دوشنبه, ۳۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 May, 2024
مجله ویستا

جریان عرفانی کریشنامورتی


جریان عرفانی کریشنامورتی
جیدو كریشنامورتی (J. Krishnamurti) به سال ۱۸۹۵ میلادی در جنوب هند زاده شد. وی تحصیلات خود را در انگلستان گذراند. و در دوره جوانی، به انجمن حكمت الهی و عرفان كه زیر نظر خانم آنی بیزانت (Annie Besant) اداره می‌شد، وارد شد. بر اثر شوق‌انگیزی این گروه، ادعای پیشوایی كرد، امّا در سی و دو سالگی خود را از این سمت رهانید و سازمان گسترده‌ای را كه به نام وی بنا كرده بودند، از میان برداشت و اعلام كرد كه نمی‌خواهد پیروی داشته باشد. از آن پس، بیش‌ترین سال‌های عمر خود را وقف بحث، گفت‌وگو و سخنرانی برای جوانان و دانشجویان در امریكا، هند، استرالیا، اروپا و انگلستان كرد. بیش از شصت اثر از وی به یادگار مانده و چاپ شده است.
او به سخن گفتن بسنده نمی‌كرد، بلكه چون كودكان و نوجوانان را امید آدمیان عصر نو می‌دانست، برای دگرگون ساختن شیوه‌های آموزش كه تنها به جویندگان دانش (چه باید آموخت) را آموزش می‌دادند، به شیوه چگونه باید اندیشید روی آورد، و مدرسه‌های گوناگونی در هند، اروپا و امریكا برپا داشت، تا شاگردان آنها، بیرون از خشك‌اندیشی‌های ملی، نژادی، دینی، طبقاتی و فرهنگی، پرورش یابند. این كار وی، بر بنیاد اندیشه‌ای استوار بود كه وی بدان گرایش داشت و آن این بود: انسان برای دستیابی به آزادی و رهایی باید هر آن چه كه وی را از هدف باز می‌دارد، كنار بنهد، از جمله بازدارنده‌های این راه و رهزنان نیرومند، همان آداب و رسوم و سنن و عقاید حاكم بر جامعه و مردم است. هدف از آموزش در چنین جامعه‌هایی هماهنگی با آنهاست و این درست همان چیزی است كه وی خطرناك می‌داند و هشدار به رهایی از آن می‌دهد.
وی پس از گذشت نود سال، كه در پی آواز حقیقت می‌دوید، در سال ۱۹۸۵ میلادی درگذشت.
آن چه در این گفتار خواهد آمد، كوششی است ابتدایی در جهت شناخت كریشنامورتی كه خود وی اگر می‌بود، شاید آن را برنمی‌تافت، همچنان كه او بر این نظر نبود راه و رسم نوی فرا روی مردم گشوده است، بلكه پیام و تلاش نود ساله‌اش همین یك نكته بود: خودت را بشناس و در پی حقیقت باش.
كریشنامورتی كه زاده هند بود، با فرهنگ هند آشنایی وافری داشت، و از آن جا كه اندیشه‌های فرزانگان هند به دیگر سرزمین‌ها نیز راه یافته بود، از جمله چین و ژاپن، وی از فرهنگ چینیان و ژاپنیان نیز آگاه بود. از دیگر سو، چون در انگلستان و امریكا پرورش روحی یافته بود، از فرهنگ نوین اروپا و امریكا نیز بهره‌های بسیاری برده بود.
در آغاز گفتار، برای آگاهی بیش‌تر، گوشه‌هایی از یكسانی‌ها و همانندی‌های اندیشه‌های كریشنامورتی با اندیشه‌های هندی، چینی و ژاپنی و فرهنگ نوین اروپا و امریكا را بررسی می‌كنیم.
معرفی كوتاه انجمن حكمت و عرفان:
در شكل‌گیری این انجمن، دو تن نقش داشتند: خانم هلنا پترو وانابلاوتسكی (۱۸۹۱-۱۸۳۱م.) كه اهل روسیه بود و در تبت می‌زیست.
سرهنگ هنری استیل آلكات، از پژوهشگران روح و روان ایالات متحده. در سال ۱۸۷۵م. انجمن حكمت و عرفان به سرپرستی آلكات بنیاد شد. و در سال ۱۸۷۹م. در هند اعلام موجودیت كرد.
جوهر اصلی این بنیاد عبارت است از:
بازیابی حقیقت در مذهب‌های باستانی شرقی.
پژوهش در قانون‌های شرح داده نشده طبیعت.
گسترش و رواج برادری جهانی انسان‌ها، بدون توجه به نژاد، جنسیت و طبقه اجتماعی.
خانم هلنا پترو وانابلاوتسكی با نگارش دو اثر مهم به نام‌های:
ـ Isis Unveiled، ایزیس، الهه حاصلخیزی برون از پرده تاریكی در ۱۸۷۷ و
ـ The Secret Doctrine، حكمت پنهان در ۱۸۸۸، اصول زیربنایی، تئوسوفیست‌ها را به یادگار گذاشت.
پس از مرگ آلكات به سال ۱۹۰۷ خانم آنی بیزانت جانشین وی شد.
كریشنامورتی در سال ۱۹۰۹م به انجمن پیوست و در سال ۱۹۱۱ انجمن ستاره شرق "The Order of the Star in the East" به ریاست كریشنامورتی بنیان نهاده شد. هدف از بنیان‌گذاری انجمن این بود كه در درون یا بیرون انجمن، همه كسانی را كه چشم به راه معلم جهان‌اند و می‌خواهند در افتخار باشكوه مهیا ساختن راه منجی سهمی داشته باشند، در یك پیكر گرد آورد. این روند تا سال ۱۹۲۱م. ادامه یافت، امّا در درون كریشنامورتی كشمكش‌هایی در گرفته بود:
در درون من آشوبی برپاست؛ امواجی كه به آرامی پایین و بالا می‌روند، اما با اطمینان، به چه قصد و منظوری، نمی‌دانم، نبردی مستمر و باز هم نبرد و باز هم نبرد…
اما این نبردهای درونی فكر كریشنا را صیقلی كرده و آماده یك حركت نو ساخته بود. وی سرانجام به سال ۱۹۲۹انجمن ستاره شرق را به عنوان رئیس آن، در حضور خانم آنی بیزانت و بیش از سه هزار عضو در عین ناباوری همگان منحل كرد.
● كریشنامورتی و اندیشه‌های هندی
از آن جا كه كریشنامورتی زاده هند بود، با فرهنگ، اندیشه‌ها و جهان‌بینی‌های هندی آشنایی داشت و از مكتب‌های گوناگونی كه در هند رایج است، آگاه بود. وی بویژه با آیین هندویی، اوپانیشادها، بهاگودگیتا، مهابهاراتا، و آیین بودا، آیین یوگا و سانكهیا كه همانندی زیادی با یوگا دارد، آشنایی فراوانی داشت.
از گزاره‌های مورد علاقه وی، رنج است و راه رهایی از آن. این اندیشه (رنج) از نشانه‌های آشكار اندیشه هر انسان هندی است، و خود زاده قانونی كلی‌تر به نام كارما و اعتقاد به رهایی از چنگال مرگ و زندگی به شمار می‌رود.۱
آیین سانكهیا، با پذیرش وجود رنج و تقسیم آن به رنج طبیعی و رنج ماوراءالطبیعی، و تقسیم رنج طبیعی به بیرونی و درونی، راه گشایشی برای این مسئله بنیادی زندگی می‌یابد.
آزادی كه موضوع دیگر مورد علاقه كریشناست، خود زاده همین بحث (رنج) است. انسان چگونه باشد تا از رنج‌ها رها گردد و به آزادی (موكشا) "Moksa" دست یابد؟ آزادی مورد پسند كریشنا، آزادی سیاسی ـ اقتصادی نیست، بلكه آزادی روح و روان فرد است از هر قید و بندی كه آن را در چنگ خود گرفتار كرده است. و این نگرش برگرفته از همان آیین‌های گوناگون هندی است؛ چرا كه آزادی برای آنها رسیدن به تجرد روح و دستیابی به حالت رهایی و گسستن روح از جهالت مادی و این جهانی، همان آزادی است.
● آیین یوگا و ارتباط اندیشه‌های كریشنامورتی با آن
چیست؟ و چه نیازی بدان هست؟ باید بار دیگر به همان بحث (رنج جهانی) روی آوریم و بگوییم: چون این جهان گذران كه پر از ناكامی و سرریز از سختی است، و هر آن چه در آن است رنج آفرین است، و زاده رنج، آن چه فراروی حكیم فرزانه رخ می‌نماید، رهایی از این رنج و یافتن راه بیرون شد از این گرداب پرآشوب است.
راه آزادی "moksa" در مكتب‌های فلسفی هند به شیوه‌های گوناگون مورد ارزیابی قرار گرفته است. آیین یوگا، شیوه‌ای برای رهایی از این رنج و درد را فراروی همگان نهاده است. بر اساس این آیین، راه رهایی تنها در نظرورزی و اندیشه‌ها نهفته نیست، بلكه انسان‌ها بایستی پس از آگاه شدن به عمل روی كنند.
راه رهایی از آشفتگی و پراكندگی روحی كه آفریننده رنج و سختی است و ذهن را همیشه در جنبش و تكاپو دارد، تمركز نیروی خرد در نقطه‌ای واحد است، به گونه‌ای كه ذهن از پراكندگی همه جانبه خود دست بردارد و متوجه نكته‌ای واحد شود.۲
اموری همانند تمركز، توجه و مراقبه كه مورد علاقه كریشنامورتی است، همه ریشه در آیین یوگا دارد.
تمركز نیروی معنوی دارانا "dharana" و تفكر و مراقبه دیانا "dhyana" و وصال مطلق یا مقام فنا و استغراق سَمادی "Samadhi" سه اصل عضو آخر یوگا هستند كه بشدت مورد علاقه كریشنامورتی بودند. گرچه وی آنها را نیز مورد نقد و ارزیابی دوباره قرار می‌دهد و شكل موروثی آنها را برنمی‌تابد. از میان این سه، مراقبه را از آن جا كه در دیگر مكتب‌های هندی و همچنین مروجان آنها در دنیای غرب هوادارانی دارد، بیشتر به سنگ محك تجربه می‌سنجد.۳
● كریشنامورتی و اندیشه‌های چینی
اندیشه‌های كریشنامورتی در برخی موارد یادآور اندیشه‌های لائوتزو، فیلسوف بزرگ چینی است.
اندیشه بنیادی و هسته مركزی نظام فلسفی لائوتزو همان اندیشه وو ـ وی یا بی‌عملی است.
آن گاه كه فرزانه عمل می‌كند، در آرامش ووـ وی می‌آرامد، آن گاه كه تعلیم می‌دهد، دستور خاموشی را به جا می‌آورد!
دائو هرگز كاری نمی‌كند، اما كاری نیست كه نكرده مانده باشد، این راه ووـ وی است.۴
فلسفه لائوتزو، آرمانی شدن طبیعت و كاستن از ارج هنر (فن و صنعت) است. به نگرش وی، انسان در آغاز شادمان است، اما در نتیجه دگرگونی‌هایی كه جامعه پدید می‌آورد، ناشاد می‌شود. بهترین راه شادمانی، دامن فراچیدن از تمدن تصنعی كنونی و زیستن در پیوند آرام با طبیعت است.
در نظرگاه لائوتزو، جهان در فرآیند شكفتن (تكامل) زاینده متضادهاست.
هر نمودی ضد خود را در خود دارد، از این روی، زندگانی مرگ را و روشنی تاریكی را و نیكی بدی را. جهان آمیزه‌ای از جفت‌ها و اضداد است كه ویژگی بنیادی‌شان این است كه از بودن و نبودن ساخته شده‌اند.
از دیگر نكته‌های برجسته فلسفه لائوتزو، پیوند انسان با چیزهاست.
لائوتزو میان چیزها و انسان خطی نمی‌بیند كه آنها را از هم جدا كند. اندیشه او یگانه‌گراست و می‌كوشد یگانگی فرد را با كل شرح دهد.۵
كریشنامورتی در پرده برانداختن از اندیشه‌های خود، گویا سخنان لائوتزو را بار دیگر با زبانی جدا و ناسان به گوش آزادی‌خواهان از قید و بند طبیعت می‌رساند كه راه رهایی شما، رهایی از قید و بند طبیعت نیست، بلكه هماهنگی و وابستگی و دلبستگی كامل به طبیعت است؛ بازگشت به حالت نخستین.
ترس از مرگ، مسئله مهمی است كه كریشنامورتی آن را همه جا گوشزد می‌كند. در این باره، جوانگ زه، پیرو و مفسر بزرگ لائوتزو بر این نظر است كه هراس از مردن، یكی از خاستگاه‌های اصلی ناشادی (و لذت) انسان است؛ اما می‌آموزد كه این هراس، از راه فهمیدن بی‌معنی نمی‌شود.۶
● كریشنامورتی و آیین بودایی
ییكی از همانندی‌های اندیشه‌های كریشنامورتی با آیین بودایی رنج و راه رهایی از آن است. آیین بودایی آغازین، سه اصل بنیادی دارد:
۱. ناپایندگی. همه چیز ناپاینده است.
۲. رنجِ بردن. همه چیز رنج است.
۳. نداشتن خود. هیچ چیز خود نیست.
و بر بنیاد این سه اصل، چهار حقیقت عالی نهاده شده است:
۱. حقیقت رنج. هر هستی رنج است.
۲. خاستگاه رنج. عطش (خواهندگی) علت رنج است.
۳. رهایی از رنج، یعنی فرونشاندن خواهندگی و عطش كه به فرو نشاندن رنج می‌انجامد.
۴. راهی كه به فرونشاندن رنج می‌انجامد.
حقیقت چهارم خود همان راه هشت‌گانه عالی است، از این قرار:
شناخت درست، اندیشه درست، گفتار درست، كردار درست، زیست درست، كوشش درست، آگاهی درست، و یكدلی درست.
از دیدگاه بودا، رنج نتیجه دوباره زاییده شدن كارماست. كارما ثمره كارهایی است كه بنا بر قانون علت و معلول اثرگذارند. كارما انسان و جهان را به فرمان دارد و علت آن نادانی است كه سبب زنجیری از تولدهای پیاپی گردونه (سَمساره) می‌شود.
نظریه نادانی در دوازده حلقه زنجیر علّی این گونه بیان شده است:
در آغاز نادانی است.
از نادانی، كارماسازی برمی‌خیزد.
از كارماسازها، دانستگی برمی‌خیزد.
از دانستگی، نام و شكل.
از نام و شكل، شش بنیاد حس.
از شش بنیاد حس، تماس.
از تماس، احساس.
از احساس، تشنگی.
از تشنگی، دلبستگی.
از دلبستگی، وجود یا شدن.
از وجود، تولد.
و از تولد رنج برمی‌خیزد.۷
كریشنامورتی در جای جای گفته‌های خویش، به پاره‌ای از این امور می‌پردازد، بویژه موضوع دانستگی كه سرانجام پند او این است كه باید از هر دانستگی رها شد تا آزاد گشت و انسان شد.
از اندیشه‌های درخور بحث كریشنامورتی نظریه شناسایی وی است. به نگرش وی، تمام دانش ما در حقیقت، پنداری بیش نیست، و شناسایی حقیقی آن گاه رخ می‌نماید كه بین شناسایی، و شناخته شده و شناسا یگانگی برقرار شود.
حال اگر این اندیشه را ریشه‌یابی كنیم، به نظریه شناخت بودایی خواهیم رسید. پیروان بودا پس از گذشت زمانی از مرگ بودا دو گروه شدند، گروه بیشتر مهایانا و گروه كمتر هینایانا نامیده شدند.
هر یك از این گروه‌ها خود بار دیگر به مكتب‌های گوناگونی تقسیم شدند؛ از مهایانا دو گروه فلسفی جدا شد: مكتب فلسفی یوگاچاره و مكتب فلسفی مادیامیكا.
بنا به نگرش یوگا چاره، سه گونه شناسایی داریم:
الف. پنداری یا خیالی
ب. نسبی
ج. مطلق
تمام رنج‌ها و گرفتاری ما در زندگی، ثمره شناسایی خیالی و پنداری ماست. اندیشه خودپرستی و خودمحوری وابسته به این مرتبه از شناسایی است. این اندیشه خود موجب عقاید و اعمالی می‌شود كه از نادانی سرچشمه می‌گیرد؛ خواه اعمال دینی باشد، خواه چیزهای دیگر بر بنیاد این اندیشه است كه می‌اندیشیم كه هرچه می‌نماید كه هست، در واقعیت هم هست.
گونه دوم شناسایی، شناسایی نسبی است؛ گاهی این شناسایی را حقیقت می‌پندارند، گویا ما نمی‌توانیم حقیقت مطلق را در زندگی روزانه‌مان بشناسیم، از این رو حقیقت نسبی را برای حوزه تجربه انسانی كامل یا مطلق می‌دانند، اما این شناسایی تجربه درونی نیست. بنا به نظر بوداییان همه اندیشه‌ها، تعلیم‌ها و كتاب‌های مقدس و اعمال دینی و نیز خود آیین بودا، نسبی‌اند.شناسایی مطلق از آن روشنی یافتگان است. یافتن این شناسایی، حاصل تجربه درونی است، و هر كوششی كه در شرح آن به كار برده شود، از حوزه نسبیت است. این شناسایی كامل یا روشن شدگی، (اشراق) است كه به رهایی نهایی نیروانا می‌انجامد.
شناسایی نسبی، تا زمانی كه هستی نسبی ما ادامه دارد، دارای ارزش ویژه خویش است. خطا، آن گاه روی می‌دهد كه شناسایی نسبی را شناسایی مطلق بینگاریم.۸
● كریشنامورتی و فرهنگ نو غربی
برخی از تحلیل‌های كریشنامورتی درباره اندیشه و تفكر و ذهن و شناسایی، ما را به مكتب‌های روان‌شناسی جدید در جهان غرب رهنمون می‌شود؛ روان‌شناسانی مانند یونگ، فروم، فروید، و كارن هورنی.
كریشنامورتی مسائلی همانند مرگ و ترس در برابر زندگی جاوید و آرامش و امنیت را مورد كندوكاو قرار می‌دهد و در ریشه‌یابی آنها شیوه پژوهشگران روان غربی را مدنظر دارد. گرچه ضمیر خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه فروید را نمی‌پذیرد، به جای آن بخش پنهان و بخش آشكار ذهن را می‌گذارد.
شخص آگاه به اندیشه‌های غربی، چگونگی اثرپذیری كریشنامورتی را خود درمی‌یابد، به گونه‌ای كه گویا در تحلیل مباحث فكر، خاطره، حافظه، تجربه و سرانجام دانش‌اندوزی، همان شیوه دانشمندان علوم تجربی را به كار می‌برد و به شیوه آن دانشمندان می‌خواهد پرده از رازهای پنهان در دریای بیكران فكر و اندیشه براندازد و هر آن چه را در گوشه و كنار ذهن انسان‌ها می‌گذرد بر آفتاب اندازد.
كریشنامورتی، هنگامی كه نظام آموزشی جهان را ارزیابی می‌كند، بر آن ایراد می‌گیرد. بر این نظر است كه این نظام سبب پرورش انسان‌های آزاد نمی‌شود، بلكه آنان را بر اساس الگوهای از پیش تعیین شده شكل می‌دهد. به نظر وی، راه رهایی، دگرگونی نظام آموزشی است. هدف‌های آموزشی نوین را كه با براندازی هدف‌های پیشین میسر است، پیشنهاد می‌كند. خود او این گونه مراكز آموزشی را در گوشه و كنار جهان بنیاد نهاده است. وی همچنین اقتدار و مرجعیت‌پذیری انسان‌ها را ویران‌گر وجود آنان می‌داند و آموزه وی براندازی این سیطره و سلطه بر ذهن و فكر و جان و جسم بشر است.
● فلسفه آموزش و پرورش از دیدگاه كریشنامورتی:
انسان به یك دلیل وجود دارد، و آن درك حقیقت و خداست.۹
فقط انسان‌هایی كه در جست‌وجوی حقیقت و خداوند هستند، می‌توانند یك تمدن جدید و فرهنگ نو به وجود آورند.۱۰
به هر نوشته كریشنامورتی نگاه كنیم، در آغاز كار وی را همانند پرخاشگری می‌بینیم كه به هر آن چه هست، و هر آن چه انجام می‌دهیم و انجام می‌شود، با چشم خرده‌گیر تیزبین و بلندپرواز می‌نگرد. از كاوش در آن دست برنمی‌دارد، تا آن جا كه آن را به تاروپودهایش بخش كند و هر بخش را به دقت بسنجد و سرانجام آن را عریان در برابر دیدگان ما بگذارد تا خود داوری كنیم.
بنا به گفته‌های خودش، وی سخن‌گویی بیش نیست كه به آن چه می‌گوید باید گوش سپرد، نه به خودش به عنوان سخن‌گو. وی در ابراز اندیشه، به خود نقش ابزار می‌دهد و نه بیشتر از آن. اگر از اندیشیدن در گفته‌هایش به كنجكاوی درباره خودش بپردازیم ـ بنا به اظهارات خود وی ـ از حقیقت بازمانده ایم، و خود او بند راه اندیشه ما شده است.
از آن جا كه تمام گفته‌ها و نوشته‌های وی بر بنیاد اندیشه‌ای ویژه، نهاده شده است كه آن خود ریشه در گونه‌ای آموزش و پرورش دارد ـ گرچه شاید خودش از آن گونه آموزش و پرورشی كه می‌گوید، بهره‌ای نبرده باشد ـ كه وی ویژگی‌های آن را نام می‌برد و راهبردی نو به آموزش و آموزگاران و جامعه دارد. ما در این پژوهش، نگرش ویژه كریشنامورتی را درباره آموزش و پرورش، مورد بازخوانی و بازشناسی قرار می‌دهیم.
۱. درك معنای زندگی و كشف آن در لحظه‌ها: یكی از كاركردهای خویشكاری آموزش این است كه به دانش‌آموز و دانشجو، توانایی دریافت معنای زندگی را بدهد، چراكه:
زندگی چیزی است بسیار گسترده و ژرف، یك راز بزرگ، یك دشت پهناور كه در آن ما ـ انسان‌ها ـ نقش داریم.۱۱
این كه زندگی چیست؟ نگرش ویژه كریشنامورتی را در بخش زندگی از دیدگاه وی به بوته بررسی قرار خواهیم داد.
۲. پرورش هوش: هوش نزد وی، همان مجموعه دانش‌ها و فنون نیست، شاید فردی در رشته‌ای ویژه كارشناس و ماهر باشد، اما از هوش هیچ بهره‌ای نبرده باشد. هوش چیز دیگری است. برای پاسخ پرسش‌های بنیادی ما نیازمند هوش پویا و كارآمدیم:
هوش توانایی آزاد فكر كردن است، بدون هیچ گونه ترس و قاعده‌ای، تا این كه بتوانیم خودمان حقیقت و واقعیت را دریابیم.۱۲
هوش با فكر و ذهن فرق دارد. به این فرق در عنوان فكر، فكركننده و… خواهیم پرداخت.
۳. آموزش زندگی بدون ترس، و آزادی‌بخشی برای ساختن جهان نو. لازمه فراهم آوردن جامعه‌ای خالی از ترس، بسیار فكر كردن است، حتی تا آن جا كه دانش‌آموزان نیز باید به جای آموزگاران بیندیشند.
برای پدید آوردن جایی و مكانی آزاد برای زیستن هم اكنون باید خود قیام كنیم تا واقعیت را دریابیم، نه این كه خود را با جهان وفق دهیم، زیرا تنها كسانی می‌توانند واقعیت را دریابند كه در حال شورش مدام باشند، نه افرادی كه خود را با محیط وفق می‌دهند و دنباله‌روی گذشته و پیشینیان هستند.
اگر بترسید، نخواهید توانست به پژوهش بپردازید، ببینید و بیاموزید، و نمی‌توانید به گونه ژرف آگاه باشید. تنها آن گاه كه به گونه‌ای همیشگی پژوهش می‌كنید، می‌بینید، و می‌آموزید، قادر خواهید بود حقیقت، خدا و عشق را بیابید.۱۳
۴. كمك به انسان‌ها تا از هیچ كس پیروی و تقلید نكنند و به آزادی واقعی برسند. در نگاه كریشنامورتی وظیفه آموزش، ساختن و پرورش انسانی است كه تمام اندیشه‌ها، احساس و مهرورزی‌های او هماهنگ با یكدیگر رشد كند و فرد خودش شود. و این البته مشكل‌ترین كارهاست.
روح انسان، بسیار پیچیده است، تنها آن چیزی نیست كه به مدرسه می‌رود، می‌جنگد، بازی می‌كند و می‌ترسد، بلكه جوهری نهفته و پنهان است. روح نه تنها از تمام افكاری كه در مغز است، تشكیل شده، بلكه در برگیرنده چیزهایی است كه از راه دیگر مردم، كتاب‌ها، روزنامه‌ها و رهبران در مغز جای گرفته است.
آن گاه كه نمی‌خواهید مانند كسی باشید، نمی‌خواهید پیروی كنید، آن گاه كه دنباله‌رو نیستید، در حقیقت به این معناست كه در حال قیام علیه همه آداب و رسوم هستید و در تلاشید كه چیزی بشوید. این تنها قیام واقعی است كه به آزادی می‌انجامد. پرورش آزادی وظیفه واقعی آموزش است. آن گاه كه آزاد پرورش یابید، توانا خواهید بود یك جهان نو پدید آورید.۱۴
۵. شناخت تباهی این جهان تباه شده: هدف آموزش، تربیت افراد كاردان، ماهر در رشته‌های گوناگون دانش نیست، گرچه ممكن است به تربیت این افراد نیز همت گمارد، بلكه آموزش بایستی به دانش‌آموز كمك كند تا استخوان‌بندی جهان فاسد و نابودشدنی را بشناسد، و بگذارد تا در آزادی رشد كند، و یك جهان نو دگرگونه بسازد. در آن جهان تنها افرادی باید باشند كه قیام می‌كنند؛ یك قیام كلی و یكپارچه علیه جهان كهنه و فرسوده.۱۵
۶. ساختن جهان نو: آموزش نه تنها برای كمك كردن جهت رهایی از بندهاست، بلكه برای یاری رسانی به دانش‌آموز است تا به تمام پایه‌ها و مرحله‌های زندگی روزمره پی ببرد، تا بتواند در آزادی رشد كند و یك جهان نو بسازد.
زمانی كه هیچ چیز را كوركورانه نپذیریم و خود بپرسیم، به پژوهش بپردازیم و رخنه كنیم، بینشی پیدا می‌كنیم كه از آن آفرینندگی و شادی پدید می‌آید.
ناخشنودی از وضعیت موجود، همانند شعله‌ای است كه اگر آن را با نیروی شادی و محبت زیاد نگه داریم، اهمیت بسیار زیاد پیدا می‌كند، زیرا نیرویی است سازنده و آفرینش‌گر. به این منظور باید به شیوه درست، آموزش ببینید؛ آموزشی كه به شما یاری رساند و فضا بدهد، فضا برای رشد ذهن، تا گرفتار هیچ گونه ترسی نشوید.۱۶
۷. اعتمادبخشی: نه تنها باید آموزش به فرد اعتماد به نفس ببخشد، بلكه بالاتر از آن باید اعتماد به مفهوم كلی نیز به او بدهد. وظیفه آموزش آن نیست كه شما را با الگوی اجتماع هماهنگ سازد، بلكه برعكس، باید به شما یاری برساند تا بتوانید مطالب را دقیق و عمیق درك كنید، و خود را از قید الگوی اجتماع رهایی دهید و به صورت فردی درآیید بدون خودبینی، اما دارای اعتماد، زیرا آن گاه براستی پاك و بی‌آلایش خواهید بود.۱۷
۸. كمك برای كشف زیبایی درونی: زیبایی درونی یك احساس ژرف دینی است. ذهن انسان درگیر كارهایی است كه به پراكندگی فكر او دامن می‌زند، بر آموزش است كه به آموزش پذیران یاری كند تا زیبایی درونی را كشف كنند كه بدون آن شكل و حركات بیرونی مفهومی نخواهد داشت. انجام بسیاری از كارها بدون درك مفهوم آنها، ما را در درك مفهوم واقعی زیبایی یاری نمی‌كند.
ذهنی كه به ملت، گروه و جامعه خاصی بستگی ندارد، از جاه‌طلبی و ترس آزاد است، همیشه در عشق و محبت شكوفا می‌شود. در حركت به سوی واقعیت زیبایی را درمی‌یابد. ذهن حساس نسبت به زشتی و زیبایی یك ذهن خلاق و دارای درك نامحدود است.۱۸
۹. رها ساختن انرژی انسان در راه جست‌وجوی حقیقت و خدا: انسان سرشار از انرژی است. اگر در پی حقیقت نباشد، این انرژی ویران‌گر خواهد شد. از این روی جامعه، فرد را مهار می‌کند و به او شكل می‌بخشد كه در نهایت انرژی او سركوب می‌شود. اگر انرژی در جست‌وجوی حقیقت باشد، آراستگی و بِه سامانی خود را به وجود می‌آورد، و دیگر نیازی به بِه سامانی بیرونی نیست. فرد جویای حقیقت، بی‌اختیار، یك شهروند خوب می‌شود كه برابر الگوی هیچ جامعه یا دولت خاصی نیست.
انسان، تنها به یك دلیل وجود دارد و آن درك حقیقت و خداست، و این انرژی را نیز داراست. آموزش درست باید بر بنیاد رها ساختن این انرژی در راه جست‌وجوی خوبی، حقیقت و خدا كه از فرد یك انسان واقعی و شهروند خوب می‌سازد، بنا شود.۱۹
جامعه، ما را از راه آموزشِ سنت‌ها، مذهب و فرهنگ، گام به گام خفه می‌كند. وظیفه آموزش واقعی بیدار كردن انرژی ما و به حركت درآوردن، حفظ و تواناسازی آن و در عین حال محدود كردن و استفاده از آن برای كشف واقعیت‌هاست. در آن هنگام انرژی انسان زیاد و بی‌پایان خواهد بود و جامعه‌ای نو پدیدار خواهد شد.۲۰
● ذهن‌شناسی مورتی
ذهن امروزین ما گرفتار دو، چرخه است كه رهایی از هر دو بر همگان لازم است. نخست چرخه زمان، دانش، اندیشه و كنش كه این خود چرخه‌ای دیگر به دنبال دارد و آن چرخه تجربه، دانش، خاطره، اندیشه و كنش است. ذهن ما این گونه برنامه‌ریزی و شرطی شده است. ویژگی و پویش اندیشه‌ها این است.● ذهن گرفتارِ دو چرخه
گرچه اندیشه به خود می‌گوید: من برای عمل كردن آزادم، اما او هیچ گاه آزاد نیست، زیرا بر پایه دانش است، و دانش همواره كران‌مند است؛ چرا كه جزئی از زمان است، از این رو هر كنشی كه اندیشه پدید می‌آورد، كران‌مند است، چنین محدودیتی جداكننده است و ستیزه پدید می‌آورد.۲۱
ریشه تمام گرفتاری‌های بشر امروزی این شیوه اندیشیدن است.
رهایی از این چرخه‌ها در گرو زدودن هر گونه خاطره از ذهن است. تا ذهن در بند خاطره است كه خود زاده زمان گذشته است، انسان را یارای پایان بخشیدن به تمام رنج‌ها و گرفتاری‌ها و ناسازگاری‌های بیرونی كه خود زاده ناسازگاری‌ها و درگیری‌ها و جنگ‌های درونی است، نیست.
گویا انسان امروزی گرفتار این رنج و غم و اندوه، به بیماری شیزوفرنی (اسكیزوفرنی) دوشخصیتی یا چندشخصیتی مبتلاست. دوای این درد در دگرگونی نظام اندیشه اوست.
برای درمان درد اندیشه امروزی، باید میان خاطره، توجه، تمركز و مراقبه فرق گذاشت. خاطره همان یادآوری چیزهایی است كه ما را دربند زمان نگه می‌دارد. اگر بتوانیم خود را از قید زمان، كه پیش‌درآمد رهایی از قید زمانه است، آزاد كنیم و آن گاه كه بتوانیم بدون واژه، بدون یاد و بدون تمامی پویش اندیشه، بشنویم و ببینیم، به توجه كامل دست یافته‌ایم. توجهی، نه از یك مركز، بلكه توجهی كه هیچ مركزی ندارد، از این رو توجهی بی‌زمان است. هرگاه به مركزی توجه كنیم، این، تنها گونه‌ای از تمركز است.۲۲
تمركز، كوششی است كه اندیشه آن را به عمل می‌آورد كه گنجایش و انرژیش صرف موضوعی خاص شود. در تمركز دو عامل مهاركننده و مهارشونده دست اندر كارند. در توجه، مهاركننده یا مهارشونده‌ای در كار نیست و ما تنها با توجه روبه‌روییم.۲۳
مراقبه همان چیزی است كه با آن می ‌وان آن چه را بی‌زمان، بی‌سنجه و بی‌كران است، دریافت.۲۴ مراقبه به معنای پدید آوردنِ چنان نظمی در زندگی روزانه است كه دیگر در آن نشانی از ناسازگاری‌ها نباشد، ذهن آدمی یك سره آزاد است، تا به آرامش كامل دست یابد.۲۵
ذهن آرام، توانایی فهم همه چیز را دارد.۲۶ هرگاه ذهن به آرامش و سكوت رسید، سكوت نظم، حقیقتی بی‌راه، حقیقتی كه بی‌زمان و جاویدان است، به ما روی خواهد نمود، و این همان مراقبه و همان ذهن پارساست.۲۷
یك ذهن زنده، ذهنی است آرام، ذهنی است كه نه مركزی دارد، و نه مكانی و نه زمانی، چنین ذهنی نامحدود است. چنین ذهنی تنها حقیقت و تنها واقعیت موجود است.۲۸
● ذهن انسان، گرفتار ذهن‌گرایی
ذهن انسان گرفتار ذهن‌گرایی است، چرا كه ذهن عادت كرده است كه به جریان‌ها و رویدادهای زندگی، از دو جنبه و دو دید نگاه كند: یكی دید و پیوند واقعی، دیگری ذهنی. دید نخست همان نگریستن به رویداد است، بدون هیچ تعبیر و معنای خاص. در نگاه دوم، تلاش ذهن وارد میدان شده و بر آن واقعیت برچسب تعبیر و تفسیر می‌چسباند. در پرتو این نگاه دوم است كه مفاهیم ارزش و بی‌ارزش وارد میدان زندگی وی می‌شود. این خود همانند پیله‌ای می‌شود بر گرد وجود هر انسانی، تا آن گاه كه دیگر نتواند به هر قیمتی كه شده خود را از دام آن رها سازد، بلكه هر آن آتش شعله‌ور درونی، وی را به نابودی می‌كشاند، چرا كه راهی را پیشه كرده كه درون آرام وی را به هزاران ناآرامی و آشفتگی و پریشانی برآشفته است. جنگ درونی آغاز می‌شود كه این خود آغاز جنگ بیرونی‌ای است كه در بیرون از شخصیت او رخ می‌دهد؛ چرا كه به هر چه می‌اندیشد، در خارج همان به حقیقت می‌پیوندد و از آن جا كه اندیشه وی، همیشه دربند پندارهای بافتنی خویش گرفتار است، در عمل نیز همان گرفتاری رخ می‌نماید و جنگ خارجی و تضادهای بیرونی، كینه‌ها و حسدها شعله‌ور می‌شود. تمام این ارزش‌ها و بی‌ارزش‌ها بر گرد وجود من پندارین فرد حلقه می‌زند و او را در بند هزاران پندار گرفتار می‌سازد. این پندارها انسان را به جای این كه با خود زندگی پیوند بدهد، با سایه زندگی پیوند می‌دهد، و او را به زندگی رؤیاگونه‌ای وامی‌دارد كه البته هر كسی از این گونه زندگی گریزان است، اما بناچار تن به این زندگی می‌سپرد، و همان گونه كه پیش از این نیز آوردیم، به بیماری شیزوفرنی گرفتار می‌شود كه درمان آن از دست هر درمان‌گری به دور است، مگر این كه خود مرد با خودش كنار بیاید و به اصلاح دید و نگرش خود بپردازد.
● پیوند، انگاره و خودشناسی
زندگی همانا پویشی در پیوندهاست. هرچند فرد پندارد كه بتنهایی زندگی می‌كند، همواره به این و آن چه در گذشته رخ داده، به فراافكن انگاره‌ای در آینده، وابسته است. كسانی كه از هر انگاره‌ای آزادند، بسیار اندكند. آزادی از انگاره‌های آزادی راستین است. در آن آزادی، نشانی از جدایی‌های پدید آمده از انگاره‌ها نیست.۲۹
پیوند و رابطه، آینه‌ای است كه انسان خود را در آن كشف می‌كند. بدون رابطه انسان وجود ندارد. رابطه یك روند مكاشفه نفس و خود است، و بدون خودشناسی راه‌های ذهن و قلب آدمی، و برپایی صرف یك نظم، یك سیستم زیركانه بیرونی معنای چندانی ندارد. این اكتشاف آغازی است برای رهایی، و آغازی برای دگرگون شدن.۳۰
باید به نكته‌ای اشاره كرد و آن این كه در نگاه كریشنامورتی، راه خودشناسی انزوا و گوشه‌گیری و دوری جستن از انسان‌ها نیست، چرا كه زندگی در انزوا معنی ندارد. انسان را هزاران امر خواسته و ناخواسته در بر گرفته است، از این روی، نمی‌تواند در انزوای كامل قرار گیرد، بلكه هزاران رابطه وی را در درون خود گم كرده است، حال چگونه خود را پیدا كند؟ در پیوند با دیگران.
اما و هزار اما! آیا شناخت كامل خویشتن در آینه پیوند با دیگران میسر است؟ هرگز! چرا كه در پیوند با دیگران، ما هم از خویش انگاره و نگاره‌ای داریم و هم از دیگران انگاره می‌سازیم. آن گاه میان این دو انگاره و نگاره، پیوند برقرار می‌كنیم، یعنی بار دیگر گرفتار ذهن‌گرایی و زندگی پندارین می‌شویم، و هزاران ارزش و ضدارزش بر گرد این پندارها می‌بافیم.
انگاره‌ها، آدمیان را از یكدیگر جدا می‌کنند، نگرش‌ها و بینش‌ها را به هم می‌ریزند. جدایی‌های ملی و اقتصادی و فرهنگی همه از انگاره‌ها، مفاهیم و آرمان‌ها سرچشمه می‌گیرد. حال آیا زیستن بدون انگاره امكان دارد؟ پرسش این است. آیا شدنی است كه آزاد باشیم و از نظر روانی، به هیچ روی، ضبط نكنیم؟
آری! این كار آن گاه شدنی است كه توجه كامل باشد.۳۱
ما تنها زمانی توانایی داریم كه با تمام زندگی در تماس مستقیم باشیم كه بدون هیچ انگاره، نگاره و یا پیش‌زمینه فكری به آن نگاه كنیم. تمامی پیوندها و بستگی‌های ما، در واقع تصوری خیالی هستند، و در واقع در زندگی، انگاره‌ها و نگاره‌هایند كه در تماس و پیوند با یكدیگر هستند و این تصاویر هستند كه ما را از همدلی و پیوند با یكدیگر باز می‌دارند.۳۲
● راه رهایی از این تضاد و خیال‌اندیشی چیست؟
توجه تنها راه گشایش این گره و دشواری است. وقتی شما با همه وجود توجه می‌كنید، یعنی توجه نسبت به تمامی آن چه در شما می‌گذرد، در آن هنگام، بیننده‌ای وجود ندارد، تنها حالت توجه وجود دارد. به طور طبیعی در آن ساحَت ذهنی، ذهن می‌بایست به طور كامل ساكت و آرام باشد… آن سكوت كامل كه در آن نگاه كننده و نگاه شونده یكی است، والاترین شكل یك ذهن دینی است. اما آن چه در آن ساحت اتفاق می‌افتد، با واژه قابل وصف نیست. برای درك چنین ساحَتی، شما خود، باید در بطن آن ساحَت شناور شوید.۳۳
در حالت توجه كامل كسی به نام مراقب، متفكر، مركز یا من وجود ندارد، زیرا در این حالت، فكر آغاز به پژمردن و از بین رفتن می‌كند. اگر انسان مایل است چیزی را روشن و دقیق ببیند، بایستی ذهنش بسیار آرام و بدون تمامی تعصب‌ها، فریب‌ها، گفت‌وگوها، تجسم‌ها و تصاویر باشد، به طور كامل آزاد و در آزادی كامل باشد، زیرا تنها در سكوت است كه انسان توانای به مشاهده شروع فكر خواهد بود، نه آن گاه كه در حال جست‌وجو، پرسش و یا در انتظار گرفتن پاسخ است.۳۴
زمان ذهنی را از روی خاطره می‌توان شناخت، زمانی كه تنها خاطره دیروز در پیوند با امروز باشد و قالبی برای فردا.۳۵
كریشنامورتی برای فهم زمان روانی و ذهنی، این حكایت را یاد می‌كند:
مریدی بزرگ نزد خدا می‌رود و از او می‌خواهد كه حقیقت را به او بیاموزد. خدا به حواری می‌گوید: دوست من روز بسیار گرمی است، خواهش می‌كنم قبل از هر چیز یك لیوان آب برایم بیاور. پس حواری بیرون رفته و درِ اولین خانه را می‌زند، زنی جوان و زیبا در را به روی او باز می‌كند. مرید عاشق دختر می‌شود، و با هم ازدواج می‌كنند و دارای چندین فرزند می‌شوند. مدت‌ها می‌گذرد تا این كه روزی باران سختی شروع به باریدن می‌كند، سیلاب‌ها جاری می‌شود، درخت‌ها همه می‌افتند، خانه‌ها را آب با خود می‌برد، حواری دست همسرش و بچه‌ها را گرفته و همان طور كه سیل او را با خود می‌برد، فریاد می‌زند: خدایا! مرا نجات ده.
و خدا گفت: لیوان آبی كه خواسته بودم، كو؟
این داستان بسیار با مسمی است، زیرا بیشتر ما بر حسب زمان می‌اندیشیم، انسان با زمان زندگی می‌كند اختراع آینده بازی مورد علاقه اوست.۳۶
● دین و دینداری در نگرش كریشنامورتی
هرگاه فرد در پرس‌وجوی خویش درباره دین جدی باشد، می‌بایست از هر آن چه اندیشه به نام آن آفریده است، آزاد باشد.۳۷
كریشنامورتی گرچه در بسیاری از گفته‌ها و نوشته‌هایش همگان را به روی گردانی از تقلید و پیروی از الگو و رهایی از هر گونه مرجعیت و آتوریته فرا می‌خواند و هر اعتقاد و عقیده را همانند زنجیری می‌داند كه ذهن آزاد و جست‌وجوگر انسان زنده و پویا را در بند می‌كشد، اما اینها به معنای دست ردّ به هر گونه دینداری و تدین نیست، چرا كه ذهن به آرامش كامل رسیده را ذهن دینی می‌داند.
● اما ببینیم ذهن دین‌گرا چگونه است؟ معنای واژه دین براستی چیست؟
نقش دین در زندگی آدمی، بسیار مهم است، زیرا در روند تاریخ، تمدن‌ها ناپدید شده‌اند، و باورهای نوی جایگزین آنها شده‌اند كه فرهنگ و تمدن نوی را پدید آورده است، در حالی كه نه دانشمندان علوم تجربی و نه سیاستمداران و نه اقتصاددانان، بلكه افراد دیندار بوده‌اند كه در سراسر گیتی دگرگونی‌های مهمی پدید آورده‌اند.۳۸
هرگاه فرد در پرس‌وجو خویشتن درباره دین جدی باشد، می‌بایست از هر چه كه اندیشه به نام آن آفریده است، آزاد باشد. هرگاه ذهن و اندیشه با پندارها، باورها، جزم‌ها و آرمان هر دینی خاص، مشروط شده باشد، آن گاه پایبند آن خواهد بود و به دنبال این پایبندی، یارای آزادی و پویش نخواهد داشت.
دین باید بر شیوه زندگی، بر اهمیت زندگی اثر كند، و در این هنگام است كه نظم راستین در زندگی پدیدار می‌شود. ذهن راستین دینی، یك سره، بدون بی‌نظمی است.
ذهن دینی، ذهنی بسیار واقع‌گراست، با واقعیت‌ها و رویدادهای واقعی چه در گیتی و چه در نهاد درونی روبه‌رو می‌شود. جهان برونی، نمود جهان درونی است و هیچ جدایی میان جهان درونی و جهان برونی نیست.۳۹
انسان همواره در جست‌وجوی چیزی در ماورای خود بوده است… اما انسان بدون یافتن این چیز بی‌نام هزاران نام… ایمان را رواج داد.۴۰
آن چه انسان در پی آن است، گاهی نام خدا بر آن نهاده و گاهی نام حق و حقیقت. نام هر چه می‌خواهد باشد، باشد، آن چه مهم است، این است: رسیدن به حقیقت هیچ جاده‌ای ندارد، و همین زیبایی حقیقت است. حقیقت زنده است، برای رسیدن به یك چیز مرده جاده وجود دارد، زیرا كه ایستاست. اما اگر پی ببریم كه حقیقت، یك چیز زنده و پویاست، كه هیچ قرارگاهی ندارد، در آن صورت درخواهید یافت كه این حقیقت زنده همانی است كه شما واقعاً هستید.۴۱
ذهن دینی، به طور كامل، با ذهنی كه معتقد به دین است تفاوت دارد. ذهن دینی برای درك حقیقت به هیچ وجه به جست‌وجو یا تدبیر متوسل نمی‌شود. ذهن دینی در ساحتی قرار دارد كه در آن نه ترسی وجود دارد و نه هیچ گونه ایدئولوژی. ذهن دینی آن چیزی است كه هست.۴۲
● چگونه می‌توان به حقیقت دست یافت.
آن گاه كه ذهن و اندیشه از هرگونه پیش‌داوری و پیش‌انگاری و وابستگی روانی، رها شود، یعنی آن گاه كه فكر از كار باز ایستاده باشد.
ساحت ذهنی‌ای كه در آن فكر، توانایی جست‌وجو و تلاش را از دست داده باشد، ساحت یك ذهن دینی و حقیقی است. شاید در آن ساحت ذهنی، شما به آن چه كه حقیقت یا واقعیت یا سعادت یا خدا یا زیبایی یا عشق گفته می‌شود، دست یابید.۴۳
كریشنامورتی دینداری را پایبندی به عقاید ویژه دینی نمی‌داند، چرا كه هر آن چه به عنوان عقیده می‌پذیرید، در حقیقت ذهن خویش را دربند آنها به زنجیر می‌كشید و مهم‌ترین ویژگی ذهن دینی، یعنی ذهن آزاد و بی‌كرانه را كران‌مند می‌سازید و تمام درد و رنج و غم و اندوه و جنگ و درگیری زاده این حالت ذهن دربند و آشفته است.
اعتقاد مردم را جدا می‌كند و نبود تسامح را سبب می‌شود. ذهن سرشار از اعتقاد، یك ذهن تكراری است. اگر اعتقادی وجود نداشته باشد، آن گاه ذهن بدون همانندسازی قادر خواهد بود به خود به گونه‌ای كه هست، نگاه كند و آن گاه به طور حتم، خودشناسی آغاز می‌شود.۴۴● كریشنامورتی در ایران
از آن جا كه بیشتر كار كریشنامورتی در میان دو جنگ جهانی بوده است، زمینه‌ها و حال و وضع آن روزگار به كارها و اندیشه‌های كریشنا رنگ و بوی ویژه‌ای بخشیده است. و اگر در جایی و زمانی دیگر، همان حال و هوای میان دو جهان جنگ فراهم آید، بی‌ گمان، اندیشه‌هایی همانند اندیشه‌های مورتی رونق و رواج خواهد یافت. زمانی كه وی از درد و رنج، غم و شادی، خوشی و لذت، عشق و محبت، مرگ و زندگی، وفا و صمیمیت و… سخن به میان می‌آورد و هر یك از اینها را به گونه‌ای ویژه بیان و تفسیر می‌‌کند، جویندگان آن امور یك گونه همانندی بین خود و او احساس می‌كنند و همین باعث رواج اندیشه‌های او می‌شود.
در بحث فلسفه ذهن به این نكته اشاره شد كه كریشنامورتی بیشترین همّ و غم خود را مبذول داشته تا درباره چگونگی تلاش ذهن آفریننده و خردمند تفسیری پذیرفته شده ارائه دهد. از قضا در این بحث و مقوله، اندیشه‌های وی همانند اندیشه‌های پیروان آیین ذن و روان‌شناسان بزرگی همانند خانم كارن هورنی، شده است و دامنه این اندیشه را آقای محمدجعفر مصفا به ایران رسانده است.
مصفا، با نگارش كتاب تفكر زائد به موضوعی پرداخت كه در روان‌شناسی شناخت درمانی از اهمیت ویژه برخوردار است و آن چگونگی تلاش ذهن و ساختن جهانی ذهنی است كه در برابر جهان عینی و خارجی قرار می‌گیرد. وی این پژوهش را در كتاب انسان در اسارت فكر ادامه داد و آن گاه با نگارش كتاب رابطه به مباحثی پرداخت كه پیش از وی كریشنامورتی و خانم كارن هورنی آن را مورد پژوهش قرار داده بودند. گرچه هورنی دنباله‌رو مكتب روان‌شناسی فروید (تحلیل روانی) بود، سرانجام راه خویش را بازیافت و به نقد آرای فروید پرداخت، و ریشه بیماری‌های روانی را در اندیشه‌ها یافت.
به نگرش هورنی، پایه رفتار و كردار انسان احساس نیاز به ایمنی است. اساس بیماری‌های روانی نتیجه جدالی است كه بین تصویر مجازی اندیشه‌های برساخته، با تصویر واقعی او درمی‌گیرد. درمان بیماری آن گاه میسر است كه بیمار را یاری رسانند تا آن تصویر مجازی را از یاد ببرد و استعدادهای واقعی خویش را باز شناسد.۴۶
مركز ثقل اندیشه‌های این گروه (هورنی، مورتی و مصفا) همین نكته است. با طرح این مقوله‌ها از سوی مصفا، اندك اندك آثار كریشنامورتی در ایران ترجمه شد، و شماری مترجمان در آغاز كتاب‌های ترجمه شده‌شان گوشزد كردند كه نوشته‌های مصفا برگرفته از آثار مورتی است. كتاب‌های مورتی در دهه شصت هجری شمسی آغاز به ترجمه شد، و تاكنون هنوز پاره‌ای از آثار وی، جسته و گریخته ترجمه می‌شود. اگر میزان گسترش اندیشه‌های مورتی را براساس چاپ‌های كتاب‌هایش بررسی كنیم، می‌توان گفت كه از رونق خوبی برخوردار است، بویژه كتاب تفكر زائد مصفا كه می‌توان آن را زبده و گزیده اندیشه‌های مورتی دانست، به چاپ نهم و دهم رسیده است. البته بیشتر تیراژ چاپ آثار مورتی در سال ۱۳۷۶ است كه پاره‌ای از آنها به چاپ چهارم رسیده است.
● رهایی از دانستگی
این گرایش و اقبال را می‌توان در دو سطح و گروه ارزیابی كرد:
گروه اندیشه‌ورزان و اهل خرد، گروه كتاب‌خوانان حرفه‌ای یا جوانان نوخواه و نوجو.
گروه نخست در خواندن و بازخوانی آثار كریشنامورتی، بیشتر در پی همان راه‌حل‌هایی هستند كه مورتی ارائه داده است. در صدر اینها آقای مصفاست.
گروه دوم، بیشتر اندیشه‌هاشان دست دومی است و نوآوری و برجستگی ویژه‌ای ندارد. اینان، بیشتر، همان ظاهر گفته‌های وی را می‌گیرند و احساس می‌كنند هدف‌های مورتی را می‌توانند برآورده سازند؛ در مَثَل این گفته كریشنامورتی:
آیا بشر می‌تواند در خارج از چارچوب عقاید و باورها و باید و نبایدها، و در صلح و آرامش باطنی بدون هیچ تعرض و درگیری زندگی كند.۴۷
…مستقل از منابع و بنیان‌های روانی جامعه، بدون وابستگی به آنها.۴۸
و یا مهمتر از همه این گفته وی:
هیچ یك از نگاره‌های پرداخته شده اندیشه در مقام تقدس، مقدس نیست. هر آن چه را كه اندیشه می‌آفریند ورجاوند و مقدس نیست، زیرا بر پایه دانستگی است و چگونه اندیشه كه خود ناكامل است، می‌تواند امری كامل و مقدس را بیافریند، ولی همه ما در سراسر گیتی آن چه را كه اندیشه آفریده است، پرستش می‌كنیم.۴۹
اگر خواننده حرفه‌ای كتاب‌های كریشنامورتی، به این جمله‌ها برسد، چه برداشتی خواهد داشت، و اندیشه‌ورز و اهل خرد چه برداشتی! این نكته خود شایسته بررسی بیشتر است.
در پایان می‌توان درباره كریشنامورتی به تمثیلی كه خود وی به كار گرفته است، داوری كرد:
عقاب به هنگام پرواز از خود اثری به جا نمی‌گذارد، در مورد دانشمند این گونه نیست، در كندوكاو در مسئله آزادی، نه تنها به مشاهده دانشمندانه، بلكه به طیران عقاب مانند نیاز داریم، هم به توضیح كلامی، هم به ادراك غیر كلامی…۴۹
شایسته یادآوری است كه شماری از نویسندگان و مترجمان به مقایسه آرای كریشنامورتی با آرای مولوی در مثنوی و اندیشه‌های سهراب سپهری در هشت كتاب پرداخته‌اند، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
پی نوشت‌ها:
۱. ادیان و مكتبهای فلسفی هند، داریوش شایگان/۱۲۶ـ۲۹، امیركبیر، تهران.
۲. همان/۶۶۷.
۳. همان/۶۵۰ ـ۷۰۲.
۴. تاریخ فلسفه چین باستان، چوجای، وینبرگ جای، ترجمه ع. پاشایی/۱۰۵ و ۱۱۵، نشر گفتار، تهران ۱۳۶۹.
۵. همان/۱۰۵ـ۱۳۰.
۶. همان/۱۴۱.
۷. راه بودا، سوزوكی، ترجمه ع.پاشایی/۶۱ ـ۶۲; بودا/۲۵ـ۲۷.
۸. راه بودا/۶۴ ـ ۶۵، اسپرك، تهران ۱۳۶۸; ذن چیست؟ ع.پاشایی/۱۵ـ۱۶، نیلوفر، تهران، ۱۳۷۱.
۹. فرهنگ آموختن و عشق ورزیدن، كریشنامورتی، ترجمه پروین عظیمی/۲۷۵، نشر دنیای نو، ۱۳۷۵.
۱۰. همان/۱۲۷ و ۱۳۵.
۱۱. همان/۱۹، ۲۱ و ۱۹۶.
۱۲. همان/۲۱.
۱۳. همان/۲۴.
۱۴. همان/۳۴ـ ۳۵.
۱۵. همان/۴۸ـ۴۹.
۱۶. همان/۴۹ـ۶۷.
۱۷. همان/۱۳۴.
۱۸. همان/۲۲۳ـ ۲۲۵.
۱۹. همان/۲۷۴ـ۲۷۶.
۲۰. همان/۳۰۱ـ۳۰۲.
۲۱. تار و پود اندیشه، كریشنامورتی، رضا ملك زاده/۲۰ـ۲۱، ۳۲، نشر میترا، تهران، ۱۳۷۶.
۲۲. همان/۴۴.
۲۳. همان/۹۲.
۲۴. همان/۸۹.
۲۵. همان/۱۲۴ـ ۱۲۵.
۲۶.فرهنگ آموختن و عشق ورزیدن/۲۳۳.
۲۷. تار و پود اندیشه/۱۲۵; رهایی از دانستگی/۱۷۱.
۲۸. همان.
۲۹. همان/۴۹ـ۵۱.
۳۰. اولین و آخرین رهایی، كریشنامورتی، قاسم كبیری/۱۴۸ـ۱۵۳، مجید، تهران، ۱۳۷۶; فرهنگ آموختن و عشق ورزیدن/۶۸، ۱۶۷ـ۱۶۹.
۳۱. تار و پود اندیشه/۴۹ـ۵۳; رهایی از دانستگی، كریشنامورتی، مرسده لسانی/۹۹ـ۱۰۹، بهنام، تهران، ۱۳۷۶.
۳۲. رهایی از دانستگی/۱۴۶ـ ۱۴۸.
۳۳. همان.
۳۴. همان/۱۶۲.
۳۵. اولین و آخرین رهایی/۱۹۲، ۳۴۹.
۳۶. رهایی از دانستگی/۱۱۷; گفت وگو با كریشنامورتی/۳۷ـ ۳۸.
۳۷. تار و پود اندیشه/۱۲۱.
۳۸. همان/۱۲۰ـ۱۲۲; گفت وگو با كریشنامورتی، زاهد/۱۲۱.
۳۹. همان.
۴۰. رهایی از دانستگی/۲۹.
۴۱. همان/۳۶ـ۳۷.
۴۲. همان/۱۸۵.
۴۳. همان/۱۸۸.
۴۴. اولین و آخرین رهایی/۷۹.
۴۵. همان/۸۶ ـ ۸۹.
۴۶. روشهای نو در روان كاوی، كارن هوری، ترجمه دكتر سعید شاملو، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ۱۳۴۳.
۴۷. گفت وگو با كریشنامورتی/۳۶.
۴۸. رهایی از دانستگی/۱۰۲.
۴۹. تار و پود اندیشه/۱۲۳.
۵۰. پرواز عقاب، كریشنامورتی، قاسم كبیری/۱۴، مجید، تهران، ۱۳۷۶.
منبع : موسسه گفتگوی ادیان