دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


پایان شب سیه سپید است


پایان شب سیه سپید است
به نظر می رسد روند سریال سازی در تلویزیون تابع اصول مشخصی است که عدول از آن باعث از دست دادن سرمایه و امکانات قابل توجهی خواهد شد. از این جهت جایی برای طرح ایده های شخصی و دنبال کردن آن وجود ندارد.
نتیجه کار سر برآوردن قارچ گونه سریال های تاریخی با موضوع مشابه است که با فاصله اندک زمانی پشت سر هم از تلویزیون پخش خواهد شد.
وقتی سریال یا فیلمی با بن مایه تاریخی به نمایش درمی آید قبل از هر چیز این سوال پیش می آید که سازندگان آن چه اصلی را مدنظر قرار داده اند و با ساختن این فیلم به کدام سوال پاسخ داده اند یا کدام شبهه تاریخی را به نقد و بررسی گذاشته اند و به دنبال پاسخ آن بوده اند. مسلماً جواب این پرسش یا پرسش هایی از این دست به ما کمک می کند تا پی به اهداف سازندگان آن ببریم.
از آنجایی که بینندگان تلویزیونی فرصت فکر کردن یا تعمق در بحث های کسل کننده تاریخی را ندارند این بحث ها با طرح ایده های عشقی در حاشیه بحث اصلی به پیش می رود.
پس ما با یک سریال تاریخی روبه رو هستیم که شخصیت های آن گاهی عاشق هم می شوند و شعارهای دهن پرکن با مضامین اخلاقی و انسانی می دهند و معمولاً هم آدم های همه چیز دانی هستند.
وقتی طرح داستان های تاریخی نوشته می شود در کنار سایه روشن های متعدد متن، نویسنده واقعیتی تاریخی را از دیدگاه شخصی خود بیان می کند، چرا که هر کس از نگاه خودش به قضایا می نگرد و باورهای خودش را به متن تحمیل می کند. از این رو نویسنده با خیال پردازی های خود به یک حقیقت تاریخی شاخ و بال می دهد و آن را باورپذیر می سازد و خواننده یا بیننده از نقطه نظر شخصی خودش با قهرمان یا ضد قهرمان های متن رابطه پیدا می کند.
● سال های برف و بنفشه
مدتی است که سریال سال های برف و بنفشه روزهای شنبه از شبکه سوم سیما در حال پخش است و تاکنون پانزده قسمت از آن به نمایش درآمده است. سعید سلطانی کارگردان این سریال است و در خلال آن به حوادث یک دوره تاریخی در سال های دهه چهل پرداخته است.
داستان از این قرار است که مهندس علی فلاح پس از تحصیل در رشته کشاورزی از خارج به ایران برمی گردد و سعی می کند با آباد کردن تکه زمینی که متعلق به پدر او است به رغم میل خانواده به اهداف بلند مدت خود در زمینه کشاورزی جامه عمل بپوشاند. اما در این راه با کارشکنی های متعدد یک تیمسار مستبد و زورگو مواجه می شود که سرکشی های یک جوان تازه از راه رسیده را برنمی تابد. تیمسار سعی می کند با سوء استفاده از علاقه یی که دخترش به این مهندس جوان دارد اوضاع را به نفع خودش مصادره کند اما مهندس فلاح دل در گرو عشق زن بیوه یی به نام فروغ دارد که او نیز از ملاکین آن منطقه است و تیمسار نیز به او و مال و اموالش چشم دارد. این قضایا ادامه دارد که ورود جوان تازه واردی به ده، موجب اتفاقات تازه یی می شود و اهالی ده درگیر حوادث دوران پانزده خرداد می شوند و مهندس فلاح نیز ناخواسته پایش به این جریان باز می شود و در پی زخمی شدن یکی از اهالی و رساندنش به بیمارستان خود نیز زخمی و به خانه فروغ پناه می برد. فروغ با کمک دکتر صفوی که پای ثابت مهمانی های شبانه تیمسار است به مداوای مهندس فلاح می پردازد.
دکتر صفوی که خود نیز از خواستگاران فروغ است در پی حسادت مکان او را لو می دهد و فلاح به چاپخانه استاد سرخوش که دایی فروغ است پناه می برد و پس از آنکه جای جدید او نیز توسط ساواک کشف می شود بعد از فرار از آنجا سرانجام دستگیر و زندانی می شود.
● تعدد شخصیت ها و حوادث داستان
در فاصله چند قسمتی که از سریال گذشته است ما با طیف وسیعی از حوادث روبه رو بودیم که در یک روستای کوچک به وقوع می پیوندد و بخشی از آن نیز در تهران ادامه می یابد. شخصیت ها آنقدر متنوع هستند که بیننده مجال نمی یابد با آنها آشنا شود و هنوز این یکی نرفته، آن یکی وارد می شود و هنوز با دنیا و انگیزه این آشنا نشده ایم که نفر بعدی با داستان جدیدی وارد می شود و این مساله باعث می شود که نتوانیم ربط منطقی بین این آدم ها پیدا کنیم و احیاناً به سرنوشت شان علاقه مند بشویم و هیچ کدام از آدم های این قصه حس کنجکاوی ما را تحریک نمی کنند.
● بازی های پخته در سایه
از اینکه بحث انتخاب بازیگر به دلایلی بستگی دارد که سودی برای خود بازیگری ندارد، شکی نیست، چرا که این روزها سعی می شود به هر قیمتی شده مردم را پای گیرنده ها بکشانند و یکی از این راه ها استفاده از بازیگران جوان و خوش بر و رو است. البته ذات سینما و تلویزیون این را می طلبد ولی این یک اصل نیست چرا که گاهی ممکن است نتیجه عکس بدهد. زمانی جان فورد گفته بود اینکه از بازیگران زیبا برای فیلم هایم استفاده می کنم برای این است که مردم می خواهند داستان زندگی شان را از زبان کسانی بشنوند که زیبا هستند و با دیدن آنها در واقع خود را می بینند و رویاپردازی می کنند. خب مردم که برای دیدن قیافه من به سینما نمی آیند. ولی ظاهراً دوستان ما فقط به جنبه زیبایی ظاهری بسنده می کنند و فن کارگردانی را فراموش می کنند. یک کارگردان خوب است که می تواند استعدادهای یک بازیگر را کشف کند و به آن سمت و سو دهد. چیزی که ما در اکثر سریال های تلویزیونی از جمله همین سریال می بینیم بی توجهی به شاخصه های بازیگری است و برای همین است که اکثر نقش ها شبیه هم می شوند و این اصرار به حضور یک بازیگر در چند سریال که به طور همزمان پخش می شود بیشتر از همه به ضرر خود آن بازیگر است چرا که معلوم می شود نه کارگردان به کارش وارد بوده و نه بازیگر حس خوبی برای بازی داشته است.
سال های برف و بنفشه چیزی که کم دارد بازی های خوب است و بازی های پخته کمتر مجال پیدا می کند و هرازگاهی نور کم سویی از گوشه یی می تابد و خاموش می شود. خود مهندس فلاح که شخصیت اصلی داستان است و در این سریال مثل آچارفرانسه عمل کرده است یکی از کلیشه یی ترین نقش های این سریال است و ما در اینجا بازی جدیدی از او ندیدیم. سام درخشانی از جمله بازیگرانی است که باید دقت بیشتری در انتخاب نقش هایش داشته باشد تا به این زودی تبدیل به کلیشه نشود. لاله اسکندری با نگاه مات و بی روحش نمی تواند نقش زن عاشق پیشه یی را بازی کند که از معادلات سیاست نیز سر در می آورد. امیر آقایی نتوانست در اینجا آن حس درونی اش را به بیان منتقل کند و رفتار بدن با بیان یکی نیست. شبنم قلی خانی نیز بازی جدیدی از خود نشان نداد و هر از گاهی در برخی کلوزآپ ها توانسته است احساسات یک دختر شکست خورده را خوب بیان کند ولی قبول کنیم که نقش او در چارچوب داستان به خوبی تعریف نشده بود. رحیم نوروزی در برخی نماها یکی از بهترین بازی های خود را به نمایش گذاشته است و به نظرم فقط باید به خاطر بازی رحیم نوروزی به سعید سلطانی تبریک گفت. او به خوبی توانسته است از این بازیگر استفاده کند و یکی از به یاد ماندنی ترین کاراکترهای بازیگری را خلق کند. اگر زمانی کسی خواست داستان مردی با کراوات سرخ گلشیری را بسازد نوروزی بهترین گزینه است چرا که به خوبی می تواند ظریف ترین کشمکش های روحی را با اجزای صورتش به نمایش بگذارد.
محسن قاضی مرادی آنقدر طبیعی بازی می کند و آنقدر مسلط است که گاه غبطه می خورم چرا به این مرد در سینمای ایران توجه بیشتری نشده است و چرا سعی می کنند از او نیز کلیشه بسازند. قاضی مرادی نیز باید توجه کند که تکرار کاراکترهایی با یک لحن کمکی به بازیگری او نمی کند و باید در انتخاب نقش هایش دقت بیشتری کند.
جهانگیر الماسی اگرچه توانسته است در جاهایی قدرتمند حاضر بشود ولی لحن مناسبی برای بیان ندارد. بازی او بیشتر از آنکه به بدن نیاز داشته باشد به بیان بستگی دارد ولی انتخاب بیان الکن به بازی اش نیز صدمه زده است. به محمدعلی کشاورز آنقدر مجال حضور داده نشده است تا از توانایی هایش استفاده کند و فکر می کنم خود او نیز تمایل چندانی به این موضوع نداشته باشد. چیزی که این روزها چه در سینما و چه در تلویزیون شاهدش هستیم این است که بازیگران قدیمی و حرفه یی نقش های حاشیه یی دارند و جوان ها نقش های اصلی را ایفا می کنند، آیا لازم است؟
● نماهای یکدست
آنچه در تصاویر این سریال بیشتر به چشم می آید نماهای درشت بازیگران است که دچار سردرگمی و غم و اندوه شده اند ولی زاویه دوربین هم سطح چشم است که برابری را می رساند و از زاویه های سر بالا که ضعف و ناتوانی را می رساند اجتناب می کند. نوعی خوش بینی در متن سریال وجود دارد که بیننده از ابتدا می داند پایان شب سیه سپید است و این باعث می شود زمینه از کنتراست مناسبی برخوردار نباشد. استفاده از رنگ های گرم به این خوش بینی مفرط دامن می زند و ما در اکثر نماها این رنگ های گرم را داریم و این به مخاطب پیش آگاهی می دهد و این فرض باعث می شود که سریال کشش نداشته باشد. در این سریال ما کمتر با ترکیب بندی های نامتقارن سروکار داریم و اکثر نماها دارای ترکیب بندی متقارن است و این می تواند از جمله ضعف های این سریال باشد، چرا که تاکید دوربین روی صورت اشخاص است و هنگامی که آنها را در یک نما و در مرکز تصویر داریم باعث می شود که از دیگر اجزای صحنه به خوبی استفاده نکنیم و این، کار بازیگر را نیز دشوار می کند چرا که به بیان میمیک نیاز دارد و بازی ها بیشتر حسی می شود و اگر یک کارگردانی خوب نباشد نتیجه چیز خوبی از آب در نمی آید. به هر حال از سعید سلطانی انتظار بیشتری داریم. کسی که سریال موفقی چون پس از باران را می سازد نمی تواند درجا بزند و توقع ما این است که کارهای بهتری از او ببینیم.
کوروش رنجبر
منبع : روزنامه اعتماد