یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

انتخاب طبیعی ساختار شناختی


از سیصد و پنجاه سال پیش كه ویلیام هاروی ثابت كرد هدف قلب پمپاژ خون به بدن است نهضتی آغاز گشت كه در آن فیزیولوژیست ها سعی كردند ساختار كاركردی اندام های مختلف را مشخص كنند. بدون تردید كشفیات آنها یك چیز را نشان داده است و آن اینكه ساختار بدن دو هدف را دنبال می كند: بقا و تولیدمثل.
تقریباً اكثر زیست شناسان هم عقیده اند كه این ساختار حاصل انتخاب طبیعی است. در چند سال اخیر روانشناسان روش های جدیدی را به وجود آورده اند تا نشان دهند شناخت نیز دارای ساختار است. روانشناسان تكاملی شدیداً معتقدند كه ساختار شناختی، مانند ساختارهای فیزیولوژیكی، به وسیله انتخاب طبیعی طراحی شده و هدف آن نیز مانند دیگر ساختارهای بدن است: بقا و تولید مثل. روانشناسان تكاملی بر ویژگی های تكامل یافته سیستم عصبی انسان تاكید خاصی دارند. این نكته كه بافت های عصبی با دیگر بافت های بدن تفاوتی ندارند و به لحاظ كاركردی سازمان یافته اند تا در خدمت بقا و تولیدمثل باشند پیش فرض اساسی روانشناسی تكاملی است.
هدف تحقیقات در روانشناسی تكاملی كشف و فهم طرح ذهن آدمی است. روانشناسی تكاملی رویكردی به روانشناسی است كه در آن دانش و اصول زیست شناسی تكاملی در تحقیق برای كشف ساختار ذهن آدمی به كار گرفته می شود. روانشناسی شاخه های بسیار متنوعی دارد مانند روانشناسی رشد، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی یادگیری، روانشناسی احساس و ادراك و.... با رویكردهای متفاوتی می توان هر كدام از این شاخه ها را بررسی كرد. چهار رویكرد عمده در نگاه به روانشناسی عبارتند از: رویكرد روان تحلیلی، رویكرد رفتارگرایی، رویكرد شناختی و رویكرد تكاملی. پس توجه به این نكته مهم است كه روانشناسی تكاملی شاخه ای از روانشناسی نیست كه به مطالعه جزیی از روانشناسی بپردازد بلكه روشی است برای فكر كردن درباره روانشناسی. این روش را می توان در مطالعه همه شاخه های روانشناسی به كار برد.
مطابق این دیدگاه ذهن انسان مجموعه ای از ماشین های پردازشگر اطلاعات است كه به وسیله انتخاب طبیعی طراحی شده اند و هدف آن حل مشكلاتی است كه نیاكان بسیار دور ما برای سازش با محیط دائماً در حال تغییر با آنها مواجه بوده اند. این روش فكر كردن درباره مغز، ذهن و رفتار عینك جدیدی در اختیار روانشناسان قرار داده است تا از زاویه دیگری به مشكلات قدیمی موجود در روانشناسی نگاه كنند.
داروین در صفحه آخر كتاب منشا انواع پیش بینی جالبی می كند: «در آینده ای دور حوزه های جدیدی از تحقیق گشوده خواهند شد كه در آنها تحقیقات مهمی انجام می شود و روانشناسی برپایه اصول جدیدی بنا خواهد شد. یعنی بر این پایه كه هر یك از قوا و ظرفیت های ذهنی به طور تدریجی [در جریان تكامل] ضرورتاً كسب شده اند.» جالب اینجاست كه این سخن بیست سال قبل از تاسیس اولین آزمایشگاه روانشناسی توسط ویلهلم ونت بیان شده است. سی سال پس از ادای این سخن ویلیام جیمز سعی نمود در كتاب معروفش به نام اصول روانشناسی(۱۸۹۰) اصولی كه داروین پیش بینی كرده بود را توضیح دهد. جیمز از «غرایز» زیادی صحبت می كند. واژه «غریزه» برای مدارهای عصبی تخصصی ای به كار برده می شود كه در تمامی اعضای یك گونه مشترك بوده و حاصل تاریخ تكاملی آن گونه است. در انسان این مدارها مجموعاً «سرشت انسان» را شكل می دهند.
دیدگاهی در میان عموم مردم شایع است كه مطابق آن حیوان ها به وسیله غرایزشان هدایت می شوند در حالی كه انسان بسیاری از غرایزش را از دست داده و با كمك «عقل» هدایت می شود. همین امر باعث شده است كه ما از حیوانات هوشمندتر باشیم. به نظر جیمز درست عكس مطلب صادق است. او می گوید علت اینكه رفتار آدمی بسیار هوشمندانه تر از سایر حیوانات است این است كه انسان ها دارای غرایز بیشتری هستند و نه اینكه غرایزشان را از دست داده اند. اما علت اینكه ما نسبت به این غرایز كور شده ایم و آنها را نمی بینیم این است كه این غرایز بسیار خوب و كامل عمل می كنند و پردازش اطلاعات را به صورتی خودكار و بدون زحمت انجام می دهند. جیمز می گوید: غرایز چنان با قدرت ساختار افكار ما را شكل داده اند كه به سختی بتوان تصور كرد كه اوضاع بتواند غیر از این باشد. نتیجه نیز این است كه رفتار «طبیعی» از دید بسیاری از روانشناسان نیازی به توضیح ندارد. از دیدگاه جیمز این كوری غریزی مطالعه روانشناسی را مشكل كرده است. روانشناسی تكاملی سعی در رفع همین مشكل دارد، اولین معضل روانشناسی تكاملی در مطالعه ذهن شكستن دیدگاه سنتی درباره ساختار ذهن است. قبل و بعد از داروین دیدگاه شایعی در میان فلاسفه و دانشمندان وجود داشته است كه ذهن انسان در بدو تولد، به تعبیر جان لاك، مانند لوح سفیدی است كه تجربه بر روی آن می نویسد. توماس آكوئیناس می گوید: «هیچ چیزی در فاهمه وجود ندارد كه قبلاً در حواس نبوده باشد.» این دیدگاه هر چند از زمان افلاطون مخالفانی داشته است (از جمله خود افلاطون)، ولی دیدگاه رایج جهان غرب در عصر جدید بوده است. تجربه گرایان انگلیسی با پذیرش این چارچوب سعی در ارائه نظریه هایی كردند كه چگونه تجربه، تنها با استفاده از چند ابزار محدود ذهنی و درونی، می تواند بر لوح نانوشته ذهن بنگارد. با گذشت زمان و پیشرفت فناوری استعاره لوح نانوشته جای خود را به صفحه كلید و كامپیوتر داد، اما در حقیقت اصل اساسی دیدگاه تجربه گرایانه تغییری نكرد و به عنوان دیدگاه اصلی در مردم شناسی، جامعه شناسی و قسمت عمده ای از روانشناسی باقی ماند. مطابق این دیدگاه تمامی محتوای ذهن آدمی نشات گرفته از محیط و اجتماع است.
در دیدگاه سنتی ساختار ذهن مانند ماشینی چندمنظوره است كه مستقل از محتوا عمل می كند. اما در سه دهه گذشته پیشرفت هایی كه در روانشناسی شناختی، زیست شناسی تكاملی و علم مغز و اعصاب روی داد نشان داد كه این دیدگاه درباره ذهن آدمی اساساً نادرست است. روانشناسی تكاملی چارچوب جایگزینی را پیشنهاد می كند كه بر طبق آن ذهن آدمی به صورت طبیعی متشكل از مدارهای استدلالی و تنظیم كننده ای است كه كاركردهای اختصاصی دارند و غالباً وابسته به محتوا هستند. این مدارها روش زندگی را مشخص می كنند و ساختار معنادار كلی ای را فراهم می آورند. این مدارها ما را قادر می سازد عمل ها و مقاصد دیگران را بفهمیم. به رغم تفاوت های ظاهری، همه انسان ها دیدگاه ها و پیش فرض های مشخصی درباره ماهیت جهان و اعمال انسان ها دارند. علت نیز این است كه همه انسان ها دارای مدارهای استدلالی مشتركی هستند.
روانشناسان تكاملی روانشناسی را شاخه ای از زیست شناسی می دانند كه به مطالعه سه چیز می پردازد:
۱- مغز
۲- چگونگی پردازش اطلاعات توسط مغز
۳- چگونگی به وجود آمدن رفتار از پردازش اطلاعات.
اگر روانشناسی را شاخه ای از زیست شناسی در نظر بگیریم می توانیم از امكاناتی كه طی زمان در زیست شناسی به وجود آمده اند (امكاناتی مانند نظریه ها، اصول و مشاهدات) برای فهم روانشناسی بهره گیریم. آنچه در انتها می آید ۵ اصلی است كه همگی از زیست شناسی اخذ شده اند و به روانشناسان تكاملی كمك می كنند تا برای فهم كاركرد ذهن انسان از آنها بهره گیرند.
اصل ۱: مغز سیستمی فیزیكی است و كاركرد آن مانند یك كامپیوتر است. مدارهای آن به منظور تولید رفتاری متناسب با شرایط محیطی ما طراحی شده اند.
اصل ۲: مدارهای عصبی ما توسط انتخاب طبیعی به وجود آمده اند تا مسائلی كه انسان های اولیه طی تاریخ تكاملی انسان با آنها مواجه شده اند را حل كنند.
اصل ۳: شعور (آگاهی) فقط قسمت روی آب كوه یخ است. بیشتر آنچه در ذهن ما اتفاق می افتد از نظر ما پنهان است. نتیجه اینكه تجربه آگاهی ممكن است این توهم كه مدارهای موجود بسیار ساده تر از آنچه واقعاً هستند را به وجود آورد. بیشتر مسائلی كه ما فكر می كنیم راه حل بسیار ساده ای دارند در واقع بسیار پیچیده اند و حل آنها نیازمند مدارهای عصبی بسیار پیچیده ای است.
اصل ۴: مدارهای عصبی مختلف برای حل مسائل سازشی مختلفی طراحی شده اند.
اصل ۵: جمجمه های آدم امروز دارای ذهن انسان های عصر حجر است.


هادی صمدی
منبع : شبکه فیزیکی هوپا


همچنین مشاهده کنید