جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

شب گرسنگان


شب گرسنگان
پسربچه با قیافه ای رنجور و هیكلی ضعیف وارد آشپزخانه شد و به مادر گفت: پس این شام كی حاضر می شه؟ من خوابم میاد، دوباره مثل دیشب خوابم می بره ها. مادر گفت: تو هم برو پیش خواهر و برادرت بخواب، غذا كه حاضر شد از خواب بیدارت می كنم. پسر بچه رفت و خوابید. مادر در حالی كه اشك در چشمانش جمع شده بود قابلمه را كه فقط آب داشت از روی اجاق برداشت و آن را داخل ظرفشویی ریخت تا شبی دیگر را گذرانده باشد...
محمدرضا فرهمند
منبع : همشهری