یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا
روز فروپاشی
اگرچه بلشویکها از نوامبر ۱۹۱۷ قدرت را در روسیه به دست گرفتند، چیزی تحت عنوان اتحاد جماهیر شوروی تا سال ۱۹۲۲ تشکیل نشد. در آن تاریخ، این کشور تنها چهار جمهوری را در بر میگرفت؛ روسیه، اوکراین، بلاروس و قفقاز جنوبی. اما اتحاد جماهیر سوسیالیست شوروی رسما در روز سیام دسامبر ۱۹۲۴ با اتخاذ معاهده و نظامنامه فدرال تشکیل شد و تا روز سیویکم دسامبر ۱۹۹۱ پابرجا ماند. در پی یکیسازی اجباری کشورهای منطقه بالتیک در سال ۱۹۴۰، اتحاد جماهیر شوروی مشتمل بر ۱۵ جمهوری شد؛ ارمنستان، آذربایجان، بلاروس، استونی، گرجستان، قزاقستان، قرقیزستان، لتونی، لیتوانی، ملدووا، اتحاد سوسیالیستی روسیه، تاجیکستان، ترکمنستان، اوکراین و ازبکستان. به این ترتیب، شوروی به وسیعترین کشور جهان تبدیل شد و جمعیت آن در سال ۱۹۹۱ به ۲۹۳ میلیون نفر رسید؛ این در حالی است که بخش عمدهای از این جمعیت را قومیتهایی با نژادها، زبانها و مذاهب مختلف تشکیل میدادند. البته مسلما سرآغاز تاریخ شوروی به انقلاب روسیه در اکتبر ۱۹۱۷ بازمیگردد. پس از آن انقلاب که منجر به فروپاشی امپراتوری شوروی شد، کشورهای مستقلی در منطقه بالتیک، اوکراین و گرجستان تشکیل شدند؛ البته دو منطقه آخری دوباره در سال ۱۹۲۱ به هم پیوستند. شوراهایی که در طول جنگ جهانی توسط سربازان، کارگران و دهقانها به راه افتاد، نقش تعیینکنندهای در بسیج نیروها برای انقلاب فوریه ۱۹۱۷ داشت. این شوراها در ابتدا از منشویکها حمایت میکردند اما بعدها و با ادامه یافتن جنگ، به تدریج تحت نفوذ بلشویکها قرار گرفتند. بنابراین فروپاشی دولت موقت در اکتبر آن سال را به نوعی میتوان نتیجه کودتایی بلشویکی دانست.
مدتها زمان برد تا روسیه به شوروی تغییر شکل داد، چرا که بین شوراها، شورای کمیسرهای خلق (سونارکوم)، اتحادیههای تجاری، ارتش و حزب کمونیست بر سر به دست گرفتن قدرت رقابت چشمگیری وجود داشت. در عین حال، حتی در همین مرحله نیز اختلاف بین ادعاهای مشروع رژیم و مراکز تصمیمگیرنده واقعی کاملا قابل تشخیص بود. چه شوراها و چه اتحادیههای تجاری به سرعت از مقام خود به عنوان مراجع اصلی قدرت برکنار شدند، هرچند تشکیلدهندگان آنها توانستند به طور صوری جایگاه خود را به عنوان مرجع رسمی حاکمیت حفظ کنند. حمله به اتحادیههای تجاری به عنوان اتحادیههایی که برای مدیریت اقتصاد کشور بیش از اندازه پراکنده و بخشبخش به نظر میرسیدند، با موفقیت همراه بود و حتی بحثهای قابل توجهی نیز در این رابطه درگرفت که تداوم وجود این اتحادیهها را در یک جامعه سوسیالیستی که بهرهبرداری و انتفاع در آن منسوخشده فرض میشد، زیر سوال میبرد. لنین آن اتحادیهها را به عنوان نوارهای نقاله و بالابر دولت و سیاست حزب، به کارگران معرفی کرد؛ جایگاه مادونی که آنها در آن تا سال ۱۹۸۹ باقی ماندند. در دوران جنگهای داخلی شوروی که از ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰ به طول انجامید، ارتش نقش مهمی را ایفا کرد اما در عین حال، تقاضای تروتسکی مبنی بر دستیابی به قدرت صنعتی بیشتر از طریق نظامی ساختن کارگران نیز مردود دانسته شد. به تدریج، حزب و سونارکوم به عنوان مراجع اصلی قدرت اجرایی ظاهر شدند. تنها مقام رسمی لنین، ریاست سونارکوم بود که از ۱۹۱۸ تا دوران بیماریاش در ۱۹۲۲ بدنه مؤثری در حکومت محسوب میشد. در عین حال، حتی لنین از انحرافات مداوم تصمیمگیرندگان کمیته مرکزی حزب شکایت داشت؛ از آنجا که همه کمیسرها در کمیته مرکزی هم به چشم میخوردند، این مساله عجیب به نظر نمیرسید. به رغم این انحرافات، این مدیریت دوگانه به ویژگی دائمی حیات رسمی شوروی تبدیل شد.
با وجودی که بلشویکها به خاطر دفاع از حق خودمختاری ملتها به قدرت رسیده بودند، ناسیونالیسم برای بسیاری از آنها به معنای پدیدهای ذاتا بورژوازی و ناحیهای بود؛ بحث آنها این بود که مشمول فرهنگ غنیو پیشرفتهروسی شدن بیش از هر چیزی در راستای منافع محلی خواهد بود. دوباره لنین وسیله قرار گرفت تا فریبی عملی شود که بر اساس آن، مرزهای ملتها حفظ میشد و فرهنگهای قومی به قدرت خود باقی میماند اما آنها فقط از نظر ساختاری، سوسیالیست میشدند. این در حالی است که در همان دوران، تا سالها فشاری سیاسی در راستای ذوب شدن ملتها در هم () sblizhenie و به دنبال آن، الحاق آنها به یکدیگر () sliyanie اعمال میشد.
پس از مرگ لنین در اوایل سال ۱۹۲۴، نزاع شدیدی بر سر به دست گرفتن رهبری شوروی میان اعضای حزب درگرفت که در این میان، یوزف استالین و لئون تروتسکی بخت بیشتری برای پیروزی در این رقابت داشتند. سرانجام استالین در اواخر دهه ۱۹۲۰ موفق شد رهبری شوروی را به دست بگیرد.
سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۸ در ایجاد نظام سازمانی شوروی که این کشور تا سال ۱۹۸۹ مطابق آن اداره میشد، نقش تعیینکنندهای داشت. در این دوران که شوروی تحت رهبری استالین قرار داشت که قدرتی را نیز به عنوان دبیرکل حزب بنیان گذاشته بود، سیاستهای صنعتیسازی و اشتراکیکردن در این کشور شکل گرفت. به این ترتیب، صنایعی عظیم و جدید در کشور به وجود آمد و اینگونه شد که میلیونها نفر روستاها را به قصد شهرها ترک کردند. در همان تاریخ، میزان سرکوبگری افزایش چشمگیری یافت. آمارها در این باره متفاوت است اما به جرات میتوان گفت که میلیونها نفر اعدام شدند و یا در اردوگاههای کار اجباری و همچنین در اثر قحطی در روستاها درگذشتند. خود حزب کمونیست نیز مشمول چند بار پاکسازی شد که حاصل تغییری بزرگ در رهبری آن بود. در این ۱۰ سال، وسعت کشور و بوروکراسی در آن به همراه رشد چشمگیر نهادهایی که مسوولیت نظارت بر <اقتصاد دستوری> را بر عهده داشتند، به میزان بسیار زیادی افزایش یافت.
بزرگترین تهدید برای حیات اتحاد جماهیر شوروی، حمله آلمانیها به این کشور در سال ۱۹۴۱ بود. دو کشور در سال ۱۹۴۰ معاهدهای را مبنی بر عدم تهاجم به یکدیگر امضا کرده بودند که شامل صورتجلسهای محرمانه میشد که به شوروی اجازه میداد کشورهای حوزه بالتیک را با خود متحد کند. با حمله غافلگیرانه آلمانیها، ترس از دست دادن جان و قلمرو آشکارا بر استالین مستولی گشت. پیش از آنکه زمستان سرد شوروی آلمانیها را از حرکت بازدارد، آنها تا چند کیلومتری مسکو پیش رفته بودند. سرانجام، اتحاد جماهیر شوروی نقش تعیینکنندهای را در شکست ارتش آلمان ایفا کرد و توانست برلین را تسخیر کند و متعاقب آن بیشتر کشورهای اروپای شرقی را - که بعدها تحت سلطه شوروی درآمدند - اشغال کرد. در عین حال، این اتفاق در ازای از دست رفتن جان انسانهای بسیاری رخ داد؛ دست کم ۲۰ میلیون شهروند شوروی در این جریان کشته شدند.
در سالهای پس از جنگ، سیاست شوروی به شکل سیاستی حمایتی ظاهر شد و رشد اقتصادی این کشور به سطوح بالایی رسید که به اقتصاد غرب سرمایهداری پهلو میزد. بسیاری از مردم شوروی نسبت به چشمانداز آینده کشورشان خوشبین شدند و این خوشینی بیشتر حاصل قول خروشچف درخصوص گسترش کمونیسم تا دهه ۱۹۸۰ و پیشرفتهای شوروی در زمینه فضانوردی بود. در عین حال، مجموع چند رویداد منجر به از بین رفتن این اطمینان شد؛ اول اینکه خود خروشچف از ارتباط بین نظام و سرکوبگریها پرده برداشت. افشاگری درباره استالین به طرز مهلکی حقانیت رژیم را در ذهن مردم از بین برد. دوم اینکه محافظهکاری سازمانها به میزان زیادی آشکار شد؛ به ویژه سازمانهایی که مسوولیت نظارت بر اقتصاد کشور را برعهده داشتند. این محافظهکاریها به سیری نزولی در رشد اقتصادی شوروی منجر شد که افزایش فساد اقتصادی را در پی داشت. به این ترتیب، عملکرد اقتصادی غرب در اوایل دهه ۱۹۷۰ به سرعت توانست به اقتصاد شوروی پهلو بزند و سپس از آن عبور کند. مسلما در این شرایط ادعای تفوق سوسیالیسم هم بر باد رفته بود.
بالا رفتن سطح آگاهی مردم درباره بحرانهای شوروی به میخائیل گورباچف کمک کرد که در سال ۱۹۸۵ قدرت را به دست بگیرد و اجرای برنامه ( perestroikaبازسازی) را در راستای احیای اقتصاد و جامعه شوروی با سرعت بیشتری دنبال کند. گورباچف کشوری سرشار از مشکلات دهشتناک اقتصادی و سیاسی را به میراث برده بود. او در ۹ ماه نخست حکومتش، ۴۰ درصد از رهبران منطقه را با افراد دیگری جایگزین کرد. او هم مانند پیشوایش یوری آندروپوف کمپین نیرومندی را علیه استفاده از مشروبات الکلی به راه انداخت و مانند خروشچف مقرراتی را در راستای سست کردن قید و بندهای اجتماعی به تصویب رساند. این مقررات که گورباچف آنها را ( Glasnostشفافیت) و ( Perestroikaبازسازی) نامیده بود، ظاهرا باید با افزایش آزادی گردش کالا و اطلاعات، به تقویت اقتصاد شوروی کمک میکرد. اما وقتی که در ۲۶ آوریل ۱۹۸۶ یک رآکتور هستهای در چرنوبیل منفجر شد و مواد رادیواکتیو روی منطقه وسیعی فوران کرد، Glasnost گورباچف فورا به چالش کشیده شد. دولت شوروی در ابتدا سعی کرد عظمت فاجعه را لاپوشانی کند اما گورباچف با از میان برداشتن هر نوع نظارتی بر گزارشهای خبری این فاجعه و فجایع دیگر، به این لاپوشانیها پایان داد. اینگونه بود که برای نخستین بار، از مسائلی چون فقر مردم شوروی، خسارات وارد شده به منابع کشور و عدممحبوبیت جنگ با افغانستان بهطور آشکار و آزادانه پرده برداشته شد. به این ترتیب، میتوان گفت که تغییراتی سریع و افراطی آغاز شده بود. مخالفان حکومت نظیر آندری ساخاروف از زندان آزاد شدند و اجازه اظهارنظر پیدا کردند. شوروی توافقنامهای را برای خروج نیروهایش از افغانستان امضا کرد؛ فرآیندی که تا فوریه ۱۹۸۹ به طول انجامید. حزب کمونیست شوروی پس از ۵۰ سال نخستین کنفرانس خود را در سال ۱۹۸۸ برگزار کرد که بیشتر بر تقبیح عملکرد استالین و سیاستهای او تمرکز داشت. در مارس ۱۹۸۹، نخستین انتخابات آزاد شوروی از سال ۱۹۱۷ برگزار شد. در ماه می، گورباچف از پکن بازدید کرد که این دیدار حاکی از پایان یافتن شکاف بین چین و شوروی بود.
انتقادهای گورباچف از رهبران کمونیست اروپای شرقی که اصلاحاتی نظیر Glasnost را در عملکردشان منظور نمیکردند، نشان از نادیده گرفتن دکترین برژنف داشت. آخرین تلاشهای رهبران اروپای شرقی در راستای اصلاحات که در تابستان و پاییز ۱۹۸۹ صورت گرفت، در بهترین حالت تنها توانست سرعت فروپاشی حکومتهای کمونیستی آن کشورها را کندتر کند. از دست دادن سلطه بر اروپای شرقی، محافظهکاران را در ارتش و حزب سراسیمه کرد و گورباچف برای آهستهتر کردن روند اصلاحاتش تحت فشار قرار گرفت.
مشکلات کشور نیز همچنان ادامه داشت. اقتصاد شوروی آنگونه که انتظار میرفت پاسخگو نبود و در واقع رشد آن در سال ۱۹۹۰ با چهار درصد کاهش مواجه شده بود. در عین حال، چارچوب سازمانی شوروی ثابت کرد که بیش از این دیگر نمیتواند ناکامی سرکوبشده گروههای مختلفی را که هزینه خود اصلاحات را هم باید پرداخت میکردند، تاب بیاورد. ملت شوروی درگیر آشوبهای بدخیمی بود و پس از دو سال <جنگ قانونها> که بین دولت مرکزی و حکومتهای جمهوریهای مختلف شوروی درگرفته بود، در اواخر سال ۱۹۹۱ اتحاد جماهیر شوروی از مسیر اصلیاش خارج شد و سپس با امضای توافقنامه<کشورهای مستقل مشترکالمنافع> میان جمهوریهایش، این نام برای همیشه به فراموشی پیوست.
استفن وایتفیلد
ترجمه: سپیده جدیری
ترجمه: سپیده جدیری
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست