جمعه, ۱۴ دی, ۱۴۰۳ / 3 January, 2025
مجله ویستا
دودوتا بیست و چهارتا
امسال هم فیلمهای مرتبط با مسائل و مشکلات زنان ایرانی، جزء دیدنیهای جشنواره بودند. از عصر جمعه مونا زندی حقیقی گرفته که ورود آبرومندانهٔ یک فیلمساز زن دیگر به عرصهٔ سینمای حرفهای را اعلام کرد تا آفساید جعفر پناهی که دیگر وقتش بود در هیئت مهمان یا غیرمهمان سُکسُکی به پردههای دست کم جشنوارهٔ فجر بکند؛ و چهارشنبه سوری که حقیقتاً تکاندهندهترین فیلم جشنوارهٔ امسال بود.
آتشبس تهمینه میلانی هم ـ که در تنها نمایش جشنوارهای آن در سالن غدیر مجموعهٔ حجاب برای مهمانان بازار جهانی فیلم موفق به تماشایش شدم ـ کمابیش در سیاق دیگر فیلمهای میلانی و البته اینبار در قالبی کمدی بود. مشکل این فیلم نه تنها زمان طولانی آن، بلکه دوپارگی فیلم نیز هست. در حالیکه میلانی در نیمهٔ اول فیلم به نمایش عدم تفاهم بین زوج جوانی از طبقهٔ متوسط و تحصیلکرده از بدو آشنائی تا پس از ازدواج و در قالبی کمدی (که تاحدودی یادآور صورتی فریدون جیرانی است) میپردازد و در نیمهٔ دوم به سمت و سوئی دراماتیک میرود و در سکانسهائی که شاهد بازپروری روانی قهرمان مرد فیلم براساس نظریهٔ ”کودک درون“ هستیم، حتی بهنظر میرسد با فیلمی آموزشی / تربیتی طرفیم. روی همرفته میلانی وقتی که نمیخواهد بخنداند بیشتر میخنداند تا وقتیکه میخواهد بخنداند. به هر حال آتشبس فیلم پرفروشی خواهد بود.
در عوض اصغر فرهادی را در چهارشنبه سوری بیشتر فمینیست میبینیم تا میلانی را در آتشبس. فرهادی بهخصوص در پایان فیلم آنجا که مادرها در کنار کودکانشان میآرامند اما پدرها چون ارواحی سرگردان در دل شب بیخواب میمانند، خط بطلانی میکشد بر تمامی هیاهوها و قلدریهای مردی که به همسرش خیانت میکند و در عین حال بهخود نیز اجازه میهد در ملاء عام او را به باد کتک بگیرد. همراه ایتالیائی من پس از پایان این فیلم نتیجه گرفت مردان ایرانی ـ اگر چنان هستند که در فیلمها میبینیم ـ بسیار متزلزل و ضعیف و حقیرند و تأسف خورد که این دورهٔ ـ به قول ما ”انتقالی“ (از سنت به مدرنیته) ـ چنین قربانیانی تحویل جامعه داده، و من در پاسخ به او برای زنان ایرانی تأسف خوردم که مجبورند در کنار چنین مردانی زندگی کنند! به هر حال چه خوب شد که شوهر روحانگیز (ترانه علیدوستی) در پایان او را بابت تأخیر و نداشتن چادر دعوا نکرد و البته فرخنژاد در میان آن همه گرفتاری فراموش کرد چادر نوئی برای او بگیرد. عنصر کلیدی این فیلم همان چادر است که از ابتدا که لای چرخهای موتور گیر میکند و تا انتها که زوج جوانی را آرام میکند در فیلم حضور دارد.
آنچه عصر جمعه را یک فیلم اول موجه و در خور میکند، صرف انتخاب داستان نیست که تم خانوادههای تکسرپرست و نوجوانان بزهکار دستمایهٔ شمار قابل توجهی از فیلمهای واقعگرایانهٔ دهههای اخیر ایران شده است. نمایش صحنههائی که تا به حال در سینمای پس از انقلاب مشاهده نکردهایم، ابتکاری زنانه از جانب زندی بوده که دنیای فیلمش را ملموستر میکند. از جمله داخل سالن آرایش و کارهائی که در آن انجام میشود، از جمله اپیلاسیون و اصلاح صورت و آرایش عروس و غیره، ناخنهای لاکزده، ماسک صورت، رنگ مو و خلاصه همهٔ آنچه نمایش آن در سینمای این سالهای ایران بعید بهنظر میرسید و در عین حال در خدمت فضاسازی و شخصیتپردازی فیلم است. اما هوشمندی فیلمساز تنها در این انتخابهایش نیست. مسیری که او برای ورود به سینمای حرفهای پیموده، مسیری معقول و طبیعی مینماید: او با فیلمسازی صاحب سبک و اندیشه و مسلط به سینما مانند کیانوش عیاری در مقام منشی صحنه و دستیار کارگردان کار کرده، فیلمهای کوتاه مستند و داستانی ساخته و همکار منیژه حکمت هنگام تحقیق برای ساخت زندان زنان بوده است. حتی انتخاب او که اولین فیلمش را با مشاوره و تهیهکنندگی بیناعتماد و کوثری بسازد، در راستای همان شکلگیری حرفهای بوده که سنگ بنایش را سالها پیشتر گذاشته بود. فیلمنامهنویسی مثل فرید مصطفوی با همهٔ دغدغههای اجتماعی و زنانه که از او میشناسیم و بازیگر دردمند و درد فهمی مثل رؤیا نونهالی قطعههای کاملکنندهٔ این پازل بودهاند و این است که عصر جمعه لباسی در آمده دوخته به قامت مونا زندی و برازندهٔ او... مبارک باشد!
... و آفساید جعفر پناهی و خصوصاً نمایش آن در جشنواره اتفاق خجستهای بود که مسرت آن تا چند روزی همراهیمان کرد. انتخاب سرود ”ای ایران“ در پایان فیلم، آنجا که سربازها و دخترهای ”خاطی“ به جشن و سرور مردم در خیابان میپیوندند، به قدری بر تماشاگران اثر گذاشت که هنگام پخش آن همه دست زدند. اگر در چهارشنبه سوری درونمایهٔ عدم اعتماد و سوءظن و خیانت حتی در چهاردیوار داخل خانه و خانواده به حق ما را از سمت و سوئی که جامعهٔ شهریمان میپیماید نگران کرد، در آفساید حسی از همدلی و تفاهم و اعتماد جاری است و بهتدریج رشد میکند. دختری که از دست سرباز فرار کرده و به جمع تماشاگران فوتبال پیوسته، دقایقی پس از آن و در کمال شگفتی دیگر دخترها، نزد آنها برمیگردد، چون نمیخواهد برای سربازی که دستگیرش کرده دردسر درست شود! یا سربازها در پایان به دخترهای بازداشتی اجازه میدهند که همراه آنها به خیابان بروند و جشن بگیرند. در نگاهی عمیقتر، دو گروه جوان ـ دخترهای بازداشتی و سربازهای نگهبان آنها ـ در وضعیت مشابه قرار دارند، چون هر دو عاشق فوتبالند و هر دو از تماشای زندهٔ آن محروم! شاید حس اعتماد و تفاهمی که بین آنها ایجاد میشود ریشه در همین سرگذشت و سرنوشت یکسان دارد. آفساید مرا به یاد امتحان ناصر رفائی انداخت. در هر دو فیلم با دخترانی روبهروئیم که به بهانهای ـ تماشای فوتبال و دادن امتحان کنکور ـ در فضائی عمومی در کنار هم قرار میگیرند و هر یک با داستان خاص خودش، رنگ و بوئی دیگر به فیلم میدهد. شاید با تماشای این دو فیلم میتوان به یک نتیجهگیری مشخص از وضعیت دختران ایرانی در سالهای آغاز دههٔ ۱۳۸۰ دست یافت و این همان است که فیلمها را ماندگار میکند. اما پناهی ـ برخلاف رفائی ـ شخصیتهایش را محدودتر میگیرد تا هر یک فضای بیشتری پیدا کند، ضمن آنکه افساید بیشتر از امتحان سیر داستانی را طی میکند، طوریکه پایان فیلم و اوج آن غیرمنتظره است.
آنتونیا شرکا
منبع : ماهنامه فیلم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست