شنبه, ۲۴ آذر, ۱۴۰۳ / 14 December, 2024
مجله ویستا


سیراک مٍلکونیان


سیراک مٍلکونیان
▪ متولد: ۱۳۱۰ تهران
▪ ۱۴نمایشگاه انفرادی در ایران، فرانسه، یونان، آمریكا و كانادا
▪ ۴۰ نمایشگاه گروهی در ایران، ایتالیا، فرانسه، آمریكا، پاكستان، آلمان، سوییس، كانادا و ارمنستان
▪ برنده جایزه نمایشگاه نقاشان معاصر ایران در مركز فرهنگی ایران و آمریكا ۱۳۳۵
▪ برنده جایزه بزرگ سلطنتی در اولین بی‌ینال نقاشی تهران ۱۳۳۷
هجده ماه بیشتر از تولد سیراك نگذشته بود، كه خانواده او از تهران، به اراك نقل مكان كرده و در خانه و باغ بزرگی ساكن شدند. باغی با درختان بسیار و مكان امن و گسترده‌ای كه می‌شد طفل خردسال را در آن آزاد گذاشت تا هر كجا كه خواست پرسه بزند.
هرسال، وقتی سختی و برندگی سرمای زمستان پایان یافته و بهار فرا می‌رسید، درها و پنجره‌ها به سوی باغ گشوده می‌شد، سبزی درختان و بوی گیاهان و طراوت هوا بی اختیار همه را به بیرون از خانه می‌كشاند. روشنایی طولانی روز فرصتی بود تا بچه‌ها هر چه در توان داشتند، بدوند و جست خیز كنند و شب مدهوش سر بر بالینی بگذارند كه مهربانانه مادر برایشان گسترده بود. حضور پدرومادر، حضور امنیت و آسایش بود.
امنیت و تعلق خاطری كه سیراك از كودكی با همه وجود خود آن را دریافت و با آن بزرگ شد. درك و احساس همین آسایش و آرامش بود كه در حالی‌كه صدای شروشور برادرانش فضا را پر می‌كرد، او صبورانه عالم باغ را كشف می‌كرد. روزها و ماهها می‌گذشتند و فصل‌ها از راه می‌رسیدند، سیمای باغ عوض می‌شد و او در كنار درختان و همراه با گل‌ها،‌ علف‌ها، پروانه‌ها و آوای پرندگان رشد می‌یافت و با آنها یكی می‌شد.
هوا كه رو به سردی می‌رفت، فرصت حضور در باغ هم كمتر می‌شد. سرما كه به اوج می‌رسید و امكان بیرون رفتن نبود، پنجره رابطه میان او و باغ می‌شد تا از درون آن شاهد ریزش كامل برگ‌ها و خشكی ساقه‌ها و كم‌رنگی زمستان باشد. در این فصل او از پنجره بیشتر و بهتر آسمان و رقص شاخه‌های لخت درختان را در آن می‌دید. وقتی بارش برف زمستانی همه جا را سفیدپوش می‌كرد، خطوط تیره تنه‌ها و شاخه‌ها در میان آن، بدیع‌ترین منظره‌ها را برای او می‌ساخت. شاید در همین روزهایی كه سرما، همه را به كنج دنج خانه كشانده بود، در كنار دفتر مشق برادران خود، كاغذ و مداد را كشف كرد و خاصیت سحرانگیز آنها را شناخت.
«نمیدانم از چه سنی نقاشی را شروع كردم، ولی می‌دانم سه ساله كه بودم، نقاشی‌ می‌كردم. بیش از همه پدرم مشوقم بود. مدام نقاشی می‌كردم. خوب یادم هست در حالی‌كه برادرانم در حال شیطنت بودند و از درودیوار بالا می‌رفتند، من آرام در زیر كرسی نشسته بودم و نقاشی می‌كردم. در آن موقع هیچ لذتی بالاتر از نقاشی برای من نبود. چنانچه هنوز هم، نقاشی برای من بزرگترین لذت است».
در اوقات بسیاری، بخصوص در بهار و زمستان، غروب كه می‌شد، حضور فامیل و دوستان، شادی بچه‌ها را تكمیل می‌كرد. پدر همیشه از این فرصت استفاده كرده و نقاشی‌های سیراك را به همه نشان می‌داد. كارها دست به دست می‌گشت و صدای شوق و تشویق بلند می‌شد. جمع خانوادگی، محل هنر نمایی دوستان و نزدیكان و به‌‌خصوص دایی‌ها بود. چهار تا دایی داشت كه هر‌كدام بر سازی مسلط بودند.
بزرگتر كه شد، دنیای اطراف او، از عالم باغ نیز فراتر رفت. كوچه، خیابان، بازار. بازار همیشه برای او بوی خاص و احساس عجیب، اما لذت بخشی داشت. به‌هم فشردگی جمعیت و رفت‌و‌آمد مردم و هیاهویی كه در فضای سرپوشیده بازار راه می‌انداختند به‌خصوص مشاهده پارچه‌های رنگین و قالی‌های آویزان، برای او بسیار دوست‌داشتنی بود.
مدرسه این عالم را بزرگتر كرد و كتاب باز هم بزرگتر.
هشت یا نه ساله بود كه جوانی ارمنی كه از شوروی (سابق) آمده بود، در نزدیكی خانه آنها (میدان اراك)‌ مغازه‌ای باز می‌كند و به فروش نقاشی‌های مردم پسند و آموزش آن مشغول می‌شود. «نقاشی‌های او برای من حیرت انگیز بود. مدت‌ها می‌ایستادم و شیفته‌وار محو تماشای آن‌ها می‌شدم. این باعث شد كه با نقاشی رنگ روغن آشنا شوم. تشنه یادگرفتن بودم و این اولین تاثیری بود كه از یك نقاش گرفتم.»
دوران دبستان كه تمام شد، بلافاصله به اتفاق خانواده به تهران برگشتند. در دبیرستان «تمدن» ثب‌نام كرد و تابستان را در یك آتلیه عكاسی به‌كار مشغول شد. از آن به بعد نیز، تا پایان دبیرستان، تابستان‌ها را در آتلیه گرافیك «آندو» به كار مشغول می‌شود. «آنجا اجتماعی از فارغ التحصیلان دانشگاههای مسكو و لنینگراد بود. بحثهای خوبی كه درباره هنر می‌شد، من را از سن سیزده یا چهارده‌سالگی با تاریخ هنر روس و به‌ویژه نقاشان آن آشنا كرد.»
حدوداً پانزده ساله بود كه با عنوان یك هنرمند جوان پایش به انجمن «مشاگویت» كه تجمعی روشنفكرانه از نویسندگان و شاعران بود، باز می‌شود. آنجا با «ماركوگریگوریان» آشنا شد و این آشنایی به دوستی ماندگار تبدیل شد. «ارتباط با كارمندان آتلیه گرافیك «آندو» و اعضای انجمن مشاگویت، ابتدا من را با نقاشان روس و سپس با نقاشان بزرگ ایتالیایی و فرانسوی آشنا كرد و افق وسیع عالم نقاشی را مقابل من گشود. خودم را با غولهای تاریخ نقاشی مقایسه‌ می‌كردم و می‌خواستم جا پای آنها بگذارم. از آن به بعد بود كه به‌طور مرتب طراحی می‌كردم و هر جمعه به مدت دوازده سال، بدون استثنا به طبیعت رفته او از صبح زود تا غروب، نقاشی می‌كردم»
سالهای دبیرستان، دوران «شاعرانگی» در نگاه به زندگی و هنر و همراه با ساعتها كار در روز و شب (طراحی، نقاشی، مطالعه) است. چنین تلاشی در كنار محیط مساعد و روشنگرانه اطرافش، به‌زودی او را در مقام نقاشی جوان و آینده‌دار مطرح می‌سازد و حضور آثارش در نمایشگاههای گروهی (اغلب انجمن فرهنگی ایران وشوروی) و در كنار آثار نقاشان پیش‌كسوت، مهر تاییدی بر آن بود.
بعد از پایان تحصیل در مدرسه، كار خود را در آتلیه‌های گرافیك ادامه می‌دهد و كماكان به‌طور جدی طراحی و نقاشی می‌كند. در این زمان ماركو برای تحصیل به «آكادمی‌رم» در ایتالیا رفته است، ولی ارتباط سیراك با او توسط نامه‌های ماهانه‌ای كه برای هم می‌فرستند، ادامه دارد. در این نامه‌ها، ماركو او را در جریان تازه‌ترین اتفاقات هنری كه در ایتالیا اتفاق می‌افتد، قرار می‌دهد. در كنكور ورودی دانشكده هنرهای زیبا دانشگاه تهران، پذیرفته می‌شود، ولی فضای دانشگاه برای او دو چندان مطلوب نبود و خیلی زود از ادامه تحصیل منصرف شد.
بعد از بازگشت ماركو گریگوریان در سال ۱۳۳۳، ارتباط صمیمانه‌تری با هم پیدا می‌كنند «ماركو كه از ایتالیا آمد، من، سهراب سپهری و چند نقاش دیگر با او مدل زنده كار می‌كردیم.
گاهی با هم تدریس داشتیم و نمایشگاه مشترك می‌گذاشتیم.»
در این زمان، ماركو در كنار تعلیم به هنرجویان جوان، «گالری استتیك» را دایر می‌كند و به معرفی نقاشان نوپرداز ایرانی می‌پردازد. به همت او در سال ۱۳۳۷ اولین بی‌ینال نقاشی نیز در تهران برپا شد. علاوه بر این وی همچنین در مقام یك نقاش، تاثیر تعیین كننده‌ای در این سالها داشته است. «او علاقه‌ای خاص به تجسم حالات روانی و موضوع‌های فاجعه‌آمیز داشت. آخرین نقاشی پیكر نمای او با عنوان آشویتس مشتمل برسیزده. قطعه به هم پیوسته بود كه انبوه درهم آدم‌های درمانده و وحشت زده را در آستانه كوره مرگ نشان می‌داد. در قطعه آخر فقط یك سطح سیاه خاكستر مانند به نشانه فاجعه نابودی دیده می‌شد. پس از آن گریگوریان با استفاده از موادی چون خاك، كاه و پلی استر دست به ساختن نقش بر‌‌جسته‌های انتزاعی زد». (۱)
طراحی و نقاشی از پیكره انسان، در كنار نقاشی از منظره، فعالیت مستمر ملكونیان در این سال‌ها است. به تدریج او به موضوعات اجتماعی می‌پردازد. توجه به طبقات تهدیست از جمله زنان چادری، مردان و زنان بی‌خانمان، كارگران، باربران، حیوانات مفلوك و... و موقعیت آنها در فضای شهری از جمله این موارد است. تاكید بر جنبه‌های تلخ و گاه دردناك زندگی، اغراق‌های مختصر، استفاده از عنصر خط و خلاصه‌كردن در رنگ و فرم در نقاشی‌هایش، به آن‌ها ویژگی اكسپرسیونیستی می‌بخشید. «در محله عزیز خان حسن‌آباد تهران زندگی می‌كردم و تمام سوژه‌های من به سمت محیط زندگیم رفته بود. به‌طوركلی نقاشی‌هایم بازتاب تجارب و رودررویی مستقیم با محیط زندگیم و انعكاس جنبه‌های تلخ و تراژیك زندگی عامه مردم شد. به گونه‌ای كه گاهی كارهای من را با تلخی و پوچی حاكم در كارهای «كامو» مقایسه می‌كردند.
در مسابقه و نمایشگاه نقاشی در انجمن ایران و آمریكا برنده جایزه می‌شود. (۱۳۳۵) موضوع نقاشی او در این نمایشگاه یك «سگ ولگرد» است كه در قطع كوچكی كار كرده است. «آن سگ ولگرد و آواره در خیابان‌ها، فرقی با آدمهای بی‌خانمان و فقیری كه در گوشه و كنار شهر دیده می‌شوند، نداشت. پرداختن به چنین موضوعاتی كه به دیگر شكل‌ها در كارهایم نمود می‌یافت، نتیجه فضای سیاسی و جو ملتهب آن دوره و فقر و تضادی بود كه احساس می‌كردم.»
سیراك در اولین بی‌ینال نقاشی تهران، برنده جایز بزرگ سلطنتی شد و كارهایش برای شركت در بی‌ینال ونیز انتخاب می‌شود. (۱۳۳۷) همان سال نیز به قصد تحصیل در آكادمی رم راهی ایتالیا می‌شود. در آكادمی ثبت نام می‌كند ولی دو ماهی بیشتر تحصیل را ادامه نداد و از ادامه آن منصرف می‌شود. «بیشتر ترجیح می‌دهم در تنهایی كار كنم، تا در محیط‌های شلوغی مثل آتلیه‌های دانشگاه. علاوه بر این زمانی‌كه من به ایتالیا رفتم، سالهای زیادی از تمام شدن جنگ دوم جهانی نگذشته بود و می‌شد اشتیاق مردم ایتالیا را برای زندگی و تلاششان را برای سازندگی مشاهده كرد. سینما، نقاشی و ادبیات ایتالیا در این دوره به اوج خود رسیده بود و بیشتر دوست داشتم در كنار این جریانات قرار گیرم. خیابان‌ها، موزه‌ها و گالری‌ها بهترین دانشگاه برایم بود و تلاش داشتم تا درسهای هنر را از همین‌جاها دریافت كنم.
هنوز هم به‌جز ساعتی كه در تنهایی مشغول به كار هستم، دوست دارم خیابان‌ها و آدمها را ببینم. به همین جهت خیابان‌های تهران كه انبوه جمعیت در آن‌ها در حال رفت‌و‌آمد هستند را دوست دارم. همین میل به دیدن است كه باعث شده تا به گوشه گوشه سرزمین ایران نیز مسافرت كنم.»
بعد از شش ماهی اقامت در ایتالیا، به ایران برگشته (۱۳۳۷) و مصصم‌تر نقاشی را ادامه می‌دهد. در كنار كار در آتلیه‌های گرافیك، نقاشی‌های خود را كماكان به صورت پیكرنما و با حال و هوایی اكپرسیونیستی ادامه می‌دهد، مدتی نیز به كنده‌كاری و ساخت نقش برجسته می‌پردازد و در نمایشگاه‌های انفرادی و جمعی شركت می‌كند. از جمله: نمایشگاه انفرادی در انجمن فرهنگی ایران و هنر ۱۳۴۱، بی‌ینال پاریس ۱۳۳۸، بی‌ینالهای تهران ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۵. سفر به نقاط مختلف در ایران برای او هدف مهمی است و سفر به «سیستان و بلوچستان» تبدیل به نقطه عطفی در ادامه فعالیت نقاشانه او می‌شود. (۱۳۵۱)
«در این سفر كه حدود دو ماه طول كشید، از زابل و سیستان‌و‌بلوچستان رفتیم چابهار و بندرجاسك و بندرعباس و بعد دور زدیم آمدیم شیراز و اصفهان و بعد تهران. در سیستان و بلوچستان، صحرا، كویر و كوه‌های عجیب و شگفت‌انگیز آن به‌قدری زیبا بودند كه تصویر و تصورش برای همیشه در ذهنم ماندگار شده‌اند. اما، در چنین طبیعت بكر و ناشناخته مردمی بودند كه در كمال فقر زندگی می‌كردند، كاملاً فقیر. در عین‌حال خالق زیبای‌های بسیار و با لباس‌ها و بافته‌هایی خوش نقش و بدیع. نقوش و رنگ گلیم‌هایی كه می‌بافتند، فوق‌العاده بود. وقتی كه به تهران برگشتم، به احترام مردمی كه در فقر مطلق به سر می‌بردند، تا شش ماه، با حداقل غذا خودم را سیر می‌كردم. این ریاضت كشی‌ها، من را در خود فرو برد و وقتی شروع به كار كردم، تمام تصویرها و تاثیرات آنجا، یعنی طبیعت، محبت بی‌دریغ مردمش، نقوش بافته‌ها و سفال آن‌ها و به‌خصوص مراسم دینی و جادویی كه با رقص و زدن طبل و شیپور همراه بود رفته‌رفته وارد نقاشی‌هایم شدند. آثاری متفاوت با كارهای گذشته و با فضایی كاملا نوشكل گرفتند.
كم‌كم این شیوه استخوان‌بندی كارهای آینده‌ام را پی‌ریزی كرد. «روند كاری من روی چنین نظرگاهی ادامه پیدا كرد و رسید به یك جایی كه خیلی خیلی چیزهای زائد را در كارم از بین برد و به سادگی كامل رساند».
سیراك نخستین تجربه‌های خود را بعد از سفر به سیستان‌و‌بلوچستان در گالری «زروان» به تماشا گذاشت كه مورد توجه قرار می‌گیرد. (۱۳۵۲) كماكان موضوع نقاشی‌های او انسان و یا طبیعت است، اما گویی او تلاش دارد تا با حذف همه ظواهر و آنچه در نگاه اول به چشم می‌خورد، به‌بن مایه، استخوان‌بندی و ساختار اصلی آنها برسد. سه سال بعد، تجربه‌های جدید خود را در گالری «ا‏ٌدرمات ODERMATT» پاریس به نمایش گذاشت. (۱۳۵۵)ایران درودی در نقد و گزارش پیرامون این نمایشگاه می‌نویسد: «این نمایشگاه از طرف منتقدین و جامعه هنری فرانسه با اقبال بسیار روبه‌رو شده است و اكثر مجلات و جراید معتبر فرانسه، از جمله مجله‌های «ژردان دزار» و روزنامه‌های «فیگارو» و «لیترر» به تفضیل به تحلیل و بررسی این نمایشگاه پرداخته و با لحنی تحسین آمیز، هنر او را ارزشیابی كرده‌اند.»
در ادامه می‌نویسد: «او كه با نقاشی فیگوراتیو و طراحی محكم آكادمیك نقاشی را شروع كرده، طی سالها، با بهره‌گیری از تجربیات در زمینه‌های مختلف به نقاشی تجریدی گرایید و در این سبك به چنان شخصیت قاطع و یگانه‌ای دست یافت كه امروز نه تنها از باارزش‌ترین نقاشان ما به شمار می‌رود، بلكه با استناد به نقدهایی كه منتقدین و هنرشناسان معتبر، درباره نمایشگاه پاریس او نوشته‌اند، می‌توان به جرأت او را در دریف بهترین نقاشان سبك تجریدی جهان قرار داد...
در واقع دنیای نقاشی ملكونیان دنیایی است كه اجزای آن، یك به یك از صافی تجربیات ذهنی و عینی و مراحل مختلف زمانی گذشته و با حفظ یكپارچگی خاص خود به صورت اشكال خلاصه شده و تجزیه شده در آمده است. ما به عنوان تماشاگر، شاهد مرحله نهایی این دگرگونی‌ها هستیم، ولی این نتیجه نهایی چیزی جدای از بازسازی و دگرگونی یك‌یك عوامل موجود نیست، ما در برخورد با آن به قطعیت وجود اندیشه‌ای كه بیان نقاشی خود را یافته است، پی می‌بریم.»‌(۲)
آلن بوسكه ALALN BOSQUET منتقد معروف فرانسوی نیز در مقدمه كاتالوگ این نمایشگاه چنین می‌نویسد: «در هر نسل، هر سه یا چهار بار یك نقاش ظاهر می‌شود. نقاشی كه ما را مسحور می‌كند، از ما نظرخواهی می‌كند و شاید هم ما را به ستوه می‌آورد.
زیرا نمی‌دانیم او را در كجا قرار دهیم و چگونه دركش كنیم». در ادامه می‌گوید: به محض برخورد با كار ملكونیان هنرمند ایرانی هزاران تئوری به ما هجوم می‌آورد كه این نقاش را با ضوابطی كه می‌شناسیم، ارزیابی كنیم. ولی تنها ضابطه شناخت ما در مورد كار او، عادت به فضاهای عظیم است. فضاهایی كه نقاش آن را با تجربه‌های عرفانی خود به حركت در می‌آورد.» (۳)
سیراك ملكونیان دو سال بعد ادامه همین تجربیات را در نگارخانه زند تهران به نمایش گذاشت. (۱۳۵۷) منتقدی كارهای این نمایشگاه را این‌گونه توضیح می‌دهد: «سیراك ملكونیان عاشق طبیعت وحشی ایران است و سفرهای او به دور ایران، هر بار جلوه تازه‌یی از تصویرهای چشمگیر تجسمی طبیعت ایران را برایش مطرح می‌كرد. همین دریافت، سیراك را به نقاشی‌های كنونیش واداشته است. او در نگاهش به طبیعت ایران، به كوه می‌نگرد. به كوهی پیش‌رو كه گویی پوست آن را برداشته باشند و تمام اعضا و رگ‌ها و خاصیت تجسمی آن را بیرون انداخته باشد. شیارها و خطوط و استخوان‌بندی و سلول‌های كوه، برداشت ساده، اما درست نقاشی‌هایش است.»
«در آثار این نقاش، مورد مهم، دست پرتوان و قدرت خوب طراحی او است و به دنبال آن تركیب سازی چشمگیر و رنگ‌هایی كه به كار می‌برد. سیراك می‌كوشد رنگ‌هایش در عین چشمگیری، از طبیعت وحشی هم نشان داشته باشد... نمایشگاه آثار تازه این نقاش را،‌ كه بی‌سر‌و‌صدا و هیاهو به كار مشغول است و در كارگاه خود، جستجوهایش را برای كشف ابعاد تازه دنبال می‌كند، می‌توان یك نمایشگاه موفق سال جدید به حساب آورد». (۴)
تشكیل «گروه آزاد» در سال ۱۳۵۳ و همكاری، دوستی و هم‌فكری سیراك با نقاشان عضو این گروه حائز اهمیت است. (۵) گروه آزاد كه به عنوان اولین گروه نقاشان ایرانی و در طی بیش از سه سال فعالیت، نمایشگاه‌های متعددی با عنوانهای «آبی» و «گنج و گستره» برگزار كرد، توانست تاثیر مطلوبی در فضای نسبتاً فعال هنرهای تجسمی آن سالها در تهران داشته باشد. حضور سیراك در این گروه و دوستی و نزدیكی با هنرمندانی نظیر سپهری، منوچهر شیبانی، تناولی و شهوق و شاعرانی چون احمد شاملو، نصرت رحمانی، نادر نادرپور و محمد زحلی، فضا و محیطی غنی كه وی می‌توانست در آن تنفس كند را نشان دهد.
دوران انقلاب كه رسید، چند سالی فعالیت سیراك دچار وقفه شد.
«اتفاقهایی كه در سالهای انقلاب رخ می‌داد، هجوم‌ها، شعارها، زخمی و كشته‌ها، نمی‌گذاشتند برای كار تمركز كافی داشته باشم وكلاً ریتم زندگیم را تغییر داد.» بنابراین تصمیم به مهاجرت می‌گیرد. (۱۳۶۰) برای دریافت ویزا، به یونان می‌رود. در خانه دوستی آمریكایی مقیم می‌شود كه مدتی در ایران زندگی كرده و به اتفاق سفر سیستان‌و‌بلوچستان را تجربه كرده بودند.
هشت ماهی در آتن ماند. در این مدت به شهرهای زیادی در یونان سفر كرد و با دیدنی‌های فراوانی آشنا شد. «رنگ خاك یونان خیلی نظرم را جلب كرد. سفید عاجی بود. دریای مدیترانه كه بارها برای شنا آنجا رفتم، با افقهای بسیار زیاد و مردمانی خوب، كه در ساحل آن صیادی می‌كردند. از دیدن آدم‌ها و ردوبدل نگاه با آن‌ها، چیزهای زیادی آموختم. وقتی جایی هستی كه زبان مردم آن‌جا را نمی‌دانی، بیشتر می‌توانی حس كنی. احساس كاملا خالص و ناب. چون زبان و كلامی برای دروغ گفتن در میان نیست. من از سفر به یونان خیلی استفاده كردم و موفق شدم در آنجا نقاشی‌های نابی انجام دهم.»
حدود شصت‌و‌پنج اثر كه اغلب در قطع‌های كوچك اجرا شده بودند. این مجموعه را ابتدا در آتن (۱۹۸۱-۱۳۶۰) و سپس بعد از مهاجرت به كانادا، در گالری گورگی نیویورك به تماشا گذاشت. (۱۹۸۳-۱۳۶۲)
در كانادا ابتدا با خانواده در مونترال (بخش فرانسوی زبان و نزدیك كٍبِك) ساكن می‌شوند. در آنجا برای تدریس نقاشی در دانشگاه معتبر دعوت به همكاری می‌شود، اما تنهایی و شرایط سخت آب‌و‌هوا، سبب برگشت به ایران می‌شود. بعد از مدتی حضور در ایران، وقتی شرایط اقامت آن‌ها در تورنتو فراهم شد، به آن‌جا مهاجرت كردند.
سال‌های ابتدای مهاجرت سال‌های سختی است. لازم است تا با شرایط جدید عادت كند و ریتم زندگیش را با محیط تازه تطبیق دهد، انجام كارهای گرافیكی، بخصوص طراحی نشانه و علایم گرافیكی و تجاری مهم‌ترین منبع درآمد او در این سالها‌ است. (از نشانه‌های قابل توجهی كه در كانادا طراحی كرده است، یكی طراحی مركز موسیقی كانادا» و دیگری نشانه مسابقه گذاشته شده در پنج كشور ژاپن، ایتالیا، فرانسه، هلند و هند كه طراحی نشانه وی برگزیده اول شد.)
ده سالی طول كشید تا موقعیت مساعدی یافت. «در فاصله این ده سال، بیشتر طراحی می‌كردم. چون طراحی، نشانه‌ی وجود و هویت هنرمند و مانند امضای او است و كسی نمی‌تواند عین آن را تقلید كند.»
با بهبود شرایط نقاشی را بلافاصله با جدیت بیشتری ادامه می‌دهد. كارهای جدیدی كه حاكی از پالایش نگاه او به طبیعت و انعكاس محیط تازه زندگی‌اش است. «در كانادا، هشت ماه از سال برف می‌بارد، بنابراین رنگ سفید حاكمیت مطلق پیدا می‌كند. در این فضا، تیرك‌های عمودی و كابل‌های افقی برق، ریل‌های راه‌آهن و تراموا، شاخه‌های درختان و یا خط‌های مشجری كه از آب شدن برف برجا می‌ماند، تمام ا‌ین‌ها مثل رشته‌های اعصاب و یا خط‌های كف دست، جزیی از زندگی و بخشی از وجود ما می‌شوند.
«كارهای اخیرمن در گالری ماه (۱۳۸۵) كه به آنها عنوان وایبرشن VIBRATIONS (ارتعاشات) داده‌ام، حاصل طراحی‌های كوچكی است كه در فاصله دو سال اخیر در تورنتو و در دفترچه یادداشت طراحی كرده‌ام. برای من امروزه خط‌ها و ارتعاشات زیباترین پدیده‌هایی هستند كه به موسیقی، به نت، به آهنگ و به ریتم می‌رسند. مانند ریتم اعصاب انسان، ریتمی كه اگر صحیح بیان شود، جزوی از زندگی ما می‌شود.»
«در كنار این آثار،‌ كارهای اصلی من در تورنتو، نقاشی‌های كاملاً‌ مشخصی است، كه از جهتی ادامه كارهای گذشته و از جهات دیگر كاملاً متفاوت با آن‌ها هستند. در این آثار كه رنگ سفید بر همه رنگها مسلط است، طراحی‌ها مانند شكاف‌های رنگینی هستند كه در لابه‌لای سفیدی به چشم می‌خورند. به عبارتی رنگ‌‌ها چاشی سفیداند و حضور فراوانی دارند،‌ اما كمتر به چشم می‌خورند.»
رضا براهنی در نوشته‌ای كارهای وی را این گونه نقد می‌كند: «سیراك ملكونیان شباهتی به سورئالیست‌ها، دادائیست‌ها و كوبیست‌ها ندارد. هرگونه شباهت به نهضت‌های هنری به حداقل تقلیل یافته. سیراك دنیای جدیدی می‌سازد با حذف دنیای واقعی، با تقلیل دادن شكلیت (اندام‌وارگی) با رها كردن كار خود از یورش آشناهای تناقض آمیز به سوی یكدیگر.
هرچند با ایقان مطلق می‌توان گفت كه او شباهت به جهان معاصر دارد، اما او هرگونه ارجاع به زندگی و هنر این جهان را از میان برداشته است... این هنر، هنری است كه چیزی را نشان نمی‌دهد، به عبارت دیگر این هنر به معنای واقعی هنر عالی است و خط‌ها از حاشیه به طرف وسط تابلو حركت می‌كنند و در آنجا به هم می‌پیوندند، این حركت و پیوستن تنها چیزی است كه از بیننده انتظار می‌رود كه ببیند. می‌توانید بگویید كه خطوط در وسط به هم می‌پیوندند و این به نوبه‌ی خود یك فرم است. البته شكلی وجود دارد، شكل اغتشاش در وسط، اما زیبایی این پیوستن، در زیبایی خود همین پیوستن است. انقلاب در شعر، انقلابی است در زبان شعر. انقلاب در نقاشی، انقلابی است در قرارگرفتن خط ورنگ. چگونه این خط‌ها به هم می‌پیوندند. چگونه در وسط یا هر جای دیگری،‌ به سوی هم كشیده می‌شوند و بعد یا در جهت قبلی خود و یا در جهت‌هایی دیگر كشیده می‌شوند. سروكار ما در اینجا با هنر به خاطر هنر هم نیست.
ساختار دیده شده از پیش، اساسی‌ترین نقش را بازی ‌می‌كند. همیشه پیش از آن‌كه این اثر را ببینی، قبلاً یكی دیگر از همان نوع را دیده‌ای، به دلیل این‌كه اثر بعدی ما را به یاد اثر قبلی می‌اندازد، به یاد موزیكالیته Musicality اثر قبلی و تشنگی برای مقدار بیشتری از آن‌چه قبلاً‌ بوده. بعد ادامه پیدا می‌كند. بعد می‌روی سراغ عشق بعدی، سراغ پرده‌ی بعدی از سیراك. پرده سیراك ملكونیان.» (۶)
بهرام بهرامی نیز در مقدمه كاتالوگ كارهای اخیر وی (كه در گالری ماه به نمایش درآمد) می‌نویسد:«ما آنچه در این مجموعه و دیگر كارهای سیراك می‌بینیم عكس‌برداری كوركورانه از طبعیت نیست. گرچه در این ضربان‌ها نیز (آنچنان‌كه خود او آن‌ها را می‌نامد) می‌توانیم بی‌درنگ طبیعت یا عناصر طبعیت را شناسایی كنیم. ما در این مجموعه جهان را در پوست و گوشت می‌بینیم، همچون آن پیل تنومند [اشاره به داستان فیل در تاریكی مولانا] اما این بار در روشنخانه خود.
سیراك با خط‌هایش خط‌های جهان طبیعی را حذف می‌كند. حذف، ضرورت طراحی مدرن است. حذف فیزیكی جهان. جهانی كه تاكنون كوركورانه می‌دیدیم. زیرا دستی چشمان ما را بسته بود و رهایمان كرده بود كه ببینیم.»(۷)
نویسنده : حسن موریزی نژاد
پی‌نوشت:
۱- ر. پاكباز- دایره المعارف هنر. نشر فرهنگ معاصر. ص ۵۹۲
۲- ایران درودی، مجله سخن دوره ۲۴، فروردین سال ۱۳۵۵
منبع : دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس