شنبه, ۲۴ آذر, ۱۴۰۳ / 14 December, 2024
مجله ویستا

مکتب فرانکفورت


مکتب فرانکفورت
● درباره مکتب فرانکفورت و صنعت فرهنگ
با اینکه تقریبا هر روز سری به اینترنت میزنم و مجموعه ای از مطالب در زمینه های مختلف (بهتر است بگویم فرهنگی چون از دید کلی سیاست هم همانند مذهب و اقتصاد و ... بخشی از فرهنگ است هر چند برای مارکسیست ها سیاست عامل تعیین کننده است) میخوانم اصلا حوصله نوشتن ندارم , ترجیح میدهم ساعت ها ناظر صفحات وب باشم و دچار کرختی و گنگی که ناشی از انفعال محض در برابر این پدیده عجیب دنیای معاصر است شوم اما ذهنم را بکار نیندازم , آدورنو و هورکهایمر در تحلیلی مفصل بنام "صنعت فرهنگ سازی" این شیوه ی استیلای فرهنگی که هرگونه مقاومت را در برابر نظام سرمایه داری از بین برده و انتقادات فرهنگی را بصورت بخشی از عوامل توجیه گر نظام سلطه دانسته اند و با این حساب هر گونه امیدی به تغییر ساختارهای حاکم را عبث میدانند البته نویسندگان مکتب فرانکفورت به علل مختلفی از جمله شکست آرمان های مارکسیستی در حکومت استبدادی شوروی و حوادث جنگ جهانی دوم و فاجعه هولوکاست و قتل عام میلیونها یهودی بیگناه(متفکران اصلی این مکتب همگی یهودیند) و همچنین تاثیرات افکار شوپنهاوئر و ناامیدی و ملال او از هر گونه کنشی نا امید بودند (هر چند شوپنهاوئر بشدت ضد هگلی بود و هگل را یک احمق میدانست ودر تلاشی بیهوده ا از عمد همزمان با هگل برگزار میکرد و هیچکس هم توجهی به او نمیکرد بدین ترتیب دوست داشتن همزمان ایندو یک تناقض آشکار است اما همانطور که آدورنو با این تناقض کنار آمد من هم آنرا در خودم ندیده میگیرم) این مقاله در شماره ۱۸ تنها فصلنامه تخصصی فلسفه غرب که اینک بیشتر شماره هایش نایاب است یعنی ارغنون توسط مراد فرهادپور به همراه مقالاتی از جورج ارول , زیمل , رولان بارت و... ترجمه شده است.ارغنون حقیقتا به مدت یک دهه تنها تلاش تخصصی در جهت شناسایی....
(بازهم اینقدر حرف تو حرف شد که یادم رفت موضوع اصلی چه بود؟) محتوای مقاله آدورنو-هورکهایمر اینست نظام سلطه سرمایه داری برای هر بخشی به فراخور علاقه اش یک محصول فرهنگی مناسب تولید میکند و با اقناع کاذب هر سوژه ای نظام سلطه موجود را توجیه میکند و حفظ و پاسداری وضع موجود با ۲ مولفه (وضع فعلی بهترین شرایط ممکن زندگی است – تلاش برای هرگونه تغییری بی فایده است و سلطه گران اینقدر جایشان مستحکم است که ما نمیتوانیم شرایط را عوض کنیم) اصطلاح عامیانه "سیاست پدر و مادر ندارد" و بر حذر داشتن افراد از کار سیاسی و کنش سیاسی بهترین بازنمود این میل نظام سلطه است یعنی سرمایه داری میخواهدهر قشری را با علاقه اش مشغول کند طوری که همه نسبت به سیاست بی علاقه شوند و بعلاوه با چنگ و دندان نشان دادن هر از گاهی انها را نه تنها بی علاقه بلکه ناتوان از ورود و تاثیر در عرصه سیاسی کند بدین ترتیب است که مارکسیسم بعنوان بزرگترین بدیل برای نظام های سرمایه داری حاکم و بعنوان علم و دورانی جدید (بقول آلتوسر که خود انتقادات مخربی بر مکتب فرانکفورتی ها داشت و قرائت دیگری از مارکسیسم داشت که بنوعی بازگشت به انگلس بود) سیاست را مهمترین هدف و مجرای همه تغییرات فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و... میداند یعنی از دید مارکسیسمی شما اگر قدرت را در اختیار داشته باشید میتوانید هر تغییری را بر جامعه اعمال کنید حتی مذهب مردم را تغییر دهید و از اینرو همه گروه های چریکی چپ(مانند مجاهدین خلق یا چریک های فدایی و حزب توده) با ایده "هدف وسیله را توجیه می کند" دست به هر گونه اقدامات خشن و تروریستی برای دستیابی به قدرت میزدند (لازم نیست به آسیب ها و مضرات چنین دیدی اشاره کنم) در اینحالت انسان در دوراهی قرار میگیرد که هر دو ناکامی محضند یکی دست زدن به این انتحارات و اقدامات خشن سیاسی-نظامی و دیگری تن سپردن به ساز و کار کمیک نظام های سرمایه داری یعنی انتخابات و پارلمان که همان حکومت عده ای از اقلیت های مدافع منافع سرمایه داری است از اینرو چپ ن. یا چپ انتقادی هیچ بدیل خاصی معرفی میکند و تنها انتقاد محض است . یعنی پرسش بزرگ که هماره حین مطالعه آثار آنان به ذهنم رسیده اینست که خوب حالا با این تفاصیل راه حل چیست؟
اما خبری از جواب نیست . در واقع اینک با نا امید شدن عده ای از چپ نو ها همانند آلن بدیو از منطق دیالکتیکی دیگر این مباحث کاملا به موضوعاتی آکادمیک و تخصصی بدیل شده و از وقایع روز اجتماعی کاملا دور گشته در شرایط فعلی تنها نابغه بزرگ آلمانی بعنوان اخرین بازمانده دفاع از آرمان های مدرن در جهان پست مدرن یعنی هابرماس(دستیار آدورنو در مکتب فرانکف.رت که نظریات آنها اساسا متحول کرد) است که سعی دارد به قدرت فوق العدع تئوریکش که علاوه بر توانایی بالایش در نظریات انتقادی با آمیختن آنها با هرمنوتیک و فلسفه زبان و علوم اجتماعی گسترده سعی در پل زدن بین تئوریک و پراتیک فلسفیش را دارد و نظریه "کنش ارتباطی" که تلاشی برای شناخت حقیقت از راه اینترسابجکتیویته همگانی است و تحلیل آن روی مستئل مختلف اوج خلاقیت اوست .
از اینرو بجای کار بیهوده و در خلوت نشستن آکادمیک مرتبا به بحث و مناظره با متفکران بزرگ جهان میپردازد و یکی از بهترین کتاب هایی که تا کنون خواندم "یورگن هابرماس:نقد در حوزه عمومی" به ترجمه استاد بشیریه (باسوادترین استاد علوم سیاسی که چندی پیش در کمال حیرت همگانی از دانشگاه تهران اخراج شد و ما هم در انجمن دانشکده بیانیه ای علیه این اقدام نوشتیم) است که شرح مناظرات او با پوپری ها گادامر لیوتار دریدا و ...است. هابرماس مدتی پیش به ایران هم امد و با روشنفکران گفتگو کرد که در این سفرش داوری را متفکری خوب دانست. به همان بحث بازگردم مثلا در حال حاضر اگر به دکه های مجله فروشی مراجعه کنیم انواع و اقسام نشریات تخصصی و زرد را میبینیم این گونه فرهنگ سازی علاوه بر خط قرمز هایی که هر کدام بخاطر اتوریته سیاسی رعایت میکنند (و همین خود سانسوری سیاسی است که از هر کنش مستقل آنها جلوگیری میکند و راه دیگری هم نیست) هر کدام انرژی و پتانسیل بخشی از گروه های اجتماعی را تخلیه و سازماندهی میکنند تا از انباشت آنها بص.رت کنشی کنترل ناپذیر جلوگیری کنند .
مثلا علاقه مندان به عکاسی سینما تئاتر صنایع نظامی رایانه عرفان مذهب ادبیات فلسفه جامعه شناسی فضایی روانشناسی و حتی نشریاتی برای زنان خانه دار هر کدام بخشی از این انرژی را در تک تک سوژه ها مدیریت میکنند و از تجمیع آنها جلوگیری میکنند. بدین ترتیب هر مخاطبی با خواندن نشریه مورد علاقه اش بخشی از عقده بی معنایی زندگی (ناشی از مناسبات فرهنگی نظام های سرمایه داری) را ارضا میکند و به خیال خودش به زندگیش معنایی میدهد . این معنا چه خبرشکست ازدواج دوم یک هنرپیشه یا رنگ ماشین سوم او باشد و چه مطلبی درباره یک کشف جدید ژنتیکی و یا تفسیری مدرن از یک موضوع دینی باشد همه معنایی کاذب برای رفع عقده اند . درباره عقده که به گمانم مفهومی کلیدی درباره کنش بشریست بعدا مطلبی مینویسم . وضعیت بی معنایی زندگی و انتخاب بین دو راهی ادامه این زندگی پوچ و انتحار وضعیت تک تک انهایی است که به خود زندگی فکر میکنند . ربطی هم به فلسفه خواندن و باسواد بودن ندارد . خوب است اشاره ای کنم به شخصیت فراموش ناشدنی تراویس با بازی استثنائی رابرت دونیرو در شاهکار فوق العاده اسکورسیزی یعنی "راننده تاکسی" . افراد زیادی این فیلم را دیده اند بدون اینکه اصلا بفهمند چه اندیشه ناب معنایی در ان مطرح شده در انجا هم شخصیت راننده تاکسی در حالیکه در می یابد زندگیش کاملا بی معناست و مثل همه آدم های اینچنینی شب ها بی هدف در خیابان ها پرسه میزند راه های مختلفی از جمله رابطه ای کوتاه با زنی که به او علاقه مند است و ... را امتحان میکند اما تمام انها به شکست می انجامد در نهایت تصمیم میگیرد که یک شخصیت مهم سیاسی را ترور کند و زندگیش را وقف این حرکت برای تغییری در جامعه کند و ظاهر و مدل مویش را هم خیلی عجیب میکند اما از اینکار بنوعی منصرف میشود . خلاقیت فوق العاده و اندیشه رهایی بخش انتقادی در فیلم بعد از این موضوع است او بجای این حرکت مهم و تاثیر گذار که شهرتی هم برایش به ارمغان ما آورد تصمیم میگیرد در راه دیگری برای بهبود اجتماع انتحار کند و با یک باند خلافکارکه از دختری که مورد علاقه اش است سوئ استفاده میکنند و از راهش پول در می اورند درگیر میشود و در پایان در یک درگیری خونین با کشتن اعضای باند خودش هم جان میبازد و بدین ترتیب قدمی در اصلاح جامعه اش برای نجات انسانیت و اخلاق بر میدارد.ائ خیلی راحت میتوانست مثل دیگر اعضای جامعه زندگی ساده ای پیش بگیرد و این اقدامات را به قانون بسپارد اما او هم مانند ما میداند قانون هرگز نتوانسته و نمیتواند جامعه را بی اخلاقی کند . این دغدغه همیشگی دکتر قوام هم هست که مبانی دینی اخلاق را کنار بگذاریم هرگز نمیتوانیم با قانون و نظارت جامعه را با اخلاق کنیم و زندگی درست و نیک غیر دینی ناممکن است بر خلاف او من به چنین زیستی ایمان دارم و اخلاق غیر دینی یکی از موضوعات موردعلاقه ام است که سالهای بعد آنرا بصورتی تخصصی ادامه میدهم هر چند دلیلی برایش ندارم و همانند همه اعتقادات افراد (مثل اعتقاد شیعیان به اینکه فردی بیش از ۱۰۰۰ سال است بصورتی نامرئی – الیته گاها مرئی- زنده مانده و در آینده قیام میکند و حتما موقع قیام هم شکلش مثل جوانان ۲۰ ساله است! ) موضوعی بدون استدلال و شخصی است .
درد اصلی تمام انسان ها در تمام جوامع نبود اخلاق بوده و رسالت اصلی تمام ادیان و مکاتب هم انسان سازی و با اخلاق کردن جوامع است هر چند تاریخ نشان داده ادیان در این هدفشان چندان موفق عمل نکرده اند . تراویس فیلم راننده تاکسی سهم خود را در راه بهبود اخلاقی جامعه انجام میدهد اگر هر کس بجای آسوده بودن و یک زندگی آرام گوسفندی ساده اندکی سهم خود را ایفا کند روابط اجتماعی از اساس تغییر می کند . اما تاثیر گذاری و تغییر جامعه تنها در اندیشه عده ای اندک است . حمید همیشه مثال جالبی میزد که نزدیکان ما به هر بیماری مثل کری و کوری چلاغی و... دچار شوند ایرادی ندارد فقط میخواهند اندکی بیشتر زندگی کنند و حتی بدبخت ترین افراد در سنین نزدیک به مرگ با انکه فقط زجر میکشند دوست دارند اندکی بیشتربه این زندگی بیهوده و بی اثرشان ادامه دهند . نسل هایی می آیند و میروند بی آنکه کوچکترین تاثیری گذارند و نهایت آنانی که بخاطر بسپارندشان فرزندان و نوه هایشان هستند . زندگی هایی عبث و بی حاصل . عده ای اندک هم هستند که مسیر تاریخ را عوض داده و شکل میدهند و نامشان جاودان میشود . تراویس راننده تاکسی هر چند اساسا وجود خارجی نداشته اما ماندگارتر از میلیونها عرب احمق است که تنها هدفشان خرج سرمایه های عظیمشان برای اهداف پست و کوچک زندگی است. بقول دکتر قوام عرض زندگی مهم است و نه طول آن . بکوشیم عرض زندگیمان بیشتر و موثر تر کنیم و نغمه ای خوش بسراییم که مردم بسپارند به یاد.
http://teragedy۶۵.blogfa.com/