یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


از بازیگری ،مستند سازی ، مرور ۳۰ سال بازیگری


از بازیگری ،مستند سازی ، مرور ۳۰ سال بازیگری
پروانه معصومی‌بازیگر سینما و تلویزیون در سال ۱۳۲۳ در تهران متولد شده است. تحصیلا‌تش را در رشته زبان‌های خارجی (فرانسه، انگلیسی، آلمانی)به پایان برد و در رشته حقوق سیاسی نیز تحصیلا‌تش را ناتمام گذاشت . او فعالیت خود را از سال ۵۱ با بازی در فیلم بیتا ساخته هژیر داریوش آغاز کرد و این فعالیت را تا به امروز ادامه داده است. نقش‌های معصومی‌در فیلم‌های قبل از انقلا‌ب اسلا‌می‌در تقابل آشکار با زنان فیلم فارسی بود و با آنها جایگاه ویژه‌ای در فیلم‌های روشن فکری ایجاد کرد. او همچنین اولین بازیگر بعد انقلا‌ب است که جایزه بازیگری بهترین زن را دریافت نموده است.از این بازیگر قرار است امروز در مراسم افتتاحیه بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر تجلیل شود.
▪ چه سالی بازیگری را آغاز کردید؟
ـ اواخر سال ۵۰ آقای هژیر داریوش به دلیل دوستی‌شان با شوهر من و نزدیک بودن منزلشان با ما و همچنین دوستی خانوادگی که با آقای بهارلو داشتیم برای بازی در این فیلم از من دعوت کردند و گفتند سه چهار جلسه بیشتر طول نمی‌کشد و من هم دیدم که تقریبا لوکشین کار نزدیک به خانه خودم است و سه روز کاری قرار بود باشد که قبول کردم اما چون حرفه‌ای نبودم و سینما را نمی‌شناختم وقتی کار چهار روز شد گفتم نمی‌آیم و بعد دیدم حتما باید بروم .
من این فیلم را تازه ۱۰ سال پیش دیدم و معتقدم میان فیلم‌های آن زمان کار خوبی بود و بسیاری از آدم‌های تحصیل‌کرده مثل خود آقای داریوش و هوشنگ کاووسی در این فیلم حضور داشتند. از میان بازیگران فیلم نام آقای انتظامی را شنیده بودم و خانم آتشین را هم قبل از اینکه از ایران برود به خاطر اجرای برنامه‌هایشان دیده بودم .
▪ در مورد چگونگی کار در (رگبار) بگویید؟
ـ شوهر من عکاس تبلیغاتی بود، آقای بیضایی عکسی از من برای تبلیغ یک کالا دیده بودند که باعث شد توسط آقای احمد رضا احمدی بازی نقش عاطفه را به من پیشنهاد کنند. من در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده‌ام و دوره‌ای وارد سینما شدم که این کار خیلی خوشایند نبود به همین جهت اصلا قصد بازیگری نداشتم. آقای احمدی هم وقتی قصه رگبار را برای من تعریف کردند برایم فرق نمی‌کرد که قصه چه باشد چون اصلا سینمای آن دوره را ندیده بودم و نمی‌دیدم .
می‌دانستم بازیگر شدنم با مخالفت‌های وحشتناک خانواده‌ام مواجه خواهد شد. آن موقع به همراه همسرم تازه از آلمان برگشته بودم و هیچ آشنایی با مقولات هنری ایران نداشتم. آقای بیضایی خودشان قصه را برای من تعریف کردند و من حتی ایشان را هم نمی‌شناختم فیلمنامه را گرفتم و خواندم، ‌آقای بیضایی گفتند چقدر می‌گیری تا این فیلم را بازی کنی؟
من هم بدون اینکه بدانم دستمزدها چقدر است مبلغی را گفتم، ایشان گفتند: این مبلغی که شما گفتید می‌دونید دستمزد کی است؟ گفتم: نه گفت: این مبلغ را خانم آتشین می‌گیرد و بازی می‌کند . گفتم: من اینقدر می‌گیرم و بازی می‌کنم اگر هم نمی‌خواهید بازی نمی‌کنم. گفتند: با یک سکانس شروع می‌کنیم که اگر قبول شدید پول را به شما می‌دهیم و با سکانس فوق‌العاده مشکلی شروع کردند.
صحنه‌ای که عاطفه وارد مدرسه می‌شود و آقای حکمتی را جای مدیر می‌گیرد و شروع می‌کند به شکایت کردن از آقای حکمتی این صحنه گرفته شد و بیضایی چهار پنج روز بعد رضایت خودش را اعلام کرد و گفت بعد از کار دستمزد شما را می‌دهیم رگبار پشت صحنه سالم و خیلی بی‌ریایی داشت و می‌توانم بگویم این فیلم در نهایت فقر و صمیمت فوق‌العاده خاصی ساخته شد و معتقدم آن صمیمیت به آن طرف دوربین هم منتقل شد.
من فیلم رگبار را فوق‌العاده دوست دارم و خوشحال هستم که در این فیلم بازی کردم. شاید بیشترین عاملی که در این فیلم به من کمک کرد حضور آقای پرویز فنی‌زاده در نقش مقابلم بود آقای فنی‌زاده آن موقع بیشتر در تئاتر کار می‌کردند و نوع بازی و رفتارشان طوری بود که من با ایشان خیلی راحت بودم با توجه به اینکه هیچ راهنمایی هم برای بازی من از سوی آقای بیضایی صورت نمی‌گرفت. البته بعد از اینکه فیلم تمام شد از ایشان علت عدم راهنماییشان را پرسیدم که گفتند: ‌همین خجالت تو جلوی دوربین برای من کافی بود و دیدم واقعا حق داشتند و آن خجالتی که از دوربین و محیط داشتم نقشم را خیلی طبیعی کرد.
به هر حال رگبار فیلم پر سر و صدایی شد و جوایزی را هم در جشنواره‌های داخلی و خارجی کسب کرد و برای من هم خیلی مهم بود که در این فیلم حضور پیدا کردم. البته فیلم اکران موفقی نداشت و فقط یک دوره در زمان اکرانش در سینما بلوار که دانشجو‌ها و تیپ‌های تحصیل کرده به آنجا می‌رفتند خیلی شلوغ شده بود و بیشتر از تمام زمانی که در سینماهای دیگر روی اکران بود درآمد داشت، من هنوز این فیلم را از همه فیلم‌هایم بیشتر دوست دارم.
▪ چه سالی وارد دنیای گویندگی شدید و چگونه در شهر قصه گویندگی کردید؟
ـ در سال ۵۲ و بعد از فیلم رگبار برای من خیلی عجیب بود که برای گویندگی این فیلم انتخاب شوم. چون هنگام اجرای این تئاتر که یک سال طول کشید خانم مفید گوینده این نمایش بود و بعد که آقای منوچهر انور داشتتند این فیلم را می‌ساختتند این کار را به من پیشنهاد کردند. وقتی هم که راجع ‌به عدم استفاده از خانم مفید پرسیدم گفتتند می‌خواهند از یک آدم جدید استفاده کنند.
شهر قصه کار ساده‌ای بود و زیبایی‌اش فقط برای من این بود که توانستم در مدت ۳۰ روز ارگ بم را بگردم وگرنه تجربه خاصی برایم نداشت. این فیلم هم با توجه به اینکه از تئاترش خیلی استقبال شده بود در سینما موفق نبود و آنطور که شنیدم فقط یک سانس دو سه روزی در سینما تخت جمشید آن زمان روی پرده بود.
▪ از فیلم غریبه و مه هم به اندازه رگبار راضی هستید؟
ـ این فیلم هم بعد از رگبار از سوی آقای بیضایی به من پیشنهاد شد که بیش از یک سال هم زمان ساختنش طول کشید. ۶ ماه منتظر زمان بودیم و ۶ ماهی هم صرف فیلمبرداری شد. بین دو فیلم رگبار و غریبه و مه پیشنهادات زیادی به من شد که من به خاطر اینکه قصد کار در سینما را نداشتم قبول نمی‌کردم اما بعد از رگبار متوجه شدم که جنس دیگری ازسینما بوسیله بهرام بیضایی شروع شده است و با غریبه و مه دارد ادامه پیدا می‌کند.
وقتی رگبار را بازی کردم، فکر کردم اولین و آخرین فیلمی است که بازی می‌کنم چون به هیچ وجه دلم نمی‌خواست در کار سینما باشم اما بعد از غریبه و مه دیگر هدف داشتم و هدفمند جلو می‌رفتم حالا خانمی وارد سینما شده که فیلمی را بازی کرده و موفق بوده و پیشنهادات فراوانی هم داشته است و هر کاری را قبول نکرده یعنی با پول، کسی نتوانست مرا بخرد.
بنابراین هدفی برای خودم داشتم.
هدفم این بود که بگویم آدم می‌تواند در سینما باشد و زندگی خصوصی خودش را هم داشته باشد و خیلی هم مورد احترام مردم قرار گیرد و خوشحال هستم با همان راه هم پیش رفتم. غریبه و مه هم در گیشه موفق نبود در سینما تک فرانسه هم که فیلم را دیدم همانطور که در سالن نشسته بودم می‌دیدم که مردم دولا‌دولا از سالن خارج می‌شود.
فکر می‌کردم ایرانیهای مقیم فرانسه هستند بعد که فیلم تمام شد دیدم حدود ۳۰ ایرانی باقی مانده‌اند و خارجی‌ها رفته‌اند بنابراین این فیلم زبانش جوری بود که در آن زمان فرنگی‌ها را نتوانست جذب کند. من خاطره جالبی هم از این فیلم دارم. تالار وحدت، فیلم را نمایش می‌داد. خیلی دلم می‌خواست ببینم فیلم چگونه شده است.آقای بیضایی خیلی اصرار داشتند که در سالن بنشینم اما من گفتم: وقتی در سالن بنشینم بعد که فیلم تمام می‌شود همه من را نشان می‌دهند و خوشم نمی‌آید.
گفت خوب من می‌گویم در اتاق آپارات بنشینی. موقعی که سالن تاریک شد به اتاق آپارات رفتم و پشت خانم و آقایی که جزو مهمانان خاص بودند نشستم.
آنها به قدری به فیلم ناسزا گفتند که خیلی دلم می‌خواست به آنها بگویم شما که اینقدر عصبی هستید چرا بیرون نمی‌روید اما اگر اینکار را می‌کردم آنها من را می‌شناختند پس تا آخر با ناسزاهای آنها فیلم را دیدم.صداهای فیلم خیلی زیاد بود و این یکی از دلایلی بود که آقای بیضایی وقتی که من از فرانسه برگشتم تصمیم گرفتند تا فیلم را صداگذاری مجدد با صدای خودمان کند و من به اتفاق آقای شجاع‌زاده ۱۰ روزی تمرین کردیم ولی در نهایت به خاطر اینکه صدای من از چهره روی پرده جوان‌تر بود فیلم با همان صدای قبلی باقی ماند. مدیر دوبلاژ به‌‌رغم علاقه من قبول نکرد که صحبت کنم و خانم ژاله کاظمی به جای من حرف زد. فریادها و صداهای زیاد فیلم هم با دوبله مجدد درست شد.
▪ آیا تجربه تئاتری داشتید؟
ـ نمایش جنایت و مکافات به کارگردانی دکتر رفیعی تنها تجربه من در تئاتر است که سال ۵۶ در تئاتر شهر اجرا شد این کار تجربه خیلی بدی برای من بود و به خاطر همین دیگر تئاتر کار نکردم . حس می‌کردم همه فکر می‌کنند یک نفر از سینما به جمعشان اضافه شده و می‌خواهد جای آنها را بگیرد.
▪ در مورد کلاغ و آخرین تجربه با بیضایی توضیح دهید؟
ـ بیضایی با ساخت کلاغ در سال ۵۶ در حقیقت می‌خواست برخلاف فیلم‌های قبلی‌اش فیلمی برای گیشه بسازد که فروش کند ولی متاسفانه موفق نشد. به نظر من عامل مهمی که وجود داشت این بود که فیلمنامه کلاغ برای عصمت صفوی نوشته شده بود.
به نوعی زندگی خود ایشان بود اما وقتی که می‌خواستیم کار کنیم ایشان فوت کردند و ناچار بازیگر فیلم عوض شد و تمام قصه روی شخصیت آسیه منتقل گردید. نقشی هم که خانم آنیک آنرا بازی می‌کرد چون توانایی‌اش اندازه خانم صفوی نبود به همین جهت نتیجه کار خیلی فرق کرد. ولی من فیلم کلاغ را خیلی دوست دارم. در واقع به هرسه فیلمی که با بیضایی کار کرده‌ام علاقمندم و هر کدام را به نوعی دوست دارم. رگبار به خاطر ساده بودن و صداقتش، غریبه ومه و کلاغ به خاطر اینکه تاریخی از زندگی من است و این مسئله که همیشه آدم به دنبال گذشته‌اش می‌گردد و می‌خواهد یک جوری به آن دسترسی داشته باشد برایم جذابیت دارد.
▪ بعد از انقلاب اسلامی به فرانسه مهاجرت کردید؟
ـ بعد از فیلم کلاغ و در واقع قبل از انقلاب اسلامی من به فرانسه رفتم و بعد از بازگشتم درسال۶۳ در فیلمی بنام راه دوم حضور پیدا کردم که فیلم فوق‌العاده بد با قصه فوق‌العاده خوبی بود.
متاسفانه من حق ندارم اسم نویسنده فیلم را بگویم ظاهرا اسم نویسنده به جای اسم کارگردان ذکر شده است. همان زمان هم که سناریو را خواندم به نظر قصه خیلی قشنگی آمد که به یکی از نویسنده‌های خیلی خوب کشورمان تعلق داشت که به خاطر اینکه تجربه اول کارگردانی‌اش، بود در اجرا خوب درنیامد. در این فیلم آقای ناصر طهماسب نقش مقابل من را بازی می‌کردند. من راه دوم را شروع کار زن در سینمای بعد از انقلاب می‌دانم تا قبل از آن زن‌ها به عنوان یک مشت سیاهی که می‌روند و می‌آیند در فیلم‌ها حضور داشتند اما در این فیلم زن به عنوان یک فرد وجود داشت.
▪ چه اتفاقی افتاد که پذیرفتید در گلهای داوودی بازی کنید که البته موفق به کسب سیمرغ بازیگر زن نیز شدید؟
ـ وقتی فیلمنامه گل‌های داوودی را خواندم از آن خوشم آمد نواقصی در فیلمنامه وجود داشت که قرار شد برطرف شود و یک مقدار هم مشکل گریم داشتیم چون حتما چهره من باید کمی پیرتر می‌شد تا داشتن پسری هم سن آقای امکانیان به چهره‌ام بخورد خوشبختانه با آقای صدرعاملی می‌توانستم کنار بیایم مثلا صحنه‌ای بود که باید به زندان می‌رفتم و خبر مرگ شوهرم را می‌شنیدم در فیلمنامه نوشته بود زن جیغ می‌کشد و خودش را به زمین می‌اندازد و توی سرش می‌زند و کارهایی می‌کند که به نظر من در شخصیت آن زن نبود.
زنی که ۲۲ سال بچه‌اش را بی سر و صدا بزرگ کرده و همیشه انتظار شوهرش را کشیده این کارها به او نمی‌خورد. گفتم این جوری نمی‌توانم. اتفاقا نویسنده فیلمنامه هم در آنجا حضور داشتند که من ایشان را نمی‌شناختم. آقای صدرعاملی گفت: شما چطور می‌بینید؟
گفتم: ‌من این زن را می‌بینم که سکوت محض بکند و از درون خراب شود این تظاهر کمی عامیانه و کولی‌وار است که به این زن نمی‌خورد. گفتم: آن چیزی که شما می‌خواهید بازی کردنش برای من خیلی راحت‌تر از چیزی که خودم می‌گویم است اما آنچه که می‌خواهید، با من ارتباط برقرار نمی‌کند. البته ایشان نمی‌دانستند من قبلا در همان جا چنین صحنه‌ای را دیده بودم.
چون پدر من در همان سلول و همان جا در زندان قصر زندانی بود. حدود بیست و شش سالم بود به همراه مادرم به ملاقاتش رفته بودیم پدرم آن روز حالش خیلی بد بود و تعریف می‌کرد شب گذشته یک پسر ۲۰ ساله دانشجو را آوردند و آنقدر او را زده بودند که جفت کلیه‌هایش خونریزی کرده بود و من تمام صبح بالای سرش بودم. مادرم در حین صحبت پدرم توجه او را به سرباز پشت سرش جلب می‌کرد که حرف‌هایش را گوش می‌کرد اما پدرم آنقدر منقلب بود که نمی‌توانست ادامه ندهد و گفت وقتی صبح بالای سرش رفتم بغلش کردم و یک جرعه شیر به او دادم تمام کرد.
پدرم خیلی ناراحت بود و بیشتر از آن نتوانست صحبت کند. جلسه بعد که به ملاقات پدرم رفتیم دیگر پدری وجود نداشت یعنی آمدند گفتند نیست. آن چیزی که من دیدم در واقع مادرم بود فقط خیلی آرام گفت نیست؟
گفتند هر چه پیج می‌کنیم نمی‌آید. مادرم خیلی یواش دستش را به دیوار گرفت و آرام روی یکی از نیمکت‌ها نشست و فقط نگاه کرد چون بچه‌هایش همراهش بودند هیچ جوری نمی‌خواست خودش را بشکند که یکدفعه آمدند و گفتند حاج‌آقا آمد. ما بلند شدیم و دیدم پدرم آمد و گفت حال نداشتم خواب بودم.آن صحنه گل‌های داوودی عینا یادآور آن روز بود پدرم وجود نداشت و منتظر بودیم که بگویند جسدش را به فلان جا برده‌ایم. نویسنده کار به من گفت: شما اینقدر به بازیگری خودتان اطمینان دارید که می‌توانید در سکوت هم این نقش را ایفا کنید؟
گفتم ‌نه به بازیگری خودم هیچ اطمینانی ندارم و هیچ خودبینی هم ندارم که بگویم بازیگر خوبی هستم که بتوانم این کار را بکنم ولی احساس می‌کنم که این درست‌تر است. البته دلیلش را نگفتم که چرا این درست‌تر است. آقای صدرعاملی هم وقتی دیدند ایشان مقاومت می‌کنند و همان نوشته‌های خودشان را می‌خواهند گفتند دو برداشت می‌گیریم یکی آنکه خانم معصومی می‌گویند و یکی آنکه شما می‌گویید. ولی اول صحنه خانم معصومی را می‌گیریم.
مدیر فیلمبرداری، آقای ملک‌زاده بودند پلان به این صورت بود که وقتی آقای مشایخی می‌گوید شوهر شما مرد کرین یکدفعه پایین می‌آید مثل اینکه دنیا یکدفعه روی سرم خراب می‌شود و من برگشتم و فقط دوربین را حس کردم زیر چشمم شدیدا شروع به پریدن کرده بود و نمی‌توانستم کنترلش کنم امیدوار بودم توی دوربین دیده نشود فقط صدای آقای صدرعاملی را می‌شنیدم که می‌گفت از دست نده خانم معصومی ‌دنبالش کن، تعقیبش کن، کرین با من می‌آمد از در بیرون می‌رفتم و همه جا با من بود.
من همیشه ممنون آقای صدرعاملی هستم که صحنه را متوقف نکرد چون معتقدم آن لحظه فقط یک بار اتفاق می‌افتد. با همان یک برداشت کار تمام شد و دیگر صحنه مورد نظر نویسنده گرفته نشد. در واقع این فیلم اولین کار من بود که با استقبال تماشاگر مواجه شد قصه پرسوز و مردم‌پسندی داشت. من برای این فیلم جایزه بهترین بازیگر زن سومین جشنواره فیلم فجر را دریافت کردم، که اولین دوره‌ای بود که به بازیگران زن جایزه تعلق می‌گرفت گرفتن این جایزه هم ماجرای جالبی دارد. هنگام جشنواره در شمال مشغول بازی در فیلم چمدان به کارگردانی جلال مقدم بودم مدت‌ها بود که به اتفاق آقای انتظامی، تارخ و سایر گروه در آنجا مانده و منتظر هوای ابری بودیم و اصلا از جشنواره خبر نداشتم. صبح زود بود که آقای انتظامی در اتاقم را زد و به من تبریک گفت و خبر دادند که بهترین بازیگر زن سال شدم. وقتی به تهران آمدم متوجه شدم به خاطر نبودنم در مراسم جشنواره پشت سرم شایعه درست کرده‌اند که به خاطر اینکه باید با چادر می‌رفتم و جایزه را می‌گرفتم در مراسم حاضر نشدم که گفتم من اصلا روحم از این جشنواره خبردار نبوده است.
▪ در مورد آشیانه مهر و همکاریتان با جلال مقدم بگوئید؟
ـ این فیلم دومین همکاری من با جلال مقدم بود که آن کار را هم خیلی دوست دارم و به نظرم فیلم متفاوتی بود من در این فیلم نقش زنی را داشتم که بر اثر از دست دادن فرزندش در بمباران مشاعرش را از دست می‌دهد.متاسفانه فیلم دو سال توقیف بود و بعد هم که از توقیف درآمد دوبله‌اش عوض شد. آقای خاچکیان آمدند و صحنه‌هایی به اول فیلم اضافه کردند و تقریبا قصه فیلم کاملا عوض شد و در نهایت به اکران درآمد. یادم هست موقع اولین نمایش فیلم مرحوم مقدم رو به من کرد و سرش را تکان داد و گفت اگر می‌دانستم همچون اتفاقی می‌افتد هرگز این فیلم را نمی‌ساختم.
▪ ناخدا خورشید نقطه عطف کارنامه هنری شماست در مورد آن توضیح می‌دهید؟
ـ آقای تقوایی به بندر لنگه رفته بودند و فیلم ناخدا خورشید را کار می‌کردند. به من زنگ زدند و گفتند نقشی است که می‌خواهم تو بازی کنی. گفتم خوب بازی می‌کنم. گفتند نقش کوتاهی است. گفتم در فیلم شما کوتاهی یا بلندی نقش برایم مهم نیست مهم این است که با آقای تقوایی کار می‌کنم. گفت مسئله دیگر این است که تهیه‌کننده گفته برای این نقش دستمزدی به این خانم نمی‌دهم اما من دلم می‌خواهد تو بازی کنی.
قبول کردم بدون دستمزد بازی کنم البته بعد که فیلم تمام شد تهیه‌کننده مبلغی را به عنوان کادو به من داد. در این فیلم هم قسمت‌های زیادی از بازی من حذف شد که من روز نمایش عمومی فیلم از آقای تقوایی گله کردم و علت آنرا پرسیدم و ایشان دلیل قانع‌کننده‌ای به من ارائه دادند و دیدم حق با ایشان است.▪ در مورد دریافت دومین سیمرغ بلوریتان صحبت کنید؟
ـ من هرگز سالی بیشتر از یک فیلم بازی نکردم سال ۶۶ چند فیلم من همزمان با هم اکران شدند آشیانه مهر، ‌خارج از محدوده، جهیزیه برای رباب، شکوه زندگی و شناسایی فیلم‌هایی بودند که در یک سال اکران شدند ضمن اینکه برای بازی در فیلم‌های جهیزیه برای رباب و شکوه زندگی دومین سیمرغ بلورینم را از ششمین جشنواره فیلم فجر گرفتم.
▪ در ناصرالدین شاه آکتور سینما همان نقش رگبار را تکرار نکردید؟
ـ بله در این فیلم همان نقشی که در فیلم رگبار داشتم را بازی می‌کردم. وقتی آقای مخملباف با من راجع‌به آن کار صحبت کرد خیلی فروتنانه گفت: اگر شما این فیلم را بازی نکنید من آنرا نخواهم ساخت و آن چیزی که برای من عنوان کرد این بود که فیملشان یک نوع حق‌شناسی نسبت به آقای بیضایی است و من هم قبول کردم تا بازی کنم.
من حتی آن موقع شمال بودم و چون قرار بود صحنه برفی باشد دو سه بار به تهران آمدم و برف نیامد تا اینکه یک روز برف وحشتناکی بارید و کار گرفته شد. آقای مخملباف هم با بیل برف‌ها را روی سر من می‌ریختند. در صحنه من چادرم را با دست گرفته بودم و از ترس اینکه فرم چادر به هم نخورد همین‌جور نگه داشته بودم و واقعا نمی‌دانم این کار چند ساعت ادامه داشت. کار که تمام شد دست راست من تقریبا فلج شده بود و تا سه چهار روز همان طور مانده بود. متاسفانه این فیلم را ندیدم اما مطمئنم فیلم خوبی شده است. چون واقعا آقای مخملباف با انرژی این کار را انجام می‌دادند و با اینکه صحنه‌های من در یک روز به پایان رسید اما فوق‌العاده از کار کردن با ایشان خوشم آمد مخملباف به بازیگر انرژی زیادی می‌دادند و فی‌البداهه کارکردنشان سر صحنه خیلی زیبا بود.
▪ چرا کم کار شده‌اید؟
ـ در مقطعی پیشنهاداتی که به من می‌شد خیلی مناسب نبود. بعد از ترنج خیلی به من پیشنهاد شد که عینا مثل ترنج بود ترنج راجع‌به نقش‌های قالی بود و فیلم دیگر راجع‌به رنگ قالی بود و من گفتم یک بار این نقش را بازی کردم حالا یکدفعه دیگر هم باید این کار را بکنم؟ خوب آدم یک بار یک تجربه را انجام می‌دهد دو بار که نمی‌شود. دلم می‌خواهد وقتی نقش را بازی می‌کنم حتی اگر کوتاه باشد اما به چشم بیاید، مثل ناخدا خورشید، ‌جمعا شاید بیش از ۵ دقیقه در این فیلم حضور نداشته باشم ولی همان به چشم می‌آید. دوست ندارم در فیلم‌ها زن پای سماور باشم و فقط چایی بریزم و بگذارم جلوی این و آن.
▪ چه طور شد در سریال امام علی‌(ع) بازی کردید؟
ـ آقای میرباقری برای نقش زن مالک‌اشتر در سریال امام علی‌(ع) با من صحبت کردند و آخرین نفری بودم که به این مجموعه اضافه شدم. من آن نقش را با دیدگاه‌هایی که آقای میرباقری داشتند دوست داشتم. تصویربرداری این سریال همزمان شد با پاره شدن تاندون پایم و متاسفانه پای من در گچ بود و تلفنی این موضوع را به اطلاع آقای میرباقری رساندم و شاید ایشان باور نکرده بودند و آمدند منزل و دیدند که واقعا پایم در گچ است به هر حال بعد از ۶ هفته از دکتر خواستم پای من را باز کند و ایشان هم سفارش کردند که به پایم فشار نیاید که احتمال دارد به جراحی بیفتد.
تقریبا کار تمام شده بود که من به سریال امام علی(ع) پیوستم و از همان روز اول هم سوار اسب شدم. کفش مچ‌دار پوشیده بودم و درد زیادی را تحمل می‌کردم حدود ۶-۷ ساعت هم روی اسب بودم و هر موقع که می‌گفتند بیا پایین به تصوراینکه برای بالا آمدن فشار زیادی به پایم وارد شود از اسب پیاده نمی‌شدم بالاخره وقتی خواستم پایین بیایم دیدم درد ندارم و خیلی خوشحال شدم اما متوجه نبود که پایم سر شده است و وقتی پایم را زمین گذاشتم دوباره پیچ خورد و وضعیتم خیلی ناجور شد. خانم شیرازی شب‌ها با ماساژ کمک می‌کردند تا ورم پایم بخوابد تا بتوانم ادامه دهم.
به هر حال صحنه مرگ مالک رسید و خیلی برایم سکون داشت. برخلاف فیلم گل‌های داوودی که معتقد بودم زن هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دهد اما فکر می‌کنم در مرگ مالک باید تمام آن سبزه‌ها را می‌کند. بعد که نشسته این صحنه را گرفتیم به آقای میرباقری گفتم نمی‌توانم به اوج هیجانی که این مرگ در من ایجاد کرده برسم ایشان هم گفتند باید آنقدر بدوی تا خسته شوی و به زمین بخوری و بعد از زمین خوردنت مردم شهر قلزما را نفرین می‌کنی.
گفت اما با این پا نمی‌توانی این کار را انجام دهی به هر حال دو چوب آوردند و دو طرف پای من گذاشتند و محکم آن را بانداژ کردند و گفتم حالا می‌توانم بدوم. می‌توانستم بدوم اما درد داشتم و آن اشکی که می‌ریختم از دردی بود که می‌کشیدم ولی در عین حال دوست داشتم که این صحنه همین‌طوری بازی شود جایی هم که زمین خوردم دیگر نفسم بریده بود از زور درد به زمین افتادم که اتفاقا همان مکان مشخص شده بود من آن صحنه سریال را خیلی دوست دارم و با جان و دل آن را بازی کردم. به اعتقاد من ایفای یک نقش مذهبی عشق و ایمان می‌خواهد در این کار همه با ایمان خاصی بازی می‌کردند و از طرفی بازتاب عشق و ایمانی که میرباقری به فیلمنامه امام علی (ع) داشت خیلی عالی به بازیگرها انتقال پیدا کرده بود وقتی کار پخش شد من در سوریه بودم و خیلی برایم جالب بود که وقتی مردم آنجا من را می‌دیدند از امام علی (ع) نام می‌بردند این مجموعه از طریق ماهواره پخش می‌شد و مردم سوریه با دیدن این سریال مرا شناخته بودند. همکاری با آقای میرباقری در فیلم مسافر ری هم ادامه پیدا کرد که آن نقش کوتاه را هم خیلی دوست دارم.
▪ چرا به یک باره به کار در سریال‌ها علاقه‌مند شدید؟
ـ مدت‌ها بود که در سینما کار نمی‌کردم یا دوست نداشتم و یا نقشی پیشنهاد نمی‌شد . ایستگاه آخر را با آقای عسگری‌نسب کار کردم . ایشان را سالیان سال می‌شناختم و شاید بتوان گفت تنها سریالی بود که قصه‌اش را نخواندم و جلوی دوربین رفتم چون می‌دانستم ایشان کار بدی نخواهند ساخت. این سریال ممکن است که کار درخشانی نباشد ولی کار بدی هم نیست.
تمام پلان‌ها و سکانس‌های این سریال برای من کلاس درس بود و من از آقای عسگری‌نسب خیلی چیزها یاد گرفتم. یک بار به ایشان گفتم قرارنبود از من یک زن پای سماور بسازید من همه‌اش نشستم پای سماور و دارم چایی می‌ریزم که ایشان گفتند: مگر کلا چند دفعه این کار را کردی؟ پلیس جوان هم یک سریال ۲۶ قسمتی بود که قصه بدی نداشت واز استخوان‌بندی خوبی بهره می‌برد اما به شرطی که چیزهایی از آن حذف می‌شد وقتی هم که با آقای سیروس مقدم صحبت می‌کردیم اگر چیزی درست بود تصحیح می‌کرد و از کار راضی بودم ولی بعد که کار پخش شد فقط موفق به دیدن چند قسمت آن شدم اما یک روز جلوی تلویزیون بودم و دیدم نوشته قسمت سی و سوم، یکدفعه جا خوردم چطور ممکن است یک سریال ۲۶ قسمتی ۳۲ قسمت بشود با یکی از دست‌اندرکاران سریال تماس گرفتم و گفتم من برای ۲۶ قسمت قرارداد امضا کردم اما الان می‌بینم ۳۳ قسمت است.
ایشان گفتند بعضی قسمت‌ها از ۴۵ دقیقه‌به ۳۶ دقیقه کاهش پیدا کرده و به خاطر همین قسمت‌ها بیشتر شده است. این سریال در ۴۴ قسمت پخش شد و تمام صحنه‌هایی را که گرفته بودند به کار اضافه کردند و سریال کلاف پیچیده‌ای شده بود.
من برای انتخاب کاری اول می‌آیم و جای کار بازیگری را می‌سنجم در این مجموعه هم لحظه‌هایی بود که بازیگر دوست داشت که آنها را انجام دهد. اما در پخش ریتم آن به حدی کند شده بود که وقتی شروع می‌شد مردم می‌گفتند وای باز پلیس جوان. بارها هم توی روستای محل زندگیم به من می‌گفتند خانم بالاخره این سریال کی تمام می‌شود؟
خود من معتقد هستم سریال همیشه باید طوری باشد که وقتی تمام شود مردم بگویند حیف کاش باز ادامه داشت، این حیف قشنگ‌تر از آن است که بگویند آخی راحت شدیم بالاخره تمام شد. البته این را هم بگویم من با آقای مقدم مشکلی نداشتم و طولانی شدن سریال ربطی به ایشان نداشت این برمی‌گردد به تهیه‌کننده که حیف‌شان آمده بود راش‌های اضافه را دور بریزند و آنها را هم در کار استفاده کردند. همکاری من با آقای مقدم در سریال دریایی‌ها هم ادامه داشت و نقش کاملا متفاوتی را نسبت به پلیس جوان داشتم اما این سریال را هم در موقع پخش ندیدم.
▪ در مورد همکاری با مرحوم مهدی فتحی بگوئید؟
ـ مرحوم فتحی اولین کار سینمایی‌شان تحفه‌ها بود که نقش پدر من را بازی می‌کردند من ایشان را خیلی دوست داشتم و بازی‌شان را ستایش می‌کردم و معتقدم هر نقشی را که بازی می‌کردند یک تازگی به آن نقش می‌دادند و این شاید به دلیل آن چشم‌های فوق‌العاده جذابی بود که داشتند و این برای یک بازیگر شانس است که چشم‌های زیبایی داشته باشد آن هم چشم‌های آقای فتحی که همه چیز را می‌توانستند با آن بیان کنند.
در سریال سرکار استوار هم من نقش همسر ایشان را بازی می‌کردم و آنجا متوجه شدم ایشان آقای فتحی در تحفه‌ها نیستند و نسبت به سیزده سالی که از سال ۶۵ می‌گذشت خیلی شکسته شده بودند و یک بار هم سر این سریال زمین خوردند. به دلیل ارتباط خانوادگی که داشتیم تلفنی گاهی با ایشان صحبت می‌کردم تا اینکه بعد از مدت‌ها سرسریال دریایی‌ها آقای فتحی را دیدم و متوجه شدم واقعا حالشان خیلی بد است راه رفتنشان مشکل بود و جمله‌ها یادشان نمی‌ماند اما هیچ چیزی از مریضیشان نمی‌گفتند به نظر من خیلی از بازیگر‌ها هستند که دوست ندارند کسی بیماریشان را بداند.
▪ همکاری با ناصر تقوایی را چگونه می‌بینید؟
ـ بعد از فیلم ناخدا خورشید همیشه آرزو داشتم دوباره با ایشان کار کنم. آقای تقوایی جزوکسانی هستند که وقتی گروه کاری شان را تشکیل می‌دهند می‌بینید که همه چیز سر جای خودش است برای فیلم رومی و زنگی با ایشان قرارداد داشتم و قرار بود نقش یک زن ارمنی را بازی کنم وتقریبا همه دیالوگ‌ها را هم باید به زبان ارمنی می‌گفتم. یک معلم ارمنی هم قرار بود این زبان را به من یاد بدهد. آقای تقوایی به شوخی می‌گفتند من تا حالا نتوانستم پوست سر تو را بکنم و در این کار می‌دانم با تو چه کار کنم که متاسفانه این فیلم ساخته نشد.
▪ بازیگران زن سینمای قبل از انقلاب را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
ـ ما باید ببینیم آن جامعه و آن زمان از زنها چه می‌خواسته و من فیلمی از یکی از بازیگران زن معروف آن زمان دیدم و فکر می‌کردم اگر یک کارگردان خوب پشت سر این قصه بود. این فیلم هم می‌توانست فیلم خوبی باشد .
▪ وضعیت امروز سینما را چگونه می‌بینید؟
ـ متاسفانه فیلمهای الان یا گیشه‌ای هستند یا جشنواره‌ای. من نمی‌دانم چرا الان به اینجا رسیده‌ایم. خیلی از فیلم‌ها شبیه به هم ساخته می‌شوند و فقط اسم و بازیگر عوض می‌شوند . نمی‌دانم هزینه سرسام‌آور سینما و عدم بازگشت سرمایه است که به اینجا رسیده‌ایم یا چیز دیگر. الان همه هدف‌ها رفته به آنجایی که همه دوان‌دوان خودمان را برسانیم تا جایزه بگیریم و همه به دنبال جشنواره‌ها راه افتاده‌اند. فیلمی ساخته می‌شود به اسم گال به کارگردانی آقای جلیلی و من که اهل سینما رفتن نیستم دو بار این فیلم را می‌بینم و تا دو هفته هم بغضی در گلویم است که رهایم نمی‌کند.
فکر نمی‌کنم ایشان فیلمشان را برای جشنواره ساخته‌اند خواستند حرفی بزنند و زدند. این کافی است ،اما اینکه جشنواره‌ای رفت و جایزه‌ای گرفت یا نه هیچ کدام اینها را نمی‌دانم. ما یک مدت سینمای خیلی خوبی داشتیم در دهه ۶۰ و ۷۰ سینما ما خیلی غنی بود و الان افت کرده‌ایم و خلاء‌هایی است که باید پر شود.
▪ زندگی در روستا چگونه است؟
ـ من در یکی از روستاهای صومعه‌سرا واقع در محدوده رشت و ماسوله زندگی می‌کنم شاید تا سه سال که آنجا زندگی می‌کردم هیچ کس نمی‌دانست من کی هستم تا سریال پلیس جوان پخش شد و همه فهمیدند من بازیگر هستم. در این روستا همه به فکر زندگی هستند من از دود و دم تهران فرار کردم و آنجا در آسایش هستم و با مردم درستی سر و کار دارم.
آنجا پر از سوژه‌های فیلمسازی است بچه‌های سر پل فیلمی هست که هر روز آنرا می‌بینم از ساعت ۲ بعدازظهر تا غروب آفتاب بچه‌هایی که مدرسه‌شان تعطیل شده و هیچ جایی ندارند جز اینکه بالای پل بایستند و رودخانه را نگاه کنند گاهی هم سنگی به رودخانه پرتاب کنند و یا گرمشان می‌شود به آب می‌روند این فیلمی است که هر روز می‌بینم و خسته نمی‌شوم برایم تکراری نیست.جایزه هم از هیچ جا نبرده و به هیچ جشنواره‌ای هم نمی‌رود. ۸، ۹ سال است که با این بچه‌ها زندگی می‌کنم و از بودن با آنها لذت می‌برم.
▪ از تجربیاتتان در زمینه مستند بگویید؟
ـ مستند را همیشه دوست داشته‌ام مستندی که انسانیت در آن حضور داشته باشد و صرفا به طبیعت بی‌جان نپردازد. سال ۸۳ هم اولین فیلم خودم را در این حوزه بنام عاشقی ساختم این فیلم مستندی در ۲۹ دقیقه روایت شخصی بنام عاشقی نگهبان در تخت‌سلیمان است و بیشتر به نظریات و جهان‌بینی این فرد راجع‌به تخت سلیمان می‌پردازد.
عاشقی را من به همراه رضا قوام‌پور از تصویربرداران شبکه باران دو نفری کار کردیم و تدوین کار را هم خانم ژیلا ایپکچی انجام داده و موسیقی فیلم هم انتخابی توسط ایپکچی و حسین مهدوی تهیه شده است و الان هم امتیاز کار را به‌آقای میرعلایی واگذار کردم تا بعد از گذاشتن زیرنویس فیلم را به خارج از کشور ارسال کنند. این فیلم چندی پیش جایزه بهترین کارگردانی را در بخش معنویت و انسان سومین جشنواره جهانی فیلم کوتاه کسب کرد. کار مستندسازی را ادامه خواهم داد و در واقع می‌دانم از آن چه می‌خواهم اما کار داستانی نه و ممکن است از پس آن برنیایم.
▪ چشمان پدر را چگونه دیدید؟
ـ این فیلم یک اثر مستند - داستانی به تهیه‌کنندگی احمد میرعلایی است که به مشکلات زندگی یک جانباز جنگ تحمیلی می‌پردازد. در چشمان پدر به نوجوانانی پرداخته می‌شود که در زمان جنگ با شور و شوق وصف نشدنی به جبهه‌های جنگ رفتند و عده‌ای از آنها شهید شده‌اند یا با از دست دادن قسمتی از وجود خویش شهید زنده لقب گرفته‌اند الان سال‌ها از جنگ می‌گذرد و عده‌ای از این جانبازان تشکیل خانواده داده‌اند و صاحب فرزندانی هستند که از جنگ چیز زیادی نمی‌دانند اما شاهدان این جنگ در این خانواده‌ها حضور دارند و فرزندان به دلایلی پدران خود را از چشم دیگران پنهان می‌کنند قصدم از ساخت این اثر این بود که فرزندان جانبازان دوران جنگ تحمیلی به وجود پدرانشان افتخار کنند. نه اینکه خجالت بکشند و آنها را از دید دیگران پنهان سازند چنین سوژه‌ای یک واقعیت محض است و امروز در جامعه وجود دارد و دوست داشتم دیگران را در حس خودم شریک کنم.فیلم من به نوعی حق شناسی نسبت به جانبازان است.
▪ این روزها چه می‌کنید؟
ـ در حال حاضر مشغول بازی در سریال نشانی به کارگردانی رامبد جوان هستم که برای پخش در ایام نوروز آماده می‌شود.
● و اماجا مانده از صحبتهای پروانه معصومی
▪ وقتی در فیلمی کار می‌کنم بعد از پایان هرگز به صحنه یا سر مونتاژ آن نمی‌روم و معتقدم آن چیزی که بر عهده من بوده انجام دادم و تمام شده.
▪ با توجه به فرم چهره‌ام برای بازی در نقش زنان روستایی مشکل دارم.
▪ بازیگرها همیشه باید به دنبال پولشان بدوند و با التماس و گردن کج آنرا بگیرند خیلی کم می‌شود که غیر از این رخ دهد.
▪ تنها فرزندم یک پسر۳۵ساله است که در رشته معماری از دانشگاه علم و صنعت فارغ‌التحصیل شده و با ما زندگی می‌کند.
▪ منتقدین ما متاسفانه انتقاد درست و سازنده نمی‌کنند.
▪ خودم را در آن حد نمی‌دانم که استادی باشم که بتوانم بازیگر تربیت کنم.
▪ جوانان ما جوانی نمی‌کنند و جوانی‌شان پشت ماشین نشستن شده است ما باید ببینیم خلا کجاست و از کجا باید پر شود.
▪ فیلم طوبی را خیلی دوست داشتم و معتقدم کار خیلی خوبی بود و شاید خود من روی قصه‌اش خیلی موثر بودم این فیلم می‌توانست طور دیگری باشد ولی حضور من باعث شد که قصه شکل دیگری بگیرد
▪ من ناخواسته وارد بازیگری شدم ولی هدفمند آن را ادامه دادم و سعی کردم یک خانم بازیگر مورد احترام مردم باشد و امیدوارم به هدفم رسیده باشم .
مسعود نجفی
منبع : روزنامه حیات نو


همچنین مشاهده کنید