جمعه, ۲۳ آذر, ۱۴۰۳ / 13 December, 2024
مجله ویستا


تئاتر برای همه؟


تئاتر برای همه؟
سخن گفتن از تاثیر عمیق و اعتلا بخش هنر - به ویژه هنر نمایش - بر جامعه و مردمانش، سخنی است بدیهی و بدون نیاز به استدلال. حتی تماشاگرانی که برای سرگرمی به تئاتر می روند، می دانند که این سرگرمی از نوعی دیگر است. دیدن نمایش، چون آیینی بالنده، پالاینده و پرمعنا به زندگی آدمیان غنا، رنگ و معنا می دهد. اما برگزاری این آیین، شرایط و لوازمی دارد، کارگزاری دلسوز و دانا می خواهد، هنرمندانی حساس و توانا می طلبد و مایه لازم دارد. مهم تر از همه اینها تئاتر محتاج تماشاگر است.
نفس تماشاگر چون بادی است که باید به بادبان نمایش بوزد تا کشتی به حرکت درآید. تنها با تاثیر بر تماشاگر و الهام متقابل از آرمان ها و آلام مردم است که ناخدا قادر خواهد بود کشتی اش را به کرانه دلخواه برساند. حضور داوطلبانه و توام با رغبت عموم مردم به عنوان تماشاگر از ارکان وقوع یک اتفاق مانند نمایش است. آن که از سر وظیفه یا محض احترام، به انگیزه رقابت با گروه نمایشگران یا برای تایید دیدگاه های فرهنگی اجتماعی یا نقادانه اش یا هر علت دیگری غیر از درآمیختن با تجربه یی لذت بخش و شرکت در آیینی دسته جمعی به تئاتر می آید، چیزی را با خود می آورد که مانع ارتباط ثمربخش او با نمایش خواهد بود.
اجبار، ادای وظیفه، رقابت، پیشداوری و حتی انگیزه های آموزشی (آموختن فوت و فن های گروه نمایش) شائبه یی در جامعیت تماشاگر عام است.سال هاست که در ایران این سخن که «تئاتر هنر خواص است و سینما هنر عوام» مسلم فرض شده است، اما این ناشی از طبیعت تئاتر نیست. این بیماری تئاتر ماست که فقط فرهیختگان، تحصیلکردگان، روشنفکران و خود هنرمندان تماشاگران تئاتر باشند. اگر تماشاگران تئاتر در فصول تئاتری سال خاص هستند، در جشنواره ها این خاص بودن محدودتر می شود چرا که کارگردانان، بازیگران، کارشناسان، مهمانان داخلی و خارجی، داوران، مقامات رسمی، مسوولان اجرایی و... کمتر جایی برای تماشاگر بالقوه داوطلب و احتمالاً مشتاق، باقی می گذارند. چنین است که جشنواره ها بنا به ماهیتشان نمی توانند اهداف اصیل هنری را که ناظر به ارتباط بی واسطه و بی شائبه با تماشاگر و هنرمند است، دنبال کنند.
محدودیت سالن ها، بی توجهی مطلق به ساخت سالن های جدید، اکتفا به مجموعه تئاتر شهر و چند سالن دیگر تهران و موارد دیگر سبب شده است که برخی نمایش های تهرانی، همه نمایش های خارجی و تقریباً همه نمایش های شهرستانی فقط در جشنواره ها اجرا شوند. به دیگر سخن برخی گروه ها - مشخصاً شهرستانی ها- فقط برای جشنواره کار می کنند. آنها حتی امکان حضور در تمامی مدت برگزاری جشنواره را نیز ندارند. متن و شیوه یی را که برمی گزینند نیز متناسب با حال و هوای جشنواره هاست و در گفت وگو با آنها درمی یابی که اساساً بستر لازم برای اجرای چنین نمایشی در شهرشان وجود ندارد. در آنجا یا اصلاً کار تئاتر نمی کنند یا نمایش های فکاهی مناسبتی یا نمایش برای کودکان را به صحنه می آورند. در نتیجه آسیب ناشی از برخورد با تماشاگر خیلی خاص پیش می آید که همانا گرفتار شدن به نوعی فرمالیسم وطنی است. محدود بودن در دایره تماشاگر خاص، تماشاگری که خود اثر تئاتر است، نه تنها به صورت ضمنی بلکه به شکل آشکار نیز بر هنر نمایش تاثیر مخرب بر جای می گذارد و هنرمند در انتخاب مضمون از میل و سفارش تماشاگر خاص فراتر نمی تواند برود. وقتی تماشاگری خودش تئاتری است میل دارد خودش و مسائل خودش را بر صحنه ببیند.
لذا برخی هنرمندان ما نمایشنامه هایی را می نویسند که راجع به زندگی هنری خود، نمایشگران گذشته و حال است. می توان فهرست بلندی از نمایش هایی فراهم آورد که به زندگی یک نویسنده یا هنرمند تئاتر، معرکه گیر، عروسک ها و عروسک گردان ها و... می پردازد. طبیعی است که دغدغه ها نیز در همین محدوده سیر می کند و مردم و آرزوها و آلام شان در غبار فراموشی گم می شوند چرا که حرکت در دایره یی بسته، سرانجامی جز توجه به مرکز دایره (یعنی خود هنرمند) ندارد.
چنین اثری افزون بر مضمون، در فرم نیز دچار مشکل می شود چرا که گاه تکرار حدیث نفس ها به سرخوردگی نمایشگر از پیام، اندیشه و مضمون منجر می شود و به دام فرمالیسم می افتد و به دور از آرمان ها و زبان و فهم مردم گرفتار پیچیدگی و ابهام بیهوده می شود. تماشاگر عام در پشت این همه نمایش در نمایش ها، در میان این همه قصه های موازی و بازگشت به گذشته های مکرر، زبان بازی ها و ساختارشکنی بی منطق و این همه بی ارتباطی با فرهنگ زنده و پویای جامعه، درمی ماند و از تئاتر می گریزد چرا که هنرمندی که از چشمه زوایای زندگی مردم بهره نمی گیرد، سرانجام در دایره یی محدود که مساحت آن معدل سواد و سلیقه و دید زیبایی شناسانه نمایشگران جشنواره است، محبوس می ماند. در حالی که می تواند - و می بایست - به فراخنای فرهنگ و تاریخ چنگ بیندازد و در عمق زندگی و سرنوشت بشر جولان دهد. در غیر این صورت، حرف و مضمون و شکل ساختار نمایش ها به تکراری ملالت بار گرفتار می آیند و می ماند اینکه هنرمند با پیچیده کردن شعبده وار شکل نمایش، سعی کند همکاران (یا تماشاگرانش) را به اعجاب وادارد تا فرصت فکر کردن را از او سلب کند.
نتیجه نهایی چنین ترفندها، و پیچیده کردن های ساختاری و شکلی، در لابه لای ساختارهای بیهوده پیچیده نمایشی، در پشت فرم های هندسی و بی روح و حرکات دسته جمعی فرمالیستی، در لابه لای حرکات موزون، دنبال خویش و دنبال زندگی می گردد. در حالی که زندگی، پویا و بیرون از این دایره، جریان دارد.
منوچهر اکبرلو
منبع : روزنامه اعتماد