلق به کمیساریای انرژی اتمی فرانسه بود و ۴۰ درصد سهام متعلق به ایران بود. اگر اشتباه نکنم سهام ایران به نام سازمانی بود که در وزارت اقتصاد و دارائی برای سرمایه‌گزاری‌های ایران در خارج درست شده بود... شرکت «سوفی‌دیف» ۲۵ درصد سهام «اورودیف» را در دست داشت و چون ۴۰ درصد سهام این شرکت متعلق به ایران بود، بنابراین ما به میزان ده درصد (بطور غیرمستقیم) در «اورودیف» شریک بودیم و حق برداشت ۱۰ درصد از تولید کارخانه غنی‌کردن اورانیوم «اورودیف» به طور مستقیم به ما تعلق گرفت.(ص۵۰)
‏- شرکت دومی که تشکیل دادیم «کوردیف» (Coredif) نام داشت که بین ۲۰ تا ۳۰ درصد (رقم دقیق آنرا به خاطر ندارم) سهام آن به ایران تعلق داشت و بقیه در دست فرانسه بود. ولی این شرکت راه به جائی نبرد چون به تدریج با کند شدن روند استفاده از انرژی اتمی دیگر نیازی به ایجاد یک کارخانه جدیدی برای غنی کردن اورانیوم نبود.(ص۵۱)
‏- به طور کلی می‌توان کشورها را در این زمینه به سه دسته تقسیم کرد. اول کشورهائی که میله‌های سوخت خارج شده از راکتور را به عنوان تفاله‌ اتمی (nuclear waste) تلقی کرده... سردسته این کشورها آمریکاست که برای اولین بار این نظر را مطرح کرد که می‌توان از مقدار مواد قابل سوخت که در میله‌های سوخت خارج شده از راکتور وجود دارد چشم‌پوشی کرد و مجموعه مواد میله‌های سوخت را به عنوان تفاله اتمی تلقی نمود... گروه دوم کشورهائی هستند که نظرشان بر این است که باید میله‌های سوخت را تجزیه کرد و مواد سوختی آن (اورانیوم غنی و پلوتونیوم) را از بقیه مواد جدا کرد و مجدداً در سیکل سوخت راکتورهای اتمی به کار برد... گروه سوم کشورهائی بودند که به علت اینکه هم دیرتر و یا در مقیاس کوچک‌تر به سوی اتم روی آورده‌اند و نیز به علت اینکه در این زمینه تجربه لازم به حد دلخواه و مطمئنی وجود ندارد هیچ نوع تصمیمی نگرفته‌اند.(صص۵۲-۵۱)
‏- یادم هست که روزی یک خبرنگار اتریشی به ایران آمد و با اعلیحضرت مصاحبه کرد. او در این مصاحبه سؤالاتی از اعلیحضرت در زمینه انرژی اتمی کرد و پاسخ شنید. بعد مسئله تفاله‌های اتمی را مطرح کرد که ایران این مسئله را به چه نحو حل خواهد کرد. پاسخ اعلیحضرت تا آنجا که به خاطر دارم این بود که روزی که موقع این کار رسیده باشد، ایران در این زمینه امتیازی نسبت به کشورهای دیگر دارد و آن داشتن فضاهای وسیع بدون جمعیت است و می‌تواند راهی برای دفن این زباله‌ها پیدا کند و آنها را در اعماق بیابان‌های ایران دفن کند. خبرنگار اتریشی پرسید که اگر روزی این راه‌حل برای ایران پیدا شد، آیا ایران به کشورهای دیگر هم امکان خواهد داد که از فضاهای موجود در ایران استفاده کند؟ پاسخ اعلیحضرت تا آنجا که به خاطر دارم این بود که «در آن موقع خواهیم دید. چرا نه؟» متعاقب این مصاحبه در یک سفر که من به اتریش رفتم، وزیر علوم اتریش که خانمی فعال بود (اسمش را یادم نیست) یک مهمانی نهار برای من ترتیب داد و بعد از نهار مسئله تفاله‌های اتمی را با اشاره به مصاحبه اعلیحضرت مطرح کرد. به او پاسخ دادم که این مسئله به آینده مربوط می‌شود و مادام که خود ما به راه‌حلی دست نیافته‌ایم باید صبر کرد. چند ماه بعد این خانم به تهران آمد.(ص۵۵)
‏- این مطالعات در کمیسیون شروع شد و جو همکاری خوبی هم برقرار بود. ولی دیگر فرصت نبود و با رسیدن انقلاب موضوع مسکوت ماند. امید اتریشی‌ها این بود که از این طریق به افکار عمومی اتریش بگویند که در جستجوی راه‌حل هستند. امید ما این بود که به این وسیله مطالعات لازم را شروع کنیم و از دانش اتریشی‌ها استفاده کنیم. ولی باز هم باید تاکید کنم که موضوع مربوط می‌شد به زمانی که با آن هنوز ۳۰ یا ۴۰ سال فاصله داشتیم. در ماه‌های قبل از انقلاب که هر موضوعی بهانه‌ای برای حمله به دولت می‌شد این شایعه مثل همه شایعه‌های دروغ رایج شد که ایران تفاله‌های اتمی اتریش را در بیابان‌های ایران دفن کرده است.(صص۵۶-۵۵)
‏- آمریکائی‌ها از اولی که برنامه انرژی اتمی ایران شروع شد فوق‌العاده نگران بودند و من یادم هست که در سال اول کارمان با یک حقوقدان آمریکائی که سابقاً عضو کمیسیون انرژی اتمی آمریکا بوده قراردادی داشتم که او مرتباً آنچه را که در دولت آمریکا و در کنگره درباره انرژی مورد بحث است برای من جمع‌آوری کند و نیز خواسته بودم که بریده همه جراید آمریکا را که راجع به برنامه انرژی اتمی ایران می‌نویسند برایم بفرستند. از مجموع آنچه که در آمریکا نوشته می‌شد برمی‌آمد که در آمریکا یک نوع نگرانی نسبت به برنامه ایران وجود دارد. این نگرانی مربوط به این بود که آیا ایران اتم را واقعاً فقط برای استفاده صلح‌جویانه می‌خواهد و یا احیاناً ایران در نظر دارد بعد از دست‌یابی به تکنولوژی اتمی، از این تکنولوژی استفاده نظامی بکند... نوع راکتور انتخابی به وسیله ایران تا حد زیادی شک آمریکائی‌ها را زایل می‌کرد. چون راکتور آب سبک راهی است که از راه تکنولوژی نظامی اتم فاصله زیاد دارد... آنها جسته و گریخته به ما می‌گفتند که شما رسماً اعلام کنید که سوخت سوخته شده را تجزیه شیمیائی (reprocess) نخواهید کرد. جواب من به آنها این بود که ما در این زمینه هنوز تصمیمی نداریم چون این موضوع به ۱۵ یا ۲۰ سال آینده مربوط می‌شود و ما در آن موقع تصمیم خواهیم گرفت.(ص۵۷)
‏- در جلساتی که در کمیسیون مشترک همکاری‌های اقتصادی با امریکا داشتیم، که رئیس آمریکائی آن کیسنجر و رئیس ایرانی آن هوشنگ انصاری بود، من یک برخورد شدید با کیسنجر داشتم. کیسنجر آنوقت یک ایده‌ای آورده بود. می‌گفت کشورهائی مثل ایران و پاکستان برنامه انرژی اتمی دارند، ولی آنها هریک نمی‌توانند جداگانه پی مسایل سوخت خود بروند، مخصوصاً اداره سوخت در مرحله بعد از سوخته شدن در راکتور. چون برنامه‌های شما آن قدر بزرگ نیست که این امر را از لحاظ اقتصادی توجیه کند. او نظرش این بود که در چند منطقه دنیا مراکز چند دولتی سیکل سوخت ایجاد شود و کشورهای منطقه در آن سهیم باشند. بدین ترتیب او می‌خواست تصمیم‌گیری در مورد سیکل سوخت را از حیطه حاکمیت ملی یک کشور بیرون بیاورد تا مسئله تولید پلوتونیوم و استفاده از آن در حیطه اختیار یک کشور نباشد.(ص۵۸)
‏- یک دفعه کیسینجر وزیر خارجه آمریکا آمد تهران. همکارانش را آورده بود. جلسه‌ای داشتیم در دفتر هوشنگ انصاری. ما نشستیم با هم صحبت کردیم و کیسینجر مسئله را مطرح کرد. من گفتم آقای کیسینجر... آیا شما تصور یک سازمان منطقه‌ای را می‌توانید بکنید که ایران و پاکستان و هند و عراق و ترکیه و سایر کشورهای عربی در آن عضویت داشته باشند... او اندکی فکر کرد و گفت راست می‌گوئید. این چنین چیزی عملی نیست. چطور ممکن است در این باروت خانه خاورمیانه یک سازمان مشترک فنی و اقتصادی به این حساسی ایجاد کرد. و بعد رویش را کرد به همکارانش و گفت آیا اعتماد تاکنون این مشکل را برای شما باز کرده بود. گفتند بله. (چون به آنها گفته بودم،) گفت پس چرا گوش نکردید و پس چرا نیامدید به من بگوئید، این حرفش خیلی درست است. این چنین چیزی عملی نیست. بدین ترتیب موضوع ایجاد مراکز منطقه‌ای سوخت اتمی پرونده‌اش بسته شد و دیگر آمریکائی‌ها در این زمینه صحبت نکردند.(ص۵۹)
‏- یک روز رفتم حضور اعلیحضرت، گفتم قربان من این صحبت‌ها را که با شما می‌کنم راجع به کارهائی که باید بکنیم، اینها همه جنبه خیلی فنی و تخصصی دارد... بنابراین به من اجازه بدهید که من عوامل این تکنولوژی را برایتان روشن بکنم. وقتی روشن شد، آن وقت می‌توانیم با هم مکالمه داشته باشیم. فرمودند که یعنی چی. عرض کردم هفته‌ای یک بعدازظهر اعلیحضرت به من بدهید، خارج از برنامه کارهای انرژی اتمی. من می‌آیم این سیستم را برایتان شرح می‌دهم که چه هست و داستان اتم چیست. خیلی خوشحال شدند. گفتند بسیار خوب است. این کار را بکن. من رفتم شروع کردم. یک برنامه فشرده تهیه کردم که چگونه عوامل لازم را برای اعلیحضرت روشن کنم، بدون اینکه وارد جزئیاتی بشوم که از حوصله ایشان خارج باشد. خیلی کار حساسی بود. ولی بالاخره من این کار را کردم. برنامه هرجلسه را به زبان عادی می‌نوشتم روی کاغذ... مجموعاً ۶ ماه بیشتر طول نکشید. آخر ۶ ماه ایشان مجموع اطلاعاتی را که باید یکنفر مثل اعلیحضرت، که در مقام تصمیم‌گیری نهائی بود، در دست داشته باشد، به دست آورد... در چند مورد طرح مسئله از سوی من چنان بود که اعلیحضرت را به بحث درباره چند انتخاب می‌کشاندم و نتیجه این گفتگو به من نشان می‌داد که در فکر سلاح‌های اتمی نیستند.(ص۶۱)‏- به تدریج که در این امر پیش می‌رفتیم می‌توانستیم بعضی کارها را خودمان بکنیم و کم‌کم از بعضی خدمات خارجی خود را بی‌نیاز کنیم و بالاخره در مراحل بعدی بتوانیم سهم ملی خود را در تکنولوژی‌های مختلف بالا برده و در آن مشارکت بیشتری داشته باشیم و بتوانیم نیازهای وسیع برنامه انرژی اتمی را تا حد زیادی در داخل کشور تأمین کنیم. این کار با وجود مرکز تحقیقات اتمی تهران که از دانشگاه تهران به سازمان انرژی اتمی منتقل شد خیلی زود شکل گرفت. علاوه بر این مرکز، یک مرکز تحقیقات و کاربرد رادیو ایزوتوپ‌ها هم داشتیم که آن هم در تهران بود و نوع کارش با مرکز اولی تفاوت داشت. علاوه بر این یک مرکز تحقیقات بزرگ و وسیعی در دست طرح‌ریزی و ساختمان بود که باید در اصفهان ایجاد می‌شد.(ص۶۳)
‏- من خود شخصاً اعتقادم این بود که در برنامه‌ای به وسعت برنامه سازمان انرژی اتمی، باید استعداد‌ها را آزاد می‌گذاشتیم که از لحاظ علمی و تکنولوژی جلو بروند... درست است که دولت از من فعلاً انرژی می‌خواست و در شرایط موجود اعلیحضرت در فکر تسلیحات اتمی نبودند و هیچ کس هم به من ماموریتی در این زمینه نداده بود ولی زندگی ملت‌ها در یک «عکس‌برداری» خلاصه نمی‌شود. از سوی دیگر توسعه تکنولوژی‌های مختلف اتمی به زمان زیاد نیاز داشت. هیچ بعید نبود که روزی شرایط سیاسی و نظامی در منطقه تغییرات مهمی پیدا کند و در آن روز ایران خود را ناچار ببیند که به تسلیحات اتمی دست پیدا کند. در آن صورت می‌بایست به این نیاز کشور پاسخ داده می‌شد.(ص۶۵)
‏- با این ترتیب می‌بینید که سازمان انرژی اتمی که برای خود یک رسالت طویل‌المدت احساس می‌کرد از نیازهای احتمالی آینده غافل نبود ولی به علل سیاسی سعی داشت که این موضوع از نظر همگان و مخصوصاً خبرنگاران و خبرچینان داخلی و خارجی محفوظ بماند. چون در آن موقع می‌توانست بهانه‌ای به دست کشورهای خارجی بدهد که ما را تحت فشار سیاسی قرار دهند.(ص۶۶)
‏- به طور کلی مسئله تأثیر تأسیسات اتمی بر محیط زیست را می‌توان از سه زاویه مطرح کرد: یکی وقتی نیروگاه به حالت عادی کار می‌کند. دیگر مسئله حادثه در نیروگاه‌ها که وضعی غیرعادی است، سوم هم همان مسئله تفاله‌های اتمی است که صحبت شد.(ص۶۷)
‏- بنابراین ما در برابر این سؤال قرار داشتیم که چگونه عمل کنیم. بالاخره تصمیم گرفتیم در زمینه تأسیسات بزرگ، مخصوصاً نیروگاه‌ها، در هر مورد ضوابط و مقررات کشوری که تکنولوژی را به ما می‌داد ملاک عمل قرار گیرند. مثلاً در مورد نیروگاه بوشهر ضوابط و مقررات آلمان و در مورد نیروگاه دارخوئین (در شمال اهواز) ضوابط و مقررات فرانسه اعمال می‌شد... بدین ترتیب با سازمان حفاظت محیط زیست رسماً داد و ستدی نداشتیم. یعنی این سازمان هیچ وقت مدعی ما نشد و از ما مثلاً گزارش نخواست که ما چکار می‌کنیم.(صص۷۰-۶۹)
‏- به علت محدود بودن امکانات، مخصوصاً نیروی انسانی، وظایفی که در کشورهای صنعتی به وسیله چهار یا پنج ارگان مختلف انجام می‌شوند، همه در داخل سازمان انرژی اتمی متمرکز شده بودند و این امر رئیس سازمان را در مقابل مسئولیت‌های خطیر و گاهی متناقض قرار می‌داد.(ص۷۳)
‏- در سال‌های آخر معاونین سازمان و مدیران حقوق‌هائی در حدود ماهی بیست هزار تومان (کمی بیشتر یا کمی کمتر) داشتند و این حقوق با حقوق استادان دانشگاه در یک سطح بود و از حقوق‌های بالای شرکت نفت پائین‌تر بود. ما باید به همکارانمان حقوق مکفی می‌دادیم که زندگیشان مرتب باشد، ولی من با حقوق زیاد مخالف بودم. اعلیحضرت به وضع زندگی همکاران من در سازمان انرژی اتمی خیلی توجه داشتند و به من اصرار می‌کردند که برای آنها زندگی خیلی خوب تأمین کنم، ولی من مقاومت می‌کردم چون فکر می‌کردم روحیه افراد در سازمان ممکن است منحرف شود.(ص۷۸)
‏- در موقع عقد هر قرارداد از آنها کتباً شهادتنامه‌ای (affidavit) می‌گرفتیم که در آن باید می‌نوشتند که در این قرارداد هیچ نوع پولی خارج از آنچه که در قرارداد آمده است به کسی یا جائی پرداخت نشده است. باز برای محکم کردن پیچ‌ها من از همه همکارانم خواسته بودم که در مورد هدیه گرفتن از خارجی‌ها مواظب باشند هدیه ارزشش از حد معقول یک تعارف بالاتر نرود. چون خارجی‌ها گاهی هدیه‌هائی می‌آوردند، مثلاً یک قلم یا یک کتاب. ولی گاهی این هدیه‌ها با ارزش بودند. دستور من این بود که اگر گیرنده هدیه فکر می‌کند که ارزشش از حدود صد دلار بالاتر است باید به دفتر من اطلاع دهد و نام هدیه دهنده را هم بگوید.(ص۸۰)
‏- مسئله سوخت برای من مهم‌ترین و بغرنج‌ترین مسئله بود... با امکانات محدودی که داشتیم کار سازمان در حد تحقیق و توسعه و برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری و نظارت بر اجرا و احیاناً انجام کارهای کوچک اجرائی محدود می‌شد. بهترین شخصی که می‌توانست به ما در این زمینه کمک کند رضا نیازمند بود که تجربه زیادی در صنایع داشت... او در آن زمان مدیرعامل مس سرچشمه بود و به سن بازنشستگی رسیده بود. با او صحبت کردم و او را راضی کردم که در زمینه سوخت به ما کمک کند. البته او در زمینه سوخت اتمی تخصص نداشت... پیشنهاد من مورد تأیید اعلیحضرت قرار گرفت و اجازه فرمودند که نیازمند بازنشسته شود و از مس سرچشمه استعفا بدهد و در زمینه سوخت اتمی به سازمان انرژی اتمی کمک کند. نیازمند شرکتی تشکیل داد به نام «یورایران» که زمینه کارش سوخت اتمی بود. با این شرکت قراردادی بستیم و کار خود را شروع کرد و در مدت کمی افراد متخصص را جلب کرد و بر توانائی خود افزود و خدمات ارزنده‌ای به سازمان ارائه داد.(ص۸۱)
‏- مورد دیگر در زمینه امور حقوقی بود. اگرچه در سازمان یک دفتر حقوقی داشتیم ولی حجم کار به قدری زیاد و مسایل به قدری متنوع بودند که مجبور بودیم به میزان وسیعی از خارج از سازمان خدمات بگیریم... از جمله لازم می‌دانم از خدمات بسیار ارزنده سیروس غنی و همکارانش یاد کنم... کیوان طبری یکی از متخصصین امور حقوقی بود که او را از نزدیک می‌شناختم... بالاخره قبول کرد و دفتر مجهزی درست کرد که طبق قرارداد برای ما کار می‌کرد. این دفتر حقوقی خدمات ارزنده‌ای ارائه داد.(ص۸۲)
‏- مورد دیگر پرویز حکمت بود. حکمت یک مهندس بسیار باتجربه و سال‌ها در سازمان برنامه مسئول بررسی طرح‌های فنی بود. او سپس وزیر نیرو شد و پس از چندی کنار کشید... بالاخره به توافق رسیدیم که او یک شرکتی برای بررسی محل‌های مناسب برای احداث نیروگاه‌های اتمی تشکیل دهد. این کار عملی شد.(ص۸۲)
‏- بودجه یک پارچه نبود که رقمش در خاطرم باشد. برنامه‌ها و طرح‌های متنوع داشتیم که هرکدام بودجه خود را داشتند.(ص۸۵)
‏- [افخمی] خوب، یک رقم کلی می‌توانید بگوئید؟
[اعتماد] خیلی مشکل است. یک رقم کلی وجود نداشت. فکر می‌کنم در سال‌های آخر چیزی نزدیک دو میلیارد دلار خرج می‌کردیم.(ص۸۵)
‏- آن وقت که این کار در ایران شروع شد، من خیلی خلاصه باید بگویم، ایران در یک فاز رشد سریع صنعتی بود و نیازهای انرژی کشور به سرعت رشد می‌کرد. یعنی رشد مصرف برق، حتی مصرف انرژی به طور کلی، در ایران یک چیز خارق‌العاده و بی‌نظیر بود و به این نیاز باید پاسخ داده می‌شد... بنابراین برآوردن نیازهای انرژی در ایران یک مسئله بزرگ ملی بود.(ص۸۶)
‏- به طور خلاصه در آن پیش‌بینی‌هائی که می‌شد، همه‌اش هم خیلی قابل اطمینان نبود، برای اینکه این مسائل قابل پیش‌بینی نیست، فکر می‌کردیم که ایران باید یک روزی در حدود ۲۰ تا ۲۵ درصد برقش را از انرژی اتمی تامین بکند. بقیه‌اش در وهله اول معطوف به مصرف گاز بود که خیلی مورد توجه بود و قرار بود بخش قابل ملاحظه‌ای از انرژی کشور را تأمین کند... داستان این طور نبود که یک عده بنشینند تعیین کنند که ما مثلاً در یک سال چقدر انرژی اتمی می‌خواهیم، چقدر انرژی گاز می‌خواهیم و غیره. در عمل مسئله این‌طور مطرح نمی‌شود. در عمل مسئله این جوری مطرح می‌شود که در آن سال تا چه حد می‌توانیم انرژی اتمی بسازیم، یعنی تصمیم‌گیری به برنامه‌ریزی مربوط نمی‌شود، به قدرت اجرائی مربوط می‌شود. مخصوصاً در یک زمینه تازه‌ای که در آن تجربه نداشتیم. همین‌طور درباره گاز و درباره آب و نفت.(صص۸۷-۸۶)
‏- قبل از شروع برنامه‌ انرژی اتمی اعلیحضرت مسئله بیست و سه هزار مگا وات برق اتمی را در سال‌های وسط دهه ۹۰ میلادی مطرح کرده بودند. این بیست و سه هزار مگا وات، با پیش‌بینی رشد سایر بخش‌های صنعت برق، ما را در همان حدود ۳۵ درصد قرار می‌داد. در عمل ما هیچ‌وقت ننشستیم این را برنامه‌ریزی بکنیم، برای اینکه آگاهی داشتیم که برنامه‌ریزی در شرایط کار آن روز ما که تجربه‌ای نداشتیم کار عبثی بود... در ایران یک محدودیت اضافی دیگر خیلی زود برای ما روشن شد و آن مسئله محل مناسب برای ایجاد نیروگاه اتمی بود.(ص۸۷)
‏- شرایط آن روز در داخل مملکت چه بود؟ ایران در آن سال‌ها با سرعتی کم‌نظیر در حال رشد و توسعه بود. هرسال در حدود یک میلیون نفر به جمعیت کشور اضافه می‌شد و بیش از یک میلیون نفر به تعداد افراد تحت پوشش نظام آموزشی اضافه می‌گردید. کشور به سرعت صنعتی می‌شد و با رشد سریع طبقه متوسط (middle class) و تحرک چشمگیری که در این طبقه به چشم می‌خورد، نیازهای جامعه با سرعت در حال رشد بود و متنوع می‌شد. جامعه ما به تدریج به صورت یک جامعه مصرفی درمی‌آمد. وقتی به تاریخ تحول اقتصادی کشورهای پیشرفته‌تر نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که موتور اصلی این تحولات انرژی بوده است.(صص۹۰-۸۹)
‏- به نظر من بین برنامه‌های صنعتی و زیربنائی کشور نقش انرژی مورد بی‌توجهی قرار گرفته بود. هرچه در این زمینه سرمایه‌گزاری شده بود بیشتر متوجه تولید نفت بود تا ایجاد زیربنای مناسبی برای تامین نیازهای انرژی کشور در چند دهه آینده. میزان سرمایه‌گزاری در گاز پائین بود و حال اینکه گاز بهترین و اقتصادی‌ترین منبع انرژی برای مصارف صنعتی و خانگی است. از همه بدتر بخش برق خیلی عقب بود و آنچه که عمل شده بود، و ظرفیت‌هائی که ایجاد شده بود، مطلقاً پاسخ‌گوی نیازهای روز نبود تا چه برسد به آینده.(ص۹۰)
‏- فراموش نکنیم که در سال‌های آخر ما نه تنها در بسیاری از دهات برق نداشتیم، حتی برای مصرف برق شهرها در تنگنا بودیم و اغلب در تهران خاموشی داشتیم. من به خاطر دارم که در یکی از جلساتی که در نخست‌وزیری تشکیل می‌شد و صفی اصفیا ریاست آنرا داشت بحث فراوان روی این داستان داشتیم که شهرک غرب که در دست ساختمان بود برق می‌خواست و دولت برق نداشت به این شهرک بدهد. آیا به این ترتیب می‌توان جامعه را به سرعت صنعتی کرد و نیازهای متعدد اجتماعی را برآورد. آنها که نسبت به هزینه‌هائی که برای اتم انجام می‌شد با نظر انتقادآمیز نگاه می‌کردند، آیا هیچ‌وقت حساب کردند که ما هرسال چه مقدار ضرر کمبود برق را می‌دادیم. تعداد بسیاری از کارخانه‌های جدید، چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی، مجبور بودند برق مورد نیاز خود را خودشان تولید کنند و این خیلی گران تمام می‌شد. وقتی برق تهران و یا شهرستان‌های دیگر قطع می‌شد آسیب فراوان به مردم و اقتصاد کشور وارد می‌شد.(ص۹۰)
‏- کشورهای صنعتی پیشرفته در حال حاضر در حدود یک و نیم تا دو کیلو وات قدرت تولید برق برای هر نفر دارند (یعنی قدرت کل تولید برق تقسیم برتعداد جمعیت) که در بیست سال پیش اندکی کمتر از این بود. ما در سال‌های آخر قبل از انقلاب قدرت برق سرانه‌ای در حدود دودهم کیلو وات داشتیم که بسیار کم بود... انرژی اتمی با حرکت سریعی که شروع کرده بودیم، و اگر مشکلاتی غیرقابل پیش‌بینی اتفاق نمی‌افتاد، می‌توانست از سال ۱۹۸۱ یعنی هفت سال بعد از آغاز برنامه شروع به تولید برق کند و تا سال ۱۹۹۴، یعنی بیست سال بعد از شروع برنامه، شاید می‌توانست مجموعاً ۱۰ تا ۱۲ هزار مگاوات قدرت ایجاد کند.(ص۹۱)
‏- حال اگر در زمینه گاز هم فعالیتی نظیر اتم انجام می‌شد، شاید می‌توانستیم ۱۲ تا ۱۵ هزار مگاوات هم از گاز تأمین کنیم. نفت و برق آبی هم شاید می‌توانستند رویهم در حدود ۱۰ هزار مگاوات تامین کنند (که من در این رقم شک دارم). باز هم می‌بینیم که با همه این فعالیت‌ها، که بعضی اشخاص آنها را غیرلازم می‌دانستند، ما به حد قدرت سرانه یک کیلووات نمی‌رسیدیم.(ص۹۱)
‏- من به سهم کوچک خودم این رسالت را قبول کرده بودم و گوش هم به منادیان کم حافظه ترس و واهمه، نکبت و بدبختی و خفت در مقابل کشورهای خارجی نمی‌دادم. گرفتاری آنها این است که وقتی کاری انجام نمی‌شود، ناله سر می‌دهند که چرا ما عقب مانده‌ایم... ولی به مجرد اینکه کسی همت داشته باشد و بخواهد کار بزرگ و سرنوشت‌ساز انجام دهد، نعره می‌کشند که چرا این طور شد و چرا آن طور شد. آنها چون «قدرت سازندگی» ندارند، این عقده خود را با تلاش برای بالا بردن «قدرت تخریب» خود، تسکین می‌دهند.(ص۹۲)
‏- چون در نیات اعلیحضرت خواندم که پی وقت تلف کردن و از این دست به آن دست کردن نیست و اتم را به عنوان یکی از محورهای مهم سیاست انرژی و نیز یکی از عوامل پر توان تقویت بنیه علمی و فنی کشور می‌داند و در این زمینه نیات بلندی دارد قبول کردم.(ص۹۴)
‏- اگر هدف ارکستری این باشد که احیاناً روزی بتواند آهنگ «گل پری جون» را به نوازد دیگر این ارکستر نمی‌تواند سمفونی نهم بتهوون را تحویل دهد. رهبر ارکستر باید هدف را بالا بگذارد و امکانات یک یک افراد ارکستر را بالا ببرد تا بتواند آثار هنری پرارزش را به اجرا درآورد. ابعاد بزرگ برنامه یک مفهوم دیگر هم داشت و آن جهت‌گیری برای یک صنعت اتمی تقریباً کامل و مستقل بود... مخصوصاً مهار کردن مراحل مختلف سیکل سوخت اهمیت بسیار دارد، چون ضامن استقلال آن کشور در زمینه انرژی اتمی می‌شود. این صنایع جانبی وقتی مفهوم پیدا می‌کند که برنامه بزرگ باشد وگرنه برای دو سه نیروگاه ایجاد آن صنایع قابل توجیه از لحاظ اقتصادی نیست.(ص۹۵)
‏- اما آیا این برنامه انرژی اتمی فقط یک هوس اعلیحضرت بود، که بعضی‌ها فکر می‌کنند ایشان از لحاظ پرستیژ و یا احیاناً برای استفاده‌های نظامی این برنامه را راه انداختند، باید عرض کنم که از لحاظ استفاده‌های نظامی و بینش اعلیحضرت در این زمینه، من قبلاً توضیحات مفصلی دادم.(ص۹۵)
‏- بنابراین این مسئله را کنار می‌گذارم. اما آنچه که باید گفت این است که در آن زمان بخش بزرگی از کشورهای جهان درپی استفاده از انرژی اتمی بودند و این نبود که یک باره شاه هوس کرده باشد. کشورهای صنعتی با سرعتی زیاد خود را مجهز می‌کردند تا بخش قابل توجهی از نیروی برق خود را از اتم بگیرند.(ص۹۶)
‏- و اما راجع به آن قسمت از سؤال شما که مربوط می‌شود به تصمیم‌گیری در مورد برنامه انرژی اتمی باید بگویم که در اصل تصمیمات مربوط به حجم برنامه و ابعاد مختلف آن و نحوه اجرای آن را من رأساً گرفته‌ام و به اجرا گذاشته‌ام. ولی این را باید اضافه کنم که من کاملاً از نیات اعلیحضرت و نظرات و بینش ایشان در این زمینه اطلاع داشتم.(ص۹۷)
‏- در سازمانی که مستقیماً زیر نظر اعلیحضرت اداره می‌شد هیچ وقت نه کتباً و نه شفاهاً من همکارانم را در مقابل «اوامر مطاع ملوکانه» قرار ندادم. این نه در شأن همکارانم بود و نه در شأن من و نه شاید در شأن اعلیحضرت. امروز من، برعکس خیلی دیگر از زعمای قوم که چون در کار خود تعهد و استقلال فکری لازم را نداشته‌اند همه تقصیرات را به گردن اعلیحضرت می‌اندازند که اوامری صادر می‌فرمودند و ما اجرا می‌کردیم، با صراحت تمام می‌گویم که مسئولیت کامل تمام تصمیمات مربوط به انرژی اتمی به شخص من برمی‌گردد.(صص۹۸-۹۷)
‏- [افخمی]... وقتی به سال‌های قبل از انقلاب، منظورم یکی دو سال قبل از انقلاب است، نگاه می‌کنیم می‌بینیم که درآمد نفت به نسبت پائین آمده بود... آیا فکر می‌کنید علی‌رغم نیاز کشور باز هم به اندازه کافی پول باقی می‌ماند که دولت سالی چند میلیارد دلار صرف انرژی اتمی بکند و آیا از این لحاظ به بن‌بست نمی‌رسیدید؟
[اعتماد] بله سؤال جالبی است و من نسبت به این مسئله از همان روز اول خیلی فکر کرده‌ام... بنابراین اگر قرار می‌بود که اقتصاد ایران و رشد و توسعه کشور متوقف شود و همه ساله همان مقدار پول به صندوق دولت بیاید که می‌آمد، معلوم است که به انرژی اتمی احتیاج نداشتیم. ولی وضع کشور در آن روز بسیار خوب بود.(ص۹۸)
‏- در یک جامعه ساکن و ایستا هیچ اتفاقی نمی‌افتد. همانطور که در ایران در طی هزار سال از حمله اعراب تا سلطنت پهلوی اتفاقی که با زندگی مردم و رشد جامعه ارتباط داشته باشد نیفتاد. در تمام آن مدت نفت ما زیر زمین خوابیده بود و ما امکان استفاده از آن را نداشتیم. اگر بعدها درآمد نفت به داد ما رسید برای آن بود که در صنعت نفت مقادیر هنفگتی سرمایه‌گذاری شد تا ظرفیت تولید نفت ایران به نزدیک ۶ میلیون بشکه در روز رسید... حالا چرا این قانون نسبت به اتم صادق نیست؟ چرا بعضی‌ها فکر می‌کنند که هزینه‌های اتم به دریا ریخته می‌شد؟(ص۹۹)
‏- از سال ۱۹۸۱ اولین نیروگاه اتمی ما قرار بود برق تولید کند و تا چند سال هر سال یک واحد دیگر مورد بهره‌برداری قرار می‌گرفت. هر یک از این واحدها در سال در حدود ۳۵۰ تا ۴۰۰ میلیون دلار برق تولید می‌کرد. یعنی از سال ۱۹۸۱ ببعد فعالیت انرژی اتمی ایران ضمن اینکه خرج داشت درآمد هم داشت.(ص۹۹)
‏- خیلی زود به نتیجه رسیدیم که تعداد محل‌های مناسب برای ایجاد نیروگاه اتمی در ایران محدود است و شاید در غایت امر از حدود ۱۰ محل تجاوز نمی‌کند. البته در هر محل می‌توانستیم دو یا چند واحد بسازیم. ولی خوب در اصل این محدودیتی بود که در کشور بود. به طور خیلی خلاصه باید بگویم که اولین محل انتخابی بوشهر بود، دومین محل در کنار رود کارون در نقطه‌ای به نام دارخوین و سومین محل در جنوب شرقی اصفهان در کنار زاینده رود. این سه محلی بودند که درباره آنها تصمیم گرفته بودیم و کار ساختن نیروگاه در بوشهر و دارخوین و مطالعات نهائی و اقدامات اجرائی اولیه در اصفهان در جریان بود.(ص۱۰۱)
‏- اولین نیروگاه اتمی در شبه جزیره بوشهر ساخته شد، که طرح آن به وسیله مؤسسه «کرافت ورک اونیون (Kraftwerk Union) یا KWU، که از شرکت‌های تابعه «زیمنس» آلمان بود، تهیه شده بود. این مؤسسه مسئولیت اجرای طرح را به عهده داشت. نیروگاه بوشهر عبارت بود از دو واحد، هر یک به قدرت ۱۲۰۰ مگاوات (یک میلیون و دویست هزار کیلو وات). طبق برنامه‌ای که در قرارداد تنظیم شده بود اولین واحد این نیروگاه باید در پایان سال ۱۹۸۰ و دومین واحد در پایان سال ۱۹۸۱ شروع به تولید کنند و به شبکه برق سراسری متصل شوند.(ص۱۰۲)
‏- طرح ساختن یک تأسیسات بزرگ برای نمک‌زدائی به گنجایش دویست هزار متر مکعب آب در روز تهیه شد و برای ساختن این طرح یک مناقصه بین‌المللی گذاشتیم که در نتیجه یک مؤسسه صنعتی ژاپنی برنده شد. قرارداد تنظیم و امضاء شد و کار ساختن کارخانه شروع شد و همزمان با کار ساختن نیروگاه پیش می‌رفت.(ص۱۰۳)
‏- [افخمی] آخرین سؤال من در این بخش مربوط به انتقال سازمان انرژی اتمی از تهران به اصفهان است.
[اعتماد] یکی از مشکلات کار ما در تهران این بود که سازمان با سرعت زیاد رشد می‌کرد... ما مرتب در نقاط مختلف تهران ساختمان جدید اجاره و تجهیز می‌کردیم وباز هم همیشه در تنگنا بودیم. واحدهای سازمان در نقاط مختلف تهران پخش شده بودند و این مسایل زیادی را برای ما ایجاد می‌کرد... بالاخره به این نتیجه رسیدم که چاره اساسی این است که سازمان را از تهران به بیرون ببریم... بعد از مطالعه جنبه‌های مختلف مسئله تصمیم من در مورد انتقال سازمان به اصفهان قطعی شد. موضوع را با اعلیحضرت در میان گذاشتم. در ابتدا عکس‌العمل اعلیحضرت منفی بود، ولی پس از ارائه دلایل و بحث مفصلی اعلیحضرت نظر مرا تایید کردند و قرار شد که من پی این کار بروم... من متوجه شدم که در شرق اصفهان زمین‌های وسیعی وجود دارد که دست نخورده مانده است... در هر صورت زمین را پسندیدیم و نقشه‌های آن را برداشتیم که با خود به تهران ببریم. در این موقع اکبر زاد مرا به گوشه‌ای برد و سربسته به من گفت که این زمین برای برنامه مهمی در نظر گرفته شده است و به ما گفته‌اند از بالا که این زمین‌ها را نباید در اختیار هیچ مؤسسه‌ای قرار دهیم. بالاخره مسئله را با هویدا نخست‌وزیر مطرح کردم. او هم به محض اینکه نقشه زمین را دید به من گفت که مسئله را فراموش کن.(صص۱۰۵-۱۰۴)
‏- از هویدا این اطلاع را گرفتم که زمین را برای اجرای یک طرح بزرگ جمبوری بین‌المللی پیشاهنگی در نظر گرفته‌اند و اسدالله علم، وزیر دربار، پشت این طرح ایستاده است و اجازه آن را هم از اعلیحضرت گرفته است... اعلیحضرت فرمودند که از این داستان اطلاع دارند ولی مهم نیست. اولویت با سازمان انرژی اتمی است و شما بروید و کار خود را بکنید.(ص۱۰۶)
‏- مسئولیت تهیه نقشه جامع این شهرک به مؤسسه «ماندلا» که زیر نظر نادر اردلان کار می‌کرد سپرده شد. کارهای نادر اردلان را من خوب می‌شناختم... در جوار این طرح یک طرح کوچک دیگری در دست بررسی داشتیم. انگیزه این طرح در این بود که من و همکاران نزدیکم فکر می‌کردیم که اگر این طرح بزرگ در اصفهان پیاده می‌شود باید نه تنها برای آن شهر مشکلات تازه‌ای ایجاد نکند، بلکه عاملی برای توسعه و ترقی اصفهان شود... در هر صورت، پس از یک مطالعه مقدماتی، طرحی را آغاز کردیم که تعداد چند صد خانه قدیمی اصفهان را بخریم و با همکاری متخصصان فن آنها را تعمیر و ترمیم کنیم و وسایل زندگی مدرن در آن‌ها بکار گذاریم، بطوریکه مدیران و متخصصان سازمان بتوانند در آنها زندگی کنند. این هم موجب دلگرمی آنها می‌شد و هم زندگی کردن آنها در این خانه‌ها موجب می‌شدکه از آنها نگهداری شود.(صص۱۰۸-۱۰۷)
● بخش دوم: سازمان انرژی اتمی ایران در رابطه با دولت و عوامل ذینفوذ دولتی و غیردولتی
‏- من همیشه معتقد بودم که دولت باید به نحوی راهی پیدا کند که بر کار سازمان انرژی اتمی نظارت داشته باشد. این فرهنگ پاسخگوئی را من می‌خواستم ایجاد بکنم، که متأسفانه تا آخرش ایجاد نشد. کمیته انرژی اتمی هم چند دفعه که تشکیل شد جنبه بسیار ظاهری داشت. یا به تعارف می‌گذشت و یا سؤال‌های بی‌مورد... بعد از سقوط دولت آموزگار و در زمان نخست‌وزیری شریف‌امامی، که من استعفا دادم و احمد ستوده‌نیا به ریاست سازمان انرژی اتمی منصوب شد، وضع عوض شد. به من گفته شد که در کمیته‌های بعدی آقایان آمدند و نشستند و شروع کردند به ایراد گرفتن که چرا این جور شد یا آن جور شد. آن وقت دیگر ایراد مفهومی نداشت. آن وقت در مملکت همه کس برای همه کس ایراد می‌گرفت. ولی آن روزی که من بودم، که احتیاج داشتم آقایان دست بگذارند روی برنامه‌ها و مرا تحت فشار قرار بدهند، هیچ این فشار روی من نبود.(ص۱۱۰)
‏- نه در زمان هویدا و نه در زمان آموزگار دولت به من کمک فکری نکرد و با من گفتگو نداشت و حال اینکه من طالب این گفتگو بودم و در مواردی این موضوع را ثابت کردم... نوبت اول در جلسه‌ای بود که از مؤسسات بزرگ دولتی دعوت شده بود در جلسه‌ای شرکت کنند. در آن جلسه که با حضور آقای هویدا و چند وزیر تشکیل شد از ما خواستند که ترتیبی بدهیم که کارهای طرح‌های عمرانی به وسیله ایرانی‌ها انجام شود و از استخدام خارجی‌ها در سطح کارهای ساختمانی و نظائر آن اجتناب شود. من فوراً این نظر دولت را به مقاطعه کاران سازمان که خارجی بودند... ابلاغ کردم. آنها هم در این زمینه همکاری کردند... ولی بعد برای این کار تاوان بزرگی دادیم... مورد دوم در موقعی بود که دولت از لحاظ مالی در مضیقه بود و می‌خواست در طرح‌های عمرانی صرفه‌جوئی کند... قرار شد در یک جلسه شورای اقتصاد شرکت کنم و در حضور اعلیحضرت مسئله مطرح شود. در آن جلسه اعتبارات سازمان‌های دیگر مطرح شد و تصمیماتی گرفتند، ولی در مورد سازمان انرژی اتمی اعلیحضرت زیربار نرفتند و صریحاً فرمودند که برنامه‌های انرژی اتمی همان است که هست و کسی نباید به آن دست بزند.(صص۱۱۳-۱۱۲)
‏- ما در آن روزها برق خیلی کم داشتیم و در زمینه تولید و توزیع برق به اندازه کافی سرمایه‌گزاری نشده بود. حتی در تهران به بعضی از شهرک‌های تازه‌ساز درست برق نمی‌دادند. وضع شهرهای کوچک و روستاها هم که بسیار بد بود. هیچ جامعه مدرنی نمی‌تواند بدون داشتن برق فراوان رشد کند و به جلو برود و ما در این زمینه تا آخرین روزها کوتاهی کردیم. خاموشی‌های برق تهران شاید یکی از عواملی بود که زندگی مردم را مختل کرد و احساس ضد دولتی را در مردم ایجاد و یا تشدید نمود. به خاطر دارم که در یک زمستان سخت یکی از نیروگاه‌های تهران از کار افتاد و در تهران خاموشی ازدیاد پیدا کرد. اعلیحضرت خیلی عصبانی شده بودند و دولت را مورد مؤاخذه قرار داده بودند. هویدا سراسیمه مرا خواست و گفت وزارت نیرو را هم به عهده بگیرم.(ص۱۱۴)
‏- مورد سوم بیشتر به شوخی شباهت داشت. یک روز امیرعباس هویدا تلفن زد و از من خواست نهار را با او در نخست‌وزیری بخورم. وقتی به دفتر ایشان رفتم دیدم دو نفر دیگر هم هستند: هوشنگ انصاری وزیر دارائی، و عبدالمجید مجیدی، وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه. وقتی بر سر میز نهار رفتیم، من منتظر بودم که آقای هویدا مطلب خود را مطرح کند... صحبت را هوشنگ انصاری شروع کرد و تا آخر طرف من او بود. هویدا هم گاهی به میخ می‌زد و گاهی به نعل. متأسفانه بعد از مدتی صحبت معلوم شد که اصلاً مسئله بر سر این نیست که برنامه‌های انرژی اتمی چیست و چگونه می‌توان احیاناً هزینه‌های این برنامه را تقلیل داد. بلکه صحبت بر سر این بود که مثلاً منشی من چقدر حقوق می‌گیرد و تحصیلاتش چیست و یا فلان مسئول اداری سازمان انرژی اتمی حقوقش زیاد است و از این قبیل مسائل. (صص۱۱۵-۱۱۴)
‏- تنها کسی که گاهی اوقات با هم سرشاخ می‌شدیم هوشنگ انصاری بود، آن هم نه اینکه بگوید سازمانتان چرا این کار را می‌کند، چرا آن کار را نمی‌کند. با او بر سر مسائل مالی و سرمایه‌گزاری گاهی تنش داشتیم، ولی به برنامه‌ها ارتباط نداشت. این تنش‌ها بر سر میزان اعتبارات یا سرمایه‌گزاری‌ها نبود، بلکه اغلب زائیده اختلاف سلیقه در مورد نحوه عمل بود. هوشنگ انصاری سعی داشت که اختیارات وزارت دارائی لوث نشود.(ص۱۱۷)
‏- [افخمی] رابطه شما با دولت در دوران نخست‌وزیری دکتر آموزگار چطور بود؟
[اعتماد] در رابطه با دولت آموزگار عرض کنم که چون نخست‌وزیر مملکت عوض شد و هر نخست‌وزیری به اصطلاح سبک خودش را دارد، روش خودش را دارد، باالتبع می‌شد تصور کرد که رابطه سازمان انرژی اتمی هم با دولت ممکن است احیاناً دستخوش نوساناتی بشود.(ص۱۱۷)
‏- در تابستان ۱۹۷۷ اعلیحضرت به من یک ماموریت دادند که بروم به آمریکا. داستانش به طور خلاصه این بود، که بعد از سرکارآمدن کارتر، یکی مسئله انرژی اتمی بود که با آمریکا همیشه گرفتاری داشتیم و در بن‌بست بودیم، یکی هم مسائل مربوط به نفت و گاز بود که بین دو کشور مطرح بود و اختلاف نظرهائی بود که باید حل می‌شد. اعلیحضرت به من فرمودند که تو برو و مسایل را مجدداً بررسی کنید... قبل از رفتن به سفر یک روز عصر رفتم به خانه هویدا با او خداحافظی کنم. هویدا گفت اکبر هرجا می‌روی زود برگرد. پرسیدم چرا؟ من در هر صورت زود برمی‌گردم. مگر خبری هست؟ گفت بله. من دیگر هیچ چیز نپرسیدم. فردای آن روز طیاره گرفتم رفتم به لندن. این روز پنجشنبه بود. همان روز آموزگار نصف شب زنگ زد و مرا از خواب بیدار کرد و گفت فردا به تهران برگرد... فردا صبح، اول وقت، رفتم فرودگاه طیاره گرفتم برگشتم. نصف شب رسیدم تهران. صبح شنبه اول وقت رفتم خانه آموزگار. آموزگار به من گفت یادت هست آن وقت راجع به انرژی صحبت می‌کردیم و نظراتی داشتیم. حالا وقت اجرای آن نظرات شده. گفتم چطور شده؟ گفت من مامور تشکیل کابینه شدم، هویدا استعفا داده، و حالا من می‌خواهم به این کار رسیدگی بکنم، و به من پیشنهاد کرد در کابینه او وزارت نیرو را عهده‌دار شوم... پاسخ من منفی بود.(صص۱۱۹-۱۱۸)
‏- من گفتم آقای آموزگار معذرت می‌خواهم، من نمی‌توانم وزیر نیرو بشوم. گفت چرا! گفتم برای اینکه دولت ایران در این زمینه خیلی قصور کرده. همین امروز هم نظرم این است که دولت در مورد این بخش خیلی کوتاهی کرده. مردم برق می‌خواهند، انرژی می‌خواهند. در کشوری که این همه گاز دارد، هنوز گاز به کسی نداده‌اند. اینها یک چیزهای اولیه است که باید در جامعه تامین کرد. خوب شما یک وضعی درست کرده‌اید که قابل تحمل نیست و حالا می‌گوئید من بیایم این وضع را درست بکنم. این که دو روزه و پنج روزه نمی‌شود. یک سال و دو سال هم من این کار را نمی‌توانم بکنم. ولی در این مدت در مقابل توقع مردم قرار می‌گیرم. شما می‌خواهید یک دفعه همه را بیندازید گردن من. من این میراث را نمی‌توانم قبول بکنم.(صص۱۲۱-۱۲۰)
‏- این شروع کار من با آموزگار بود. البته آموزگار از این موضوع ناراحت شد. تقی توکلی شد وزیر نیرو، که آدم بسیار خوبی بود، ولی نمی‌دانم تا چه حد در آن زمان می‌توانست وزارت نیرو را زنده بکند.(ص۱۲۱)
‏- [افخمی] علت اینکه سؤال می‌کنم این است: مسئله این نبود که شما به آموزگار بگوئید اگر این چهارتا سازمان را با هم ادغام کنید من قبول می‌کنم، به عنوان شرط.
[اعتماد] نخیر، نبود. برای اینکه آموزگار این پیشنهاد را به من کرد و من قبول نکردم و دلایلم را هم بعداً حضور اعلیحضرت مطرح کردم. اصلاً اصل داستان برای من اشکال داشت. یعنی رفتن در کابینه. در ثانی مسئله ادغام سازمان‌ها نبود. مسئله ایجاد هماهنگی بود... من هیچ وقت به عنوان شرط نگذاشتم. حالا اگر واقعاً از من می‌خواهید، صمیمانه بگویم، اگر می‌خواستم شرط بگذارم با نخست‌وزیر نمی‌گذاشتم، با اعلیحضرت می‌گذاشتم. چون سررشته این کار دست اعلیحضرت بود... برای من این مسئله جنبه کلی داشت و آنرا برای مملکت لازم می‌دانستم، ولی نه اینکه خودم این کار را بکنم.(صص۱۲۳-۱۲۲)
‏- یک دفعه آموزگار یقه مرا چسبید که حقوق‌های سازمان شما شاید زیاد است. من گفتم شاید زیاد است، ولی شما ترازویتان کجاست بسنجیم که این زیاد است یا کم است. بعد گفت که خیلی خوب من می‌گویم بررسی کنند... دکتر آموزگار مرا صدا کرد، رفتم پهلوی آموزگار، و دیدم که چند نوع دستگاه را مقایسه کرده‌اند، که این دستگاه‌ها یکیش شرکت شیر پاستوریزه تهران بود... یک مدتی گذشت باز آموزگار دخالت‌هائی خیلی به صورت جسته و گریخته می‌کرد، و یک مقداری هم سعی می‌کرد مرا یک جائی گیر بیندازد، کنار دیوار بگذارد.(صص۱۲۴-۱۲۳)
‏- یک روز صبح زود رسیدم به تهران. در پاویون دولت در فرودگاه گفتند یک آقائی می‌خواهد شما را ببیند. گفتم کی‌ست؟ گفتند آقای «بایتس». سابقه بایتس این بود که در آن مدتی که ما مذاکره می‌کردیم او چند دفعه خواسته بود که بیاید مرا ببیند و من بهش وقت نداده بودم.(ص۱۲۵)
‏- خلاصه یک مقداری صحبت کردیم. او خواست راجع به مطالب آب شیرین کن صحبت بکند. من گفتم ببینید، من الان پشت میزکارم نیستم. از سفر رسیده‌ام. حاضر نیستم مطلقاً راجع به کار سازمان در اینجا صحبت کنم و معذرت می‌خواهم... ظهر آن روز منشی آمد گفت نماینده کروپ آمده می‌خواهد شما را ببیند. گفتم من الان با نماینده کروپ کاری ندارم. رفت و برگشت گفت یک نامه آورده. گفتم خوب نامه را بگیرید. گفته بود نه، به من گفته‌اند نامه را به دست اعتماد بدهم. گفتم خیلی خوب بیاید. نامه را آورد و باز کردم دیدم نامه از «بایتس» است. در واقع متن نامه این بود که ایران با کروپ یک قرارداد دارد. این قرارداد به کروپ این امتیاز را می‌دهد که در مورد طرح‌های صنعتی که ایران اجرا می‌کند و از کشورهای خارج وسایل و تکنولوژی وارد می‌کند ایران باید در شرایط مساوی به کروپ ارجحیت بدهد.(ص۱۲۵)
‏- متن نامه [رئیس کروپ] یک کمی تهدیدآمیز بود. تهدید می‌کرد که اگر ما در این طرح به کروپ اولویت ندهیم، او می‌تواند از مواد آن قرارداد استفاده بکند. من این نامه را خواندم. خیلی ناراحت شدم. نامه را بستم و گذاشتم توی پاکت و دادم دست طرف. گفتم دو انتخاب به شما می‌دهم. یا اینکه این نامه را همین طور که بستم و در پاکت گذاشتم برمی‌دارید و می‌برید... یا اینکه تو نامه را می‌گذاری روی میز می‌روی. آن وقت دیگر شما باید عواقب بعدی این کار را قبول بکنید... بالخره مقداری فکر کرد، نامه را برداشت و برد.(ص۱۲۶)
‏- چند روز بعد در حضور اعلیحضرت بودم فرمودند خوب،‌این نامه «بایتس» ‌چه شد. گفتم قربان کدام نامه؟ فرمودند که «بایتس» مگر به تو نامه ننوشته؟ عرض کردم در سازمان انرژی اتمی این چنین نامه‌ای وجود ندارد. اعلیحضرت یک کمی ناراحت شدند، گفتند چطور می شود یک چنین چیزی. من این نامه را دیده‌ام. چطور ممکن است؟ گفتم وجود ندارد، اطمینان می‌دهم که در سازمان انرژی اتمی یک چنین نامه‌ای وجود ندارد. اعلیحضرت خیلی نارحت شدند. گفتند پس مثل اینکه یکی به من دروغ می‌گوید... اعلیحضرت فرمودند خوب، حالا چرا، این مرد مگر چه می‌گوید. گفتم این مرد اصلاً حق ندارد در کار ما دخالت کند.(ص۱۲۶)
‏- در همان زمان‌ها یک روزی از نخست‌وزیری یک نامه آمد برای من... باز کردیم دیدیم یک مؤسسه‌ای که ادعا می‌کند سازنده نیروگاه اتمی است طی نامه‌ای به نخست‌وزیر پیشنهاد کرده است که ایران یک نیروگاه اتمی از آنها بخرد. نخست‌وزیر هم پیشنهاد آنها را فرستاده بود به سازمان انرژی اتمی و جواب می‌خواست... این مؤسسه چه بود؟ این مؤسسه اتحادی بود بین کارخانه معروف Brown Boveri در سویس و آلمان و یک کمپانی آمریکائی به نام Babcock and Willcox (B.&W.) اگر چه این کمپانی دوم در امریکا در ساختن نیروگاه‌های اتمی تجربه داشت و طرح‌های زیادی را اجرا کرده بود، ولی این برای اولین بار بود که با همکاری Brown Boveri طرح خودش را ارائه می‌کرد. یعنی این joint venture ایجاد شده بود که طرح تازه‌ای برای نیروگاه‌های اتمی ارائه دهد... آقای آموزگار جواب نامه‌اش را می‌خواست و من هم پاسخی نمی‌دادم. چون برای پاسخ دادن به آن نامه باید مقداری مطالعه می‌شد و وقت صرف می‌شد که من لزومی برای آن نمی‌دیدم. تا بالاخره خود آموزگار به من چند دفعه تلفن کرد و هر بار به او شفاهاً توضیح دادم که این کار عملی نیست.(صص۱۲۸-۱۲۷)
‏- یک روز من حضور اعلیحضرت بودم، اعلیحضرت فرمودند آموزگار می‌گوید که این وظائف سازمان انرژی اتمی را باید مجدداً رسیدگی بکنیم و کار نیروگاه‌ها را تفکیک بکنیم و بدهیم به وزارت نیرو. من خودم چندین بار در این زمینه قبلاً با اعلیحضرت صحبت کرده بودم که وظیفه ساختن نیروگاه از وظایف وزارت نیرو است. آنها همان‌طور که نیروگاه نفتی و گازی و آبی می‌سازند باید نیروگاه اتمی هم بسازند... حالا که خود اعلیحضرت مسئله را مطرح کردند، من استقبال کردم و گفتم خوب باید این کار بشود. فرمودند چطور می‌شود این کار را کرد؟ یک کمی نگران بودند نکند مشکلاتی ایجاد شود و گرفتاری‌هائی ایجاد شود. گفتم، نه قربان، اصلاً مشکلی درکار نیست، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. فقط شرطش این است که معاونت نیروگاه‌های اتمی سازمان انرژی اتمی عیناً به وزارت نیرو انتقال یابد و احمد ستوده‌نیا که مسئول این کار است بشود معاون وزارت نیرو و زیر نظر وزیر نیرو کارش را ادامه بدهد.(صص۱۲۹-۱۲۸)
‏- مدتی از انتصاب ستوده‌نیا به معاونت وزارت نیرو نگذشته بود که یک روز او سراسیمه به دفتر من آمد و گفت مشکل دارد. خیلی ناراحت بود. به او گفته بودند که باید یک قولنامه برای خرید یک نیروگاه اتمی تهیه کند. این همان نیروگاهی است که قبلاً گفتم که آموزگار طرح آن را برای من فرستاده بود و پاسخ می‌خواست. ستوده‌نیا در این زمینه کاملاً مثل من فکر می‌کرد. یعنی عقیده داشت که این عمل نه لزومی دارد، نه احتیاجی به آن داریم... از من نظر خواست. من فکر کردم که او نباید در ابتدا با رئیسش سر شاخ شود. مخصوصاً اینکه می‌دانستم که رئیسش، یعنی تقی توکلی وزیر نیرو، هم در این زمینه اصلاً نظری ندارد و او هم احتمالاً زیر فشار قرار گرفته است... به او پیشنهاد کردم، که متن یک قولنامه را تهیه کند که وزارت نیرو تحت شرایطی آمادگی خود را اعلام می‌دارد که یک نیروگاه اتمی از آن مؤسسه مربوط بخرد... در هر صورت قبول کرد و با هم متن قولنامه (letter of intent) را تهیه کردیم. این متن اصلاً جز بازی با لغات و کلمات چیز دیگری را دربرنداشت.(صص۱۳۱-۱۳۰)
‏- در یک جلسه‌ای که در گاجره بود، اگر اشتباه نکنم برای بررسی برنامه ششم عمرانی، در طی یکی دو روزی که آنجا بودیم، یک بار با احسان نراقی و رضا قطبی قدم می‌زدیم. احسان نراقی می‌گفت از جاهائی شنیده‌ام که یک فشارهائی به سازمان انرژی اتمی هست برای اینکه کارهائی در این جهت بکند، در آن جهت بکند. یک کسانی منافعی دارند که کارها به نحو دلخواه آنها انجام یابد. او ازمن پرسید آیا این درست است یا نیست. تأثیر در برنامه گذاشته یا نگذاشته؟ در هر صورت من یادم هست جوابش را خیلی روشن دادم. گفتم بله، فشار که همیشه هست. در تمام این مدت انواع و اقسام فشارها روی من بوده، ولی بودن فشار دلیل این نمی‌شود که فشار مؤثر بوده است.(ص۱۳۱)
‏- اگر این را گفتم، برای این است که بعدها احسان نراقی در کتابی که چند سال پیش در پاریس چاپ کرد (نام کتابش هست از کاخ شاه تا زندان اوین) در یک جائی به همین ملاقات و همین گفتگو اشاره کرده و آن را جور دیگری آورده است... یک روز در پاریس نراقی هوشنگ وزیری را واسطه قرار داد که با من ملاقات کند و من قبول کردم مشروط براینکه هوشنگ وزیری هم باشد. در حضور وزیری از او پرسیدم: تو که نوشته‌ای یک جای این طرح‌ها اشکال داشته، من درست جمله را نفهمیدم. حالا توضیح بده که اشکال چه بوده است؟ هرچه سعی کرد نتوانست توضیح بدهد. به او گفتم پس تو مطلب را عوضی نوشته‌ای، دانسته یا ندانسته، و این در خواننده القاء شبهه می‌کند. همان روز قول داد در چاپ‌های بعدی، و در ترجمه‌هائی که به زبان‌های دیگر می‌شود، مطلب را اصلاح بکند، که نکرد.(ص۱۳۲)
‏- یک روز که من در همان اواخر نخست‌وزیری آموزگار برای دادن گزارشی حضور اعلیحضرت به نوشهر رفته بودم، مامور تشریفات دربار به من گفت قبل از اینکه حضور اعلیحضرت شرفیاب بشوی علیاحضرت می‌خواهند ترا ببینند. بعد مرا برد حضور علیاحضرت که در بیرون ساختمان بودند. صحبت کردیم... بعد که اصرار کردند و من احساس کردم که اطلاعاتی دارند داستان نیروگاه اتمی و قولنامه را توضیح دادم. خیلی ناراحت شدند. گفتند این را من پی‌گیری می‌کنم.(ص۱۳۳)
‏- تیمسار فردوست در یک موقع فشار گذاشته بود، برای اینکه یکی از اعضاء فامیلش یک مؤسسه مقاطعه کاری داشت و او آمده بود شرکتش را به سازمان معرفی کرده بود که از سازمان کار بگیرد. بررسی سازمان نشان می‌داد که آن شرکت حائز شرایط نیست که از ما کار بگیرد. برحسب اتفاق، یکی از بستگان نزدیک فردوست هم در سازمان کار می‌کرد و کار مهمی داشت. او آدم درستی بود. آمد، گفت، فلانی من می‌دانم، چون در جریان واردم می‌دانم این داستان برای شما گرفتاری تولید خواهد کرد... مواظب باشید... این داستان در مواقع مختلف و انواع مختلف گردنگیر ما شد و با فردوست گرفتاری‌های مختلف داشتیم.(ص۱۳۵)
‏- یکی از همکاران ما که دکتر فیزیک بود و اهل قم بود با فردوست ارتباط داشت. حالا چطوری، من نمی‌دانم. یک دفعه من رفته بودم سفر. از سفر که برگشتم، در فرودگاه به من گفتند توی روزنامه‌‌ها نوشته‌اند که آن همکار من مورد تفقد اعلیحضرت قرار گرفته. اعلیحضرت فرموده‌اند به او خانه بدهند. من پرسیدم داستان چیست؟ معلوم شد که این شخص یک نامه نوشته حضور اعلیحضرت، از طریق فردوست، که من در اتم کار می‌کنم. دکتر اتم هستم. من که این همه به مملکت خدمت می‌کنم، در تهران خانه ندارم و سازمان انرژی اتمی امکانی برایم تهیه نکرده که خانه‌دار بشوم. بنابراین، من هر روز از قم می‌آیم به تهران و در سازمان انرژی اتمی کار می‌کنم و شب به قم برمی‌گردم.(ص۱۳۶)‏- مسئول امور اداریمان را صدا کردم. گفتم پرونده این شخص را ببین که اصلاً چه هست. او گفت، آقای دکتر، کاروان بهش دادند، ولی حالا آمده یقه ما را چسبیده یک اتومبیل می‌خواهد، چون راهش دور است. حدس من شدیدتر شد که دست‌هائی در کار هستند که برای من مزاحمت تولید کنند. فکر کردم اگر اجازه بدهم این نوع تحریکات رشد پیدا بکند گرفتاری تولید می‌شود. همانجا به آن مسئول اداری گفتم تا امروز عصر این شخص را باید بیرون کنید.(ص۱۳۶)
‏- بعد از چند روز من شرفیاب بودم. اعلیحضرت فرمودند، راستی داستان این پسره چیست؟ گفتم کدام داستان؟ فرمودند داستان این کسی که بیرونش کردید. آیا درست است که بیرونش کردید. گفتم بله بیرونش کردم. فرمودند چرا بیرونش کردید. گفتم من مسئول آن سازمان هستم. یک کارمندی که مرا اذیت می‌کند، بیرونش می‌کنم. بفرمائید کجایش اشکال دارد. فرمودند هیچ جایش اشکال ندارد، ولی این بیچاره خانه ندارد. گفتم به من چه مربوط است. من که خانه‌ساز نیستم. من به او حقوق می‌دهم. او اگر حقوقش را ببرد مثلاً هرشب کازینو خرج کند معلوم است که برای خانه‌اش پول باقی نمی‌ماند.(ص۱۳۷)
‏- این داستان گذشت، ولی فردوست به نحو دیگری شروع کرد. در اصفهان ما طرحی داشتیم و یک مرکز تحقیقات در اصفهان می‌ساختیم. باز شخصی به فردوست نامه نوشت که در طرح اصفهان سوءاستفاده‌هائی شده. مثلاً گفتند یکی از مسئولان یک کولر برده خانه‌اش، یک جاده عوضی کشیده‌اند، چیزهائی از این قبیل. این داستان برای سازمان تولید مزاحمت کرد و کار به دادگستری رسید و پرونده‌ای تشکیل شد که تا امروز هم وجود دارد.(ص۱۳۸)
‏- من یک بار رفتم حضور اعلیحضرت، فرمودند، خوب، اینکه فلانکس می‌گوید، چه می‌گوید (حالا اسم آن شخص را فراموش کرده‌ام). گفتم چه می‌گوید؟ فرمودند، می‌گوید اگر فلان قسمت نیروگاه‌ها را از کره جنوبی می‌آوردند، بهتر بود... واقعاً آن روز به اعلیحضرت جسارت کردم. گفتم جوابش را اعلیحضرت چرا نفرمودید؟ فرمودند جوابش را باید تو بدهی نه من. گفتم جواب این سؤال را اعلیحضرت می‌توانستند بدهند. فرمودند جوابش چیست؟ گفتم آن قانون ننوشته‌ای است که در ایران حاکم است. نه تنها در ایران، بلکه در همه کشورهای دنیا حاکم است. این قانون را اعلیحضرت خوب می‌شناسید و آن به تخصص من ارتباطی ندارد. فرمودند آن قانون چیست؟ گفتم «کار کردن خر/ خوردن یابو» در هر جامعه‌ای یک عده باید کار بکنند یک عده هم باید بخورند... بنده تا حالا آمده‌ام به شما بگویم آن آقا چه نوع گردن بند الماس گردن خانمش انداخته کوتاه
است، بلند است، رنگش خوب است یا نه، آن به من مربوط نمی‌شود. آن یابو باید بخورد. حالا چگونه می‌خورد به من مربوط نیست. ولی او هم حق ندارد بگوید این خر چگونه باید کار کند. به او مربوط نیست. گفتم جواب آن شخص فقط همین است. اعلیحضرت خیلی خندیدند.(ص۱۳۹)
‏- اوایل کار بود که از جائی روی من فشار گذاشتند و با اصرار زیاد از من خواستند که بعضی از صاحبان صنایع خارجی را بپذیرم و با آنها صحبت کنم. اینها کسانی بودند که من نمی‌خواستم ببینم. وقتی فشار زیاد شد، دیدم این فشار را باید بالاخره یک کارش بکنم. در آن موقع اعلیحضرت در «سن‌موریتس» تشریف داشتند. یک روز صبح زنگ زدم به هویدا نخست‌وزیر گفتم که شما لطف بفرمائید دستور بدهید نهار حاضر کنند، من نهار خدمتتان هستم. گفت تو برای من تصمیم می‌گیری... سوار شدم رفتم پهلوی هویدا. گفتم نهار که هیچ، امر بفرمائید تختخواب و رختخواب برای شب تهیه بکنند. من مهمانتان هستم و از اینجا هم بیرون نخواهم رفت. گفت چرا؟ چه شده؟ گفتم روی من فشار است و تا این فشار برنداشته نشود، ممکن نیست از نخست‌وزیری خارج شوم... گفت کی؟ گفتم من به شما نمی‌گویم. وظیفه‌ام نیست که من به شما اطلاع بدهم. شما دولت دارید، دستگاه اطلاعاتی دارید، هرچه می‌خواهید از آنها بپرسید. ولی من تا این فشار برداشته نشود کار نمی‌کنم... بالاخره او قول داد و گفت تا ساعت ۶ بعدازظهر جواب را می‌گیرم. من رفتم دفترم. ساعت ۶ بعدازظهر هویدا زنگ زد. گفت بیا اعلیحضرت جواب دادند. برگشتم. اعلیحضرت خیلی صریح به هویدا دستور داده بودند باید هرجا فشار هست فوری جلویش را بگیرید. و به هویدا دستور داده بودند تمام سفرای کشورهائی را که ما با آنها کار داریم بخواهد و به آنها بگوید اعلیحضرت خیلی نگران هستند که در زمینه اتم هیچ فردی، خارجی یا ایرانی، در کارها دخالت نکند.(صص۱۴۱-۱۴۰)
‏- اگر مسئول دستگاهی در شروع تماس‌های غیرعادی عکس‌العمل شدید نشان ندهد، بعد دیگر ممکن است دیر باشد. مثلاً‌اگر یک فرد قدرتمندی از من برای مهمانی دعوت می‌کرد، هیچ وقت قبول نمی‌کردم. چون داستان همیشه از اینجا شروع می‌شود. با شما در دوستی باز می‌کنند و بعد به تدریج شما را درگیر می‌کنند و یک وقت ممکن است احساس کنید که دیگر راه برگشت ندارید و آلوده شده‌اید. باید از همان ابتدا از آلوده شدن پرهیز کرد و باید این تصویر را طوری درست کرد که همه حساب خودشان را بکنند.(ص۱۴۱)
‏- سعی می‌کردم خارج از چارچوب روابط اداری با هیچ یک از بزرگان و زعمای کشور روابط خصوصی نداشته باشم. چون این روابط می‌توانست برای من دست و پاگیر باشد. من اصلاً از مخلوط شدن با قشر بالای جامعه احتراز داشتم و به حفظ استقلال فکر و عمل خود بیش از هرچیز اهمیت می‌دادم. چون اعتقاد دارم که انجام کارهای بزرگ فقط برپایه استقلال فکری و قدرت تصمیم‌گیری امکان‌پذیر است.(ص۱۴۲)
‏- عامل اصلی اینکه کسی نتوانست از برنامه‌های انرژی اتمی سوءاستفاده کند، حالت اطمینان و گفتگوی صریح و پر حاصلی بود که بین اعلیحضرت و من برقرار شده بود و تا آخر هم ادامه پیدا کرد. من با قاطعیت می‌توانم بگویم که در تمام این مدت هیچ موردی پیش نیامد که اعلیحضرت دستوری به من بدهند که من با آن مخالفت داشته باشم. یعنی تصمیم‌گیری در زمینه انرِژی اتمی هیچ وقت دستخوش تصمیمات احتمالاً نسنجیده و بدون مقدمه اعلیحضرت نشد و این امر ضامن اصلی چرخش درست کار و خنثی کردن هر نوع فشار غیرموجه بود.(ص۱۴۴)
‏- ما در قراردادهای بزرگ با صنایع خارجی روالی داشتیم که قبل از امضاء هر قرارداد از طرف قرارداد می‌خواستیم که یک شهادت نامه امضاء کند و به ما بدهد که در آن طرف قرارداد باید شهادت می‌داد که برای عقد قرارداد هیچ نوع پولی خارج از مسیر و روال قرارداد به هیچکس در هیچ کشوری نپرداخته است و در طی اجرای قرارداد هم این اصل را رعایت خواهد کرد. اگر عکس این ثابت می‌شد، ما حق فسخ قرارداد را داشتیم... متاسفانه طرف‌های خارجی ما فاسدتر از آن بودند که ما فکر می‌کردیم.(ص۱۴۵)
‏- سه سال بعد از انقلاب، من روزی در آلمان با Haunschild معاون کل وزارت تکنولوژی آلمان ملاقاتی داشتم. این شخص که به علت سمت خود در آلمان در همه مراحل مذاکرات و نیز ساختن نیروگاه بوشهر وارد بود و نقش اساسی در جنبه‌های این طرح که به دولت آلمان مربوط می‌شد بازی می‌کرد، تمام جزئیات کار را می‌شناخت. او در این ملاقات به من مطالبی گفت که خلاصه آن این است: «من امروز می‌خواهم یک مطلبی را برای شما فاش کنم که خودم از آن خجالت می‌کشم، ولی، با توجه به روابط دوستانه و آکنده از اطمینانی که با هم داشتیم، نمی‌توانم بیش از این موضوع را از شما پنهان کنم. شما نهایت سعی را کردید که در طرح نیروگاه بوشهر هیچ نوع استفاده غیرموجه نشود، و دلیلی هم وجود نداشت که غیر از این باشد. ولی متاسفانه مؤسسه K.W.U تا آخر رعایت این اصل را نکرد و پول‌هائی پرداخت که قابل توجیه نبود. البته این پرداخت به طرح نیروگاه آسیبی نرساند و تأثیری در چرخش کار نداشت، ولی دور از اصول درستکاری بود. ما در ایران در سال‌های پیش سفیری داشتیم به نام «لیلینتال» (Lilenthal)... لیلینتال به مسئولان K.W.U اخطار می‌کرد که درست است که تاکنون اشکالی در کار نیروگاه بوشهر نبوده است و کار طبق برنامه پیش می‌رود، اما شما باید توجه داشته باشید که در ایران افراد متنفذی هستند که می‌توانند چوب توی چرخ شما بکنند... بعد از این مقدمه چینی، لیلینتال بهK.W.U پیشنهاد می‌کند که با مقداری هزینه از خود رفع خطر کند. البته Haunschild اسم آن شخص متنفذ را برد و من او را می‌شناسم. از قرار معلوم در موارد دیگر نیز به این نوع حیله‌های شرم‌آور دست زده بوده است.(صص۱۴۶-۱۴۵)
‏- خوب، این‌ها حرف‌هائی بود که آقای Haunschild به من زد و از این موضوع هم خیلی ناراحت بود. من خیلی ناراحت شدم و به او گفتم: شما غربی‌ها خود از همه فاسد‌تر هستید، عجیب‌تراینکه برای شستن گناهان خود شرقی‌ها را مرتباً در رسانه‌های همگانی خود به فاسد بودن متهم می‌کنید... من شکی ندارم که لیلینتال افسانه ساخته است.(ص۱۴۶)
‏- شریک‌های ایرانی او هم افسانه ساخته‌اند، چون در ایران کسی قدرت اخلال در کار نیروگاه‌های اتمی یا طرح‌های دیگر سازمان انرژی اتمی را نداشت. از همه بدتر مؤسسه K.W.U به این افسانه تن در داده است و شهادت نامه خود را نادیده گرفته است.(ص۱۴۷)
‏- یک روز شخصی که از طرف مؤسسه «فراماتم» ( Farmatome)، سازنده نیروگاه، [دارخویین] مسئولیت انجام مذاکرات را به عهده داشت، از پاریس به من تلفن کرد که من خیلی فوری لازم است با شما مطالبی را در میان بگذارم. به او گفتم هرچه زودتر به تهران بیاید... او گفت که شما از ما قسم نامه می‌خواهید که به هیچ عنوان از محل این قرارداد به کسی پولی خارج از عرف کار داده نشده است. حالا که موقع امضاء قرارداد شده من باید به شما اطلاع بدهم که ما متأسفانه در برزخ بدی قرار گرفته‌ایم. داستان از این قرار است که بنا به خواست «ژیسکاردستن» رئیس‌جمهور فرانسه، مقداری پول به یکی از بازماندگان خاندان سلطنتی فرانسه به عنوان مشاور در روابط عمومی داده‌ایم. البته این پول با سازمان انرژی اتمی ایران ارتباط پیدا نمی‌کند و در قرارداد و میزان آن تأثیری ندارد و ما آنرا از بودجه خودمان پرداخت کرده‌ایم، ولی بهانه این پرداخت قرارداد نیروگاه دارخوئین است... من آن شخص را می‌شناختم و می‌دانستم که اعلیحضرت هم او را می‌شناسند. به طرف فرانسوی گفتم در این مورد من نمی‌توانم تصمیم بگیرم. باید مسئله را حضور اعلیحضرت گزارش کنم و شما باید صبر کنید تا من نتیجه را به شما اطلاع دهم... ما [اعلیحضرت] این مورد را به عنوان نقض شهادت نامه تلقی نخواهیم کرد. من این پاسخ را به طرف فرانسوی دادم و بعد از چند روز قرارداد امضاء شد.(ص۱۴۷)
‏- در ابتدای کار، اولین کشوری که برای ما مطرح بود کانادا بود. کانادا آن وقت یک نوع نیروگاه می‌ساخت که کوچک بود و فکر می‌کردیم ممکن است به درد ما بخورد. رئیس انرژی اتمی کانادا آدمی بود معروف و پرقدرت.... یک دفعه در وین، که به علتی هر دومان در وین بودیم، او مرا دعوت کرد به اطاقش که با هم صحبت بکنیم. من رفتم آنجا و نشستیم... یک دفعه او بدون انتظار من صریحاً گفت خیلی خوب، بالاخره وقتی این قرارداد به امضاء برسد، البته شما کمیسیون خوبی خواهید داشت، و گفت ما حاضریم تا ده درصد کمیسیون بدهیم. گفتم نه، این دیگر خیلی زیاد است، معلوم است که شما می‌خواهید دغلی بکنید. من یک کمی دستش انداختم. گفت نه، نه، دغلی نمی‌کنیم، رایج است و همه می‌کنند. من یک دفعه عصبانی شدم... بلند شدم بدون خداحافظی درب را محکم زدم و از اطاقش بیرون رفتم.(صص۱۴۹-۱۴۸)
● بخش سوم: رابطه با کشورها، سازمان‌ها و رهبران خارجی
‏- کشورهائی که بر تکنولوژی اتمی دست یافته بودند، که تعدادشان هم بسیار کم بود، این سیاست را پیش گرفته بودند که وقتی تجهیزات و مواد و تکنولوژی هسته‌ای را به کشور دیگر منتقل می‌کنند، کشور گیرنده تکنولوژی از آن برای ساختن سلاح‌های اتمی استفاده نکند. برای انجام این هدف هم رسم بود که داد و ستدهای اتمی با هر کشور باید در قالب یک موافقتنامه، که آن را موافقتنامه دوجانبه (bilateral agreement) می‌نامند، عمل شود تا ضوابط کار معلوم باشد. داستان را هم آمریکا باب کرده بود. برای اینکه بعد ازجنگ جهانی دوم، اگر از انگلستان و تا حدی هم فرانسه بگذریم، تکنولوژی اتمی در انحصار آمریکا بود. آمریکا هم برای اینکه بتواند کنترل روی داستان داشته باشد قراردادهای دوجانبه را مد کرد و تعداد زیادی از کشورها این نوع موافقتنامه‌ها را امضاء کردند.(ص۱۵۲)
‏- ما با آمریکا یک موافقت‌نامه دوجانبه داشتیم که سال‌ها قبل از تشکیل سازمان انرژی اتمی امضاء شده بود. این موافقتنامه، که حیطه‌اش محدود بود، وقتی مطرح شده بود که ایران از آمریکا یک راکتور تحقیقاتی خرید و در دانشگاه تهران به کار انداخت. این موافقتنامه حالا دیگر برای ما کافی نبود، چون موضوع نیروگاه‌های اتمی را در برنمی‌گرفت. حالا دیگر باید می‌رفتیم با آمریکا یک موافقتنامه دوجانبه دیگری امضاء کنیم. فوراً مذاکرات را با آمریکا شروع کردیم و پیش می‌رفتیم تا در اوائل سال ۱۹۷۴ هندی‌ها یک انفجار اتمی انجام دادند... ما ضمن اینکه در عرض چهار سال تقریباً هرماه یا در تهران یا در آمریکا با هم مذاکره داشتیم، هیچ وقت به نتیجه نرسیدیم برای اینکه آمریکا می‌خواست شرایطی در این موافقت‌نامه بگذارد که برای ما قابل قبول نبود. بنابراین، با آمریکا به توافق نرسیدیم و تا آخر هم هیچ نوع دادوستدی با آنها نداشتیم.(ص۱۵۳)
‏- [افخمی] وقتی که شما این گفتگوها را می‌کردید هیچ کسی به نمایندگی وزارت خارجه کنار شما نمی‌نشست؟
[اعتماد] ابداً، اصلاً، همیشه قراردادها و موافقت‌نامه‌ها را سازمان انرژی اتمی رأساً مذاکره می‌کرد، وقتی برای امضاء حاضر می‌شد به وزارت خارجه می‌داد.(صص۱۵۶-۱۵۵)
‏- ما مجبور بودیم در انتخاب تکنولوژی خیلی دقت بکنیم، مخصوصاً که تکنولوژی مال ما نبود و کلیدش در دست دیگران بود. آن کشوری که تکنولوژی را ایجاد می‌کند تجربه‌اش خیلی بیشتر است. ما آن تجربه را نداشتیم. بنابراین مدتی طول کشید تا با تشکیل جلسات گوناگون و سمینارها و بررسی‌های مداوم تکنولوژی بهینه را انتخاب کردیم... آن تکنولوژی آب سبک تحت فشار (Pressurized Watre reactor) یاPWR بود که نوعی است که الان از آن بیشتر در همه جای دنیا هست... وقتی که این تصمیم را گرفتیم، یک سری کشورها حذف شدند. مثلاً انگلستان حذف شد، کانادا حذف شد، برای اینکه کانادا تکنولوژی آب سنگین دارد.(ص۱۵۷)
‏- اتکاء فرانسوی‌ها به فشار سیاسی باعث می‌شد که کار عقب بیافتد. از جمله، وقتی رئیس‌جمهور فرانسه، آقای ژیسکاردستن، برای بازدید رسمی به ایران آمد به اعلیحضرت طوری وانمود کرده بود که به علل سیاسی لازم است در این بازدید خبر امضاء قرارداد نیروگاه‌های اتمی اعلام شود. در هر صورت، چون قرارداد حاضر نبود و نمی‌توانست در مدت دو سه روز بازدید آماده شود، من با این امر مخالفت کردم و اعلیحضرت را قانع کردم که فشار ژیسکاردستن را نپذیرد و حضوراً هم به آقای ژیسکاردستن توضیح دادم که چرا ما آماده امضاء قرارداد نیستیم و بالاخره موفق شدم جلو فشار را بگیرم. البته در زمینه قراردادهای بزرگ همیشه دولت‌ها به نحوی دخالت می‌کنند، یا از صنایع خود حمایت می‌کنند.(صص۱۶۰-۱۵۹)
‏- یک روز، بعد از انتخاب شدن ژیسکاردستن به ریاست جمهوری فرانسه، من شرفیاب بودم. اعلیحضرت خیلی خوشحال بودند و فرمودند ژیسکاردستن امروز جواب تبریک ما را داده و گفته آن دعوتی که از اعلیحضرت برای بازدید رسمی از فرانسه شده بود بجای خودش باقی است و خواسته است هرچه زودتر تاریخش را تعیین کنیم. معلوم شد که قبلاً، در زمان پمپیدو، از اعلیحضرت دعوت کرده بودند که یک بازدید رسمی از فرانسه داشته باشند. اعلیحضرت به من فرمودند هرچه زودتر باید این سفر را انجام بدهیم و موضوع اصلی ما هم اتم است. برو فکرهایت را بکن راجع به اتم چه می‌خواهی و چه می‌گوئی... در تابستان ۷۴، یعنی چند ماه بعد از اینکه مسئولیت انرژی اتمی به من واگذار شده بود، اعلیحضرت تشریف بردند به این سفر رسمی و من هم در این سفر همراه بودم.(ص۱۶۰)
‏- در موقع صرف قهوه هویدا رویش را کرد به من و به زبان فرانسه گفت که امروز اعلیحضرت و ژیسکاردستن با هم مذاکره خصوصی داشتند و یکی از تصمیماتشان این بود که در این مدتی که ژیسکاردستن در ایران هستند مسائل قرارداد نیروگاه‌های اتمی که از فرانسه خریداری خواهد شد حل شود که در بیانیه رسمی، که در پایان ملاقات صادر خواهد شد، خبر امضاء قرارداد درج گردد. بعد هویدا از من خواست این کار را در عرض ۴۸ ساعت که در اختیار داشتیم بکنیم... گفتم آقای هویدا با اجازه شما یک عرض به شما دارم، یک عرض هم حضور آقای ژیسکاردستن... ولی آقای ژیسکاردستن من با شما یک عرض دارم. من یکی از افتخاراتم این است که در مکتب شما بزرگ شده‌ام و از فرانسه این تکنولوژی را یاد گرفته‌ام. حتی آن وقت هم که در سوئیس بودم بیشتر به جانب فرانسه نگاه می‌کردم. من از جوانی شاهد بودم که شما چه طور با سرسختی و با فشار و با فعالیت تمام نیروهای علمی مملکت‌تان را بسیج کردید. در زمانی که آمریکائی‌ها به شما زور می‌گفتند، به شما تکنولوژی نمی‌دادند، شما را تحقیر می‌کردند، کامپیوتر نمی‌دادند، همه را خودتان می‌دانید و من هم شاهدش بودم و اینها را می‌دانم، شما رفتید ساختید، تکنولوژی خود را تکمیل کردید. الحمدالله امروز در موقعیتی هستید که می‌آئید به ایران و می‌خواهید تکنولوژی خودتان را به ما بفروشید. آقای ژیسکاردستن، اگر من خطا بکنم، اگر من وظیفه‌ام را طبق آن ضوابطی که خودتان انجام دادید انجام ندهم، اولین کسی که باید مرا توبیخ کند خود شما هستید.(صص۱۶۳-۱۶۲)
‏- بعد ما رفتیم به طریق عادی مذاکرات را انجام دادیم. مثلاً شاید یک سال بعد از آن، درست یادم نیست، ولی مدت بسیار زیادی طول کشید تا اینها پخته شد، درست شد، قرارداد به امضاء رسید، کار آنها راه افتاد. بعد از اینکه قرارداد امضاء شد، یک روز رفتم حضور اعلیحضرت و گفتم اعلیحضرت من می‌خواستم یک سؤال از اعلیحضرت بکنم. گفتند چیست؟ گفتم می‌خواهم ببینم می‌ارزد برای مبلغی برابر دو سه میلیارد فرانک یک نفر یک روز خاطر اعلیحضرت را ازرده بکند، می‌ارزد یا نمی‌ارزد؟ فرمودند، مگر تو این قدر از این قرارداد کم کردی؟ گفتم بله، بیائید رسیدگی کنید. مدرکش هست. بگذریم که پایه‌های قرارداد پیشنهادی فرانسوی‌ها از لحاظ فنی و حقوقی هم درست نبود.(ص۱۶۵)
‏- این مثالی بود که چه جوری کشور فرانسه از طریق روابط سیاسی می‌خواست فشار بگذارد که این قرارداد را زودتر به نتیجه برساند. آلمانی‌ها این کار را این جوری نمی‌کردند، با یک راه‌های دیگری می‌کردند، خیلی ظریف‌تر و خیلی فشار کمتر. آمریکائی‌ها یک جور دیگر می‌کردند. آمریکائی‌ها علاوه بر فشار سیاسی عواملی داشتند که آن عوامل را به جان اعلیحضرت می‌انداختند تا کارشان درست شود.(ص۱۶۶)
‏- بر سر موضوعی که به «اورودیف» مربوط می‌شد با وزارت امور خارجه فرانسه مشکلات بزرگ داشتیم. شرکت چند کشور در طرحی به این عظمت و با این حساسیت طبیعتاً مسایل بسیار بغرنجی ایجاد می‌کرد. برای حل این مسایل وزارت امور خارجه فرانسه طرح موافقت‌نامه چند جانبه‌ای را تهیه کرد و بین کشورهائی که در «اورودیف» شریک بودند (ایتالیا، اسپانیا، بلژیک، ایران و فرانسه) به بحث گذاشت. این طرح کلیه مسایل سیاسی، تکنولوژیک، مالی و حقوقی مربوط به این مشارکت را در برمی‌گرفت و خیلی وسیع و طولانی بود. بعد از اینکه بخش اعظم مواد این موافقت‌نامه مورد موافقت قرار گرفت، من از جانب ایران مطلبی را مطرح کردم که پاسخ به آن آسان نبود و موجب شد که مذاکرات به نتیجه نرسد.(ص۱۶۷)
‏- در بین کشورهائی که در «اورودیف» سهم داشتند، فرانسه دارای سلاح هسته‌ای بود و می‌توانست از این توسعه وسیع تکنولوژی استفاده کند (براساس ضوابط رژیم عدم گسترش سلاح‌های اتمی)، حال اینکه سایر کشورهای شریک نمی‌توانستند استفاده کنند. در مورد این مثال به خصوص، یعنی مؤسسه «اورودیف»، مسئله طوری مطرح می‌شد که مچ کشورهای دارنده تکنولوژی باز می‌شد. مسئله‌ای که من مطرح می‌کردم، و عرض کردم به صورت طغیانی بود علیه وضع موجود، این بود که به طور طبیعی در یکی از مواد طرح موافقت‌نامه چند جنبه آمده بود که کشورهائی که سلاح اتمی ندارند نمی‌توانند به تکنولوژی خاصی که برای ساختن کارخانه «اورودیف» تعبیه شده است دسترسی داشته باشند. من موضع ایران را به این نحو مطرح می‌کردم که حقوق و امتیازات و تعهدات سهام‌داران یک شرکت که جنبه بازرگانی دارد در اساسنامه شرکت تعیین شده است و در آنجا تفاوتی بین سهام چه متعلق به فرانسه باشند یا کشوری دیگر وجود ندارد. حال اگر به دلایل بین‌المللی و برای رعایت «رژیم عدم گسترش سلاح‌های اتمی» کشورهای فاقد تکنولوژی اتمی نظامی نباید از این تکنولوژی استفاده کنند، این امری است که آنرا می‌پذیرم، ولی برای اینکه بین شرکاء شرکت تبعیض اقتصادی غیر قابل توجیهی وجود نداشته باشد، لازم است که فرانسه هم تعهد کند که نه از تکنولوژی تعبیه شده برای این کارخانه استفاده کند و نه از موادی که از این کارخانه بدست می‌آید.(صص۱۶۹-۱۶۸)
‏- هدف نهائی من از پیش کشیدن این بحث [استفاده غیرتبعیض‌آمیز از اورودیف] چند نکته بود که به آنها اشاره می‌کنم: اولاً، به طور کلی در هر مورد که فرصت دست می‌داد سعی ما براین بود که دست بر روی ماهیت یک جانبه «رژیم عدم گسترش سلاح‌های اتمی» بگذاریم و نشان دهیم که این ماهیت یک‌جانبه در روابط بین‌المللی اختلال ایجاد می‌کند و به روابط بین‌المللی منصفانه و بارور در زمینه انرژی اتمی لطمه می‌زند. ثانیاً، با توجه به مقاومتی که در برابر آمریکائی‌ها در زمینه موافقت‌نامه دوجانبه نشان می‌دادیم، عدم سخت‌گیری در برابر فرانسه، که حالا دیگر طرف اصلی ما در زمینه انرژی اتمی بود، می‌توانست تعبیرهای نابجائی را در اذهان و مخصوصاً در ذهن آمریکائی‌ها القاء کند... ثالثاً، سعی من این بود که در قبال چشم‌پوشی از تقاضای خود امتیازات دیگری از فرانسوی‌ها بگیریم... و بالاخره می‌خواستم به سایر شرکای مؤسسه (ایتالیا، اسپانیا و بلژیک) نشان دهم که اگرچه ما در نحوه شریک شدنمان در این شرکت با فرانسه همکاسه هستیم، ولی این همکاسه بودن مانع از این نمی‌شود که رأی و نظر مستقل خودمان را اعمال کنیم و از منافع همه شرکاء در مقابل فرانسه دفاع کنیم.(صص۱۷۰-۱۶۹)
‏- [افخمی] گفتید آمریکائی‌ها کسانی را به جان اعلیحضرت می‌انداختند؟ مثل کی؟
[اعتماد] مثل بعضی از کسانی که در دولت بودند یا به نحوی صاحب نفوذ بودند. البته نمی‌گویم اینها از عوامل آمریکا بودند، یا از منافع آمریکا دفاع می‌کردند. حتماً آنها هم دلایلی از لحاظ منافع ملی برای رفتار خود داشتند که با طرز فکر من منافات داشت. اینها کسانی بودند که گفتگو داشتند با آمریکائی‌ها... آمریکائی‌ها با اطمینانی که به خودشان داشتند به نحو بارز و بدون پرده‌پوشی فشار می‌آوردند. آنها فکر می‌کردند که ما بطور عادی باید حرف‌های آنها را گوش کنیم و بپذیریم. در فشارشان لحنی آمرانه وجود داشت و همین امر باعث طغیان من می‌شد.(صص۱۷۲-۱۷۱)
‏- جرالد فورد رئیس‌جمهور وقت آمریکا یک روز چند نفر از نمایندگان سرشناس کنگره آمریکا را فرستاد پهلوی اعلیحضرت با یک نامه که در آن از اعلیحضرت خواسته بود که هرچه زودتر کاری بکنند که موافقت‌نامه دوجانبه بین ایران و آمریکا امضاء بشود و داد و ستدهای اتمی برقرار بشود و ایران از آمریکا نیروگاه بخرد... اعلیحضرت مرا خواستند و نامه جرالد فورد را به من دادند و فرمودند بخوان. خواندم. گفتند جوابش چیست. گفتم اصلاً جوابش منفی است... من رفتم جوابی را که می‌خواستم بدهم به انگلیسی نوشتم. رفتم این نامه را دادم به همایون بهادری که معاون وزارت دربار بود. گفتم آقا من اینها را می‌خواهم بگویم. شما متن انگلیسی مرا از لحاظ سبک و عرف مکاتبات اعلیحضرت با سران کشورها تنظیم بکنید... جواب تهیه شده در قالبی مؤدبانه و دوستانه این بود که ما مشکلات داریم. تا اینها انجام نشود و عوامل لازم تأمین نشود همکاری نمی‌توانیم با هم داشته باشیم. خیلی مایلیم همکاری بکنیم. برای ما آمریکا مملکت بزرگی است. برای ما آمریکا خیلی مهم است، و اینها... ولی همکاری بین دو کشور در این زمینه حیاتی و بغرنج باید بر روی موازین درست باشد و ما سعی خواهیم کرد که براین اساس موافقت‌نامه را تهیه کنیم.(صص۱۷۳-۱۷۲)
‏- آمریکا، بعد از انفجار اتمی هند، سیاست تازه‌ای در زمینه انرژی اتمی پیش گرفت. این سیاست جدید کم‌کم شکل گرفت و نهایتاً به صورت یک قانون درآمد که در سال ۱۹۷۸ در کنگره تصویب شد. آرشیتکت اصلی آن قانون شخصی بود به نام جوزف نای (Joseph Nye) او در هاروارد بود. این قانون «The Nuclear Non- Proliferation» نامیده شد.(ص۱۷۳)
‏- چون در آن موقع این تکنولوژی در دنیای غرب در انحصار آمریکا بود- البته انگلستان هم چون در زمان جنگ با ‌آمریکا همکاری داشت تا حدی به این تکنولوژی دست یافته بود- همه کشورها سعی کردند که به نحوی عوامل این تکنولوژی را از آمریکا بگیرند و در کشور خود پیاده کنند. آمریکا در آن موقع تنها کشوری بود که سلاح اتمی داشت و این نظر در آمریکا رشد کرد که باید بهرترتیبی شده انحصار داشتن سلاح اتمی در دست آنها بماند. بعد از چند سال شوروی به تکنولوژی سلاح اتمی دست یافت و انحصار آمریکا شکسته شد، ولی آمریکائی‌ها همچنان برتری خود را حفظ کردند. بعد از چند سال انگلستان و بعد فرانسه و بعد چین به این تکنولوژی دست یافتند و صورت مسئله در جهان تغییر کرد.(صص۱۷۴-۱۷۳)
‏- فرانسوی‌ها، پس از اینکه چندین نیروگاه از نوع گرافیت- گاز در فرانسه به کار انداختند، برنامه خود را عوض کردند و از نیمه دوم دهه ۱۹۶۰ پی تکنولوژی آب سبک از نوع PWR رفتند، و چون این تکنولوژی در آمریکا در اختیار وستینگهاوس (Westinghouse) بود کمپانی
فرانسوی فراماتوم (Framatome)، یک قرارداد (لیسانس) با آن مؤسسه امضاء کرد که آن تکنولوژی را در فرانسه پیاده کند. با پیشرفتی که فرانسه در زمینه اتمی داشت، فراماتوم خیلی زود بر این تکنولوژی مسلط شد و صنعت پرتوانی برای ساختن نیروگاه‌های اتمی ایجاد کرد و به قرارداد وستینگهاوس خاتمه داد... برای تهیه سوخت این نیروگاه‌ها فرانسه در ابتدا مجبور بود که اورانیوم غنی شده را از آمریکا بخرد.(ص۱۷۵)
‏- کانادا نیز که در زمان جنگ مشارکت کوچکی در فعالیت‌های اتمی داشت نیروی خود را صرف ایجاد تکنولوژی راکتورهای آب سنگین کرد، و بنابراین، بعد از جنگ، توسعه این تکنولوژی را ادامه داد و چندین نیروگاه از نوع آب سنگین ساخت و به کار انداخت که هنوز هم کار می‌کنند. این نوع راکتور را کانادائی‌ها به بعضی کشورهای دیگر، از جمله هندوستان و پاکستان، صادر کردند، که این امر پایه‌ای برای توسعه تکنولوژی اتمی مخصوصاً در هندوستان شد.(ص۱۷۶)
‏- همانطور که دیدیم همه کشورها در ابتدا به آمریکا احتیاج داشتند. هم برای گرفتن تکنولوژی و هم برای گرفتن تجهیزات نیروگاه‌ها و سوخت اتمی. آمریکا که با این وضع روبرو شده بود از همان ابتدا شرایطی برای همکاری خود با کشورهای دیگر گذاشت و یک فرمول موافقت‌نامه دوجانبه درست کرد که همه کشورها مجبور بودند آنرا امضاء کنند تا بتوانند با آمریکا داد و ستد داشته باشند. فرمول این موافقت‌نامه‌ها، که معمولاً متأثر از قوانین آمریکا و سیاست آمریکا ایجاد می‌شد تغییر می‌یافت. آمریکا نگران این بود که کشورهای دیگر از طریق روابط اتمی خود با آمریکا به تکنولوژی ساختن سلاح‌های اتمی راه پیدا کنند و شرایطی هم که در موافقت‌نامه گنجانده می‌شد تابع این نگرانی بود.(ص۱۷۷)
‏- البته طبیعی است، که علاوه بر موضوع جلوگیری از اشاعه سلاح‌های اتمی، آمریکا سعی می‌کرد از تحمیل این شرایط به طور غیرمستقیم استفاده اقتصادی هم بکند.(صص۱۷۸-۱۷۷)
‏- مقاومت سرسختانه ایران در این زمینه و نرفتن زیر بار شرایط ناگواری که آمریکائی‌ها می‌خواستند تحمیل کنند، موجب شد که کشورهای دیگر هم زیر بار نروند. بدین ترتیب ایران به طور اتفاقی بازیگر اصلی صحنه شد و در موضع مقدم جبهه مخالفت قرار گرفت. کشورهای دیگر موضوع مذاکرات ما را با آمریکائی‌ها از نزدیک تعقیب می‌کردند... آمریکا که می‌دیدید ایران راه را بر آنها سد کرده است سعی می‌کرد ایران را به نحوی راضی کند که دست از مقاومت بردارد و موافقت‌نامه را بپذیرد... در طی مذاکرات طولانی با آمریکائی‌ها بالاخره ما موفق شدیم به آنها بفهمانیم که شرایط آنها بسیار غیرمنطقی هستند و کشورهای دیگر نمی‌توانند آنها را بپذیرند و درچند مورد مجبور شدند تخفیف بدهند.(صص۱۷۹-۱۷۸)
‏- [افخمی] من هنوز متوجه نشده‌ام که مشکل شما با آمریکا دقیقاً چه بود و چه شرایطی آنها داشتند که قبولش برای شما ممکن نبود؟
[اعتماد] برای اینکه پاسخ من به این سؤال روشن باشد، لازم است که خیلی خلاصه و به طور شماتیک توضیحاتی در مورد سوخت اتمی بدهم.(ص۱۷۹)
‏- اسمش والترمارشال (Walter Marshall) بود... یک روزی آمد گفت ما به این نتیجه رسیدیم که تکنولوژی که داریم به درد نمی‌خورد و ما باید آنرا عوض بکنیم... دیدم صحنه دارد عوض می‌شود و اینها دارند می‌آیند توی میدان تکنولوژیPWR... من یک دفعه به سرم زد که از این موقعیت استفاده کنم. دلیل آن هم این بود که من از وضع موجود اندکی بیم داشتم، بیم من این بود که ما درست است با فرانسه و آلمان روابط وسیعی برقرار کرده‌ایم و کارهایمان خیلی هم خوب پیش می‌رفت، ولی در هر صورت میدان مانور ما کمی تنگ بود... از طرف دیگر آلمان و فرانسه روز به روز به هم نزدیک می‌شدند و می‌ترسیدم که آنها روزی ما را در مضیقه قرار دهند... در هر صورت، وقتی والتر مارشال آن صحبت را با من کرد، احساس کردم که پنجره‌ای دارد باز می‌شود و باید از آن استفاده کرد... این اوائل سال ۷۷ بود. بعد او به انگلستان برگشت و بعد از دو سه روز فکر به او تلفن کردم که می‌خواهم فوری او را ببینم و قرار گذاشتیم و من به دیدن او رفتم.(صص۱۸۳-۱۸۲)
‏- دلایل مفصلی برایش آوردم که ثابت کنم که انگلیس تنها این کار را خیلی به سختی می‌تواند بکند و موفق بشود، و حال اینکه اگر این کار را بیاید با ایران بکند و یک همکاری وسیع و نزدیک به صورت joint venture ایجاد کنیم، شانس موفقیت زیاد است... گفت خوب من باید بروم به دولتم بگویم. باید بروم مستقیم به نخست‌وزیر بگویم، چون تونی بن، که وزیر انرژی است، ممکن است به علل سیاسی تمایلی نداشته باشد. رفت پهلوی کلهان (Callaghan) که نخست‌وزیر انگلستان بود. کلهان روی موافق نشان داده بود، ولی گفته بود این موضوع باید کاملاً محرمانه بماند، تا مقدمات کار فراهم شود.(ص۱۸۴)
‏- اشکال کار ما این بود که تکنولوژی آنها [انگلیس] را نداشتیم، دانش اتمی آنها را نداشتیم، آنها هم آن تکنولوژی به خصوص را نداشتند، ولی دانش اتمی و تکنولوژی‌های لازم را داشتند که خیلی زود تکنولوژی تازه را مهار کنند. بعد صنایع مقتدری داشتند که ما نداشتیم. مشکل آنها چه بود؟ مشکل آنها این بود که امکان مالیش را نداشتند. برای ما سرمایه‌گزاری در این زمینه آسان‌تر بود تا انگلستان در آن موقع انگلستان وضع مالیش خیلی خراب بود.(ص۱۸۶)
‏- بعد از روی کار آمدن کابینه آموزگار و شروع گرفتاری‌های داخلی ایران دیگر ما زیاد مایل به ادامه این طرح نبودیم. چون فضای کار کم‌کم عوض شده بود و اتفاقاً در انگلستان هم مشکلاتی به وجود آمد که آنها هم در اثر گرفتاری‌های خودشان نسبت به این موضوع سرد شدند. در هر صورت اولویت این امر در دو کشور از بین رفت. با هم توافق کردیم که فعلاً دست نگهداریم تا ببینیم بعد چه می‌شود.(ص۱۸۷)
‏- دولت کلهان هر روز ضعیف‌تر می‌شد. موضوع تغییر تکنولوژی در انگلستان با مقاومت شدید منابع مختلف، و حتی تا حدی هم صاحبان صنایع، روبرو شد و انگلیسی‌ها هم متوجه شدند که این امر به این آسانی و با این سرعت عملی نیست. بنابراین دو طرف توافق کردیم که فعلاً طرح مسکوت بماند.(ص۱۸۷)
‏- کشورهای عربی در جوار آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (International Atomic Energy Agency) یک گروه تشکیل داده بودند که مسائل انرژی اتمی را تعقیب کند و گزارش‌هائی برای کشورهای عربی تهیه کند. این گروه در کنفرانس عمومی آژانس، که سالی یک بار جلسه تشکیل می‌داد، فعالیت زیادی داشت. وقتی من برای اجلاس کنفرانس عمومی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی یا برای جلسات شورای حکام (board of governors ) آژانس به وین می‌رفتم اغلب با این گروه جلساتی داشتیم.(صص۱۸۹-۱۸۸)
‏- هربار در مورد کشورهای عربی با اعلیحضرت صحبت کردم، استقبال نکردند و علاقه‌ای نشان ندادند. و هر دفعه هم که از من برای سفر به آن کشورها دعوت می‌کردند و به اعلیحضرت عرض می‌کردم، می‌فرمودند حالا وقتش نیست یا اصلاً لازم نیست. بدین ترتیب همکاری ایران با کشورهای عربی مطرح نبود.(ص۱۸۹)
‏- پاکستان جزء آر.سی.دی (R.C.D) بود. در این سازمان ایران و پاکستان و ترکیه عضو بودند. مطالب مختلفی در آر.سی.دی. مطرح بود که یکی مسئله انرژی اتمی بود... آن وقت کمیسیون انرژی اتمی پاکستان رئیسی داشت به نام «منیر احمدخان»، که مرد بسیار دانا و فعالی بود. منیر احمدخان را ذوالفقار علی بوتو نخست‌وزیر پاکستان بر سر کار گذاشته بود. او با بوتو خیلی نزدیک بود و خیلی هم قدرت داشت. وظیفه او از اول با وظیفه من فرق داشت... در صحبت‌هائی که با هم داشتیم به طور ضمنی می‌گفت که باید به تکنولوژی‌های مربوط دست یافت.(ص۱۹۰)
‏- او [احمدخان] هم می‌خواست با ایران همکاری‌های وسیع اتمی داشته باشد و هم از ایران می‌خواست یک سری برنامه‌های تحقیقاتی پرهزینه را شروع کند برای توسعه تکنولوژی‌های مختلف که احیاناً در صنایع نظامی مصرف داشتند. من با او روابط نزدیکی برقرار کردم و در را باز گذاشته بودم که او حرف‌هایش را بزند. در واقع هر دو ما با هم همدرد بودیم، ولی نوع وظایفمان با هم تفاوت داشت. ما هردو معتقد بودیم که ما شرقی‌ها بالاخره باید حساب کار خودمان را بکنیم و با هم باشیم. غربی‌ها چرا به ما زور می‌گویند... من در مورد پاکستان بارها با اعلیحضرت گفتگو داشتم.
پاکستانی‌ها ایران را متحد طبیعی خود می‌دانستند. میل داشتند در زمینه‌ اتم، که برای آنها مسئله اساسی بود، با ایران روابط نزدیک و طرح‌های مشترک داشته باشند... اعلیحضرت حاضر نبودند موازنه سیاسی که در روابط ایران با پاکستان و هند ایجاد شده بود به مخاطره بیفتد. از سوی دیگر پاکستان از ثبات سیاسی لازم برخوردار نبود... ما با پاکستان هیچ نوع همکاری ملموسی نداشتیم.(صص۱۹۲-۱۹۱)
‏- کشور مجاور دیگر عراق بود که با آنها اصلاً به علل سیاسی رابطه‌ای نداشتیم، ولی در این مورد به طریق دیگری عمل کردیم. من از فرانسوی‌ها خواسته بودم که باید اطلاعات مربوط به همکاری آنها با عراق را در اختیار ما بگذارند... باید بگویم که فرانسوی‌ها رویهم‌ رفته در این زمینه به انتظارات ما پاسخ دادند. بنابراین عراق و پاکستان، که دو تا همسایه ما بودند که در این زمینه فعالیت داشتند، نسبت به برنامه‌هاشان اطلاعات کافی داشتم.(ص۱۹۲)
‏- هند البته یک طرف بسیار خوبی می‌توانست برای ما باشد. برای اینکه هند در زمینه انرژی اتمی خیلی کار کرده بود... مخصوصاً هند می‌توانست خیلی کارشناس برای ما تربیت کند، که عده‌ای هم به هند برای کارآموزی فرستادیم.(ص۱۹۲)
‏- کشور مهم دیگری که با آن رابطه داشتیم چین بود. از همان ابتدا چینی‌‌ها خیلی با ما گرم گرفتند و به سراغ ما می‌آمدند تا بالاخره رسماً از ما دعوت کردند که برویم چین. قبول کردیم. من همراه یک گروه از همکارانم به چین رفتیم... در اوائل سال ۱۹۷۷. با مسئولان بلندپایه چین، مخصوصاً با مسئول انرژی اتمی‌شان، ملاقات داشتیم... یک شب در ترن مسئول حزبی تشکیلات انرژی اتمی... راجع به روابط ایران و چین می‌گفت که ما باید با هم کنار بیائیم. مطلب به نظر من جالب آمد و سؤال کردم چرا، خیلی خوب، ما دوست هستیم، ملت چین یک ملت بزرگ است، همه اینها درست، ولی چرا روابط با ایران این همه برای چین اهمیت دارد؟ او یک تصویری به من داد که خیلی جالب بود. گفت ایران و چین، برای اینکه انتخاب دیگری وجود ندارد. می‌گفت که در سمت غرب، پیمان آتلانتیک تا مرز ایران را شامل می‌شود و این پیمان جبهه غربی شوروی را که دشمن اصلی چین است می‌پوشاند. در سمت شمال، که قسمت اعظم مرز چین با شوروی است، چینی‌ها می‌توانند شوروی را مهار کنند. در جنوب آسیا ما با هند گرفتاری سیاسی داریم... علاوه بر این، می‌گفت ما اگر این دریچه ایران را بتوانیم برای چین نگهداریم، ایران می‌تواند دریچه خوبی برای ما با دنیای غرب باشد.(صص۱۹۶-۱۹۵)
‏- کشور دیگری که مهم بود شوروی بود، ولی ما اصلاً برنامه‌ای با آنها در نظر نگرفته بودیم، تا یک روز سفیر شوروی آمد، مرا دید و گفت شما چرا نمی‌آئید شوروی. گفتم من باید دلیلی داشته باشم که بروم به شوروی... گفتم که به من مربوط نیست، تو برو به اعلیحضرت بگو... رفت به اعلیحضرت گفت. اعلیحضرت مرا صدا کردند، فرمودند تو چرا نمی‌روی شوروی... بعد سفیر شوروی را دیدم و گفتم برای بازدید از شوروی آمادگی دارم، ولی شرطش این است که برنامه سفر را باید قبلاً تهیه بکنید، به من بدهید... برنامه را نگاه کردم دیدم همه چیز را قاطی کرده‌اند. مخصوصاً یک نیرنگ زده بودند، و آن این بود که علاوه بر جاهائی که مورد نظر من بود، چندین بازدید دیگر هم گذاشته بودند، که در آن کشور پهناور از این همه نقاط بازدید کردن بسیار مشکل بود. بالاخره برنامه شروع شد و با عجله و با سرعتی زیاد از تأسیسات و مراکز تحقیقاتی مختلف بازدید کردیم، ولی خیلی زود احساس کردیم که خستگی و کمبود خواب و ناراحتی‌های ناشی از بی‌موقع و مخصوصاً بد غذا خوردن ما را از پا درمی‌آورد.(صص۱۹۹-۱۹۸)
‏- کشورهای اتمی، بعد از اینکه به سلاح اتمی و از طرف دیگر تکنولوژی هسته‌ای برای استفاده‌های صلح‌آمیز دست پیدا کردند، درگیر این داستان شدند که وقتی این تکنولوژی را پخش می‌کنند و برای استفاده‌های صلح‌آمیز به کشورهای دیگر می‌دهند، ممکن است آن قابلیت را در این کشورها ایجاد بکنند که به سلاح اتمی هم دست پیدا کنند. حالا چرا این موضوع این قدر مهم بود و چرا کشورهای دیگر نباید به سلاح اتمی دست پیدا بکنند، داستان دیگری است. ولی، در هر صورت، انتخاب کشورهای هسته‌ای درجه اول آن بود که انحصار آن تکنولوژی را دردست خودشان داشته باشند. برای این کار حرکت اولی که کردند، که حرکت مهمی بود، عقد قرارداد عدم گسترش سلاح‌های اتمی بود، که بطور خلاصه به آن N.P.T می‌گویند، یعنی (Treaty on the Non- Proliferation of Nuclear Weapons) یا به طور خلاصه‌تر Non- Prolifereation Treaty این قرارداد را آمریکا، شوروی و انگلستان که بانیان آن بودند در سال ۱۹۶۸ در مسکو امضاء کردند... ایران یکی از کشورهائی بود که خیلی زود به آن قرارداد پیوست و آنرا امضاء کرد و به تصویب رساند. تعداد زیادی از کشورهای جهان سوم آن موافقتنامه را امضاء کردند. در اصل آن قرارداد را درست نکرده بودند برای کشورهائی مثل ایران یا کشورهای جهان سوم که در آن زمان در خط انرژی اتمی نبودند. آن قرارداد را درست کرده بودند برای آنهائی که به اصطلاح می‌گویند در آستانه هستند، و به یک تکنولوژی‌هائی دست پیدا کرده‌اند، و یا اینکه قدرت اقتصادی و تکنولوژی مملکتشان این قدر هست که می‌توانند بعد از چند سال کوشش به این تکنولوژی‌ها دست یابند. هدف بیشتر این بود که جلوی کشورهای آستانه‌ای (threshold countries ) را بگیرند، مثل هند، مثل برزیل، مثل آرژانتین، مثل پاکستان، مثل اسرائیل. هیچ کدام از این کشورها در آن موقع به این قرارداد نپیوستند. بنابراین کشورهای آستانه‌ای اغلب از کادر این قرارداد بیرون ماندند و کشورهائی که پیوستند زیاد اهمیت نداشتند. ولی بالاخره مکانیزم N.P.T راه افتاد.(ص۲۰۴)قرارداد N.P.T در نوع خود در جهان بی‌سابقه بود. برای اینکه کشورهائی که یک امتیاز تکنولوژیک به دست آورده بودند، سعی کردند از طریق یک قرارداد بین‌المللی این امتیاز (انحصار داشتن سلاح هسته‌ای) را برای خودشان همیشه محفوظ نگهدارند. این کشورها واضح و روشن گفتند این امتیاز باید در دست ما باشد و دیگران نداشته باشند. ولی با این همه یک داد و ستدی در این داستان بود. داد و ستدش این بود که کشورهای غیر اتمی تعهد کردند که از دست‌یابی به سلاح اتمی صرف نظر کنند، در عوض کشورهای اتمی دو وعده دادند، که در قرارداد هست ولی هیچ ضامن اجرائی ندارد. وعده اول این است که با هم برای خلع سلاح اتمی مذاکره کرده و سلاح‌های اتمی را از بین ببرند. وعده دیگر این بود که وقتی که کشوری آمد قبول کرد که بمب اتمی نخواهد ساخت، و به آن راه نخواهد رفت، آن وقت ما درب را باز می‌کنیم و تکنولوژی اتمی غیرنظامی را در اختیار آن کشور قرار می‌دهیم و در این زمینه دیگر شرطی نباید باشد.(ص۲۰۴)
‏- [آمریکا] حتی این نظام غیرمتوازن را کافی نمی‌دانست و در طی چند سال مانور سیاسی و اقدامات متعدد موفق شد ماهیت نظام موجود را به کلی تغییر دهد. البته در طی این چند سال سیاست آمریکا هم دستخوش تغییرات شدیدی بود و به تدریج به سوی سخت‌گیری بیشتر سوق پیدا می‌کرد.(صص۲۰۶-۲۰۵)
‏- [افخمی] آمریکا به نظر شما از چه ناراضی بود و چرا سعی در تغییر ماهیت نظامی داشت که خود از پایه‌گذاران آن بود؟
‏- [اعتماد] در مجموع عوامل زیر را می‌توان به عنوان عوامل تعیین کننده در سیاست آمریکا ذکر کرد. ۱- استفاده از انرژی اتمی در داخل آمریکا به تدریج با موانعی برخورد می‌کرد. این موانع که بحث در ماهیت آنها ما را از مسئله دور می‌کند موجب شد که در آمریکا دیگر سفارش تازه‌ای برای نصب نیروگاه‌های اتمی به صنایع اتمی داده نشود... در واقع هرچه دورنمای استفاده وسیع از انرِژی اتمی در آمریکا تیره‌تر می‌شد، موضع‌گیری سیاستمداران آمریکا نسبت به روابطشان با کشورهای دیگر در زمینه اتمی بیشتر به سختی می‌گرائید. فراموش نکنیم که در آمریکا فشارهائی که مؤسسات بزرگ صنعتی و تجاری به کنگره و دولت وارد می‌کنند یکی از عوامل مؤثر در تصمیم‌گیری‌ها در روابط اقتصادی آمریکا با کشورهای دیگر است.(ص۲۰۶)
‏- ۲- عامل دیگری که باید به آن اشاره شود نارضایتی بود که در کنگره آمریکا شروع شد، و به تدریج اشاعه پیدا کرد، درباره کنترل فعالیت‌های اتمی کشورهای دریافت کننده تکنولوژی اتمی... در کنگره آمریکا ایراد می‌گرفتند که این از لحاظ آمریکا صحیح نیست و حتی با قانون اساسی آمریکا تضاد دارد. چون این در واقع یک نوع «انتقال حق حاکمیت» (transfer of sovereignty) می‌باشد. یعنی اگر دولتی طبق موافقت‌نامه دو‌جانبه در قبال آمریکا تعهدی دارد، باید حق نظارت و کنترل هم با آمریکا باشد، نه با یک منبعی که تحت حاکمیت آمریکا نیست.(صص۲۰۸-۲۰۷)
‏- این تغییر ماهیت سیاست آمریکا، که در زمان ریاست‌جمهوری جیمی کارتر شکل گرفت، موجب شد که نظام تازه‌ای برای جلوگیری از اشاعه سلاح‌های اتمی ایجاد شود. این نظام جدیدی که از آن با نام«The Non- Proliferation Regime » (به اختصار N.P.R.) یاد می‌کنند، ناشی از یک موافقت‌نامه یا قرارداد بین‌المللی نبود و دو ماهیت مشمئز کننده داشت. یکی اینکه یک جانبه بود، یعنی در ایجاد آن فقط کشورهای پیشرفته صنعتی دست داشتند و سایر کشورها در آن دست نداشتند. دیگر اینکه ضوابط آن در پشت پرده و به صورت محرمانه تعیین می‌شد. این داستان با گردهم‌آئی‌های محرمانه در لندن (از ۱۹۷۵ به بعد) شروع شد. در این گردهم‌آئی‌ها وزرای خارجه چند کشور صنعتی پیشرفته، از جمله آمریکا، شوروی، انگلستان، فرانسه، آلمان و ژاپن، شرکت داشتند و بعد از مذاکرات محرمانه قرارهائی با هم گذاشتند که در زمینه محدود کردن انتقال تکنولوژی و مواد و تجهیزات اتمی با هم همکاری نزدیک داشته باشند. بدین ترتیب یک کلوب (Club) از کشورهای صنعتی پیشرفته برای کنترل داد و ستدهای اتمی ایجاد شد که آن را به علت اینکه جلسات آن در لندن تشکیل می‌شد، «کلوب لندن» (London Club) نامیدند. برای اولین بار یک نوع «Culb diplomacy» بر روابط بین‌المللی در زمینه انرژی هسته‌ای حاکم شد و تا امروز هم ادامه دارد.(صص۲۱۰-۲۰۹)
‏- سفیر آمریکا از من دعوت کرد که در نهاری که برای وزیر خارجه آمریکا ترتیب داده است شرکت کنم. اصولاً من این نوع دعوت‌ها را به آسانی نمی‌پذیرفتم. ولی این بار فکر کردم که باید با این مسئله روبرو شد. وقتی به سفارت آمریکا رفتم متوجه شدم که تعداد میهمانان از چند نفر تجاوز نمی‌کند. به این نتیجه رسیدم که وزیر خارجه آمریکا قصد داشته است قبل از مذاکره با اعلیحضرت از عکس‌العمل من اطلاع پیدا کند. در هر صورت با او در گوشه‌ای نشستیم و من سر صحبت را باز کردم و از او صریحاً خواستم که مرا از مذاکراتی که در لندن داشته‌اند باخبر سازد. او گفت که البته مذاکرات محرمانه بوده است و او نمی‌تواند مفاد آن را فاش سازد... من به طور صریح به او گفتم به نظر ما کشورهای صنعتی مرتکب اشتباه بزرگی شده‌اند و ما هیچ وقت تن به نظامی نخواهیم داد که در تدوین آن دست نداشته باشیم و مخصوصاً با هر نوع سازش محرمانه بین کشورهای صنعتی مبارزه خواهیم کرد... بعدها من مسئله را حضور اعلیحضرت مطرح کردم و نظر خود را گفتم و اعلیحضرت نظر مرا تایید کردند و فرمودند که در این زمینه باید خیلی باهوش باشیم که هر روز حلقه فشار کشورهای صنعتی تنگ‌تر نشود.(صص۲۱۱-۲۱۰)
‏- از همان ابتدای این تحولات، با علم به اینکه مسئله انتقال تکنولوژی هسته‌ای برای ایران جنبه حیاتی دارد، مذاکراتی با «جامعه هسته‌ای آمریکا» (American Nuclear Society) و سپس با «جامعه هسته‌ای اروپا» (European Nuclear Society) و «جامعه انرژی اتمی ژاپن» (Energy Japan Atomic Society) برای بررسی مسئله انتقال تکنولوژی هسته‌ای داشتیم و در نتیجه این مذاکرات قرار شد یک کنفرانس بین‌المللی در ایران تشکیل شود و سه جامعه فوق‌الذکر هم در تشکیل آن با ما مشارکت داشته باشند و به اصطلاح «Cosponsor» کنفرانس باشند. این کنفرانس که کنفرانس انتقال تکنولوژی هسته‌ای (Conference on the Transfer of Nuclear Technology) نامیده شد در آوریل ۱۹۷۷ به مدت یک هفته در تخت جمشید برگزار گردید.(ص۲۱۲)
‏- برای اینکه شرکت کنندگان که از کشورهای مختلف، مخصوصاً اروپا و آمریکا می‌آمدند، در فرودگاه مهرآباد گرفتار پیچ و خم‌های تعویض هواپیما و غیره نشوند با شرکت هواپیمائی هما (Iran Air) ترتیبی داده بودیم که در روزهای قبل از تشکیل کنفرانس پروازهای مستقیم از اروپا به شیراز ترتیب دهند و بدین ترتیب توانستیم بخش عمده‌ای از شرکت کنندگان را مستقیماً به شیراز بیاوریم. از جمله تهمیدات دیگر این بود که برای جلوگیری از اینکه شرکت‌کنندگان با خوردن غذاهای نا مناسب و احیاناً ناسالم و کهنه گرفتاری پیدا نکنند، تغذیه همه شرکت‌کنندگان را دربست به عهده گرفته بودیم و همه روزه غذای مناسب (اغلب غذای ایرانی) به شرکت‌کنندگان داده می‌شد.(صص۲۱۴-۲۱۳)
‏- در اینجا لازم می‌دانم یادی از امیرعباس هویدا نخست‌وزیر وقت بکنم. او از این کنفرانس حمایت بی‌دریغ کرد و خود در آن شرکت کرد و در روز اول سخنرانی جالبی کرد. علاوه بر این، در مدتی که در تخت‌جمشید بود با تعداد زیادی از شرکت‌کنندگان صحبت کرد و از نظرات آنان آگاه شد. یک شب هم در چادرهای تخت‌جمشید ضیافت بزرگی به افتخار شرکت کنندگان برپا کرد که بسیار جالب بود. آنچه که در این زمینه مرا متعجب کرد این بود که او به راحتی با گروه‌های مختلف شرکت‌کنندگان همزبان می‌شدو آنها را دور خود جمع می‌کرد.(ص۲۱۴)
‏- دولت آمریکا در این کنفرانس مشارکت وسیعی داشت و تعدادی از مسئولان طراز اول سیاست اتمی آمریکا در آن شرکت کردند. جیمی کارتر که از اهمیت سیاسی این کنفرانس آگاه شده بود، در یک اقدام بی‌سابقه در این نوع موارد پیامی خطاب به اعلیحضرت فرستاد و ضمن اشاره به اهمیت کنفرانس برای کنفرانس و شرکت‌کنندگان آرزوی موفقیت کرد... در پایان کنفرانس رؤسای «جامعه هسته‌ای آمریکا»، «جامعه هسته‌ای اروپا» و «جامعه انرژی اتمی ژاپن» بیانیه‌ای صادر کردند که در آن سیاست جدید آمریکا مورد انتقاد شدید قرار گرفت.(ص۲۱۵)
‏- در زمان کنفرانس، هر روز عصر کنفرانس‌های مطبوعاتی برقرار می‌شد و شرکت‌کنندگان در بحث‌های روز به پاسخ فرستاده‌های رسانه‌های گروهی پاسخ می‌دادند. من در بعضی از این کنفرانس‌های مطبوعاتی شرکت می‌کردم. یک روز یادم نیست در مقابل چه سؤال یک خبرنگار خارجی گفتم که «فراموش نکنید که سیاست انرژی اتمی ایران در تهران تعیین می‌شود». بعد از کنفرانس که به تهران برگشتم. برادر بزرگم که برمن سمت پدری دارد و همیشه غمخوار من بوده است، با عجله به دیدار من آمد و با لحن آمرانه و حاکی از نگرانی زیاد به من گفت که در روزنامه خوانده‌ام که تو چنین حرفی را زده‌ای. گفتم درست است. او به من گفت با این حرف‌‌ها خودت را با خطری بزرگ روبرو می‌کنی. این نوع حرف‌های درشت را نباید در برابر مطبوعات گفت، چون کشورهای مقتدر خارجی حتماً آن را هضم نخواهند کرد.(ص۲۱۶)
‏- در مورد روابط ایران و آمریکا تأثیر کنفرانس این بود که موقعیت ایران تقویت شد و مخصوصاً اعلیحضرت احساس کردند که سیاستی که تاکنون تعقیب شده موجه بوده است، و نیز اینکه ایران تنها نیست و زمینه مقاومت در برابر فشارهای آمریکا در کشورهای گیرنده تکنولوژی مستحکم‌تر شده است. علاوه بر این اعلیحضرت از نقش رهبری ایران در این زمینه بسیار خوشحال بودند و فکر می‌کردند که این امر به سیاست خارجی ایران استحکام تازه‌ای می‌بخشد. باید به خاطر داشته باشیم که در آن زمان اعلیحضرت سیاست تازه‌ای را در اقیانوس هند تعقیب می‌کردند و آن هم اساسش به طور خلاصه بر این اصل قرار داشت که اقیانوس هند باید از زیر نفوذ قدرت‌های جهانی بیرون آید و دیگر صحنه‌ای برای قدرت نمائی آنها نباشد. برای اعمال این سیاست مذاکراتی با کشورهای قدرتمند حاشیه اقیانوس هند در جریان بود و زمینه مناسبی برای ایجاد یک نوع اتحادیه کشورهای حاشیه اقیانوس هند فراهم شده بود. من خود گاهی در این زمینه نقش بازی کرده‌ام. بدین ترتیب که در چند نوبت حامل پیام‌های محرمانه از سوی اعلیحضرت برای نخست‌وزیران هند و استرالیا و آفریقای جنوبی، که نقش کلیدی در اقیانوس هند داشتند، بودم و پاسخ‌های آنها را برای اعلیحضرت آوردم.(صص۲۱۸-۲۱۷)
‏- [افخمی] موضعی که ایران در این زمینه گرفته بود، که مفهومش مخالفت با غرب و یا فرار از غرب نبود، احتمالاً یک درگیری انتقاد‌آمیز و در عین حال فعال و سازنده می‌توانست باشد. نظر شما چیست؟
[اعتماد] بله. درست می‌فرمائید. ما هیچوقت با غرب سر نزاع نداشتیم و سیاست اعلیحضرت این نبود که با غرب مخالفت کند. به نظر من فلسفه سیاست خارجی اعلیحضرت همان است که شما گفتید. یعنی درگیری انتقادآمیز و سازنده. البته لازمه این کار، و برای اینکه این سیاست در عمل مفهوم پیدا کند، ایجاد یک «موقعیت داد و ستدی» (bargaining position) بود.(ص۲۱۹)
‏- اعلیحضرت تمایل زیادی نسبت به «سرمایه‌گزاری سیاسی» در کشورهای عربی و اتکاء سیاسی به آنها نداشت و اصولاً از درگیری زیاد در مسایل کشورهای عربی احتراز می‌کرد، مگر در مورد شیخ‌نشین‌های جنوب خلیج‌فارس که آن جنبه دیگری داشت. بنابراین اجرای یک سیاست منطقه‌ای برای اعلیحضرت بسیار مشکل بود. من تقریباً اطمینان دارم که سیاست پایان دادن به تسلط غربی‌ها در اقیانوس هند از تنگ بودن و نامساعد بودن عرصه سیاسی در آنچه که خاورمیانه می‌نامند ناشی می‌شد. یعنی چون در منطقه مشکلات فراوان وجود داشت، که حل آن‌ها آسان به نظر نمی‌رسید، یک نوع سیاست دیگر منطقه‌ای برای ایران نزدیک شدن به کشورهای حاشیه اقیانوس هند بود... موضوع برای اعلیحضرت مخالفت منفی با غرب نبود، بلکه این حرکت سازنده بود تا به منطقه امکان دهد که با قدرت بیشتر مسائلش را با غرب حل کند.(ص۲۱۹)
‏- در آن موقع، طی چند سال، سفیر ایران در وین امیراصلان افشار بود و سمت نماینده دائمی ایران در آژانس را نیز داشت. با او روابط خوبی داشتیم. امیراصلان افشار، مردی بلند نظر و قابل و با کفایت و در ضمن متواضع و بسیار خوش برخورد بود. او در اتریش اعتبار خاصی برای خود کسب کرده بود و مورد احترام بود. او در آژانس هم به همین ترتیب پرستیژ زیاد داشت. یک سال ایران برحسب قاعده تقسیم منطقه‌ای به عضویت شورای حکام آژانس درآمد و خوشبختانه در آن سال امیراصلان افشار به ریاست شورای حکام آژانس انتخاب شد.(ص۲۲۰)
‏- در اولین فرصت، در مجمع عمومی آژانس طی سخنرانی مستندی به وضع موجود اعتراض کردم و به همه کشورهائی که امکان داشتند پیشنهاد کردم که میزان کمک‌های داوطلبانه خود را به آژانس بالا ببرند تا آژانس بتواند وظایف خود را انجام دهد. در آن موقع میزان کمک داوطلبانه ایران برابر ۷۰۰۰ دلار در سال بود. من در نطقم اعلام کردم که ایران بلافاصله کمک داوطلبانه خود را تا صد هزار دلار بالا می‌برد که افزایش فوق‌العاده‌ای بود. این سخنرانی تأثیربسیار خوبی داشت و تعدادی از کشورها میزان کمک‌های داوطلبانه خود را به طور فاحش افزایش دادند... در سال ۱۹۷۷، هم کشورهای صنعتی و هم کشورهای جهان سوم متفقاً در مجمع عمومی آژانس من را برای مدت یک سال به ریاست مجمع عمومی انتخاب کردند.(صص۲۲۳-۲۲۲)
‏- مدیرکل آژانس برای مدت چهار سال انتخاب می‌شود و تجدید انتخاب مدیرکل بلامانع است. در آن موقع مدیرکل آژانس یک نفر سوئدی بود که سال‌ها این سمت را داشت و سنش هم زیاد بود. این شخص سیگوارد اکلوند (Sigvard Eklund) نام داشت که طی مدت طولانی که مسئولیت آژانس را به عهده داشت خدمات بزرگی به این آژانس کرده بود. ولی او دیگر سنش بالا بود و مسئله جانشینی او مطرح بود. علاوه بر این اغلب کشورها میل داشتند که به کارهای آژانس سروصورت تازه‌ای بدهند و تحرک تازه‌ای در آن ایجاد کنند. بنابراین، یک سلسله مذاکرات بین کشورهای مختلف، مخصوصاً کشورهای صنعتی و بعضی از کشورهای مهم در حال توسعه، جریان پیدا کرد و آنها با هم توافق کردند که من را برای ریاست آژانس انتخاب کنند... سفیر فرانسه موضوع را از سوی کشورهای دیگر با اعلیحضرت مطرح می‌کند و پاسخ می‌شنود که او در کشور خودش مفیدتر است و این سمت را قبول نخواهد کرد.(صص۲۲۴-۲۲۳)
● نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
خاطرات آقای اکبر اعتماد - اولین رئیس‌ سازمان انرژی اتمی کشور- هرچند عمدتاً به مسائل حوزه تخصصی ایشان محدود شده است، اما آگاهانه یا از روی غفلت کمتر نگاه همه جانبه نویسنده را به امور آن دوران در آن شاهدیم. به عبارت دیگر راوی ترجیح داده بسیاری از یافته‌ها و مشاهدات مستقیم خود را به دلایلی بازگو نکند. با وجود این نقیصه چشمگیر، روایات آقای اعتماد می‌تواند کمک مؤثری در شناخت استراتژی حامیان خارجی سلطنت پهلوی - به ویژه آمریکا- باشد. به ویژه اینکه امروز موضوع استفاده از انرژی هسته‌ای و دستیابی به تکنولوژی غنی‌سازی اورانیوم و تهیه سوخت اتمی، یکی از بحث‌های جدی جامعه ماست. در عرصه روابط بین‌الملل حتی در شرایط کنونی تصور برخی بر آن است که انعطاف و عدول از منافع ملی در برابر سیاست‌های قدرت‌های مسلط بر جهان نه تنها خطر آنها را خنثی می‌کند، بلکه بهره‌مندی از توانمندی‌های تکنولوژیکی این ممالک را ممکن خواهد ساخت. گویاتر اینکه جماعتی بر این باورند که عدم مقاومت در برابر منویات قطب‌های تسلیحاتی و اقتصادی، در راستای منافع ملی است. از آنجا که نتایج این باور در گذشته و حال قابل ارزیابی کارشناسانه و دقیق است و مطالعه‌ای محققانه در این زمینه می‌تواند کمک مؤثری به شناخت عمومی در کشورهای عقب‌ نگهداشته شده بنماید، تأمل تاریخ‌پژوهان در گذشته این موضوع، بدون شک در تنظیم روابط عادلانه در جهان مؤثر خواهد بود.
در میان کشورهای عقب نگهداشته شده، حاکمان ایران دوران پهلوی بیشترین امتیازات را به منظور حفظ حاکمیت خویش، به قدرت‌های مسلط بر جهان اعطا کردند. به اعتراف همه مورخان تکرار شرایط ایده‌الی که پهلوی‌ها برای حامیان خارجی خود به وجود آورده بودند، در هیچ نقطه‌ای از جهان ممکن نخواهد بود. البته به طور قطع این شرایط ارتباط تنگاتنگی با چگونگی به سلطنت رسیدن پهلوی‌ها داشت، اما صرفنظر از مناسبات ویژه پهلوی‌ها با آمریکا و انگلیس، باید دید قدرت بلامنازع یافتن این دولت‌ها در ایران کدام تأثیرات را بر ابعاد مختلف اقتصادی، سیاسی، نظامی و... کشورمان داشته است. تحقیقاتی با این رویکرد بدون تردید می‌تواند نقش مؤثری در عمیق‌تر شدن بینش جوامع زیر سلطه در تعاملاتشان با قدرت‌های مسلط بر جهان داشته باشد. خاطرات آقای اعتماد علی‌رغم اینکه به دلایل کاملاً مشهود برای خوانندگان بر بسیاری از واقعیت‌های آن دوران چشم پوشیده است، می‌تواند مأخذ و مرجع مهمی در این زمینه باشد و اگرچه در این اثر از خدمات ویژه پهلوی‌ها به بیگانگان نشانه‌ای نمی‌یابیم، اما این امر به سهولت می‌تواند از آثار مختلف احصاء شود. مستندات تاریخی بی‌شمار، وضعیت بیگانگان دخیل در به قدرت رسیدن این سلسله را در ایران کاملاً روشن می‌سازد؛ بنابراین آنچه می‌توان از خاطرات آقای اعتماد استخراج کرد برخورد حسابگرانه این دولت‌هاست تا کشورهای تحت سلطه‌شان استقلال علمی و صنعتی نیابند. بازگو شدن این واقعیت از زبان فردی نزدیک به دربار پهلوی که در حوزه تخصصی خویش عنصر بسیار کارآمدی بوده بسیار حائز اهمیت است.
قبل از مرور روایات آقای اعتماد در این زمینه لازم است به این نکته اشاره شود که علی‌رغم تصور محمدرضا پهلوی، ایران هرگز مهمترین پایگاه برای آمریکا و انگلیس نبوده است. شاید بتوان به دلیل شرایط ویژه و تسهیلات سخاوتمندانه، آن را بهترین پایگاه نامید، اما مهمترین پایگاه برای این دولت‌ها، کشوری بود که آنها می‌توانستند بدون نگرانی از تحولات داخلی‌اش در یک برنامه درازمدت به آن اتکا کنند. بنابراین همان‌گونه که به کرّات در منابع مختلف آمده است استراتژی منطقه‌ای (خاورمیانه‌ای) آمریکا و انگلیس بر برتری اسرائیل بنا شده است. واشنگتن و لندن هرگز به دیگر وابستگان منطقه‌ای خود نه تنها به دیده برابر ننگریسته‌اند، بلکه همواره دقت داشته‌اند که در تنظیم مناسبات خویش برتری اسرائیل حفظ شود. در نگاه غرب، اسرائیل پایگاه کنترل مسلمانانی است که بر اساس نظریه تئوریسین‌هایی چون هانتینگتون، فرهنگشان در آینده فرهنگ غرب را به چالش خواهد کشید. هرچند امروز آمریکا و انگلیس از طریق به قدرت رساندن وابستگانی بی‌هویت، بسیاری از کشورهای منطقه را تحت سلطه خود درآورده‌اند، اما پایداری این دولت‌های دست نشانده همواره مورد تردید است. تنها پایگاهی که غرب آن را کاملاً همگون با خود می‌داند اسرائیل است. از این‌رو در نزدیک به شش دهه‌ای که از اشغال فلسطین و تشکیل اسرائیل می‌گذرد سخاوتمندانه همه نوع امکانات در اختیار آن قرار داده‌اند و زمینه سلطه آن را بر کشورهای اسلامی فراهم آورده‌اند. محمدرضا پهلوی بدون درک استراتژی منطقه‌ای آمریکا در سال‌های پایانی حکومتش در ملاقات با کنت‌الکساندر دومرانش - رئیس وقت سازمان‌های اطلاعاتی ویژه فرانسه- می‌گوید: «من، بهترین مدافع غرب، در این منطقه هستم.»(آخرین روزها، خاطرات دکتر هوشنگ نهاوندی، ترجمه بهروز صوراسرافیل، ۱۳۸۳، لس‌آنجلس، ص۲۱۰) به طور قطع این تصور محمدرضا پهلوی ناشی از خلاف واقع ‌گویی‌هایی بود که رهبران کشورهای غربی با شناخت از روحیه خودبزرگ‌بینانه وی مطرح می‌ساختند. برای نمونه، کارتر در مراحلی که مقدمات قیام سراسری ملت ایران علیه سلطه آمریکا، انگلیس و پادشاه مورد حمایتشان در ایران آغاز شده بود، در جریان سفر تاریخی خود به تهران می‌گوید: «هیچ کشور دیگری در جهان وجود ندارد که ما در مورد مسائل منطقه‌ای که نگران‌مان می‌سازد با آن مشورت‌هایی چنین دقیق کنیم، و هیچ رهبر دیگری نیست که من برای او احترامی عمیق دوستی خصوصی‌ای صمیمانه‌تر داشته باشم.»(همان، ص۶۳) در حالی‌که همه صاحبنظران بر این واقعیت واقفند که دژ غرب برای کنترل منطقه و مسلمانان تنها و تنها اسرائیل است و متحد پایدار و قابل اتکای آنها صهیونیستهای حاکم شده بر فلسطین اشغالی‌اند، بیان چنین سخنان خلاف واقعیتی، محمدرضا پهلوی را اقناع می‌کرد و او را در خدمت بیشتر به منافع غرب مصرتر می‌ساخت.
آقای دکتر محمدعلی مجتهدی که وی نیز دارای درجات علمی بالایی در دوران پهلوی دوم بود و از قضا برای ساختن دانشگاه آریامهر (شریف فعلی) مستقیماً با محمدرضا ارتباط داشت در مصاحبه با طرح تاریخ شفاهی هاروارد با حریت قابل تحسینی به این مشکل در آن دوران اذعان دارد: «... آیا همان آمریکایی‌هایی که آمدند (برای بازدید از دانشگاه) دستور دادند و اوامر آمریکایی را اعلیحضرت انجام می‌داد؟ شاه ضعیف‌النفس بود... از این (جهت) که خودش تحصیلاتی نداشت، بیشتر وارد نبود در امور... حتی شنیدم – راست یا دروغ- که وزیر اقتصاد آلمان آمده بود پهلویش، (و شاه) راجع به اقتصاد دنیا اظهار نظر می‌کرد. شاید می‌دانست. ولی من تصور می‌کنم چه طور یک آدمی که هیچ نوعی تحصیلاتی نکرده باشد، چه طور می‌تواند اظهار نظر کند در اموری که به تحصیلات عمیق احتیاج دارد... دهن‌بینی او یقین بود. هرکس دیرتر می‌رفت، عقیده او اجرا می‌شد و خودش را هم تو بغل آمریکایی‌ها انداخته بود. دستور آمریکایی را چشم بسته اجرا می‌کرد- همان اصلاحات ارضی که بزرگترین ضربه را به کشاورزی مملکت وارد کرد.»(خاطرات دکتر محمدعلی مجتهدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، به کوشش حبیب ‌لاجوردی، نشر کتاب نادر، صص۴-۱۵۳) مجتهدی همچنین در پاسخ به حبیب لاجوردی که تلاش دارد این صفت کودکانه محمدرضا پهلوی را که به ویژه از سوی سیاستمداران خارجی بسیار مورد سوءاستفاده قرار می‌گرفت به نوعی نفی کند می‌گوید: «(رضاخان) یک شخص بی‌سواد، یک شخصی که مهتر (نظافت کننده اصطبل) بود، مغزش درست کار می‌کرد. محمدرضا شاه، نه این مهتر نبود، این عزیز دردانه پدر و مادر بود، مغزش درست کار نمی‌کرد در درجه اول علم جاسوس را وزیر دربار و همه کاره خود کرده بود... ح.ل: از هوش و ذکاوت شاه خیلی سخن گفته‌اند- حتی خارجی‌ها مثل آقای کیسینجر. م م: والله از هوش و ذکاوت؟ بنده وارد به امور سیاسی نبودم و نیستم و متخصص سنجش هوش و استعداد نیستم. آقای کیسینجر مرد سیاسی است و شاید گفته‌اش هم از روی (حساب‌های) سیاسی باشد».(همان، صص۳-۱۹۰)
این صراحت که علی‌القاعده از یک شخصیت علمی انتظار می‌رود، در بیان دکتر مجتهدی هم نسبت به آمریکا وجود دارد و هم نسبت به محمدرضا پهلوی، اما متأسفانه به دلایلی که در ادامه به آن اشاره خواهیم نمود آقای اکبر اعتماد صرفاً در برابر زورگویی‌ها‏ی آمریکا و به طور کلی غربی‌ها مواضع بحقی اتخاذ می‌کند. موضع قابل تحسین اولین رئیس سازمان انرژی اتمی نسبت به قوانین ناعادلانه نظام بین‌المللی که توسط کشورهای انحصارطلب تدوین شده است بعضاً به گونه‌ای به سیاست کلان کشور در دوران پهلوی دوم تعمیم داده می‌شود که خواننده به یکباره تصور می‌کند نکند راوی از سیاست‌های نظام حاکم بر کشور دیگری سخن می‌گوید. البته در این‌گونه موارد بلافاصله مصاحبه‌کننده سعی می‌کند تا حدودی دیدگاه آقای اعتماد را تعدیل کند. در برداشتی کلی خواننده درمی‌یابد که راوی نمی‌خواهد سخنی بر زبان آورد که وابستگی‌های سیاسی پهلوی‌ها روشن‌تر شود. همین امر نیز وی را دچار تناقض گفتاری جدی می‌سازد. آقای اعتماد در فرازی می‌گوید: «مقاومت سرسختانه ایران در این زمینه و نرفتن زیر بار شرایط ناگواری که آمریکایی‌ها می‌خواستند تحمیل کنند، موجب شد که کشورهای دیگر هم زیر بار نروند. بدین ترتیب ایران به طور اتفاقی بازیگر اصلی صحنه شد و در موضع مقدم جبهه مخالفت قرار گرفت.»(ص۱۷۸) در این فراز سیاست مستقلی برای پهلوی دوم ترسیم و تا حد سردمداری و پرچمداری کشورهای استقلال‌طلب از آمریکا تعبیر شده است. مصاحبه کننده که چنین لباسی را به هیچوجه بر قامت محمدرضا پهلوی برازنده نمی‌بیند در چند فراز مداخله می‌کند: «[افخمی] موضعی که ایران در این زمینه گرفته بود، که مفهومش مخالفت با غرب و یا فرار از غرب نبود، احتمالاً یک درگیری انتقادآمیز و در عین حال فعال و سازنده‌ می‌توانست باشد. نظر شما چیست؟ [اعتماد] بله درست می‌فرمائید ما هیچوقت با غرب سر نزاع نداشتیم و سیاست اعلیحضرت این نبود که با غرب مخالفت کند. به نظر من فلسفه سیاست خارجی اعلیحضرت همان است که شما گفتید یعنی درگیری انتقادآمیز و سازنده البته لازمه این کار و برای این که این سیاست در عمل مفهوم پیدا کند، ایجاد یک «موقعیت داد و ستد»bargaining position بود».(ص۲۱۹) این که در این داد و ستد چه روابطی حاکم بود در ادامه به آن خواهیم پرداخت، اما آقای اعتماد اوج مقاومت خویش را در برابر برنامه‌های آمریکا برای عقب نگه‌داشتن کشورهای اسلامی و برتری دادن به اسرائیل در منطقه برگزاری کنفرانس تخت جمشید در ایران عنوان می‌کند: «از همان ابتدای این تحولات با علم به اینکه مسئله انتقال تکنولوژی هسته‌ای برای ایران جنبه حیاتی دارد، مذاکراتی با «جامعه هسته‌ای آمریکا» (American Nuclear Society) و سپس با «جامعه هسته‌ای اروپا»(European Nuclear Society) و جامعه انرژی اتمی ژاپن (Energy Japan Atomic Society) برای بررسی مسئله انتقال تکنولوژی هسته‌ای داشتیم و در نتیجه این مذاکرات قرار شد یک کنفرانس بین‌المللی در ایران تشکیل شود و سه جامعه فوق‌الذکر هم در تشکیل آن با ما مشارکت داشته باشند و به اصطلاح «Co-sponsor» کنفرانس باشند. این کنفرانس که کنفرانس انتقال تکنولوژی هسته‌ای (Conference on the Transfer of Nuclear Technology) نامیده شد در آوریل ۱۹۷۷ به مدت یک هفته در تخت‌جمشید برگزار گردید.»(ص۲۱۲) اغراق‌گویی در مورد این کنفرانس کار را به جایی می‌رساند که آقای اعتماد نه تنها مدعی استقلال ایران می‌شود، بلکه سخن غریبی درباره تلاش محمدرضا پهلوی برای خارج کردن اقیانوس هند از زیر نفوذ قدرت‌های جهانی(هرچند در مورد صرفاً شوروی می‌تواند صادق باشد) را مطرح می‌سازد: «در مورد روابط ایران و آمریکا تأثیر کنفرانس این بود که موقعیت ایران تقویت شد و مخصوصاً اعلیحضرت احساس کردند که سیاستی که تاکنون تعقیب شده موجه بوده است و نیز اینکه ایران تنها نیست و زمینه مقاومت در برابر فشارهای آمریکا در کشورهای گیرنده تکنولوژی مستحکم‌تر شده است. علاوه بر این اعلیحضرت از نقش رهبری ایران در این زمینه بسیار خوشحال بودند و فکر می‌کردند که این امر به سیاست خارجی ایران استحکام تازه‌ای می‌بخشد. باید به خاطر داشته باشیم که در آن زمان اعلیحضرت سیاست تازه‌ای را در اقیانوس هند تعقیب می‌کردند و آن هم اساسش به طور خلاصه بر این اصل قرار داشت که اقیانوس هند باید از زیر نفوذ قدرت‌های جهانی بیرون آید.»(ص۲۱۷)
برای این که روشن شود این سخن آقای اعتماد تا چه حد، گزافه‌گویی است، موضع آمریکا را در مورد کنفرانس تخت‌جمشید از زبان ایشان مرور می‌کنیم: «دولت آمریکا در این کنفرانس مشارکت وسیعی داشت و تعدادی از مسئولان طراز اول سیاست اتمی آمریکا در آن شرکت کردند. جیمی کارتر که از اهمیت سیاسی این کنفرانس آگاه شده بود، در یک اقدام بی‌سابقه در این نوع موارد پیامی خطاب به اعلیحضرت فرستاد و ضمن اشاره به اهمیت کنفرانس برای کنفرانس و شرکت کنندگان آرزوی موفقیت کرد.»(ص۲۱۵)
بنابراین به اعتراف آقای اعتماد نه تنها کنفرانس، سردمداری مقاومت علیه سیاست‌های زورگویانه آمریکا را به عهده نداشته، بلکه به شدت رضایت خاطر آنها را نیز جلب کرده است. البته قطعاً مراد از قدرت‌های جهانی در این روایت آقای اعتماد صرفاً اتحاد جماهیر شوروی است که در آن ایام محمدرضا پهلوی همه امکانات کشور را در خدمت بسط و گسترش حوزه نفوذ آمریکا و محدودسازی حوزه نفوذ رقیب واشنگتن قرار داده بود. این سیاست بر اساس تز انبار کردن تسلیحات در برخی کشورها در مناطق حساس جهان با هدف پاسداری از سلطه آمریکا صورت می‌گرفت. در این ارتباط می‌توان دکترین نیکسون را به صورت نظریه‌ای توصیف کرد که بر مبنای آن، کشورهای دست‌چین شده در نقاط استراتژیک که توان تأمین منابع مالی لازم را داشتند می‏بایست نقش فعال سیاسی و نظامی در منطقه ایفا می‌کردند.
نیکسون به خوبی درک کرده بود که پیکار مستقیم با نهضت‌های رو به رشد و مرکز گریز، حاصلی جز شکست برای آمریکا در پی نخواهد داشت. بر اساس این رهیافت و به منظور پرهیز از تکرار تجربه تلخ ویتنام، آمریکا به ایجاد پایگاه‌های منطقه‌ای اقدام کرد که از برجسته‌ترین آنها ایران، برزیل و... بود. برای نمونه، ارتشبد حسن طوفانیان در مورد چگونگی القای برنامه‌های مورد نظر از طریق محافل مختلف می‌گوید: «من با شاه در مورد شاخ‌آفریقا صحبت کردم پیش از این که با کارتر صحبت بکند. در این اتفاق حبشه، پیش از حبشه صحبت کردم نباید بگذارند حبشه کمونیست بشود. می‌دانستم، من با یک جاهائی ارتباط دارم این‌ها را صحبت می‌کردم با فهمیده‌ها، آدم‌هائی که به این جاها آشنائی داشتند فهمیده بودند صحبت می‌کردم، شاه وقتی که... پیش از این که کارتر را ببیند با من صحبت کرد. بعد هم به من گفت. «اصلاً کارتر نمی‌دانست، نمی‌داند تاریخ را، نمی‌داند Horn Of Africa چیست... تو فرودگاه یک خبرنگار از او (شاه) یک سؤالی کرد راجع به شاخ آفریقا. گفت، اگر خطری ایجاد بشود ما مثل عمان نیرو خواهیم فرستاد.»(خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات زیبا، سال ۸۱، صص۶-۷۵) طوفانیان در خاطرات خود شمه‌ای از خدمات محمدرضا پهلوی را به آمریکایی‌ها در نقاط مختلف جهان که بر اساس طرح نیکسون صورت می‌گیرد بیان می‌دارد. دردآور اینکه بخش اعظم درآمدهای نفتی ایران به این دکترین اختصاص می‌یابد. بر اساس این طرح علاوه بر انباشت تسلیحات مورد نیاز در این کشورها برای مقابله با تهدیداتی که متوجه منافع آمریکا می‌شد، هزینه‌های نصب دستگاه‌های پیچیده استراق سمع و ثبت تحرکات و پرداخت‌های کلان به کارشناسان آمریکایی نیز برگرده ملت ایران تحمیل می‌شد. بدین‌منظور شاه همواره حتی بودجه عمرانی کشور را قربانی زیاده‌خواهی کاخ سفید می‌ساخت. علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد دهه ۴۰ پهلوی دوم در این ارتباط می‌گوید: «هر چند یک بار، همه را غافلگیر می‌کردند و طرحهای تازه برای ارتش می‌آوردند، که هیچ با برنامه‌ریزی درازمدت مورد ادعا جور درنمی‌آمد. در این مورد هم یکباره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که می‌بایست از طرحهای مفید و مهم کشور صرفنظر نماید تا بودجه اضافی ارتش را تامین کند.»(خاطرات علینقی عالیخانی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارت نشر آبی، چاپ دوم، ص۲۱۲) وی همچنین در این مورد سخن می‌گوید که شاه مرتب از بودجه عمرانی که در مقایسه با بودجه نظامی به هیچ وجه قابل توجه نبود می‌کاست تا آمریکایی‌ها حجم بیشتری از سلاحهای مورد نظر خود را به ایران ارسال دارند: «از یک طرف برای من باعث تعجب بود که هر دفعه گرفتاری مالی پیش می‌آمد، بیشترش به خاطر برنامه‌های شاه و مرتب توپ زدن به بودجه‌های عمرانی بود، هویدا هم هیچ مقاومتی نشان نمی‌داد و زود تسلیم می‌شد» (همان،ص۲۲۵)
‏-ابوالحسن ابتهاج رئیس سازمان برنامه و بودجه بعد از کودتای ۲۸ مرداد نیز در مورد تابعیت محض محمدرضا پهلوی از سیاستهای آمریکا می‌گوید: «رادفورد (رئیس سابق ستاد ارتش آمریکا) گفت اگر روزی جنگی بین قدرتهای بزرگ پیش بیاید قبل از اینکه ایران از وقوع جنگ اطلاع پیدا کند جنگ تمام شده است، زیرا در چنین جنگی فقط سلاحهای اتمی استفاده خواهد شد و دیگر فرستادن افراد از این جبهه به آن جبهه مطرح نخواهد بود، به این جهت کشورهایی مانند ایران، ترکیه و پاکستان احتیاجی به ارتشهای بزرگ ندارند این اولین باری بود که من چنین مطلبی را از جانب یکی از ارشدترین مقامات آمریکایی شنیدم... آنگاه با شدت از نظر رئیس مستشاران نظامی آمریکا در ایران انتقاد کردم و گفتم هر سال هنگامی که بودجه ارتش ایران برای سال بعد منتشر می‌شود و من با افزایش هزینه مخالفت می‌کنم و نظر خود را به شاه ابراز می‌دارم شاه جواب می‌دهد که مقامات نظامی آمریکا در ایران حتی این افزایش را هم کافی نمی‌دانند. با عصبانیت گفتم محض رضای خدا ترتیبی بدهید که اینگونه تناقض‌گویی بین مقامات مختلف آمریکا روی ندهد. اظهارات من بحدی با شدت و حرارت بیان می‌شد که خداداد فرمانفرمائیان بلافاصله به همسرم آذر تلفن کرد و گفت کار فلانی تمام است. شاید حق با او بود زیرا بلافاصله چند روز انتقال اختیارات مدیر عامل سازمان برنامه به نخست‌وزیر به شرحی که در جای خود خواهد آمد صورت گرفت.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به کوشش علیرضا عروضی، پاکاپرینت، سال ۱۹۹۱، صص۵-۴۴۴) این که آمریکایی‌ها در واقع جهت‌گیری بودجه ایران را مشخص می‌ساختند و کوچکترین اعتراض رئیس سازمان برنامه بودجه موجب می‌شود که وی را به فوریت عزل کنند خود بیانگر میزان وابستگی – و البته به تعبیر آقای اعتماد، استقلال محمدرضا پهلوی!- است هرچند البته انعقاد قرارداد کاپیتولاسیون بین ایران و آمریکا که حاکمیت ملی کشورمان را کاملاً نفی کرد چندان جایی برای این بحث نمی‌گذارد که آیا ایران دوران پهلوی می‌توانسته در حوزه مسائل داخلی استقلال داشته باشد یا خیر، چه رسد به حوزه بین‌الملل.
در اینجا قبل از ادامه این بحث لازم است به نکته‌ای اشاره شود: قطعاً آقای اعتماد در آن زمان از اینکه علی‌رغم همه خدمات ایران به آمریکا، واشنگتن حاضر نبوده تهران در زمینه مسائل هسته‌ای به پیشرفتی نائل آید بشدت متاثر بوده است و این امر یعنی تعلق به منافع ملی در لابلای روایات ایشان دیده می‌شود. همچنین روشن است که به عنوان یک ایرانی از زورگویی‌های آمریکا خشنود نبوده است: «بخش اساسی مشکلات ما با آمریکا در مورد موافقت‌نامه دوجانبه بیشتر به این موضوع استفاده از سوخت‌های مصرف شده در راکتور مربوط می‌شد. آمریکائی‌ها می‌گفتند که اگر شما سوخت را از ما می‌خرید، بعد از اینکه آن سوخت در راکتور کار کرد و مقداری از آن تحلیل رفت و وقتی بقیه آن از نیروگاه خارج می‌شود، بقیه عملیاتی که با آن سوخت می‌شود باید با موافقت آنها باشد. یعنی ما دیگر بر سرنوشت آن سوخت حاکم نبودیم. مثلاً نمی‌توانستیم آن را بدون موافقت آمریکا به کشور دیگری بفروشیم. نمی‌توانستیم بدون موافقت آمریکا مواد سوختی آنرا از آن جدا کنیم. به علاوه حتی اگر سوخت را هم از آمریکا نمی‌خریدیم و از منبعی دیگر تامین می‌کردیم، اگر این سوخت در یک نیروگاه ساخت آمریکا مصرف می‌شد، باز همان شرایطی که عرض کردم بر آن حاکم می‌شد. در واقع کشورهای دارنده تکنولوژی هسته‌ای بدین ترتیب می‌خواستند حاکمیت خود را بر برنامه‌ سوخت اتمی کشورهای دریافت کننده تحمیل کنند... شواهد متعددی داشتیم که نشانگر این بودند که آنها در این زمینه مقاصد سیاسی و اقتصادی خود را نادیده نمی‌گیرند.» (ص۱۸۱) اما اینکه به چه دلیل آقای اعتماد نمی‌خواهد به این واقعیت بپردازد که چرا آمریکا اسرائیل را بر همه پایگاه‌های استراتژیک خود در منطقه برتری می‌داده است چندان روشن نیست. نباید فراموش کرد واشنگتن در همان زمان که بیشترین سختگیری‌ها را در زمینه مسائل هسته‌ای بر ایران دوران پهلوی- که کاملاً تحت قیومیتش قرار داشت- اعمال می‌کرد، به اسرائیل همه نوع مساعدت را نموده بود تا علاوه بر تکنولوژی سوخت، به سلاح هسته‌ای نیز دست یابد. بنابراین برخلاف آنچه آقای اعتماد در مورد علت نگرانی آمریکا در زمینه گسترش سلاح هسته‏ای مطرح می‌سازد، نوع ارتباطاتی که بر محمدرضا پهلوی در زمینه مسائل هسته‌ای تحمیل می‏شود، بیانگر جهت‌گیری‌هایی متفاوت از این نگرانی است. برای نمونه علی‌رغم تمایل کشورهای عربی و اسلامی به همکاری با ایران در مسائل هسته‌ای به اعتراف آقای اکبر اعتماد، محمدرضا پهلوی هرگز به این امر پاسخ مثبتی نمی‌دهد: «کشورهای عربی در جوار آژانس بین‌المللی انرژی اتمی یک گروه تشکیل داده بودند که مسائل انرژی اتمی را تعقیب کند و گزارش‌هائی برای کشورهای عربی تهیه کند. این گروه در کنفرانس عمومی آژانس، که سالی یک بار جلسه تشکیل می‌داد فعالیت زیادی داشت. وقتی من برای اجلاس کنفرانس عمومی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی یا برای جلسات شورای حکام آژانس به وین می‌رفتم اغلب با این گروه جلساتی داشتیم... هر بار در مورد کشورهای عربی با اعلیحضرت صحبت کردم، استقبال نکردند و علاقه‌ای نشان ندادند و هر دفعه هم که از من برای سفر به آن کشورها دعوت می‌کردند و به اعلیحضرت عرض می‌کردم، می‌فرمودند حالا وقتش نیست یا اصلاً لازم نیست. بدین ترتیب همکاری ایران با کشورهای عربی مطرح نبود.»(صص۹-۱۸۸)
آقای اعتماد اگر ارتباط با کشورهای اسلامی و عربی را مفید تشخیص می‌داده و در جلسات آنها شرکت می‌جسته باید از خود بپرسد شاه بر اساس کدام سیاست دیکته شده تقویت تشکل این کشورها را نفی می‌کرده است؟ اگر اولین رئیس سازمان انرژی اتمی می‌خواهد ترسیم کند که پهلوی دوم در عرصه بین‌المللی موضع مستقلی را دنبال می‌کرده است پس چرا ابتدایی‌ترین نشانه استقلال، یعنی تنظیم ارتباطات فرامرزی بر اساس منافع ملی، را شاهد نیستیم؟ آمریکا و انگلیس هرگز مایل نبودند محمدرضا به کشورهای اسلامی منطقه نزدیک شود؛ زیرا این روابط در جهت تأمین منافع اسرائیل که پایگاه اصلی منطقه‌ای آنها به حساب می‌آمد، نبود. تقویت این پایگاه و تضعیف کشورهای اسلامی و عربی لازم و ملزوم یکدیگر بودند؛ لذا بی‌جهت نیست که پهلوی دوم ضمن نفی چنین ارتباطی بیشترین روابط را در منطقه با اسرائیل برقرار می‌سازد. اسرائیل از قِبل حمایت آمریکا و انگلیس علاوه بر تبدیل شدن به یک قدرت هسته‌ای، بار مالی تمامی پرونده‌های تسلیحاتی خود را بر ایران تحمیل می‌کند. شاید تصور شود که محمدرضا پهلوی با کشورهای عربی - اسلامی تعارض‌هایی به صورت شخصی داشته است، اما روایت آقای اعتماد این شائبه را نیز که ایران آن دوران انتخابی بر اساس از سلائق شاه داشته کاملاً منتفی می‌سازد: «پاکستان جزء آر.سی.دی بود در این سازمان ایران و پاکستان و ترکیه عضو بودند. مطالب مختلفی در آر.سی.دی مطرح بود که یکی مسئله انرژی اتمی بود... آن وقت کمیسیون انرژی اتمی پاکستان رئیسی داشت به نام «منیراحمدخان» که مرد بسیار دانا و فعالی بود... او هم می‌خواست با ایران همکاری‌های وسیع اتمی داشته باشد و هم از ایران می‌خواست یک سری برنامه‌های تحقیقاتی پر هزینه را شروع کند... در واقع هر دو ما با هم همدرد بودیم، ولی نوع وظایفمان با هم تفاوت داشت. ما هر دو معتقد بودیم که ما شرقی‌ها بالاخره باید حساب کار خودمان را بکنیم و با هم باشیم. غربی‌ها چرا به ما زور می‌گویند... من در مورد پاکستان بارها با اعلیحضرت گفتگو داشتم. پاکستانی‌ها ایران را متحد طبیعی خود می‌دانستند. میل داشتند در زمینه اتم، که برای آنها مسئله اساسی بود، با ایران روابط نزدیک و طرح‌های مشترک داشته باشند... اعلیحضرت حاضر نبودند... ما با پاکستان هیچ نوع همکاری ملموسی نداشتیم.» (صص۲-۱۹۰)بنابراین صرفاً مسئله کشورهای عربی نیست. عملکرد محمدرضا نباید موجب تقویت کشورهای اسلامی می‌شد. فردی چون اعتماد که دارای عِرق ملی است به سهولت می‌تواند این موضوع را تشخیص دهد که ارتباط با کشورهای عربی و اسلامی در راستای منافع ملی ایران به حساب می‌آید، اما چرا محمدرضا پهلوی رشد و توسعه ملت را قربانی منافع آمریکا و انگلیس و پایگاه اصلی آنها یعنی اسرائیل می‌سازد؟ در اینجا خواننده خاطرات یا باید نظرات کارشناسانه آقای اعتماد را بپذیرد که بر اساس آن با پاکستان و سایر کشورهای اسلامی و عربی منطقه در زمینه تکنولوژی هسته‌ای می‌بایست همکاری می‌کردیم یا امتناع محمدرضا پهلوی را از ارتباط با این کشورها تأمین کننده مصالح ایران بپندارد؛ به عبارت دیگر نمی‌توان هم دو عملکرد پهلوی و هم نظرات کارشناسانه آقای اعتماد را درست پنداشت و قطعاً یکی در راستای منافع ملی و دیگری در تعارض با آن قرار دارد.
از جمله تناقض‌های دیگر خاطرات آقای اعتماد در ترسیم سیاست‌های داخلی محمدرضا پهلوی رخ می‌نماید. از یک سو راوی این خاطرات، ایران را در دوران پهلوی دوم به سرعت در حال رشد و ترقی ترسیم می‌نماید و از سوی دیگر معترف است ملت ایران از ابتدایی‌ترین موهبت‌ها در سال‌های پایانی حکومت پهلوی‌ها محروم بوده است: «شرایط آن روز در داخل مملکت چه بود؟ ایران در آن سالها با سرعتی کم‌نظیر در حال رشد و توسعه بود. هرسال در حدود یک میلیون نفر به جمعیت کشور اضافه می‌شد و بیش از یک میلیون نفر به تعداد افراد تحت پوشش نظام آموزشی اضافه می‌گردید. کشور به سرعت صنعتی می‌شد.(ص۸۹)
اگر فرض را برآن گذاریم که آقای اعتماد به دلایلی از هیچ‌یک از بخش‌های جامعه آن روز جز بخش انرژی، اطلاعاتی نداشته است دستکم بر اساس آنچه وی در زمینه کاری خود شرح داده، نه تنها در مسیر تولید گام برنمی‌داشته و به «سرعت صنعتی» نمی‌شده است بلکه در زمینه‌های مختلف در مسیر وابستگی و مصرفی شدن حرکت می‌کرده است.
آقای اعتماد در روایتی دیگر به درستی با وضعیتی که در سال‌های آخر حکومت پهلوی در آن قرار داشتیم، حرکت در مسیر صنعتی شدن را ناممکن اعلام می‌کند: «فراموش نکنیم که در سال‌های آخر ما نه تنها در بسیاری از دهات برق نداشتیم، حتی برای مصرف برق شهرها در تنگنا بودیم و اغلب در تهران خاموشی داشتیم من به خاطر دارم که در یکی از جلساتی که در نخست‌وزیری تشکیل می‌شد و صفی اصفیا ریاست آن را داشت بحث فراوان روی این داستان داشتیم که شهرک غرب که در دست ساختمان بود برق می‌خواست و دولت برق نداشت به این شهرک بدهد. آیا به این ترتیب می‌توان جامعه را به سرعت صنعتی کرد...».(ص۹۰)
اعتراف به خاموشی‌ها و محروم بودن قاطبه ملت ایران از موهبت برق زمانی صورت می‌گیرد که آقای اعتماد می‌خواهد به درستی ضرورت سرمایه‌گذاری در زمینه انرژی هسته‌ای را به اثبات برساند، اما نباید فراموش کرد در میانه دهه ۱۹۸۰ ایران می‌توانست از این منبع بخشی از انرژی مورد نیاز خود را برآورده سازد؛ بنابراین زمانی که (بین ۱۳۴۵تا۱۳۵۷) نزدیک به هفتاد درصد جمعیت کشور (که در روستاها زندگی می‌کردند) به طور کلی از موهبت برق محروم بودند و وضعیت در شهرها نیز آن‌گونه بود که خود آقای اعتماد به آن معترف است (یعنی حتی تهران که به لحاظ سیاسی برای پهلوی‌ها مهم بود گاهی هشت ساعت دچار قطعی برق می‌شد) چگونه می‌توان مدعی پیشرفت صنعتی شد تا چه برسد به پیشرفت سریع صنعتی؟! شاید گفته شود کارخانه‌ها و مراکز صنعتی از انرژی گاز برخوردار بودند. مجادله‌ آقای اعتماد با آموزگار (بعد از کنار گذاشته شدن هویدا از نخست‌وزیری) یک سال قبل از آغاز خیزش سراسری ملت ایران علیه رژیم پهلوی، روشن می‌سازد در این زمینه از چه وضعیتی برخوردار بوده‌ایم: «گفتم آقای آموزگار معذرت می‌خواهم، من نمی‌توانم وزیر نیرو بشوم. گفت چرا! گفتم برای اینکه دولت ایران در این زمینه خیلی قصورکرده... در کشوری که این همه‌ گاز دارد، هنوز گاز به کسی نداده‌اند. اینها چیزهای اولیه است که باید در جامعه تامین کرد. خوب شما یک وضعی درست کرده‌اید که قابل تحمل نیست و حالا می‌گوئید من بیایم این وضع را درست بکنم. این که دو روزه و پنج روزه نمی‌شود. یک سال و دو سال هم من این کار را نمی‌توانم بکنم. ولی در این مدت در مقابل توقع مردم قرار می‌گیرم. شما می‌خواهید یک دفعه همه را بیندازید گردن من. من این میراث را نمی‌توانم قبول بکنم.»(صص۱-۱۲۰)
در این زمینه آقای اعتماد به چند سؤال خوانندگان خاطراتش قادر نخواهد بود پاسخ دهد؛ اول آن که چگونه آموزگار که در روزهای اول منصوب شدن به نخست‌وزیری وزرایش را انتخاب می‌کرده مسئول وضع ناهنجار کشور در پایان دوره حاکمیت پهلوی‌ها بوده است؟ ثانیاً اگر کشور به سرعت در مسیر پیشرفت قرار داشت چگونه در زمینه‌های پایه‌ای و اساسی هیچ‌گونه اقدامی صورت نگرفته بود؟ ثالثاً کدام کشور را می‌توان سراغ گرفت که بدون انرژی توانسته باشد کوچکترین گامی در مسیر صنعتی شدن بردارد؟ رابعاً اگر کشور در مسیر صنعتی شدن قرار داشت چرا باید آقای اعتماد وضعیت آن دوران را غیرقابل تحمل اعلام کند و حاضر به پذیرش میراث گذشتگان نباشد؟ بنابراین واقعیت همان است که آقای اعتماد در این فراز از خاطرات خود به آن معترف است و به همین دلیل نیز ملت ایران نتوانست وضعیت اسفبار آن دوران را تحمل کند و دست به یک اعتراض سراسری زد. اگر کشور به سرعت در مسیر صنعتی شدن بود به طور قطع مردم به حاکمیت آمریکا و انگلیس و دیکتاتور مورد حمایتشان در ایران پایان نمی‌دادند. همان‌گونه که اشاره شد، آقای اعتماد صرفاً در زمینه انرژی به وضعیت فاجعه‌بار کشورمان در آن دوران می‌پردازد، در حالی‌که مشکل به همین موضوع ختم نمی‌شد که صرفاً ملتی با دارا بودن بزرگترین منابع گازی کاملاً از این نعمت محروم باشد. وضعیت بهداشت در ایران آن روز بسیار تأسف‌بارتر از وضعیت انرژی بود. باقر پیرنیا در خاطرات خود وضعیت بهداشت نوار مرزی کشور با اتحاد جماهیر شوروی را که در دوران جنگ سرد بسیار حائز اهمیت بود و به ظاهر به این مناطق رسیدگی بیشتری نسبت به سایر نقاط کشور می‌شد این‌گونه توصیف می‌کند: «به سالمندان و پیشوایان ده پس از اظهار خوشوقتی از این سفر، گفتم اعتباری را که در اختیار دارم محدود است و چون به هر دهی که می‌رفتم چهار مسئله آب آشامیدنی، گرمابه، برق و مدرسه مورد توجه اصلی قرار داشت، گفتم هر کدام از این چهار برنامه را که مورد علاقه شماست بگوئید تا آن را پس از آمادگی اعتبار انجام دهیم. همه بی‌کمترین اختلافی اظهار کردند که ما تنها برق می‌خواهیم! من در پاسخ گفتم آب آشامیدنی و یا حمام می‌اندیشم بر برق مقدم باشد. آنان مسیری را نشان دادند که ده سرسبزی و آبادی بود در خاک شوروی که ضمناً برق هم داشت. اهالی رباط گفتند برای ما مایه شرمساری است که شب در تاریکی بمانیم و آنان از روشنایی سود جویند از این رو برای حفظ غرور خود میل داریم برق داشته باشیم.»(گذر عمر، خاطرات سیاسی باقرپیرنیا، انتشارات کویر، سال ۸۲، ص۲۸۵)
نبود آب آشامیدنی و مجبور شدن مردم به مصرف آب جویبارها که احشام و جانوران مختلف از آن مصرف می‌کردند، همچنین نداشتن حتی یک حمام عمومی کوچک که نشان می‌دهد دستکم در شش ماه دوران سرما امکان نظافت و تطهیر بدن وجود نداشت، شمه‌ای از وضعیت بهداشت را روشن می‌سازد. (روستاییان در فصل گرما خود را در جویبارها شستشو می‌دادند) در این فراز از خاطرات، استاندار وقت خراسان صرفاً به چهار نیاز ابتدایی که همه اهالی مرزنشین با شوروی از آن محروم بودند اشاره دارد. شاید تصور شود که آنان از سایر نیازهای مبرم چون درمان، جاده و... بهره‌مند بوده‌اند. فراز دیگری از این خاطرات سایر ابعاد اسفبار زندگی ملت ایران را روشن می‌سازد: «از آنجا به عشق‌آباد در کنار اترک رفتیم. در این منطقه که یکی از بخشهایی پرآب و مستعد شمال خراسان است... در مسیری که حرکت می‌کردیم مردم آگاه شده بودند و می‌دانستند در گروه ما دکتر و دارو و ابزار پزشکی وجود دارد همه بیماران خود را به کنار جاده رسانده و منتظر هیئت بودند... در برگشت و میان راه به یک کامیون واژگون شده برخوردیم از راهنما پرسش شد چگونه این کامیون را به بجنورد نبرده‌اند؟ گفت: به علت نبودن راه و افزود: هم‌اکنون ده هزار تن غله در انبارهای غلامان وجود دارد که هیچ مؤسسه‌ ترابری آماده حمل آن نیست.»(همان، صص۶۰-۳۵۹)
برای روشن شدن ابعاد زندگی نکبت‌بار ملت ایران در دوران پهلوی دوم که به طور قطع آقای اعتماد از آن بی‌خبر نبوده و ترجیح داده در مورد آن سکوت کند، فرازی از خاطرات قائم‌مقام حزب رستاخیز را نیز مرور می‌کنیم: «هشترود از جهت انتخاباتی یکی از بخش‌های تبریز بود و مرکز آن آذران که قبلاً سراسکندر نام داشت که در فاصله صدوبیست کیلومتری تبریز در مسیر جاده تبریز به تهران واقع شده است. هشترود با توجه به کثرت جمعیت آن، که در آن موقع نزدیک به دویست هزار نفر بود، تبدیل به شهرستان شد... این شهرستان فاقد هرگونه راه شوسه بود. در زمستان برف زیاد می‌بارید و می‌توان گفت که تمام روستاها حداقل سه ماه تمام در میان برف محصور می‌شدند... تازه در فصل بارندگی هم به علت طغیان رودخانه‌ها که حتی یک پل روی آنها ساخته نشده بود، رفت و آمد بین روستاهای هشترود امکان ناپذیر می‌شد. بدین ترتیب ساکنین این منطقه از ابتدایی‌ترین وسایل محروم بودند و بطور اسفناکی زندگی می‌کردند. روستائیان ساکن روستاهای هشترود با هزار زحمت گاهی خود را برای رفع نیازهای ضروری به «قره‌چمن» در بین راه تهران و تبریز و ساکنین روستاهای غربی خود را به مراغه می‌رساندند. در چنین شرایطی که نه آبی، نه راهی، نه برقی، نه پزشکی، نه بهداشتی و نه هیچگونه آبادانی در منطقه بود، در دوره بیست و سوم من عنوان نمایندگی هشترود را پیدا کردم... می‌گویم عنوان نمایندگی پیدا کردم برای اینکه سخنی منطبق بر واقعیت گفته باشم، زیرا که در دوره بیست و سوم همچنان‌که اشاره رفت مانند دوره‌های ۲۱و۲۲ انتخاباتی در کار نبود. فقط تشریفات ظاهری انتخابات انجام می‌شد.»(یادمانده‌ها از برباد رفته‌ها، خاطرات دکتر محمدحسین موسوی، انتشارات مهر، کلن آلمان، سال ۸۲، ص۲۸۳)
توصیف آقای موسوی از وضعیت آذربایجان، مربوط به اواخر حکومت پهلوی‌ها بر ایران است. در این روایت فردی که در مقام تطهیر حاکمیت بیگانگان در آن دوران برآمده ناگزیر به بیان برخی واقعیت‌ها شده است. برای این‌که مشخص شود در سایر شهرهای بزرگ نیز وضعیت چگونه بوده مناسب است رشته کلام به رئیس برنامه و بودجه دهه پنجاه داده شود تا مطالبات مردم کاشان را در سال ۱۳۵۵ بازگو نماید: «ض.ص: چه سالی بود این، آقای دکتر، حدوداً ع م: ۱۳۵۵ یعنی۱۹۷۶. این داستانی که گفتم نتیجه‌ای که می‌خواهم بگیرم این است که ما رفتیم در شهر کاشان... از یک طرف با این خانم‌هایی که دبیر بودند و آموزگار بودند، همه چادر سیاه و صورت بسته و این حرفها [مواجه شدیم] از طرف دیگر تقاضای قبرستان، از طرف دیگر این که چرا برق مثلاً مرتب سر ۲۲۰ [ولت] نیست... (خاطرات عبدالمجید مجیدی، وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه سالهای ۶-۱۳۵۱، تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات گام نو، سال ۱۳۸۱، صص۲-۵۱)
این بدان معنی است که مردم در شهرستان‌ها علاوه بر رنج بردن از قطع ممتد برق و مشکلات متعدد دیگر، آن هم دو سال قبل از سقوط پهلوی‌ها در شهرستان بزرگی مانند کاشان، حتی به سبب نداشتن یک قبرستان بهداشتی در عذاب بوده‌اند. در آن سال‌ها مردم مردگان خود را در فضای آزاد بر روی تخته سنگی شستشو می‌دادند که بسیار غیربهداشتی بود (به ویژه در مورد کسانی که به دلیل امراض واگیردار فوت کرده بودند)؛ بنابراین ادعای اینکه چنین جامعه‌ای به سرعت در مسیر صنعتی شدن حرکت می‌کرد کاملاً بی‌اساس است، به ویژه این‌که در چارچوب سیاست‌های کلان آمریکا که صرفاً‌ تقویت اسرائیل در منطقه بود، دانش صنعتی و تکنولوژیکی در هیچ زمینه‌ای به ایران انتقال نیافت. آقای اعتماد به درستی حساسیت واشنگتن را برای جلوگیری از رشد ایران در زمینه هسته‌ای بیان می‌کند، اما این محدودیت صرفاً در زمینه دانش هسته‌ای نبود بلکه شامل همه زمینه‌ها می‌شد و علی‌رغم خدمات غیرقابل توصیف محمدرضا پهلوی به آمریکا و انگلیس نمی‌توان ادعا کرد که در دوران حاکمیت این دو کشور بر این مرز و بوم، صنعت پایه‌ای به ایران انتقال یافته باشد. جالب توجه این‌که چند نمونه از انتقال صنایع کلیدی به ایران توسط بلوک شرق صورت گرفت. ذوب آهن اصفهان و تراکتورسازی تبریز از مصادیق این سخن به شمار می‌روند. محمدرضا پهلوی در این مورد کاملاً معترف است که آمریکا جز بهره‌برداری از ملت ایران هدف دیگری را دنبال نمی‌کرده است. هوشنگ نهاوندی در خاطرات خود به نقل از محمدرضا پهلوی در جریان سفر به لهستان، چکسلواکی، مجارستان و بلغارستان در مورد این‌که چرا ایران نمی‌توانست از منافع سیاست‌های مستقلانه بهره‌گیرد می‌نویسد: «چرا نباید به کشورهای بلوک شرق نزدیک‌تر شویم... آنها شریکان اقتصادی قابل اعتمادی هستند ما باید از رقابت بین دو بلوک بهره ببریم اگر این کار را نکرده بودیم هرگز نمی‌توانستیم کارخانه‌های ذوب‌آهن اصفهان، ماشین‌سازی اراک، تراکتورسازی تبریز و ... را بسازیم. باج‌خواهی آمریکاییان و بانک جهانی را در مورد ذوب‌آهن به یاد دارید؟... پس از این تک‌گویی‌ تکان دهنده و پراحساس، زنگ زد و دستور داد برایمان دوگیلاس ویسکی بیاورند.»(آخرین روزها، پایان سلطنت و درگذشت شاه، ترجمه مریم سیحون و صوراسرافیل، شرکت کتاب آمریکا، سال ۸۳، ص۸۲)
البته آمریکایی‌ها اعتقاد داشتند که تکنولوژی عقب‌مانده شرقی نمی‌تواند توازن مورد نظر آنها را در منطقه برهم بزند؛ بنابراین اجازه می‌دادند تا محمدرضا پهلوی امکاناتی را از این کشورها وارد سازد، اما نکته‌ای که در اینجا حائز اهمیت است و می‌تواند میزان دست نشانده بودن محمدرضا پهلوی را مشخص کند این‌که علی‌رغم همه این مصادیق، مرتب به دستور مستقیم واشنگتن براساس روایت افرادی چون ابوالحسن ابتهاج از بودجه عمومی کاسته و همه درآمدهای نفتی به بهانه خرید تسلیحات روانه آمریکا می‌شده است. محمدرضا پهلوی به بهای تحقیر ملت ایران سعی در جلب رضایت کسانی داشت که وی را با کودتا به قدرت رساندند. این در حالی بود که ۷۰ درصد جمعیت ایران از نعمت سواد محروم بودند و حتی دبیرستان‌های تهران چهار نوبته اداره می‌شدند. رئیس برنامه و بودجه دهه پنجاه به سه نوبته بودن دبیرستان‌ها در تهران اعتراف دارد: «ح.ل: یک مثالی که مطرح شده این است؛ در شرایطی که امکانات فراوان مالی داشتیم دلیلی نداشت که در آن سال‌های آخر بعضی از دبیرستان‌های تهران دو نوبته یا سه نوبته کار بکنند... ع.م: والله مسئله به نظر من این طور مطرح می‌شود که اگر ما توسعه اقتصادی خیلی آهسته‌تر و آرامتری را دنبال می‌کردیم طبعاً در بعضی زمینه‌ها خیلی نمی‌توانستیم سریع پیش برویم...».(خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات گام نو، سال ۸۱، ص۱۵۴)
از جمله مسائل غیر قابل هضم دیگر در خاطرات آقای اعتماد تطهیر پهلوی‌ها از لفت و لیسهای معاملات خارجی است. بنیانگذار سازمان انرژی هسته‌ای که خود به لحاظ مالی منضبط بوده است برای اثبات این مسئله که در قراردادهای خارجی هیچ پولی خارج از قرارداد رد و بدل نمی‌شده به گونه‌ای سخن می‌گوید که گویا دربار بدون هیچ‌گونه شائبه‌ای پاک و مطهر بوده است. محمدرضا پهلوی که برای بهره‌مندی از همه پورسانت‌ها در معاملات تسلیحاتی، کل خریدهای نظامی را از طریق طوفانیان در اختیار خود گرفته بود، پادشاهی که حیثیت و اعتبار برایش مطرح نبود و شکستن نظم و مقررات و نظام کارشناسی در خریدهای نظامی برای رسیدن به سالی دستکم یک میلیارد دلار کمترین اهمیتی نداشت چگونه می‌توانست از معاملات سالانه دو میلیارد دلاری سازمان انرژی اتمی بگذرد. عباس میلانی در کتاب «معمای هویدا» در مورد فعالیت‌های غیرقانونی و فساد مالی محمدرضا و دربار می‌‌نویسد: «شهرام پسر ارشد شاهدخت اشرف، درآن روزها به عنوان دلال و کارچاق کن شهره شهر بود... بی‌پروا‌ترین عمل او فروش آثار ملی و عتیقه‌های مملکت بود... اعضای خاندان سلطنت شاه را متقاعد کرده بودند که برای گذراندن امور خود هم که شده، باید در فعالیت‌های اقتصادی مملکت شرکت کنند و حق دلالی بگیرند... حتی پرویز ثابتی هم تجربه‌ای مشابه رئیس بانک داشت. گزارشی درباره فعالیتهای غیرمجاز برخی از اعضای خاندان سلطنت تدارک کرد و گزارش نه تنها مفید فایده‌ای نشد، بلکه خشم شاه را نیز برانگیخت... در گزارش دیگری، سازمان سیا «ایادی» را کانال اصلی فعالیت‌های اقتصادی شاه می‌داند.» (معمای هویدا، نوشته عباس میلانی، نشر آتیه، چاپ چهارم، صص۹-۳۴۷) ویلیام شوکراس نویسنده انگلیسی نیز در کتاب خود با اشاره به این امر که محمدرضا پهلوی حاضر نبود جلو فساد خانواده‌اش را بگیرد می‌نویسد: «بتدریج که سالها می‌گذشت هویدا بیشتر متوجه می‌شد که دارد یک سیستم بشدت پوسیده و فاسد را اداره می‌کند. در حالی که در انظار عمومی از رویاهای پیشرفت شاه دفاع می‌کرد به طور خصوصی با خرید مقادیر هنگفت اسلحه مخالفت می‌ورزید و تشخیص داده بود که پس از افزایش بهای نفت در ۴-۱۹۷۳ فساد به صورتی زننده درآمده است... در ۱۹۷۸ هویدا سرانجام شاه را راضی کرد که مقرراتی برای فعالیتهای تجارتی خانواده‌اش وضع کند... لیلا همسر مطلقه هویدا می‌گوید: آنها ایران را نه یک کشور بلکه یک تجارتخانه می‌پنداشتند».(آخرین سفرشاه، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ چهارم، ۱۳۶۹، ص۲۶۷)
البته مشاور خانم فرح دیبا در کتاب خاطرات خویش روایت دیگری در این زمینه دارد. وی در نقل یکی از ملاقات‌هایش با محمدرضا پهلوی در ماه‌های آخر سلطنتش می‌نویسد: «قبل از ترک دفتر فکر کردم لازم است اشاره‌ای به حیف و میل‌های بیش از حد خانواده سلطنتی در کارهای اقتصادی بکنم، او که گویی یکه خورده بود، گفت: چه می‌خواهید بگوئید؟ یعنی خانواده من حق ندارد مانند سایر شهروندان به فعالیت تجاری بپردازد؟»(از کاخ شاه تا زندان اوین، خاطرات احسان نراقی، انتشارات رسا، چاپ اول، ص۵۰) البته دلیل این مخالفت صریح شاه با جلوگیری از فساد دربار را باید در دخیل بودن شخص وی در پورسانت‌های کلان خرید تسلیحات و تجهیزات نظامی جست. اما با وجود شواهد و قرائن فراوان و روایت‌های متعدد وابستگان به دربار که این جماعت حریص و طماع از هیچ‌گونه امکان مالی نمی‌گذشتند، آقای اعتماد کمترین اشاره‌ای به سوءاستفاده از این قراردادهای میلیاردی نمی‌نماید: «سه سال بعد از انقلاب من روزی در آلمان با Haunsechild معاون کل وزارت تکنولوژی آلمان ملاقاتی داشتم. این شخص که به علت سمت خود در آلمان در همه مراحل مذاکرات و نیز ساختن نیروگاه بوشهر وارد بود و نقش اساسی در جنبه‌های این طرح که به دولت آلمان مربوط می‌شد بازی می‌کرد تمام جزئیات کار را می‌شناخت. او در این ملاقات به من مطلبی گفت که خلاصه آن این است: من امروز می‌خواهم یک مطلبی را برای شما فاش کنم که خودم از آن خجالت می‌کشم، ولی با توجه به روابط دوستانه و آکنده از اطمینانی که با هم داشتیم، نمی‌توانم بیش از این موضوع را از شما پنهان کنم. شما نهایت سعی را کردید که در طرح نیروگاه بوشهر هیچ نوع استفاده غیر موجه نشود و دلیلی هم وجود نداشت که غیر از این باشد ولی متاسفانه موسسه K.W.U تا آخر رعایت این اصل را نکرد و پول‌هایی پرداخت که قابل توجیه نبود. البته این پرداخت به طرح نیروگاه آسیبی نرساند و تاثیری در چرخش کار نداشت، ولی دور از اصول درستکاری بود، ما در ایران در سال‌های پیش سفیری داشتیم به نام «لیلینتال»... لیلینتال به مسئولان K.W.U اخطار می‌کرد که درست است که تاکنون اشکالی در کار نیروگاه بوشهر نبوده است و کار طبق برنامه پیش می‌رود. اما شما باید توجه داشته باشید که در ایران افراد متنفذی هستند که می‌توانند چوب توی چرخ شما بکنند... بعد از این مقدمه‌چینی لیلینتال به K.W.U پیشنهاد می‌کند که با مقداری هزینه از خود رفع خطر کند. البته Haunsechild اسم آن شخص متنفذ را برد و من او را می‌شناسم از قرار معلوم در موارد دیگر نیز به این حیله‌های شرم‌آور دست زده بوده است... گفتم: شما غربی‌ها خود از همه فاسدتر هستید، عجیب‌تر اینکه برای شستن گناهان خود شرقی‌ها را مرتباً در رسانه‌های همگانی خود به فاسد بودن متهم می‌کنید... من شکی ندارم که لیلینتال افسانه ساخته است.»(صص۶-۱۴۵)
در این فراز آقای اعتماد با قاطعیت رشوه‌گیری حتی در خارج حوزه مدیریت خود را نفی می‌کند و بحث سفیر آلمان را یک افسانه ساخته و پرداخته شده می‌خواند. جالب این‌ که در این زمینه آقای اعتماد می‌پذیرد که در طرف فرانسوی قرارداد نیروگاه دارخوئین، رشوه‌هایی رد و بدل می‌شده اما در مورد محمدرضا پهلوی و درباریان اخذ رشوه را افسانه می‌خواند. بدون اینکه خواسته باشیم این نکته درست و منطبق با واقع مطروحه از جانب ایشان را مبنی بر اینکه غربی‌ها در تجارت جهانی خود مروج فسادند، نفی کنیم، این مسئله را نمی‌توان نادیده گرفت که آنها دستکم در حفظ ظاهر از مهارت بالایی برخوردارند. اما دست پروردگان غربی‌ها در ایران بسیار گستاخ و بی‌بندوبار عمل می‌کردند. این حقیقت تلخ را آقای اعتماد کاملاً نادیده گرفته و بدرستی به فساد اروپاییان به نقل از نماینده مؤسسه «فراماتم» اشاره دارد: «داستان از این قرار است که بنا به درخواست «ژیسکاردستن» رئیس‌جمهور فرانسه مقداری پول به یکی از بازماندگان خاندان سلطنتی فرانسه به عنوان مشاور در روابط عمومی داده‌ایم. البته این پول با سازمان انرژی اتمی ایران ارتباط پیدا نمی‌کند و در قرارداد و میزان آن تاثیری ندارد و ما آنرا از بودجه خودمان پرداخت کرده‌ایم، ولی بهانه این پرداخت قرارداد نیروگاه دارخوئین است... من آن شخص را می‌شناختم و می‌دانستم که اعلیحضرت هم او را می‌شناسد.»(ص۱۴۷)
چگونه خواننده خاطرات آقای اعتماد می‌تواند بپذیرد که غربی‌ها در این معاملات میلیاردی، پورسانت‌های کلان می‌گرفتند اما دست‌نشاندگان آنها در ایران از هرگونه فسادی مبرا بودند؟ آیا آقای اعتماد تصور می‌کند با کتمان واقعیت‌ها در مورد فساد داخلی آن ایام قادر به محو واقعیت‌ها خواهد بود؟ شاید روایت آقای ابتهاج در این زمینه یادآور برخی مسائل برای ایشان باشد: «تا وقتی که به اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلیس دسترسی پیدا نکرده بودم اصرار شاه در آن جلسه برایم بصورت یک معما باقی مانده بود. در تیرماه ۱۳۳۶ راجر استیونز سفیر انگلیس به لندن گزارش می‌دهد که اقبال نخست‌وزیر در یک روز بطور جداگانه با او و سفیر آمریکا ملاقات داشته و نزد هر دو از رویه شاه گله کرده و راجع به مشکلات خود با «اربابش» صحبت نموده است... تقریباً یک ماه پس از این جریان استیونز گزارشی در مورد فعالیتهای شاه در معاملات، به لندن ارسال می‌دارد که قسمتهائی از آن بشرح زیر درج می‌شود:... شکی نیست که اشتهای همایونی در معاملات و دخالت در طرحهای عمرانی تدریجاً افزایش پیدا کرده است... در واقع کمتر فعالیت اقتصادی است که دست شاه و دوستان او و فامیلش رو به آن دراز نشده باشد... راه موفقیت در معاملات از طریق جلب حمایت او (شاه) است، آن هم بوسیله دلالهائی که حسن شهرتشان قابل بحث است، و بدین ترتیب به تقاضای آنها اولویت داده می‌شود. در این نوع موارد منافع سلطنتی معمولاً بطور محرمانه تأمین می‌شود و شاه بوسیله اشخاص و نوکرهائی که به آنها اطمینان دارد عمل می‌کند. از آن جمله‌اند بهبهانیان و یا اعضای فامیلش که آنها نیز بنوبه خود استفاده می‌برند. من هیچ‌گاه این نوع داستان‌ها را در مورد اینکه چنین معاملاتی از طریق رشوه به شخص شاه انجام می‌شود جدی تلقی نمی‌کردم و ترجیح می‌دادم که فکر کنم این معاملات با دادن سهم مخفی و غیره صورت می‌گیرد. ولی تعداد روایت‌های رشوه‌گیری‌های مستقیم و غیرمستقیم اعلیحضرت یا مقربین و فامیل او بحدی زیاد است که دیگر نادیدن آنها غیرممکن است...»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، اولین رئیس سازمان برنامه و بودجه بعد از کودتا، انتشارات پاکا پرینت، سال ۱۹۹۱م، لندن، صص۵-۴۳۴)
البته همین اصرار بر پنهان کردن واقعیت‌ها در مورد پهلوی‌ها موجب می‌شود که خواننده چندان ادعای آقای اعتماد را در مورد نرفتن زیر بار فشار دلالان و مفسدان، نپذیرد به ویژه این‌ که در یک مورد ایشان اعتراف دارد که زیر بار فشار آموزگار رفته است. کسانی که مناسبات آن روز را می‌دانند بخوبی بر این امر واقفند که نخست‌وزیر به هیچ وجه در برابر محمدرضا پهلوی قدرتی نداشت. بنابراین تسلیم شدن اعتماد در برابر فشار آموزگار بدان معناست که ایشان به طریق اولی با اعمال نظر از موضع بالاتر همراه می‌شده است: «مدتی از انتصاب ستوده‌نیا به معاونت وزارت نیرو نگذشته بود که یک روز او سراسیمه به دفتر من آمد و گفت مشکل دارد. خیلی ناراحت بود. به او گفته بودند که باید یک قولنامه برای خرید یک نیروگاه اتمی تهیه کند. این همان نیروگاهی است که قبلاً گفتم که آموزگار طرح آن را برای من فرستاده بود و پاسخ می‌خواست. ستوده‌نیا در این زمینه کاملاً مثل من فکر می‌کرد. یعنی عقیده داشت که این عمل نه لزومی دارد، نه احتیاجی به آن داریم... از من نظر خواست. من فکر کردم که او نباید در ابتدا با رئیسش سرشاخ شود. مخصوصاً اینکه می‌دانستم که رئیسش، یعنی تقی توکلی وزیر نیرو، هم در این زمینه اصلاً نظری ندارد و او هم احتمالاً زیر فشار قرار گرفته است... به او پیشنهاد کردم، که متن یک قولنامه را تهیه کند که وزارت نیرو تحت شرایطی آمادگی خود را اعلام می‌دارد که یک نیروگاه اتمی از آن مؤسسه مربوطه بخرد... در هر صورت قبول کرد و با هم متن قولنامه (letter of intent) را تهیه کردیم. این متن اصلاً جز بازی با لغات و کلمات چیز دیگری را دربر نداشت.» (صص۱-۱۳۰) حتی اگر بپذیریم که آقای اعتماد برای رهایی از فشار آموزگار به یک قرارداد صوری تن می‌دهد، این موضوع می‌تواند مبنایی برای درک مناسبات پیچیده‌تر باشد.
این عزم ایشان به منظور تطهیر دربار زمانی بیشتر برای خواننده ابهام‌آمیز می‌شود که در پاسخ به پرسش‌ مصاحبه‌‌کننده مبنی بر اعلام اسامی افرادی که فشار می‌آوردند تا قراردادی خارج از حوزه کارشناسی منعقد شود، حاضر به پاسخگویی نمی‌شود: «گفتید آمریکایی‌ها کسانی را به جان اعلیحضرت می‌انداختند؟ مثل کی [اعتماد] مثل بعضی از کسانی که در دولت بودند یا به نحوی صاحب نفوذ بودند. البته نمی‌گویم اینها از عوامل آمریکا بودند، یا از منافع آمریکا دفاع می‌کردند. حتماً آنها هم دلایلی از لحاظ منافع ملی برای رفتار خود داشتند که با طرز فکر من منافات داشت. اینها کسانی بودند که گفتگو داشتند با آمریکایی‌ها... آمریکایی‌ها با اطمینانی که به خودشان داشتند به نحو بارز و بدون پرده‌‌پوشی فشار می‌آوردند. آنها فکر می‌کردند که ما بطور عادی باید حرف‌های آنها را گوش کنیم و بپذیریم. در فشارشان لحنی آمرانه وجود داشت و همین امر باعث طغیان من می‌شد.»(صص۲-۷۱) اولاً آمریکایی‌ها به چه علت لحن آمرانه و دستوری داشتند؟ اگر دولت دست نشانده‌ای در ایران وجود نداشت آیا اصولاً می‌توانستند تحکم کنند؟ ثانیاً آمریکایی‌ها برای اجرای منویاتشان که بر اساس مصالح ملی نبود عواملی در ایران داشتند که دربار نیز بخشی از آن بود. اگر جناب آقای اعتماد در برابر برخورد تحکمی آمریکایی‌ها که در تعارض با مصالح ملی بود طغیان کرده بود(که البته هر فرد معتقد به منافع ملی می‌بایست چنین کند) چرا بحث روشن شدن ماهیت این جریان که برخلاف مصالح ملی عمل کرده نه تنها موضعی که نشان از طغیان داشته باشد ندارد، بلکه می‌گوید: «احتمالاً آنها هم دلایلی از لحاظ منافع ملی برای رفتار خود داشتند.» اگر هر دو طرف توجیه منطقی داشتند که دیگر دلیلی بر طغیان آقای اعتماد وجود نداشت، اما اگر آمریکایی‌ها آمرانه زمینه کار کارشناسی در کشور را نفی می‌کردند و حکم بر نادیده گرفته شدن مصالح ملی ایرانیان می‌دادند و عده‌ای ایرانی نیز همین فرمول را دنبال می‏نمودند نباید علی‌القاعده امروز عملکرد آنان را این‌گونه توجیه کنیم. محمدرضا پهلوی همین شیوه را همان‌گونه که اشاره شد در ارتش دنبال می‌کرد و همه حوزه‌های کارشناسی را در بخش‌های نیروی هوایی، نیروی زمینی، نیروی دریایی و... تعطیل کرده بود. آمریکایی‌ها تصمیم می‌گرفتند که چه تجهیزاتی خریداری شود. در ایران نیز طوفانیان که به هیچ وجه تخصصی در این زمینه‌های پیچیده نداشت تنها مسئول خرید و انعقاد قرار داده بود: «[ارتشبد] جم: اعلیحضرت شخصاً انتخاب می‌کرد، دستور می‌داد به طوفانیان که طوفانیان برود بخرد، نه وزارت جنگ کنترلی داشت روی این خریدها،‌ نه ستاد ارتش‌داران کنترلی داشت، اعلیحضرت بود و بانک مرکزی و طوفانیان و سفارت آمریکا، اصلاً ارتش هم اطلاعی نداشت. وقتی که شما اسلحه میخرید، اول باید بدانید این اسلحه را برای چی می‌خرید، برای کدام ارتش می‌خرید،‌ آن وقت می‌شود رفت به این که ما احتیاج داریم به این قبیل سلاح‌ها و بعد بروند بگردند ببینند این سلاح‌ها را چه کسانی می‌سازند بهترین آن را کی‌ می‌سازد، کی زودتر تحویل می‌دهد... یک روز می‌دیدیم هشتصد تا تانک میاد نه حساب کرده بودند که خوب هشتصد تا تانک میاد،‌ اول این، آدم لازم داره، جا می‌خواهد اینها آموزش لازم دارند،‌ وسائل آموزشی لازم دارند. بعد لجستیک می‌خواهند، چه وسایل نگهداری لازم دارند؟ چه وسایل هدف‌یابی و اینها لازم دارند؟ چه سیستم فرماندهی لازم دارد؟... یک روز می‌گفتند ۸۰۰ تا نفربر خریدند،‌ نمی‌دانم ۹۰۰۰ تا تانک خریدند،‌ من که خودم رئیس ستاد بودم،‌ من که اصلاً هیچوقت اطلاع نداشتم.»(تحریر تاریخی شفاهی انقلاب اسلامی ایران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بی‌بی‌سی، به کوشش عمادالدین باقی، نشر تفکر، صص ۸-۲۴۷)
دستکم بر فردی چون آقای اعتماد پوشیده نیست که این‌گونه ارتباط با آمریکا مبتنی بر فساد سیاسی و اقتصادی است. این که بیگانه برای کشور ما تصمیم بگیرد بی هیچ تردیدی نشان از عدم استقلال سیاسی رژیم دارد. همچنین حذف بدنه کارشناسی در مورد خریدهای نظامی مشخص کننده فساد اقتصادی است. راوی این خاطرات متأسفانه کمترین اطلاعاتی در زمینه ساختار وابستگی در ایران به خواننده خود نمی‌دهد با وجود این که از آن کاملاً مطلع است. برای درک بهتر قیودات آقای اکبر اعتماد می‌بایست ارتباط ایشان را با عناصر رژیم در خارج کشور از نظر گذراند. به طور قطع اگر چنین شخصیت علمی‌ای بعد از خروج از کشور ارتباطش را با درباریان حفظ نمی‌کرد می‌توانست با حریت بیشتر در مقام ثبت خاطرات خود برآید. چنان‌که پیش از این اشاره شد، آن دسته از شخصیت‌های علمی که در دوران پهلوی برای نظرات کارشناسانه خود اعتبار قائل بودند بعد از انقلاب هرگز نتوانستند با جماعت درباری پیوندشان را حفظ نمایند. زیرا پرده‌ها کنار رفته بود و بسیاری از مفاسدی که قبلاً از آن مطلع نبودند برملا شده بود، اما متأسفانه آقای اکبر اعتماد به دلیل حفظ ارتباط خود با افرادی چون فرح دیبا و اشرف پهلوی نتوانست خاطرات مفیدی چون ابوالحسن ابتهاج، دکتر محمدعلی مجتهدی و... از خود باقی بگذارد. در زمینه ادامه پیوندهای آقای اعتماد در خارج کشور بدون اینکه خواسته باشیم طرفیتی در اختلافات ایجاد شده در درون هفته‌نامه کیهان چاپ لندن داشته باشیم به انعکاس چند مورد می‌پردازیم: «فرح پهلوی پس از یک سلسله مذاکراتی که به وسیله مسئول مالی خود، دکتر اکبر اعتماد با دکتر مصباح زاده مؤسس کیهان انجام داده بود، هفته گذشته بالاخره کلیه سهام کیهان شاهنشاهی به وسیله دکتر اعتماد و با سرمایه فرح پهلوی خریداری شده است.»(نشریه ملیون ایران، سال چهارم، شماره ۸۲، خرداد ۱۳۶۴، چاپ لندن) البته آقای بهروز صوراسرافیل در روایت متفاوتی در زمینه اختلافات داخل این هفته‌نامه می‌گوید:«در سال ۱۹۹۲ دکتر اعتماد طرحی را برای تصویب به هیئت مدیره آورد که به موجب آن حق انحلال و عزل هیئت مدیره از مجمع عمومی سلب و به نمایندگان صاحبان اکثریت سهام منتقل می‌شد... بر اساس این طرح اکبر اعتماد که نماینده سهام والاحضرت اشرف پهلوی بود، دیکتاتوری خود را بر موسسه کامل کرد... ظاهر خیر‌خواه، آرام و محترم اکبر اعتماد مرا فریب داد.»(پیام آزادگان،‌ مورخ ۱۱ ژانویه ۱۹۹۵، نامه سرگشاده بهروز صوراسرافیل)
البته نقل این روایت قطعاً به معنی قضاوت در مورد آقای اعتماد از موضع آقای صوراسرافیل نیست ولی آنچه در این زمینه حائز اهمیت است اینکه آقای اعتماد به دلیل حفظ ارتباطش با افرادی چون اشرف که همه مورخان بعد از برادش او را «ام‌الفساد» دربار خوانده‌اند، حریت علمی و کارشناسانه خود را نتوانسته حفظ کند. همین روابط آقای اعتماد موجب می‌شود که برخی تصمیمات خائنانه محمدرضا پهلوی در زمینه انرژی هسته‌ای را نیز توجیه کند: «یادم هست که روزی یک خبرنگار اتریشی به ایران آمد و با اعلیحضرت مصاحبه کرد. او در این مصاحبه سؤالاتی از اعلیحضرت در زمینه انرژی اتمی کرد و پاسخ شنید. بعد مسئله تفاله‌های اتمی را مطرح کرد که ایران این مسئله را به چه نحو حل خواهد کرد. پاسخ اعلیحضرت تا آنجا که به خاطر دارم این بود که روزی که موقع این کار رسیده باشد، ایران در این زمینه امتیازی نسبت به کشورهای دیگر دارد و آن داشتن فضاهای وسیع بدون جمعیت است و می‌تواند راهی برای دفن این زباله‌ها پیدا کند و آنها را در اعماق بیابان‌های ایران دفن کند. خبرنگار اتریشی پرسید که اگر روزی این راه‌حل برای ایران پیدا شد، آیا ایران به کشورهای دیگر هم امکان خواهد داد که از فضاهای موجود در ایران استفاده کنند؟ پاسخ اعلیحضرت تا آنجا که به خاطر دارم این بود که «در آن موقع خواهیم دید. چرا نه؟» متعاقب این مصاحبه در یک سفر که من به اتریش رفتم، وزیر علوم اتریش که خانمی فعال بود (اسمش را یادم نیست) یک مهمانی نهار برای من ترتیب داد و بعد از نهار مسئله تفاله‌های اتمی را با اشاره به مصاحبه اعلیحضرت مطرح کرد. به او پاسخ دادم که این مسئله به آینده مربوط می‌شود و مادام که خود ما به راه‌حلی دست نیافته‌ایم باید صبر کرد. چند ماه بعد این خانم به تهران آمد.»(ص۵۵) در این مصاحبه، پهلوی دوم به صراحت برای تبدیل نقاط کویری کشور به محل دفن زباله‌های اتمی کشورهای غربی اعلام آمادگی می‏کند. بعد از بیان صریح این مطلب، مذاکرات رسمی هم با برخی کشورهای اروپایی بدین منظور آغاز می‌شود. با این وجود آقای اعتماد این اعلام آمادگی و مذاکرات متعاقب آن را «شایعه‌ای مانند شایعه‌های دروغ رایج» در آستانه قیام مردم علیه پهلوی‌ها می‌خواند: «این مطالعات در کمیسیون شروع شد و جو همکاری خوبی هم برقرار بود. ولی دیگر فرصت نبود و با رسیدن انقلاب موضوع مسکوت ماند. امید اتریشی‌ها این بود که از این طریق به افکار عمومی اتریش بگویند که در جستجوی راه‌حل هستند. امید ما این بود که به این وسیله مطالعات لازم را شروع کنیم و از دانش اتریشی‌ها استفاده کنیم. ولی باز هم باید تاکید کنم که موضوع مربوط می‌شد به زمانی که با آن هنوز ۳۰ یا ۴۰ سال فاصله داشتیم. در ماه‌های قبل از انقلاب که هر موضوعی بهانه‌ای برای حمله به دولت می‌شد این شایعه مثل همه شایعه‌های دروغ رایج شد که ایران تفاله‌های اتمی اتریش را در بیابان‌های ایران دفن کرده است.»(صص۵۶-۵۵)
بدون شک اگر مردم ایران به وابستگی پایان نمی‌دادند مذاکراتی که توسط آقای اعتماد در مورد دفن زباله‏های اتمی غربی‌ها در مناطق کویری ایران آغاز شده بود، علی‌القاعده به سرانجام می‌رسید. زیرا اگر آقای اعتماد می‌توانست در برابر این تصمیم خائنانه ایستادگی کند نباید تن به مذاکره می‌داد و چنین سیاستی را علیه مصالح و شأن و منزلت ملت خود اعلام می‌نمود. اما متأسفانه ایشان به جای پذیرش حساسیت بحق مردم نسبت به این گونه خدمات زبونانه به دولت‌های غربی، آنها را با این توجیه که هنوز تا زمان دفن شدن تفاله‌های اتمی در ایران فاصله داشتیم، به دروغ‌پراکنی متهم می‌کند. اولاً چه کسی این ادعای آقای اعتماد را می‏پذیرد که تشکیل کمیسیون و آغاز مذاکرات تخصصی برای ۳۰ یا ۴۰ سال دیگر بوده است، بویژه این که این موضوع،‌ مسئله روز کشورهای پیشرفته صنعتی بود و دولتهای مزبور با اعتراضات حاد گروههای مدافع محیط زیست با دفن این زباله‏ها در اروپا مواجه بودند!؟ در واقع محمدرضا پهلوی موافقت کرده بود تا زباله‏های اتمی غربی‌ها برای حل این مشکل عاجل، در ایران دفن شود و مذاکرات نیز بدین منظور آغاز شده بود. اما این که گفته شود قرار بوده است مذاکراتی که با این سرعت آغاز شده برای ۴۰ سال دیگر تصمیم بگیرد، به هیچ رو پذیرفتنی نیست. ثانیاً دانشجویان و روشنفکران در آن زمان به صرف اتخاذ این تصمیم انتقاد داشتند و هرگز مدعی نبودند که زباله‏ای دفن شده است. مردم نیز بر اساس مصاحبه رسمی محمدرضا پهلوی از این تصمیم ابراز تنفر می‌کردند و آن را بخشی از خیانت‌های این طایفه به کشورشان می‌دانستند و به همین دلیل نیز درصدد پایان دادن به حاکمیت پهلوی‌ها برآمدند. بدون تردید اگر ملت ایران به دست‌نشاندگان بیگانه فرصت می‌دادند این خیانت نیز به کارنامه سیاه پهلوی‏ها افزوده می‌شد زیرا تصمیم به انجام آن اتخاذ شده بود و مذاکرات برای تعیین مراحل اجرایی این تصمیم به سرعت در حال پیگیری بود. با توجه به این مسائل، انتظار می‏رفت آقای اعتماد در این گونه موارد به جای انتقاد از ملت ایران، دستکم این خطای فاحش کسانی را که با آنها پیوند اقتصادی خورده است، می‏پذیرفت نه این که آنان را افرادی مستقل، عاری از هر فساد اقتصادی و.... معرفی کند.
با این وجود خاطرات اولین مسئول سازمان انرژی اتمی کشور دارای قوت‌های بسیاری است و می‌تواند به درک روابط آمریکا با کشورهای تحت سلطه‌اش کمک شایانی به پژوهشگران و تاریخ‌نگاران این مرز و بوم نماید.
تاریخ انتشار: ۱۹۹۷، لندن
ویراستار: غلامرضا افخمی
منتشر کننده: بنیاد مطالعات ایران
نقد: دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
منبع : سایت الف


همچنین مشاهده کنید