پنجشنبه, ۱۲ مهر, ۱۴۰۳ / 3 October, 2024
مجله ویستا
سیاست و سینمای علی حاتمی
سینمای علی حاتمی در پس زمینه تصویر همه آن قصهها و افسانههای دور و نزدیك ،اسطورهها وقهرمانها، آداب و سنتهای دیرین، رسوم كهن، عشقهای سوخته، رفاقتهاو نارفیقیها،تقدیر و سرنوشت آدمها و… به سیاست و پدیدههای سیاسی هم گوشه چشمی داشت. گوشه چشمی كه نگاهی عمیق ، تحلیل گر و حتی فلسفی از ورای آن رویت میگردید.
علی حاتمی در خانوادهای سیاسی و مبارز بزرگ نشد . در بطن مسایل سیاسی هم قرار نداشت اما از ۹ سالگیاش كودتای ۲۸ مرداد و شعارهای مرگ برشاه و زنده باد مصدق را به خاطر میآورد و همچنین در كوران مبارزات خرداد ۴۲ به تحصیل در دانشگاه كه آن روزها كانون گرم مبارزه و سیاست بود،اشتغال داشت.
شاید همین كه از كنار گود، وقایع سیاسی را دنبال میكرد به او دیدگاهی ژرف و تحلیلگر در این زمینه بخشید كه به گروه ، جناح و یا دسته خاص سیاسی تعصب نورزد و از موضعی غیر جانبدارانه وسلیم بااینگونه پدیدهها برخورد نماید. خودش معتقد بود كه اگر تاریخ و یا انگارههای سیاسی این كشور را درآثارش مورد مداقه قرار میدهد قصدش تنها بیرون كشیدن روابط انسانی از زوایای تاریك آن است كه در سایه شعرو شعارها و قهرمانسازیها و اسطورهپردازیها همواره پنهان مانده.
اما به واقع نگاه او به تاریخ سیاسی و مبارزات انقلابی و حتی زندگی شاهان و شاهزادگان این سرزمین نه نگاهی تاریخ نگارانه صرف بلکه تحلیلگرانه و اندیشمند بود . او نگاهی هنرمندانه و دیدگاهی هنری از این تاریخ ارایه كرد و در آثارش به تصویر كشید كه تنها میتوان بر آن عنوان «روایت علی حاتمی از تاریخ» نهاد و خودش نیز چنین اعتقاد داشت . نگاه حاتمی به سیاست و مسائل سیاسی از موضع بسیار بالا بود گویی از ماورای ابرها به آن مینگریست. همان نگاهی که باورمند است در تاریخ به هرحال سیاست مداران می روند ولی این هنرمندان هستند که می مانند.
علی حاتمی از همان نخستین اثرش یعنی «حسن كچل» كه فیلمی موزیكال همراه قصهای كهن درباره همان دلمشغولیهای همیشگی حاتمی بود، به مسائل سیاسی هم نیم نگاهی انداخت.
شاید نگاه حاتمی به مقوله « سیاست و قدرت» كه همگون با زبان تمثیلی فیلم حسن كچل به شكل نماد و سمبلهای افسانهای در آن فیلم مطرح شد عمیقترین برخورد او با مساله قدرت ،حاكمیت و سیاست محسوب شود. اینكه چگونه قرار گرفتن در موقعیتهای متضاد باعث جراحی روح در آدمها میشود و مظلومی را حتی به ظالم مبدل می سازد.
● حسن كچل ،نگاه فلسفی-سیاسی به قدرت
«مصلحت گرایی» ، «قدرت طلبی» ، «مادیگرایی » و دوری از معنویت برای تصاحب قدرت در جای جای این فیلم به چشم میخورد : از نارفیقی حسین كچل كه با به دست آوردن انار حسن همه رازهای او را برملا میسازد تا آن شاعر تاجر مسلك كه همه اشعارش راجع به چگونگی كسب وتجارت پرسودتر است تا پهلوانی كه سنگهای بزرگ را برمیدارد و برای برنده شدن در مسابقه ، دوباره آنها را سرجایش میگذارد و تا…
اما درخشانترین صحنه فیلم همانا برخورد حسن كچل با دیو است در حالی كه شیشه عمر دیو را در دست دارد . اگر چه با دیو بسان بسیاری كه دیوهای دیگر را به سهولت و بیهیچ چون و چرا از دم تیغ میگذرانند ،برخورد نمیكند:
"...حسن كچل: چی شد كه تو دیو شدی؟
دیو :من اولش گرگ بودم.
حسن كچل : چی شد كه تو گرگ شدی؟
دیو:من اولش میش بودم.
حسن كچل:پس چرا میش نموندی؟
دیو: گرگ، میشا رو با شاخش ،سوراخ سوراخشون میكرد، لقمه خامشون میكرد ،پوستین گرگ مرده رو پوشیدم روپوست میشا.
حسن كچل:كه گرگا شاخت نزنن؟
دیو: كه گرگا شاخم نزنن.
حسن كچل: بعد چی چی شد؟
دیو: شاخ میزدم به میشا.
حسن كچل: چرا چرا؟
دیو: من نبودم دستم بود ،تقصیر آستینم بود.
حسن كچل: چرا آستینو نكندی؟
دیو: آستین دیگه دستم شد.
حسن كچل: چرا دستتو نكندی؟
دیو: دستم دیگه تنم شد.
حسن كچل: چرا تنتو نكندی؟
دیو:تنم مال سرم شد.
حسن كچل:چرا سر تو نكندی؟
دیو: چرا سرمو نكندم؟ سرچی چیه، كله كدو، كله تو ،تویی دیگه ، كله من، منم دیگه، من نمیذاشت، سرنمیذاشت ،من نمیذاشت ،من نبودم دستم بود،تقصیرآستینم بود..."
شاید در هیچ فیلم تاریخ سینمای ایران به این صورت تمثیلی و نمادین به عامل اصلی« قدرت طلبی» و «مقامپرستی» و ظلم و ستم شناسی از آنها یعنی منیت و خودپرستی اشاره نشده باشد.
منیت و خودپرستی كه درشكل و شمایل ماكیاولیسم ،مدعیان عدالت و آزادی را رسوا میسازد.
● خودافشاگریهای سیاسی
یكی از افشاگرانه ترین تصاویر این گونه رسواسازیها را حاتمی در « سلطان صاحبقران»و سكانسی كه میرزا آقا خان نوری به عنوان یك سیاستمدار كهنهكار و البته صدراعظم آینده خود را به مهد علیا معرفی میكند به نمایش میگذارد:
"میرزا آقاخان نوری :… اگر به جای این قبای نكبت بار جبه صدارت هم بپوشم باز رخت نوكری شما را به تن دارم. از پاكی و مردانگی حرف نمیزنم كه این روزها كسبی است بیرونق. به نام نیك هم دل نمیبندم در این حال كه نامم از دست رفتنی است . چون بدنامی هرچه باشد بهتر از گمنامی است.
برای اینكه كارم بگذرد جسارت است ،ریشم را در ماتحتالاغ فرو می كنم. بعد كه كار گذشت ، بیرون میآورم و گلاب میزنم تا بوی عطر محاسنم عالمی را سرمست كند . به مقتضای سالهای عمر .نه زنبارهام ، نه شكم باره . نه خواهان دنیا نه فكر آن دنیا ، چون رستگار نیستم و چون مسكینم ترسی ندارم از اینكه چیزی از دست بدهم… میخواستم خدمتگذار دولت و ملت باشم ، حالا كه نشد نقلی نیست ، به خودم خدمت میكنم!»
حاتمی در عین حال همانطور كه در«حسن كچل» به پس زمینههای دیوشدن دیو اشاره میكند در اینجا هم سرسری حتی از فردی مثل میرزاآقاخان نوری نمیگذرد . او در مكالمه طنازانهای با امیركبیر كه خطابش قرار میدهد: « در دولت من جای آدمی مثل شما نیست. صراحتا میگویم آقا! من آدمی مثل شما را نمیپسندم».
پاسخ میدهد : « این از كج سلیقهگی شما نیست . از اقبال بد من است كه در دوره میرزاآغاسی مردان ریشدار را میپسندیدند ،من جوان بودم و حالا كه شما مردان بیریش را میپسندید ، من پیرشدم و ریشدار.»
حاجی فیلم « حاجی واشنگتن » نیز پس از آن همه تلاش و كوشش دیپلماتیك به عنوان نخستین سفیر ایران در آمریكا هنگام ذبح قربانی درعید قربان خود را اینگونه میشناساند: «… در تبعید به دنیا آمدم ،تبعیدی هم از دنیا میروم ،پدرم به جرم اختلاس تبعید بود با اهل بیت به كاشان ،كاش مادر نمیزادم . عهد این شاه به وساطت مهدعلیا به خدمت خوانده شد.
كارش بالا گرفت. شد صدرالاعظم ، شباب حاجی بود كه به جرم دستیاری در قتل امیركبیر، مغضوب قبله عالم شد . بنده مرتد خدا و ملعون مردم، هم از صدارت عزل شد ، هم تبعید. به عمرم حتی از آدمهای خانه، عبارت خدا پدرت را بیامرزد نشنیدم . یك همچو رذلی بود بابای گور به گور افتاده حاجی ،تاوان معصیت پدر را پسر داد غشی شدم . حاجی دید یا باید رعیت باشد بنده خدا، دعاگوی قبله عالم ، جان خركی بكند برای یك لقمه نان بخور و نمیر و یا نوكر قبله عالم باشد و آقای رعیت . صرفه در نوكری قبله عالم بود . گربه هم باشی، گربه دربار!…»
● اسطوره شكنی در ستارخان
اما علی حاتمی این تصویر خاكستری را از انقلابیون و اسطورههای انقلابی نیز ارایه كرد او در شاهكارش ،«ستارخان»چنان نسبت به اسطوره شكنی و ارائه حقایق هنرمندانهای كه خود مدنظر داشت اصرار ورزید كه مورد خشم و توهین مجلس شاهی قرار گرفت به این بهانه كه تاریخ مشروطیت را خدشه دار ساخته و اسطورهها و سرداران ملی همچون ستارخان و باقرخان را مردمی عوام و مصلحت گرا معرفی نموده است .
این انتقادها به سندیكای هنرمندان نیز كشیده شد و حاتمی به عنوان اعتراض، سندیكا را ترك كرد . فیلم «ستارخان» نیز پس از یك هفته نمایش از اكران پایین كشیده و توقیف شد اما به عنوان اثری ماندگار در تاریخ سینمای ایران جاودانه گردید.
حاتمی در «ستارخان » انقلاب مشروطه را ناشی از یك حركت موزون و هماهنگ شورشیانی حرفهای مثل حیدر عمواغلی معرفی مینماید كه افراد مورد وثوق ملت همچون ستاره قره باغی و باقرخان را نیز همراه خود كرده و به عنوان جلودارقرار میدهند . در واقع حیدرخان عواغلی در پشت پرده، آتش انقلاب را روشن میكند و دیگران در جلو مقاصد او را عملی می سازند!
در این فیلم (که سندیت تاریخی هم دارد) ستاره قره باغی یك دلال اسب است كه بطور اتفاقی با علی موسیو و حیدر عمواغلی برخورد میكند و به صفوف انقلابیون دعوت میشود. او به شرط هدایت ۱۰۰ سوار دعوت را میپذیرد در حالی كه هنوز از واقعیت مشروطه و حتی معنی آن بیاطلاع است:
"...ستاره قرهباغی : شماها آدمهای درست و حسابی نیستین. مشروطه را واسه خودتون میخواین یا واسه مردم؟ اگه واسه مردمه، كه الان توشهر نون ندارن بخورن، اون وقت شماها هفت رنگ سفره انداختین نیگا كن!
حیدرعمواغلی: گدا بار آوردن هنر نیست ،رفیق! اگه مردم دستشون به دهنشون نمیرسه باید نون رو ارزون كرد.
ستارخان: اگر مشروطه بشه، نون ارزون میشه؟
علی موسیو: ببین ستار؟ مرگ چیه؟
ستارخان : خوب مرگ حقه ،دست خداس.
علی موسیو: همین؟
حیدرعمواغلی: اما مشروطه دست ماهاس.تودلت میخواست اختیار مردنت دست خودت بود؟
ستارخان: نعوذبالله آره.
حیدرعمواغلی: پس چطور دلت نمیخواد اختیار زندگی كردنت دست خودت باشد؟
ستارخان: من اختیار زندگیم دست خودمه ، توچی میگی؟
حیدرعمواغلی: توبه هر آدمی كه نفس میكشه میگه زنده؟
ستارخان: آره دیگه معلومه، خب زندهاس كاریش هم نمیشه كرد.
حیدر: اگه دهنشو ببندن چی؟
ستار: اما هیشكی دهن منو نبسته.
حیدر: آخه تو چیزی بلد نیستی بگی.
ستار: شماكه بلدین چی میگین ،غیر از كفرگفتن...ها؟ آخرش یه نامسلمون نگفت مشروطه یعنی چه؟
حیدر: یعنی خیلی چیز!
ستار: برادر صاف و پوست كنده ،یه جوری بگو كه منم حالیم بشه آخر.
حیدر: یعنی اینكه مردم اختیارشون دست خودشون باشد.
ستار: ببینم لامذهبی كه تو كار نیست؟
حیدر: نه ،نه..."● آنها كه قهرمان نبودند
اگر چه ستارخان سركرده مجاهدین میشود، دلاوریها ورشادتهای بسیاری از خود نشان میدهد و در آخر طی یك عملیات انتحاری دستگیر و به دار آویخته میشود ولی در نهایت آنكه باز سرنخ انقلاب و مشروطیت را به دست دارد حیدرخان عمواغلی است.
حاتمی حیدرعمواغلی را یك شورشی حرفهای تصویر میكند ،او با بمبگذاریاوضاع شهرها را به نفع نهضت برهم میزند ،ستارخان را جلوی درخت مراد به عنوان یك قدیس معرفی میكند ، به شورای انقلابیون خط میدهد ،اتابك را به قتل میرساند و… ولی همچنان پشت پرده میماند ،نه جلودار:
"ستار: شنیدم قتل اتابك و خیلی كارهای دیگر تو تهرون زیر سر تو بوده؟
حیدر: تعارف كردن.
ستار: چرا سروصدا شو در نمیآری؟
حیدر :من دلم نمیخواد قهرمان باشم ، قهرمان بودن مشكله..."
و هم اوست كه پس از حمله قوای روس و عقب نشینی فاجعه بار مجاهدین ،به ستارخان میگوید كه به سفارت عثمانی پناهنده شود و غائله را به نفع سیاست حاكم ختم میگرداند.
"حیدر:انجمن میخواد كه تو دست از جنگ ورداری . شهر میخواد كه تو تسلیم بشی.
ستار: اگر ادامه بدم چی میشه؟
حیدر: ممكنه به این بهانه همه جارو بگیرن.
ستار: تو چیكار میكنی؟
حیدر: من گاوپیشونی سفید نیستم ، من قهرمان نیستم ،هر كاری بكنم ، به جایی برنمیخوره . من تا اینجا تونستم ادامه بدم و حالا نمیشه ،میرم قاطی مردم ،میون اوناگم میشم و خودمو نگه میدارم تا موقع مناسب
ستار: البته ،اگه عمرت به دنیا باشه.
حیدر: انجمن میخواد كه تو بری به عمارت عثمانی پناهنده بشی. اگه تسلیم بشی، اگه نجنگی، اگه خودكشی كنی،همه در سرنوشت این مملكت موثره. یادت باشه ،فقط یه جنگو باختیم . اونم به دلیل اینكه تنها بودیم . اما وقتی همه ایران باشه،وقتی همه دنیا جلو ظلم وایسن اون وقت قضیه فرق میكنه،خداحافظ قهرمان،به امید دیدار."
در سالهایی حاتمی قهرمانان ساخته شده را زیر علامت سوال میبرد كه اگر چه در سینما دوران غمخواری امثال ژانپییرملویل نسبت به ضد قهرمانهای گانگستر سپری شده بود. ولی حتی در همان دهه هفتاد میلادی كه آرام آرام موج عصیانگری و فیلمهای ضد سیستم در هالیوود با آثاری همچون« ایزی رایدر» ،« پنج قطعه آسمان» و « ارتباط فرانسوی » پدید میآمد بدلیل حضور قوی جنگ سرد ، مبارزات و نهضتها ارج گذاشته میشدند و فیلمهایی همچون «زد»، « نبرد رودخانه نرتوا» و حتی « جولیا» در مراسم اسكار مورد توجه و عنایت قرار میگرفتند . در صحنه درخشان پایانی فیلم«ستارخان» اسب خونین و بیسوار ستار در بیرون پارك اتابك به حیدرخان و منشی انجمن میرسد:
"حیدر: سوارت كو؟
منشی: كار دیگه تموم شده ،حیدرخان.
حیدر: من سوار شو پیدا می كنم..."
شاید این بدبینانهترین نگاه علی حاتمی به یك نهضت مردمی باشد. نگاهی كه معلوم نیست در آن عرصه شعر و تغزل و عشق و بیمعرفتی ولوطیگری و… فیلمهایی همچون باباشمل ،طوقی ، قلندر و خواستگار چگونه به فكر و اندیشه و قلم و سینمای حاتمی میآید . سینمایی كه همچون آثار سینماگران پیشرو دهه ۸۰ و ۹۰ كه نسبت به انقلابات دهههای پیش جهان و همه مبارزات از جمله مبارزات آمریكا علیه كمونیسم و نهضتهای ضدآمریكایی شرق دچار شك و تردید و دوبارهنگری شده بودند با نگاهی آوانگارد در مقابل انقلاباتی مانند مشروطیت یك علامت سوال بزرگ بگذارد!
● تراژدی همیشه تاریخ
اما علی حاتمی در « سلطان صاحبقران» با تصویر قصه ناصرالدین شاه و امیركبیر و میرزارضا كرمانی از ورای یك تاریخ سیاسی ، یك شخصیت مصلح و مردمی و یك واقعه انقلابی ،تراژدی انسانی همیشه تاریخ را بیرون میكشد و آن نگاه تحلیلگر خاكستریاش نسبت به كاراكترهای به اصطلاح مثبت و منفی را پختهتر ساخته تا برای شاه و شاهكش بطور یكسان اظهار غمخواری كند.
حاتمی نسبت به هیچ طرف ابراز موضع نمینماید، او از شاه قاجار شخصیتی رقیق القلب ،عاشقپیشه و شاعر مسلك ،معتقد به تقدیر و سرنوشت و نگران سرنوشت ملت میسازد كه البته شایستگی اداره مملكت را ندارد و بنا به اعتقادی نگران روز قرن خویش ،خود را در اتاق قصرش زندانی میكند تا مبادا گزند تقدیر نیشتری به او بزند ، غافل از اینكه به قول منجم باشی خاص سلطان ،تقدیربازی خودش را میكند.
ناصرالدین شاه به امیركبیر علاقمند است و حتی با كلامش گویی به او عشق میورزد ولی در مقابل مقتضیات تخت و سلطنت نمیتواند مقاومت كند و فرمان به قتلش میدهد . او درعین اینكه میگوید كارهایش نیمه تمام مانده ،اما چشم به پنجاه سال دیگر عیش و نوش بسته است:
"سلطان : امروز همان روز است ،روز قرن ،روز نحس ،روز گره ، روز گشایش، روز آخر، روز سالهای دیگر. منجم باشی پیر، سالیان پیش راز این روز را گفته بود . روز پنجشنبه ۱۲ ذیقعده ۱۳۱۳ كه امروز باشد. امروز قرنی در طالع من است كه اگر به سلامت بگذرد، اگر بگذرد ، گرچه بازنوش و نیش در پیش است ، پنجاه سال دیگر ،سلطنت در پیش است ."
حاتمی به درستی اطرافیان و وزرای شاه را آدمهایی ابله ، وابسته و نادان تصویر میكند كه در جلسه هیئت وزیران برای برپایی جشنهای ۵۰ ساله سلطنت به سرو كول هم میپرند ( جالب اینكه این مجموعه در سالهایی از تلویزیون به نمایش درمیآید كه از سوی رژیم شاه جشنهای پنجاهمین سال سلطنت پهلوی اعلام گردیده است!)
ولی رابطه سلطان و ملیجك به صورت یك رابطه مراد و مرید ، عاشق و معشوق نمایان میشود . بطوریكه با بازی به یادماندنی پرویز فنی زاده درنقش ملیجك گویی همه درد و رنج سلطان و هراسش از روز قرن در چهره او پدیدار است.
در عین حال اگر چه قتل سلطان توسط میرزارضا كرمانی بدلیل همراهی تماشاگر با قصهها و ماجراهایی كه سلطان برای ملیجك تعریف میكند و بعد از همذات پنداری مخاطب با روابط ملموس شاه و ملیجك برای او تا حدی گران میآید ولی حكایت میرزای كرمانی از انگیزههایش برای قتل سلطان ، ۱۸۰ درجه دیدگاه تماشاگر را تغییر میدهد.
● در اینجا حاتمی گویی در موضع انقلابیون بیانیه صادر میكند از زبان میرزارضا شعار میدهد:
▪ "نظم الدوله: چه شد كه به خیال قتل كامران میرزا نیفتادید و دست به این كار بزرگ زدید و گلهای را بی چوپان كردید؟
میرزارضا: آخر این گلههای گوسفند شما،مرتع لازم دارند كه چرا كنند تا شیرشان زیاد شود كه هم به بچههای خود بدهند و هم شما بدوشید ،نه این كه متصل تا شیر دارند بدوشید، شیركه ندارند گوشت تنشان را ببرید . چرا باید یك آدم فقیر، زن منحصر به فرد خود را طلاق بدهد ولی دیگران صدتاصدتا زن بگیرند . نتیجه ظلم همین است كه میبینید. همه اهل این شهر میدانند و جرات نمیكنند بگویند و آنقدر آدم در دلش میریزد كه یكباره دیوانه میشود..."
اما حاتمی تماشاگرش را در میان صحنههای حكایتهای گرم سلطان و تلخگوییهای میرزارضا در تردید و شك نمیگذارد و در صحنهای كه نظمالدوله ، میرزارضا را به دیدن زن مطلقه و پسرش میبرد ضیافت تراژیكی در مقابلش برپا میسازد . تراژدی كه در آن شاه و شاه كش هر دو محكوم و مظلوم به نظر می آیند ، اگرچه شاه کش به اختیار سرنوشتش را رقم زده ولی این تراژدی همیشه تلخ تاریخ باقی خواهد ماند.
صحنه فوق بازگویی همه آنچه است كه حاتمی از ورای تمامی لحظات ۱۳ قسمت سریال «سلطان صاحبقران» قصد روایت داشت.
میرزارضا در مقابل سوال نظم الدوله كه در طی این سالها و حالا كه در آستانه مرگ قرار دارد چه میراثی برای همسر مظلومش و طفل صغیرش برجای گذاشته است ،سربه زیر میافكند. سوالی كه در مقابل سلطان برخاك افتاده كه خود مدعی بود پس از ۵۰ سال هنوز كارهایش نیمه تمام مانده نیز وجود داشت…
…و حالا كه هر دو برخاكند،آنچه باقی میماند جز پوزخند و تنفر امین السلطان نسبت به جنازه سلطان و به قول نظمالدوله خنده سیدجمالالدین به ریش میرزارضا نیست! (اگرچه میرزا با اعتقادی محکم ، جمله ای کنایه آمیز در جواب نظم الدوله می گوید : "اگر سید به ریش من می خندد ، لابد ریش من خنده دار است!!")
● هزار دستان ؛اوج دیدگاه سیاسی
نظرگاه سیاسی حاتمی در سریال « هزار دستان» به اوج خود میرسد . نام سریال اساسا كنایه از قدرتهای در سایه حكومتها است كه سرنخ همه را به دست دارند ولی در انظار نیستند.
در نخستین دیدار كفیل نظیمه با خان مظفر او چنین به خان میگوید:
«…هر صاحب منصبی در این ملك هر چه داره از تصدق پیراعظمه . حتی جسارت كرده میگویم ،شخص اول بندگان اعلیحضرت…شما با نشستن در سایه به ریش آفتاب نشین ها خندیدهاید . در شرق میانه ،سلاطین آفتاب هم امر بر خارجیها هستند. شما در ایران حكم صاحبخانه را دارید . برای هر تغییر و تحولی كلی ،مرجع مذاكره شمایید. شما نقطه پرگار هر دایره كوچك و بزرگید در صفحه خاور دور…»
و در طول سریال مشخص میشود كه نه تنها سرنخ بلكه تقدیر هم به دست هزاردستان است . وقتی پس از كشته شدن شعبان استخوانی و مفتش ششانگشتی ،غلام عمه قاتل مفتش نیز بر سردار میرود، رضا خوشنویس خطاب به سیدمرتضی میگوید:
«… كانون همه این جنایات در بطن اون پیر هزاردستانه. خان حاكم به هر كه از آحاد این ملت نظر كنه ، باجان و دل در صف مقربش قرار میگیرند و بعد از تملك كامل این بندگان مجذوب قدرت، هیاكل جان فروخته اونها رو تا مدتی تحت اراده خود میگرداند تا به مقتضای زمان، به صورت قربانیاونها رو به مسلخ بفرسته…در طبله این جادوگر پیر همه قسم اشخاص طلسم شده موجوده،از حكیم و ادیب گرفته تا لوطی،و باجبگیر. هیچ آب باطلالسحری هم به جادوی اون كارگر نیست . دایره قدرتش به همه چیز محیطه … غلام به اراده اون سر به دار آسمونه و مفتش به دلخواه اون مدفون زمین، شعبان و كتابساز و متین السلطنه و مامور تامیناتم همینطور . هم قاتل و هم مقتول و هم مدعی…!»
در یكی از تكان دهندهترین صحنههای مجموعه خود خان مظفر برای رضا خوشنویس تعریف میكند كه هنگام گریز ،از دست انجمن مجازات وقتی به خیال خود در مشهد ساكن شده و مخفیانه نام و پیشه جدیدی گزیده ،چگونه تحتنظر خان و البته انجمن مجازات تحت امر او قرار داشته و همه قضایای كشتهشدن استادش و تغییر و تحولات زندگیش با تصمیمخان عملی گشته،بدون اینكه كوچكترین اطلاعی داشته باشد .خوشنویس كتابی را تقریر می كند به نام خاطرات خان مظفر كه علاوه بر گشودن راز قتل ابوالفتح و دیگران از آینده نیز میگوید كه شعبان به دست مفتش راحت میشود و مفتش به وسیله غلام عمه كه بعدا بردار میگردد و بعد… و با تمام تلاشی كه به خرج میدهد رضا خوشنویس نه تنها هیچیك از ماجراهای فوق را نمیتواند تغییر دهد بلكه حتی از مرگ خودش كه شرحش را در پایان كتاب نامبرده ،خود نوشته بود نیز قادر به ممانعت نیست.
علی حاتمی در «هزاردستان »واقعیترین تصویر را از گروههای انقلابی مسلح ارائه میدهد، گروههایی كه در برهه اوائل دهه ۵۰ به واسطه عملیات مسلحانه در میان قشری از جوانان برای خود وجههای كسب كرده بودند ولی در واقع به دلیل نوع مبارزات زیرزمینی شان ، به شدت از تودهها و مردم جدا افتاده و به همین لحاظ در مقابل هرگونه انحراف و كجروی آسیبپذیر گشته بودند. از همین رو بعضی از آنها به كل نابود شدند و برخی دچار تصفیههای خونین درون گروهی گردیدند. حاتمی به درستی این گونه گروهها و مبارزات مسلحانه را درقالب انجمن مجازات به تصویر میكشد . انجمنی كه در ابتدا صادقانه و پرشور با قصد مجازات خائنین به وطن تاسیس میگردد و افراد مبارزی را هم جذب میكند ولی به دلیل همان دورافتادگی از مردم( كه حتی رهبران آن به دلیل مخفی بودن مبارزه مشخص نیستند) به زودی دچار انحراف شده و در سومین گام خود برای مجازات به قول خودشان سركرده خائنین، به بنبست میرسد . هزاردستان با خریدن جان خود و پرداخت پولی كه انجمن ،برای بقایش پیش از هر چیز نیازمند است در انجمن ،نفوذ میكند و آن را تحت فرمان خود درمیآورد.
حاتمی با هوشمندی انحراف ریشهای انجمن را در همان گام نخستش یعنی ترور اسماعیل خان، رییس انبار غله نیز نشان میدهد. آنجا كه رضا تفنگچی برای كشیدن ماشه تفنگی كه به سمت اسماعیل خان نشانه رفته به علت حضور كودكی در مقابل آن ،درنگ میكند و ابوالفتح برای انجام صحیح ترور كه به هیچ قیمتی نباید متوقف بماند ( چرا كه تنها حربه انجمن به شمار میآید ) با سلاح خود ، كودك را به قتل میرساند و سپس به رضا تفنگچی فرمان میدهد : بزن.
این مصداق همان شعار معروف « هدف ،وسیله را توجیه میكند» به عنوان سرلوح گروههای انقلابی مسلح به خوبی برای مردمی كه طی سالها در معرض مستقیم ترور و تخریب گروههای مشابه قرار داشتند كاملا ملموس بود. تروری كه دامنگیر مردم عادی اعم از كاسب و كارگر و دانشآموز و كارمندو… شد تا بقای سازمانی كه خود را محور مبارزات طول تاریخ مردم ایران میدانست تضمین گردد غافل از هزاردستانهایی كه در آن نفوذ كرده بودند:
"ابوالفتح : انجمن قصد دارد تو را بكشد.
رضا: چرا؟
ابوالفتح: دلیل، قانع كننده است. رضا شرابخوار است و در حال مستی اسرار انجمن را فاش میكند . این ماموریت به عهده شعبان و دارو دسته اوست.
رضا تفنگچی : چرا اینو به من میگی ؟
ابوالفتح : قاعدتا نباید میگفتم ،اما نشد. من از انجمن كناره گرفتم،انجمن به مسیر دیگری افتاده ، طریق نادرست…
رضا تفنگچی ،پشیمون نیستی منو به راهی كشیدی كه عاقبتش تباهی بود؟
ابوالفتح ،ما خطاكردیم. این درسته ،اما نمیشه به بهانه امكان خطا كردن پا به میدان مبارزه نگذاریم … اعضا متفقا متوسل شدند به هزاردستان . نقدا سرنخ ها همه به دست هزاردستانه جز من. این خواست ما نبود . افتادیم به خاك ذلت..."
علی حاتمی در « هزاردستان » همچون «سلطان صاحبقران » ،«ستارخان »و یا «كمالالملك» و «حاجیواشنگتن» مستندات و وقایع تاریخ را دستمایه قرار داده و آنها را بر مسائل و معضلات روز همخوان ساخته و حرف و حدیث خود را از ورای آن حكایتها میگوید . حرف و حدیثی كه بسیاری ،حقایق غیرقابل انكاری بوده و هستند. انجمن مجازات،خان حاكم ،ابوالفتح و رضا خوشنویس وشعبان استخوانی و مفتش و سیدمرتضی و … اگر چه نعل به نعل ما به ازاء تاریخی نداشتند و از مجموعه برداشتهای تحقیقاتی مرحوم حاتمی در تلفیق با روح هنرمندانهاش نشات گرفته بودند ولی كاملا در قالب كاراكترهای به روز پرداخته شده بودند.
حاتمی حرف آخر خود را درباره« سیاست و مردم » درصحنهای از همین سریال هزاردستان بر تصویر میآورد كه خان مظفر به همراه مدیر بنیاد مظفر و استاد گل بهار كه موسیقیدان معروفی معرفی میگردد در رستوران گراند هتل راجع به ضبط موسیقی اصیل ایرانی صحبت میكنند:
"خان مظفر : بعد از سفر اعلیحضرت به تركیه،امر شد به گذاشتن كلاه شاپو. استاد گل بهار هنوزم به كلاه پهلوی وفا دارند.
گل بهار: بله ما همیشه از قافله پسیم . كلامونم پس معركه اس.
مدیر بنیاد:یاد دارم اون وقتم كه كلاه پهلوی اجباری شد یكی از كلاهدوز ها ابتكار نویی كرده بود.همون كلاه های مرسوم اون دوره روكه بی لبه بود،لبه میچسبوند.ازقضا كار اون كلاه دوز مبتكر گرفته بود وباگرفتن ده شاهی دستمزد،كلاه عثمانی رودر یك طرفه العین به كلاه پهلوی مبدل میكرد.
گل بهار:عیال من ترفند بهتری زد.با دگمه قابلمهای به كلاهم،لبه چسبونده.در معابر عمومی وانظار كلاه من با لبه اس،تو خونه با نزدیكها وخویش وقوم بی لبه ، اینه كه این ملت طفل معصوم،باید همیشه یه كلاهی به سرش بره،یا پهلوی یاشب كلاه ،خلاصه كلاه ست دیگه.
خان مظفر :بر خلاف نظر شما،این ملت ظاهرا سر به اطاعتند.درخانه خود هر كس خداییست و ولایتی ساخته باب طبع .باطنا این مردم هیچوقت زیر بار زور نرفتن واعتقادات وعواطف خودشون رو در حوادث تاریخی بیشمار حفظ كرده اند…
نوشته شده توسط سعید مستغاثی
منبع : وب سایت سینمائی هنر هفتم
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست