پنجشنبه, ۱۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 6 March, 2025
مجله ویستا
تاریخنگاری جهتدار

نوشتار حاضر مشروح سخنرانی اخیر آقای دكتر حداد عادل در دانشگاه امام صادق (ع) در زمینه تاریخنگاری جهتدار در ایران است.
بنده رشته درسی و تحصیلی وكارم تاریخ نیست. اما نسبت به تاریخ حساسیت وعلاقه فراوانی دارم. به طوری كه اگر بخواهم غیر از كتابهای رشته تخصصی خودم كتاب دیگری را مطالعه كنم در درجه اول به سراغ كتابهای ادبیات میروم و در درجه دوم به سراغ كتابهای تاریخ. همین حساسیت زیاد و علاقه بنده بود كه سبب شد وقتی دوستان پیشنهاد كردند، در این سلسله سخنرانی من هم سهمی داشته باشم، استقبال كردم. مقدمتاً متذكر میشوم كه علم تاریخ در ایران كنونی از وضعیت مطلوب و سطح بالایی برخوردار نیست. ما دچار فقر ادراك تاریخی و فقدان حساسیت تاریخی هستیم. مورخان بزرگ روزگار در میان ما تقریباً به وجود نیامدهاند. هم در دانشگاهها و هم در حوزههای دینی با چنین فقر و فقدانی مواجه هستیم.
وضعیت حوزهها از وضعیت دانشگاهها تأسفبارتر است. در باب این كه این وضعیت نامطلوب حكایت از چه درد و رنج بنیادی میكند و نیز در بابت این كه علل پدید آمدن این وضعیت چیست بنده قصد سخن گفتن ندارم. همچنین نمیخواهم به آثار نامطلوب مترتب بر این وضعیت اشاره ای كرده باشم و یا بحثی در باب چگونگی خلاصی و رهایی از این وضع نامطلوب ارائه دهم. آنچه گفتم به عنوان مقدمه فقط بیان یك مشكل بود و جلب توجه شما به این كه چنین وضع ناگواری از لحاظ مطالعات و تحقیقات تاریخی در حال حاضر در كشور ما وجود دارد.
اما آنچه بنده میخواهم تحت عنوان نوعی دیگر از تاریخنگری و تاریخنگاری عرض بكنم؛ این است كه میخواهم یك نوع حالت انتقادی به معنای نقد و سنجشگری را در شما دوستان جوان نسبت به بعضی از معیارهای تاریخنگاری ایجاد بكنم. همان طوری كه یك عالم علوم طبیعی پشت فعالیتها و روشهای علمی خودش یك فلسفهای دارد و یك جهانبینی دارد و یك متافیزیكی مقدم بر فیزیك خود اختیار كرده كه براساس آن به تحقیقات و مطالعات فیزیكی اقدام میكند، مورخان هم همینطورند، عموم مورخان یك اصولی دارند یك جهانبینی دارند یك فلسفه دارند. كه همان فلسفهی تاریخ آنهاست و مطالعات تاریخی خودشان را برپایه آن اصول انجام میدهند. این اصول همان پیشفرضهای آنها است. همان مفروضات قبلی و اولیه آنهاست كه دیگر درباره آنها بحث نمیكنند، آنها مانند شالوده بنا است كه كل بنا بر پایه آن استوار میشود.
بنده در سالهای اخیر همواره در چنین مجامعی كه مخاطبان، دوستان معتقد به اسلام و انقلاب اسلامی بودهاند، متذكر این نكته شدهام كه ما باید آگاهی و وجدان پیدا كنیم. استشعار پیدا بكنیم، نسبت به آن مبانی، اصول و پیشفرضهایی كه مبنای علوم انسانی غربی است.
بنده معتقدم اگر در جایی باید به چند و چون مباحث مقدمتاً رسیدگی كرد و ارزیابی كرد، آن جا همین اصول و مبانی مستتر در این علوم انسانی غربی است. با همین دید بنده این عنوان را برای این سخنرانی انتخاب كردهام كه ببینیم ما در تحقیقات تاریخی خودمان تا چه اندازه باید حساس باشیم ودید انتقادی نسبت به اصول و مبانی داشته باشیم. این سخن امشب من و عرض من مخصوصاً باید قابل توجه كسانی باشد كه در تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی تحقیق میكنند. چون در این حیطه واین حوزه بسیاری از تحقیقات متعلق به اروپائیان است و ما ناچار به شناخت این منابع و استفاده از آنها هستیم و همینجاست كه باید حساس باشیم تا مبانی آنها را هم بشناسیم.
این نكته بر شما پوشیده نیست كه غربیان خودرا برآمده وصعود كرده بر بام تمدن بشری میدانند. آن اتفاقاتی كه از بعد از رنسانس افتاد روز به روز این باور را در كشورهای اروپایی و بعد در دوران ما در آمریكاییها تقویت كرد كه آنها بر فراز تاریخ قرار گرفتهاند. در قرن سیزدهم سه تمدن اسلامی، مسیحی و یهودی كمابیش در كنار هم در حال تعادل به سر میبردند، اما به تاریج این تعادل به هم خورد و اروپائیان قدرت مادی بیشتری پیدا كردند. روشهای طبیعتشناسی جدیدی به دست آوردند و این احساس در آنها قوت گرفت كه آنها راه صحیح را درمعرفت و در زندگی به دست آوردند. پیدایش علوم و فنون، ترقیات حیرتانگیز، افزایش قدرت مادی، شواهد این باور بود.
بهترین كسی كه به این باور اروپائیان شكل بخشیده و آن را در قرن نوزدهم متبلور كرده «آگوست كنت» است. آگوست كنت نظریهای دارد به نام نظریه مراحل سهگانه كه شاید شنیده باشید. در این نظریه آگوست كنت میگوید: «بشر از آغاز پیدایش تا به امروز (یعنی همان قرن نوزدهم) یك سیر صعودی در رشد فكری داشته وذهن او روز به روز پختهتر و پروردهتر شده و با قدمنهادن رو به جلو دوران قبلی را پشت سر گذاشته است.» بعد او در این سیر صعودی و طولانی سه مرحله متمایز تشخیص میدهد: مرحله اول را مرحله ربانی، مرحله دوم را مرحله فلسفی و مرحله سوم را مرحله پوزیتویستی یا تحصیلی یا اثباتی مینامند. نكته مهم این است كه آگوست كنت همه عقاید بشر را پیرامون خدا وعالم غیب و آنچه ما آن را عالم معنا، ماوراءالطبیعه مینامیم و همچنین همه افكار بشر را پیرامون مفاهیم فلسفی مربوط به دورانهای اول ودوم میداندو میگوید اینها اوهام و خیالاتی است كه بشر در دوران طفولیت تاریخ خود و تمدن خود به آنها مشغول و معتقد بوده و حالا به دورهای رسیده كه در جهانبینی او دیگر جایی برای توسل به نیروهای غیر مادی و مفاهیم غیر ملموس وجود ندارد.
دوران سوم یعنی دوران پوزیتویستی دورانی است كه بشر صرفاً به محسوسات و روابط ظاهری پدیدارها با یكدیگر توجه دارد، بدون آن كه بخواهد خود را به شائبه مفاهیم ذهنی فلسفی و یا معانی غیبی و الهی گرفتار كند، بنا به این نظریه آگوست كنت، دوره جدید مثلاً از رنسانس به بعد دوران به ظهور رسیدن این نوع بینش است. گویی بشر پلههایی را طی كرده، مدارجی را بالا رفته و حالا به بامی رسیده كه دیگر نیاز به صعود به فراتر از آن ندارد. از نظر درك كلی حقایق البته جزئیات را باید كشف كرد اما از نظر نوع بینش، بشر به سر حد كمال رسیده و آن عبارت از این است كه در عالم به جز ماده به چیزی قائل نیست و در شناخت هم به چیزی جز همین ظواهر و پدیدارهای حسی معتقد نیست. این نظریه آگوست كنت همان طور كه عرض كردم تبلور تمایلات اروپائیان در مدت یكی دو قرن بود كه بعضی از مورخان گفتهاند این نظریه مبین روح زمانه بود یعنی آن حرف جاری و ساری در دل و زبان همه را به قالب یك نظریه تاریخی ـ فلسفی درآوردو به آن شكل بخشید.
البته نظریه او از لحاظ فلسفی چندان قوتی ندارد و از نظر فلسفی آگوست كنت یك فیلسوف درجه یك در اروپا شناخته نشده در واقع مبنای فلسفی او فلسفهی هیوم است كه همان آمپریسم یا اصالت حس تجربی است؛ اصالت حواس است. اما این تفكر تاریخی و این مرحلهبندی كار آگوست كنت است. این بینش كه در قرن نوزدهم فوقالعاده مقبول طبع اروپاییان قرار داشت، سبب شد كه یك نوع اعتماد به نفس زائدالوصفی در اروپاییان پیدا شود نسبت به تمدن و فرهنگ خودش، یك نوع غروری، یك نوع نخوتی، و در واقع آنها تمدن خودشان را تمدن مطلق و مطلق تمدن انگاشتند به طوری كه وقتی میخواستند از تمدنهای دیگر در كتابهایشان یاد كنند در بعضی از مواقع كلمهی سیویلیزاسیون یا سیویلیزیشن را با حرف c كوچك مینوشتند. اما وقتی میخواستند از تمدن اروپایی یاد كنند این كلمه را با حرف C بزرگ مینوشتند. كه وقتی سیویلیزیشن با C بزرگ نوشته بشود، یعنی آن تمدن مقصود كه دیگر همه باید به آن نظر داشته باشند.
این بینش معنایش این بود كه اولاً وقتی ما به گذشته نظر میكنیم در واقع داریم زیر پایمان را نگاه میكنیم. یعنی آنچه دیروزی است بهتر از پریروزی است. آنچه پریروزی است بهتر از پس پریروزی است. آنچه امروزی است از همه آنها بهتر است چون سیر طبیعی بشر این طور بوده مثل اینكه شما به یك انسان بالغ كاملی در ۴۰ سالگی،در ۳۰ سالگی نگاه كنید خوب تصدیق میكنید كه او حالا از ۱۵ سالگی خودش نیرومندتر است و تصدیق میكنید كه در ۱۵ سالگی هم از ۱۵ ماهگی نیرومندتر بوده. این یك امر طبیعی است كه اگر شما چنین باوری درباره فرهنگ و تمدن داشته باشید، دیگر آن اصول نگرش شما میشود و معنای دیگر این حرف این است كه گذشته، گذشته است. نه به آن معنایی كه حالا تاریخ تكرار نمیشود و نه، به آن معنایی كه گذشته بیاعتبار است. آنچه مربوط به گذشته است درست به دلیل تعلقش به گذشته اعتبار ندارد. آنچه امروزی است به دلیل امروزی بودنش بهتر از آن چیزی است كه دیروزی است. چرا؟ چون محصول دوران شكوفایی فكر و رشد و پیشرفت بشر است.
نكته سوم كه از این نظریه استنباط میشود، این است كه ارزش تمدنها و فرهنگهای دیگر در طول تاریخ گذشته به این است كه تا چه اندازه در رسیدن بشر به وضعیت امروزیش مؤثر بوده است. یعنی متر و معیار میشود تمدن اروپایی و هر تمدنی را باید با این تمدن اروپایی مقایسه كنیم.اگر یك تمدنی به وضع قرون نوزدهم اروپا شباهت داشت آن را پیشرفته بنامیم. اگر تمدنی در این مسیری كه اروپا طی كرده مؤثر واقع شده بود باید از آن ستایش كنیم. چرا؟ چون جاده هدایت و ترقی همین جاده است كه به وضع اروپا منتهی شده.
پس اگر كسی قدمی برداشته و راهی رفته كه به این جاده منتهی نشده آن كاری نیست كه از نظر ما ارزشی داشته باشد. هر كس كه این بار را در طول تاریخ به قدری از روی دوش ما برداشته باشد و آن را سبك كرده باشد خدمت كرده . هر كس كه این مسیر را طی كرده باشد ارزش دارد . اگر كسی بیراه رفته و یا كج راهه رفته خُب بیهوده رفته. پس در واقع بسیاری از چیزها كه در متن تمدن اسلامی زنده بوده از دید غربیها جنبه موزهای پیدا میكند.
مثال خیلی سادهاش همین مساجد است كه برای یك مسلمانی كه در درون این تمدن زندگی میكند مسجد موزه نیست. مسجد، مسجد است. اما برای یك اروپایی این مسجد یك جای باشكوهی است. مثلاً فرض كنید مسجد ایاصوفیه در استانبول تركیه، یك جای باشكوهی است كه حكایت از یك تمدن نیرومندی میكند كه یك روزگاری زنده بوده است. یعنی یك اروپایی كه وارد مسجد میشود به در و دیوار نگاه میكند تا زیبایی ظاهری را ببیند و یك دورهای از تاریخ را كشف بكند كه دیگر حالا قطعاً سپری شده. اما یك مسلمان وقتی وارد همان مسجد میشود اصلاً یك تلقی دیگری از مسجد دارد.
او میرود كه در اینجا با خدا یگانه نزدیك بشود. این است كه میگوییم صورت و ماده تمدن اسلایم برای این ناظران غربی حكم ماده را پیدا میكند. صورت مورد نظر خودشان را بر آن تحمیل میكنند كه آن صورت همین ارزیابی است كه ازآن به عمل میآورند و جایگاهش را در این زنجیره تاریخی معین میكنند. برای اینكه ببینند كه این نوع نگرش چه تأثیری در جامعه ما داشته است. در همین صد سال اخیر توجه كنید به آن دسته از میراث خودمان كه چون اروپاییها به آن توجهی ندشتند ما هم نسبت به آن بیتوجه ماندیم و توجه كنید كه چه چیزهایی در جامعه ما تحصیل شده از میراث خودمان. دقیقاً همان چیزهایی كه اروپاییان پسندیدند.
اگر چیزی در كتابهای امروزی اروپا، در ترازوی اروپا وزنی نداشته ماهم نسبت به آن بیاعتنا ماندهایم. من نمیخواهم از مفاهیم فلسفی و عرفان و انسانشناسی شرقی و اسلامی و ایرانی مثالی ذكر كنم. اجازه بدهید از همین چیزهایی كه در ردیف علوم و فنون است مثالی عرض بكنم: این طب سنتی ما یك میراثی بوده كه از گذشته به ارث رسیده، چندین هزار سال در جامعه ما این طب در حد خودش كارآیی داشته، آموخته میشده، داروسازی برای خودش داشته، اصولی داشته، نتایجی داشته، مردم هم از آن استفاده میكردند اما چون قوم اروپایی این سنت را به رسمیت نمیشناخت ما در مواجهه با تمدن غربی به كلی این سنت و این میراث را فراموش كردیم و به هیچ وجه برای آن اعتبار قائل نشدیم، درصدد تحقیق آن هم بر نیامدهایم. در صدد شناخت درست از نادرست بر نیامدیم و به فكر اینكه این را حفظ كنیم و آموزش بدهیم و جدی بگیریم و آن را به پیش ببریم بر نیامدیم.مثال دیگر شكستهبندی است. این شكستهبندی سنتی ما كه یكی از شاخههای طب سنتی ما است اگر در طب جدید غربی یك جایی داشت، قطعاً در جامعه ما هم معتبر محسوب میشد. اما چون اروپایی نسبت به آن ساكت و یا بیاعتنا بوده ما به هیچ وجه جرأت نكردیم در دانشكدههای پزشكی خودمان رشتهای هم برای تربیت شكستهبند ایجاد بكنیم و این میراث را حفظ كنیم. كار به جایی رسید كه حاملان این میراث مجرم شناخته شدند، و اگر كسی اقدام به این نوع مداواها بكند باید تحت تعقیب قرار بگیرد و مجازات بشود، چرا؟ برای اینكه ما دانسته یا ندانسته خودمان را درآیینهای كه اروپا از ما برای ما ساخته بود تماشا میكردیم. نظیر زیاد دارد.
ما بدون نقادی باور كردهایم كه این روشی كه اروپاییان در تحقیق علمی و طبیعتشناسی دارند تنها روش ممكنه و بهترین روش است كه در صحت و اصالت آن شك و تردید نباید كرد و جز این هر چه هست باطل است. این یك مهری بوده كه بر اذهان بسیاری از روشنفكران ما و مؤسسات فرهنگی ما زده شده است. شما این طب سوزنی را در نظر بگیرید. این طب سوزنی در چین توانست به حیات خودش ادامه بدهد و بدون اینكه بر مبنای طبیعتشناسی و در واقع طب غربی مبتنی باشد و بدون اینكه روشهای طبی غربی را تبعیت بكند برای خودش یك نظام مداوا بود كه به هیچ وجه برای اروپاییها قابل فهم نبود. اما چینیها دست از آن برنداشته و ارزش آن را نه براساس مبانی غربی بلكه براساس نتایج حاصل از خودش اثبات كردند و كار به جایی رسید كه بالاخره اروپاییها تسلیم شدند و قبول كردند كه یك نحوه مداوایی هم هست به نام طب سوزنی.
معنای این واقعیت، این بود كه میشود به بدن انسان از یك زاویه دید دیگری و براساس یك جهانبینی دیگری هم غیر از این جهانبینی غربی نگاه كرد و این مسئله را از راه دیگری هم میشود حل كرد. حتماً لازم نیست كه طبیعتشناسی یك روش واحد داشته باشد. ممكن است روشهای دیگر داشته باشد. ممكن است كه یك واقعیت به چند زبان قابل بیان باشد چه اشكالی دارد؟ شاید در این علم غربی یك چیزهایی را دیده باشید یك چیزهایی را ندیده باشید در یك علم دیگری، در یك فرهنگ و میراث دیگری، همین واقعیت را از یك حیث دیگری نگاه كرده باشند و یك چیزهای دیگرش را دیده باشند. اما این اندیشه نزد همه كس نیست، یعنی این وقوف و این خود آگاهی نزد همه كس نیست.
آنچه عرض كردم فقط شامل علوم و معارف نمیشود. فقط شامل علوم طبیعی و ریاضی نمیشود. بلكه شامل فلسفه و تفكر هم میشود. غربیها وقتی تاریخ فلسفه اسلامی را مینویسند، معمولاً از كندی شروع میكنند به سراغ فارابی و ابنسینا میآیند و بعد یكی دو تا فیلسوف مثل غزالی را ذكر میكنند و به سراغ ابن رشد میروند و تاریخ فلسفه اسلامی از نظر آنها تمام میشود. چرا؟ برای اینكه آنها همین كه این مجموعه از این طریق به دست اروپاییها میرسد دیگر با فلسفه اسلامی كاری ندارند.
ملاصدرا به مراتب بزرگتر از ابن رشد است. ولی تحقیقات راجع به ملاصدرا تا این اواخر تقریباً هیچ بوده. حالا البته در این ۴۰ و ۵۰ سال اخیر یك كارهایی كردهاند. چرا ابن رشد از نظر آنها خیلی مهم است برای اینكه ابن رشد در سیر تفكر و فلسفه غربی نقش داشته. پس ما مسلمانان باید به ابن رشد از آن جهت نگاه بكنیم و تاریخ فلسفه اسلامی را از آن حیث ارزیابی بكنیم. بنده میخواهم این نتیجه را بگیریم كه ما از دستاوردها و نتایج تحقیقات اروپاییها در مورد دانشمندان خودمان البته باید استفاده بكنیم. اما باید به آنها اكتفا نكنیم. آنچه را كه آنها ذكر نكردهاند نباید معدوم بیانگایم. آنچه را كه آنها تحسین نكردهاند نباید ما هم بیارزش بدانیم. آنها در ترازوی خودشان سنجیدهاند،ماباید ترازوی خودمان را داشته باشیم. ما باید متر و معیار خودمان را داشته باشیم. ما باید برای رجوع به فرهنگ اسلامی و تاریخ فرهنگ تمدن اسلامی دستگاه ارزیابی خودمان را داشته باشیم. اگر میخواهیم خودمان را یك نمونه كور و كبود و ناقص و تا نیمهراه رسیدهی آن چیزی بدانیم كه تمدن اروپایی به آن رسیده، باید هر چه اروپایی گفت ما بگوییم بله. اروپاییها میگویند كه ما این طوری بودیم هر چیز هم كه آنها نگفتند ما هم باید ساكت بشویم. ولی ما نمیخواهیم این طور باشیم. ما میگوییم تمدن اسلامی و فرهنگ اسلامی برای خودش یك معنایی داشته و باید ارزیابی نه با معیارهای بیگانه بلكه با معیارهای همین تمدن صورت بگیرد و بسیار علوم در همین تمدن بوده كه در تمدن غربی جایی نداشته ما نباید آنها را فراموش كنیم. بسیار اشخاص بودهاند كه اروپاییها را مهم نمیدانند پس چرا ما باید مهم بدانیم؟ باید عینك خودمان را عوض كنیم باید استقلال در مبانی تاریخنگری و تاریخنگاری پیدا بكنیم.
من یك چند تا نكته دیگر را به این بحث اضافه میكنم. یكی این است كه اروپاییها نه تنها در معرفی تاریخ ما این عینك مخصوص دوران جدید خودشان را بر چشم دارند و همه چیز را به ما از ورای عینك خودشان نشان میدهند بلكه خودشان را هم از ورای این عینك به ما معرفی میكنند یعنی شما حتی در شناخت غرب هم باید آگاهی از مبانی معرفی غربیان داشته باشید. یك مثال خیلی مشخص عرض میكنم. این اصطلاح قرون وسطی كه اروپاییها به كار میبرند، معنایش قابل تأمل است؛ ما خیلی وقتها قرون وسطی را به كار میبریم. مذهبیها در جامعه ما اصطلاح قرون وسطی و صفت قرون وسطایی را به كار میبرند، غیر مذهبیها هم به كار میبرند.
قبلاً ماركسیستها و كمونیستها هم اصطلاح قرون وسطایی را به كار میبردند و مسلماً در قرون وسطی یك چیزهایی هم بوده كه بد بوده و من نمیگویم همه آنهایی كه عنوان قرون وسطایی روی یك چیز میزنند اینها غلط عنوان میكنند. بله در آن دوران شكنجه، انگیزیسیون و تفتیش عقاید بوده، ظلم بوده، بدرفتاریهای كلیسا بوده و اشكالات زیادی بوده.
اگر مراد از قرون وسطایی میان ما و قائلان اروپایی آن همین چیزها باشد، استعمال كلمه قرون وسطی ایرادی ندارد اما بسیار اتفاق میافتد كه وقتی اروپاییها میگویند قرون وسطایی، مرادشان نه این شكنجهها و نه این زورگوییها است. نه این حرفها و نه حتی بدرفتاری كلیسا و نه حتی مسیحیت بلكه نفس دین و اصل دینداری و اصل اعتقاد به خدا و اصل پذیرش ولایتالله را و حجیت قول دینی را، روح و جوهر قرون وسطی میدانند. وقتی آنها میگویند قرون وسطی و قرون وسطایی، این كلمه یك پوششی است، یك نقابی است بر روی مفاهیم دینی، مفهوم دینی، اصطلاح دینی، یعنی میخواهد بگویند دین بد بوده، میگویند قرون وسطی بد بوده، میخواهند بگویند این دینی است میگویند قرون وسطایی است. خیلی وقتها این طور است. چون از نظر آنها این قرون وسطی جوهر و روح اصلیاش دینداری بوده و آنچه دوران جدید را از قرون وسطی جدا میكند همین اعراض از خدا و دین است.
خیلی وقتها قرون وسطی را به این معنا به كار میبرند. آن وقت آیا جایز است كه ما بدون توجه به این معنا در هر جایی كلمه قرون وسطایی را به كار ببریم و طوری بشود كه قرون وسطی فحش بشود. از نظر اروپاییهایی كه اگوستكنتی فكر میكنند و پوزیتویستی فكر میكنند و گذشته را در واقع وا میگذارند و باطل و بیاعتبار میانگارند، قرون وسطی یك فحش است. مال دوران ناپختگی بشر است. آیا از نظر ما هم همین طور است؟ این است كه ما باید در استفاده از این اصطلاحات و كلمات حساس باشیم.
مثال دیگر ، ببینید نویسندگان اروپایی خیلیهایشان در تاریخ علوم و تاریخ تمدن، موضوع مخالفت كلیسا با كوپرنیك و گالیله را با آب و تاب تمام نقل میكنند. ما هم نمیگوییم كه كلیسا كار خوبی كرد با گالیله یا مثلاً كوپرنیك و اصلاً چنین چیزی در عالم اسلام اتفاق نیفتاده حالا كسی هم مثل گالیله و كوپرنیك البته پیدا نشده كه آن حرفها را بزنند. ولی اگر كسانی هم بودند یا عقاید دیگری داشتند كافر تلقی نمیشدند. كما این كه ابوریحان بیرونی در «التفهیم» میگوید كه: عموم دانشمندان و علما معتقدند كه زمین مركز عالم است و خورشید و سیارات به دور زمین میگردند ولی من دیدم كه ابوسعید سنجری عقیدهاش این است كه خورشید مركز است و زمین و سیارات به دور خورشید میگردند و میگوید من یك اسطرلابی نزد او دیدم كه براساس این نظریه ساخته شده بود. یعنی ابوسعید سنجری حالا چه قدر با زمان ابوریحان فاصله داشت، كسی بوده كه مثل كوپرنیك بطلمیوس به نظریه خورشید مركزی معتقد بوده نه زمین مركزی. اما هیچ وقت ما نشنیدیم كه مثلاً فقها یا متكلمین، متشرعین حكم تكفیر ابوسعید سنجری را صادر كرده باشند كه چرا یك نظریه دیگری در مقابل نظر ارسطو یا بطلمیوس آورده.
خوب این اتفاق در تمدن اسلامی نیفتاده این به جای خودش محفوظ است. البته من نمیخواهم بگویم آن نظریهای كه ابوسعید داشته حالا به همان شكل و به همان اندازه حرفهای گالیله و كوپرنیك بوده ولی بالاخره این فكر را داشته ولی نكته مهم این است تقابل بین گالیله و كلیسا آنقدرها كه اروپاییها روی آن مانور میكنند برای ما جای مانور ندارد.
من این را میخواهم بگویم كه آنها وقتی كه این تقابل را مطرح میكنند یك چیز دیگر از آن میفهمند و مقصودشان یك چیز دیگری است. یعنی در اینجا اروپا نمیخواهد یك فرد خاصی را محكوم كند یا یك كلیسای خاصی را یا یك پاپ خاصی را. اینها قصدشان نفی حجیت و نفی اعتبار اندیشه دینی است.
در طرح این دعوا ما اگر بخواهیم مطرح كنیم باید با دیدگاه خودمان مطرح كنیم. اما این طور ناآگاهانه اقتباس از روی كتابهای خود آنها نقل كردن و با همان لحن و با همان حرارت و حدت بیان كردن حكایت از این میكند كه ما از اصل دعوا بیخبریم.
من برای اینكه شما بدایند كه در بین خود اروپاییها اشخاصی هستند كه نسبت به این دگمهای رایج در خود اروپا دید انتقادی دارند و با تردید نگاه میكنند و ارزیابی مجدد كردهاند، یك كتابی را برای شما آوردم به نام The Relevence Science یعنی شأن علم. این كتاب را آقای «فوینت وایس زاكر» نوشته. ایشان متولد ۱۹۱۲ است و در آلمان او و برادرش دو تا از شخصیتهای بزرگ آلمان امروزاند. این آقای وایس زاكر در فیزیك هستهای نظریه خیلی مهمی دارد كه آن زمانی كه بنده محصل فیزیك بودم ما اصلاً درباره هسته اتم مدل وایس زاكر را میخواندیم. یعنی یك دانشمند تراز اول است كه استاد فیزیك تئوری بوده در دانشگاه استراسبورگ و رئیس یك قسمت در انستیتوی فیزیك ماكس پلانك بوده و نظریههای مختلفی داده است. ایشان این كتاب را راجع به همین جنبههای فرهنگی و فكری و تمدنی غربی و با دید انتقادی نوشته است. من چند جمله از این را به انگلیسی برایتان میخوانم. بحثی میكند راجع به كوپرنیك و كپلر و گالیله و ... كه این قضیه درگیری آنها با كلیسا و اینكه گالیله و كوپرنیك هر كدام بالاخره یك چیزی میگفتند. مقدمتاً میگوید كه شما فكر نكنید كه حالا كوپرنیك و گالیله رفتند و گفتند مثلاً الان روز است و كلیسا میگفت شب است. بعد خیلی ساده پرده را به عقب زدند گفتند ببین روز است. بعد باز هم كلیسا قبول نكرد. میگوید فكر نكنید این طوری بود. نه كوپرنیك و نه گالیله هیچ كدام در اثبات نظریه خودشان حرف قاطع نمیزدند یعنی اینها یك چیزهایی میگفتند مخالفان آنها هم براساس نظریههای قبلی یك دلایلی داشتند. این طور نبود كه مثلاً انتقال از آن فكر قبلی به فكر جدید مثل خاموش شدن یك كلید و روشن شدن یك كلید باشد كه یك كسی برود بگوید آقا، یك كلمه تا حالا متوجه نبودید و من توضیح میدهم و قضیه حل است. نه این طور نبود. وقتی كوپرنیك نظریه خودش را راجع به گردش زمین به دور خورشید داد چند تا اشكال در نظریهاش بود كه میگفتند اگر اینطور است كه تو میگویی بگو ببینیم چرا این طوری نمیشود؟ كوپرنیك نمیتوانست جواب بدهد. یعنی یك مرجحاتی در این نظریه جدید وجود داشت یك مرجحاتی در نظریه قدیم. در مورد گالیله هم همین طور است. یك چیزهایی دیده بود ولی این طور نبود كه با یك ضربت به كلی یك نظام علمی قدیمی را هم در هم شكسته باشد.
این مطلب را راجع به كوپرنیك، آرئوربرت در این كتاب مبانی مابعدطبیعی علوم نوین كه به فارسی ترجمه شده در آن جا صراحتاً ذكر میكند، میگوید كه كوپرنیك در خیلی از مسائل مانده بود و ما نباید فكر بكنیم كه آنهایی كه با كوپرنیك مخالفت میكردند حالا یك عده آدمهای احمق نادانی بودند كه از سطح بچههای امروزی مدرسهها هم مثلاً فهم و شعور آنها كمتر بود.
كوپرنیك نمیتوانست آنها را قانع بكند. یعنی از نظر علمی دعوا خیلی روشن نبوده نه اینكه برای یك روز و دو روز، دهها سال این بحث بوده كه بالاخره كدام یك از این دو نظریه از نظر علمی درست است. آن وقت در چنین موقعیتی كلیسا جانب كتاب مقدس را گرفته.
انسان مختار است كه درباره طبیعت به تحقیق و تفحص بپردازد. كسی نباید مانع از این آزادی بشود. انسان آزاد است برود و در طبیعت تحقیق كند. كسی هم حق ندارد جلوی این آزادی را بگیرد.
این است كه گفتم وقتی اروپاییها را هم میخواهیم بشناسیم و تحولات اروپایی راهم میخواهیم بشناسیم باید در ترازوی آنها شك كنیم. یك اشاره مختصر دیگر هم میكنم. شما راجع به انقلاب كبیر فرانسه هرچه میدانید از قلم این مورخان معروف حاكم بر اروپا است. اما معلوم نیست تنها تفسیر از انقلاب فرانسه همین چیزهایی باشد كه به دست ما رسیده است.
این یك روی دیگری از سكه هم دارد و معلوم نیست كه ما آن را شناخته باشیم و به دست آورده باشیم. آن در واقع جریان ضعیف مغفول مانده تفسیرات خود تاریخ اروپا است و باز من اضافه بكنم ما حتی دنیای امروز را خیلی وقتها از دید اروپاییها میشناسیم. الان اگر به ما بگویند راجع به دنیای عرب چه تصوری دارید منابع ما راجع به دنیای عرب چیست؟ خودمان تحقیق كردهایم؟ امروز ما اگر بخواهیم خاورمیانه را بشناسیم خود سراغ كتابخانه میرویم.
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست