دوشنبه, ۲۰ اسفند, ۱۴۰۳ / 10 March, 2025
مجله ویستا


در جست‌وجوی‌ چیزی‌ به‌ جای‌ مرگ‌


در جست‌وجوی‌ چیزی‌ به‌ جای‌ مرگ‌
انسانی‌ كه‌ به‌ دنبال‌ واقعیت‌ از این‌ طرف‌ به‌ آن‌ طرف‌ می‌گردد در زمینه‌ جست‌وجوی‌ پایان‌ ناپذیر خویش‌ به‌ اندیشه‌هایی‌ می‌رسد كه‌ همه‌ به‌ اصالت‌ انسان‌ بازمی‌گردند. نمی‌خواهیم‌ بگوییم‌ همه‌ اگزیستانسیالیست‌ هستند كه‌ اگزیستانسیالیسم‌ (مكتب‌ اصالت‌ وجود) در رابطه‌ با اندیشه‌ اصالت‌، رابطه‌ عموم‌ و خصوص‌ مطلق‌ دارد. در توضیحی‌ روشن‌تر اگزیستانسیالیسم‌ خاص‌تر و اندیشه‌ اصالت‌ عام‌تر است‌.
با این‌ مقدمه‌ به‌ این‌ نتیجه‌ می‌ رسیم‌ كه‌ انسان‌ همواره‌ در پی‌ یافتن‌ واقعیت‌ و به‌ موازات‌ آن‌ اصالت‌ بوده‌ است‌. اینكه‌ واقعیت‌ با اصالت‌ انسان‌ هم‌ بسته‌ شده‌، تنها اندیشه‌یی‌ است‌ كه‌ به‌ انسان‌ آرامش‌ می‌بخشد. اینگونه‌ است‌ كه‌ انسان‌ به‌ صورت‌های‌ مختلف‌ در پی‌ اصالت‌ است‌. اگر تاریخ‌ جست‌وجوی‌ اصالت‌ انسانی‌ را بخواهیم‌ باید نقبی‌ به‌ اندیشه‌های‌ مذهبی‌ سال‌ها پیش‌ بزنیم‌. دنبال‌ اصالت‌ گشتن‌ درست‌ از زمان‌ فرستاده‌ شدن‌ اولین‌ پیامبر آغاز شد. كنفوسیوس‌، بودا،حضرت‌ مسیح‌(ع) وحضرت‌ محمد(ص)، همه‌ راهنمایان‌ به‌ سمت‌ اصالت‌ انسانی‌ بودند. كاری‌ به‌ این‌ نداریم‌ كه‌ آنها در این‌ جست‌وجو غایت‌ و هدف‌ و البته‌ روش‌ خود را داشتند، قصد ما فقط‌ بیان‌ یك‌ چیز كلی‌ است‌، جست‌وجوی‌ پایان‌ناپذیر انسان‌ برای‌ یافتن‌ اصالت‌.
باری‌ از اندیشه‌های‌ مذهبی‌ كه‌ بگذریم‌ به‌ اندیشه‌های‌ فلسفی‌ و علمی‌ دوره‌ جدید می‌رسیم‌ كه‌ البته‌ همه‌ ریشه‌ در گذشته‌ دارند. انسان‌ بدون‌ گذشته‌ هیچ‌ نیست‌. توضیح‌ آنكه‌ سیل‌ مهیب‌ فرهنگ‌ همواره‌ انسان‌ها را در نوردیده‌ است‌.
اگرچه‌ فضای‌ جدید چیزهایی‌ به‌ فرهنگ‌ هر نسل‌ افزوده‌، اما مایه‌های‌ فرهنگی‌ همه‌ آنهایی‌ هستند كه‌ از گذشته‌ وجود داشته‌اند. بنابراین‌ انكار تاثیر مذهب‌ بیهوده‌ است‌، همانطور كه‌ انكار تاثیر اندیشه‌های‌ الحادی‌ بیهوده‌ است‌. فیلسوف‌ عصر جدید اگر در خانواده‌یی‌ مذهبی‌ و تحت‌ تاثیر تعالیم‌ مذهبی‌ رشد كرده‌ باشد در اندیشه‌هایش‌ مایه‌های‌ مذهبی‌ وجود دارد، چنانكه‌ در مورد دكارت‌ اینگونه‌ بوده‌ است‌ و اگرچه‌ شك‌گرای‌ بزرگ‌ تاریخ‌ است‌ اما از آنجا كه‌ در كودكی‌ تعالیم‌ مذهبی‌ داشته‌ باز تحت‌ تاثیر آنها است‌.
اینجا كه‌ صحبت‌ از اصالت‌ است‌ و قصد بر این‌ است‌ كه‌ اصالت‌ و اندیشه‌های‌ جست‌وجوگر اصالت‌ در عصر جدید بررسی‌ شود، ما به‌ یكسری‌ اندیشمند می‌رسیم‌ كه‌ آنان‌ را پیامبران‌ عصر جدید می‌نامیم‌. داروین‌، روسو، فروید، ماركس‌، نیچه‌ و كمی‌ نزدیكتر سارتر و تمام‌ پساساختارگرایان‌ اینگونه‌ هستند. در ادامه‌ این‌ افراد به‌ عنوان‌ نمونه‌ بررسی‌ خواهند شد و مولفه‌های‌ بنیادین‌ اندیشه‌های‌ هر یك‌ به‌ تفصیل‌ تبیین‌ خواهد شد كه‌ چرا آنها را جست‌وجوگر اصالت‌ می‌دانیم‌. اما برای‌ اینكه‌ یك‌ شمای‌ كلی‌ از نوشته‌یی‌ كه‌ پیش‌ رو دارید مشخص شود، هدف‌ نوشته‌ زودتر گفته‌ می‌شود. موضوع‌ بحث‌ این‌ نوشته‌ یافتن‌ مایه‌های‌ آثار تاركوفسكی‌ سینماگر بزرگ‌ روسی‌ است‌ كه‌ در تاویلی‌ كه‌ تقریبا مورد قبول‌ همگان‌ است‌ یك‌ جست‌وجوگر اصالت‌ انسانی‌ است‌. گفتیم‌ جست‌وجو برای‌ رسیدن‌ به‌ اصالت‌ در هر جست‌وجوگری‌ متفاوت‌ است‌. از پیامبران‌ و صاحبان‌ اخلاق‌ گذشتیم‌ و به‌ پیامبران‌ عصر جدید رسیدیم‌.
چرا داروین‌ یك‌ جست‌وجوگر اصالت‌ است‌؟ نگاهی‌ به‌ اندیشه‌های‌ داروین‌ ما را به‌ این‌ مهم‌ می‌رساند كه‌ او قصد دارد اصالتی‌ برای‌ انسان‌ دست‌ و پا كند. بنابراین‌ از راه‌ زیست‌شناسی‌ به‌ نظریه‌ تكامل‌ خود می‌رسد. اینكه‌ انسان‌ چه‌ بوده‌ است‌ و از كجا به‌ وجود آمده‌ و چگونه‌ شده‌ است‌ كه‌ اكنون‌ در دنیای‌ هزارتوی‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ به‌ سر می‌برد، همه‌ سوال‌هایی‌ هستند كه‌ داروین‌ در تئوری‌ تكامل‌ به‌ ظن‌ و گمان‌ خویش‌ به‌ آنها پاسخ‌ داده‌ است‌.
در مورد ژان‌ ژاك‌ روسو فیلسوف‌ فرانسوی‌ گفتن‌ همین‌ نكته‌ كافی‌ است‌ كه‌ روسو تمدن‌ را تقلب‌ تلخ‌ تاریخ‌ می‌دانست‌. او به‌ زندگی‌ اصیل‌ انسانی‌ توجه‌ داشت‌ و خواهان‌ بازگشت‌ به‌ چنین‌ مرحله‌یی‌ بود.
ماركس‌ جامعه‌شناس‌ آلمانی‌ كه‌ نظریات‌ او بزرگترین‌ تحولات‌ عصرجدید را ایجاد كردند، به‌ گفته‌ بسیاری‌ از اندیشمندان‌ بزرگترین‌ جامعه‌شناس‌ تاریخ‌ است‌. گفته‌ می‌شود نیمی‌ از جامعه‌شناسی‌ نظریات‌ ماركس‌ است‌ و نیم‌ دیگر آن‌ رد نظریات‌ ماركس‌. مقوله‌ سوسیالیسم‌ و سرمایه‌داری‌ چیزی‌ است‌ كه‌ بحث‌ زیادی‌ حول‌ آن‌ می‌شود. اینكه‌ ماركس‌ دست‌ سرمایه‌داری‌ را رو كرده‌ و انسان‌ها را به‌ سمت‌ جهان‌ موعود خویش‌ فرا می‌خواند، چیزی‌ است‌ كه‌ بسیار حایز اهمیت‌ است‌. رویه‌ ماركس‌ در روكردن‌ دست‌ سرمایه‌داری‌ تحولی‌ را در حیطه‌ اندیشه‌ورزی‌ ایجاد كرد كه‌ همگان‌ پس‌ از او تحت‌ تاثیر افكارش‌، نظریه‌های‌ جدیدی‌ بنیان‌ نهادند. فروید از غریزه‌ به‌ عنوان‌ اصلی‌ترین‌ و مهم‌ترین‌ ویژگی‌ انسان‌ یاد كرد. اگرچه‌ بعدها روانشناسان‌ جدید نظریه‌ فروید را بطور كامل‌ رد كردند و ثابت‌ كردند كه‌ اصلا انسان‌ فاقد غریزه‌ است‌ اما به‌ چالش‌ كشیدن‌ مفاهیم‌ و ارزش‌هایی‌ كه‌ جهان‌ سرمایه‌داری‌ بر آن‌ استوار بود مهمترین‌ كاری‌ بود كه‌ فروید انجام‌ داد. شاید مهمترین‌ مفهومی‌ كه‌ در نظریات‌ فروید به‌ چالش‌ كشیده‌ شد مفهوم‌ عشق‌ بود. بعدها در نظر نئوماركسیست‌ها مشخص شد كه‌ عشق‌ اصلا توطئه‌ سرمایه‌داری‌ برای‌ استثمار هرچه‌ بیشتر انسان‌ها است‌.
نیچه‌ پیامبر دوران‌ مدرنیته‌ است‌، با این‌ وجود دوران‌ پسامدرنیسم‌ ریشه‌ در افكار او دارد. چنانكه‌ او با ارایه‌ تعریفی‌ از زندگی‌ انسان‌ برپایه‌ مفهوم‌ قدرت‌، مهمترین‌ ویژگی‌ ذاتی‌ انسان‌ یعنی‌ حب‌ نفس‌ را باز می‌شناسد. انسان‌ اصیل‌ در نزد نیچه‌ انسانی‌ است‌ كه‌ در تنازع‌ برای‌ بقا، ابرمرد را تعریف‌ می‌كند. دوران‌ پسامدرنیسم‌ با افكار فوكو، دریدا و لاكان‌ آغاز شد. درست‌ در همین‌ دوران‌ كسانی‌ چون‌ سارتر نه‌ ماركسیست‌ شدند و نه‌ پست‌ مدرنیست‌، آنها رویه‌ خاص‌ خود را داشتند كه‌ در نفی‌ افكار نیچه‌ و پناه‌ بردن‌ به‌ ماركس‌ بود، با این‌ وجود هنوز با نوعی‌ شك‌ و بدبینی‌ كه‌ محصول‌ روشنفكری‌ فرانسه‌ بود در جایی‌ ماندند و مكتب‌ اصالت‌ وجود یعنی‌ اگزیستانسیالیسم‌ را بنیان‌ نهادند.
تاركوفسكی‌ بیشتر از همه‌ به‌ این‌ دسته‌ شباهت‌ دارد. هم‌ اوست‌ كه‌ در روسیه‌ بخاطر افكار ضدماركسیسمی‌ تحت‌ فشار قرار می‌گیرد. فیلم‌های‌ او هیچ‌ یك‌ بطور رسمی‌ و قانونی‌ از روسیه‌ خارج‌ نشدند و به‌ جشنواره‌های‌ سینمایی‌ راه‌ پیدا نكردند. اندیشه‌های‌ ضد ماركسیسمی‌ او پس‌ از ساختن‌ پنجمین‌ فیلمش‌ آینه‌ بیشترین‌ نمود را پیدا كرد، چنانكه‌ پخش‌ این‌ فیلم‌ در روسیه‌ با مشكلات‌ فراوانی‌ روبرو شد. از آن‌ به‌ بعد تاركوفسكی‌ تصمیم‌ گرفت‌ دیگر فیلم‌ نسازد. به‌ ایتالیا رفت‌ و آنجا در تبعید ماند. این‌ در حالی‌ بود كه‌ خانواده‌ او از روسیه‌ اجازه‌ خروج‌ نداشتند.ادعای‌ تاركوفسكی‌ مبنی‌ بر اینكه‌ دیگر فیلم‌ نمی‌سازد بی‌اساس‌ بود. او پس‌ از آینه‌ دو فیلم‌ دیگر نوستالژیا و ایثار را ساخت‌. اما حرف‌ اینجا سر فیلم‌ ساختن‌ یا نساختن‌ او نیست‌. تنها رویه‌ ضد ماركسیسمی‌ او مد نظر است‌. این‌ اندیشه‌ تاركوفسكی‌ را به‌ سارتر نزدیك‌ می‌كند اینگونه‌ است‌ كه‌ سارتر به‌ حمایت‌ از او برمی‌خیزد. توضیح‌ آنكه‌ ساختن‌ آینه‌ انتقادات‌ فراوانی‌ را به‌ همراه‌ دارد. سارتر اما این‌ فیلم‌ را ستایش‌ می‌كند و به‌ جهان‌ نوید ظهور كارگردانی‌ جدید را می‌دهد كه‌ مثل‌ خودش‌ در جست‌وجوی‌ اصالت‌ است‌.
دلیل‌ دوم‌ كه‌ تاركوفسكی‌ را شبیه‌ اگزیستانسیالیست‌ها می‌دانیم‌ رویكرد او به‌ مفاهیم‌ اساسی‌ زندگی‌ مانند عشق‌ است‌. آنچنان‌ كه‌ ذكر رفت‌ عشق‌ در نزد پسامدرنیست‌ها تعریفی‌ دیگر داشت‌. تاركوفسكی‌ اما به‌ مانند سارتر نه‌ ماركسیست‌ است‌ نه‌ پسامدرنیست‌. هم‌ اوست‌ كه‌ پیرو اندیشه‌ سارتر كه‌ می‌گفت‌: «پست‌ مدرنیسم‌ و اندیشه‌های‌ فوكو آخرین‌ توطئه‌ سرمایه‌داری‌ در مقابل‌ ماركسیسم‌ است‌.» به‌ دفاع‌ از عشق‌ آن‌ چنان‌ كه‌ همواره‌ تعریف‌ شده‌ است‌ می‌پردازد. این‌ عشق‌ را تاركوفسكی‌ از رمانتیك‌های‌ آلمان‌ گرفته‌ است‌. یكی‌ از تاثیرگذارترین‌ چیزها در آثار تاركوفسكی‌ رمانتیسم‌ آلمانی‌ است‌. هوفمان‌ كه‌ بزرگترین‌ رمانتیك‌ آلمان‌ است‌ تاثیر فراوانی‌ در آثار تاركوفسكی‌ دارد. عشق‌ مفهومی‌ است‌ كه‌ در نزد تاركوفسكی‌ نجات‌ دهنده‌ انسان‌ها است‌. اگر در مورد هر یك‌ از اندیشمندان‌ نامبرده‌ مولفه‌یی‌ برای‌ ربط‌ دادن‌ آنها به‌ جست‌ وجوگری‌ اصالت‌ پیدا كرده‌ باشیم‌ برای‌ تاركوفسكی‌ عشق‌ را به‌ عنوان‌ غایت‌ این‌ جست‌وجو در نظر می‌گیریم‌. این‌ اولا فاصله‌ او با پسامدرنیست‌ها كه‌ معاصرش‌ در امریكا و فرانسه‌ به‌ بسط‌ نظریات‌ خود مشغول‌ بودند را مشخص می‌كند و دوما رابطه‌ او با كسانی‌ چون‌ روسو و رئالیست‌های‌ روسیه‌ نظیر تولستوی‌، داستایوفسكی‌ و چخوف‌ را تبیین‌ می‌كند.
در مورد او می‌باید توضیح‌ داد كه‌ در فلسفه‌ پسامدرنیسم‌ عشق‌ به‌ چالش‌ كشیده‌ می‌شود.
پسامدرنیسم‌ كه‌ ریشه‌ در افكار نیچه‌ و شاید تا حدودی‌ هایدگر داشته‌ باشد قدرت‌ و به‌ موازات‌ آن‌ منفعت‌طلبی‌ را پایه‌ و اساس‌ اعمال‌ انسان‌ ها می‌داند. در نزد پسامدرنیست‌ها عشق‌ توطئه‌ سرمایه‌داری‌ و انحراف‌ انسان‌ها از اصالت‌ انسانی‌ است‌ كه‌ به‌ موجب‌ فرهنگ‌ اتفاقی‌ شكل‌ گرفته‌ است‌. تاركوفسكی‌ اما به‌ عشق‌ ایمان‌ دارد و همواره‌ در آثارش‌ آن‌ را باز می‌شناسد. این‌ دستمایه‌یی‌ است‌ كه‌ آثار تاركوفسكی‌ از روسو و رئالیست‌های‌ روسیه‌ می‌گیرد. اینكه‌ روسو خواهان‌ بازگشت‌ انسان‌ به‌ عصر بی‌تمدنی‌ است‌ نه‌ به‌ این‌ خاطر است‌ كه‌ او معتقد به‌ این‌ مهم‌ است‌ كه‌ فرهنگ‌، شهرنشینی‌ و تمدن‌، انسان‌ امروز را مسخ‌ كرده‌ و عواطف‌ و احساسات‌ انسانی‌ او را از بین‌ برده‌ است‌. عشق‌، عشق‌ پاك‌ و بی‌واسطه‌ راه‌ حل‌ سلامت‌ انسان‌ است‌. در جهانی‌ كه‌ تمدن‌ مدرن‌ ساخته‌ است‌ انسان‌ها همدیگر را دوست‌ ندارند. اگر كسی‌ به‌ دیگری‌ عشق‌ می‌ورزد نه‌ به‌ خاطر اصالت‌ انسانی‌ او كه‌ به‌ خاطر منافعی‌ است‌ كه‌ از قبل‌ او به‌دست‌ می‌آورد و این‌ فریب‌ تلخ‌ تاریخ‌ است‌ كه‌ هم‌ هنر را در نوردیده‌ و هم‌ هنرمند را.
تولستوی‌ رمان‌ نویس‌ سده‌ نوزدهم‌ روسیه‌ نیز چنین‌ اعتقادی‌ داشت‌. او در پی‌ اصالت‌ انسان‌ و عشق‌ ورزیدن‌ به‌ انسان‌ است‌. نجات‌ انسان‌ در ایمان‌ است‌. ایمانی‌ كه‌ از عشق‌ مایه‌ گرفته‌ است‌. این‌ چنین‌ است‌ كه‌ او به‌ زمین‌، به‌ مردم‌ زمین‌ و به‌ آنها كه‌ عاشق‌ زمین‌ هستند عشق‌ می‌ورزد. سراسرداستان‌های‌ او توصیف‌ مردم‌ عادی‌ است‌. تولستوی‌ زندگی‌ كشاورزی‌ را می‌ستاید تا جایی‌ كه‌ در اواخر عمر خود به‌ كشاورزی‌ روی‌ آورده‌ در كنار دهقانان‌ زادگاهش‌ بر روی‌ زمین‌ كار می‌كند.
تئودور داستایفسكی‌ دیگر كسی‌ است‌ كه‌ اینگونه‌ فكر می‌كند. تفكر او با اندكی‌ جزییات‌ متفاوت‌ همان‌ تفكرات‌ تاركوفسكی‌ در فیلم‌هایی‌ چون‌ آندری‌ روبلف‌، آینه‌، ایثار و... است‌. مساله‌ خدا شاید مهمترین‌ مساله‌ در داستان‌های‌ داستایفسكی‌ است‌. همین‌ مساله‌ است‌ كه‌ در فیلم‌های‌ تاركوفسكی‌ به‌ نقد كشیده‌ می‌شود. گفتن‌ این‌ نكته‌ به‌ عنوان‌ تمهید مقدمه‌یی‌ برای‌ دخول‌ به‌ تب‌ مقایسه‌ داستایفسكی‌ و تاركوفسكی‌ جالب‌ به‌ نظر می‌رسد كه‌ تاثیر ادبیات‌ داستایفسكی‌ بر آثار تاركوفسكی‌ تا به‌ حدی‌ است‌ كه‌ او بارها در صدد اقتباس‌ سینمایی‌ از آثار داستایفسكی‌ بر آمده‌ است‌. نوشتن‌ ابله‌ به‌ صورت‌ فیلمنامه‌ خود دلیلی‌ بر اثبات‌ ادعای‌ ما است‌.
تقابل‌ آسمان‌ و زمین‌ كه‌ تقریبا در سراسر آثار تاركوفسكی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد نشان‌ دهنده‌ شكاكیت‌ معروف‌ داستایفسكی‌ است‌. تاركوفسكی‌ البته‌ اصالت‌ را به‌ زمین‌ و انسان‌ می‌دهد مثلا در فیلم‌ آندری‌ روبلف‌ به‌ سال‌ ۱۹۶۶ م‌. ما با ناقوسی‌ روبرو هستیم‌ كه‌ سرانجام‌ در پایان‌ فیلم‌ از زیر خاك‌ بیرون‌ كشیده‌ می‌شود. ناقوس‌ و اینكه‌ این‌ شی‌ء نماد فاصله‌ گرفتن‌ انسان‌ از روزمرگی‌ و بازگشت‌ به‌ اصالت‌ انسانی‌ است‌ و زمین‌ و خاك‌ و اینكه‌ باز نماد انسان‌ و زندگی‌ انسان‌ است‌ همه‌ در این‌ تصویر به‌ چشم‌ می‌خورند.
عشق‌ مولفه‌ اصلی‌ آثار تاركوفسكی‌ است‌. او از عشق‌ به‌ عنوان‌ یك‌ چیز معنوی‌، چیزی‌ شبیه‌ به‌ ناقوس‌ كلیسا كه‌ انسان‌ها را به‌ سمت‌ ایمان‌ فرا می‌خواند و این‌ چنین‌ عشق‌ را نجات‌ دهنده‌ انسان‌ می‌داند. اگر خواسته‌ باشیم‌ ناقوس‌ را ملموس‌تر توضیح‌ دهیم‌ چیزی‌ شبیه‌ گلدسته‌های‌ مسجد در فرهنگ‌ اسلامی‌ است‌ كه‌ خاصیتی‌ معنوی‌ دارد. تشبیه‌ كردن‌ آن‌ به‌ عشق‌ و نجات‌ دهنده‌ انسان‌ بعد اگزیستانسیالیسمی‌ قضیه‌ را بیشتر می‌كند همان‌ كاری‌ كه‌ جلال‌آل‌ احمد در داستان‌ گلدسته‌ها و فلك‌ می‌كند و تاركوفسكی‌ در آندری‌ روبلف‌.
گذشته‌ از این‌ اقیانوس‌ و غار كه‌ هر دو نماد مادر هستند بی‌نیازی‌ از آسمان‌ را یادآور می‌شوند. از این‌ شباهت‌ كه‌ بگذریم‌ در میان‌ آثار تاركوفسكی‌ و ادبیات‌ داستایفسكی‌ یكسری‌ شباهت‌ های‌ دیگر نیز وجود دارد كه‌ این‌ دو را به‌ هم‌ تشبیه‌ می‌ كند! اولین‌ چیز مساله‌ عینیت‌ و ذهنیت‌ در آثار این‌ دو هنرمند است‌. ما در رمان‌ معروف‌ داستایفسكی‌ برادران‌ كارامازوف‌ دنیای‌ ذهنی‌ ایوان‌ را پیش‌ رو دارم‌؛ آنجا كه‌ او با شیطان‌ دیدار می‌كند و دیالوگ‌هایی‌ بین‌ آنها برقرار می‌شود. بسیاری‌ از پرسش‌ها در این‌ دیدار پاسخ‌ داده‌ می‌شود.
آینه‌ كه‌ در سال‌ ۱۹۷۴م‌. ساخته‌ شد پنجمین‌ فیلم‌ تاركوفسكی‌ است‌ كه‌ ساختاری‌ كاملا عینی‌ ذهنی‌ دارد. سولاریس‌ نیز این‌ چنین‌ است‌ و فیلمی‌ همچون‌ نوستالژیا اوج‌ این‌ كاربرد است‌.
تاركوفسكی‌ در دنیای‌ ذهنی‌، عینیت‌ خود را باز می‌ جوید همان‌ طور كه‌ در عینیت‌، ذهنیت‌ خود را بازجسته‌ است‌. این‌ تسلسل‌ آشكار لذتی‌ است‌ كه‌ تمام‌ زندگی‌ و تلاش‌ هنرمند معطوف‌ به‌ آن‌ است‌. شاید حق‌ داشته‌ باشیم‌ هنرمندان‌ را دیوانه‌ بنامیم‌ چرا كه‌ آنها زندگی‌ شان‌ را وقف‌ یك‌ چیز بچگانه‌ می‌كنند. كار تاركوفسكی‌ درست‌ مثل‌ كار بچه‌یی‌ است‌ كه‌ تمام‌ روز دور درختی‌ بچرخد. بچه‌ لذت‌ می‌برد اما كارش‌ بیهوده‌ است‌.
این‌ اما نظرگاه‌ انسان‌ مسخ‌ شده‌ امروز است‌، از ذات‌ خویشتن‌ نمی‌توان‌ گریخت‌ زندگی‌ تمام‌ انسان‌ها اینگونه‌ است‌ جست‌ وجوی‌ پایان‌ ناپذیر برای‌ یافتن‌ هیچ‌. این‌ جست‌وجو شاید به‌ بهترین‌ شكل‌ در داستان‌ شنل‌ گوگول‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. اینكه‌ ما همه‌ از زیر شنل‌ گوگول‌ بیرون‌ آمده‌ایم‌ حقیقتی‌ است‌ كه‌ دانستنش‌ تاركوفسكی‌ را ساخت‌.
رفتن‌ به‌ عینیت‌ و ذهنیت‌ به‌ صورت‌ تسلسل‌وار تلاشی‌ زیبا است‌ كه‌ خود حكم‌ به‌ جست‌ وجو می‌دهد. توضیح‌ آنكه‌ هنرمندان‌ به‌ عنوان‌ الگو باید ابتدا جست‌وجو را از خود آغاز كنند. تاركوفسكی‌ قصد دارد مفاهیمش‌ را عینیت‌ ببخشد چنانكه‌ مفاهیم‌ خود مصداق‌ ما باشند نه‌ نماد مصداق‌ها. اگر او در دیالوگی‌ می‌گفت‌: «ای‌ انسان‌ به‌ جست‌ وجو بپرداز» قطعا تاثیرگذاری‌ بسیار كمتری‌ از اكنون‌ داشت‌. او اكنون‌ جست‌وجو را به‌ مثابه‌ یك‌ عمل‌ حتمی‌ و ضروری‌ آغاز كرده‌ است‌. در دنیای‌ ذهن‌ عینیت‌ خود را جست‌وجو می‌كند و در دنیای‌ عین‌ ذهنیت‌ خود را؛ و این‌ چنین‌ به‌ انسان‌ یادآور می‌شود كه‌ جست‌وجو را شروع‌ كند.
تاركوفسكی‌ اگر چه‌ عشق‌ را نجات‌ دهنده‌ انسان‌ها می‌داند اما هرگز در صدد این‌ نیست‌ كه‌ بگوید: «عاشق‌ باش‌!» او تنها یك‌ حرف‌ می‌زند: «جست‌وجو را آغاز كن‌.» شاید مثل‌ من‌ به‌ این‌ نتیجه‌ برسی‌ كه‌ عشق‌ نجات‌ دهنده‌ است‌ یا نه‌ مثل‌ فروید غریزه‌ را اصل‌ بدانی‌ یا نه‌ مانند نیچه‌ قدرت‌ را؛ اینها همه‌ به‌ كنار، شاید به‌ مانند ریكله‌ فكر كنی‌: «راست‌ می‌گفتی‌ هماره‌، الهام‌ مقدست‌ مرگ‌ بود، آن‌ دوست‌.»
ایلیا مسیح‌
منبع : روزنامه اعتماد