جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا
محمد فرخی یزدی
شاعرانی که بر سر عقیده جان باخته باشند در قلمرو ادبیات فارسی انگشت شمارند. محمد فرخی یزدی یکی از آنهاست که به سال ۱۳۰۶ ه.ق در یزد متولد گردید.
فرخی استعداد شعری و جوهر اعتراض را از همان ایام تحصیل در کار و کردار خود آشکار کرد و به سبب شعری که سروده بود از مدرسه اخراج شد. دیوان سعدی و مسعود سعد سلمان همدم جوانی او بود. به ویژه سعدی طبع شعر او را شکوفا ساخت. در همان آغاز جوانی سر از حزب دموکرات یزد در آورد و به گناه شعری در ستایش آزادی ساخته بود, ضیغم الدوله قشقایی حاکم یزد لبهای وی را دوخت و به زندانش افکند. فرخی با دهان دوخته بر دیوار زندان نوشت:
به نگردد اگر عمر طی من و ضیغم الدوله و ملک ری
به زندان ار شد مر بخت یار برآرم از آن بختیاری دمار
سه چهار سالی از امضای مشروطیت می گذشت که به تهران رفت و یک سال بعد از انتشار روزنامه طوفان همت گماشت و طی مقالات آتشین و انتقادآمیز به جنگ استبداد و بی قانونی رفت. در دوره هفتم مجلس مردم یزد او را به وکالت برگزیدند و فرخی جزو جناح اقلیت مجلس با هیأت حاکمه به مبارزه پرداخت و روزنامه طوفان را که تعطیل شده بود, بار دیگر منتشر ساخت که باز به حکم دولت توقیف شد و فرخی تحت فشار قرار گرفت تا آنکه ناگزیر شد ایران را ترک کند و از راه مسکو به برلن برود.
فرخی در سال ۱۳۱۲ش. به تهران بازگشت و در کنار دیگر آزادی خواهان. با قرارداد۱۹۱۹ وثوق الدوله به مخالفت برخاست. یک بار در زندگی سیاسی خود از سوء قصد جان سالم به در برد, یک بار هم در زندان دست به خودکشی زد اما به این کار توفیق نیافت, تا اینکه در سال ۱۳۱۸ش. در زندان به طرز فجیعی با تزریق آمپول هوا به قتل رسید.
غیر از مقاله های سیاسی آتشین, از فرخی دیوان مختصری حاوی غزلیات و رباعیات او برجاست که چندین بار در تهران چاپ شده است. گیرایی شعر او از عشقی و عارف و حتی نسیم شمال کمتر ولی از لحاظ اجتماعی پرارزش است. او بیشتر غزلسراست. محتوای غزل او نه عشق و عواطف شخصی بلکه سیاست و مسائل حاد اجتماعی است, فرخی سوسیالیست مآب و طرفدار کارگر و رنجبر است. مایه اصلی شعرش همان مسائلی است که سید شرف الدین, عارف, عشقی و بهار طرح کرده اند. او در عصر خود تنها شاعری بود که جهان بینی ثابت داشت و سرانجام بر سر همین امر هم جان باخت.
این سرود آزادی از فروخی است.
جان فدای آزادی
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود زجان شستم از آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را می روم به پای سر در قفای آزادی
در محیط ظوفانزای, ماهرانه در جنگست ناخدای استبداد با خدای آزادی
دامن محبت را گز کنی زخون رنگین می توان تو را گفتن پیشوای آزادی
فرخی زجان و دل می کند در این محفل دل نثار استقلال جان فدای آزادی
فرخی استعداد شعری و جوهر اعتراض را از همان ایام تحصیل در کار و کردار خود آشکار کرد و به سبب شعری که سروده بود از مدرسه اخراج شد. دیوان سعدی و مسعود سعد سلمان همدم جوانی او بود. به ویژه سعدی طبع شعر او را شکوفا ساخت. در همان آغاز جوانی سر از حزب دموکرات یزد در آورد و به گناه شعری در ستایش آزادی ساخته بود, ضیغم الدوله قشقایی حاکم یزد لبهای وی را دوخت و به زندانش افکند. فرخی با دهان دوخته بر دیوار زندان نوشت:
به نگردد اگر عمر طی من و ضیغم الدوله و ملک ری
به زندان ار شد مر بخت یار برآرم از آن بختیاری دمار
سه چهار سالی از امضای مشروطیت می گذشت که به تهران رفت و یک سال بعد از انتشار روزنامه طوفان همت گماشت و طی مقالات آتشین و انتقادآمیز به جنگ استبداد و بی قانونی رفت. در دوره هفتم مجلس مردم یزد او را به وکالت برگزیدند و فرخی جزو جناح اقلیت مجلس با هیأت حاکمه به مبارزه پرداخت و روزنامه طوفان را که تعطیل شده بود, بار دیگر منتشر ساخت که باز به حکم دولت توقیف شد و فرخی تحت فشار قرار گرفت تا آنکه ناگزیر شد ایران را ترک کند و از راه مسکو به برلن برود.
فرخی در سال ۱۳۱۲ش. به تهران بازگشت و در کنار دیگر آزادی خواهان. با قرارداد۱۹۱۹ وثوق الدوله به مخالفت برخاست. یک بار در زندگی سیاسی خود از سوء قصد جان سالم به در برد, یک بار هم در زندان دست به خودکشی زد اما به این کار توفیق نیافت, تا اینکه در سال ۱۳۱۸ش. در زندان به طرز فجیعی با تزریق آمپول هوا به قتل رسید.
غیر از مقاله های سیاسی آتشین, از فرخی دیوان مختصری حاوی غزلیات و رباعیات او برجاست که چندین بار در تهران چاپ شده است. گیرایی شعر او از عشقی و عارف و حتی نسیم شمال کمتر ولی از لحاظ اجتماعی پرارزش است. او بیشتر غزلسراست. محتوای غزل او نه عشق و عواطف شخصی بلکه سیاست و مسائل حاد اجتماعی است, فرخی سوسیالیست مآب و طرفدار کارگر و رنجبر است. مایه اصلی شعرش همان مسائلی است که سید شرف الدین, عارف, عشقی و بهار طرح کرده اند. او در عصر خود تنها شاعری بود که جهان بینی ثابت داشت و سرانجام بر سر همین امر هم جان باخت.
این سرود آزادی از فروخی است.
جان فدای آزادی
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود زجان شستم از آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را می روم به پای سر در قفای آزادی
در محیط ظوفانزای, ماهرانه در جنگست ناخدای استبداد با خدای آزادی
دامن محبت را گز کنی زخون رنگین می توان تو را گفتن پیشوای آزادی
فرخی زجان و دل می کند در این محفل دل نثار استقلال جان فدای آزادی
منبع : پایگاه اطلاعرسانی بیوگرافی مشاهیر
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران دولت سازمان ملل رئیسی مجلس شورای اسلامی رئیس جمهور دولت سیزدهم شورای نگهبان احمد وحیدی قوه قضائیه سید ابراهیم رئیسی مجلس دوازدهم
سیل مشهد هواشناسی پلیس تهران سازمان هواشناسی بارش باران قوه قضاییه شهرداری تهران قتل آموزش و پرورش فضای مجازی
خودرو چین ایران خودرو قیمت دلار قیمت خودرو قیمت طلا مالیات بازار خودرو مسکن بانک مرکزی دلار سایپا
نمایشگاه کتاب کتاب نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون سریال سینمای ایران موسیقی سینما همایون شجریان فردوسی شاهنامه
سرعت اینترنت دانشگاه تهران
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین روسیه آمریکا جنگ غزه حماس ترکیه اوکراین نوار غزه طوفان الاقصی
فوتبال پرسپولیس استقلال تراکتور سپاهان جام حذفی لیگ برتر بازی باشگاه استقلال لیگ برتر ایران لیگ برتر انگلیس رئال مادرید
هوش مصنوعی آیفون اپل گوگل عیسی زارع پور سامسونگ تبلیغات دوربین تلفن همراه موبایل
بارداری چای دیابت کاهش وزن زوال عقل سرماخوردگی دندان عقل