جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا


کورها تا حاشیه ی جاده آمده اند


کورها تا حاشیه ی جاده آمده اند
● در باب حاشیه نشینان ادبیات ایران
از خشک طینتان مطîلîب جز جواب خشک
بحر سراب را چه بود جز سحاب خشک (مطلع غزلی از صائب تبریزی)
نوشتن در باب و حوزه مفهومی به نام حاشیه نشینان ادبیات در ایران حرکتی است بر لبه تیغ. از سویی این بررسی ها باید به شکل شناسی و طرح ساختارهای زیستی نوعی پوپولیسم بزک شده بپردازد و از سویی دیگر این امکان وجود دارد خود نیز تبدیل شود به یک مجادله برخاسته از پوپولیسم اما حرکت در این فاصله باریک شاید به دلیل اتفاق ها و جریان هایی است که ادبیات ایران به شدت دچار آن شده است.
این اتفاق ها، یعنی قوت گرفتن حواشی در کنار متنی به نام ادبیات نه توجیه اندیشه یی دارد و نه می توان با جعل مفهوم حاشیه - در باب این وضعیت خاص - از کنار آنها گذشت. به واقع مراد من از پیش کشیدن این بحث، طرح یک وضعیت ملموس و کاملاً عینی است که در آن ما شاهد هستیم به دلایل مختلفی و بعد از سپری شدن دوران پدرخوانده های ادبی در ایران، چهره هایی از گرد راه رسیده اند که در این آشفته بازار، بدون کمترین میزان خلق ادبی - هنری خود را تبدیل به متن کرده و در حال نفس کشیدن در این خانه هستند.
اصولاً حرکت حاشیه ها به متن در این چند سال شکل های چندی داشته است. هم در روایت های داستانی بسیاری از داستان نویسان و هم در ورود چهره های کم رمق و سست اندیش اما این مقدمه به قسمت دوم این توارد خواهد پرداخت و نه به محکوم کردن این چهره های تازه از گرد راه رسیده. بلکه می کوشد چند نکته از وضعیتی را روایت کند که اجازه داده است روند بیمار ادبیات ایران، دچار این بیماری جدید شود. بیماری قدرت گرفتن حاشیه ها در کنار متن و حتی تعیین اصول و خط مشی ادبیات از سوی ایشان. بنابراین سویه اصلی چنین بحثی کاملاً اجتماعی تر خواهد بود و عینی.
۱) همان طور که در این چند سال و به خصوص از آغاز دهه هشتاد خورشیدی شاهد بوده ایم، ادبیات ایران باز هم درگیر مسائلی بوده که مهمترین آنها را باید نوعی نظارت دولتی دانست. حضور دولت به عنوان متولی ادبیات، حالت های گوناگونی را رقم زده است که مهمترین آنها تقابل رفتاری و هم زیستی اصحاب قلم بوده است با این متولیان. در این روند وضعیت نامساعدی به وجود آمده که باید آن را بن بست رابطه بسیاری از داستان نویسان و شاعران ایرانی با متولیان دولتی دانست. یعنی دو متن با دو هویت متفاوت بر یکدیگر وارد شده و به دلیل ناهمگونی وجودی شان چنین حالتی را می آفریند.
«ممیزی» و بعد از آن چانه زنی بر سر دریافت کردن یا دریافت نکردن کمک های حمایتی دولتی چنان ساختار این ادبیات را فرسوده کرده که خوشبینانه است که بخواهیم مقوله یی به نام ادبیات ایران را یک پیکر مستقل و سلامت بدانیم. نه، این ساختار دچار بیماری شده است و به همین دلیل از روند حرکتی منطقی یی که بتوان در آن مفاهیمی مانند «جریان»، «سبک» یا «بازنگری ها» را مشاهده کرد خالی شده است. به واقع این ادبیات در این سال های نزدیک تبدیل شده به چاپ آثاری چند و فروشی محدود و هیاهویی برای هیچ.
در چنین حالتی اتفاقی در حوزه این ادبیات افتاد که به ساده ترین شکل باید آن را ظهور و حضور شخصیت هایی دانست که در این آشفته بازار تلاش کردند قهرمانان ادبیات در ایران باشند. قهرمان هایی که نه برای احراز هویت دعوت شده بودند و نه در وضعیت مذکور کسی از باب ورودشان به این حوزه سوالی پرسیده بود. اینان از ادبیات دور نبودند.
از قضا مکتوباتی نیز داشتند. این چهره ها که آنها را «حاشیه های» ادبیات ایران می نامم از آنارشی موجودی که در فضای ادبیات ایران، رابطه پرهیجان و خیزش با متولیان دولتی و رکود وحشتناک آن وجود داشت، استفاده کرده و با شکل های مختلفی خود را به عنوان «صداهایی» پرطنین مطرح کردند. اینان آمده بودند تا با استفاده از این آشفتگی پردوام و پردامنه سود جویند و با کمترین حضور به عنوان نویسنده، شاعر، تئوریسین و اصولاً یک هویت برآمده از خلاقیت زیبایی شناسانه، رهبری ضمنی این ادبیات نیمه جان را به دست گیرند.
اشکال اول در اینجا بود که به رغم تکرار این جمله که دوره مفهومی به نام رهبری ادبی در ادبیات ایران سر آمده، بسیاری به این رهبری ها تن دادند. شاید در هیاهوی درگیری های مختلفی که میان ادبیات با متولیان دولتی وجود داشت (و دارد) فضاهای خالی یی به وجود آمد که این اجازه را به چندی از شخصیت ها داد که از حاشیه به متن حرکت کرده و امروزه شاهد هستیم که برخی از ایشان به گونه و شکلی منحصر به فرد برای حرکت ها، افراد و جریان های ریز و درشت مقطعی این ادبیات تکلیف تعیین می کنند. این روند دخل آنچنانی به پدیده یی به نام «محفل گرایی ادبی» ندارد.
بلکه باید آن را نوعی پوپولیسم آراسته شده دانست که طی آن افرادی با مدال های افتخار جعلی شان در حال سخن گفتن در این وضعیت هستند. مثالی می زنم؛ برخی از این افراد که همان طور که اشاره داشتم، کمترین میزان سهم را در تولید آثار ادبی درخور دارند، به دلایل گوناگونی که اغلب هم خارج از ادبیات و پیکره آن است، بدون شناخت کافی و توجیه عقلانی در حال تاسیس اسلوب هایی هستند که طی آن می توانند بدون توجیه ادبی، جایگاه پرسروصدایی برای خود بیابند.
نمونه اصلی این اسلوب ها چندی از جوایز ادبی هستند که گاه به جولانگاه چهره هایی تبدیل شده که در مقام داوران آن بدون اینکه یا نویسنده یا منتقد یا حتی مترجم درخوری باشند، به ادبیات ایران سمت و سو می دهند. این فضاحت گاه چنان بالا می گیرد که اینان مدام در حال تکثیر مانیفست یا توصیه نامه برای چگونه نوشتن در این وادی هستند. فضای سیاسی شده ادبیات ایران نیز در بسیاری مواقع این اجازه را می دهد تا چنین تخیلاتی جدی گرفته شده و ما با حضور حواشی یی روبه رو شویم که حالا و نه از طریق امری زیبایی شناسانه، بلکه به شکلی اداری برای این ادبیات تعیین مسیر می کنند.
۲) روحیه دموکرات و پذیرفتن دیگری بدون چون و چرا نیز از جمله کلان مفاهیمی است که برای این حواشی بهترین فرصت ها را ساخته است. در روزهایی از ادبیات ایران شاهد بوده ایم که همین استفاده عامه پسند از مفهوم دموکراسی باعث زاد و ولد چهره هایی شده که «قدرت» دارند. امر «قدرت» و رابطه آن با این حواشی، ساختاری پیچیده دارد.
از سویی و با کمترین تامل دیده می شود که ایشان از منظر ادبی و هنری به باد تکیه دارند و از سویی این اذعان دیده می شود که حواشی مذکور به دلیل اهرم های قدرتی که در دست دارند، صاحب نفوذ هستند. استفاده هنرمندانه ایشان از مفهوم کلاسیک به نام «محفل» که به ایشان قدرتی مضاعف می بخشد، باعث شد ادبیات ایران خوشحال بعد از پایان دوران پدرخواندگی، ناظر و شاهد نوعی پدرخواندگی جدید و کاذب شود.
اگر قدرت به عنوان یک امر تعیین کننده، در دوره های قبل برآمده از نفوذ و ذهن تاثیرگذار پدرخوانده ادبی بود، در این جا از روابط، امکانات مالی و گاه وابستگی هایی برآمد که نسبت بسیار دوری با ادبیات به عنوان یک خانواده داشت. چقدر این قدرت از طریق فرصت هایی که در دست دارد به حذف، بایکوت یا نادیده گرفتن آثار یا افرادی پرداخته که خواسته یا ناخواسته زیر پرچم این حواشی شعار نداده اند. در طول این سال ها آنقدر موارد حذف و بایکوت را شاهد بوده ام که با ناجوانمردی به حساب ادبیات گذاشته شده اند.
روابطی که این حواشی به وجود آورده اند و توانسته اند در خانه دیگران، حکمفرمایی کنند دلیل مهم دیگری نیز دارد و آن خالی شدن ادبیات ایران از چهره هایی است که در حوزه کاری خود بتوانند خلاقیت را با امر روشنفکرانه همسو کنند. به واقع این حواشی تلویحاً از نبرد فضای روشنفکری پویا بیشترین سود را برده و خود را به متن رسانده اند.
جالب این نکته که در فقدان روشنفکران بزرگ و نویسندگان تازه پای تاثیرگذار، بسیاری از این حاشیه ها تلاش می کنند با تعریفی جدید و با استفاده از اهرم های قدرت نقش روشنفکران را نیز به خود اختصاص دهند. این نقش در یک فرآیند فردی، خلاقانه و از قضا مکتوب ساخته نمی شود، بلکه پدیده پرتعداد شدن انواع آدم هایی که می کوشند با مدد جستن از همراهی یک جمع به تریبون و قدرت دست پیدا کنند، امری است که قرار است برای ایشان شأن روشنفکرانه به بار آورد. نوعی حرکت توده وار یا به صراحت بگویم لمپن که مدام در حال فریاد زدن در سطح شهر است.
انواع نشست های نام و نشان دار، نسل بندی ها، برگزاری جوایز، بیانیه دادن ها، گردهمایی ها و... از مهمترین اتفاق هایی است که درصدر آنها نام فرد یا افرادی دیده می شود که بعد از یارگیری در حال استفاده از موقعیت های پیش آمده هستند. این روند حواشی را تبدیل به متن هایی هرچند کوچک اما پرنفوذ کرده که به سادگی در باب ادبیات ایران حکم می دهند. به ندرت رویکرد نقادانه دارند و اصولاً شکلی از یک مشی شفاهی و غیرعلمی در رفتارهای ایشان قابل مشاهده است.
در واقع و به قول عزیزی ما امروزه در ادبیات ایران با آدم های مهم و مشهور شده یی مواجه می شویم که اگر تامل کنیم اصلاً دلیل این شهرت را پیدا نمی کنیم... زیرا این شهرت نه برآمده از نقدها، داستان ها و یا شعرهاست و نه به دلیل حرکت های روشنفکرانه جان دار و مطالعه شده. عمده این شهرت در گرو همراهی جماعتی به دست آمده که در کنار این حواشی ادبیات ایران جمع شده اند. نویسندگان یا مخاطبان جوانی که با استفاده و با ترفند همان مشی دموکرات در کنار فرد یا افرادی جمع شده، ادبیات را بهانه قرار داده و به فربه کردن ناخودآگاه حواشی مذکور پرداخته اند. به طوری که در یک پروسه زمانی کوتاه ما شاهد تولد یک دیکتاتور کوچک ادبی دیگر بوده ایم.
نکته قابل تامل دیگر در همین موضوع به شکل این حرکت توده وار بازمی گردد. حواشی فرد هستند و فردیت در ادبیات یک اصل غیرقابل اغماض در حوزه آفرینش به شمار می آید. بنابراین حرکت فردی با تمسک به آفرینندگی ادبی در باب این حواشی کارکردی ندارد. پس ما با یک مشی توده وار روبه رو می شویم.
جمع شدن و حضور چهره های گوناگون در کنار این افراد به ایشان هویتی قدرتمند می بخشد و نگاه کنید که در این چند ساله که وضعیت ادبیات ایران در نابسامان ترین حالت خود قرار دارد چه میزان از این جمع ها و گروه های ادبی تشکیل می شود که بسیاری از برپاکنندگان آن یا از شکست خوردگان ادبیات هستند یا آنچنان اهمیتی در مقام نویسنده، منتقد یا شاعر ندارند. بسیاری از این حرکت ها که ظاهری دلپذیر ارائه می کنند، بزرگترین ترمزهای جریان های ادبی در این کشور هستند.
به واقع، ادبیاتی که در سال در کمترین حالت کمی چاپ آثارش است و تعداد نویسندگان جدی اش آنچنان محدود که می توان به سرعت و از روی حافظه اعم آنها را سفارش کرد چرا این قدر دچار مانیفست و گروه بندی و تشکل می شود؟، مشکل یا اگر صحیح تر بگویم مساله این حرکت های توده وار در تکثیر تصاعدی این حواشی به متن آمده است که راه بسیار نزدیک و میان بری برای چهره شدن در عرصه این ادبیات بیمار نگه داشته شده را پیدا کرده اند.
۳) تمام این بحث ها به یک نقطه مهم ختم می شود و آن روزگار ناخوشی است که به زعم من بیشتر از جانب این حواشی برای ادبیات ایران متصور شده است. در روزهایی که آنها را پشت سر می گذاریم این حواشی ریز و درشت کانون های قدرتی به وجود آورده اند که از قضا برای ادبیات ایران تبدیل به مراکزی تعیین کننده شده است.
تعیین کننده بودن این مراکز نیز مهمترین عامل اجرایی اش را در برگزاری جوایز ادبی نوظهور می بیند و همین باعث شده ما آن قدر جایزه ادبی با شکل های گوناگون داشته باشیم که فکر می کنم اگر به همین روند ادامه پیدا کند تا چند سال دیگر برای هر نویسنده یک جایزه وجود داشته باشد، هر کدام از این حواشی و یاران آنها - که اغلب نه قدرت بالایی در نویسندگی یا نقدنویسی دارند و نه توانا در ارائه آثار مکتوب هستند - با برپایی نوعی جایزه ادبی برای رده های سنی و فکری مختلف می کوشند توجه نویسندگان تضعیف شده ایران را به سوی خود جلب کنند. زیرا چه بخواهیم و چه نخواهیم بسیاری از مخاطبان آماتور و حتی نیمه حرفه یی با دیدن نام یک جایزه بر جلد کتاب برای خریدن آن توجیه و ترغیب می شوند.پس در روزگاری که تنه اصلی ادبیات ایران برای ادامه بقا و حضور پررنگ تر و سالم تر مبارزه می کند، حاشیه نشینان دیروز و متن های امروز ادبیات ایران در حال طرح و پیگیری روندی هستند که از این آب گل آلود ماهی بگیرند و برای خود نام و نانی بجویند. در این وانفسا و بحبوحه، اصلاً جای سوال و پرسش از چیستی این حواشی به سویی نهاده شده و بسیاری از چهره های موجه نیز برابر ایشان سکوت را به نقد ارجح دانسته اند.
در این فرآیند چند اتفاق مهم و ناسالم ساخته شده است. نخستین آنها ظهور چهره هایی است که در کمتر از یک سال برای خود مقام پدرخواندگی متصور شده اند، آن هم با توسل به برپایی چند جمع و جلسه و بیانیه و گاه انتشار نشریات کم رونق و سراپا ایرادی که حتی شکل یک محفل شناخته شده ادبی را هم ندارند.
در واقع با نویسندگان کم کتاب یا بی کتابی روبه رو شده ایم که مدام در حال شنیدن نام آنها هستیم. نوعی ترفند که بعد از مدتی آن حاشیه نشین مذکور را تبدیل می کند به یک مقام قابل تامل ادبی - فکری. دوم اینکه در سایه و پناه همین جمع پروری و دور شدن از فردیت و استقلال خلاقانه، آثاری مورد تایید و ستایش قرار گرفته و می گیرند که برآمده از یاران همین حواشی هستند.
آثاری که شخص یا اشخاصی از همین رده چنان بر سر آن داد و فغان سر داده، جایزه اش می دهند و مقبولش روایت می کنند که دیگر در و راه کوچکترین نقدی را بر آنها بسته و هر فردی را که به آن روی ناخوش نشان دهد، مغرض می انگارند. آثاری درجه سه که نمی دانی برای چه به این شهرت رسیده اند. ویژگی و اتفاق خارق عادت دیگر نیز ضدیت آن توده های برآمده از امر و ذهن حواشی ادبیات است با ادبیات و چهره های مستقل و تجربه گرا.
نویسنده یی را می شناسم که در چهارمین یا شاید پنجمین دهه عمرش است و با تنها انتشار یک کتاب متوسط کوچک چنان قبای پدرخواندگی به تن خود دوخته که با مدد از آن و جمع پیرامون اش مدام در حال انکار محفلی و شفاهی چهره های جدید ادبیات ایران است. این وضعیت اگر به این شکل تورم نمی کرد و فربه نمی شد، اصلاً قضیه عجیبی نبود که تاریخ ادبیات در تمام جهان چنین افرادی را درک کرده است. اما در این چند سال گذشته وضعیت مذکور و راه های میان بر برای رسیدن به متن فزاینده و پرشمار شده است که به واقع ادبیات ایران را به بحرانی ترین حالتش کشانده است.
حواشی یا حاشیه نشینان در ادبیات ایران روزهای خوب و سرخوشی را تجربه می کنند . در دوره یی که کارکردهای روشنفکری و بسامد انتشار آثار جدی به پایین ترین وضعیت خود رسیده است، این جریان موازی از سیاست زدگی و درگیری های صنفی نویسندگان با متولیان دولتی بهترین استفاده را کرده است.
این را هم باید گفت که در این میان نه تئوری یی به نام توطئه وجود داشته و نه از این نوع فرض های ملال آور، بلکه فضایی به وجود آمده که این نوع حاشیه نشینان در راه ریشه دواندن در ساختارهای اجرایی و تا حدودی روایی ادبیات ایران هستند.
بنابراین این نوشتار اصلاً بر سر آسیب شناسی یا ارائه راه حل و این جور گفته های دهن پرکن نیست، بلکه برآمده از درک وضعیتی است که در آن با گونه یی از رشد نوعی بیماری سرطانی در دل و بطن ادبیات ایران مواجه شده ایم. این حالت وجود دارد و در رئالیستی ترین شکل و شمایل اش هم به سر می برد و شاید بزرگترین ضربه را به مخاطبان کم تعداد این ادبیات وارد می کند که باز هم اطمینان و اعتمادشان را نسبت به آثار برجسته شده از سوی برخی از این انجمن ها بی پشتوانه و بی اصول از دست می دهند و آن را به کل ادبیات ایران هم تسری می دهند. به یاد داشته باشیم که حواشی ادبیات ایران در حال ساختن فضاهایی هستند که در آنها جعل بودن و کذب بودن امور برآمده از ایشان به دلیل قدرتی که از جمع توده وار پیرامون شان ساخته شده است، به جای «اصل» می نشینند.
در روزهایی که ادبیات ایران نام های بزرگ کمی دارد و به دلیل مشکلات فراوان نویسندگان اش نمی تواند آن چنان که باید تحرک و پویایی ایجاد کند، این حاشیه نشینان تبدیل شده اند به جریان های اسمی ادبیات ایران.
حاشیه نشینانی که به متن آمده اند و در حال تغییر بخشی از هویت این متن هستند. سکوت در برابر چنین جریانی باعث شده پوپولیسم خوش آب و رنگ این جمع گرایان نوظهور چنان ضربه یی به فردیت های آمده و نیامده وارد کند که در وصف ناید. اگر در داستان نویسی به عنوان یک امر خلاق حاشیه ها نقش زیبایی شناسانه و تعیین کننده یی را بازی می کنند، در حوزه رفتارهای بیرونی و اجتماعی ادبیات این حاشیه ها می توانند دیگر جایی برای این امر خلاقه باقی نگذارند یا حداقل ما شاهد تولد و زیست چهره هایی باشیم که بدون جنگیدن دنبال غنیمت های خود می گردند.
* نام نوشتار برگرفته است از داستانی از حسن محمودی
مهدی یزدانی خرم
منبع : روزنامه اعتماد