جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
مجله ویستا


دهخدا در تبعید


دهخدا در تبعید
درهمه طول عمر و عرض تاریخ، با پدیده نقل و انتقال از نقطه ای دیگر روبه رو بوده ایم. گاه این نقل و انتقال اختیاری است و در اغلب موارد، اجباری، یعنی ترجمان خشونت عریانی است كه در مورد دسته و گروه خاصی اعمال می شود. نقل و انتقال اختیاری یا مهاجرت، گاه خود نمود غیر مستقیمی است از خشونت و از تنگناهایی كه بر سر راه روال عادی زندگی به جریان می افتد و مهاجر را به مهاجرت وا می دارد. ولی نقل و انتقال اجباری (تبعید و پناه جویی) همیشه انعكاسی است از خشونتی كه اعمال می شود. پناه جو اگر چه جانش را در چمدان نهاده و به سرزمینی دیگر می گریزد ولی این گریز واكنشی طبیعی و بدیهی است به وضعی كه در آن قرار گرفته است. گرچه درست است كه هیچ كس از سر هوا و هوس پناه جو نمی شود ولی در تحلیل نهایی، این پناه جو است كه در عكس العمل به شرایط نامساعد، خود را به مخاطره می اندازد و از سرزمین خویش می گریزد. اما تبعیدی این حداقل «آزادی» را هم ندارد كه خودش تصمیم بگیرد و بعلاوه، از وضعی نمی گریزد. دیگران، یعنی همان كسانی كه وقتی منطق شان می لنگد اعمال خشونت می كنند، تبعیدی را از سرزمینش می گریزانند و به سرزمینی دیگر پرتاپ می كنند. در مقام مقایسه، وضع یك مهاجر یا یك تبعیدی و پناه جو، اگر چه در ظاهر به هم می ماند، ولی از زمین تا آسمان تفاوت دارد. مهاجر خود تصمیم می گیرد كه از كجا به كجا برود ولی پناه جو و تبعیدی حق انتخاب ندارد و باید به جایی برود كه به او پناه می دهند یا خشونت گران می خواهند. تا آنجا كه به ناسازگاری فكری و فیزیكی جامعه میزبان یا «مهمانان ناخوانده» مربوط می شود، مهاجر و تبعیدی و پناه جو تفاوتی ندارند. تفاوت اساسی در این است كه برای یك مهاجر این ناسازگاری «خودخواسته» است و برای تبعیدی و پناه جو تحمیلی و اجباری. و همین تحمیل و اجبار است كه زندگی یك تبعیدی را دوصد بار سخت و طاقت فرسا می كند. كسی كه در جامعه دیگری با فرهنگی دیگر، زبانی دیگر و بطور كلی نظام ارزشی متفاوت به دنیا آمده، كودكی، نوجوانی و حتی جوانی خود را در آن سپری كرده، در نتیجه عواملی بیرون از كنترل خود، به متن جامعه ای ناشناخته و غریب و بیگانه پرتاپ می شود. برخلاف یك مهاجر، برای یك تبعیدی و پناه جو مشكل لاینحل این است كه وضع كنونی اش را نمی خواهد و نمی پسندد و با همه زرق و برق ظاهری نمی تواند جذب جامعه ای بشود كه با آن به تمام معنی بیگانه است. از سوی دیگر، آنچه را می پسندد و می خواهد، و می داند كه می خواهد، با تصمیم دیگران نمی تواند داشته باشد. این مشكل لاینحل و درونی شده نه فقط با گذشت زمان تخفیف نمی یابد بلكه هر روز عمیق تر و دردناك تر می شود. یك تبعیدی، مثل روغن بر آب، در سطح جامعه تازه بیگانه می ماند. علی اكبر دهخدا یكی از كسانی است كه با پایان یافتن مرحله اول مشروطه در قتلگاه باغشاه، از سوی خودكامگان محمدعلی شاهی تبعید می شود. شماری از شیفتگان آزادی در قتلگاه باغشاه به خاك می افتند ولی دهخدا همراه تقی زاده و چند تن دیگر در سفارت انگلیس پناه می گیرد و مدتی بعد از ایران تبعید می شود. این گروه از تهران به انزلی حركت داده می شوند و گرچه دهخدا «یك نفر را در روی زمین» نمی شناسد ولی «تا سرحد مخارج» می دهند و بعد آنها را به امان خدا رها می كنند كه خود نمود دیگری از خشونت خودكامگان است.۱ به جزئیات نمی پردازم و از سختی ها و مرارت های دهخدا نیز سخن نخواهم گفت چون هدفم در این نوشتار چیز دیگری است. از این دوران تبعید، متن ۱۸ نامه دهخدا را به همت استاد ایرج افشار در دست داریم كه عمدتا به معاضد السلطنه نوشته است. هر چند خود آقای دكتر افشار به بررسی این نامه ها پرداخته اند۲، و در نتیجه كوشش من برای ارزیابی دوباره این نامه ها شاید حالت زیره به كرمان بردن داشته باشد، ولی در این نوشته، به اختصار به بررسی این نامه ها می پردازم. خواهم كوشید تا نكته های گفته شده را تكرار نكنم. به گمان من این نامه ها برای شناخت روحیات دهخدا بسیار پر ارزش است و خبر و نشان از بزرگ مردی می دهد كه گرچه می شكند ولی در برابر خود كامگان و شرایط نامساعد و دشوار سر خم نمی كند. آنچه می توان بر پایه این نامه ها گفت، تعهد كامل و تزلزل ناپذیر دهخدا به مبارزه برای آزادی است كه مستقل از موقعیت او به عنوان یك تبعیدی و وضع مادی نامساعدش، تعطیل بردار نیست. گو اینكه دهخدا به عنوان یك تبعیدی، وضعش با دیگر تبعیدشدگان تفاوتی ندارد، ولی در این نامه ها نیز، مبارزی ۲۴ ساعته باقی می ماند. این سخت جانی حیرت انگیز در برابر ناملایمات و این سخت كوشی دلچسب و دلپذیر در مبارزه با خودكامگی، بی گمان تبلور بیرونی باور دهخدا به آزادی است. این باور كه در جسم و جانش رسوخ كرده بود در نگاه اول باور نكردنی به نظر می آید ولی حقیقت دارد. طبیعی است كه به صورت یك تبعیدی كه به خواسته دیگران از ایران به بیرون پرتاپ شده است گه گاه از زمین و زمان شكایت دارد، اما آن چه در این نامه ها نمود برجسته تری پیدا می كند، مبارزه جویی دهخداست. چگونگی اش را خواهیم دید. در این مجموعه، و بطور كلی در دوره تبعید نیز دهخدا چند بعد دارد. هم معلم اخلاق است و هم معلم تراز اول سیاست كه با دوراندیشی و ادراكی گسترده و عمیق، طنز ناب و خواب پرانش را حفظ كرده است. برای نمونه، هم طنزهای درخشان «كلام الملوك ملوك الكلام» و «اكونومی پلتیك» محصول این دوره تبعید است و هم بیانیه بی نظیر «طبیعت سلطنت چیست؟» و این همه، در حالیست كه خودش نیز می داند سنگینی «یك عمر زندگی سرگردان، یك دنیا استعداد و امید هدر رفته» را همچنان بر دوش دارد.۳ بر سر سجایای اخلاقی دهخدا معطل نمی شویم كه عمر پاك زیست و زلال. و از دلگرفتگی ها و دلتنگی های طبیعی اش در دوران تبعید هم سخن نخواهیم گفت. این گونه دلتنگی ها در ذات تبعید وجود دارد و در نتیجه، ارزیابی آنها، به گمان من، برای شناخت علی اكبر دهخدا چندان مفید نیست و چیزی كه چیزی باشد به ما نمی آموزد. این گونه دلتنگی ها می تواند از جانب هر كسی كه به تبعید می رود روی كاغذ جاری شود. آن چه ویژه است و جالب توجه، این است كه دهخدا در بدترین شرایط زندگی در تبعید كه به راستی محتاج نان شب بود، نه بر سر باورهایش معامله كرد ونه از اعتقادش به آزادی و از آن مهمتر، از مبارزه برای آزادی ذره ای یا لحظه ای دست برداشت. برای او پاریس حكم تهران، «تبعید حكم تكفیر و گرسنگی در غربت حكم بدبختی در وطن» دارد و تنهایی گاه به اندازه ای می رسد كه آرزوی مرگ می كند. گرچه شب و روز «طعن و طنز می زنند» كه دهخدا «كاره نیست و فكری جز وقت گذراندن ندارد»۴‑و هر چند «خودش تا گلو زیر قرض یك نفر زن پانسیونر است» و گرچه اهل و عیالش در تهران «برای نان یومیه معطلند» ولی دل و جانش در جای دیگر است.۵ به طعنه می نویسد و شكوه می كند «به كه می توان گفت» كه در میان «این همه وزراء، رجال، اعیان و متفرقه كه امروز به تهمت وطن پرستی تبعید شده اند … آنقدر فداكاری نیست كه دو هزار تومان برای فراهم كردن اسباب طبع یك ورق روزنامه صرف كنند!». التماس دعا دارد كه هر طور هست مقداری پول تهیه شود «برای خریدن حروف فقط» چون «حروف چین لایق هم در این جا از خود ایرانی ها ترتیب داده» است.۶
عبرت آموز است كه دهخدا به چه فكر بوده و دیگران، در چه افكاری غوطه می خورده اند! در نامه دیگری گله می كند كه از «كثرت بیكاری دیگر نزدیك است دیوانه شوم».۷ البته مشكل بی پولی و نداری همچنان هست و حتی بدتر، «سه روز است با نان و شاه بلوط می گذرانم» با این همه، «مقاله مفصلی نوشتم» كه در روزنامه Les Debats درج شد. «مقاله دیگری هم خیلی جذاب و فوق العاده كشنده نوشته» و ترجمه اش را در انجمن اخوت اسلامی خوانده كه «فوق العاده اثر» كرده است. از آن گذشته، در كنار كارهای دیگر، و با وجود نان و شاه بلوط خوردن «عجالتا دوازده روز است كه روزی شش ساعت با این خانم {شاعره و نویسنده مشهور پاریس در آن سالها كه متاسفانه اسمش را نمی دانیم} مشغول ترتیب یك كنفرانس درباره ایران هستیم».۸ و این همه در حالیست كه در نتیجه بی پولی و «از ترس زیاد قرض» بی خانمان و بی سرپناه هم شده است و شبها در منزل محمدخان قزوینی «به قدر پهن كردن یك رخت خواب روی زمین {آنهم فقط در شب} جا» عاریه كرده است. تمام پولی كه در دنیا دارد، تنها سه فرانك و نیم است و به طنز و طعنه می گوید با این وضع و این مقدار اندك پول «می خواهم محمدعلی شاه را از سلطنت خلع كرده و مشروطه را به ایران عودت بدهم.»۹‑ با همه بدبختی و نداری، بالاخره كار چاپ نشریه صور اسرافیل در تبعید سر می گیرد كه هم از عشق آباد و ایروان طالب دارد و هم از بخارا و تبریز؛ «هنوز نوشته نشده تقریبا هزار مشتری پیدا كرده»۱۰ تفاوت سه شماره این نشریه كه بیرون از ایران چاپ می شود با آن چه در ایران چاپ شده بود، این است كه دهخدا این بار شمشیر قلم را از رو می بندد. اگر به دلایل اجتماعی و سیاسی در ایران می بایست در لفاله حرف بزند، آن پرده ها دیگر كنار رفته است. متولیان استبداد و میراث داران خودكامگی و پرده همه حرمت ها را دریده اند. دهخدا در یكی از شماره ها مقاله ای می نویسد كه با مخالفت ظهیر السلطان رو به رو می شود. به گفته دكتر افشار، ظهیر السلطان از معاضد السلطنه می خواهد كه آن مطالب كه حاوی انتقاد از خویشان ظهیر السلطان بوده درج نشود. با مختصری كه از وضع دهخدا نوشته ایم، پاسخ دهخدا در مخالفت با ممیزی دندان شكن است و آموزنده. می گوید در عین «مشروطه طلبی»، «در اعمال شخصی باید مستبد بود». كمی بیشتر می خوانیم، منظور دهخدا روشن می شود. واكنش ظهیر السلطان را به طعنه، تشبیه می كند به برخورد امیر بهادر كه «می گفت من مشروطه طلبم» به شرطی كه «تمام شئون اقتدار، چپاول و یغمای سابقم سر جایش بماند.» با توضیحاتی بیشتر، حرف دهخدا این است كه این مشروطه نمی شود و ادامه می دهد «اگر این نمره آنطور كه من نوشته ام چاپ نشود بكلی بكلی از من صرفنظر كنید.» شوخی هم نمی كند و دلیلش روشن است و سر راست:
«ترك نام و ترك دین و ترك جان در ره معشوق، اول منزل است.»۱۱ در بیشتر نامه های دوره تبعید، همچنان نگران چاپ صور اسرافیل است. گاه، دل شوره اش كمی خنده دار هم می شود. گویی كوشش برای چاپ نشریه ای كه بتواند صدای آزادی خواهان را به دیگران برساند، همه جسم و جان دهخدا را گرفته است. برای نمونه، از آمدن دوستی به اروپا خوشوقت می شود و ضمن خوش آمدگویی می نویسد «وجود ایشان كیمیاست» و از آن گذشته «نه تنها به درد حروف چینی می خورد، برای هر دردی دوا هستند»۱۲ و اگر چه نه در وضع مالی بهبودی پیش آمده و نه در اوضاع داخلی ایران ولی «از مژده طبع روزنامه فرح نمی دانم چه بكنم!»۱۳. هوشمندی دهخدا در ارزیابی اوضاع ایران از سویی و از كسانی كه در فرنگ بوده اند از سوی دیگر، بسیار روشنگرانه و بینش سیاسی او روشن و صریح است. لحظه ای نیست كه در دل نگران اوضاع ایران نباشد و در ضمن دلگیر و عصبانی از كم كاری دیگران، گرچه همان دیگران، بعضا او را به تنبلی متهم می كردند. در نامه دیگری از ایوردون به مداخله روسیه تزاری و شكست ستارخان در تبریز اشاره می كند و در نهایت استیصال می پرسد «چرا ماها نباید هر كدام مثل یك شیر زخم خورده نغریم و به هر طرف حمله نكنیم.» روشن و از روبرو برخورد می كند تا در دلی شكی باقی نماند كه دهخدا در كجا ایستاده و چه می گوید. هدف دهخدا این است كه راه را بر هر تفسیر و تعبیر مسئولیت گریزانه ببندد. «آخر بابا یك حركتی، یك جنبشی. این وزراء، این امراء، این رجال، این شاهزادگان كه امروز جا بر همه عیاشهای پاریس تنگ كرده اند تا كی صبح باید در «بوا» گردش كنند و شب در قهوه {خانه} و تئاتر یا گوشه خانه خرابشان بلمند؟» … «والله تمام شدیم. بالله عزت دولتی، ملیت، قومیت، وطن، شرف، ناموس و هر چه كه داشتیم از دست رفت» و به همین خاطر است كه ادامه می دهد، «نمی دانید جناب معاضد السلطنه، والله العلی الغالب مرگ هزار بار برای یك نفر باغیرت از این زندگی بهتر است».۱۴از گوشه گیری ممتاز السلطنه عصبانی است و از كم همتی هموطنان عصبانی تر و این نكته از ورای اشاره اش به ادوارد بروان معروف روشن می شود كه «كاش یك نخود غیرت این خارجی در تن ما اهلیها بود» و افسوس می خورد كه «نیست». بر براون دل می سوزاند كه آن بیچاره تا كی می تواند سر بی صاحب بتراشد و «در عزائی كه صاحبان عزا به عیش مشغولند، ماتم بگیرد» و سپس، باز می گردد به نگرانی عمیقش برای آنچه در ایران می گذرد: «والله ایران در شرف رفتن است». و اگرچه می دانیم كه مكنتی ندارد ولی عاقل را اشاره ای كافیست: «آخر بابا این مكنتی كه ما داریم و حالا از ترس مخاطره آن تكان نمی خوریم از این آب و خاك بدبخت است … این كمال حق ناشناسی است كه اقلا صد یك نعمای این آب و خاك را در دفاع از آن صرف نكنیم».۱۵ دهخدا در موارد متعدد به معاضد السلطنه و دیگران حملات كوبنده دارد و شماری از فرنگ نشینان را آشكارا «دزد» می خواند و در انتقاد از تمایل معاضد السلطنه به سردار اسعد بختیاری، با هوشیاری و آگاهی می نویسد سردار اسعد بختیاری، با هوشیاری و آگاهی می نویسد سردار اسعد «باید همیشه آلت باشد نه علت» و اگر «قوای معنوی» از سوی آزادی خواهان در اختیار كسانی چون او قرار بگیرد «دیگر چرا زیر بار خیالات ضد استبدادی خواهند رفت». محمدعلی شاه می رود و «علیقلی مقتدر خیلی خطرناك تر از محمدعلی ضعیف است» و سپس این هشدار دوراندیشانه را پیش می كشد كه «تصور نكنید كار ایران به زودیها اصلاح خواهد شد. عمده زحمت ما و بزرگترین میدان جانبازی و فداكاری بعد از مرگ محمدعلی شاه است».۱۶ برای نجات ایران هم به هیچ قدرت دیگری اعتقاد ندارد. در پاسخ این ادعا كه انگلیسی ها نخواهند گذاشت روسیه بر ایران حاكم شود، كه دیدگاه بعضی كسان در اروپا بود، می نویسد «افسوس كه همیشه این لولوهای پشت پرده كه از بچگی جسارت و شجاعت و جرئت ما را تمام كردند در بزرگی هم دست از ریش ما بر نمی دارند.» از سوی دیگر‌، وقتی تبریز به پا خاسته با یورش همه جانبه نیروهای طرفدار خودكامگی روبرو می شود، دهخدا خواستار آن است كه از رشت به تهران حمله شود تا قوای دولت تقسیم و تجزیه شود «و گرنه كار ما تمام است».۱۷ خواندنی ترین سند در این مجموعه، نامه دهخدا به انجمن سعادت در استانبول است به تاریخ ۱۸ مارس ۱۹۰۹ یعنی چند روز مانده به نوروز ۱۲۸۸ شمسی كه از ایوردون نوشته است و در ضمن طولانی ترین نامه این مجموعه نیز هست. این نامه، بیانیه ای است جاندار، همتر از مقاله هایش در صور اسرافیل كه همه نشانه های دهخدای روشن اندیش و مبارز و آزادی طلب را در خود نهفته دارد. این بیانیه با بر شمردن وضع خطیر كشور و مسئولیت و تكلیف همگانی آغاز می شود. دهخدا معتقد است كه حتی به زمان «افول كوكب بخت شاه سلطان حسین صفوی نیز ایران از نقطه نظر سیاسی دچار این بحران عظیم» نشده بوده و طبیعی است كه وخامت اوضاع وطن، «دایره مسئولیت و تكلیف ابناء وطن» را وسیع تر می كند. این سخن دهخدا صددرصد درست است چون اوضاع جهان در اوایل قرن هیجدهم با اوضاع در اوایل قرن بیستم تفاوت ماهوی داشت. این شاه بیت نگرش اوست در این بیانیه جان دار كه «گذشته و آتیه هر دو در دست ماست» و برای ابنای وطن دو سرانجام مطرح می كند: یا می توانیم «هزار مرتبه بر شرف و افتخارات اجداد والاتبار خود بیفزائیم» یا این كه «می توانیم تمام نیك نامی و اشتهار آن را مدفون قبرستان ننگ اضمحلال كنیم». یا می توانیم «الی الابد {اولاد خود} را به غلامی همسایگان پیش فروش كنیم» یا در شق دیگر، می توانیم «اولاد خود را هم بر فرزند انگلیس و آلمان نمائیم».۱۸ برای رسیدن به آنچه مطلوب است «وفاق، اتحاد، یگانگی» لازم است. یعنی افراد این وطن بدبخت «درد را نفاق و دوا را وفاق تشخیص می دهند». او نمونه های درخشانی به دست می دهد از مسائل و مصائبی كه آزادی خواهان با آن روبرو هستند. در «مقصد و نقطه نظر احرار» اختلافی نیست و همه به سوی «یك مقصود، یك مطلوب، یك مخرج منحصر حركت می كنیم». ولی خرابی كار در اینجاست كه «دوری مسلكها و خطایر از هم، همان فاصله مغرب و مشرق است». كمی كه بیشتر می خوانیم، دهخدا روشن تر حرف می زند و حرف ها و رهنمودهایش هم تاریخ مصرف ندارد؛ یعنی، حتی در شرایط امروز ما نیز آن حرفها درست و بجاست و ما ایرانیان به چنین شیوه نگرشی بیشتر از همیشه نیازمندیم. به گفته دهخدا، یك دسته «هواخواه صلح اند»، یك فرقه «طرفدار جنگ». از سوی دیگر، یكی «حركتش حركت نملی است، یكی با قدم های غول طی طریق می كند». بدیهی و طبیعی است كه تحت این شرایط «نتیجه آن تجزیه قواست». و درد آورتر، «خاتمه آن یاس». به عقیده دهخدا، كاری كه باید بشود تا از تجزیه قوا و نتیجه یاس آور آن جلوگیری شود این است كه «به هر زبان چرب، به هر تدبیر حكیمانه، و به هر قوت و قدرتی كه در خودمان سراغ داریم سعی در اتحاد پروگرامها بكنیم». و از آن شاید مهمتر، «شعب حاضره را كه در هر گوشه دنیا خودسر و بی لگام حركت می كند به یك ریشه محكم متصل كنیم «كه بادهای حوادث پراكنده شان نكند و «ثمره ای هم در موقع خود حاصل شود».۱۹ دهخدا روشن بین است و از نسخه پیچی اجتناب می كند. نمی گوید مركز باید در دوران ایران باشد یا بیرون از آن؛ چون آنچه از دید او اهمیت دارد این است كه مركزی باشد تا «اتحاد این شعب به اعلی درجه و روابط آنها هم فوق تصور حالیه ما باشد». سپس، «با كمال تضرع» از اعضای انجمن «خواهش» می كند كه «به توسعه دایره اتحاد بپردازند» و راست می گوید كه تا «آذربایجانی از مسلك گیلانی خبر نداشته باشد» و تا «خراسانی به پای لاری حركت نكند، رسیدن به مقصود «صد دفعه محال است.» البته همین دیدگاه را با شیوه متفاوت، پیشتر در صور اسرافیل دیده بودیم. او ایران را «خانه نیم سوخته» می خواند۲۰ كه باید از این وضع درآید. برای رسیدن به این مقصود یا باید دیدگاه نخبه سالارانه ای به كار گرفت و منتظر شد تا نخبگان ناب سر برسند و كشور را به سر منزل مقصود برسانند یا باید به انتظار نشست كه توده ها به پا خیزند و ماشین های سركوب را از هم بپاشند. ولی من گمان می كنم، بین این دو، یك دیدگاه دهخدایی هم داریم. در بیش از ۹۰ سال پیش، به استنباط من، دهخدا از «تسامح و مدارا» سخن می گوید، بی این كه مستقیما از این واژگان استفاده كرده باشد. برای دهخدا، تكامل و تغییر باید همگان را در برگیرد و این همگان، تنها در برگیرنده كسانی كه با او همراه و هم مسلكند نیست. به همین علت است كه می نویسد، لازمه كار ما «مهربانی، ملاطفت، عفو، اغماض و گذشتن از گذشته و جذب قلب از هر شقی و بغی» است كه به طرف ما اقبال كند. تردیدی نیست كه برای «انقلابیون خود شیفته» و كمی زیادی انقلابی كه غیر از درد احساسات خام ولی جریحه دار خویش، دردی ندارند، دیدگاه استاد دهخدا، «انحرافی» است و «سازشكارانه». چرا كه این جماعت پیرو مكتب همه یا هیچند و آنقدر هم انقلابی و رادیكالند كه غافل می مانند كه در آن سوی همه ای كه به دست نمی آورند، هیچ است و این دستاورد هیچ است كه صدایشان را دورگه تر می كند و هیاهوی شان را بیشتر. این جماعت را به خیال خودشان می گذاریم كه در جهان سروانتسی خویش سر كنند و می پردازیم به دهخدا كه مرد اندیشه و عمل برای تغییر جهان بود. خوب است اندكی در واژگان انتخاب شده دهخدا دقت كنیم. دهخدا به گمان من، خواهان ایجاد جامعه ای است كه خشونت، به هر شكل و صورت در آن نباشد. به همین علت است كه به جای انتقام، از عفو سخن می گوید و به جای عداوت، مهربانی و ملاطفت را، و اغماض را می خواهد به جای كینه بنشاند. اشتباه نشود، سخن دهخدا تنها درباره كسانی است كه به طرف آزادی خواهان اقبال می كنند نه مماشات با مستبدان. بدیهی است كه اگر غرض پیروزی در آن جنگ و جدال مرگ و زندگی باشد كه این چنین بوده، می بایست آزادیخواهان بیشترین نیرو را به خویش جلب می كردند و آنچه مدنظر دهخداست، همین است. در جای دیگر می نویسد: «یك روز به واسطه وجود اعدای داخلی ملت مجبور از اجتماعات انقلابی و اعدای اطاعت از حكومت و بالاخره ایجاد آن پریشانی بود كه بدون آن كار به سامان نمی رسید»۲۱ ولی، در شرایط دیگر البته شیوه های دیگری مناسب خواهد بود كه باید به كار گرفته شود. یعنی می خواهم بر این نكته انگشت بگذارم كه آنچه به واقع دهخدا می گوید ـ یا دست كم من از حرفهای دهخدا برداشت می كنم ـ این است كه شكل مبارزه را شرایط عینی تعیین می كند، نه ذهنیت كس یا كسانی كه درگیر مبارزه اند و این به اعتقاد من نكته ایست كه پس از ۹۰ سال، ما هنوز درست درك نكرده ایم. باری دهخدا به ارایه شواهد تاریخی نمی پردازد، ولی با اشاره ای به صدر اسلام می نویسد «عمده پیشرفت اسلام» گذشته از مساعدت های غیبی، ناشی از، «عفو مامضی و مهربانی و عطوفت» بود، در حالی كه در ایران آن روز «عموم ماها {كه خود این بنده نیز سهم بزرگی از آن دارد} برخلاف این مسلك قدیم قدم زده» و به جای این كه با استفاده از «سریشم مدت و محبت» مردم را بهم متصل كنیم، با تمام قوای خود در نفرت و ترساندن و تهدید قلوب یكدیگر را رنجانده و از هم دور كردیم و «نتیجه آن شد كه دیدیم».۲۲ دهخدا چاره كار را در این می داند كه «آن كسی كه به زبان می گوید از شما هستم» باید او را پذیرفت و به «كثرت مهربانی» همین قول را برای او ملكه و «طبیعت ثانیه كرد»، نه این كه مردم را كه در معنی و باطن همراه و هم دست اند «به واسطه تهمت و افتراء متنفر و هراسناك نمود». برای این منظور، تكرار می كند: «یكی از اصول تغییر ناپذیر» ما باید «مودت و مهربانی» باشد و دیگر نباید «نه با زبان، نه قلم، نه به گوشه و كنایه آنهایی را كه به طرف ما اقبال می كنند از هر طایفه كه باشند و در هر مسلك كه سابقا قدم زده باشند برنجانیم». یعنی، در مبارزه ایی كه در برابر آزادی خواهان ایرانی قرار دارد، دو اصل لازم است:
ـ ایمان، یعنی، «اعتقاد به صحت مسلك خود».
ـ محبت، یعنی، «جذب قلب از هر كس كه ممكن شود».
و سپس بر می گردد به مورد مشخص ایران در همان دوره. ستارخان را قدر می شناسد كه اگر «انابه جناب سپهدار» را نمی پذیرفت، «امروز یك حر بن ریاحی در رشت نداشتیم كه پشت همه ماها را قوت بدهد».۲۳
البته از بررسی اوضاع بین المللی هم غافل نیست و بویژه از اهیمت انگلیس در تحولات ایران باخبر است. گرچه همان طور كه پیشتر دیدیم باور ندارد كه همه چیز زیر سر انگلیس ها باشد ولی افشاگری و فعالیت آزادیخواهان ایرانی را در لندن مفید و ضروری می داند. مضافا اینكه وزیر امور خارجه انگلیس، ادوارد گری، هم موافق برنامه روسها در ایران است.۲۴ دهخدا می داند كه ایران از نظر نظامی ضعیف تر از آن است كه با روسیه تزاری مقابله نماید و به همین سبب به درستی می گوید كه «برای جلوگیری از روس جز توسل به پولتیك چاره ایی نیست». فروتنی دهخدا از آنجا بیشتر آشكار می شود كه این نامه را با عبارت «خاكپای احرار ایران» امضاء می كند.۲۵ در آخرین نامه این مجموعه كه به زمان اقامت دهخدا در استانبول مربوط می شود و «به یكی از رجال سیاست تهران» نوشته شده، با مباحث مهمی آشنا می شویم كه بسیار بدیع و هنوز هم تازه است. آقای دكتر افشار كه به همت ایشان این مجموعه نامه ها در دسترس علاقمندان قرار گرفته، حدس می زنند كه مخاطب این نامه محمد طباطبائی بوده باشد ولی، برای منظوری كه در این نوشتار داریم، موضوع مهم تر برای ما، بازخوانی محتوا و مضمون این نامه است. پیشاپیش بگویم و بگذرم كه همین دیدگاه را در مقاله های صور اسرافیل و مقاله های سروش خوانده بودیم. انتقاد دهخدا به كم كاری مشروطه طلبان بسیار تند و تیز و در عین حال منطقی است. برای نمونه، می گوید «دو سال مشروطه ایران بدون ظهور یك علامت اصلاح و یك نشانه ترمیم» نه فقط زبان لیبرال های دنیا را كند كرده بلكه «دست درندگان مملكت خوار هم جوار را دراز كرد». و الان هم اگر هدف نشان دادن قابلیت ایرانی ها باشد در اداره امور خود، چنین چیزی «جز به نشان دادن یك ترقی فوری شبیه به اعجاز محال است».۲۶ همراهی دیگران، برای نمونه مطبوعات و مردم انگلیس (جالب است كه دهخدا در این عرصه ها به دولت انگلیس كار ندارد) را یك «فرجه موقتی» می داند كه باید به بهترین وجه مورد استفاده قرار بگیرد. و این پرسش را پیش ما كشد كه «آیا با این فرجه موقتی هم انصاف است كه معامله همین یك صد سال اخیر را بكنیم؟»۲۷ پس دیدگاه دهخدا درباره دستاوردهای ایران در قرن نوزدهم هم تا حدودی روشن می شود! و باز می پرسد اگر این فرصت از دست برود، چه باید كرد و چه می توان كرد؟ به كسانی كه احتمالا می گفته اند با «مظلومیت» می توان به جایی رسید خرده می گیرد كه این حضرات كه می خواهند با «دعوی حقانیت و مظلومیت» كارشان را پیش ببرند «یك خیال مطابق با واقع و یك تصور حق درباره اروپایی ها» ندارند و از «تمدن مكانیكی» سخن می گوید، یعنی از قوای نظامی و می گوید «دلیل مالكیت و تصرف» انصاف، جوانمردی، مظلومیت نیست و ادامه می دهد اگر این الفاظ را به هر طرف كش بدهید و هر بلایی بر سرشان بیاورید، «تا وقتی كه ایرانی به اصلاح مملكت خود مقتدر و به اشتراك عمده در منافع عمومیه موفق نشده است ابدا حق هیچ گونه استرحام و استمداد را ندارد».۲۸ در جایی دیگر در اشاره به مباحثی مشابه، این دیدگاه را «پولتیك سانتیمانتال» می خواند كه راهگشا نخواهد بود.۲۹ تداوم این دیدگاه یعنی، «مظلومیت» طلبی، این می شود كه ایران «لقمه حلال و حق طلق» هر «متصرفی» خواهد شد كه زودتر از دیگران به خیال تصرف بیفتد. پس دو راه در برابر ایرانیان است: یا «بواسطه مزید هرج و مرجها و سوء اداره آخرین بهانه را هم از دست داده باشیم» یا با حركتی معجز مانند، «گلیم خود را از آب كشیده» به نیك بختی برسیم. ولی تا این جا، فقط اهداف بیان شده است و می دانیم كه دهخدا اهل شعار و حرف نیست، پس می رسد به چه باید كرد.به قول خودش «بازگشتیم به عرض سابق»، یعنی «فقر مادی و معنوی ما» كه به تصور نمی آید. وضع هم روشن است و بی ابهام، یعنی «كیسه و مغز هر دو تهی است» و به همین علت «راه امید از شش جهت مسدود». انتقادش به مجلس نشینان مشروطه بی رحمانه است و كمی هم زیادی تند: «گیرم كه ده سال دیگر هم ریش پهن فلان بقال و شكم بر آمده فلان چراغچی زینت اطاق آئینه كاری بهارستان شد» و گیرم كه ده سال دیگر در حرف، چنین و چنان كردند، روس را چگونه می توان «اقناع كرد» و آیا می توان انگلیس را «با گریه فلان وطن پرست و ندبه فلان جاه طلب ساكت نگاه داشت؟»۳۰ پاسخش روشن است كه این نمی شود. پس باید، اول ریشه یابی كنیم و بعد برسیم به راه برون رفت. دهخدا یكی از مشكلات عمده را «قحط الرجال ایران» می داند كه «بلای مبرمی» است و تا وقتی به این مسئله از روبرو و با قاطعیت برخورد نشود، «سوء عاقبت این ملت بدبخت را به تجلی آفتاب می نمایاند». پس می رسیم به یك رهنمود اساسی: برای اداره مملكت «عقل، علم و كار لازم است» و این سخن حكیمانه نه فقط هنوز درست است كه برای همه كشورها صحت دارد. و با همین نگرش خیز برمی دارد؛ هم باری تزریق «علم» به جامعه ایران برنامه می دهد و هم برای حاكم كردن «عقل».۳۱ البته از آن چه این روزها توسعه سیاسی می خوانیم نیز غفلت نمی كند و خواستار گسترش و تعمیق دموكراسی و حق انتخاب بیشتر در ایران می شود چون «هر سه این اصول حیاتیه» ضروری می سازد كه در ادارات اولیه مملكت و مخصوصا پارلمان «انتخاب افقه و اقدم» صورت گیرد و می رسد به نقد قانونی اساسی مشروطه كه «نصف عمده و نصف كاری تر مملكت» را به اسم «ایلات و عشایر» از انتخاب شدن محروم كرده است و خواهان رفع این محرومیت می شود. پیشنهاد دهخدا از این نظر جالب است كه می گوید به این ترتیب می توان «با یك حق انتخاب نصف عمده قوه عامله مملكت را برای منافع به كار انداخت» چون محروم ماندن و محروم گذاشتن آنان نه فقط باعث می شود كه از توانمندی هایشان بهره مند نشویم بلكه «كینه و بغض آنها» هدف شود. این پراكندگی، گذشته از تجزیه قوا، تقویت و كمك به «درباریها» خواهد بود. پس «اگر ملت ایران» بخواهد این «دفعه از نتایج مجلس بهره مند شود» باید «این قوه بزرگ را با خود همدست {كند} و از وجود آن منتفع شود» و به همین دلیل، مسئله رفع محرومیت از عشایر باید «جزو پروگرام انتخابات» گنجانده شود. پس نخستین قدم، گسترش پایه دموكراسی و حق انتخاب است. و بعد می رسیم به «انتخاب». به گفته دهخدا، كسی باید انتخاب شود كه «عارف به مسالك وقت و مواقف عصر باشد». اگرچه «حكمت، كلام، رمل» و خیلی چیزهای دیگر به جای خود محترم است و معزز، اما «اداره امور مملكت امروز» با رمل و اصطرلاب نمی شود و «آشنایی با امور اداری عصر حاضر می خواهد» و از همین روست كه «آنكه دو روز در مدرسه های جدید مانده باشد یا یك زبان خارجه ناقص تحصیل كرده باشد» هزار مرتبه از «آن كه صد حاشیه بر شرح مطالع و دویست اشكال بر شفای ابوعلی وارد كرده باشد» به «قضای این حوائج نزدیكتر است». واقع بینی دهخدا در این است كه اوضاع ایران را بسیار خوب می شناسد و به همین دلیل، بلافاصله می افزاید: «نمی گویم واقعا امروز رشته عموم امور مملكتی را باید به دست چهار نفر طفل فرنگ دیده یا اروپا تحصیل كرده داد». او می داند كه صاحبان قدرت به چنین كاری رضا نخواهند داد، پس باید عده این قبیل اشخاص «را به هر وسیله كه هست در مجلس زیاد كرد» و از آن مهم تر، «اطلاعات آنها را ضمیمه تجارب پیرمردان قوم كرد» تا منظور به دست آید. آنچه مسلم است و شبهه بر نمی دارد این كه اگر امروز «سنا و پارلمان بخواهد با اعضای سابق تشكیل شود» باید، «به رفتن و هلاكت ایران یقین كرد» و منتظر دست غیبی نشست.۳۲ برای گسترش پایه های دموكراسی در ایران آن روز، دیدیم كه دهخدا خواهان رفع تبعیض از ایلات شده بود. گرچه در این نامه ها به وضع زنان در ایران آن روز اشاره نكرده ولی می دانیم كه در نوشته هایش در صور اسرافیل بارها به موقعیت فرودست زنان تاخته بوده است. با این همه، نه در صور اسرافیل و نه در این نامه ها، دهخدا تا آنجا پیش نرفته است كه گذشته از رفع محرومیت انتخاباتی از عشایر، خواستار رفع تبعیض و محرومیت انتخاباتی از زنان نیز باشد. گرچه چنین غفلتی توجیه پذیر نیست ولی شاید در ایران صد سال پیش، غفلتی قابل فهم باشد. نمی دانم اگر مجلس مشروطه به حرفهای از سردلسوزی دهخدا گوش فرا می داد و برای اجرای آنها می كوشید، نتیجه چه می شد؟ ولی، می دانیم كه مجلسیان گوش فرا نداند.
پانوشتها:
۱. نامه به سید نصرالله اخوی (تقوی)، ۱۹ جمادی الاخره ۱۳۲۶، به نقل از نامه های سیاسی دهخدا به كوشش ایرج افشار، روزبهان، تهران، ص ۱۲، ۱۳۵۸ {منبعد، نامه ها}.
۲. بنگرید به ایرج افشار: «توضیحاتی درباره مبارزات آزادی خواهی هیات «ایوردون»، در دخوی نابغه: گزیده مقاله ها درباره علامه علی اكبر دهخدا، به كوشش ولی الله درودیان، تهران، نشر گل آقا، ۱۳۷۸.
۳. نامه به ابوالحسن معاضد السلطنه، مورخ ۱۱ اكتبر ۱۹۰۸، از پاریس، نامه ها، ص ۱۷.
۴. همان، صص ۱۹ ـ ۱۸
۵. همان، ص ۱۹
۶. همان، ص ۲۰
۷. نامه به ابوالحسن معاضد السلطنه، مورخ ۱۵ نوامبر ۱۹۰۸، از پاریس، نامه ها، ص ۲۱ {در كتاب، تاریخ نامه به اشتباه ۱۹۱۸ چاپ شده است}.
۸. همان، صص ۲۳ـ ۲۲.
۹. همان، صص ۲۵ـ ۲۴
۱۰. همان، ص ۲۴
۱۱. نامه به ابوالحسن معاضد السلطنه، مورخ ۳ یا ۴ ژانویه ۱۹۰۹، از ایوردون، نامه ها، ص ۲۸
۱۲. نامه به ابوالحسن معاضد السلطنه، مورخ ۴ یا ۵ ژانویه ۱۹۰۹، از ایوردون، نامه ها، ص ۳۱
۱۳. نامه به ابوالحسن معاضد السلطنه، مورخ ۱۵ ژانویه ۱۹۰۹، از ایوردون، نامه ها، ص ۳۶
۱۴. نامه به ابوالحسن معاضد السلطنه، مورخ ۲۹ ژانویه ۱۹۰۹، از ایوردون، نامه ها، صص ۴۰ ـ ۳۸
۱۵. همان جا، صص ۴۰ ـ ۳۹
۱۶. نامه به ابوالحسن معاضد السلطنه، مورخ ۷ ژانویه ۱۹۰۹، از ایوردون، نامه ها، صص ۳۴ ـ ۳۳
۱۷. نامه به ابوالحسن معاضد السلطنه، مورخ ۲۹ ژانویه ۱۹۰۹، از ایوردون، نامه ها، ص ۴۰. هم چنین بنگرید به، نامه به ابوالحسن معاضد السلطنه، مورخ ۲۰ فوریه ۱۹۰۹، از ایوردون، نامه ها، ص ۴۱
۱۸. نامه به انجمن سعادت (استانبول)، مورخ ۱۸ مارس ۱۹۰۹، نامه ها، صص ۴۴ ـ ۴۳
۱۹. همان جا، صص ۴۶ ـ ۴۴
۲۰. همان جا، ص ۴۷
۲۱. علی اكبر دهخدا: «سرمقاله» سروش، شماره ۵، چهارشنبه ۱۰ رجب ۱۳۲۷ هجری قمری، به نقل از مقالات دهخدا جلد دوم، به كوشش دكتر محمد دبیرسیاقی، تهران، تیراژه ۱۳۶۴، ص ۲۴۱.
۲۲. نامه به انجمن سعادت (استانبول)، مورخ ۱۸ مارس ۱۹۰۹، نامه ها، ص ۴۸
۲۳. همان، صص ۴۹ ـ ۴۸
۲۴. اسناد و شواهد رسمی دولت فخیمه انگلیس این نكته را تایید می كند كه گرچه در برهه كوتاهی انگلیسی ها خود را با مشروطیت ایران «هم جهت» یافته اند، ولی طولی نكشیده كه همانند همپای روسی شان در تهران، و در كنار مستبدان ایران كمر به قتل نهضت نوپای مشروطه بسته اند. برای اطلاع بیشتر بنگرید به «آشفته نویسی درباره نهضت مشروطیت» در تاریخ آشفته یا آشفته نگاری تاریخی كه ممكن است از سوی نشر فرزان روز چاپ شود و همچنین بنگرید به «بحران در استبداد سالاری … » در آسیب شناسی تاریخ: چرا این چنین شده ایم؟، نشر آبی، تهران، در دست چاپ.
۲۵. همان، ص ۵۴
۲۶. نامه به یكی از رجال سیاست در تهران، مربوط به سال ۱۳۲۷، نامه ها، صص ۶۷ ـ ۶۶
۲۷. همان، ص ۶۷
۲۸. همان، ص ۶۸
۲۹. بنگرید به سرمقاله سروش شماره هشتم، استانبول، ۱۲ رمضان ۱۳۲۷، به نقل از دبیرسیاقی: همان، ص ۲۵۸
۳۰. همان، صص ۶۹ ـ ۶۸
۳۱. همان، ۶۹ـ ۶۸. همچنین، نگاه كنید به «عقاید اقتصادی دهخدا» و «دهخدا و عقب ماندگی ایران»، هر دو در همین مجموعه. اعزام دانشجو به اروپا، آنهم به شیوه ای كه دهخدا پیشنهاد می كند و ارایه آن همه مباحث جان دار در ریشه یابی باور مردم به خرافات و اوهام، بی گمان با توجه به این دیدگاه كلی معنی دار می شود.
۳۲. نامه به یكی از رجال سیاست در تهران، مربوط به سال ۱۳۲۷، نامه ها، صص ۷۳ ـ ۷۱
منبع : بنياد انديشه اسلامي