یکشنبه, ۱۶ دی, ۱۴۰۳ / 5 January, 2025
مجله ویستا
مثل نیلوفر پاک
کاش می دانستی مادر که وقتی چشمانت را لحظه ای بر هم می گذاری و رو به آسمان می کنی، بی نگاه های آرام تو قلبم می گیرد و انگار که نبضم می زند و اگر لب فرو بندی و با من سخن نگویی، اشک هایم را بر بسترت پرپر می کنم و دست بر گردنت انداخته التماس می کنم که لحظه ای چشمانت را از دیدگانم نگیر و با این جان خسته سخن بگو که زندگی بی تو در مرگ نفس کشیدن است.
مادر ! باور ندارم تنهایم بگذاری در حالی که خوب می دانی بی تو و پس از تو جاده دوری پیش رو دارم، آنروز که فریاد غمگین تو از پشت این در سوخته به سوی آسمان بلند شد، ابتدای مرگ من بود و انتهای درد تو. پس بگذار سر به روی سینه ات بگذارم و توهم دست بر سرم تا آغوش تو آغاز اشک های من باشد تا پس از این ناز آغوش تو را همیشه در سینه خود احساس کنم و گرمی دستان نوازشت را بر سرم.
پرستوی مهاجر من چشمانت را مبند که بی تو می میرم و آغوش گرمت را از من مگیر که هنوز غنچه ای نشکفته و محتاج نوازشم. مادر نفس در سینه حبس مکن که فریادم به سوی آسمان بلند است و رنگ داغ بر سینه ام مزن که تاب شقایق شدن ندارم. پس از تو مرا ام المصائب می نامند و با زخم صد داغ ، سینه ام را شرحه شرحه می سازند، پس از تو درد را هم چون جان در سینه می فشارم و بهانه ها برای گریستن دارم، قصه ها برای گفتن.
مادر! از آن روز که سینه داغدارت را در پشت در شکستند و رنگ نیلوفر بر چهره ات زدند دانستم که روزی نیز شمشیر کین بر فرق قرآن فرود خواهد آمد و دستان کوچک من باید خون از پیکر محراب بشویند. پس از تو همیشه به یاد اشک های گونه ات ، گونه هایم را تر می کنم و به لبخندهای دلنشینت در تلاطم بغض، به روی درد تبسم می کنم.
ولی مادر نخل ها را سر می برند و روبروی چشمانم جاده ای از خون می کشند و جانم را در پیکر نازنینم قطعه قطعه می کنند، تو کجایی که چشم های بیقرار مرا از اشک بشویی و دستان اندوهم را که با شدت خشم بر سر می زنم، در دستت بگیری و بوسه بر پیشانیم زنی تا لحظه ای آرام گیرم. مادر! پس از تو باید جگر گوشه هایت را با جگری پاره ببینم و اشک حسرت بر پیشانیم بیفشانم و یا بر سر نیزه در تلاوت قرآن به تماشا بنشینم.
مادر! من سر بر چوبه محمل کوبیده ام، تو این دردها را صد بار کشیده ای و این زخم ها را بارها بر پیکر خویش دیده ای، هم آن روز که دستان باغبان لاله هایت را بی شرمانه بستند و تو را در داغ غربتش با سینه ای خونین در کوچه کشاندند و هم امروز که همچون کبوتری بال و پر شکسته در بستر پرواز افتاده ای و تمام دردها را همچون بغض در سینه فرو می خوری و هیچ نمی گویی. تا از داغ تو نسوزد و تو مادر روبروی چشمانم دیدگانت را آرام بر هم می نهی و دستانت را بی اختیار از سرم رها می سازی و همچون آفتاب رنج غربتش غریبانه غروب می کنی.
منبع : به سوی ظهور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست