یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا
چهره پر پهلو، عالی نسب پرچمدار اقتصاد ملی
تمام کسانیکه علایق ملی و علایق دینی ـ ملی دارند بویژه کسانیکه اشتغالات فکری در عرصه علوم انسانی، آن هم در حوزه علوم اجتماعی ازجمله اقتصاد دارند، نسبت به توسعهنیافتگی ایران، بارها و بارها در گذشته و هم امروز فکر کردهاند و به اندازه توان خود و با توجه به آموزشهایی که دارند و داشتهاند مسئله را با روش و رویکردی کاویدهاند و عموماً هم اندوه فراوانی خوردهاند. این سؤال همه دولتمردان از دوره قاجار به بعد بوده که کشور را چگونه به پیش ببرند و عقبماندگی آن را جبران کنند؟ امروز نیز مسئله توسعه که درنهایت به رفاه اجتماعی و ثروتمندی کشور و قدرتمندی آن میانجامد از مهمترین مشغلههای ذهنی علاقهمندان به کشور است. آقای عالینسب هم یکی از این افراد بود که با ویژگیهای منحصر به فرد خود و با توانایی ذاتی فوقالعادهای که در امر تجارت داشت، بویژه تجارت خارجی، آن تجارت را (با اوصافی که میشناسیم) تحریم کرد و به تولید روی آورد و تمامی مشقات آن را تحمل کرد و تا آخر عمر پربرکت خود در راه اعتلای کشور کوشید و تمامی دستاوردهای اقتصادی خود را به مردم تقدیم کرد. آقای عالینسب ویژگیهای منحصر به فردی دارد که کمتر در دیگران میتوان از آن سراغ گرفت، البته من ندیدهام دیگران بتوانند یک چنین مجموعهای از صفات اخلاقی را با یکدیگر جمع کنند و هنوز هم نشنیدهام و بعید میدانم که به عمر خودم کس دیگری را با این مجموعه اوصاف پیدا کنم. به همین دلیل علاقهمند شدم تا زندگی ایشان را بکاوم و به سهم خودم دِینی را که به ایشان دارم ادا کنم، چون بر من تأثیر اخلاقی قابلملاحظهای گذاشتند.
آقای عالینسب شخصی فوقالعاده وطنپرست و ایراندوست بود و در عین حال صنعتگری بینظیر که سمت و سوی صنعتگری وی نیز کاملاً ملی بود و این در حالی بود که مسلمانی شایسته و عارفی وارسته بود. در عین وارستگی و زهد و بیعلاقهگی به دنیا، ارتباطات اجتماعی بسیار قوی داشت و بسیار خیر و نیکوکار بود و در امور خیریه دائم مشارکت داشت، مردی به تمام معنا «جواد و کریم» بود. کارخانهداری انساندوست، پرکار و خستگیناپذیر و به تمام معنا عاشق، هم عاشق وطن و هم عاشق انسان و هم عاشق خدا بود. از نوع سرمایهداری دلالی ـ بازاری ـ ایرانی بهشدت متنفر بود و زندگی را در خدمت، اسلام ـ ایران ـ تولید خلاصه کرد. به شدت متوجه ارزش نیروی کار و سرمایه منابع انسانی بود. بیتوقع و بیانتظار از دیگران و در واقع پاکباز و راستباز و امیر مقامران(۲) بود و هرگز دربند اشتهار نبود، جان و مال باخته، سیراب از نعمت و لوت ایمان. در صحبت کردن کم حرف و هنگام سخن سنجیده و کارشناسانه صحبت میکرد. کم خوراک و کم خواب، اهل تهجد و شب بیداری، مرد سیاست و غیرسیاسی کار. با بزرگان روحانیت، حشر و نشر داشت و با روزنامهنگاران ونویسندگان هم نیز. بیادعا و فروتن بود. کار کارگری را میشناخت و غم کارگر را میخورد، به همه عمر نه ربا گرفت و نه خورد. استعداد پول درآوردن زیاد داشت و در عین حال در مصرف صرفهجو و در بخشش کریم و جواد. به سه زبان خارجی تسلط داشت، اقتصاد را در سطح نظری خوب میدانست و در سطح تجربی به کمال، در اقتصاد ملی، هم در عرصه تجربی و هم نظری بینظیر بود. این قسمت اصلی اوصاف آقای عالینسب است و شما انصاف بدهید که چگونه ممکن است در یک نفر این اوصاف را جمع کرد. پیش از اینکه این اوصاف تشریح شوند سیری در تاریخ اقتصادی و گرایش اصلی آن کرده و سپس دوباره برمیگردیم و این اوصاف را کمی باز میکنیم. برای تشریح کارهای صنعتی آقای عالینسب، شناخت بستر و نهادهایی که ساختار صنعتی جامعه را میساختند جالب خواهد بود.
ایران از نظر تاریخ اقتصادی دارای دو بخش متمایز است؛ یکی پیش از پول نفت و دیگری پس از آن. کشورهایی که بدون پول منابعی مثل نفت، بر ثروت منابع انسانی و توسط ذخیره علمی بر ثروت منابع طبیعی میافزایند و توسعه مییابند، همراه با فرایندهای ذخیره دانش و افزایش ذخیره منابع انسانی و بهرهبرداری از منابع طبیعی تغییر شکل یافته و افزودن بر منابع رفاه اجتماعی، ذخایری از جنس نهادهای اجتماعی و سازمانهای تولیدی و سیاسی تأسیس میکنند که این ذخایر برای توسعه نهتنها از ذخایر انسانی و منابع طبیعی کمارزشتر نیستند، بلکه اگر نباشند، امر توسعه را مختل میکنند و منابع مادی و طبیعی و ذخایر انسانی را معطل میگذارند. رویکردی که در این مقاله در پیش روی است، رویکردی نهادگرایانه است، یعنی به دنبال نقش نهادها در بسط و عدم بسط توسعه سیاسی ـ اقتصادی است و با همین رویکرد تاریخ گذشته را نگاه میکند و اما از سوی دیگر کشورهایی که مثل ایران از طریق منابع مثل نفت میخواهند توسعه را ایجاد کنند، درواقع چون همهچیز وارداتی است ازجمله نهادهای رسمی، مثل نهاد ریاستجمهوری، انتخابات، قانوناساسی، یا واردکردن علم در بسته یا صنعت، اینگونه کشورها در عمل با مشکلاتی روبهرو میشوند که اگر نهادهای غیررسمی (مجموعه الگوهای تعاملی اجتماعی، هنجارهای اجتماعی، اخلاق اجتماعی و در مجموع فرهنگ) در سر راه واردات اینگونه نهادها به معارضه برخیزند (که در ایران اینگونه بوده است) در امر توسعه دچار مشکلات زیادی میشوند. توسعه، یک فرایند تغییر است در راستای کمکردن تعدادی از هزینهها و افزایش پارهای از هزینههای دیگر. به اختصار تمام،(۳) اگر در توسعه سیاسی بتوان هر چه بیشتر انتخابشوندگان را متعهد به موضوع مورد نظری که تعهد سپردهاند تا انجام دهند و برای آن از مردم رأی گرفتهاند (برای نمونه آزادی بیان) کمهزینهتر و راحتتر متعهد به انجام وظایف خود کرد، شما میتوانید از نقص بازار سیاسی و پرهزینه بودن بکاهید که در این صورت ضرر و زیان کمتر ایجاد خواهد شد، ضرر و زیانی که بعضاً جبرانناپذیر است. برای اینکه به صورت دائمی نمیتوان دولتمردان را متعهد به تعهدات خود کرد و هم نمیتوان دست به انقلاب زد و زدوخورد کرد، برای برکناری دولتمردان غیرمتعهد و نظارت بر انجام کار آنها نمیتوان هر روز از ابزارهای خشونت استفاده کرد، تغییر در قانوناساسی، نظارت بر اجرای آن، تغییر دولتمردان و چیزهایی شبیه به آن اگر به صورت آرام و کمهزینه انجام نشود، خسارات وارده بر اثر اشتباهکاری آنها را بعضاً هیچگاه نمیتوان جبران کرد و گرفتاریای خواهد بود که وبال گردن ملت خواهد ماند. یک دفاع یا ناتوانی از افزایش جمعیت بیرویه، یک پیگیری سیاست غلط در شهرنشینی، یک تنش و جنگ، یک سیاست پولی تورمزای مدتدار، ایجاد یک الگوی مصرف نابهجا، اتخاذ سیاستهای نیروی انسانی ناکارآمد، همه اینها اثراتی بهجای خواهد گذاشت که جبران هزینههای آن ناممکن است. درواقع با این رویکرد، تاریخ توسعه، تاریخ نوآوری و بدعت و تأسیس نهادهایی است که از هزینههایی معاملاتی (در اصطلاح هزینههای مبادلاتی هم میگویند) یعنی هزینههایی که ناشی از روابط مبادلاتی افراد است هم در عرصه اقتصادی، هم اجتماعی و سیاسی ـ میکاهند. از سوی دیگر بر هزینههایی هم میافزایند، یعنی بعضی از کارها را آنقدر پرهزینه میکنند تا کسی نزدیک به آن نشود، فرض کنید مثل دزدی.
حال، عصاره بحث این است که اگر ملتهایی نتوانند از پارهای هزینهها که کمکردن آن فرایند توسعه را تسریع میکند بکاهند و بر پارهای از هزینههای مانع توسعه بیفزایند، امکان اینکه به توسعه راه یابند وجود نخواهد داشت، هر چند کشور را پر از کالاهای صنعتی کنند که از پول نفت خریدهاند یا پر از نهادها و سازمانهایی کنند که وارد کردهاند. برای نمونه، ایران به علل و دلایلی که اشاره خواهم کرد، قانوناساسی نداشته است که روابط حاکمان و فرادستان را با مردم و فرودستان تعریف کند و این نهاد از دل روابط اجتماعی ایران و نهادهای غیررسمی بهمرور و بر اثر نیاز بهوجود نیامده است و بستر اجتماعی مناسب خود و نهادهای پشتیبانیکننده برای دفاع از خود را نداشته است و منافع و قدرت چانهزنی لازم برای کسانیکه از آن دفاع کنند وجود نداشته است و در طرف مقابل چون انحصار خشونت و اعمال آن در دست گروه طبقه حاکم میافتاده است و آنها دارای قدرت چانهزنی شکنندهای میشدند به راحتی میتوانستند این مجموعه اختیارات را به نفع خود به کار ببرند و حقوق فرودستان را تضییع کنند و از سویی با هزینه کم، قانون را بشکنند و دیگران با هزینه بسیار نتوانند از آن دفاع کنند. درواقع، دو انقلاب اقتصادی مکمل هم در جهان رخ داد که به توسعه و بسط دنیای صنعتی امروز انجامید (چه خوب باشد چه بد). انقلاب اقتصادی اول موجب بهوجود آمدن حقوق مالکیت خصوصی بر منابع طبیعی شد.(۴) با به وجودآمدن «نهاد مالکیت خصوصی» توسط بشر بهرهوری کار افزایش پیدا کرد و بهرهوری منابع آب و خاک هم افزایش یافت و اختراع، اکتشاف و نوآوری هم باصرفه شد. یعنی اگر بخواهیم یک مثال بومی بزنیم این است که کندن قنات در ایران با جمیع هزینههای آن و زحمتهای آن به شرطی با صرفه میشد که احداثکنندگان بتوانند از آن بهره ببرند، ولی اگر قرار بر این باشد که قنات حفر شود و غیرمسئولانه از آن سوءاستفاده شود یا مثل امروز افرادی در کنار آن چاه حفر کنند و آب آن خشک بشود و با اقدامات پرهزینه حقوقی و سالیان دراز دوندگی هم نتوان به نتیجه و به حقوق خود رسید، افراد ترجیح میدهند بیایند در حاشیه شهرها خود را مشغول کنند تا اینکه هزینه زیاد قنات را بینتیجه تحمل کنند. در دوران بسط کشاورزی که حدود دههزارسالی بهطول انجامید، لنگان لنگان پیشرفتهایی به دست آمد، ولی انقلاب اقتصادی دوم زمانی رخ داد که این «حقوق مالکیت» بسط بیشتری پیدا کرد و هزینه دفاع از آن کمتر شد و عرصه مالکیت معنوی و فکری را پوشش داد.
در این مرحله نوآوری و اختراعات فوران پیدا کرد و منابع مالی با هزینه کم قابل دفاع شدند. با جلوگیری از مصادرههای اموال و جلوگیری از اجحاف طبقات حاکمه به مردمان فردوست و صاحب فکر و هزینه کمدفاع از حقوق فردی، منابع مالی و فکری با هزینه کم در دفاع از آنها فوران کرد و منابع و ذخایر دانش بهوجود آمد و منابع طبیعی را بارورتر و بهرهورتر کرد و در همین انقلاب دوم سازمانهایی تأسیس شد تا متناسب با بسط دانش و تکنولوژی بسط تولید را امکانپذیر کند و این اتفاق ابتدا در انگلستان افتاد و انگلیس به کمک دست پیداکردن به تأمین حقوق مالکیت کمهزینه برای مردم و کوتاهکردن دست حاکمان، به منافع مالی قابلملاحظه و پیشرفت علمی دست یافت و توانست حریفان خود را شکست داده، بخش قابلملاحظهای از جهان را مستعمره خود کند و پس از انقلاب اقتصادی دوم که به انقلاب صنعتی معروف است شما با فوران پیشرفتهای علمی و صنعتی و فوران نهادها و سازمانها روبهرو میشوید. امروز برخلاف گذشته در کشورهای توسعهیافته، شما با مجموعهای از سازمانها روبهرو هستید که روابط افراد را شکل میدهند و تسهیل میکنند که در گذشته وجود نداشته است. انواع سازمانها و نهادهای حقوقی بیمه، مالی و اعتباری، آموزشی، فرهنگی و انواع و اقسام سازمانهای غیردولتی (NGO) که درواقع زندگی از خلال آنها صورت میگیرد و روابط افراد را تسهیل و کمهزینه میکنند. به عبارت دیگر، وقتی اصطلاح «انقلاب اقتصادی» به کار میرود، منظور رخداد دو اتفاق مهم است؛ اول تحول عمیق در «ظرفیت تولیدی منابع» و دوم فوران «سازمانهای» تسهیلکننده این منابع و پیش از اینکه نگاهی فوقالعاده اجمالی به این وضع در ایران بیندازیم، لازم است چند نکته دیگر توضیح داده شود، چرا این هر دو انقلاب با مرکزیت حقوق مالکیت تعریف میشود؟ واقع این است که حقوق مالکیت، رابطه افراد و منابع را تعریف میکند و منابع کمیاب هستند و همیشه در طول تاریخ بین منابع و جمعیت تنش وجود داشته است و افراد قویتر و فرادست سعی میکردند دیگران را از منابع کمیاب محروم کنند و خود بیشتر بردارند، درواقع حقوق مالکیت را به نفع خود تعریف کنند، این هم مسئلهای نظری است و هم تجربی و همه تاریخ بشر گواه آن است که همیشه بر سر منابع کمیاب؛ تنش، جنگ و درگیری وجود داشته است و آنچه این رابطه را تعریف میکند حقوق مالکیت است. البته فرضی هم در این مسئله پنهان است و آن اینکه انسان استعداد بقا دارد و این استعداد او را به سمت سودجویی و بیشینهسازی ثروت حرکت میدهد. البته فرضهای دیگری هم هست، ولی اصل، این انگیزه سودجویی و بیشینهسازی است. حال صحبت این است که در ساختارهای متفاوت حقوق مالکیت، ساختارهای متفاوت انگیزشی بهوجود میآید و انسان انتخابهای متفاوت میکند و جهت خلاقیت و نوآوری خود را تغییر میدهد، زمانی جهت تلاش خود را به سمت و سوی کارشکنی، فرصتطلبی، دزدی و راهزنی، اختلاس و انواع کارهایی میبرد که کارهای خلاف «محسوب»میشوند و پاداش میگیرد، پاداشهایی که در چارچوب نهادی حک شدهاند و در ساختار حقوق مالکیت (کارآمد و ناکارآمد) متبلور میشوند، مسیر حرکت افراد را به آنها نشان میدهند و انتخابها را مقید میکنند و زمانی ساختار حقوق مالکیت افراد را به سمت بدعت، نوآوری صنعتی، نهادی، کار سخت، صرفهجویی، خلاقیت و امثال آنها میبرد. معمولاً در کشورهایی شبیه کشور ما حقوق مالکیت ناکارآمد و به فعالیتها فرصتطلبانه و «کارشکن» پاداش داده میشود. در هر صورت و به صورت خلاصه نوع تعریف حقوق مالکیت، اجرا و هزینه پیروی از قانون و قدرت چانهزنی کسانیکه این حقوق را وضع میکنند مسیر «تغییرات آینده» کشورها را تعیین میکنند.
قوانین در بستر اجتماعی بر اثر منافع شخصی کسانیکه میتوانند آنها را وضع کنند و بر آنها تأثیر بگذارند وضع میشود و تغییر پیدا میکنند، اصالتاً قوانین برای تسهیل مبادله در میان افراد وضع میشود که روابط افراد را تنظیم کنند، این قوانین نفع شخصی افرادی که آنها را وضع میکنند در بردارد هرچه گروههای متکثرتری در تدوین آنها مشارکت داشته باشند، قوانین به صورت کلی منافع کلی آن گروهها را دربرمیگیرد و گروه خاصی نمیتواند قوانین را به نفع خود وضع کند و در ضمن قوانین را با توجه به هزینه و منافع آن وضع میکنند و هزینه پیروی در آن لحاظ میشود و اگر قانون وارداتی باشد و این نکات را در برنگیرد در عمل اجراشدنی نخواهد بود. هر اندازه که هزینه تأمین حقوق مالکیت بیشتر باشد و هزینههای آن بر منافع آن بچربد و هزینه حقوق مالکیت سنگینتر شود، جهت تخصیص منابع بیشتر تغییر میکند. درواقع، ساختار هزینهای حقوق مالکیت (یعنی اینکه با چه مقدار هزینههای مختلف بتوان از حقوق مالکیت دفاع کرد) جهت تخصیص منابع را تغییر میدهد و این ساختار (البته نکات دیگری هم هست ولی همعرض این ساختار نیست) به افراد میگوید چه چیزی باصرفه است کارکردن یا کارشکنی، امین بودن یا دزدی. فرصتطلبی یا پایبندی به تعهدات، تولید یا دلالی و زدوبند، درواقع این ساختار است که بنگاهها را کوچک میکند یا بزرگ و رقابتپذیر. با توجه به اینکه بنگاهها بهوجود میآیند تا از فرصتهای سودآور بهره ببرند که مجموعه نهادها برای آنها تدارک دیدهاند. بیثباتی حقوق مالکیت اجرای ضعیف قوانین، وجود موانع ورود به صنعت و محدودیتهای انحصارطلبانه، بنگاههایی را که در پی حداکثر سودند به سمت داشتن سرمایه اندک، افقهای کوتاهمدت و مقیاسهای کوچک سوق میدهد. احتمالاً در این وضعیت سودمندترین کسب و کار اقتصادی «تجارت» فعالیت در جهت توزیع مجدد یا حضور در بازار سیاه خواهد بود. بنگاههای بزرگی که سرمایه ثابت آنها قابل ملاحظه است تنها زیر چتر حمایتهای دولت و دریافت یارانه، حمایتهای تعرفهای و پرداختهای جبرانی به سازمان سیاسی ـ یعنی ترکیبی که به ندرت کارایی مولد ایجاد میکند ـ به حیات خود ادامه خواهد داد. (۱۳۷۷، ص۱۱۴)
اکنون همراه با توضیحات بالا و توضیحاتی که همزمان با شرح مسائل ایران داده میشود، وارد تاریخ اقتصادی ایران میشویم. ما در طول تاریخ خود بویژه پس از اسلام، اگر ناچار میشدیم تولید کنیم به حداقل معیشت بسنده میکردیم. اینکه «اقتصاد معیشتی و بخور و نمیر» شیوه اصلی زندگی اقتصادی تاریخی ما لااقل تا مقطع انقلاب مشروطیت بوده است تردیدی در آن نیست و اینکه حیات فعالیت اقتصادی ما به اقتصاد دلالی گرایش داشته نیز مورد تردید نیست. از زمانهای پیشین تاریخنگاران برای ما نوشتهاند که بیشتر علاقهمند به دلالی بودهایم تا تولید، این مسئله بویژه در مقاله گابینو با صراحت و بسط بیشتری مطرح شده که در کتاب تاریخ اقتصادی ایران قابل ملاحظه است. (عیسوی، ۱۳۶۶، ص ۱۴۷)
اگر بخواهیم علل گرایش به دلالی و توقف در سطح اقتصاد بخور و نمیر را بررسی کنیم منابع سودمندی در این زمینه وجود دارد، مثل کارهای آقایان احمد اشرف و همایون کاتوزیان و همینطور کارهای آقای پرویز پیران، ولی نوع نگاه و رویکرد آنها، رویکردی نهادگرایانه نیست. در اینجا با این رویکرد که به صورت ناقص و خیلی اجمالی در بالا ذکر شد، باز هم به اختصار وارد مسئله میشویم.
در ایران و منطقه، مسئله به اینگونه بوده است که مسئلهای اساسی و مهم، امنیت بوده و تقریباً همیشه ناامنی اثرات سوء خود را میبخشیده است. امنیت همیشه انتخاب بشر بوده و آن را به ناامنی و امنیت بیشتر را به امنیت کمتر ترجیح میداده است. در ایران هم امنیت به این اندازه نبوده که بتواند از حقوق مالکیت کارآمد و کمهزینه دفاع کند و هزینه مترتب بر تأمین حقوق مالکیت آن اندازه سنگین میشده است که دارایی [منابع کمیاب] در معرض خطر قرار میگرفته بویژه داراییهایی که به زمین وصل میشده است و امکان جابهجایی آن نبوده، مانند بسط توسعه منابع آبی، کشاورزی و صنایع. همین امر موجب میشده که سرمایهها در جاهایی متمرکز شوند که امکان پنهانکردن آن زیاد باشد و همینطور امکان جابهجایی آن. درنتیجه (که البته این تنها علت نبود) تولید به آن صورتی که در جای دیگر بسط یافت در ایران و خاورمیانه و آسیای میانه جان نگرفت. درمجموع در این مناطق اوضاع به این شکل بوده که در زیر به آن توجه داده میشود. در ایران روند افزایش تجارت نداشتهایم، بلکه در دوران قاجار روند تغییر تجارت داشتیم و سپس با پول نفت، تجارت، آن هم با بافت ویژهای تغییر پیدا کرده روند افزایش ذخیره دانش هم نداشتهایم. نهتنها افزایش نداشتهایم، بلکه فلسفه و فرهنگ علوم نوین در ایران نه پا گرفت و نه تولید شد. روند ایجاد و افزایش و تغییر و اصلاح در سازمانها نیز نداشتهایم. همینطور روند تقسیم کار و تخصصگرایی و روندافزایش اشتغال نیروی کار نیز نداشتهایم. روند بهبود تغذیه (پیش از پول نفت) و رفاه اجتماعی نداشتهایم، روند کاهش بیماریها و بسط بهداشت نداشتهایم، روند ایجاد قوانین و بهبود حقوق مالکیت و کمکردن هزینههای آن را نداشتهایم، روند ایجاد سازمانهای پیچیده در رابطه با تحقق نتایج تولیدی توسعه فناوری را نیز نداشتهایم و با توجه به عدم تقلیل هزینههای معاملاتی، روند مداوم و هماهنگ پیشرفت فنون، صنایع و آموزش حین کار نداشتهایم. بسیاری از چیزهای دیگر که لازمه توسعه هستند که از درج آنها خودداری میکنم. حداکثر آنچه ساخته و پرداخته میشد در حداقل معیشت و زندگی بود. در ایران اسوههای تولید را کم مییابید و صنایعی که تداوم و بسط داشته باشد و ماندگار، هرگز.
در کتابهای نظری ما که بهطور عموم وظیفه نظریهپردازی درخصوص نظام زندگی جمعی را دارند بویژه اقتصاد، نخست ثروت وجهه خوبی ندارد و فقر، بر ثروت ترجیح داده میشود(۵) (چرای آن بماند) و به علاوه عموم نظریهها پیرامون توزیع و مصرف سامانگرفته و کمتر بحث تولیدی است. تمرکز روی فعالیتهای تولیدی در نظریهپردازیهای اقتصادی بسیار کم است، در کتابهای اخلاقی در این زمینه بسطی نمییابیم، عرصه عمدتاً عرصه مصرف و توزیع است. (قناعت و انفاق)
واقعیت این است که ما وارث نهادهای تاریخیای هستیم که آنها برای بخش تولید دردسر «تولید» میکنند یا به زبان اقتصاددانهای نهادگرا، هزینههای مبادلاتی را سنگین میکنند و تولید را آنقدر پرهزینه میکنند که هزینه های آن بر منافعش افزایش مییافته است. کلاً نهادها بهدلیل قائم به جمع بودن و هویت جمعیداشتن و هزینهای که تأسیس آنها در بر دارد و به دلیل اینکه همچون شبکهای در هم میشوند و افرادی در نگهداری آن ذینفع میشوند و چسبندگی با سازمانهای مستقر بر آنها دارند و به دلیل اینکه انتخابها را مقید میکنند، مسیر تغییرات را به خود وابسته میکنند. مسیر تغییرات آینده همیشه مقیدند به، اول، نهادهای تاریخی که اجازه نمیدهند هر تصمیمی ازسوی دولت عملی شود، دوم، به نوع سازمانهای مستقر بر آنها و سوم به قدرت چانهزنی گروهی که هیئت حاکمه مسلط را تشکیل میدهد. همین نهادها کنش متقابل را شکل میدهند و حد و مرز انتخابهای آینده را شکلبندی میکنند، یعنی اینکه در عمل بدون وجود نهادهای موجود طراحی برای عمل نمیتوان کرد و نهادهای موجود اعم از قوانین رسمی در همه سطوح، هنجارها، ارزشها، ساختارهای انگیزشی، عقاید و ایدئولوژیها همه از تاریخ گذشته به ارث میرسند. تولیدکننده یا کسیکه مصمم به فعالیت اقتصادی است، با سازههای ذهنی شکلگرفته و ایدئولوژیک، وارد عرصه تاریخ اقتصادی میشود و تمامی نهادها او را هدایت به سمت خاصی میکند و او با سازه ذهنی اجتماعی ـ تاریخی که هم قائم به جمع است و هویت جمعی دارد و هم تاریخی، تصمیمگیری میکند و ضمن اینکه «ترجیحات و سلیقهها» و قیمتهای نسبی در تصمیمگیری او مؤثرند، نهادهای بیرون هم با هزینههای مبادلاتی که تعریف میکنند به او جهت میدهند. در واقع ساختار حقوق مالکیت، عمدهترین واقعیتی است که ساختار انگیزشی تولید را جهت میدهد. هزینههای حقوق مالکیت و آثار مترتب بر آن است که به شخص میگوید تولید یا دلالی یا فرصتطلبی یا دزدی و کارشکنی کن. نهادها به مرور یاد می دهند که «وطنی» در کار هست یا «وطنفروشی». نهادها میگویند که فرد در دو محیط متفاوت واکنش متفاوت نشان میدهد و جایی که فرصتطلبی پاداش میگیرد وزرا همچون کرم میشوند؛ به این داوری ابوالحسن ابتهاج بنیانگذار برنامهریزی و سازمان برنامه در ایران توجه کنید؛ میگوید: «شاه از صراحت لهجه و بحث و استدلال من آزرده شده بود و پیغام کرد که رویهام را عوض کنم و در شورای اقتصاد اینگونه جسورانه صحبت نکنم، میگوید پیش ایشان رفتم و گفتم: اعلیحضرت میفرمایندکه من در شورای اقتصاد اینطور صحبت نکنم؟شورا اصولاً برای مشورت است و من میآیم آنجا و میبینم مطالبی مطرح میشود که اگر تصویب شود به مصلحت نخواهد بود و اگر سکوت کنم و بعد نتیجه خوب نداشته باشد خود اعلیحضرت به من خواهید فرمود شما که آنجا بودید چرا چیزی نگفتید؟ من مجبورم این مطالب را بگویم در غیر این صورت به شما خیانت کردهام. گفتم این وزرایی که اینجا دور میز مینشینند اینقدر بیخاصیت و بیموجودیت هستند که مثل کرم مینشینند و واکنش از خود نشان نمیدهند. میخواهید من هم مثل دیگران سکوت کنم؟»(۶) البته نتیجه این گستاخیها را دید، از کار برکنار و زندان شد و نهادهایی که به شاه این اجازه را دادند تا این کار را بکند از تاریخ به ارث رسیده بودند، وزرا هم از نهادها آموخته بودند که «کرم» شوند و فرصت طلب تا بهرهمند شوند و زندان نروند و دیگرانی هم که صلاحیت اخلاقی ـ علمی ـ اجرایی را با هم داشتند میدانستند که جایشان، گوشهنشینی است. به هر روی، در ایران قوانین و قواعد نسبتاً مشخصی برای بازی اقتصادی از گذشتههای دور تاکنون داشته و داریم. چه کسانی این قوانین (بخوانید نهادها) را تعریف میکنند و میکردند و حدود مالکیت و شرایط کار و نوع کار را تعریف میکردند و این که ما در چه شرایطی چه کاری بکنیم و با چه هزینهای؟ و اینکه چه زمانی از کار دست بکشیم؟ یا در این یا آن حوزه کار بکنیم و در چه زمانی دست از تولید بکشیم و به بخور و نمیر بسنده کنیم.
این قواعد بازی را به اعتباری هم ازلحاظ عملی و هم از لحاظ نظری، دولتها تعیین میکردند. دولتها تعیینکننده قوانین بازی هستند، چون دولت انحصار خشونت را در دست دارد، از این «مزیت نسبی» برای تعیین حقوق مالکیت و بهرهبرداری منافع آن برای طبقه حاکمه نهایت استفاده را میکند. تغییرات تاریخی نسبتاً اندک در عرصه تولید و فرازونشیبهایی که در این زمینه در تاریخ ما مشاهده میشود عمدتاً به چگونگی رویارویی دولت با این مسئله بازمیگردد. دولتها هم در این زمینه با مشکل روبهرو هستند و در جوامعی که توسعه پایدار بهوجود آمده درمجموع جامعه و دولت بر این مشکل فائق آمدهاند، مشکل چیست؟
اولسون میگوید دولت در اینجا با یک تعارض و مشکل مهم روبهرو میشود. درواقع همه دولتها با این مشکل روبهرو و با آن دست و پنجه نرم میکنند، مشکل عبارت از یک تعارض در تعریف حقوق مالکیت است، به صورتیکه درآمد (رانت) فرمانروا را افزایش دهد، یعنی حقوق مالکیت را بهگونهای تعریف کند که رانت فرمانروا و طرفداران (فرادستان) او را افزایش دهد یا اینکه حقوق مالکیت را بهگونهای تعریف کند که خود بهعنوان طرف سوم قرارداد، ناظر بر اجرای حقوق مالکیت باشد و هزینههای معاملاتی را به نفع افزایش تولید و افزایش بهرهوری، کاهش دهد. در چنین حالتی منافع فرمانروا هم کم میشود. در اینجا تنشی دائمی میان فرمانروا و منافع رعیت (فرادستان و فرودستان) وجود داشته است و کسانی موفق به پیشبرد توسعه شدهاند که این تنش را به نفع مردم حل کردهاند. (اولسون، ۱۳۸۲، ص ۱۸۳) البته سرمنشأ این فساد در هیئت حاکمه و قدرت سیاسی است و نظریهپردازان نهادگرا در نظریات اقتصاد سیاسی خود، در این موضوع این امر را متوجه نواقص موجود در بازار سیاسی میدانند. اما این مسئلهای نبوده که از چشم متقدمین ما پنهان بوده باشد، اما تقریباً بیشتر بزرگان ما به زبان خودشان به این موضوع اشاره کردهاند. امام محمدغزالی به تفصیل در «نصیحتالملوک» به این مسئله پرداخته است که مشکلات مردم ناشی از طمعورزی حاکمان و اخلاق آنهاست و رویه حاکمان در جامعه ساری و جاری میشود و خواجهنظامالملک در «سیرالملوک» ابعاد مختلف عدم تحقق عدالت را بررسی کرده است. هم سعدی به آن پرداخته در جای جای آثارش و هم فردوسی. ناصرالدین شاه قاجار و تا اندازهای رضاشاه هم به آن پرداخته، ذکر نظر آنها و شرح آن به درازا میکشد، از این جهت یکی دو مورد را اشارهگونه ذکر کرده از آن میگذریم.
به این سخن غازان خان توجه کنید: «... من جانب رعیت تازیک (غیرترک و منظور او ایرانی) نمیدارم، اگر مصلحت است تا همه را غارت کنم، بر این کار از من قادرتر کسی نیست، به اتفاق به غارتیم، لیکن اگر من بعد تغار و آش توقع دارید و التماس نمایید، با شما خطاب عنیف (درشت و سخت) کنم و باید که شما اندیشه کنید که چون بر رعایا زیادتی (ظلم) کنید و گاو و تخم ایشان و غلهها را بخورانید من بعد چه خواهید کرد؟» (رشیدالدین فضلالله، ۱۹۴۰، ص ۲۶۹)
شما به این ابیات فردوسی توجه کنید بهگونهای دیگر، همان سخن غازان خان است:
سرتخت شاهان بپیچد سه کار نخستین ز بیدادگر شهریار
دگر آنکه بیمایه را بر کشد ز مرد هنرمند برتر کشد
سه دیگر که با گنج خویشی کند به دینار کو شد که بیشی کند
در بیت سوم دقیقاً همان سخن غازان خان است که چراندن تخم، غله و ثروت (گنج) رعیت و افزودن درآمد و رانت (کوشیدن به دینار) فرمانروا، درنهایت موجب سقوط فرمانروا میشود (سازوکار آن را جای دیگر شرح داده است) و یا
اگر پادشاه آز گنج آورد تن زیردستان به رنج آورد
کجا (هرجا) گنج دهقان بود گنج اوست وگرچند بر کوشش و رنج اوست
(فردوسی، ۱۳۶۹، ۱۵۴۷)
این همان تعارضی است که میان فرمانروا و رعیت در تعریف حقوق مالکیت و رانت (بخوانید درآمد) ناشی از آن و همچنین دفاع از حقوق مالکیت و تقلیل هزینههای تأمین و دفاع از حقوق مالکیت وجود دارد و فرمانروا یا دولت همیشه در تعارض با این نکته کلیدی و مهم است که اگر میخواهد درآمدهای مالیاتی خود را افزایش دهد باید حقوق مالکیت کارآمد و کمهزینه برای فرودستان تدارک کند و در عمل و اجرا از آن بهعنوان طرف سوم قرارداد و ناظر بیطرف وارد شود و مردم را در امنیت اقتصادی ـ سیاسی نسبی غوطهور کند که در این صورت اقتصاد، توسعه پیدا میکند و در موازات آن منابع نیروی انسانی هم غنیسازی میشود و ثروت و ثروتمندان افزایش مییابند و گروههای صنعتگران و ثروتمندان (یعنی کسانیکه قدرت چانهزنی پیدا میکنند و طالب تغییر حقوق مالکیت به نفع خودشان میشوند و در اقتصاد و سیاست دخالت میکنند) افزایش پیدا میکنند و درآمد دولت هم افزایش پیدا میکند، در این صورت درآمد و قدرت فرادستان مهار میشود و رانت فرودستان یعنی جامعه افزایش مییابد و همزمان با فوران خلاقیت، نوآوری، اختراع، بهرهوری و... روبهرو میشویم. یا دولت، حقوق مالکیت را بهگونهای تعریف میکند که درآمد «فرادستان» طبقه حاکمه را افزایش دهد و آنها تنها قوم و قبیلهای خواهند بود که میتوانند با ارتباط با قدرت از منابع اقتصادی هر طور میخواهند استفاده کنند و قوانین و سیستم قضایی را به نفع خود به کار اندازند که البته این شیوه مسلط تاریخ ایران بوده است. قدرت چانهزنی نامحدود برای طبقه حاکمه، دستگاه قضایی نامستقل و درنهایت «زیادتی ظلم» بر رعایا و چراندن تخم و غله ایشان و ویران کردن کشور.
در ایران، در گذشته قوانینی که مرز رفتار و حقوق حاکمان را با رعیت تعریف کند به وجود نیامد. این قوانین در پیشینه کشورهای توسعهیافته به مرور و همراه تقسیم کار اجتماعی و تخصصگرایی بهوجود آمد و آرامآرام با پیشرفت جامعه و پدیدآمدن اقشار جدید پیچیدهتر شد تا امروز. در ایران پس از انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی قانوناساسی داریم که بنیان آنها الگوبرداری از کشورهای توسعهیافته است و تقریباً نهادها و سازمانهای آنها وارداتی است. ما هیچوقت دولتی را که به معنای اروپایی دولت باشد و «خدمات اصلی و پایهای» دولت را ارائه دهد نداشتهایم. دولت همیشه و در همهجا با دو محدودیت نیرومند روبهروست و بهگونهای میتوان گفت که دولتهای ایران این دو محدودیت را به صورت نیرومندتر و مهلکتر داشتهاند؛ یکی محدودیتهای رقابتی خارجی که ما همیشه پس از اسلام تحت تصرف و تهدید ایلات و همسایگان و قدرتهای خارجی بودهایم و دیگری هم رقابتهای داخلی و هم محدودیتهای هزینههای دفاع از حقوق مالکیت و تنظیم روابط امن و تأمین امنیت رعیت و هزینههای این دو اگر از حدی بگذرد، دولت نمیتواند خدمات پایهای و اصلیای را که زیربنای تمدن، توسعه و پیشرفت است ارائه دهد، منظور آن خدمات پایهای است که دولتهای ایران (اگر بتوان نام آنها را دولت گذاشت) نتوانستند به صورت جدی و واقعی و کارآمد جز موارد استثنایی ارائه دهند. این خدمات که ارائه آن وظیفه دولت است عبارتند از:
۱) ارائه «قوانین اصلی رقابت و همکاری» که برای فعالیت و ایجاد محیط کسب و کار افراد جامعه برای تولید از یکسو و برای تعیین درآمد و رانت فرمانروا ازسوی دیگر لازم است و پس از ارائه، اجرای صحیح، سالم و کمهزینه آن.
۲) توسط همین قوانین تلاش کند تا هزینههای معاملاتی (به اختصار یعنی هزینه تمامی اقداماتی که اجرای قراردادها را آسان و کمهزینه میکند) را برای بسط بیشتر تولید کاهش دهد و در همین راستا مجموعهای را از کارها و خدماتی ارائه دهد که هزینههای معاملاتی را بیشتر کاهش دهد و این مجموعه بتواند در راستای بهتر اجراشدن و کارآمدتر کردن حقوق مالکیت به کار گرفته شود و درمجموع سروسامانی به تعریف شفاف و تصویب کمهزینه و نظارت و اجرای قوانین و دیگر متعلقات آن داشته باشد. ارائه این خدمات دارای صرفههای ناشی از مقیاس است. در تدوین نظام حقوقی عدالت و دفاع، «از اصلیترین وظایف دولت است که دولتهای ایران در این راستا فوقالعاده ضعیف بودهاند و همینها عوامل اصلی و زیربنایی تمدن هستند.»
همان دوپارگی (پارادوکس غازانخان و ناتوانی در همسوکردن منافع طبقه حاکم و رعیت) که امروز نهادگراها میگویند و آن روز امثال غازانخان و فردوسی میگفتند (البته از مواضعی دیگر) مبنای شکست تجربه رشد اقتصادی پایاست. اگر به سمت افزایش هزینههای معاملاتی حرکت کنیم و حقوق مالکیت را غیرکارا کنیم (یعنی هزینههای دفاع از حقوق مالکیت آنقدر زیاد شوند که ارزش دارایی موضوع آن کمارزش شود) و تأمین هزینه دفاع و نگهداری آن را سنگین کنیم، یعنی دارایی را بیارزش کنیم به علت تصرفات غیرقابل محدودکردن دیگران، آنگاه تولید پرهزینه و از چرخه ترجیحات ملی خارج میشود و چیزهای دیگری جای آن را میگیرد. (انواع مفاسد اداری، غیراداری، رانتخواریهای غیرقانونی، دزدی، فساد، کارشکنی، فرصتطلبی پس از عقد قرارداد و الی ما شاءالله اختراعات نوظهور در این زمینه)
در ایران تأمین حقوق مالکیت کارا در گذشته فوقالعاده پرهزینه بوده و هزینههای آن بر منافعش میچربیده است و همین امر موجب شده که ما از تنظیم و تدوین حقوق مالکیت سرباز بزنیم و زمانیکه حقوق و قوانین را وارد میکردیم همان عواملی که مانع تنظیم، تدوین و اجرای آن بودند، از اجرای آن جلوگیری کردند، موانع اصلی را میتوان در اینجا یافت که تأمین و ارائه خدمات پایه در ایران بسیار پرهزینه بوده است. زندگی اصلی و مسلط، ایلیاتی بوده و شهر و روستا تحتتأثیر ایل و تهیه و تأمین یک چنین چیزی در عرصه ایل به دلایلی که بعدها به اجمال اشاره خواهد شد مقدور نبوده و درنتیجه مالکیت انحصاری اجتماعی و مشاع و سواری مجانی غلبه داشته است. ازسویی، ایلات قدرت چانهزنی خردکنندهای نسبت به شهر و روستا داشتهاند و ازسوی دیگر ناامنیهای طبیعی اقتصادی هم فوقالعاده بوده است. اینها دست به دست هم میدادند و ارائه خدمات پایه را پرهزینه میکردند. با توجه به پراکندگی فوقالعاده روستاها که خود بر هزینههای اجرای قوانین میافزود.
بهطور خلاصه «حقوق مالکیت با توجه به ابعاد نهاده، ستاندهها و هزینههای اندازهگیری و تکنولوژی اندازهگیری تعیین میشود...» و در کل قوانین با توجه به هزینه پیروی تدوین میشوند و اگر هزینه اندازهگیری، تدوین، اجرا و نظارت از حد بگذرد مالکیت مشاع میشود و مالکیت مشاع و ازسویی مالکیت ناکارآمد و سواری مجانی و ساختار انگیزشی نامتناسب برای ابداع و نوآوری و... بروز میکند. قوانین حقوقی اعم از کیفری و مدنی همراه با دادگاهها، اینها هم که هستند زمان پهلوی اول ساخته شد، ولی بنابر آنچه که اتفاق افتاد، نهادهای غیررسمی یعنی مجموعه سنت بهجا مانده، بستر مناسبی برای قوانین جدید و وارداتی ایجاد نکردند و درنتیجه تضمینی برای حقوق مالکیت بهوجود نیامد؛ هرچند که امروز تغییرات زیادی نسبت به گذشته و به ظاهر بهوجود آمده است. در گذشته و به تبع بهگونهای امروز، حقوق مالکیت کارآمد نبود، یعنی دیگران میتوانستند به راحتی در اجزای دارایی دیگران بدون ترس از تحمل هزینه عمل خود تعرض کنند. از یکسو، نظام حقوقی و عدالت و از سوی دیگر دفاع که اصلیترین مبانی تمدن هستند در ایران شکل نگرفت و توفیقاتی در عرصه اقتصادی به دست نیامد. اگر بخواهیم انتخاب امروزی گرایش شدید به سرمایهداری تجاری ـ دلالی و عدم توفیق در عرصه صنعت را تعقیب کنیم باید تاریخ تحول یا چگونه شکلگرفتن همان نهادهای مؤثر را بررسی کنیم.
«درواقع داستان موفقیت در تاریخ اقتصادی، توصیف نوآوریهای نهادهایی هستند که از هزینههای معاملاتی کاستند و تصاحب بیشتر سودهای حاصل از تجارت را امکانپذیر ساختند و از سوی دیگر تشکیلات سیاسی است که قوانین را تعریف و تصویب و به اجرا درمی آورند و حتی شیوه اجرای آن نیز از اهمیت برخوردار است. کلید فهم بازار اقتصادی در بازار سیاسی نهفته است.» نظام سیاسی ایران هم یک نظام ایلی و بدون هیچگونه قوانین تنظیمکننده رفتار و سرایتکننده به کلیه اجزای زندگی اجتماعی و سنگینکننده بیحد و حصر هزینههای مبادلاتی بوده است. «غارتکردن» یک مفهوم اقتصادی فوقالعاده مهم و وزین در تاریخ اقتصادی ایران است و اگر این یک عنوان محوری باشد که هست در اطراف آن قواعد و قوانینی شکل گرفته که احکام مربوط به غارتکردن و تبعات آن را توضیح دهد و محیط ناامن اقتصادی را شرح کند. همین که مال انباشتهای در جایی پیدا میشد، هوس غارت را تحریک میکرد و به تبع، واکنش تمامی حواس متوجه این بود که از انباشتن مال و تحریککردن پیشاپیش حس غارتگری جلوگیری شود و ما در این زمینه ادبیات گستردهای داریم و ازسوی دیگر وقتی غارت میکردند، پنهانکردن مال و سپس به صورت گنج به دست دیگران افتادن از تبعات آن بوده که مجموعهای ادبیات و حتی احکام فقهی برای تعیین سرنوشت اینها داریم و ازسوی دیگر هم برای خود تجارت و کسب و تولید کشاورزی و... احکام زیادی داریم که از بحث ما خارج است، ولی به گونهای توضیح ناامنی را میدهند. ادبیات عرفانی در حوزه ناامنی خود منبع بزرگی از اطلاعات را در اختیار ما میگذارند و اینها از دولتی سرچشمه میگرفت که با تعریف نوع خاصی از حقوق، حقوق مالکیت را ناکارآمد میکرده است.
در هر صورت، تمامی شواهد از آن حکایت میکندکه در گذشته با حقوق مالکیت غیرکارآمدی یا ناکارآمدی روبهرو بودهایم و خلاصه سخن آنکه وقتی حقوق مالکیت ناکارآمد است و مجموعهای از نهادها در این امر تأثیر دارند، با مدلهای ذهنی بازیگران، اهداف چانهزنها و کارایی در کاستن از هزینههای معاملاتی، انعطافپذیری و واکنش نهادها به رجحانهای در حال تغییر و قیمتهای نسبی برای اصلاح نهادها نیاز داریم. روابط متقابل نهادها و سازمانها هستند که فرصتهای اقتصادی را تعریف میکنند. همینها هستند که سرمایهداری تجاری یا تولید را مرجح میکنند و اصلاح هم از همینجاها باید شروع شود و همبستگی همینهاست که موجب خشکی و انعطافناپذیری نهادها میشوند؛ همینها همراه با صرفههای خارجی شبکه، اجازه تغییر را سخت میکنند. در ایران، درست خلاف جهت نهادی حرکت میکنیم و متوقع توسعه هستیم و میبینیم که نمیشود.
وقتی بازارهای سیاسی فوقالعاده ناکارآمد داریم هزینههای معاملاتی سنگین، موجب نداشتن مدل صحیح در انتخاب میشوند و وقتی به تبع اینها بازار اقتصادی ناکارآمد داریم، درنتیجه به انتخاب مدل صحیح برای رقابت و حذف ناکارآمدیها نمیانجامد. فراموش نمیکنیم که شکل نهادها (نهادهای سیاسی و اقتصادی...) تابعی هستند از پیچیدگی مسائل و نرمافزار حل مسئله (سازه ذهنی). اگر کسی در ایران میخواسته زندگی کند، باید خود را آماده زندگی در یک فضای فوقالعاده ناامن سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کند و نرمافزار خود و انتخابهای خود و زبان خود و ایدئولوژی خود را بهگونهای منطبق با این شرایط کند و دائم در فکر فهم محیط و عکسالعمل نشاندادن در برابر آن باشد. خود نهادهای صرفاً سیاسی هم از همین قاعده پیروی میکنند منابع و نوع تولید و حجم آن شکل سازمان را نشان میداده است. همین امر در سیاست هم بوده و استبداد را آخرین دوای اداره کشور دانسته که فشار و زور را بر عناصر دیگر اجزای فضای سیاسی مرجح میکرده و امروز نیز ما را وارث این نهادها کرده است. بخصوص نهادهای غیررسمی و حضور عظیم، توانمند و قوی آنها، همهجا حاضر و بر همه کار توانا.
دو اتفاق اساسی و بنیادی برای توسعه پایای اقتصادی در اروپا اتفاق افتاد که در ایران هرگز اتفاق نیفتاده است و اینگونه به نظر میرسد که برای توسعه اقتصادی آن نکتهها بهگونهای باید لحاظ شود، اولی انقلاب اقتصادی اول بود که تغییری بنیادی در افزایش موجودی منابع و ارتقای نرخ بهرهوری بهوجود آورد و درمجموع موجب افزایش موجودی منابع و ارتقای نرخ بازدهی و بهبود منابع شد. این انقلاب که در عرصه حقوق مالکیت رخ داد از طریق مشوقهای حقوق مالکیت امکانپذیر شد، این اولی امکان بسط و توسعه را بهوجود آورد، ولی به صورت کامل در ایران رخ نداد و غلبه با مالکیت مشاع و سواری مجانی و مسائل تبعی آن و تسلط زندگی ایلی بود.
انقلاب اقتصادی دوم هم که در راستای انقلاب اقتصادی اول و تحکیم حقوق مالکیت بود موجب شد تا برای دانش منحنی با کشش ایجاد شود و این هم برای خود تبعاتی در بر داشت که این مورد هم باوجود انقلاب اقتصادی اول که نصفه و نیمه در ایران تحقق یافت، هرگز در ایران رخ نداد و درنتیجه تمامی علوم و صنایع جدید وارداتی هستند و موانع جاگیرشدن و بومیشدن آنها در ایران نیز همان موانعی است که موانع تولید و بسط آنها بودند و بستر مناسب آنها نیز فراهم نبود.
اگر هم اکنون برنامهریزیای برای تغییر بخواهد صورت گیرد دستکم از لحاظ نظری و بر پایه این اجمالی که در اینجا آورده شد از اینجا شروع میشود: از حقوق مالکیت مؤثر (حقوق مالکیت و مسائل مربوط به آن، ستاندن هزینه معاملاتی از ماتریس نهادی)، اجرای آن، هزینههای معاملاتی و سپس کار به منابع و جمعیت، تغییر تکنولوژی و تغییر قیمتهای نسبی و رخدادهای سیاسی و ایدئولوژی میکشد، نقطه عزیمت هم از حقوق مالکیت است. البته خوشبختانه امکانات تکنولوژیک و منابع ما و دستاوردهای حقوق مالکیت نسبت به قدیمترها فرق کرده است. تمامی این نکات به ما میآموزند که عرصه برای تولید صنعتی و نهادهای متناسب با آن در ایران رغبتی از خود نشان نمیدادهاند و ما هم بهناچار وارث آن تاریخ بلندیم و در هر صورت «مجموعه امکانات جامعه در تحقق ضرورتهای خود» محصول تاریخ خویش است و این تاریخ بلند، میل به سمت سرمایهداری تجاری ـ دلالی و به ضرر تولید دارد.
● عالی نسب بهمثابه یک پدیده استثنایی
در این میان کسانیکه مشقتهای تولید را تحمل میکنند و تلاش در بومیسازی صنعت دارند، هم زحمت طاقتفرسا میکشند و هم فضای عمومی، ساختار انگیزشیای ایجاد نمیکند که کار آنها پیگیری شود. درنتیجه یکه و تنها میمانند، بویژه آنکه دارای ابعاد انسانی متعدد دیگری هم باشند. تنها ماندن آنها و اینکه مکتبی و نحلهای برای پیگیری مشی و رفتار آنها تشکیل نشود بسته به عصری است که کار آنها در آن ریخته میشود، در زمانیکه سرمایهداری تجاری در اوج قرار میگیرد و بهشدت فریبنده میشود و تمامی نهادها ساختار انگیزشی مناسبی برای بسط آن فراهم میآورند، دیگر ابزاری و راهی یا نهادهای دیگری برای کمک به تولید و تسریع آن وجود ندارد و در هر مرحله تولید و مبادله با مسائل دست و پاگیر بیشمار روبهرو میشود که هر روز از تولیدکننده انگیزش را میرباید و او را متمایل به سرمایهداری تجاری میکند. تولیدکردن در ایران و فریب راه تجاری را نخوردن و با عشق به اسلام و ایران و به گفته زندهیاد شریعتی «جهادی هر روزه» میطلبد، به همین دلیل کارزار تولید در ایران سخت میشود. باید در ایران تولید کرد تا به عمق و سنگینی هزینههای مبادله در پیرامون تولید پی برد و اهم آنها نیز ناشی از پرهزینه بودن و ناکارآمد بودن حقوق مالکیت است و آنها نیز پیرامون قوانین و اجرای قوانین شکل گرفتهاند و در یک کلام ناشی از نواقص بازار سیاسی است.
● عالینسبت بهمثابه «نمونهای عالی»
عالینسب یکی از افرادی است که به خاطر دوستداشتن اسلام و ایران به تولید روی آورد، درحالیکه در سرمایهداری تجاری ـ دلالی خود را آزموده بود و جوانی موفق در آن عرصه شده بود. شرح کار ایشان در زندگی عمومی ایشان و در عرصه اقتصاد کار سختی است، زیرا به تعبیر زیبای بیهقی «پر پهلو» بود. ابعاد مختلف داشت، جمع این ابعاد است که شرح زندگی او را برای تدوینکننده زندگینامهاش مشکل میکند. وقتی ابعاد روحی و فکری کسی فوقالعاده متنوع و در هر بعد نیز عمیق باشد، تشریح آن هم نویسنده و شارح را دچار سختی و در بسیاری موارد ناتوان میکند و هم خواننده را در خواندن و فهمیدن دچار مشکل میکند. نقل میکنند که امیرتیمور لنگ حافظ قرآن بود و نمازشب میخواند اگر درست باشد هرکس بخواند و این ابعاد را بفهمد با خونخواری او چگونه جمع کند؟ او شاید سفاکترین فرمانروا و فاتح سرزمین ایران بود یا آقامحمدخان قاجار، مرد نمازخوان اهل روزه و زیارت عاشورا و دیگر فریضههای دینی و ازسوی دیگر در خونخواری بینظیر (البته هرگز قصد مقایسه این افراد را با عالینسب ندارم و از این مثالها میتوان آن ابعاد مورد نظر را شرح و مصداقی برای آن نشان داد) واقع این است که درنهایت جمع این ابعاد و فهم آن برای خواننده مشکل میشود، مگر برای کسانیکه به پیچیدگی اینها باشند.
عالینسب چهرهای پرپهلو داشت. صنعتگری بینظیر، ایران دوستی عمیق و وطنپرست، مسلمانی شایسته، از یکسو با بزرگان دین حشر و نشر داشت و ازسویی زاهدی وارسته و عارفی نیکو، ازسویی خیر و ازسوی دیگر کارخانهدار و ازسویی انسانی فوقالعاده وارسته و انساندوست و ازسویی دیگر بیعلاقه به مال دنیا، ثروت و انفاقکنندهای توانا و از زاویهای دیگر نظریهپردازی فوقالعاده قوی در اقتصاد ملی و کسیکه در راه اهداف ملی ـ ایمانی خود لحظهای آرام و قرار نگرفت و عمر بلند و پربرکت خود را در راه خدمت به مردم، اسلام، ایران و تولید سپری کرد و از خود یادی ارزنده به جا گذاشت. در تعمق در زندگی ایشان علاقهمند میشویم بدانیم که این همه شوق و نیرو از کجا میآمد، سرچشمه آن کجا بود.انسان از کارکردن و حتی فکرکردن خسته میشود، ایشان چرا خسته نمیشد، زیرا دوست میداشت و انسان هرگز از دوستداشتن خسته نمیشود. عاشق بود و خسته نمیشد، افسرده میشد، ولی بهزودی بازسازی میشد. همه از زندگی انتظاراتی دارند، از محیطی که کار میکنند، از معلوماتی که اندوختهاند و در رابطه با دیگران و... از همه آگاهانه و ناآگاهانه انتظار دارند، او از هیچکس و از هیچچیز انتظاری نداشت و در خود این وظیفه را می دید که انتظار ایران و اسلام را برآورده کند و به این هدف ایمان داشت و از این انتظار برآوردن هیچگاه خسته نمیشد، چون به معشوق واقعی خود عشق و علاقه میورزید و عاشق مستسقی است. (بیماری استسقا بیماری است که انسان آنقدر آب میخورد که بر اثر آبخوردن زیاد جان خود را از دست میدهد.) به قول مولانا:
گفت من مستسقیام آبم کِشد گرچه میدانم که خود آبم کُشد
هیچ مستسقی بنگریزد ز آب گرچه صد بارش کند مات و خراب
عشق مستسقی است و مستسقی طلب در پی هم این و آن چون روز و شب
عشقبازی یعنی همین «یعنی همهچیز را بدون توقع هیچچیز فدا میکند.» او همیشه مترصد قمارکردن با معشوق خود و باختن به او بود و در پی فرصت قمار دیگر. به قول مولانا:
خُنُک آن قماربازی که به باخت هر چه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر(۷)
قمار هم دو گونه داریم، یکی قمار متعارف قماربازها که در آن قصد بردن داریم و یکی هم قمار عاشقان که در آن قصد همنشینی معشوق و عشقورزی با او و درنهایت باختن به او و ربودن دل او داریم. در اینجا آرزوی باختن و پیداکردن متاعی برای وجهالقمار دیگر. قصد، ورزیدن عشق است با معشوق به هر بهانه. عالینسب هم عشق را با خدا و وطن تا انتها رفت حتی او در نهایت خانه مسکونی را و اثاثیه خانه را فروخت و با معشوق به نرد عشق نشست و باخت و عشق به خداوند و نظر شفقت او را برد و رستگار شد. در این راستا «ایمان و عشق دو وجودی هستند که انسان را سیر میکنند و خوراک مغذی هستند.» چشم و دل را سیر میکنند، کسیکه از ایمان و عشق عرفانی سیر میشود، اینگونه دلیر میشود که خانه مسکونی و اثاثیه را هم بفروشد و به نرد عشق بنشیند. مولوی میگوید که «ایمان نعمت و لوتی» فوقالعاده سیرکننده است. البته نه برای کسانی که به صرف گفته کفایت میکنند، کسانیکه از ایمان لبریز میشوند دارای «زَهره شیر» میشوند و به قول مولانا:
دیده سیر است مر ا جان دلیر است مرا زهره شیر است مرا زُهره تابنده شدم
او مترصد برآوردن انتظاری بود که جامعه از او داشت و انقلاب. هیچوقت حتی در لحظههای اندک نه در فکر و نه در عمل به این نتیجه نرسید که «همه بردند»، چیزی گیر ما نیامد، پس جبران مافات کنیم او از چیزی انتظار نداشت، سعی در برآوردن انتظار داشت. او میدانست که «تمدن انگل مرد بیل زن است» به همین خاطر به شدت از سرمایهداری تجاری ـ دلالی متنفر بود و حاجآقاهای محترم بازار هم که دکان پربرکت در «هیئت»های مختلف دارند از مشی او بیزار بودند و به هر نوبت که میرسید زخم خود را به ایشان میزدند. چون آنها عاقل بودند و خود و منافع خود را میشناختند و درم و دینار را میشناختند و به قول بیهقی «صعبا فریبنده که این درم و دینار است و بزرگا مردا که از این روی بر تواند گردانید.»(۸) و چون او عاشق بود به راحتی در نرد عشق همه درم و دینار را به پای معشوق میریخت و هیچ ادعای عاقلی نداشت و نمیخواست و به قول مولانا رازگونه میگفت:
لاابالی عشق باشد نی خِرد عقل آن جوید کز آن سودی برد
تُرک تاز و تن گداز و بیحیا در بلا چون سنگ زیر آسیا
و اینکه
من اگر با عقل و با امکانمی همچو شیخان بر در دکانمی
میتوانست به راحتی امکانات خود را توسعه دهد و وارد عرصههای درآمدزا شود و نشد، چون معشوق او این کارها را خوش نداشت دوستانش نقل میکنند این اواخر به محاسبه نشسته بود و گفته بود که از تمامی درآمد خود در طول زندگی فقط ۳% (سه درصد) آن را وارد زندگی شخصی خود کرده است چرا؟ زیرا «راست باز و پاکباز» بود. در عشق بازی با معشوق »امیر مقامران» بود (مقامر یعنی قمارباز). «پاکبازی» یعنی «باختن همهچیز بدون امید به بردن چیزی.»(۹) معشوق از عاشق راستین چه میخواهد؟ که «همهچیز را بدون توقع هیچچیز فدا کند و در ببازد.» قاعده بندگی را نیکو میدانست. به تمامی تلاش میکرد که کارهایش به ریا و تظاهر آغشته نشود. به همین خاطر تلاش در گمنامی نیکوکارانه خود داشت و هر کجا پای خیری در پیش میگذاشت مشروط به پنهانکردن خویش بود. البته در تعلیمات عرفانی ما هست که از بند تعلقات اشتهار باید گریخت که این خود بند آهنی است و مانع و حاجب رسیدن به معشوق و انسان خویش را بنده و مرید خویش میکند: که
اشتهار خلق، بند محکم است در ره این، از بند آهن کی کم است؟
اشتهار، آدمی را مرده و دلبرده خود میکند و او نیز از این میگریخت و بیجهت نبود که آن توانمندیهای فوقالعاده عرفانی را پیدا کرده بود. هم تعلق به اشتهار است و هم تعلق به مال و مکنت و این از هر دو میگریخت، در عین حالی که وظیفه خود را در اهداف ملی خود، یعنی صنعت و تولید میدید. واقعاً موجودی چند پهلو بود و در عین حال، دارای ابعادی که برای ما و مردم عادی قابل جمع نیستند. وقتی آقای کیومرث صابری رئیس «گلآقا» میگفت زمانی که ایشان را میبینیم یاد عرفای قرن چهار و پنج میافتم، بیجهت نبود. من هم زمانیکه شرح احوالات مالی ایشان را میخواندم یاد این داستان شیخ ابوسعید افتادم، از زبان آقای شفیعی کدکنی میخوانیم: «... در روزگاری که آرزوی مسلمان کردن یک نفر ذمی بر دست یکی از علمای عصر، از آرزوهای بزرگ و دیریاب علمای دین بوده است چنانکه در داستان ابومحمد جوینی و وکیل یهودی او میخوانیم که سالها از وی میخواست که مسلمان شود و حاضر شده بود که نیمی از اموال خویش را به این یهودی بدهد و او میگفت: «من دین خویش را به خاطر دنیا از دست نخواهم داد» و سرانجام با دیدن ابوسعید و گفتار او به دست وی اسلام آورد. در نظر بوسعید، اسلام آوردن امری بود ورای تشریفات ظاهری و تبلیغاتی شایع، که علمای عصر بدان افتخار میکردند و همواره آرزوی آن را داشتند که یک نفر غیرمسلمان به دست ایشان مسلمان شود. اسلام از نظر بوسعید آن تشریفات ظاهر «لا اله الا الله» گفتن نبود، بلکه مفهومی بسیار عمیق و اجتماعی داشت. چنانکه جای دیگر نشان دادهام، اسلام از نظر او، اخلاص و گذشت از همه دلبستگیهاست بویژه دلبستگیهای مادی که گذشت از آنها برای مردم دشوار است و هنگامیکه مردی یهودی نزد وی آمد و خواست مسلمان شود، بوسعید او را از این کار منع کرد و گفت لازم نیست مسلمان شوی، عوام مردم برآشفتند که شیخ از مسلمانشدن یهودی ممانعت میکند، وقتی اصرار آن مرد و دیگران را دید از وی پرسید: «آیا از مال و جان خویش بری و بیزار شدهای؟» گفت: «آری» گفت: «اسلام از دیدگاه من همین است و بس. حالا او را نزد ابوحامد [اسفراینی] ببرید تا «لالای منافقین» را به وی بیاموزد.» و منظورش از «لالای منافقین» همان لا اله الا الله گفتنی است که مجموعهای از کلمات است و هرکس میتواند در پشت آن سنگر بگیرد، اما گذشت از مال و جان کار هرکس نیست...»(۱۰)
باز هم تنها این نبود؛ قاعده بندگی، تشبه به خداوند است و خداوند، کریم و جواد است، یعنی بیمنت و بدون توقع سود، میبخشد. جواد با حسابگری و سودجویی سر مویی سرسازگاری ندارد به نظر میرسد عالینسب «تجربه عاشقی» خود را با «... جوادبودن و کریمبودن» پیوند زده و میگفت همانگونه که خداوند بیتوقع، بیغرض، بیعلت و به محض وهابیت نعمتها را میبخشد، بنده کریم خداوند هم آن بندهای است که آماده باشد همه آن نعمتها را در راه او باز پس بدهد و اگر غیر از این شد فضل، کرامت و عاشقی انسان تیرگی خواهد گرفت...»
در زمانیکه مشارکت در تصمیمگیریهای پس از انقلاب و جنگ داشت بیوقوف و آگاهی، سخن نمیگفت و اگر میگفت دلیرانه از آن دفاع میکرد. بر وفق سلطنت علم سخن میگفت، سخت کارشناسانه و نه بر مراد سلطان. به همین دلیل به مرور که مراد حاکمان از کارشناسی علمی فاصله میگرفت او نیز از کارها کناره میگرفت. با کسی خردهحساب شخصی نداشت برای ایران هر کجا که مفید بود حاضر میشد. اگر به این میرسید که حضورش مفید است و به نفع مُلک، دقیقهای فرونمیگذاشت. وقتی دکترمصدق به علت تحریم نفت از ایشان خواست که بازار داخلی را کمک کند تا نفت، مصرفی پیدا کند و نفت وسیله گرمایش شود و از سوختن و انهدام جنگلها هم جلوگیری شود، لحظهای فرونگذاشت. در وقتیکه صنایعی در ایران نبود و تمامی صنعت به اندازه تولید قوطی واکس بود، شروع به ساختن و پرداختن چراغهای خوراکپزی نفتی و سماور نفتی کرد. پیشرفت کار فوقالعاده کُند و دلسردکننده بود، شب و روز «دماغ میسوزانید» و تلاش میکرد تا به این خواسته ملی پاسخ دهد. کار سخت پیش میرفت، شبها را بر آن افزود، به تهجد و شببیداری و استغاثه به درگاه ایزدی و روی به خاک میمالید و تقاضای استعانت و کمک داشت، درنهایت موفق شد. آنقدر اهل تلاش و کار بود که «دائم کارکردن» جزء معیارهای زندگی شخصی خودش و معیار ارزیابی سطح اقتصاد ملی کشورها بود. گویا تجسم سخن ولتر بود که میگفت به مردمان کار بیاموزید تا شریف شوند و فرانسویان را در ورزیدن کالای کار توانگر کنید. تلاش بهگونهای در وی آمیخته و آویخته بود که زمانی از تبریز به تهران میآمد راه در میانه بسته بود، مجبور شده بود دو روز در میانه بیتوته کند و نمیخواست بیکار باشد. سر خود راه افتاد و به یکی از مساجد میانه رفت و آن دو روز مسجد را نظافت میکرد. رقابت، تولید، نظم، خردوار اندیشیدن، سنجیدهسخن گفتن، ماجراجوییهای تولیدی و عشقبازی با محبوب را بر خصومت، تنبلی، آشفتگی و در لانه خود خزیدن ترجیح میداد. درخصوص تجربههای عرفانی خودکمتر صحبت میکرد، سکوت میکرد که بنابر یکی از اقوال که از علامه جعفری نقل شده ایشان در عرصه عرفانی پیشرفت فوقالعاده و کمنظیری کرده و به مقام معشوقی رسیده و مورد علاقه خداوند بود. از شخصیتهایی شده بود که نمک روی زمین و چاشنی بینمکی زندگی میشوند. اگر مجموعه این نوادر نبودند، چگونه میشد به زندگی طراوت بخشید و امید را به جای ناامیدی نشاند و در تلطیف این زندگی بیعاطفه زر و زورپرستانه و ریاکارانه ایام، رنگ و بوی خدایی زد و به این طعام بینمک زندگی چاشنی زدکه خوردنی شود. امثال ایشان را از زندگی حذف کنید ببینید چه میماند؟ زندگی مهوع طبیعی که هر که چنگ و دندان دارد میدرد و به قول نیچه طبیعت این را بیشتر میپسندد. یک الگوی بازار میماند و یک دریدن، چه کسی به این درندگان زندگی بیاموزد، یا درندگی آنها را تلطیف کند، این گرگان خود پارهکردن میدانند، چه کسی به اینها دوختن بیاموزد. سرمایههای انسانی ما در تاریخ زندگی ما کم هستند. یکی از دوستان عالینسب ایشان را به عرفای قرن چهار و پنج تشبیه کرده بود، اگر زندگی صرفاً عرفانی ایشان باشد، قبول، ولی تنها این نبود؛ مرد اقتصاد و تولید بود و در عین حال که میگفت سیاسی نیست مرد سیاست بود. همراهیهای ایشان با مصدق و بعد با نهضت ملی و همنشینی ایشان با بزرگان انقلاب و بعد حضورش در عرصه انقلاب، شورای انقلاب نخستوزیری و... و سپس کنارهگیری او همه حکایت از این داشت که به شدت مرد سیاست است. با سعهصدری فوقالعاده که گویا مصداق گفته خداوند است که مگر من به تو شرح صدر ندادم؟ او سیاست را هم عاشقانه میدید نه بازاری. در این ایام بلند جنگ و سهمیهبندی دولتی درحالیکه در قویترین مراکز توزیع صاحب نفوذ بود هرگز بیش از سهمیه تعیین شده برای کارخانه بهره نبرد، نهتنها نبرد، بلکه کارخانه را رها کرد و دلبرده توسعه ملی در خانه مدیریت دولت در نخستوزیری بیتوته کرد. دلبرده دلبردگی عاشقانه در انجام وظیفه ملی و دینی، تولیدی بود و وجودش زمزمه میکرد:
ای حیات عاشقان در مردگی دل نیابی جز که در دلبردگی
در سیاست هم که بود «تقاضا» نداشت. در عرصه عرضه ایستاده بود که به تقاضا و نیاز ملی پاسخ دهد و در وجودش زمزمهکنان میسرود:
از «تقاضا»ی تو میگردد سرم ای ببرده من به پیش آن کرم
دلش برای توسعه ایران میتپید و برای گسترش علم زحمت میکشید. برای دانشآموختگان رشته مهندسی مکانیک جایزه فیزیک عالینسب گذاشته بود که هرساله به بهترین پژوهشگر بدهند و جزء حمایتکنندگان مالی مجله مکتب اسلام از ابتدای نشر آن مجله بود. در اقتصاد دانش گستردهای داشت، آرای مارکس را خوانده و ریکاردو را تجزیه و تحلیل میکرد و از اندوختههای متأخرین اقتصادی بیبهره نبود و این در حالی بود که اطلاعات وسیع و عمیقی درخصوص اقتصاد ایران داشت. نسبت به اقتصاد ملی فوقالعاده حساس بود. حامی تولید و متنفر از سرمایهداری تجاری ـ دلالی. سخت متعبد و متشرع بود. به اقشار ضعیف فوقالعاده توجه داشت و کارگران را دوست میداشت که به آنها کمکهای بسیاری میکرد، زمانی که هنوز رایج نبود، کارگران را در سود کارخانه شریک کرده بود و همیشه و به راههای مختلف به آنها پرداختهای متنوع میکرد. نقش نیروی کار در نزد وی در اقتصاد غیرقابل انکار بود و در توسعه سهم تعیینکننده برای آن قائل بود. اقتصاد جهانی را میشناخت و استاد مدیریت بحران بود و در ارائه راهحلهای بومی فوقالعاده توانا بوده از «ربا» بیزار بود، نه ریالی در عمرش ربا گرفت و نه ربا داد. در عرصه اقتصاد به فتوای همه کسانیکه از نزدیک میشناختندش نخبهای بیهمتا بود، ولی زمانه با او هماهنگ نبود که بتواند پایهگذار مکتبی در اقتصاد ملی باشد، نهادها بویژه نهادهای سیاسی همراهی با سرمایهداری تجاری ـ دلالی داشتند. در ایران مصلحان تعدادشان اندک بود، ولی ساختار بومی با آنها همراهی نمیکرد، پاپ هادریانوس متوفی به ۱۵۲۳میلادی تلاش کشندهای که به مرگ او منجر شد برای اصلاح کلیسا کرد و مدام میگفت: «میزان مؤثربودن یک نفر بسته به عصری است که کار او به قالب آن ریخته میشود.» عالینسب هم در عرصهای بود که نهادها به سمت دیگر میکشیدند و ایشان به سمت دیگر. با تمامی مشغلههای اقتصادی ـ اعم از علمی، تجربی و کارخانهای ـ که داشت از مشغلههای عرفانی دقیقهای فرو نمیگذاشت و از علوم شریعت هرچند بیشتر که میتوانست فرامیگرفت. محصر آقای حاجآقا حسین بروجردی مرجع تقلید را درک کرد و با ایشان حشر و نشر داشت، به قسمی که اگر هفتهای به قم نمیرفت ایشان تلگراف میکرد و احوالش را میپرسید. وقتی تصمیمی اقتصادی را نزد امام میبردند و نظر میخواستند، ایشان میفرمود در این تصمیمگیری اگر عالینسب بوده اجرا کنید. این چنین توانمندی مشتهر بود و در عین حال اشتغال به همه اینها از گذران وقت به صدقات جاریه و تأسیس صندوق قرضالحسنه و کمک به تأسیس مدارس و... اینها نیز فرونمیگذاشت.
غافل از نوشتهها و نشریات و مطالب آنها نبود، بیشتر آنها را به دقت مطالعه میکرد. برای طنزنویسان «گلآقا» کمک مالی میفرستاد، کیومرث صابری مدیرمسئول گلآقا میگفت وقتی عالینسب را میبینم یاد عرفای قرن ۵ و ۶ میافتم و دلم میخواهد سرم را بگذارم روی شانههایش و خستگیام را در کنم. با این همه مشغله، از مدرسهسازی و حضور در جمع خیرین غافل نبود و باز هم بیش از این، واقعاً حیرتبرانگیز است، از خانهسازی برای کارگران کارخانه غفلت نمیکرد، معمولاً بیش از ۹۰% کارگران کارخانه به کمک عالینسب صاحب خانه شده بودند و این هنوز برایش کم بود، افرادی را استخدام کرده بود تا به مدارسی که فرزندان کارگران کارخانه میرفتند سرکشی کنند و وضع درس و مشق آنها را پیگیری کرده، به درس آنها کمک کنند، چون میدانست که کارگران وقت این کار را ندارند. برای این بود که نوشتم فردی «پر پهلو» بود، واقعاً این همه جنبههای متعدد و بعضاً دور از هم را با هم جمعکردن کار هر کسی نیست، ایمانی پولادین میخواهد و عشق و فقط عشق.
پشتکارش فوقالعاده بود، این را بگذارید کنار دقتاش در ارتقای کیفیت تولید و اشتیاق مدام به یادگیری و افزودن تجربه و پیگیری کارشناسانه کارهای خطوط تولید کارخانه و در کنار اینها توجه کنید به این روحیه که هیچوقت با اتومبیل وارد کارخانه نشد، برای احترامی که به کارگران داشت. وقتی جت فانتوم در کارخانه کارتنسازیاش افتاد و به تمامی سوخت، همین که به کارخانه رسید پرسید کسی آسیب دیده؟ هر که را که میدید میپرسید آیا کسی آسیب دیده و وقتی مطمئن شد که کسی آسیب ندیده نفسی راحت کشید. وقتی آسوده دیدندش پرسیدند کارخانه سوخت. آن وقت داستان ملانصرالدین را گفت: ملا روزی کنار جوی آب نشسته بود و شلوارش را میشست. آب شلوارش را برد، گفتند ملا آب، شلوارت را برد، گفت عیب ندارد خیلی کثیف بود. مال دنیا بسیار کثیف است و سرمنبع تمامی مفاسد که برای بهدستآوردن آن انجام میگیرد بهتر که برود. باز به قول بیهقی «صعبا فریبنده که این درم و دینا است و بزرگا مردا که از این روی بر تواند گردانید.»
با تمام ثروت و همه مشغلهها و همه امکاناتی که داشت زندگی زاهدانهای داشت و مصداق این تربیت عارفان که اهل تهجد و شب بیداری بود و کثیرالذکر و قلیلالطعام و قلیل المنام و قلیلالکلام.
صمت و جوع و سهر (بیدارماندن به شب) و عزلت و ذکر به دوام/ ناتمامان جهان را کند این پنج تمام
در غذا و سخن اهل امساک و دقت بود و سخت صرفهجو، میگفت که کارهایش بدون نماز شب پیش نمیرفته است. وقتی مروری به زندگی او و ابعاد متنوع و پرپهلوی او میکنم بیاراده به یاد نوشتههای ماکس وبر در اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری میافتم. از مصادیق توصیفهای وبر بود با کمی تفاوت که در اینجا علاقهای به نقدش ندارم، چون ایشان نیست که به پرسشهایم پاسخ دهد. به کار بهعنوان تکلیف دینی نگاه میکرد، همچون پروتستانها، کار به مثابه تکلیف و توسعه را تکلیف دینی میدانست. برای عزت مسلمین و سرمایه را برای تولید صنعتی و ارتقای کشور مسلمین و نه برای سرمایهدارشدن و بهرهمند شدن و لذتبردن از پول. به سختی در صنعت پول پیدا میکرد و با دقت خرج میکرد و با دست و دلبازی به نیازمندان میبخشید.
مصدق وقتی دستاورد تلاشهای موفق را که به تولید سماور نفتی عالینسب انجامید دید همان اندازه خوشحال شد که میرزاتقیخان امیرکبیر از سماورسازی صنعتگر اصفهانی. آن زمان سماور ذغالی را از روسیه میآوردند، میرزا تقیخان به صنعتگر ماهر اصفهانی گفت یک نمونه از آن را بسازد. وقتی ساخته را دید چندان خوشحال شد و خندید که میگویند دندانهای انتهایی او هم در این خنده نمایان شد و تمامی تسهیلات را برای صنعتگر اصفهانی فراهم کرد تا تولید سماور کند و کارخانه سماورسازی راه بیندازد. وقتی خلف او مصدق، سماور نفتی عالینسب را دید، مهمانی کرد و در آن مهمانی سماور را روشن کرد و در آن سماور با دست خود برای مهمانها چای ریخت و به آنها تعارف کرد.
راه عالینسب درمجموع و در معنا در دوره انقلاب همان سرنوشت را پیدا کرد که سماورساز اصفهانی. آوردهاند که میرزاتقیخان به چراغعلیخان زنگنه حاکم اصفهان نوشت که ابزار تدارک کارخانه را برای سماورساز فراهم و به او وامهای لازم را بدهد، همینکه کارخانه به تولید رسید گفتند میرزاتقیخان از کار کنار گذاشته شد و پس از آن طولی نکشید که نوبت به چراغعلیخان زنگنه رسید. حاکم جدید که حاکم میرزاآقاخان نوری بود به دنبال سماورساز فرستاد و به او گفت وامی را که گرفته عودت دهد. او گفت هنوز اجناس به بازار نرفته و فروش نکردهایم و من پول ندارم، به او مهلت داد. او هم کارخانه را به تاراج داد. خانه خود را هم فروخت و هنوز نتوانست وام حکومت را بدهد، حاکم سپرد تا فراشان حکومتی او را در بازار صنعتگران اصفهان آنقدر بکوبند تا صنعتگرانی که او را انتخاب کرده و به تهران نزد امیر فرستاده بودند دل بسوزانند و تاوان مابهالتفاوت بدهی او را بپردازند و همین کار را کردند. از ضرباتی که به سر او زدند او برای همیشه کور شد و در بازار اصفهان فقیری و گدایی میکرد. وقتی شخصی ظاهراً تهرانی به او صدقهای داده بود، او این داستان صنعتگرشدن در ایران را به جای آن صدقه برای او تعریف کرده بود که آن پول مجانی نباشد، بگذریم. البته کارخانههای عالینسب که دیگر به او تعلق ندارند هنوز کار میکنند، ولی راهی که او انتخاب کرد مورد پسند حکومت نیفتاد و به مذاق سرمایهداری تجاری ـ دلالی، زدوبندی و ضدملی و ویرانگر ایران خوش نیامد و غلبه و فتح از آن سرمایهداری تجاری شد.
به منزلت کار در جامعه و منزلت علم فوقالعاده حساس بود و خود همیشه مشغول کار و تلاش. با تمامی بزرگانی که به سرنوشت ایران حساس بودند حشر و نشر داشت، اعم از روحانی و غیرروحانی. مطالب علمی و اسلامی خود را با مرحوم علامه جعفری مرور میکرد. با شهید مطهری و شهید بهشتی مراوده و دوستی داشت. همچنین با مهندس بازرگان و آقای طالقانی و...، شعار او را میتوان در «کار، تولید و خدمت به مردم» و ازسوی دیگر با «اسلام، ایران و تولید» خلاصه کرد. در جلسهای در شورای انقلاب وقتی بنیصدر پرحرفی کرده بود شهید مطهری گفته بود ما عادت داریم در جایی که آقای عالینسب هست ساکت بنشینیم گوش کنیم و یاد بگیریم. با همه اینها در رفتار شخصی بینهایت متواضع بود و روح بسیار لطیفی داشت، حتی برای سرگرمی بچهها نقاشی میکرد و در کنار همه اینها با رباخواری به همه شکل مخالف بود و وسواس عجیبی در صرفهجویی داشت و هر بار که ازسوی دولت به جایی فرستاده میشد، مخارج سفرش را از جیب خود میداد و مدتی که برای دولت کار کرد حقوق دولتی نگرفت. برای جبهه و در مواقع زلزله از کارخانه کمکهای بسیار زیاد میفرستاد. هیچوقت در بازار سیاه جنس نفروخت در حالی که به قیمتی که به دولت میفروخت قیمت آن یک پنجم بازار بود و این کار را میکرد، زیرا سهمیه از دولت میگرفت. در کنار همه اینها طبع شعر قوی داشت و با دکتر شریعتی رابطه خوبی داشت. به عدالت اجتماعی آنقدر ارج مینهاد که میگفت اگر اسلام نبود مارکسیست میشدم.
توضیحاتی را که آوردم هنوز تمامی شخصیت او را معرفی نمیکند، زیرا عادت داشت خود را و فعالیتهایش را پنهان کند، بسط یافته آنچه را که آوردم میتوانید در کتاب بخوانید.
اما من و آخرین کلام: در مقابل روح سیدمیرمصطفی عالینسب با عرض ادب باید بگویم: استاد مهربان و خستگیناپذیر، مرد ایمان، وطن و صنعت احترام این دوستدار مشتاق خود را که از اندیشیدن به ایمان و علاقه شما به وطن، تولید، علم، انسانیت، دوستداشتن انسان، حرمتنهادن به انسانها، سلوک عرفانی، کار خستگیناپذیر، عظمت روح و فروتنی زیاد تشفی بسیار یافته است را بپذیر، شما را از ته دل ارج مینهم و دوست دارم و روحت شاد و خداوند در روز حشر تو را محتشمانه محشور کناد. بمنه و کرمه.
پینوشتها:
۱ـ با همین عنوان کتابی ازسوی مؤسسه دین و اقتصاد در سال ۱۳۸۵ چاپ شد که در آن ۳۳ نفر از آشنایان و دوستان و همکاران ایشان خاطراتشان را درباره ایشان گفتهاند و ابعادی از زندگی آن مرحوم را مرور کردهاند. با نشانی؛ تهران: میدان ولیعصر، ابتلای بلوار کشاورز، خ برادران مظفر، پلاک ۲۱۸، تلفن ۸۸۹۰۵۶۷۴ ـ ۸۸۹۰۵۶۰۷ و البته ایشان مؤسس اصلی مؤسسه هستند.
۲ـ در اسرارالتوحید آمده است: آوردهاند که شیخ ما ابوسعید قدسالله روحهالعزیز روزی در نیشابور بر اسب نشسته بود و جمع متصوفه در خدمت او، به بازار فرومیراند. جمعی ورنایان میآمدند برهنه. هر یکی ازارپای چرمین پوشیده و یکی را بر گردن گرفته میآوردند. چون پیش شیخ رسیدند شیخ پرسید که «این کیست؟» گفتند امیر مقامران است. شیخ او را گفت که «این امیری به چه یافتی؟ گفت ای شیخ! به راست باختن و پاکباختن. شیخ نعرهای زد و گفت: «راست باز و پاکباز و امیرباش!» اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید، مقدمه، تصحیح و تعلیقات، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، مؤسسه انتشارات آگاه، ۱۳۶۶، ج ۱، ص ۲۱۶.
۳ـ در این مقاله امکان بازکردن این مسئله نیست، تنها با یک مثال سعی میشود موضوع روشن شود، اگر بتوان.
۴ـ برای بحثی جامع و کامل درباره نهادها، تغییرات نهادی و اقتصادی و مباحثی از اینگونه با توجه به مسائل صرف نظری و مثالهای تجربی میتوان به این منابع مراجعه کرد: ساختار و دگرگونی در تاریخ اقتصادی. داگلاس نورث، نشر نی، ترجمه غلامرضا آزاد، ۱۳۷۹. از همین نویسنده: نهادها، تغییرات نهادی و عملکرد اقتصادی، ترجمه محمدرضا معینی، انتشارات سازمان برنامه و بودجه، ۱۳۷۷. برای نگاه مشابه نورث (نورث جایزه نوبل نهادگرایی را در ۱۹۹۸ برده است) به مسائل تاریخی ایران در یک مقاله بلند در فصلنامه جامعه و اقتصاد مؤسسه مطالعات دین و اقتصاد باعنوان «اگر نورث ایرانی بود» (نوشته علیرضاقلی، فصلنامه شماره ۷.)
۵ـ رک به: کتاب «معراجالسعاده»، ملااحمد نراقی و کتاب مجموعه «ورام».
۶ـ خاطرات ابوالحسن ابتهاج، چاپ اول، بهار ۱۳۷۱، انتشارات علمی، ج ۱، ص ۴۳۱.
۷ـ ر ک به: قمار عاشقانه: دکتر عبدالکریم سروش، انتشارات صراط.
۸ـ تاریخ بیهقی، ص ۶۷۵.
۹ـ رک به: قمارعاشقانه، دکتر عبدالکریم سروش، انتشارات صراط، چاپ پنجم، ۱۳۸۱.
۱۰ـ اسرارالتوحید، ج ۱، ص ۸۴ـ۸۳.
▪ منابع:
ـ عیسوی، چارلز (۱۳۶۶)، تاریخ اقتصادی ایران، ترجمه یعقوب آژند، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.
ـ اولسون منصور (۱۳۸۲)، «دولت، فساد و فرصتهای اجتماعی»، ویراستار و ترجمه دکترحسین راغفر، تهران، انتشارات نقش و نگار.
ـ رشیدالدین فضلالله (۱۹۴۰)، تاریخ مبارک غازانی، به سعی و اهتمام کارل یان، چاپ انگلستان.
ـ حکیم ابوالقاسم فردوسی (۱۳۶۹)، «شاهنامه» به تصحیح ژول مل با مقدمه دکترمحمد امین ریاحی، انتشارات سخن.
ـ عبدالکریم سروش (۱۳۸۱)، چاپ پنجم، تهران، انتشارات صراط.
ـ ابوسعید ابوالخیر (۱۳۶۶)، «اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید» مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، انتشارات آگاه.
ـ مؤسسه مطالعات دین و اقتصاد (۱۳۸۵)، «پرچمدار تولید ملی»، مجموعه مصاحبهها پیرامون شخصیت زندهیاد استاد میرمصطفی عالینسب.
ـ خواجه ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی دبیر، دانشگاه تهران، ۱۳۵۶، به تصحیح دکترعلی اکبر فیاض.
ـ ابوالحسین ورام بن ابیفراس، مجموعه ورام در آداب و اخلاق در اسلام، ترجه محمدرضا عطایی، آستان قدس رضوی، ۱۳۶۹.
ـ مرحوم ملااحمد نراقی، معراج السعاده نراقی، انتشارات علمی، ۱۳۳۲.
۱ـ با همین عنوان کتابی ازسوی مؤسسه دین و اقتصاد در سال ۱۳۸۵ چاپ شد که در آن ۳۳ نفر از آشنایان و دوستان و همکاران ایشان خاطراتشان را درباره ایشان گفتهاند و ابعادی از زندگی آن مرحوم را مرور کردهاند. با نشانی؛ تهران: میدان ولیعصر، ابتلای بلوار کشاورز، خ برادران مظفر، پلاک ۲۱۸، تلفن ۸۸۹۰۵۶۷۴ ـ ۸۸۹۰۵۶۰۷ و البته ایشان مؤسس اصلی مؤسسه هستند.
۲ـ در اسرارالتوحید آمده است: آوردهاند که شیخ ما ابوسعید قدسالله روحهالعزیز روزی در نیشابور بر اسب نشسته بود و جمع متصوفه در خدمت او، به بازار فرومیراند. جمعی ورنایان میآمدند برهنه. هر یکی ازارپای چرمین پوشیده و یکی را بر گردن گرفته میآوردند. چون پیش شیخ رسیدند شیخ پرسید که «این کیست؟» گفتند امیر مقامران است. شیخ او را گفت که «این امیری به چه یافتی؟ گفت ای شیخ! به راست باختن و پاکباختن. شیخ نعرهای زد و گفت: «راست باز و پاکباز و امیرباش!» اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید، مقدمه، تصحیح و تعلیقات، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، مؤسسه انتشارات آگاه، ۱۳۶۶، ج ۱، ص ۲۱۶.
۳ـ در این مقاله امکان بازکردن این مسئله نیست، تنها با یک مثال سعی میشود موضوع روشن شود، اگر بتوان.
۴ـ برای بحثی جامع و کامل درباره نهادها، تغییرات نهادی و اقتصادی و مباحثی از اینگونه با توجه به مسائل صرف نظری و مثالهای تجربی میتوان به این منابع مراجعه کرد: ساختار و دگرگونی در تاریخ اقتصادی. داگلاس نورث، نشر نی، ترجمه غلامرضا آزاد، ۱۳۷۹. از همین نویسنده: نهادها، تغییرات نهادی و عملکرد اقتصادی، ترجمه محمدرضا معینی، انتشارات سازمان برنامه و بودجه، ۱۳۷۷. برای نگاه مشابه نورث (نورث جایزه نوبل نهادگرایی را در ۱۹۹۸ برده است) به مسائل تاریخی ایران در یک مقاله بلند در فصلنامه جامعه و اقتصاد مؤسسه مطالعات دین و اقتصاد باعنوان «اگر نورث ایرانی بود» (نوشته علیرضاقلی، فصلنامه شماره ۷.)
۵ـ رک به: کتاب «معراجالسعاده»، ملااحمد نراقی و کتاب مجموعه «ورام».
۶ـ خاطرات ابوالحسن ابتهاج، چاپ اول، بهار ۱۳۷۱، انتشارات علمی، ج ۱، ص ۴۳۱.
۷ـ ر ک به: قمار عاشقانه: دکتر عبدالکریم سروش، انتشارات صراط.
۸ـ تاریخ بیهقی، ص ۶۷۵.
۹ـ رک به: قمارعاشقانه، دکتر عبدالکریم سروش، انتشارات صراط، چاپ پنجم، ۱۳۸۱.
۱۰ـ اسرارالتوحید، ج ۱، ص ۸۴ـ۸۳.
▪ منابع:
ـ عیسوی، چارلز (۱۳۶۶)، تاریخ اقتصادی ایران، ترجمه یعقوب آژند، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.
ـ اولسون منصور (۱۳۸۲)، «دولت، فساد و فرصتهای اجتماعی»، ویراستار و ترجمه دکترحسین راغفر، تهران، انتشارات نقش و نگار.
ـ رشیدالدین فضلالله (۱۹۴۰)، تاریخ مبارک غازانی، به سعی و اهتمام کارل یان، چاپ انگلستان.
ـ حکیم ابوالقاسم فردوسی (۱۳۶۹)، «شاهنامه» به تصحیح ژول مل با مقدمه دکترمحمد امین ریاحی، انتشارات سخن.
ـ عبدالکریم سروش (۱۳۸۱)، چاپ پنجم، تهران، انتشارات صراط.
ـ ابوسعید ابوالخیر (۱۳۶۶)، «اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید» مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، انتشارات آگاه.
ـ مؤسسه مطالعات دین و اقتصاد (۱۳۸۵)، «پرچمدار تولید ملی»، مجموعه مصاحبهها پیرامون شخصیت زندهیاد استاد میرمصطفی عالینسب.
ـ خواجه ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی دبیر، دانشگاه تهران، ۱۳۵۶، به تصحیح دکترعلی اکبر فیاض.
ـ ابوالحسین ورام بن ابیفراس، مجموعه ورام در آداب و اخلاق در اسلام، ترجه محمدرضا عطایی، آستان قدس رضوی، ۱۳۶۹.
ـ مرحوم ملااحمد نراقی، معراج السعاده نراقی، انتشارات علمی، ۱۳۳۲.
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست