شنبه, ۲۴ آذر, ۱۴۰۳ / 14 December, 2024
مجله ویستا


پلاکاردی برای تظاهرات


پلاکاردی برای تظاهرات
نمایش «جنگ در طبقه سوم» پاره دوم از یك تریلوژی است با عنوان «زندگی در خانه آرام» كه برای نخستین بار در ایران معرفی و اجرا می‌شود. در این اثر می‌توان یكی از تهدیدهایی كه جهان معاصر ما با آن روبه‌رو است و هم‌چون تقدیری شوم بر زندگانی انسان معاصر سایه افكنده را به خوبی مشاهده نمود. وحشت و جنگ.
«طرح نمایش، همان طرح قدیمی تراژدی است، با این تفاوت كه در اینجا، خدایان كهن مرده‌اند و تقدیر در آن، مكانیسم بی‌نقصی است كه توسط تشكیلات اداری دقیقی رهبری می‌شود كه بر كوچك‌ترین و جزئی‌ترین كارها رسیدگی كرده و به طور ناشناس، از دور، قدرتهای سیاسی را هدایت می‌كند.» این مطلبی است كه كارگردان در بروشور نمایش به آن اشاره كرده و از قول نویسندهٔ اثر نیز این‌گونه عنوان می‌كند: «آنچه بر سر قهرمانان این نمایش می‌آید به قدرت و یا مكان مشخصی مربوط نمی‌شود. هر كسی در هر لحظه اگر علامات هشداردهندهٔ گذشته یا آژیرهای خطر آینده را جد‌ّی نگیرد و اگر بگذارد هیاهوی ناآگاهان بر صدای تجربهٔ كلی بشریت بچربد با حوادث مشابهی چون سوء قصد یا بمب، ربودن اشخاص و یا دستكاری عقاید در چهار گوشهٔ جهان روبه‌رو خواهد شد.»
متن با دست‌مایه قرار دادن یكی از بزرگ‌ترین دغدغه‌های جهان امروز یعنی «جنگ» به شكل‌گیری اثری منجر می‌شود كه كاملاً مبتنی بر شرایط امروز بوده و بر این نكته انگشت می‌گذارد كه جنگ، جنگ دولتهاست و نه مل‍ّتها ... و این سربازان مجهز به كلاه‌خود و مسل‍ّح به نارنجك و اسلحه، هم‌چون «امیل بلاها» و «مولر» با پیژامه و لباس خواب خود و به‌‌رغم میل باطنی‌شان به میدان جنگ آمده و هر یك در پی فرصتی هستند تا به دور از چشم صاحبان قدرت، دیگری را از بی‌خطر بودن خود آگاه سازند، اما چه سود كه این فرصت دست نداده و هر دوی آنها قربانی بازی سیاست می‌شوند و این صاحبان قدرت و رهبران دو جبهه هستند كه برندگان واقعی جنگ محسوب می‌شوند. امیل بلاها به عنوان نمایندهٔ مردم دنیا دكترای حقوق دارد. انسانی اندیشمند، منطقی و صلح‌طلب است و بر تمامی جزئیات قانون نیز اشراف كامل دارد. وی در برخورد با آدمها و حوادثی كه در ماجرای نمایش با آنها روبه‌رو می‌شود سعی می‌كند با استناد به ماده‌ها و تبصره‌های مندرج در قانون، آنها را توجیه كرده و خود و همسرش را از بحران پیش‌آمده برهاند، اما در این میان تنها چیزی كه اهمیت ندارد قانون است، چرا كه قانون‌شكنان، همان قانونگذاران‌اند؛ صاحبان قدرت!
تعریف نویسنده از جنگ، روشن است. حاكمان بر اساس منافع خود، ‌ملتها را به جان یكدیگر می‌اندازند، چنان‌كه امیل بلاها و مولر به واسطهٔ تهدید و تحریك صاحبان قدرت، به‌‌رغم میل باطنی‌شان به جنگ یكدیگر می‌روند. محصول جنگ، از دست دادن جان، به غارت رفتن اموال و مورد تجاوز قرار گرفتن زنان و دختران است، چنان‌كه به امیل بلاها گفته می‌شود كه مولر قصد كشتن او را داشته و تصمیم دارد اموالش را تصاحب كرده و به همسرش نیر تعر‌ّض كند؛ همین‌طور كه به مولر نیز در مورد امیل بلاها چنین اطلاعاتی داده شد و نهایتاً «دروغ» موجب پیدایش زمینه‌ای برای این جنگ می‌شود، همان‌طور كه در تمام جنگهای تاریخ، دروغ زمینه‌ساز جنگ و تجاوز و غارت بوده است؛ و بالاخره اینكه در هیچ جنگی، حاكمان بازنده نیستند و در نهایت، به گونه‌ای با یكدیگر سازش كرده و معامله می‌كنند، همچنان كه دو ژنرال این نمایش، پس از پایان جنگ با یكدیگر دست داده و هر آنچه كه پیش آمده بود به فراموشی سپردند. بازندگان این بازی تلخ، امیل بلاها و مولر هستند؛ مردمی بی‌گناه و بیچاره! نمایشنامهٔ جنگ در طبقه سوم به خوبی از عهدهٔ انعكاس این معضل بزرگ بشر برآمده و به گونه‌ای نمادین آن را به تصویر می‌كشد، اما این نكته را نیز نباید از نظر دور داشت كه «شعارزدگی» بزرگ‌ترین مشكل و خطری است كه همواره این‌گونه سوژه‌ها و موضوعات را تهدید كرده و تا حدود زیادی دامنگیر متن این نمایش نیز شده است. چنان‌كه علاوه بر واكنشها و اعتراضات نطق‌گونهٔ امیل بلاها به آدمهای مختلف نمایش (كه دست كمی هم از سخنرانی ندارد) و نیز تشویق شعارگونهٔ او به جنگیدن از سوی مقام امنیتی و ژنرال و همچنین «میشا بلاها» (به واسطهٔ ترسی كه بر او غالب شده است)، رو در رویی و گفت‌وگوی دو ژنرال در صحنهٔ پایانی نمایش و به‌خصوص دست دادن آن دو با یكدیگر، غل‍ّوآمیزترین، روترین و شعار‌ی‌ترین عملی است كه می‌توانست انجام پذیرد و از آن بدتر، پخش گزیده‌هایی از نمایش به وسیلهٔ ویدئوپروجكشن بر پردهٔ انتهای صحنه، پشت سر دو ژنرال كه در حالت دست دادن فیكس نیز شده‌اند، حسن ختامی (!) است بر زنجیره‌ای از پلاكاردها و پارچه‌نوشته‌های رنگارنگ در تظاهرات جنگ در طبقه سوم!
به‌راستی، كاربرد ویدئوپروجكشن در این نمایش چیست؟ تصاویر پخش‌شده روی پرده، جز تكرار برخی از صحنه‌های نمایش و یادآوری وقایع مهم آن، كه آن نیز ضرورتی نداشت، چه نقش مهمی در روند نمایش داشته است؟ به یاد داشته باشیم كه نمایش، شعر است. عصاره است؛ موجزترین، فشرده‌ترین و مختصرترین شكل بیان اندیشه در قالب هنر بوده و این ویژگی در تمام جزئیات آن وجود دارد. وجود هرگونه عنصر غیر ضروری و قابل حذف در نمایش، غیر قابل پذیرش بوده و این جملهٔ معروف آنتوان چخوف را یادآور می‌شود كه اگر تفنگی بر دیوار صحنه آویزان است، حتماً باید تا پایان نمایش، یك‌بار از آن شلیك شود. به‌راستی آیا با حذف ویدئوپروجكشن از این نمایش، صدمه‌ای به اثر وارد خواهد شد؟ اصولاً ضرورت تزریق هنر هفتم در پیكرهٔ تئاتر كه اخیراً شایع‌تر از قبل نیز شده چیست؟ مسلماً پاسخ این سؤال چیزی است غیر از تفن‍ّن، تنوع و ... !
اما سؤال بی‌جوابی كه سالهاست به دنبال پاسخی مناسب برای خود می‌گردد، این است كه چرا بیشتر كارگردانهایی كه به سراغ متون ترجمه‌شدهٔ خارجی می‌روند، خواسته یا ناخواسته از الگویی واحد برای اجرا استفاده می‌كنند؟! از ساختن تیپهای اغراق‌آمیز با ژستهایی آن‌چنانی و فیگورهای این‌چنانی گرفته تا فضاسازیهایی تصن‍ّعی و فانتزی به واسطهٔ عناصر مختلف نمایش؛ از طراحی صحنه گرفته تا طراحی لباس، طراحی نور، گریم، موسیقی، افكت و ...
به‌راستی، پشتك‌زدنها و كل‍ّه‌معل‍ّقهای پی‌در‌پی «تلگرافچی» با آن بازی عجیبش را فقط باید به حساب تیپ‌سازی كارگردان گذاشت یا این را نیز باید به همان الگوی واحدی مربوط دانست كه ذكر آن رفت؟! «دامپزشك» و «پلیس» چطور؟ «ژنرال»ها، مولر و حتی امیل بلاها را جزء كدام دسته باید دانست؟ مشكل اینجاست كه اجرای «این‌گونه» نمایشهای ترجمه‌شده برای بسیاری از كارگردانان تبدیل به یك عادت شده و خواسته یا ناخواسته موجب پیدایش نوعی «سبك»! گردیده است. لازم به یادآوری است كه رواج این به اصطلاح «سبك» در تئاترهای تلویزیونی به مراتب بیشتر از نمایشهای صحنه‌ای بوده و این مشكلی است كه تئاتر ما سالها با آن دست به گریبان است. شاید برای همین است كه تئاتر برای بسیاری از مردم ما هنوز ناشناخته مانده و باورش برای آنها دشوار است، چرا كه در مواجهه با آن از طریق قدرتمندترین رسانه نیز موفق به كشف نكاتی مشترك و ایجاد ارتباط نشده‌اند. چرا كه خود را در آن نیافته‌اند تا باورش كنند ...
مهدی رمضانی
منبع : سورۀ مهر