جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


آگاهیِ دروغین، آگاهیِ راستین


آگاهیِ دروغین، آگاهیِ راستین
اگر آگاهی (شعور) را فهم درست و حقیقی محیط و رویدادهای پیرامون و تاثیرگذاری بر آن‌ها به منظور دگرگون‌سازی غایت گرایانه‌شان بدانیم، یعنی اگر شناخت و به کارگیری قانون‌مندی‌های حاکم بر طبیعت و جامعه را به قصد تغییر دادن‌شان در جهت اهداف خویش موضوع آگاهی بدانیم، در این صورت ناچاریم پیش از هرچیز منابع و اشکال کسب آگاهی و نیز موانع بنیادی دست‌یابی به آن را ـ چه به لحاظ طبیعی و چه به لحاظ اجتماعی ـ مدنظر قرار دهیم.
آگاهی در وهله‌ی نخست قابلیت بازتاب واقعیت عینی است در مغز انسان ـ اگر این بازتاب بر پراتیک علمی یعنی بر درک صحیح از قانون‌مندی حاکم بر پدیده‌های به شناخت درآمده استوار باشد آن‌گاه از قابلیت به یقین تبدیل می‌گردد و آگاهی راستین است. وگرنه در همان حالت قابلیت (توانش) باقی خواهد ماند و انعکاسی ساده، سطحی، غیرقابل اعتماد است که در ارتباط با طبیعت به شکل استوره و اوهام و خرافه‌ها، و در ارتباط با جامعه به صورت درک سطحی، اتفاقی و ناپیوسته از تاریخ و روندهای اجتماعی، و از این‌رو، آگاهی دروغین خواهد بود. پرسش این است که آیا در شرایط نابرابری انسان‌ها در کسب مهارت‌های علمی، و به تبع آن مهارت‌های ذهنی (تئوریک) به منظور درک قانو‌ن‌مندی‌ها، همه‌ی انسان‌ها در هر شرایطی قادر به فراشد از ناآگاهی (آگاهی دروغین) به آگاهی (آگاهی راستین) می‌باشند؟ پاسخ مثبت یا منفی به این پرسش شناخت شناسانه ما را در زمره‌ی اراده گرایان ایده‌آلیست یا قانون گرایان ماتریالیست قرار می‌دهد. اراده‌گرایی مکانیستی (ایده‌آلیستی) انسان‌ها را در هر موقعیت و شرایطی صاحب اراده و اختیار برای کسب آگاهی راستین می‌داند. زیرا از این نظرگاه لوازم آگاهی واقعی پیشاپیش (apriori) و یکبار برای همیشه در وجود انسان‌ها نهاده شده. ماتریالیست ضرورت‌گرا (دیالکتیکی) اما انسان‌ها را تابع شرایط اجتماعی ـ اقتصادی و تاریخی می‌داند و آگاهی را مشروط می‌سازد. زیرا که آگاهی وابسته به شرایطی است که انسان‌ها را در چنبره‌ی کارکردشان دارند. یعنی شرایطی که مستقل از اراده‌ی انسان‌ها، بیرون از قلمرو ذهنی آن‌ها، قوانین الزام‌آور خود را بر آنان تحمیل می‌کنند و نادیده گرفتن‌شان به طور ذهنی و اراده‌گرایانه بیانگر جهل نسبت به کارکرد حتمی‌شان است.
نباید فراموش کرد که منظور از آگاهی اندیشیدن (تفکر) نیست. همه‌ی انسان‌ها می‌اندیشند. هستی اجتماعی کارورانه‌ی انسان‌ها یعنی رابطه‌ی سازنده‌ی دو سویه‌شان با طبیعت و با نوع خویش آن‌ها را وادار به اندیشیدن می‌کند (سخن گفتن و به کارگیری واژگان اندیشیدن است). همه اما به چیستی جهان (طبیعت و جامعه) آگاهی ندارند. آگاهی شناخت علمی و حقیقی اثبات شده در عمل جهان است و توانایی بیان این شناخت در قالب تئوری. مانند هر پدیده‌ی مادی ـ تاریخی، آگاهی نیز در حرکت از ساده به پیچیده و مرکب و از این‌رو فرارونده از کمیت کم‌تراکم به کیفیت پرتراکم (پرمحتوا) می‌باشد. در هرحال پیش‌شرط آگاهی ـ هم‌چون تفکر ـ زنده‌گی اجتماعی و رابطه‌ی دیالکتیکی انسان با طبیعت و با نوع خویش است. از این‌دو رابطه رابطه‌ی انسان با نوع خویش است که موجب شکل‌گیری درست یا نادرست آگاهی شده و فرارفت آن را از ساده به پیچیده و از کم ما به پرمایه تند یا کند می‌سازد.
می‌دانیم انسان تنها موجودی است که به دلیل داشتن مغز اندیشه‌روز محصول کار پرسش مطرح می‌سازد و خود به دنبال یافتن پاسخ پرسش‌های خویش است. با پیدایی مالکیت خصوصی در مرحله‌ای از تکامل اجتماعی و تقسیم کار میان افراد جامعه پاسخ‌گویی نظری به این پرسش‌ها ـ که به طور عمده مسایل حیاتی انسان‌ها را مطرح می‌سازند ـ‌ بر عهده‌ی آن بخش از جامعه افتاد که توانست از کار تولیدی بدنی کناره گیرد و به کار تولیدی فکر بپردازد. همین بخش از جامعه که امروزه با عنوان تئوری‌پرداز (نظریه‌ساز) شناخته می‌شود و شامل روشنفکران هم می‌شود، اصلی‌ترین عامل گسترش آگاهی (خواه غیر واقعی و دروغین، خواه واقعی و راستین) می‌باشد. آگاهی واقعی موهبت فرو افتاده (سیب در دست‌رس) نیست که به طور اتفاقی (شهودی و خود به خودی) بی‌ارتباط با تولید اجتماعی و مناسبات تولیدی به انسان‌ها هدیه شده باشد.
آگاهی حقیقی محصول کار اجتماعی و دست‌آوردهای علمی بشر است و متناسب با پایه‌ی مادی‌اش یعنی پیشرفت دانش تجربی و چیره‌گی انسان بر طبیعت و نیز درگیری‌اش در تضادها و کش‌مکش‌های اجتماعی موجود و چاره‌جویی عملی به منظور حل و غلبه بر تضادها ـ یعنی مبارزه‌ی پراتیکی با طبیعت از یک‌سو، و مبارزه‌ی طبقاتی در جامعه از سوی دیگر ـ بر محتوای آگاهی اجتماعی نیز افزوده می‌گردد. در جهان تقسیم شده به طبقات نابرابر، آگاهی سرشت نابرابر دارد. یعنی در همه‌ی انسان‌ها به طور یکسان توزیع نگردیده، و نمی‌گردد و تا زمانی که نابرابری اجتماعی ـ اقتصادی وجود دارد بیش‌ترین انسان‌ها از دسترسی به ابزار آگاهی راستین محروم خواهند بود. به بیان دیگر در جامعه‌های طبقاتی، طبقات حاکم به اشکال و روش‌های مختلف از توزیع یکسان و عادلانه‌ی آگاهی چونان دست‌آورد علمی ـ شناخت شناسانه‌ی نوع بشر جلوگیری خواهند کرد و حتا در گسترش و ترویج آگاهی دروغین ـ یا آن‌چه به آن ناآگاهی گفته می‌شود ـ نیز تلاش خواهند ورزید. در واقع، آگاهی همه‌گیر در عرصه‌ی اجتماعی ـ سیاسی در جامعه‌های طبقاتی آگاهی دروغین (شعور کاذب) است.*
و این نوع آگاهی است که امروزه به شیوه‌ی نظام‌مند از سوی کارخانه‌های فرهنگ‌ساز وابسته به سرمایه به طور انبوه در سطح جهانی تولید و پخش می‌گردد. به طور طبیعی دم دست‌ترین آگاهی برای انسانی که ناگزیر است جهان پیرامون را برای تحقق هدف‌های خود بشناسد، آگاهی‌های رایج جامعه‌ای است که در آن زاده می‌شود و رشد می‌کند. اما آگاهی‌های رایج و دم دست جامعه چه هستند جز آگاهی‌های شنیداری و رسانه‌ای. یعنی پیش از هرچیز آگاهی‌هایی که از مجاری رسانه‌های تبلیغاتی ـ ایدئولوژیک طبقه‌ی حاکم مانند هوا فضای جامعه را آکنده‌اند؟ در روزگار ما بورژوازی جاذبه و سازوکارهای ویژه‌ی خود را برای اغوای اندیشه و انتشار آگاهی دروغین اعمال می‌کند. برخی از این سازوکارها که در شکل‌بندی‌های پیش سرمایه‌داری پدید آمده، نهادینه شده و به صورت عادت درآمده (ژنتیک شده)اند. امروز هم به دلیل گستردگی نفوذشان مورد بهره‌برداری وسیع بورژوازی قرار می‌گیرند، در افتادن با این سازوکارهای پرجاذبه‌ی عمومیت یافته‌ی تاریخ‌دار، بسیار دشوار و خطرساز است.
یکی از روش‌های اشاعه‌ی آگاهی، آگاهی‌دهی رسانه‌ای و ژورنالیستی است. شیوه‌ی متداول اطلاع‌رسانی و آگاهی‌دهی رسانه‌ای و ژورنالیستی، چه در قالب تئوری‌ها و بحث‌های گوناگون در زمینه‌های علوم انسانی، و چه در شکل خبررسانی، شاخه‌ی گسترده و فراگیری از آگاهی‌دهی بورژوازی است. این شیوه‌ی آگاهی‌رسانی، بسیار زیرکانه و تردستانه آگاهی غیر واقعی را به جای آگاهی راستین به طور روزمره به حافظه‌ی جامعه تزریق می‌کند. به گونه‌ای که با گذشت زمان دیگر کسی به دروغین بودن آگاهی عمومیت یافته‌ی جا افتاده در حافظه‌ی جامعه شک نمی‌کند. یکی از هدف‌های توزیع آگاهی دروغین ـ یعنی آگاهی انتشار یابنده‌ی بورژوایی ـ لرزه انداختن بر ارکان ایدئولوژی افراد یا جهت دادن مطلوب بورژوازی به گرایش‌های ایدئولوژیک است. تبلیغات رسانه‌ای بورژوایی به ویژه در زمینه‌های فلسفی و جامعه‌شناختی از همان آغاز کار در صدد خلع سلاح مخاطبان از لحاظ شناخت شناسی (دانش تئوریک) و ایجاد شک در دانسته‌ها است تا با این ترفند بتواند آن شناختی را که ابزار تداوم سلطه‌ی بورژوازی بر فرهنگ و در نهایت تضمین کننده‌ی سلطه‌گری او بر اقتصاد جامعه است به عنوان شناخت حقیقی و علمی در جامعه جاگیر نماید. بسیاری از روشنفکران هم‌سو و هم‌سود با بورژوازی راه نمایان و یاری دهندگان این طبقه‌ی بهره‌کش معاصراند. متن زیر، برگرفته از نشریه‌ای به ظاهر «چپ» بر آن است تا با عبارت‌پردازی‌های «فراطبقاتی» پایه‌های اعتماد به علم و اندیشه‌ی علمی (آگاهی راستین) را سست نموده، اعتبار از دست رفته را به استوره (شکلی از آگاهی دروغین) بازپس دهد: «خرد مدرن عوارضی دارد که دیگر نمی‌توان آن‌ها را از غیر خودش دانست. اگر خرد پیش‌‌مدرن مسایل انتولوژیک ]هستی شناسانه[ هم‌چون مرگ، تولد و هستی را توجیه و تبیین می‌کند، اکنون انسان خود را در برهوتی قرار داده که نیهیلیسم حاصل آن است. این برهوت سرگشتگی و بی‌پناهی و تنهایی است. انسان خدایان را از زمین فراری داد و خود به جای آن‌ها نشست. و تمامی تبیین‌های استوره‌ای را به دور ریخت. پس، مرگ، تولد و وجود بدون تبیین ماند و خود را به تشریح‌های علمی سپرد. و علم از آن‌چنان توانایی برخوردار نبود که از توصیف و تشریح علمی به تبیین انتولوژیک برسد. پس انسان تنها و سرگشته و هیچ انگار مدرن حاصل آن شد. خردِ استوره‌ای حداکثر فردی از افراد قبیله را مثلا در پیشگاه خدای آفتاب قربانی می‌کرد. ولی خرد مدرن می‌تواند کوره‌ی آدم‌سوزی آشوتیس به وجود آورده یا کشتارهای جنگی چندین ده میلیونی مرتکب شود.» (فرهنگ توسعه* شماره ۲۸ ص ۳۷).
پرولتاریای آگاه با این ادبیات «فرافکن» آشنایی تاریخی و تئوریک دارد. در این آموزه‌ی رسانه‌ای ـ هم‌چون شکلی از آگاهی‌دهی دروغین، یا نمای دروغینی از آگاهی ـ اندیشه‌ی بورژوا دو هدف عمده را دنبال می‌کند:
۱) فرق گذاشتن میان تبیین علمی و تبیین هستی‌شناس. به این مفهوم که دانش بشری توان شناخت و بیان چیستی یا چه بود هستی ـ که به گمان نویسنده وجود ذهنی خالص، بدون اعراض مادی باید باشد! ـ را حتا در حد استوره ندارد.
۲) و مهم‌تر این‌که نظام سرمایه‌داری را از جنایت‌هایی که تاکنون مرتکب شده ـ از جمله در آشویتس ـ تبرئه نماید، و جنایت‌های سرمایه‌داری را به گردن دانش بشری ـ و انسان درن به طور عام ـ بیاندازد. این آگاهی‌رسانی دروغین پنهان کننده‌ی حقیقت نمی‌گوید که چاقو به خودی خود جنایت‌کار و آدم‌کش نیست. بلکه آن دستی که چاقو را به کار می‌گیرد تا انسانی را از هستی ساقط کند جنایت‌کار است، و این دست جنایت‌کار را یک ایدئولوژی توجیه کننده‌ی جنایت ـ و بر روی هم یک طبقه‌ی جنایت‌پیشه ـ هدایت می‌کند. پرولتاریا و ایدئولوژی او هر روزه توسط این بیانیه‌ها و تزهای وارونه‌نما در کوره‌ی آدم‌سوزی بورژوازی سوازنده می‌شود و به اعماق ناآگاهی پرتاب می‌گردد.
آگاهی‌دهی سلطه‌گرایانه‌ی سرمایه که چندین دهه به دلیل ضعف کارکرد نیروهای واقعی دگرگون‌ساز جهان چهره‌ی طلب‌کارانه و حق به جانب داشت، امروزه با وجود برابر نهاد معترض افشاگر انقلابی آگاهی‌رسان راستین چهره‌ی دفاعی به خود گرفته و در عرصه‌ی تئوری وادار به عقب‌نشینی گردیده است. هرچند هنوز نقاب عوام‌فریبانه‌ی دموکراسی ـ یا به واقع همان لیبرالیسم ارتجاعی بورژوایی ـ بر چهره دارد امروزه لیبرالیسم با هر زبانی که بتواند فریب دهد و جلوی رشد آگاهی راستین را بگیرد وارد عرصه‌ی کارزار طبقاتی می‌شود. از زبان اسلحه گرفته تا زبان برای همه‌گان نامفهوم (Jargon) هنری و ادبی. نظریه‌پردازی‌های هنری ـ ادبی که غالبا در پوشش نقد و بررسی و ارایه‌ی روش ابراز می‌شوند نمونه‌ای از ابزار تلاش برای ایجاد تزلزل در باورهای ایدئولوژیک افراد سست‌عنصر ـ به ویژه جوانان جویای آگاهی ـ می‌باشند ـ . نمونه‌ای از این زبان لوتره‌ای را که سعی دارد نشانی غلط (آگاهی دروغین) به خواننده بدهد در متن زیر مشاهده می‌کنیم: «انسان امروز، دیگر نه پست‌مدرنیته بل زیست جهان مابعد پست‌مدرنیته را تجربه می‌کند. پست‌مدرنیته یک موقعیت. موقعیتی که عدم قطعیت کلیه‌ی باورهای مدرنیتی از پیش موجود در فرهنگ بشری را به صورت چتر فکری یا Paradigm مطرح می‌کند، پیشاپیش خود با تعریفی که از خویش ارایه کرده منهدم می‌گردد و با این انهدام راه را برای عبور از بن‌بستی که مدرنیسم به مثابه یک دگم ایدئولوژیک پیش روی فلسفه و هنر قرار داده هموار می‌سازد. از خواننده می‌پرسم که فلسفه‌ی نیچه این ناقد و نافی بزرگ فرهنگ عقلانی نهفته در مدرنیسم را خوانده است و در چالش شاعرانه با او تا ماوراء مسیحیت، ماوراء خیر و شر ره سپرده ]است[؟» (از مقاله‌ی: هم‌چون رازی در دل مدرنیسم. نوشته‌ی: شاهین کوهساری گیله‌وا ویژه‌ی هنر و اندیشه تابستان ۸۰). با به کارگیری زبان رمزگونه و ادبیات به ظاهر غیرایدئولوژیک،* ایدئولوژیست بوروژا چند هدف را نشانه می‌گیرد:
۱) جهان‌بینی طبقه‌ی کارگر را مورد حمله‌ی پیکان زهرآگین ادبیات سرکوب‌گر بورژوایی قرار می‌دهد.
۲) نظام سرمایه‌داری ر ا نظامی آرمانی و ابدی وانمود می‌سازد که انسان‌ها چاره‌ای جز تن دادن به آن و ملزومات فرهنگی‌اش ندارند. «دگم ایدئولوژیک مدرنیسم» از نگاه نویسنده‌ی وابسته به کمپ بورژوازی ایدئولوژی طبقه‌ی کارگر است. و این آن دگم گلوگیر تاریخی است که آینده را پیش چشم قلم به دست با جیره و بی‌جیره‌ی سرمایه تیره و تار نموده و او را وادار به تحریف حقیقت و نشان دادن نادرست به جای درست و راستین با زبان jargon نیچه فهم می‌نماید.
دیالکتیک به ما می‌آموزد پدیده‌ها را در رابطه‌ی متقابل‌شان بفهمیم. تا زمانی که جامعه طبقاتی است، زبان، فرهنگ و ادبیات طبقاتی است. و این‌ها در یک جامعه‌ی طبقاتی مسلما ابزار سلطه‌گری طبقه‌ی حاکم هم هستند. نباید ساده‌لوحانه تصور کرد بورژوازی خواهان دادن آگاهی راستین به کسانی است که تنها شرط رهایی‌شان از یوغ سرمایه و ملزومات ایدئولوژیک آن دسترسی به آگاهی واقعی یعنی نفی آن شعور کاذبی است که تولید کنندگان ثروت و شعور را از دست‌آوردهای تاریخی خود محروم نموده است. مشروط بودن آگاهی به رشد نیروهای تولید (تکنیک) و به ویژه در مورد طبقه‌ی رهایی‌بخش کار به مناسبات تولید از یک‌سو و نیز وحدت دیالکتیکی کار (پراتیک) و آگاهی (تئوری) حکم می‌کند که به منظور جهش آگاهی از ناراستین به راستین ـ یا از سطحی به تعمیق یافته و فراگیر ـ و همه‌گانی شدن آن در جامعه، طبقه‌ی دوران‌ساز معاصر قدرت سیاسی را به دست آورده و همه‌ی موانع کسب آگاهی راستین را از سر راه رشد و بالندگی خود و جامعه کنار بزند.
و با این منظور جامعه‌ای بدون طبقه را سامان دهد. برای رسیدن به این هدف راهبردی در شرایط کنونی که بورژوازی با ایجاد انواع موانع پرولتاریا را از دست‌یابی به فرآورده‌های مادی و ذهنی خویش بی‌بهره ساخته نقش روشنفکر ماتریالیست در تدوین و تئوریزه کردن آگاهی‌هایی که خود طبقه‌ی کارگر در فرایند فعالیت‌اش فراهم می‌آورد اما فرصت و امکان جمع‌بندی و توزیع همه‌گانی آن‌ها را ندارد بسیار عمده و اساسی می‌شود. می‌توان گفت روشنفکر ماتریالیست در این مرحله از فرایند تکامل اجتماعی کارگزار و ناشر ایده‌های تولید شده توسط طبقه‌ی کارگر به حساب می‌آید. وظیفه‌ی این «پرومته»ی چپ ـ در شرایط کنونی ـ ربودن روشنایی حاصل از دست‌آوردهای علمی کار کارگر از بارگاه اربابان سرمایه و متمرکز کردن آن بر مناسبات اجتماعی انسان‌های در تاریکی آگاهی‌های دروغین نگه داشته شده است. پرومته‌ای که با یاری رساندن به طبقه‌ی در زنجیر به او خواهد گفت: زنجیر از دست و پای خود و بشریت بردارد. و به او یادآور خواهد شد که: این تنها شرط محو جامعه‌ی طبقاتی و یگانه راه همه‌گانی شدن آگاهی راستین و فراشد انسان ـ چونان کلیتی همگن ـ از قلمرو ضرورت (ناآگاهی) به قلمرو آزادی (آگاهی واقعی) خواهد بود.
خدامراد فولادی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه