پنجشنبه, ۲۲ آذر, ۱۴۰۳ / 12 December, 2024
مجله ویستا


تا سه نشه بازی نشه


تا سه نشه بازی نشه
خانم بلقیس سلیمانی را با سه‌گانه بازی‌دارش می‌شناسیم، رمان بازی آخر بانو که برنده چهارمین جایزه ادبی اصفهان شد، بازی عروس و داماد، مجموعه‌ای از داستان‌های بسیار کوتاه و رمان جدید خاله‌بازی، این رمان جزو کارنامه چاپی سال ۸۷ نشر ققنوس است که اثر اول خانم سلیمانی را نیز چاپ کرده است. اگر بازی آخر بانو را خوانده باشید، حتماً با من موافقید که این اثر به غیر از ضمیمه پایانی‌اش، اثری جسورانه با تصویرپردازی‌های خاص و زیبا، داستانی روان و شخصیت‌های خوش‌پرداخت بود که می‌شد شخصیت‌های آن را باور کرد و در دردهایشان شریک شد. شخصیت اول داستان در زمان‌های مختلف با اسمی متناسب با شخصیت خود به روایت داستان می‌پردازد و البته در بعضی فصول هم،‌ داستان از زبان دیگر شخصیت‌ها دنبال می‌شود. در رمان خاله‌بازی نیز با یک راوی مشابه روبه‌رو هستیم. در این اثر خانم سلیمانی، ناهید یک زن ناقص است که نمی‌تواند شرایطی مشابه زنان دیگر داشته باشد و مهم‌تر از همه نمی‌تواند باردار شود. داستان در بعضی فصول هم از زبان مسعود، شوهر ناهید و با شیوه اول شخص روایت می‌شود که این شیوه به نویسنده توانایی آن را داده تا ناتوانی شخصیت اصلی در بیان زوایایی از ماجرا که بر او پوشیده است را بپوشاند و در کل، به رمان یک راوی دانای کل ببخشد. در واقع با این روش نه نویسنده آنچنان به زحمت افتاده، نه چیزی بر خواننده پوشیده مانده است. من به عنوان یک مخاطب استنباطم از انتخاب این شیوه روایت در بازی آخر بانو این بود که شخصیت بر اثر تحولات درونی که ناشی از ماجراهای بیرونی است، تغییر کرده و تنها منِ راوی می‌تواند ما را به لایه‌های زیرین شخصیت بانو برساند. اما با انتخاب یک راوی مشابه برای خاله‌بازی و نداشتن کارکرد قبلی، انتخاب آن را بیشتر از سر راحتی و آسان‌فهمی برای خواننده تصور می‌کنم.
ناهید در خاله‌بازی مانند گل‌بانو در رمان قبلی خانم سلیمانی، در یکی از روستاهای اطراف کرمان متولد و بزرگ شده و همانند او شخصیتی خودساخته، فرهیخته و نسبت به جامعه روستایی خود روشنفکرانه دارد. دختری که در میان کارهای خانه روستایی‌اش، اعم از وضع حمل گاو و تمیز کردن طویله و کشیدن آب از چاه، رمان‌های گوناگون می‌خواند و شب‌ها را با کتاب‌هایش به صبح می‌رساند. دانشگاه تهران در این رمان هم مظهر پیشرفت و تلاش‌های بسیار ناهید، همانند بانو، برای ترقی است. زمان همان زمان و اندکی بعد از پیروزی انقلاب و زمان درگیری گروه‌های مختلف است. مادر ناهید تقریباً همان صلابت مادر گل‌بانو را دارد و خانواده با کمی اختلاف همان خانواده گل‌بانو را به یاد می‌آورد. آقای دکتر عاشق ناهید هم انگار همان سعید خطاکار عاشق گل‌بانوست و باز هم همان جدایی میان عاشق و معشوق تکرار می‌شود. در ابتدای خوانش خاله‌بازی شاید فکر کنید مسعود با شوهر فریبکار بانو تفاوت دارد و این رمان بر روایت داستان یک زوج استوار است. ولی با ورود شخصیت‌های متفاوت و بعضاً غیرضروری مثل حمیرا، غلام، خانم دکتر و مهندس نوحی و همسرش که بسیار ریز هم پرداخت می‌شوند، با ماجراهایی روبه‌رو می‌شوید که باعث می‌شوند خط سیر اصلی داستان در ذهنتان گم شود و احساس کنید کتابی که در دست دارید، به سمت رمان‌های بازاری با روایت‌های روزانه و جذابیت‌های لحظه‌ای و بی‌هدف، پیش می‌رود. شخصیت‌های فرعی که در مقطعی از زمان به کار گرفته می‌شوند و ماجرایی را نقل می‌کنند، نه آنچنان به شخصیت‌پردازی کمک می‌کنند، نه آنقدر به روایت ماجرایی که ما به دنبالش هستیم. خواننده در خاله‌بازی می‌خواهد بداند مسعود شوهر فرهیخته و موجه ناهید که یک زن خودساخته، استاد دانشگاه و پژوهشگر است، چطور با این‌همه عشق به ناهید همسر دومی اختیار کرده و از او بچه‌دار شده. علت مشخص است، ناباروری ناهید، ولی همه چیز به چگونگی آشنایی این دو نفر، چگونگی اطلاع‌شان از نقص ناهید و تصمیم‌شان برای ازدواج مجدد مسعود برمی‌گردد.
اما نویسنده کمی ما را به بیراهه می‌برد. ابتدا به کودکی ناهید می‌رویم و خاطرات کابوس‌مانندش از خیرالنسا و البته عشق نوجوانی‌اش غلام را مرور می‌کنیم. بعد با خانم ناهید بداشتی دانشجو روبه‌رو می‌شویم که دکتر را دوست دارد اما نمی‌تواند نقص خود را با او مطرح کند و بعد آشنایی مسعود با این خانم بداشتی و چگونگی راضی کردنش به ازدواج و در این میان فوت پدر مسعود و گرفتاری‌اش برای میراث خانوادگی و وابستگی‌اش به گروهی به سرکردگی مهندس نوحی مطرح می‌شود. از اینها که بگذریم و بدانیم که چگونه این زوج به وصال هم می‌رسند، دیگر چیزی از صفحات کتاب باقی نمانده. ما می‌مانیم و یک داستان نه چندان واضح از خودکشی بی‌دلیل سیما، هووی ناهید و مهربانی‌های ناهید و مجموعه‌ای از نظریات اطرافیان در مورد ارتباط آنها و البته خاطرات هذیان‌گونه مسعود از گذشته، و در آخر هم فرار نه‌چندان موجه ناهید از مسعود و مرگ سیما و تصمیم رفتن به یک دوره آموزشی خارج از کشور و چندین سوال بی‌جواب. نویسنده در ابتدا موضوع جذابی را مطرح می‌کند. زندگی عاشقانه یک زن با شوهری که همسر دومی و فرزندانی نیز دارد، ولی در ادامه نویسنده راه خود را می‌رود و میان ماجراهای گوناگون و شخصیت‌های مختلف بند اتصال خواننده با داستان را نادیده می‌گیرد و تنها به سرانجامی مبهم برای رمان خود اکتفا می‌کند؛ سرانجامی که با تنها ماندن مسعود و بچه‌هایش با حمیرا، ‌دوست ناهید که در فصل اول مفصل او را می‌شناسیم و رهایش می‌کنیم تا فصل آخر، رقم می‌خورد. به نظر می‌رسد ناهید مانند گل‌بانو در ابتدا در سرنوشتی که برایش رقم خورده است، فرو می‌رود و در آخر همانند او خود را از همه چیز بیرون می‌کشد و با یک استقلال مادی و معنوی به زندگی روشنفکرانه و مدرن خود ادامه می‌دهد؛ زندگی‌ای که در پیشرفت علمی خلاصه می‌شود. در کل ناهید هیچ چیزی بیشتر از گل‌بانو برای گفتن ندارد و حتا ما هم به عنوان خواننده نه‌تنها بیشتر بلکه کمتر از گل‌بانو دلمان به حالش می‌سوزد و شاید اصلاً جایی برای دلسوزی نمی‌بینیم.
ناهید با توجه به نقصش می‌تواند زندگی‌اش را پیش‌بینی کند و فداکاری‌اش در حد تحمل هوو و عشق ورزیدن به مسعود است و آنقدرها که گل‌بانو باخته، چیزی از دست نداده است. در مقابل مسعود هم ماجرایی عجیب‌تر یا ترحم‌برانگیز‌تر از شوهر اجباری گل‌بانو ندارد. او خود را مسوول سرنوشتش می‌داند و نویسنده راحت از توضیح بیشتر گذر می‌کند، در حالی که شوهر گل‌بانو خود یک قربانی است؛ قربانی شرایط و موقعیت جامعه. در بازی آخر بانو، زمان، شرایط و وقایع دست به دست هم می‌دهند و شخصیت‌ها و ماجراهایشان از دل آنها بیرون می‌آیند، به طوری که وقوع این ماجراها در زمان و شرایطی دیگر امکان نخواهد داشت. در صورتی که زمان، شرایط، گذشته، حال و آینده و شخصیت‌ها و ماجراهایشان در خاله‌بازی پاره‌پاره هستند و می‌شود آنها را از دل هر داستانی بیرون کشید و به دیگری وصله زد. در کل می‌شود گفت، خاله‌بازی را می‌توان در مقابل بازی آخر بانو نادیده گرفت و امیدوار بود که بلقیس سلیمانی توانا اثر دیگری به قوت بازی آخر بانو و بدون شباهت به آن ارایه دهد.
منبع : روزنامه تحلیل روز