یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

حیوان نشناختنی: نیازها و نمادها


حیوان نشناختنی: نیازها و نمادها
دیدیم كه به اعتقاد لوی استروس چیزی كه انسان (human being) را از آدمی (man) متمایز می سازد فرق میان فرهنگ و طبیعت است و این یعنی انسان بودن آدمی آن چیزی در وجود اوست كه «غیرطبیعی» است. آدمی در مقام موجودی متعلق به طبیعت تابع قانون تنازع بقاست، برای ماندن باید جنگ كند و كوشش هایش همه معطوف به صیانت نفس و حفظ بقاست. اما انسان در مقام موجودی متعلق به فرهنگ از جنگ می پرهیزد و مساعی اش در جهت بازتولید آن فرهنگ و حفظ روابط و مناسبات اجتماعی ای است كه در چارچوب آن فرهنگ قوام و انتظام یافته است، هم از این روی است كه نیچه جنگ را «زمستان خوابی فرهنگ» می خواند و حتی مدعی می شود كه جنگ قدری توحش برای تمدن و فرهنگ به ارمغان می آورد. اما نكته مهمتری كه لوی استروس گوشزد می كند این است كه «بشر هوشمند» همواره دارای و از آن فرهنگی است كه از وجه طبیعی - حیوانی وی جدا نكردنی است، چندان كه می توان دعوی كرد این به هم پیوستگی و در هم تنیدگی حتی در ساختار و ساختمان روان بشر سرشته است. در این نقطه است كه لوی استروس به فروید می رسد و فروید، چنان كه می دانید، تصور ما را برای همیشه از ساختمان روان مان و از «خود»مان دگرگون ساخته است.
فروید بود كه به ما آموخت انسان نه فقط وجدان آگاه بلكه وجدانی ناآگاه دارد. روان كاوی فروید پتك پرقدرتی ساخت كه با آن می توان پی در پی به بت های ستبر «آگاهی» (و نمود بارز آن در مفهوم «سوژه» از ذهن بشر) ضربه وارد كرد. بدین سان لوی استروس به یاری فروید كشاكش طبیعت و فرهنگ را در درون وجود بشر و در ساختمان روان او باز می جوید؛ آیا می توان گفت سرشت ناآگاه بشر از تعلق وی به طبیعت حكایت می كند و «خود» آگاه وی در هر حال وابسته به فرهنگ است؟ جور دیگر بگوییم، آدمی از لحظه ای كه می آموزد و می تواند (قاعدتاً به مدد زبان) بگوید «من» از طبیعت جدا می شود و به فرهنگ تعلق می یابد. راست این است كه این جدایی، این كنده شدن، مطلق و از جمیع جهات نیست. از طرف دیگر ورود به حوزه فرهنگ به مثابه افتادن در «زندان زبان» است، جایی كه سروكار ما اولاً با «نماد» ها است و حال آنكه تا پیش از اسیر شدن در این زندان ما با چیزی جز نیاز سروكار نداریم. آدمی را نیازهایش پیش می راند و انسان را نمادهای فرهنگ. بدین اعتبار «من» شدن یعنی گرفتاری در بندهای پرقدرت فرهنگ و آگاهی از این قرار چیزی جز آگاهی از این گرفتاری نیست. زوال آگاهی یا به تعبیری فرمان فرمایی سرشت ناآگاه دلالت بر ترك تازی نیازها می كند و چنان كه می بینید در هیچ حال خبری یا نشانی از رهایی نیست و به همین اعتبار است كه تفكر در همه حال یعنی زنده نگاه داشتن خواهش رهایی یعنی تاكید مدام بر این مهم كه بشر حیوانی است نشناختنی...

صالح نجفی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید