سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
پروژه ناتمام مدرنیته
در مورد ایدهآل سوسیالیسم باید گفت، آنچه ظاهرا محل تردید است دقیقا خود ایده پیشرفت است که با پروژه مدرنیته پیوند دارد. از این حیث، مبحث امر پستمدرن، که تا به حال توجه خود را به مقوله فرهنگ معطوف کرده بود، چرخشی سیاسی یافته است. افسوس، این مناقشه طی روندی بیاندازه سریع، پیرامون مجموعهای از موضعهای سادهانگارانه و سترون دچار رکود شد. درهمانحالکه هابرماس همه کسانی که به انتقاد از آرمان کلیگرایانه (universalist) روشنگری برمیخیزند را متهم به محافظهکاری میکند، لیوتار نیز با کیفیتی اندوهبار و تاثرانگیز اعلام میدارد که بعد از آسویتس دیگر چیزی به اسم پروژه مدرنیته وجود ندارد. ریچارد رورتی بهحق این نکته را ابراز میکند که در هر دو سو میتوان دید که پروژه سیاسی روشنگری و جنبههای معرفتشناختی آن به طریقی ناموجه و غیرمنطقی جذب و تحلیل شدهاند. برای همین است که از نظر لیوتار وانهادن لیبرالیسم سیاسی برای اجتناب از یک فلسفه کلیگرا ضرورت دارد، حالآنکه هابرماس، که میخواهد از لیبرالیسم دفاع کند، به این فلسفه کلیگرا، بهرغم همه مشکلات و دردسرهایش، میچسبد. در واقع، هابرماس بر این باور است که ظهور شکلهای کلیگرایانه اخلاق و قانون، تجلی یکنوع فرآیند جمعی و بازگشتناپذیر یادگیری و معرفت است، و معتقد است که دست رد زدن به آن متضمن ردکردن مدرنیته است و همانا مبانی وجود دموکراسی را متزلزل میکند. رورتی ما را فرا میخواند تا به تمایزی که بلومبرگ، در کتاب «مشروعیت عصر مدرن»، میان دو جنبه از روشنگری برقرار میکند توجه کنیم، یعنی جنبه «تصدیق نفس» یا «ابراز وجود» (که میتوان آن را با پروژه سیاسی یکسان انگاشت) و جنبه «خودبنیاد» (پروژه معرفتشناختی) روشنگری. به مجرد اینکه تصدیق کنیم بین این دو جنبه هیچ نوع رابطه ضروری در کار نیست، قادر خواهیم شد به دفاع از پروژه سیاسی برخیزیم و ضمنا این انگاره را وانهیم که میگوید پروژه سیاسی باید بر شکل خاصی از عقلانیت استوار باشد. اما، موضع رورتی معضلهدار است، آنهم به علت یکیگرفتن پروژه سیاسی مدرنیته با مفهومی گنگ و مبهم از «لیبرالیسم» که، هم دربرگیرنده سرمایهداری است و هم دموکراسی. زیرا مهم است که بتوانیم درست در بطن این مفهوم از مدرنیته سیاسی، بین دو سنت یعنی سنتهای لیبرال و دموکراتیک تمایز قائل شویم؛ سنتهایی که هر دو، همانطور که مکفرسن نشان داده است، فقط در قرن نوزدهم است که چفت و بست یافته و مفصلبندی میشوند و از اینرو لزوما هیچ رابطهای با هم ندارند. وانگهی، خطا خواهد بود اگر این «مدرنیته سیاسی» را با «مدرنیته اجتماعی»- یا همان فرآیند مدرنیزاسیون که زیر سلطه روزافزون روابط تولیدی سرمایهداری تحقق یافت- خلط کنیم. اگر در برقراری این تمایز میان دموکراسی و لیبرالیسم، میان لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی با شکست مواجه شویم؛ اگر، همچون رورتی، همه این مقولات را ذیل عبارت «لیبرالیسم» روی هم تلنبار کنیم، آنگاه، به بهانه دفاع از مدرنیته، به سوی ارائه توجیهی دربست از «نهادها و شیوههای رفتاری دموکراسیهای ثروتمند آتلانتیک شمالی» رانده میشویم؛ توجیهی که جایی برای نقد (حتی نقدی درونماندگار)، که دگرگونساختن این نهادها را میسر میسازد، باقی نمیگذارد.
در مواجهه با این «لیبرالیسم بورژوایی پستمدرنیستی» که رورتی از آن جانبداری میکند، میخواهم نشان دهم که پروژه «دموکراسی رادیکال و تکثرگرا» ــ پروژهای که ارنستو لاکلائو و من پیشتر در کتاب «هژمونی و استراتژی سوسیالیستی: به سوی یک سیاست دموکراتیک رادیکال» خطوط کلیاش را ترسیم کردهایم ــ به چه شکل پروژه سوسیالیستی را از نو صورتبندی و طرح میکند. این پروژه سوسیالیستی از گرفتارشدن در دام سوسیالیسم مارکسیستی و سوسیالدموکراسی پرهیز میکند، و در همان حال ساحت خیالی جدیدی برای چپ فراهم میکند؛ ساحتی خیالی که روی سخناش سنت مبارزات رهاییبخش بزرگ است لیکن دستاوردهای نظری اخیر در حوزه روانکاوی و فلسفه را نیز لحاظ میکند. در نتیجه، چنین پروژهای را میتوان هم به عنوان پروژهای مدرن و هم پستمدرن تعریف کرد. پروژه مذکور ادامه «پروژه تحققنیافته مدرنیته» است، لیکن، برخلاف هابرماس، باور ما این است که در این پروژه، منظر معرفتشناختی روشنگری دیگر هیچ نقشی برای ایفاکردن ندارد. گرچه این منظر نقش مهمی در ظهور دموکراسی بازی کرد، ولی اینک به مانعی بدل شده است در مسیر درک آن شکلهای جدید سیاست که امروزه مشخصه جوامع ما محسوب میشوند، و باید که از منظری غیرذاتگرا (non-essentialist) به آنها راه برد. ضرورت کاربرد ابزارهای نظری تدقیقشده از سوی شاخههای گوناگون آن جریانی که در فلسفه امروز «پستمدرنیسم» نامیده میشود و ضرورت هضم و جذب نقد این شاخهها از عقلگرایی و سوبژکتیویسم یا ذهنیگرایی (subjectivism)، به همین خاطر است.
● انقلاب دموکراتیک
برای تعریف مدرنیته چند معیار متفاوت مطرح شده است. آنها بسته به سطوح یا ویژگیهای خاصی که محل تاکید و توجه ما است، تا حد زیادی با هم تفاوت دارند. من نیز، به نوبه خود، فکر میکنم که مدرنیته را باید در سطح سیاسی تعریف کرد، زیرا در این سطح است که روابط اجتماعی شکل میگیرند و نظمی نمادین مییابند. تا آنجاکه مدرنیته را سرآغاز نوع جدیدی از جامعه بدانیم، میتوان آن را به عنوان نقطهعطفی سرنوشتساز در نظر گرفت. از این حیث، مشخصه بنیادین مدرنیته بیشک چیزی جز انقلاب دموکراتیک نیست. همانطور که کلود لفور نشان داده است، این انقلاب دموکراتیک در بطن نوع جدیدی از نهاد امر اجتماعی جای دارد، که به موجب آن قدرت به یک «مکان تهی» بدل میشود. به همین دلیل، جامعه دموکراتیک مدرن به منزله جامعهای برساخته میشود که در آن قدرت، قانون و دانش در معرض نوعی عدمتعین (indetermination) ریشهای قرار میگیرند، جامعهای که به محل نمایش ماجرایی مهارنشدنی بدل شده، به نحوی که آنچه تاسیس میشود هیچگاه مستقر و تثبیت نمیگردد، امر شناخته به واسطه امر ناشناخته تعیننیافته و نامعین باقی میماند، و حال حاضر نیز تعریفنشدنی از کار درمیآید. فقدان قدرتی که در شخص پادشاه تجسم مییافت و با مرجعیتی استعلایی پیوند داشت، سدی در برابر وجود یک ضمانت نهایی یا منبع مشروعیت ایجاد میکند؛ جامعه را دیگر نمیتوان به منزله نوعی جوهر یا ذات تعریف کرد که دارای هویتی ارگانیک است. آنچه باقی میماند جامعهای است بدون حد و مرزهای روشن و تعریفشده، ساختاری اجتماعی که توصیف آن از منظری مبتنی بر نقطهنظری واحد، یا جهانشمول، ناممکن است. اینچنین است که دموکراسی به عنوان «زوال علائم یقین» توصیف میشود. به گمان من چنین رویکردی به غایت گویا و سودمند است، چراکه به ما رخصت میدهد تا بسیاری از پدیدههای جوامع مدرن را از منظری جدید بنگریم. از اینرو، میتوانیم اثرات انقلاب دموکراتیک را در عرصههایی چون هنر، نظریه و به طور عام همه جنبههای فرهنگ تحلیل کنیم، و قادر خواهیم بود پرسش رابطه مدرنیته با پستمدرنیته را به شیوهای جدید و مولدتر صورتبندی کنیم. در واقع، اگر انقلاب دموکراتیک را، چنانکه لفور به تصویر کشیده است، ویژگی ممتاز مدرنیته بدانیم، آنگاه روشن میشود که وقتی در [حیطه] فلسفه به [مفهوم] پستمدرنیته اشاره میکنیم منظورمان تصدیق ناممکنبودن هرنوع مبنای غایی یا مشروعیت نهایی است که دقیقا برسازنده خود وقوع شکل دموکراتیک جامعه و ازاینرو خود مدرنیته است.
شانتال موفه
ترجمه:جواد گنجی
ترجمه:جواد گنجی
منبع : روزنامه کارگزاران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست