پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
مجله ویستا
میلاد زخم
![میلاد زخم](/mag/i/2/u2oxe.jpg)
نویسنده در پیشگفتاری که نگاشته است، ضمن اشاره به رویدادهای سیاسی روسیه در اوایل دهه ۹۰ میلادی در اثنای آمادهسازی متن کتاب و فراهم آمدن شرایط برای دستیابی به اسناد موجود در بایگانیهای کمینترن و حزب کمونیست ایران، خاطرنشان میسازد: «با توجه به این که بررسی سریع اسناد نشان داد که چارچوب کلی دستنویس و نیز نتیجهگیریهای آن درست بوده است، تصمیم گرفتم که فقط یک بخش پایانی برای کتاب بنویسم که خواننده از طریق آن بتواند اطلاعات بیشتری درباره جنبش جنگل و متحدان ناپایدار شوروی- کمونیست آن به دست آورد. تجزیه و تحلیل مفصلتر اسناد تازه به دست آمده را در کتاب دیگرم دربارهی تاریخ حزب کمونیست ایران، «قربانیان ایمان: کمونیستهای ایران و روسیهی شوروی، ۱۹۴۰-۱۹۱۷» انجام خواهم داد.» الف نقد کتاب را به قلم کارشناسان دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران منتشر میکند.
▪ زندگینامه نویسنده:
خسرو شاکری در سال ۱۳۱۷ در تهران به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان البرز به پایان رسانید و سپس راهی آمریکا شد. لیسانس اقتصاد خود را از دانشگاه دولتی کالیفرنیا گرفت و سپس تحصیلاتش را در همین رشته در دانشگاه ایندیانا تا اخذ مدرک فوق لیسانس ادامه داد. آنگاه به فرانسه رفت و با تحصیل در دانشگاه سوربن، موفق به اخذ دکترای تاریخ از این دانشگاه گردید. وی در معرفی خود مینویسد: «من در یک خانواده مسلمان با یک گرایش شدید عرفانی و دیدگاه نوع دوستانه و پیشینه قومی گوناگون به دنیا آمدم. تا ۱۷ سالگی در تهران زندگی کردم. آنگاه به آمریکا و سپس به اروپا رفتم و در فرانسه، انگلیس، ایتالیا و آلمان به تحصیل پرداختم. شکیبایی روشنفکرانه غیرمعمول خانوادهام این امکان را به من داد تا در یک دوره حساس- دبیرستان- درگیر «سیاست» شوم. پشتیبان دکتر مصدق شدم که میهندوستی، شکیبایی و ارزشهای دموکراتیک را به من آموخت. تربیت انسانمدارانه اولیه من در ایران، هم در خانه و هم در جامعه تحت تأثیر رویکرد مصدق به سیاست، در مرحله بعد و در اثر آموزش دموکراتیک غربی، کارآموزی و پالایش محققانه، خرد و روشنگری سوسیالیستی، تقویت شد و به لحاظ کیفی قوام یافت.» شاکری در جریان شکلگیری سازمان کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج کشور و حاکمیت تفکر چپ بر آن، از جمله نیروهای فعال این سازمان و نیز جبهه ملی محسوب میشد. او در سال ۱۳۳۹ در حالی که سعی داشت به کوبا برود، در مکزیک بازداشت شد. سال بعد از آن، شاکری تماسهایی با مقامات مصری گرفت تا بتواند به توافقاتی برای راهاندازی یک ایستگاه رادیویی در قاهره به منظور پخش برنامههایی علیه رژیم پهلوی، دست یابد که البته این تلاشها در نهایت به نتیجهای نرسید. در اواخر سال ۱۳۴۲، طی سفری به الجزایر با احمدبن بلا رئیسجمهوری وقت این کشور ملاقات کرد و مذاکراتی برای دریافت کمک جهت مبارزه با رژیم شاه داشت.
شاکری سال ۱۳۴۳ به نمایندگی از کنفدراسیون در گردهماییهای اتحادیه بینالمللی دانشجویان که در نیوزیلند و نیز بلغارستان برگزار گردید، شرکت کرد. وی در سال ۱۳۴۴ به عنوان یکی از اعضای دبیرخانه کنفدراسیون، فعالیتهای سیاسی خود را ادامه داد و سپس به عنوان دبیر بینالمللی کنفدراسیون ملاقاتهایی را با اوتانت - دبیرکل وقت سازمان ملل- به منظور جلب حمایتهای بینالمللی از مبارزات دانشجویی علیه رژیم پهلوی داشت؛ در سال ۱۳۴۷ شاکری به عنوان دبیر انتشارات کنفدراسیون مکاتباتی با حاج آقا مصطفی خمینی داشت که ضمن اعلام حمایت کنفدراسیون از امام خمینی، تعدادی از نسخههای نشریه «۱۶ آذر» را نیز ارسال کرد. فرزند امام در پاسخ با توجه به اعتقادات مذهبی ملت ایران، از محتوای نشریات ارسالی اظهار ناخرسندی کرد و خواستار توجه بیشتر گردانندگان آن به مسائل و موضوعات دینی گردید. شاکری در سال ۱۳۵۱ نیز پس از اعدام تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین و چریکهای فدایی خلق با کورت والدهایم - دبیر کل وقت سازمان ملل- ملاقات کرد و اعتراض کنفدراسیون را به این اقدامات به اطلاع وی رسانید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شاکری به تدریس تاریخ ایران و آسیای باختری در فرانسه مشغول بود و اینک استاد بازنشسته تاریخ مؤسسه تحقیقات عالی علوم اجتماعی پاریس است.
● نقد:
«جنبش جنگل» در دوره و زمانی آغاز گردید و ادامه یافت که ایران یکی از حساسترین مقاطع تاریخ معاصر خویش را طی میکرد. میرزا یونس معروف به «میرزا کوچکخان» در سال ۱۲۹۴ حرکت انقلابی و ضداشغالگری بیگانه را آغاز کرد و سرانجام در آذر ماه ۱۳۰۰ جان بر سر این راه گذارد. در طول قریب ۷ سال استمرار این حرکت که از آن در تاریخ معاصر تحت عنوان «جنبش جنگل» یاد میشود، ایران تحولات بسیاری را پشت سر گذارد و در اثنای آن، با شکست این جنبش و دیگر حرکتهای مذهبی و استقلالطلبانه، زمینه برای تحقق برنامههای انگلیس در ایران فراهم آمد.
ورود میرزا کوچکخان به عرصه سیاست، به دوران پرفراز و نشیب مشروطه باز میگشت. در آن هنگام میرزا که طلبهای جوان بود فعالانه در جریان پی افکندن نظام مشروطه حاضر بود و پس از آغاز دوران استبداد صغیر توسط محمدعلی شاه که به دنبال بمباران مجلس از سوی قوای قزاق به فرماندهی لیاخف روسی شکل گرفت، با پیوستن به قوای انقلابی گیلان، عازم تهران گردید و در مبارزات برای فتح تهران و استقرار مجدد مشروطه، تلاشی جدی از خود به خرج داد. حضور در این مبارزات، میرزا را با مسائل نظامی آشنا ساخت و چه بسا بتوان تجربیات همین دوران را پایه فعالیتهای مسلحانه وی در سالهای بعدی به حساب آورد. ورود قوای روس به خاک ایران پس از بیاعتنایی مجلس دوم به اولتیماتوم روسیه برای اخراج شوستر از ایران در اواخر سال ۱۲۸۹ و جنایات بیشماری که در تبریز و دیگر شهرهای شمالی کشورمان انجام دادند، ماجرای دیگری بود که بیتردید تأثیری عمیق بر روحیه میرزا کوچکخان باقی گذارد و خسارات و مضرات ناشی از حضور قوای بیگانه در خاک میهن را به روشنی، آشکار ساخت. براساس این تجربه بود که پس از ورود ارتش روسیه به مناطق شمالی کشورمان در خلال جنگ جهانی اول، میرزا کوچکخان وظیفه سنگین ایستادگی در برابر اشغالگران و مبارزهای جدی برای بیرون راندن آنها از خاک میهن را بر دوش خویش احساس کرد.
از این مقطع است که جنبش جنگل به زعامت میرزا کوچکخان شکل میگیرد و از آنجا که هدف مقدسی را برای خود برگزیده بود، از حمایت و پشتیبانی مردم منطقه که رنج و مشقت ناشی از حضور نیروهای اشغالگر را با تمام وجود احساس میکردند، برخوردار میگردد. بتدریج نیروهای میرزا رو به فزونی میگذارند و نبردهای میان این نیروها و ارتشیان روس، با شهامتی که مدافعان وطن از خویش نشان میدادند، عمدتاً با پیروزی این نیروها قرین میگردد.
اگر جنبش جنگل، محدود به مبارزه میان جمعی وطندوست و غیرتمند با قوای نظامی اشغالگر بیگانه بود، تحلیل و بررسی این واقعه، کار چندان مشکلی به نظر نمیرسید. در بسیاری از کشورها، جبهه آزادیبخش در مقابل بیگانگان اشغالگر تشکیل شده و کثیری از آنها به موفقیت دست یافتهاند. تاریخنگاری بسیاری از این جنبشها در واقع شرح عملکرد یک جریان مشخص و تک بعدی است که البته چندان هم دشوار نیست. جنبش جنگل نیز اگرچه در نوع خود یک حرکت آزادیبخش به شمار میرفت، اما زمانه و دوران این جنبش مملو از تحولات پیچیده و غامض سیاسی، فرهنگی و بینالمللی است. گویی کشتی جنبش جنگل در میان دریایی توفانی که هر لحظه امواجی سهمگین بر بدنه آن میکوبند و به این سو و آن سویش میکشانند، گرفتار آمده و در حالی که نزاعها و درگیریهای میان سرنشینان این کشتی نیز هر لحظه بیش از پیش بالا میگیرد، قصد دارد خود را به سر منزل مقصود برساند. بیتردید آنان که خواسته باشند، مسیر حرکت این کشتی و آنچه را در آن گذشته است برای دیگران شرح دهند، کاری بس دشوار در پیش رو خواهند داشت.
دکتر خسرو شاکری با نگارش کتاب «میلاد زخم؛ جنبش جنگل و جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران» تلاش کرده است تا در جهت روشن ساختن مسائل این برهه از تاریخ کشورمان گام بردارد. بهرهگیری از منابع و مآخذ گوناگون توسط نویسنده محترم موجب گردیده است تا خوانندگان با متنی درخور توجه از لحاظ اسنادی مواجه باشند، ضمن آن که دکتر شاکری با پرداختن به مسائل و موضوعات گوناگونی که در این مقطع تاریخی، آثار و تبعات خود را بر جنبش جنگل و تحولات سیاسی کشورمان گذاردند، توصیف نسبتاً جامعی از این دوران به خوانندگان کتاب عرضه میدارد؛ این در حالی است که علیرغم وجود نکات و موضوعات بسیار درخور توجه در جنبش جنگل، آنگونه که باید تاکنون به این مسئله پرداخته نشده، لذا ماهیت آن و چهره قهرمان این جنبش؛ میرزا کوچکخان، تا حد زیادی برای مردم کشورمان در محاق مانده و کمبود منابع جامع در این زمینه حتی باعث گردیده است که بسیاری از علاقهمندان به موضوعات تاریخی نیز شناخت دقیقی از میرزا و نهضت او نداشته باشند و سؤالات و ابهامات متعددی در این زمینه برایشان حل ناشده باقی بماند.
از سوی دیگر، با توجه به پیچیدگیها و تنوع موضوعات داخلی و بینالمللی در این زمان، بررسی جنبش جنگل حاوی عبرتهای تاریخی فراوانی نیز میتواند باشد. خوشبختانه دکتر شاکری با پرداختن به جنبههای مختلف این جنبش و همچنین نقش قدرتهای بزرگ و زدوبندهای سیاسی و اقتصادی میان آنها، به خوبی توانسته است از پس تشریح آثار و عواقب اینگونه «معاملات کلان» بر سرنوشت جنبشها و نهضتهای آزادیبخش ملی و مذهبی برآید. در این چارچوب، به ویژه باید از امیدهای واهی به مکتب مارکسیسم و سردمداران نخستین انقلاب سوسیالیستی در جهان که به حاکمیت این مرام در کشور پهناور روسیه انجامید، یاد کرد که جنبش جنگل ناچار از پرداخت بهایی سنگین بدین خاطر شد.
به طور کلی در بررسی جنبش جنگل، نخستین نکته مورد توجه پژوهشگران، شخصیت میرزا کوچکخان است. در حقیقت این شخصیت از ویژگیهایی برخوردار بود که میتوانست به جذب اقشار مختلف مردم حول خویش بپردازد و آنها را در مسیر پرمخاطره یک جنبش آزادیبخش مسلحانه علیه اشغالگران انگلیسی و روسی به پیش ببرد. دکتر شاکری در کتاب خویش از این شخصیت، تحت عنوان «رهبر فرهمند» یاد کرده است: «از آنجا که تلاش برای اقدام جمعی انجمنها، مجلس و حتی احزاب اروپایی مآب- شکست خورده بود، ایرانیان به استقبال یک رهبر فرهمند، شتافتند» (ص۸۲) این تحلیل در کلیت خود، صحیح است؛ به ویژه اشاره به ناکامی نهادهایی مانند انجمنها، احزاب و حتی مجلس که محور و مبنای نظام مشروطه به شمار میآمد، کاملاً بجاست. در این زمینه باید گفت تشکیل انجمنها و حزبهای متعدد در دوران پس از استقرار مشروطه، اگرچه به ظاهر حرکتی در جهت مشارکت هرچه بیشتر مردم در امور سیاسی محسوب میشد و فضای جامعه از با آنچه در دوران استبداد پیش از مشروطه وجود داشت، بکلی متفاوت میساخت، اما اینگونه نهادها به هیچ وجه موجب نهادینه شدن نظام پارلمانتاریستی و دمکراسی در محیط آن زمان نشدند و بالعکس، بر هرج و مرج و تشنج در جامعه افزودند و زمینه استقرار مجدد دیکتاتوری و استبداد را فراهم آوردند.
نخستین موج دیکتاتوری با به توپ بستن مجلس و برانداختن نظام مشروطه توسط محمدعلی شاه، تنها کمتر از دو سال از پی افکندن آن، کشور را در بر گرفت. البته شکی نیست که سهم محمدعلی شاه و خوی وخصلتهای فردی وی در خلق این ماجرا را باید در نظر داشت، اما آنچه از عملکرد انجمنها، مطبوعات، احزاب و نیروهای سیاسی آتشین مزاج این دوره در تاریخ ثبت است، سهم قابل توجهی از این واقعه تأسفبار را نیز بر دوش آنها میگذارد. اگر چنین سبکسریهایی صورت نمیگرفت، تا جایی که نوامیس شاه نیز از گزند تهاجمات قلمی در امان نماندند، چه بسا روند حوادث به گونهای دیگر رقم میخورد.
گذشته از این مسائل که باید به مثابه پوسته ظاهری مشروطهخواهی انجمنیها و حزبیها به شمار آورد، خودباختگی اغلب سردمداران این نهادها در مقابل فرهنگ و فلسفه غربی، هجومی سهمگین به مبانی تفکر دینی را به انحای گوناگون به نام روشنگری و روشنفکری در پی داشت. اگرچه واکنش یکدست و یکسانی از سوی تمامی اقشار جامعه، به ویژه روحانیون بلندپایه که نقش تعیین کنندهای در جهتگیریهای اجتماعی داشتند، در مقابل این حرکت شکل نگرفت، اما همین تفرق و تشتت، فضا و شرایطی را دامن زد که محمدعلی شاه توانست با به راه انداختن موج سرکوب، بساط مشروطه را که فینفسه میتوانست منافع مردم را در برداشته باشد، برچیند و استبداد را بر کشور حاکم سازد. بدیهی است هرچند هجوم افکار غربی و تلاش برای زدودن فرهنگ دینی از کشور، مورد پذیرش جامعه نبود، اما در عین حال استبداد و دیکتاتوری قاجاری نیز به طریق اولی مورد نفرت مردم قرار داشت؛ لذا این وضعیت تنها اندکی بیش از یکسال توانست دوام بیاورد و با برافتادن بساط استبداد، مجدداً انجمنها، محافل و گروههای سیاسی و افراد و شخصیتهای گوناگون، بساط خود را در جامعه گستردند و بیآن که تجربهای از گذشته آموخته باشند، مجدداً به همان روش و رویه پیشین خود روی آوردند؛ البته اینبار تندتر، بیمحاباتر و جسورانهتر.
در حالی که پادشاهی نابالغ بر تخت نشسته و شیرازه امور به واسطه منفعتطلبیهای شخصی درباریان و ناکارآمدی آنها از هم گسیخته شده بود و کشور هر روز بیش از پیش در بحران اقتصادی و اجتماعی فرو میرفت، فعالان عرصه سیاست که به انحای مختلف گردهم آمده بودند، فقط به این دلخوش میداشتند که سخنرانیها و مقالات آتشین خود را بیوقفه ادامه دهند و حادثهای پشت حادثه بیافرینند. طبیعتاً جامعهای که خود را در مشکلات گوناگون گرفتار و حقوق سیاسی و اقتصادی خویش را به کلی زائل شده میبیند، حق دارد از این همه جار و جنجالهای بیمحتوا خسته شود و از انجمنها و احزابی که جز به منافع خویش نمیاندیشند، سلب اعتماد نماید.
مردم گیلان از آنجا که تشکیل دهنده یکی از سه سپاه اصلی برای فتح تهران به حساب میآمدند و رنج و مرارت بیشتری در مبارزه با استبداد برخود هموار ساخته بودند، طبیعتاً نارضایتی دوچندانی در خود احساس میکردند. اگرچه فرمانده سپاه آنها؛ محمدولی خان تنکابنی معروف به «سپهدار اعظم» چندی پس از برافتادن استبداد محمدعلی شاهی توانست بر کرسی نخستوزیری تکیه زند و علاوه بر کسب شأن و منزلت سیاسی بالا، املاک وسیع خویش را در شمال حفظ کند و همچنان در ردیف بزرگترین ملاکین ایران باقی بماند، اما عموم گیلانیان از آن همه تلاش و کوشش، نه تنها حظ و بهرهای نبردند بلکه بیتدبیریها و آشفتگیهای بعد از فتح تهران موجب شد تا آنان جزو اولین دسته از مردم ایران باشند که با هجوم قوای روس به خاک کشورمان، مورد ظلم و ستم اشغالگران واقع گردند. این بلایا و مصائب البته علاوه بر رنج و مشقاتی بود که به واسطه حضور برخی حکام ظالم همچون آصفالدوله بر مردم این خطه میرفت و کم از ظلم و بیداد بیگانگان نداشت. همانگونه که دکتر شاکری به درستی اشاره کرده است، انجمنهای خلقالساعه در دوران مشروطه نه تنها در انجام آنچه عموم جامعه از آنها انتظار داشتند، شکست خوردند بلکه «از قضا صفرا فزودند» و موجبات ناامیدی مطلق مردم را از خود فراهم آوردند. اما آیا این به تنهایی میتواند عاملی برای رویکرد گیلانیان به میرزا کوچکخان شود و وی در میان آنان به جایگاهی دست یابد که از او به عنوان یک رهبر فرهمند یاد شود؟
آیا به صرف آن که میرزا، اسلحه به دست گرفت و شعار مبارزه برای آزادی و استقلال سر داد، جمعیت به دور او گرد آمدند؟ آیا در آن هنگام کم بودند شخصیتهای اسلحه به دستی که خود را منادی آزادی جامعه میدانستند؟ باید گفت انجمنهایی که دکتر شاکری از آنها یاد میکند، مرکز تجمع اینگونه افراد و سردادن چنین شعارهایی بودند؛ بنابراین اگر میرزا را به صرف اسلحهای در دست و شعاری بر لب در نظر بگیریم، به واسطه پیشینهای که این گونه افراد و انجمنها از خود در ذهنیت مردم ایجاد کرده بودند، اتفاقاً میبایست مورد خشم و بیاعتمادی مردم قرار میگرفت، نه در کانون عواطف و حمایتهای بیدریغ آنان. میرزا چه چیزی را علاوه بر اسلحه و شعار در اختیار داشت که در آن بحبوحه بیاعتمادی به این دو عامل، موجب اعتماد مردم به او شد؟
در بخش ضمائم کتاب «میلاد زخم» که شرح مختصری از زندگانی برخی شخصیتهای دوران مورد بحث در این کتاب آمده است، درباره میرزا میخوانیم:«کوچکخان به مدارس محلی سنتی رفت و سپس در ۱۴ یا ۱۵ سالگی به تحصیل دروس مذهبی در مدرسه حاجی حسن در رشت پرداخت. بنابر گزارشها، وی در ۲۱ سالگی به خواندن دروس پیشرفته [مذهبی] در مدرسه محمدیهی مهر ادامه داد... وی در رشت در میان طلبههای جوان فعال بود و گفته میشود از جمله سازماندهندگان انجمن طلاب بوده است.» (ص ۵۳۴) بر اساس این زندگینامه و نیز تصویر صفحه ۶۸۲ کتاب که میرزا را با عمامه نشان میدهد میتوان دریافت وی دروس حوزوی را از عنفوان جوانی با جدیت دنبال میکرده و اتفاقاً یکی از طلبههای بسیار فعال بوده است. قاعدتاً با توجه به آنکه دکتر شاکری در کتاب خود میرزا را در زمان طلبگی به عنوان یک «طلبه فعال» و از جمله سازمان دهندگان انجمن طلاب معرفی میکند، او باید به عنوان یک روحانی در محل خود شناخته شده باشد.
بنابراین هنگامی که میرزا در سال ۱۲۹۰ در مقابله با نیروهای محمدعلی شاه مخلوع، دست به مقاومت مسلحانه میزند یا با شروع جنگ جهانی اول و ورود ارتش روسیه به کشورمان، اسلحه به دست میگیرد و به «بسیج مردم علیه متجاوزان خارجی و همدستان داخلیشان» (ص۸۴) مبادرت میورزد، هرچند که لباس روحانیت بر تن ندارد، اما همچنان شهرت روحانی بودن را با خود به همراه دارد و اهالی گیلان شخصیت متمایزی برای او قائل میشوند. البته دکتر شاکری علیرغم آنچه در زندگینامه میرزا در بخش ضمائم کتاب مینگارد، در همان نخستین فصل، سعی میکند تا حد امکان وجهه روحانی میرزا را کمرنگ نشان دهد: «این کتاب نشان خواهد داد که تاریخ جنگل تا پیش از ظهور جمهوری اسلامی تا چه حد اسطورهپردازی شده بود، و تا چه حد اسطورههای جدید جعل و ساخته میشوند. همچنین استدلال خواهد شد که تنها شباهت کوچکخان به آیتالله خمینی محدود به چند سالی میشد که میرزا صرف خواندن الهیات کرده بود. وی هرگز یک ملای تمام عیار نشد.» (ص۳۸)
این درست است که میرزا را به لحاظ رتبه روحانی نمیتوان با امام خمینی مقایسه کرد اما اگر منظور نویسنده محترم از نحوه عبارتپردازی در این جمله آن باشد که وجهه روحانیتی میرزا را به کلی نادیده بگیرد، آنگاه همانطور که پیش از این نیز اشاره شد، در تحلیل و تعلیل این که چرا و چگونه یک جوان حدود ۳۵ ساله، در آن شرایط تبدیل به یک «رهبر فرهمند» میگردد، در خواهد ماند. البته میرزا با ورود جدی به عرصه درگیریهای نظامی با ارتش روسیه و در مراحل بعد با نیروهای انگلیسی و قزاقهای تحت امر آنها، به صورت بارزی وجهه یک فرمانده چریکی را به خود گرفت، اما در ابتدای این ماجرا نمیتوان برخورداری از وجهه روحانی و دینی را در جلب و جذب اعتماد گیلانیان به وی نادیده گرفت و همین امر موجب شد تا در میان آن همه انجمنها و انجمنیهای مسلح و همچنین سردارها و ملاکین مشهور و ثروتمندی که برای خود سپاهیانی نیز تدارک دیده بودند، میرزا کوچکخان در نقطه ثقل حرکتی خودجوش و مردمی قرار گیرد که به یک جنبش بزرگ استقلالطلبانه بینجامد. اتفاقاً باید گفت افول واقعی جنبش جنگل نیز از هنگامی آغاز میشود که میرزا برمبنای برخی ضرورتهای سیاسی و نظامی دست به ائتلافهایی غیرمنطبق بر موازین اسلامی میزند.
شاید بتوان تفاوت امام خمینی به عنوان یک «ملای تمام عیار» با میرزا کوچکخان را از جمله در این نکته دانست که ایشان هرگز و تحت هیچ شرایطی، حاضر به ائتلاف با نیروهای ضداسلامی نشد و هرگز چنین پیوندهایی را برای دستیابی به اهداف مقدس، جایز نمیدانست. رمز شکست بزرگترین قدرتها در برابر نهضت امام خمینی نیز در خلوص اسلامی این نهضت نهفته بود.
جنبش جنگل در طول حیات حدود ۷ ساله خود، مراحل مختلفی را پشت سر گذارد و حرکتی بود که بر مبنای دفاع از خاک میهن در برابر اشغالگران، آغاز شد و به تدریج گسترش یافت. البته باید این نکته مهم را در نظر داشت که جنگ با متجاوزان در فرهنگ ایرانی، آمیخته با اعتقادات دینی است؛ لذا نمیتوان آن را صرفاً از جنبه ملی مورد لحاظ قرار داد. اگر از گذشتههای دور صرفنظر کنیم، در هیچ یک از جنگهایی که از ابتدای دوران قاجار با متجاوزان به خاک کشورمان صورت گرفته است، نمیتوان نقش انگیزههای اسلامی را نادیده گرفت بلکه باید گفت عقیده و ایمان دینی مهمترین عامل در دفاع از سرزمین محسوب میشده است. بهترین نمونه در این زمینه، جنگ ۸ ساله با عراق است که با آغاز تجاوز نیروهای بعثی به خاک کشورمان آغاز گردید و در شرایطی که فشار نظامی دشمنان در حد نهایت بود، نیروهای رزمنده ایرانی به دلیل برخورداری از اعتقادات عمیق دینی، قادر به مقاومت سرسختانهای در برابر اشغالگران شدند و نهایتاً موفق به عقب نشاندن آنها از خاک میهن گردیدند.
همین روحیه دینی دفاع از خاک میهن موجب کسب پیروزیهای چشمگیر توسط نیروهای جنگلی در ابتدای خیزش خود علیه متجاوزان روسی گردید. نمونهای از این پیروزیها در کتاب حاضر مورد اشاره واقع شده است: «پس از ورود نیروهای تازه نفس روسی به بندر انزلی در ماههای اردیبهشت و مرداد ۱۲۹۴ (مه و اوت ۱۹۱۵) قزاقها به تشکیل یک نیروی ضربتی بزرگ، به تعداد ۵۰۰ نفر و مجهز به سلاح سنگین، علیه جنگلیان دست زدند. اما در کمین یک نیروی ۶۱ نفرهی جنگلی به رهبری کوچکخان افتادند و شکست سنگینی بر آنان وارد آمد.» (ص۸۶)
در همان زمان که در شمال کشور، نیروهای کوچکخان جنگلی وارد جنگی نفسگیر با متجاوزان روسی شده بودند، در مناطق جنوبی ایران نیز هنگامهای در جهت دفاع از میهن در برابر اشغالگران انگلیسی برپا بود. بررسی نهضت مقاومت جنوب در این زمان، در حقیقت قرینهای است بر این که روح اسلامگرایی حاکم بر جامعه ایرانی، در سراسر این سرزمین به جنبش مقاومت علیه متجاوزان، انگیزه و نیرو میبخشید؛ لذا به هیچ وجه نمیتوان در بررسی این حرکتها و نهضتها، این عامل اساسی و تعیین کننده را نادیده گرفت. همانگونه که میدانیم؛ اگرچه با آغاز جنگ جهانی اول، ایران اعلام بیطرفی کرد، اما این مسئله مورد توجه کشورهای روس و انگلیس قرار نگرفت و نیروهای نظامی آنها از شمال و جنوب، وارد خاک کشورمان شدند. در این حال علمای بزرگ شیعه مقیم عتبات اقدام به صدور فتاوای متعددی علیه متجاوزان کردند که حرکتهایی جدی را در پی داشت. حتی برخی از این علما، خود وارد کارزار با نیروهای انگلیسی اشغالگر در عراق شدند که از جمله بارزترین آنها شیخالشریعه اصفهانی، سیدعلی داماد، سیدمصطفی مجتهد کاشانی و آیتالله خوانساری بودند. (حسین آبادیان، ایران؛ از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۵، ص۱۶۹) صدور فتوای میرزا محمدتقی شیرازی معروف به «میرزای دوم شیرازی» علیه انگلستان که منجر به حرکتی انقلابگونه در عراق علیه این اشغالگران گردید نیز از شهرت تاریخی بسزایی برخوردار است.با صدور فتاوای علما مبنی بر ضرورت جهاد با متجاوزان، در جنوب کشورمان که به اشغال نیروهای انگلیسی در آمده بود، شور و ولولهای میان مردم افتاد و درگیری با اشغالگران آغاز گردید. اگر به متن تلگرافی که صولتالدوله (اسماعیل) قشقایی در این هنگام به مجلس ارسال داشته است، توجه نماییم، به خوبی میتوان نقش فتاوای علما را در برانگیختن حرکتهای استقلالطلبانه در آن مقطع مشاهده کرد: «ساحت مقدس مجلس دارالشورای کبری شیدالله ارکانه، البته اوضاع بوشهر و دشتستان را به خوبی مستحضر میباشند.
اول بهار که شروع به اوضاع جنوب شد هیجان خلق و احکام حجج اسلام را به ملت و دولت عرض نموده و برای خود تکلیف خواست، حکم و تأیید در حفظ بیطرفی فرمودند؛ با این که کمال اشکال را داشت به هر نحو بود اوامر دولت را به انجام رسانیده، حکم جهاد از عموم حجج اسلام رسیده و مردم همه در هیجان میباشند که امکان جلوگیری نیست، کابینه هم که مدتهاست منحل شده است وکلای محترم که زمام ملت را در دست داشته حالا که کابینه نیست البته زمام دولت و ملت را هر دو در دست دارند، استرحام مینماید که جواب فوری و تکلیف قطعی بنده را معین فرمایند والا رشته امور بالمره از کف خواهد رفت. اسماعیل قشقایی.» (همان، ص۱۷۲)
در چنین فضا و شرایطی که در تلگراف صولتالدوله قشقایی به خوبی ترسیم و تشریح گردیده است، حرکت بزرگی علیه انگلیسیها در جنوب به فرماندهی رئیسعلی دلواری شکل گرفت که کدخدای دلوار بود. پس از اشغال بوشهر توسط نیروهای انگلیس، وی «به اتفاق شیخ حسینخان چاکوتاهی سالار اسلام، ضابط و کدخدای چاکوتاه و زائر خضرخان امیراسلام، ضابط و کدخدای اَهرَم برضد انگلیسها قیام کردند و تا سال۱۳۳۹ قمری مطابق با ۱۲۹۹ خورشیدی با آنان مشغول به جنگ و زد و خورد بودند.» (همان، ص۱۷۴)
بنابراین اگر نگاهی به سراسر کشور در زمان تجاوز نیروهای متفقین بیندازیم، نقش اسلام و اعتقادات دینی را در شکلگیری قیامها و حرکتهای آزادیبخش و برخوداری این جنبشها از پشتوانه وسیع مردمی، میتوان به وضوح مشاهده کرد. طبیعتاً در شکلگیری جنبش جنگل و رهبری فرهمند آن نیز باید توجه کافی به این عامل اساسی مبذول داشت تا بتوان به خوبی از عهده تحلیل دورههای فراز و نشیب این جنبش برآمد.
به طور کلی دوران نخست جنبش جنگل یعنی از آغاز تا وقوع انقلاب سوسیالیستی در روسیه در مقایسه با دورههای بعدی، از سادگی و سهولت بیشتری برای فعالان این جنبش برخوردار بود. این البته بدان معنا نیست که جنگلیها در این دوران کار سهل و سادهای در پیش رو داشتند. نبرد با نظامیان مجهز روسی در حالی که میرزا و یارانش به شدت از لحاظ اسلحه و تجهیزات نظامی در مضیقه بودند، کاری بس دشوار و طاقتفرسا بود. در این دوران نیروهای جنگل میبایست اسلحه خود را با زحمت فراوان و به صورت قاچاق تهیه کنند و یا با هجوم به پایگاههای نظامی روسها به غنیمت گیرند.
از طرفی تعداد انبوه نیروهای اشغالگر روسی در مناطق شمالی کشور، تنگناها و مشقات فراوانی را برای جنگلیها به وجود میآورد و در عین حال نباید فراموش کرد که برمبنای قرارداد ۱۹۱۵ منعقده میان لندن و سنپترزبورگ، انگلیسیها هرگونه اقدام روسها در نیمه شمالی کشور را به رسمیت شناخته بودند؛ لذا روسها بیدغدغه خاطر از دخالتها و اعتراضهای رقیب دیرینه، هر اقدامی را در این منطقه برای خود جایز میدانستند. بدیهی است این وضعیت، قدرت مانور بالایی را به اشغالگران روسی میداد و نیروهای میرزا، تحت فشار بسیاری قرار میگرفتند.
با این همه باید گفت در این دوران از آنجا که جنگلیها با «یک» نیروی متجاوز مواجه بودند و مهمتر آن که به دلیل حفظ ماهیت اسلامی جنبش و اندک بودن ناخالصیها، جامعه نگاه کاملاً مثبتی به آنها داشت، این نیروها از انگیزه، اتحاد و قدرت چشمگیری برای مقابله با اشغالگران برخوردار بودند. البته در این دوره اگرچه دستاوردهای جنبش جنگل به نسبت آنچه در دورههای بعدی حاصل میشود، مانند تشکیل جمهوری سوسیالیستی در گیلان، به ظاهر کوچکتر و کماهمیتتر است، اما واقعیت آن است که دستاوردهای به ظاهر بزرگ بعدی، به دلیل آغشته بودن به ناخالصیها، بیش از آن که موجب تحکیم و گسترش جنبش جنگل شوند، زمینههای اضمحلال و نابودی آن را فراهم آوردند.
البته دکتر شاکری در جمعبندی این مرحله از جنبش جنگل، همچنان از تأکید بر ماهیت پررنگ اسلامی آن پرهیز دارد و اگرچه از ارتباط همدلانه مردم با جنگلیها سخن به میان میآورد ولی اشارهای به مبنای این ارتباط نمیکند: «مرحلهی آغازین جنبش جنگل بیش از هر چیز نشان میدهد که چگونه قدرت ابتکار فردی به اشتیاق «عطش فرهمندطلبی» مردم، پس از کوتاه زمانی حمایت ایرانیان نومید را به دست آورد. به دلیل این حمایت، جنگلیان اطلاعات نظامی مهم، غذا، سرپناه و دیگر کمکهای مردمی را کسب میکردند.»(ص۹۴)
اگرچه سکوت نویسنده محترم در مورد انگیزههای اصلی این حمایتهای همدلانه مردمی از جنبش جنگل، تا حدی موجب در پرده ماندن این انگیزهها میشود، اما هنگامی که در اوج این وحدت میان جنبش و مردم، میرزا در تیرماه سال ۱۲۹۶ (ژوئن ۱۹۱۷) و در پی سست شدن پایههای تزاریسم در روسیه، شهر رشت را به تصرف درمیآورد، نخستین اقدام فاتحان مرکز گیلان به خوبی پرده از این مسئله برمیدارد و واقعیت پیش روی خوانندگان قرار میگیرد: «سقوط حکومت مطلقهی روسیه حس اعتماد به نفس جدیدی را مژده میداد. اکنون، جنگلیان پس از دو سال و اندی جنگ دشوار چریکی، آماده بودند تا ثمرهی تلاشهای خود را برگیرند. از این رو، دومین مرحلهی جنبش جنگل آغازشد که به شکلگیری یک ساختار سیاسی به نام اتحاد اسلام، دولتی نیمهرسمی با یک سازمان نظامی در مرکز آن، و انتشار روزنامهی جنگل انجامید که به گسترش ایدئولوژی و برنامهی جنبش میپرداخت.» (ص۹۳)
پیریزی ساختار سیاسی «اتحاد اسلام» به عنوان اولین اقدام میرزا جهت برقراری حاکمیت جنبش جنگل بر گیلان، حکایت از دلبستگی عمیق او به مبانی اسلامی دارد. بیشترین و پرشورترین احساسات مردمی هم در همین دوره به میرزا ابراز میگردد و در همین حال، اتحاد اسلام نیز توانمندی و کارآیی خود را در اداره امور جامعه به خوبی نشان میدهد. در واقع میرزا هنگامی زمام امور گیلان را به دست میگرفت که جنگ جهانی اول وارد دوره پایانیاش شده بود. در طول سالهای جنگ نیروهای روس و انگلیس به دلیل برخورداری از قدرت نظامی، به تاراج منابع اقتصادی ایران پرداختند و در این چارچوب، جهت تهیه مواد غذایی برای لشکریان خود در ایران و حتی خارج از آن، بدون توجه به نیازهای غذایی ملت ایران، به جمعآوری مایحتاج خود از سراسر کشور اقدام کردند.
این عملکرد ناشی از خوی و خصلت استعمارگرانه آنها، ایران را در آستانه یک بحران جدی غذایی قرار داد. نکته دیگری که باید به آن توجه کرد، حاکمیت انگلیسیها بر منابع نفتی ایران و حداکثر بهرهبرداری از آنها به نفع لندن است. در شرایطی که ایران به دلیل زیادهطلبی قدرتهای استعماری اروپا، ناخواسته درگیر مناقشات میان آنها شده و آثار و عواقب مخرب جنگ، کشور را در معرض یک بحران جدی قرار داده بود، انگلیسیها از این که حتی حقوق ناچیز تعیین شده برای ایران را برمبنای قرارداد دارسی بپردازند، ابا میکردند. از جمله شیوههایی که انگلیسیها برای عدم پرداخت حقوق حقه ایران به کار بستند، فروش نفت از سوی شرکت نفت به نیروی دریایی انگلیس بود. گفتنی است در آن هنگام نیروی دریایی انگلیس سوخت خود را از زغال سنگ به نفت تغییر داده بود؛ لذا به مقادیر معتنابهی نفت احتیاج داشت که عمده آن را از منابع نفتی ایران دریافت میکرد؛ بنابراین، توسعه سریع پالایشگاه آبادان در این زمان و تبدیل آن به بزرگترین پالایشگاه جهان، بیحکمت نبود.
مصطفی فاتح درباره ترفندی که انگلیسیها در این زمینه به کار بستند، مینویسد: «در سال ۱۹۱۴ مجلس مبعوثان قانونی وضع کرد و به دولت اجازه داد که قسمتی از سهام شرکت نفت ایران و انگلیس را خریداری نماید و متعاقب آن قراردادی بین دولت انگلیس و شرکت مزبور منعقد گردید. به موجب این قرارداد شرکت نفت ایران و انگلیس مقادیر عمده نفت سوخت را به نیروی دریائی انگلستان به قیمت نازل میفروخت و دولت انگلیس دو نفر از مدیران شرکت را تعیین مینمود که عضو هیئت مدیره شرکت باشند. ضمناً دولت انگلیس تعهد کرد که در امور عادی بازرگانی شرکت دخالتی ننماید ولی مدیرانی که از طرف دولت تعیین میشوند حق دارند هر امری را که مخالف با مصالح دولت باشد رد کنند و نظر آنها در اینگونه موارد پس از تصویب دولت قطعی است.» (مصطفی فاتح، ۵۰ سال نفت ایران، تهران، نشر علم، ۱۳۸۴، ص۲۶۴) به نوشته فاتح تاکنون سعی فراوانی از سوی انگلیسیها برای مکتوم نگه داشتن میزان واقعی سود آنها و ضرر ایرانیها در این ماجرا شده است. یادآوری این نکته خالی از فایده نیست که طبق قرارداد دارسی، ۱۶ درصد از سود خالص شرکت نفت ایران و انگلیس- که متعلق به انگلیسیها بود و تنها نامی از ایران در عنوان این شرکت به چشم میخورد- متعلق به ایران بود و لذا با فروش نفت به بهای نازل به نیروی دریایی انگلیس، سود شرکت در تراز مالی آن کاهش مییافت و سهم ایران نیز به تبع آن افت میکرد. به هر حال انگلیسیها، طبق یک توافق میان خود، اگرچه از سود ظاهری شرکت نفت کاستند، اما در مجموع منافع هنگفتی را نصیب خویش ساختند.
فاتح در این زمینه خاطرنشان میسازد اگرچه پنهانکاریهای انگلیسی اجازه مشخص شدن میزان دقیق ضرر و زیان وارده به مردم ایران را میسر نساخت، اما چرچیل در کتاب خود به نام «بحران جهانی» اینگونه بیان داشته است که «در چهار سال جنگ اول، ادارات دولتی انگلیس در اثر استفاده از مواد قرارداد با شرکت نفت ایران و انگلیس و خرید نفت به قیمت نازلتر از بازار ۷۵۰۰۰۰۰ لیره نفع بردهاند.» (همان، ص۲۶۵) شانزده درصد از این سود نامشروع انگلیسیها، بالغ بر یک میلیون و دویست هزار لیره میشود که چنانچه به ایران پرداخت میگردید، در آن شرایط بحرانی میتوانست بسیاری از مشکلات کشور را مرتفع سازد.
البته این نکته را نیز نباید فراموش کرد که از ابتدای استخراج و فروش نفت ایران توسط انگلیسیها، هیچگاه یک ناظر ایرانی در مرکزیت شرکت برای بررسی میزان فروش و حسابهای مربوطه وجود نداشت و تا پایان عمر شرکت نیز انگلیسیها چنین اجازهای را به ایرانیها ندادند. ابوالحسن ابتهاج در خاطرات خود، نکتهای بس شنیدنی در این باره دارد: «موقعی که در سال ۱۳۲۶ در لندن بودم به ملاقات «ویلیام فریزر» رئیس هیئت مدیره شرکت نفت ایران و انگلیس رفتم... ضمن مذاکراتی که با فریزر داشتم از او پرسیدم چرا شرکت نفت بعد از این همه مدت که در ایران مشغول کار است یک نفر از صاحبمنصبان ارشد ایرانی خود را به سمت مدیر عامل شرکت در ایران تعیین نمیکند؟
او در پاسخ گفت ایرانیای که شایستگی این مقام را داشته باشد در شرکت وجود ندارد. من از شنیدن این پاسخ بسیار ناراحت شدم و به فریزر گفتم این اهانتی است که شما به مردم ایران میکنید... نکته دیگری که آن روز به فریزر تذکر دادم این بود که عده زیادی از ایرانیان نسبت به حسابهای شرکت نفت ایراد دارند و میگویند معلوم نیست سهم دولت ایران (که در آن زمان ۲۰ درصد از منافع خالص بود) برپایه صحیحی حساب شده باشد و اضافه کردم که بسیار بجا خواهد بود که برای رفع این ایراد و ایجاد اطمینان خاطر در مردم ایران، که در مؤسسه شما شریک هستند، حسابها و دفاتر شرکت را در اختیار دولت ایران بگذارید. او در جواب این جمله را ادا کرد: «مگر از روی نعش من رد شوند.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به کوشش علیرضا عروضی، دو جلد، تهران، انتشارات علمی، ۱۳۷۱، جلداول، ص۱۷۴) پرواضح است وقتی در سال ۱۳۲۶، انگلیسیها هنوز اجازه کوچکترین مداخله یا حتی نظارتی را به ایران در امور شرکت نفت نمیدادند، حدود ۳۰ سال پیش از آن، یعنی در سال ۱۲۹۶ به طریق اولی این رویه خود را مجری میداشتند.
به هر حال مجموعهای از مسائل، هنگامی که میرزا با برپایی تشکیلات اتحاد اسلام، حاکمیت گیلان را به دست گرفت، کشور را در آستانه بحران جدی اقتصادی و غذایی قرار داده بود و چندی پس از آن، چهره وحشتناک و مهیب این بحران آشکار گشت. فقر، گرسنگی و بیماری، سراسر کشور را در طول سالهای ۱۲۹۶ و ۱۲۹۷ فرا گرفت. در ادبیات تاریخی کشورمان از این بحران تحت عنوان «بحران نان» و «قحطی بزرگ» یاد شده است.
گزارشهای ثبت شده از وضعیت مردم در این برهه، بسیار دلخراش و غمگینانه است. در این دو سال، طبق خوشبینانهترین آمارها، بیش از یک میلیون ایرانی از فرط گرسنگی و آثار مترتب بر آن، جان باختند. بنا به گزارشهای رسمی در تهران که آن زمان ۵۰۰ هزار نفر جمعیت داشت و به لحاظ پایتخت بودنش، به نسبت دیگر شهرهای کشور از شرایط و امکانات بهتری برخوردار بود، «حداقل ۱۸۶۰۰۰ تن در اثر گرسنگی و بیماریهای ناشی از آن در سال ۱۳۳۶ قمری بدرود حیات گفتند.» (حسین آبادیان، ایران؛ از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند، ص ۲۶۷)
در چنین اوضاع و احوالی که بیش از یک سوم جمعیت پایتخت بر اثر گرسنگی جان میدهند، تشکیلات اتحاد اسلام به رهبری میرزاکوچکخان توانست با تدابیر و اقدامات خود گیلان را از مواجهه شدن با این بحران بزرگ مصون دارد: «در مقایسه با وضعیت دهشتناک حاکم بر دیگر نقاط ایران، در گیلان تحت نظارت کوچکخان، قحطی به گفتهی وزیر مختار آمریکا، مهار شد. هیئتهای مذهبی آمریکایی در رشت، پول امداد را پس فرستادند و «گفتند به دلیل تدابیر مؤثری که این ایلیاتیها [یعنی، جنگلیان] به کار گرفتهاند، به کمک ما نیازی نبود.» یک سال و اندی بعد، موری سرپرست هیئت آمریکایی موفقیت جنگلیان را ستود: در حالی که ایرانیان دیگر در تهران، همدان، قزوین، زنجان، مشهد و سایر جاها «با ننگ تمام تقریباً هیچ کاری نکردند... [جنگلیان] ماهانه ۱۰ هزار دلار صرف مراقبت از پناهندگان قحطیزدهای میکنند که به رشت میآیند، و میکوشند که آنان را در میان دهکدههای مجاور تقسیم کنند و اسکان دهند.» (ص۸۰-۷۹)
این موفقیت میرزا حاصل عملکردهای سنجیده او در دو حوزه بود؛ حوزه نخست جلوگیری از ظلم و ستم نیروهای نظامی داخلی و خارجی در حق مردم بود که البته چه بسا امکان ممانعت کامل از این امر برای میرزا وجود نداشت، اما به هر حال سعی بر این بود که حتیالمقدور جلوی اینگونه اقدامات گرفته شود. حوزه دیگری که میرزا به فعالیت در آن پرداخت، جلوگیری از اجحاف محتکران و ملاکین به جامعه بود. ریشه اصلی بحران نان اگرچه در نقض بیطرفی ایران و ورود نیروهای متخاصم به کشور و چپاول مواد غذایی موجود توسط آنان بود، اما باید گفت پس از ظاهر شدن طلیعه بحران، احتکار غلات توسط خوانین، تجار و ملاکین باعث تشدید آن گردید.
مقابله میرزا با محتکران، در حد توان خویش، باعث شد تا آثار این اقدام سودجویانه که در سراسر کشور روزگار سیاهی را برای مردم دامن زده بود و به ویژه دست حکام و ملاکین وابسته به دربار در آن مشاهده میگردید، در خطه شمال به حداقل برسد و مردم این سامان، از شرایط به مراتب بهتری نسبت به دیگر مناطق برخوردار باشند.
دومین مرحله جنبش جنگل که از تیرماه ۱۲۹۶ با تصرف رشت و برپایی تشکیلات «اتحاد اسلام» آغاز شد و توانست گیلانیان را از دالان بحران نان به سلامت رد کند، در ادامه با سختیهای فراوانی مواجهه گردید؛ چرا که انگلیسیها چشم طمع به مناطق شمالی خالی از قوای رقیب دیرینه خود، دوختند. با پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه تزاری، بلشویکهای حاکم بر کرملین، ضمن بیرون کشیدن پای کشور خود از جنگ جهانی، به نیروهای نظامی روسی در ایران نیز دستور بازگشت دادند. اگرچه بخشی از این نیروها به روسیه بازگشتند، اما به دلیل مخالفت برخی از فرماندهان ارتشی و ضدیت آنها با انقلاب بلشویکی، بخشی از این نیروها که اینک به صورت نیروی ضد انقلاب درآمده بودند به حضور خود در خاک ایران ادامه دادند و به علاوه، تعدادی از نیروهای روسی ضد بلشویک مستقر در قفقاز به فرماندهی ژنرال دنیکین با در اختیار گرفتن ناوگان روسیه در دریای خزر به بندر انزلی آمدند و در آن نواحی مستقر شدند. این نیروهای نظامی روسی ضد انقلاب، برای انگلیسیها غنیمتی بس گرانبها به حساب میآمدند؛ لذا نظامیان انگلیسی در تقلا بودند تا هر چه زودتر تحت فرماندهی ژنرال دانسترویل به این نیروها ملحق شوند و به اتفاق آنها منطقه قفقاز را که بخصوص در باکو از ذخایر عظیم نفتی برخوردار بود، بر اساس آرزوی دیرینهشان، زیر سلطه خود بگیرند.
موضوع مهم دیگر آن که در این زمان، نیروی قزاق که همواره به واسطه فرماندهان روسی خود، در واقع تحت کنترل روسها قرار داشت، با سقوط رژیم تزاری روسیه و قطع ارتباط دولت بلشویکی با آن، در اختیار انگلیسیها قرار گرفت، به ویژه آن که با وخامت اوضاع اقتصادی و عدم توان دولت ایران برای تأمین بودجه نیروی قزاق، انگلیسیها خود عهدهدار این مخارج شدند. بنابراین سلطه آنها بر این نیرو، اگرچه هنوز یک افسر روس ضد انقلاب به نام استاروسلسکی فرماندهی آن را برعهده داشت، کامل گردید.
به این ترتیب انگلیسیها که تا قبل از انقلاب بلشویکی، هیچگونه حضور نظامی در شمال ایران به عنوان منطقه نفوذ روسیه نداشتند، عرصه را خالی از رقیب یافتند و ظرف کمتر از یکسال با اعزام بخشی از نیروهای خود در بینالنهرین به ایران و مستقر کردن آنها در اطراف قزوین و همدان و ملحق ساختن نیروی قزاق ایرانی به این نیروها، یک واحد نظامی تحت عنوان «نیروهای شمال ایران» یا «نورپرفورس» تشکیل دادند. این نیرو در کنار خود، نظامیان روسی ضد انقلاب باقیمانده در ایران را نیز داشت که مجموعاً یک ارتش پرقدرت را شکل میدادند.
در وضعیت جدید، میرزا ناگهان خود را رویاروی یک نیروی نظامی قابل توجه یافت که قصد داشت تحت فرماندهی انگلیسیها برای تحقق اهداف استعماری بریتانیا، راهش را از مسیر گیلان به سمت قفقاز باز کند. در این شرایط، برآورد نیروی نظامی در اختیار میرزا به این شرح است: «از مدارک ناچیزی که در اختیار ماست چنین برمیآید که شمار آنان هرگز چندان زیاد نبود. تعداد آنان که از شماری معدود در ۱۲۹۳(۱۹۱۴) فعالیت خود را آغاز کرده بودند، طی سالیان دچار نوسان شد، و شاید در زمانی به یک هزار تن رسید که نخستین فارغالتحصیلان در تابستان ۱۲۹۶ (۱۹۱۷) از آموزشگاه نظامی گراب زرمخ آمادهی انجام وظیفه شدند. در یکی از برآوردهای عوامل اطلاعاتی انگلیس در ژوئیه ۱۹۱۸(تیر- مرداد ۱۲۹۷) شمار آنان ۱۴۰۰ تخمین زده شد.» (ص۱۰۸)
میرزا که تا پیش از این، در حال نبرد با اشغالگران روسی برای بیرون راندن آنها از خاک ایران بود، اینک در پیشرویش نیروهای انگلیسی را دید که قصد داشتند جای خود را در این مناطق باز کنند؛ هرچند بهانه ورود آنها به ایران، عزیمت از این مسیر برای کمک به نیروهای سیاسی و نظامی ضد بلشویسم در قفقاز عنوان شده بود. بنابراین علاوه بر اقدامات «اتحاد اسلام» در اداره امور گیلان، در وضعیت جدید با توجه به آمادگی نیروهای انگلیسی برای حرکت به سمت شمال، میرزا و یارانش در ادامه سیاست مقاومت در برابر اشغالگران، رویاروی نظامیان انگلیسی و دیگر نیروهای همراه آنها قرار گرفتند. اتخاذ این سیاست از آنجا نشئت میگرفت که میرزا به هدف کلی انگلیس در شرایط جدید واقف بود و دکتر شاکری نیز به روشنی آن را بازگو کرده است: «بدگمانی جنگلیان بیپایه نبود. در ۲۸ اسفند ۱۲۹۶ (۱۸ مارس ۱۹۱۸)، آنان سروان ای.نوئل، یکی از افسران اطلاعاتی انگلیسی، را نیز هنگام بازگشت از قفقاز، دستگیر کردند. وی از سوی مارلینگ، وزیر مختار در تهران، برای یک مأموریت اکتشافی به باکو فرستاده شده بود. به گزارش وی «اوضاع در باکو[وی] را ملزم میکرد، ژنرال دانسترویل را در قزوین ببیند. مأموریت نوئل در ارتباط با جنگ شدید داخلی در منطقهی باکو، این گفتهی جنگلیان را کاملاً ثابت میکرد که انگلیسیان در پی گسترش نفوذ خود هم در شمال ایران و هم در قفقاز حضور داشتند.» (ص۱۲۰)
انگلیس برای تثبیت موقعیت خود در شمال ایران، دلایل کافی در اختیار داشت. علاوه بر موقعیت استراتژیک این منطقه در مقابل روسیه بلشویک، موضوع دیگری که ذهن انگلیسیها را به شدت متوجه خود میساخت، ضرورت از بین بردن جنبش جنگل بود که میتوانست به صورت مبنایی برای شکلگیری حرکتهای مشابه در دیگر مناطق ایران درآید. این در حالی بود که امیر مؤید سوادکوهی نیز جنبشی را در مازندران تحت عنوان «اتحاد اسلام» به راه انداخته بود. فعالیتهای شیخ محمدخیابانی در تبریز علیه انگلیسیها هم تهدید دیگری بود که آنها نمیتوانستند بیتفاوت از کنارش بگذرند. اگر این سه جنبش که باید گفت «جنبش جنگل»، هم به لحاظ موقعیت جغرافیایی و هم به لحاظ توان و استعداد سیاسی و نظامی در مرکزیت آن قرار داشت، با یکدیگر متحد میشدند مسلماً اوضاع و احوال در شمال ایران دچار یک انقلاب و دگرگونی گسترده میشد که زبانههای آن میتوانست تا تهران را در برگیرد.
انگلیسیها که توانمندی میرزا را در اداره منطقه گیلان مشاهده کرده بودند، به یقین میدانستند که توانمندی او در اداره کشور به مراتب بیشتر از رجال صاحب نامی است که یکی پس از دیگری بر کرسی نخستوزیری تکیه میزدند و بیآن که بتوانند مشکلی از مشکلات مملکت را مرتفع سازند، جای خود را به نفر بعدی میدادند.
از نظر آنها در صورت قدرتیابی جنبش جنگل در شمال از طریق ائتلاف با حرکتهای استقلالطلبانه دیگر در این خطه، میرزا مسلماً میتوانست به عنوان یک کاندیدای جدی نخستوزیری مطرح گردد. از طرفی نباید فراموش کرد که در همین زمان حرکتهای ضدانگلیسی در جنوب کشور نیز جریان داشت که مهمترین آنها، قیام تنگستانیها بود، ضمن آن که آوازه میرزا به مناطق جنوبی ایران نیز کشیده شده و حتی در میان علمای آن خطه، حمایتهایی را از جنبش جنگل دامن زده بود. به عنوان نمونه «شیخ مرتضی محلاتی در شیراز به دفاع از جنبش جنگل برخاست و علیه انگلیسیها، فتوی داد.» (حسینآبادیان، ایران؛ از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند، ص۷۳۹)
این همه، به علاوه رویکرد ضدانگلیسی میرزا در طول دوران حاکمیت بر گیلان، تصویر بسیار دهشتناکی را از گسترش قدرت وی و تبدیل آن به یک قدرت در سطح ملی، در پیشروی انگلیسیها قرار میداد. با توجه به این بخش از کتاب حاضر، میتوانیم دلایل وحشت آنها را از توسعه قدرت میرزا بهتر درک کنیم: «جنگلیان برای تضعیف تلاشهای سلطهجویانه انگلیس در قفقاز، تدابیری اتخاذ کردند. علاوه بر افزایش تبلیغات ضدانگلیسی، به تحریم کالاهای آنان و بانک شاهی ایران (IBP) که در مالکیت انگلیس بود، پرداختند. جنگلیان «از مردم و بازرگانان خواستند اسکناس و سفتهی بانک شاهی را نپذیرند و به همه روابط تجاری خود با [این] بانک پایان دهند.» در نتیجه، بازرگانان پولهای خود را که به صورت قران نقره بود، «از بیم شناخته شدن به طرفداری از انگلیس»، از بانک انگلیسی بیرون کشیدند، این فرار نقدینگی، شعبه بانک شاهی دررشت را وادار کرد تا از دفتر تهران درخواست حوالهی «هرچه بیشتر» پول کند تا این شعبه بتواند «همه دیون خود را در صورت لزوم» تأدیه کند، در نخستین هفتهی نیمه دوم اسفند۱۲۹۶ (ماه مارس ۱۹۱۸)، شبه نظامیان جنگل حتی مدیر شعبه، سرگرد آر.اس. اوکشات را که وظیفهاش آشکارا فراتر از صرف مدیریت بانک بود، دستگیر کردند. بلافاصله پس از این اقدام، کنسول مکلارن که دفترش در رشت به کانونی برای اجرای برنامههای انگلیس در منطقه تبدیل شده بود، نیز دستگیر شد زیرا به کارکنان تحت امرش دستور داده بود که از پرداخت پول به مشتریان خودداری و بانک را تعطیل کنند.» (ص۱۲۰)
تسری این افکار و روشها به دیگر مناطق کشور، بیتردید کابوس وحشتناکی برای انگلیس به شمار میآمد، به ویژه آن که آنها با مشاهده خود در موقعیت پیروز جنگ، طرحهای بلندمدتی برای سلطه کامل بر کل منطقه و از جمله بر ایران داشتند. بنابراین جنبش جنگل از نظر آنها یک مانع و تهدید بزرگ و غیرقابل چشمپوشی به شمار میرفت که بیهیچ شبههای، میبایست برچیده شود. البته آنها پیش از آغاز درگیری نظامی تلاش کردند تا از دو شیوه مرسوم خود برای دستیابی به سازش با میرزا دست یابند: «نخست به عنوان رشوه، مبلغ نیم میلیون تومان به عنوان «حق عبور» نیروهای انگلیسی به جنگلیان پیشنهاد شد که کوچکخان با خشم آن را رد کرد. در تلاش دیگری برای خریدن وی، انگلیسیان پیشنهاد کردند که [در ازای عبور نیروهایشان] حاکمیت وی بر ایالت گیلان را به رسمیت شناسند.» (ص۱۲۴) مسلماً در صورتی که میرزا هر یک از این دو پیشنهاد را میپذیرفت، جنبش جنگل را به بدنامی ابدی مبتلا ساخته بود و از خود نیز چهرهای منفی در تاریخ کشورمان برجای میگذارد.
در پی هوشیاری میرزا، انگلیسیها سرانجام تهاجم به نیروهای جنگل را از ۲۳ خرداد ۱۲۹۷ آغاز کردند و با وارد آوردن فشار سنگین نظامی، جنگلیها را وادار به عقد قرارداد صلح در اواسط مرداد ماه همان سال ساختند. نکته جالب در این هنگام آن است که پس از آغاز تهاجم نظامی انگلیسیها، آنها در حالی که با اعمال فشار نظامی سعی در برداشتن یکی از موانع مهم پیش روی خود داشتند، فشار سیاسی بر احمدشاه را برای پذیرش نخستوزیری وثوقالدوله نیز آغاز کردند و سرانجام موفق به تحمیل وی در ۲۱ تیرماه ۱۲۹۷ گردیدند.
به این ترتیب در حالی که علیرغم انعقاد قرارداد صلح میان نیروهای جنگل و انگلیسیها، مجدداً درگیریهای نظامی میان آنها آغاز گردید و ادامه یافت، تلاشهای سیاسی همراه با مفسدهانگیزیهای اقتصادی انگلیسیها برای زمینهسازی عقد قرارداد ۱۹۱۹ با دولت وثوق، در تهران دنبال شد. شکست نهایی نیروهای جنگلی در فروردین ماه ۱۲۹۸، و عقبنشینی میرزا به همراه اندک یاران باقی ماندهاش به دل جنگلهای گیلان، فضا و شرایط بهتری را برای انگلیسیها برای تحرک بیشتر در جبهه سیاسی فراهم آورد و نهایتاً در روز ۲۸ مرداد ۱۲۹۸، قرارداد معروف به ۱۹۱۹ با دولت وثوق به امضا رسید.
اگرچه جنبش جنگل در این مرحله از انگلیسیها شکست نظامی خورد، اما در یک بررسی تاریخی، این شکست به عنوان نقص و نقصانی برای جنبش جنگل محسوب نمیشود. میرزا و یارانش دلاورانه و غیرتمندانه در مقابل نیروهای متجاوز خارجی تا آنجا که در توانشان بود، ایستادگی کردند و این خود، فارغ از نتیجه نهایی نبرد، یک پیروزی و افتخار بزرگ برای آنها به حساب میآید. البته در اثنای این دوره و در اوج فشار نظامی انگلیسیها، دو تن از یاران نزدیک میرزا، حاج احمد کسمایی و دکتر حشمت، به دلیل احساس خستگی از جنگ و گریزهای طولانی مدت و ناامیدی از کسب پیروزی در این کارزار، فریب وعدههای فریبنده عوامل انگلیس را خوردند و خود را تسلیم متجاوزان کردند که البته بهای این سادگی را با جان خویش پرداختند.
طبیعتاً این امکان وجود دارد که ملامتی از سوی مردم این سرزمین متوجه چنین افرادی باشد، اما شکست نظامی میرزا، هرگز ملامتی را متوجه وی نساخته است؛ کما این که همرزمان میرزا در جنوب کشور، رئیسعلی دلواری و یارانش، نیز علیرغم مجاهدتهای دلیرانه و وارد آوردن ضربات جدی بر نیروهای متجاوز انگلیسی، سرانجام بر حسب ظاهر مغلوب آنها شدند اما مردم ایران، آنها را از جمله قهرمانان این آب و خاک محسوب میدارند.
اگر بخواهیم ایرادی را بر میرزا در این دوره وارد بدانیم باید از پذیرش همکاری «احسانالله خان دوستدار» توسط وی یاد کنیم. هرچند تاریخ دقیق پیوستن احسان به میرزا مشخص نیست، ولی این اتفاق باید در همین مقطع که از آن به عنوان دومین مرحله جنبش جنگل یاد شد، افتاده باشد. احسان یک بهاییزاده ماجراجو بود که پیش از پیوستن به جنبش جنگل، در کمیته مجازات فعالیت میکرد. این کمیته یک تشکل مخفی و مرموز به حساب میآمد که برای پیشبرد اهداف خود، با در پیش گرفتن اقدامات تروریستی، موجب به وجود آمدن فضای رعب و وحشت و ناامنی در جامعه شد. زمان تشکیل کمیته مجازات، ذیقعده ۱۳۳۴ قمری ثبت شده که مطابق با اواسط سال ۱۲۹۴ شمسی میشود. میرزا ابراهیمخان منشیزاده و اسدالله خان ابوالفتحزاده، دو شخصیت محوری و بنیانگذار این کمیته محسوب میشوند. دکتر حسین آبادیان کمیته مجازات را اینگونه توصیف میکند: «همانطور که در دوره مشروطه تروریسم ابزار به فعلیت رساندن اهداف سیاسی احزابی مثل حزب دمکرات بود، اینک کمیته مجازات ابزار اجرایی و نظامی محقق ساختن دیدگاههای گروه دمکراتهای ضدتشکیلی یا محفل بحرانسازان بود، کسانی که آرامش را منافی با حیات خود تلقی میکردند.
کمیته مجازات به واقع نقطه تلاقی ماجراجویانی مثل منشیزاده، اوباشی مثل کریم دواتگر و سیاستمدارانی مثل مستشارالدوله و محتشمالسلطنه اسفندیاری بود، رهبر گروه دمکراتهای ضد تشکیلی یعنی سید محمد کمرهای، به تصریح خودش، از این گروه ماجراجو و خونریز حمایت میکرد.» (حسین آبادیان، ایران؛ از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند، ص۳۳۸)
آنچه مسلم است این که کمیته مجازات ابزار دست یک طیف سیاسی برای از میان برداشتن مخالفان خود و نیز تشنجآفرینی در جامعه و بحرانسازی در زمینههای گوناگون بود و به همین لحاظ نیز نام نیکی از این کمیته در تاریخ سیاسی ایران برجای نمانده است. احسان با عضویت در این محفل مخفی، در کلیه اعمال آنها شرکت داشت و حتی ترور فردی به نام منتخبالدوله را به وی نسبت میدهند. دوران فعالیت کمیته مجازات حدود دو سال به طول انجامید و آنگاه که اداره نظمیه به طور جدی در پی دستگیری اعضای این کمیته برآمد، احسان از تهران گریخت و پس از چندی، سر از شمال کشور در آورد و به جنگلیها پیوست. پذیرش این بهاییزاده ماجراجو و قدرتطلب از سوی میرزا، اشتباه فاحشی بود که در ادامه به ایجاد رخنهای بزرگ در جنبش جنگل منتهی شد و تبعات منفی سیاسی، اجتماعی و نظامی سنگینی برای این جنبش اسلامی، ملی و مردمی به دنبال آورد.
همانگونه که اشاره شد، در پی جنگهای چند ماهه میان جنبش جنگل و نیروهای انگلیسی در طول سال ۱۲۹۷، و به دنبال ورود متجاوزان به رشت در اوایل فروردین ۱۲۹۸ در حالی که دو تن از یاران برجسته میرزا خود را تسلیم نیروهای دولتی متحد با انگلیسیها کرده بودند، میرزا به ناچار شهر رشت را ترک کرد و راهی جنگلهای گیلان گردید؛ به این ترتیب عمر تشکیلات «اتحاد اسلام» نیز به پایان رسید. از این زمان به بعد، ارتباط میرزا با بلشویکهای انقلابی در قفقاز رو به گسترش میگذارد؛ البته این ارتباط همانگونه که دکتر شاکری خاطرنشان ساخته است، از تابستان ۱۲۹۷ آغاز شده بود؛ اما در شرایط جدید که وی، تفوق و تسلط انگلیسیها را نه تنها در گیلان، بلکه در قفقاز نیز میدید، ضرورت ارتباط منسجمتر به منظور مبارزه با دشمن مشترک را بیشتر احساس میکرد. در واقع، همین مفهوم «دشمن مشترک» بود که میرزا را به مسیری سوق داد که برای او و جنبش جنگل، خوش عاقبت نبود.
انگلیسیها پس از تهاجم سنگین به شمال در اواسط تابستان ۱۲۹۷ و کنار زدن نیروهای میرزا، توانسته بودند به کمک نظامیان ضدبلشویک روسی، «کمون باکو» به رهبری شائومیان ارمنی را که متمایل به بلشویکها بود، براندازند و دولت دستنشانده خود را توسط حزب «مساوات» در باکو تشکیل دهند. این مسئله قاعدتاً زنگ خطری را برای بلشویکهای حاکم بر مسکو و نیز کمونیستهای قفقازی به صدا در آورده بود؛ لذا به طور جدی در پی ضربه وارد آوردن بر انگلیسیها بودند. در چنین شرایطی، جنبش جنگل و نیروهای آن میتوانستند برای حصول این مقصود بسیار مفید باشند. به همین دلیل کمیته لنکران با ارسال نامهای به میرزا- که در دشمنی وی با انگلیسیها نیز جای تردید نبود- خواستار تشدید فعالیتها علیه این دشمن مشترک شد. در بخشی از این نامه آمده است: «... ما خوشوقتیم که به یاری کارگران و دهقانان آذربایجان قیام کردهایم تا جمهوری مستقلشان را رونق و تحکیم بخشند ولی خوشوقتی ما زائل میشود وقتی که میبینیم ملت نجیب ایران زیر چکمه بورژوازی انگلستان دست و پا میزند. یگانه مردی که در ایران به ضد بورژوازی انگلستان قیام کرد تو هستی رفیق کوچکخان!تو جنگ را علیه انگلستان اعلام کردی تا بتوانی وطنت را از دست دزدان بریتانی نجات دهی. تمام ملت ستمدیده ایران دیدگان امیدشان به تو دوخته شده و از توعلاج درد و آزادیشان را میخواهند. ما از طرف دهقانان و کارگران آذربایجان به شما خطاب میکنیم ای مرد توانا و ای رئیس ملت! ما حاضریم با نخستین دعوت به کمکتان بشتابیم تا سلطه انگلستان را محو کنیم. ملت ایران در صمیمیت و صداقت ما میتواند مطمئن باشد. برای نمونه احترام و عنایت به آزادی ملت ایران نشان ر.س.ف.س.ر و یک قبضه رولور به شما تقدیم میداریم که وسیله این سلاح دست ماهر کوچکخان قلب دشمنان را بشکافد. کمیته انقلابی لنکران» (ابراهیم فخرائی، سردار جنگل، تهران، سازمان چاپ و انتشارات جاویدان، چاپ نهم، ۱۳۵۷، ص۲۲۷)
اگر وضعیت میرزا را در سال ۱۲۹۸ در نظر داشته باشیم و ضمناً به شور و احساسات نهفته در این نامه که حکایت از امکان به راه انداختن یک حرکت منطقهای پرقدرت علیه انگلیسیها دارد، توجه کافی مبذول داریم، خواهیم توانست علت نگاه مثبت او به این پیشنهاد را درک کنیم، به ویژه آن که میرزا از وضعیت قفقاز آگاهی داشت و مطمئن بود در صورت برقراری این ارتباط خواهد توانست از کمکها و حمایتهای بسیاری جهت مقابله با دشمن مشترک برخوردار گردد.
اما اگر با نگاه امروزی و پس از گذشت قریب به ۹ دهه از آن دوران، این تصمیم رهبر جنبش جنگل را مورد ارزیابی قرار دهیم، بیآن که خواسته باشیم قضاوت بیرحمانهای در این باره بکنیم، باید گفت میرزا با قبول همکاری با بلشویکها، دومین اشتباه بزرگ خود را پس از پذیرش احسان، مرتکب شد. البته این رویکرد وی به هیچ وجه به معنای تسلیم شدن او در برابر برنامهها، سیاستها و نظرات بلشویکها نبود و همانگونه که دکتر شاکری به خوبی در کتاب خویش نشان داده است، میرزا بر سر اصول فکری و اعتقادی خویش پایمردی درخور تحسینی نشان داد. در واقع به همین خاطر هم بود که میرزا وارد یک سلسله درگیریها و کشمکشهای بیپایان با کمونیستهای ایرانی و روسی گردید، به طوری که برخلاف پیشبینی اولیه مبنی بر بهرهگیری از نیروی آنها، بخش اعظم توان و انرژی میرزا و یاران وفادارش مصروف مقابله با تحرکات نامطلوب این مؤتلفان مارکسیست گردید.
پس از ارتباطات اولیه میان جنبش جنگل و بلشویکهای قفقاز، و در پی هجوم ارتش سرخ به این منطقه و برانداختن حکومت مساوات در باکو و بیرون راندن نیروهای انگلیسی از منطقه، ناوگان دریایی شوروی در دریای خزر به فرماندهی ژنرال راسکولنیکوف به بهانه تعقیب نیروهای ضد انقلاب روسی، در روز ۲۹ اردیبهشت ۱۲۹۹ (مطابق با ۱۸ مه ۱۹۲۰) خود را به بندر انزلی رسانید و دو هزار نیروی ارتش سرخ در این بندر ایرانی پیاده شدند. در اینجا دو روایت متضاد وجود دارد. دکتر شاکری در کتاب حاضر عنوان میدارد که میرزا قبل از ورود نیروهای شوروی از آمدن آنها مطلع بود: «در آستانه پیاده شدن نیروهای شوروی در ۲۹ اردیبهشت ۱۲۹۹ (۱۸مه ۱۹۲۰)، پیکی بلشویک به مقر جنگلیان در اعماق جنگلهای گیلان وارد شد و به کوچکخان اطلاع داد که نیروهای شوروی به زودی به آستارا در منتهیالیه شمال غربی ساحل دریای خزر وارد خواهند شد.» (ص۲۳۳) همچنین نویسنده محترم بر این اعتقاد است که از این واقعه چیزی به احسان گفته نشد و او از ورود نیروهای ارتش سرخ بیاطلاع بود. در مقابل، دکتر شاپور رواسانی، روایتی کاملاً معکوس را از این ماجرا عنوان میدارد. به نوشته ایشان، این واقعه بدون اطلاع میرزا صورت گرفت، در حالی که احسان پیش از آن از ورود نیروهای شوروی مطلع گردیده بود. (شاپور رواسانی، اولین جمهوری شورائی ایران؛ نهضت جنگل، تهران، انتشارات چاپخش، چاپ سوم، ص۱۹۱، به نقل از آبیش، جنبش انقلابی ملی در ایران در سالهای ۱۹۱۹- ۱۹۱۷(خاطرات احساناللهخان) در مجله نووی وستک شماره۲۹، ص۱۰۰). این روایت حکایت از آن دارد که احسان با توجه به برخورداری از اندیشههای چپگرایانه از همان ابتدا ارتباطات مستقلی با نیروهای خارج از جنبش برقرار کرده بود و همین ارتباطات موجب شد تا وی به اتکای بلشویکها، بتدریج جناح چپ جنبش جنگل را شکل دهد و با به دستگیری رهبری آن، جنبش را دچار یک تفرقه و شکاف عمیق سازد.
با پیاده شدن نیروهای ارتش سرخ در انزلی، اولین دور مذاکرات میان میرزا و راسکولنیکوف برگزار گردید. گزارشی که ابراهیم فخرائی از این مذاکره میدهد، بیانگر دقت نظر میرزا بر حفظ مواضع اصولی خویش است: «میرزا که دارای افکار مذهبی بود و به همین جهت کمونیزم را با افکارش سازگار نمیدید اصرار داشت که تا مدتی بایستی از تبلیغات مسلکی صرفنظر شود. مفهوم بیاناتش تقریباً این بود که هر کس باید آش خود را با قاشقی که خود دارد میل نماید و میخواست بگوید که تمایلات ناسیونالیستی و عامل مذهب، بزرگترین عایق و مانع اشاعه کمونیزم در ایران است. او میگفت چون ایرانیها متعصباند و به دین و شعایر اسلامی علاقه دارند، قطع این پیوند دینی باعث میشود که به انقلاب به نظر نامساعد بنگرند و چه بسا که همین امر و مخالفتهایی که به دنبالش به عمل آید موجب شکست انقلاب شود.» (فخرائی، همان، ص۲۴۳)
به فاصله اندکی پس از ورود نیروهای ارتش سرخ به بندر انزلی و پس از تشکیل حزب کمونیست ایران از درون کنگره حزب عدالت، «دولت جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران» در پانزدهم خرداد ۱۲۹۹ در منطقه گیلان به ریاست میرزا کوچکخان و عضویت مشترک اعضای جنبش جنگل و حزب کمونیست ایران، پا به عرصه وجود گذارد و به این ترتیب سومین مرحله از این جنبش آغاز گردید.
این برای دومین بار بود که میرزا بساط حاکمیت خود را بر گیلان میگسترانید، اما این حاکمیت، تفاوتی اساسی با دفعه پیش داشت. بار نخست، میرزا تحت عنوان «اتحاد اسلام»، زمام امور را در این خطه به دست گرفت، اما این بار نام و عنوان حکومت، برگرفته از مکتب و مرامی بیگانه با فرهنگ عمومی ایرانیان بود. اگر بار نخست، اطلاق «اسلام» بر تشکیلات سیاسی جنبش جنگل موجبات اقبال گسترده مردم به این ساختار سیاسی را فراهم آورد و آنها را نسبت به آینده خوشبین ساخت، در این مرحله، به چشم خوردن عناوین بلشویکی در نام رسمی حکومت و نیز حضور عناصر کمونیست در مصدر امور، نگرانیهایی نه تنها در میان اهالی گیلان، بلکه در بین عموم مردم ایران ایجاد کرد.
این واقعه اگرچه به ظاهر حکایت از قدرتگیری جنبش جنگل داشت، اما در واقع سرآغاز افول این جنبش، همراه با مصائب و دشواریهای فراوان برای میرزا بود. اگر میرزا تا قبل از این، حواس و نیروی خود را برای مبارزه در یک جبهه با انگلیسیها متمرکز میساخت، از این پس چندین جبهه در مقابل او گشوده شد و کار برای او بسیار دشوار گردید.
نخستین جبهه از جانب احسان بود که با عقاید چپگرایانه خود، بخشی از نیروهای جنگل را گرد خود جمع کرده بود و در وضعیت جدید به سبب حضور کمونیستها در گیلان، بیش از هر زمانی احساس قدرت میکرد. در واقع، احسان در این زمان بیش از آن که عضو جنبش جنگل باشد، یار و همراه بلشویکها بود و در همان مسیر آنها گام برمیداشت. این درست است که میرزا خود نیز نگاه مثبتی به انقلاب بلشویکی روسیه داشت و همانگونه که در کتاب حاضر نیز آمده هنگام نطق در جمع مردم رشت از آن به عنوان «نور خیره کنندهای» که در روسیه درخشیدن گرفته است، یاد میکند (ص۲۳۸) اما نباید از خاطر برد که علیرغم این اظهارات، میرزا در قرارداد خود با بلشویکها در همان ابتدای کار، اصولی را تعبیه میکند که حکایت از سیاسی بودن اینگونه سخنان دارد. در قرارداد مزبور، اولین اصل مورد تأکید میرزا، ممنوعیت تبلیغات کمونیستی در گیلان بود. (ص۲۳۷) بدیهی است اگر میرزا واقعاً انقلاب بلشویکی روسیه را به مثابه نوری خیره کننده میدانست، نه تنها نمیبایست از تبلیغ مرام کمونیستی جلوگیری به عمل نمیآورد، بلکه باید بر افزایش حجم تبلیغات در این زمینه نیز تأکید میورزید. بنابراین موضعگیری مثبت میرزا در قبال بلشویکها، مسلماً دارای پشتوانه عقیدتی نبود، بلکه یک اقدام سیاسی برای بهرهگیری از شرایط، با حفظ استقلال جنبش جنگل به شمار میآمد.
بندهای دیگر قرارداد فیمابین میرزا و بلشویکها مبنی بر عدم افزایش نیروهای نظامی در گیلان یا دریافت اسلحه و تجهیزات نظامی از آنها در قبال پرداخت وجه، مستندات بیشتری را در مورد اصرار و تأکید میرزا بر حفظ استقلال خود در برابر بلشویکها در دسترس قرار میدهد. در این زمینه، اشارات موجود در کتاب حاضر میتواند روشنگر باشد: «احسان به خاطر میآورد که پس از گفتگو با رهبران شوروی در انزلی، کوچکخان به این نتیجه رسید که بلشویکهای روس «نه با هدف حمایت مشخص از جنگلیان، بلکه فقط برای نابودی گاردهای سفیدی که در انزلی پناه گرفته بودند، و نیز برقراری رابطه با دولت ایران آمدهاند.» این شرح احسان با گفتهی صبوری، جنگلی دیگری از نزدیکان کوچکخان، همخوانی دارد. وی مینویسد که کوچکخان به او گفت، از آنجا که شورویها در تعقیب انگلیسیان آمده بودند و جنگلیان نمیتوانستند آنان را دور از خود نگاه دارند، «ضروری است با آنها دوست شویم تا شاید بتوانیم به هدفهای خود دست یابیم. صبوری در آن زمان میدانست که معامله با بلشویکها دیری نخواهد پایید.» (ص۲۴۶)
البته واقعیات تاریخی حکایت از آن دارند که میرزا در این زمینه دچار اشتباه محاسبه شد، زیرا در همان حال که وی در اندیشه بهرهگیری از بلشویکها به منظور دستیابی به اهداف خود بود، حاکمان کمونیست کرملین نیز درصدد حل مشکلات خود با انگلیسیها از طریق به کار گرفتن جنبش جنگل به مثابه یک ابزار فشار در این زمینه بودند. حدود یک سال پیش از این، حاکم بودن دولت مساوات بر باکو و حضور گسترده انگلیسیها در منطقه قفقاز، این نکته را به بلشویکها ثابت کرده بود که با حریفی سخت قدرتمند روبرویند و باید برای غلبه بر بحران در این منطقه، از تمام امکانات موجود بهرهگیرند.
هجوم ارتش سرخ به قفقاز و برانداختن حکومتهای متحد انگلیس، تنها یک مرحله از عملیات بحرانزدایی از منطقه به حساب میآمد. مرحله دیگر این عملیات، به کارگیری ابزارهای فشار در ایران بود که آن هنگام به منزله منطقه نفوذ انگلیس محسوب میشد. بلشویکها با به راه انداختن جمهوری سوسیالیستی شوروی ایران در گیلان، به امکاناتی دست یافتند که دست آنها را برای معامله با انگلیسیها پر میکرد. میرزا اگرچه در این ماجرا، منافع ملی ایرانیان را دنبال میکرد، اما وارد صحنهای شد که بازیگردان اصلی آن بلشویکها بودند. این درست است که آنها در هر صورت، با همراهی میرزا یا بدون همراهی او، برای رسیدن به اهداف کلی خود، به شمال ایران لشکرکشی میکردند و سپس با انگلیسیها وارد معامله میگردیدند، اما اشتباه محاسبه میرزا تنها موجب سهولت کار آنها و دشواری شرایط برای جنبش جنگل گردید. اگر تعبیر ابراهیم فخرایی را به یاد داشته باشیم، هرچند میرزا در همان ابتدا با بلشویکها شرط کرد که هرکس با قاشق خود، آش خود را میل نماید، اما باید گفت اقدام به ائتلاف با بلشویکها موجب گردید تا آنها، علاوه بر قاشق خود، با قاشق میرزا نیز آش منافعشان را میل نمایند.
به هر حال واقعیت آن است که اینگونه اقدامات میرزا نه تنها نفعی به حال جنبش جنگل و مردم گیلان نداشت، بلکه جبهه دیگری را پیش روی او توسط حزب کمونیست ایران و رهبریت تندروی آن گشود که البته دست در دست احسان داشت و به سرعت به یک نیروی واحد در مقابل میرزا تبدیل شدند و با همان سرعت، مفاد قرارداد فیمابین را زیر پا گذاردند. به این ترتیب میرزا چارهای جز جدا کردن خط خود از آنها در پیش رو نیافت و تنها اندکی پس از یک ماه، یعنی در ۱۸ تیر ۱۲۹۹، با گردآوری نیروهای وفادار به خود، راه جنگل را در پیش گرفت. از این پس درگیریها و مناقشات میان میرزا و جبهه متحد «احسان- حزب کمونیست ایران»، به یکی از گرفتاریهای بزرگ میرزا تبدیل میشود که علیرغم فراز و نشیبهای موجود، هیچگاه التیام نمییابد.
فراتر از این جبهه، باید از جبهه دولت و حزب کمونیست شوروی یاد کرد که ذهن و فکر میرزا را به خود مشغول داشته بود. وی به خوبی میدانست که اختیار حزب کمونیست ایران و مؤتلفان آن، کاملاً در دست مراکز قدرت آن سوی مرزهای شمالی کشور است؛ بنابراین تلاش میکرد تا مشکلات خود را با اینان از طریق مکاتبه و مذاکره حل کند. اگرچه میرزا در ابتدا با خوشبینی نسبت به لنین و دیگر سردمداران نظام سوسیالیستی شوروی، اقدام به مکاتبه با آنها نمود و حتی نمایندگانی را به آن سوی مرز فرستاد، اما بیپاسخ ماندن نامهها و بیاعتنایی به درخواستهای مطروحه از سوی نمایندگان اعزامی، به سرعت وی را به این نتیجه رسانید که نه تنها نمیتوان انتظار کمکی از آنان داشت بلکه مشکلات موجود نیز ریشه در باکو و مسکو دارد. نامهای که میرزا در همان ابتدای تشکیل دولت ائتلافی خود با بلشویکها برای لنین ارسال داشته و آن را در مقام «رئیسجمهور ج.ش.س.ا» امضا کرده است، صرفاً حاوی یکسری تعارفات دوستانه و اظهار امیدواری برای اتحاد در مقابل انگلیس است: «از شما و تمام سوسیالیستهای انترناسیونال سوم تقاضا دارد به آزادی ما و همه ملل ضعیف و ستمدیدهی دیگر از نوع ستمگران انگلیسی و ایرانی کمک نمایید. با در نظر گرفتن اتحاد برادرانه و وحدت کامل فکریای که از هماکنون بین ما برقرار است، ما از ملت آزاد روسیه انتظار کمک داریم؛ کمکی که ممکن است برای تحکیم جمهوری سوسیالیستی شوروی ایران ضروری گردد.» (ص۲۴۱) بدیهی است لنین در پاسخ به این نامه میتوانست یکسری شعارها و تعارفات مرسوم بنویسد و ارسال دارد، اما از همین مقدار هم دریغ ورزید. هنگامی که در ابتدای کار و در حالی که هنوز هیچ مشکلی میان میرزا و بلشویکها بروز نکرده است، رهبران کرملین و حزب کمونیست شوروی چنین برخورد سردی با وی دارند، بدیهی است در مراحل بعدی نوع نگاه آنان به میرزا به عنوان یک نیروی پایبند به اصول اسلامی و ملی، چه خواهد بود!
دکتر شاکری با ارائه شرح جامع و مستندی از عملکردهای کمونیستهای حاکم بر شوروی، این نکته را به اثبات میرساند که علیرغم شعارهای انترناسیونالیستی، دغدغه لنین و همکاران او، حل مسائل خود با انگلیس در وهله نخست و تنظیم روابط شوروی با ایران- که در آن هنگام منطقه نفوذ انگلیسیها به شمار میرفت- در وهله بعد بود. به همین دلیل نیز پس از دستیابی به این دو هدف، تقریباً مقارن با یکدیگر در زمستان ۱۲۹۹، از نظر بلشویکهای انقلابی، کار آنها در ایران خاتمه یافته بود و در مقابل میتوانستند از دخالتهای انگلیس در قفقاز نیز آسوده خاطر باشند: «نسخه نهایی مقدمه، ورای هرگونه تردیدی، نشان میدهد که شورویها، سرانجام، با گرفتن امتیازات مشابهی از انگلیس، «حداکثر» امتیازاتی را که طرف مذاکرهشان، انگلیس درخواست کرده بود و لنین به آن اشاره کرده بود، دادند. لذا امضای قرارداد «مشروط به تحقق شرایط زیر» شد: این که هر طرف از تعهد به انجام اقدامات خصمانه علیه طرف دیگر و ... از انجام هر نوع تبلیغات رسمی مستقیم یا نامستقیم علیه نهادهای تابع امپراتوری انگلیس یا جمهوری روسیهی شوروی خودداری کند، و به ویژه دولت شوروی از هر تلاش نظامی یا دیپلماتیک یا هر اقدام عملی یا تبلیغاتی برای تشویق ملت هر کشوری در آسیا به هرگونه اقدام خصمانه علیه منافع شهروندان انگلیسی یا امپراتوری انگلیس، به ویژه در هند و در کشور مستقل افغانستان، امتناع ورزد. دولت انگلیس نیز تعهد مشابه ویژهای به دولت شوروی در ارتباط با کشورهایی میدهد که بخشی از امپراتوری سابق روسیه را تشکیل میدادند و اکنون مستقل شدهاند.»(ص۳۴۴)
در همان حال که قرارداد همکاری میان شوروی و انگلیس مراحل نهایی خود را طی میکرد، مذاکرات شوروی با دولت مرکزی ایران نیز به انجام رسید و جالب این که معاهده مودت ایران- شوروی در هفتم اسفندماه ۱۲۹۹ توسط سیدضیاءالدین طباطبایی، مهره شناخته شده انگلیسیها، امضا شد. طبق یکی از بندهای این معاهده، طرفین متعهد میشدند تا از شکلگیری یا حضور هر سازمان یا گروهی از افراد در هر یک از دو کشور متبوع، فارغ از نامی که به آن شناخته میشوند، و قصد دارند در عملیات خصمانه علیه ایران یا روسیه، یا علیه متحدان روسیه شرکت کنند، جلوگیری کنند. (ص۳۳۴)
به این ترتیب بلشویکها با امضای این دو قرارداد، در واقع موفق شدند در دو جبهه اروپا و آسیا، با انگلیسیها به توافق دست یابند و در این چارچوب، جنبش جنگل آماده قربانی گشتن در پای این قراردادها گردید.
بدیهی است میرزا در طول سال ۱۲۹۹، میبایست تحرکات دولت شوروی در عرصه روابط خارجی را زیر نظر داشته باشد و در واقع آن را به مثابه جبههای بداند که میتواند ضرباتی را بر جنبش جنگل وارد آورد. البته دکتر شاکری در کتاب خود، میرزا را به عدم اطلاع از برنامههای دولت شوروی و حتی سادهلوحی در قبال آن متهم میسازد: «در مورد روسیهی شوروی، فقدان دانش تحلیلی آنان فاجعه بارتر از آب درآمد. به رغم بدگمانیهای کوچکخان، رهبران جنگلی ظاهراً این فرض را پذیرفته بودند که بدون توجه به آنچه احسان و برخی از متحدان کمونیست وی انجام داده بودند، بر روی حمایت مسکو حساب کنند. این سادهلوحی و باور ایدهآلیستی مطلوبیت ذاتی شورش و انقلابیون مسکو، چشم آنان را بر این حقیقت بست که انقلابیون به قدرت رسیده به ندرت رفتاری متفاوت از دیگر سیاستمداران دارند.» (ص۴۵۵) اگرچه نمیتوان مدعی شد که میرزا با توجه به شرایط و موقعیتی که در آن بود و با عنایت به امکانات بسیار محدود و اندکی که در اختیار داشت، از کلیه طرحها و برنامههای دولت شوروی در عرصه بینالمللی آگاه بود، اما متهم کردن وی به سادهلوحی در این زمینه نیز بیشک قضاوت بیرحمانهای است. اگر برخی اظهارات و مکاتبات میرزا با مقامات شوروی را مورد لحاظ قرار دهیم، متوجه این حقیقت میشویم که او با دقت در پارهای عملکردهای بلشویکهای روسی، عدم صداقت آنها را درک کرده و حتی در بعضی موارد فریاد اعتراض علیه آنان سر داده بود. به عنوان نمونه، پس از فراخوانده شدن ژنرال کاژانف - فرمانده نیروهای ارتش سرخ در گیلان- که افکار و عملکرد نسبتاً معقولانه و مثبتی نسبت به جنبش جنگل داشت و در عوض باقی ماندن پرنس آبوکف که نقطه مقابل کاژانف بود، میرزا علاوه بر نگارش نامهای در این باره به لنین، طی نامهای به مدیوانی سخنانی را خطاب به وی مینویسد که چه بسا به ضررش نیز تمام شده باشد: «... اگر این اقدامات شما دوام پیدا کند ناچاریم به هر وسیله باشد به تمام احرار و سوسیالیستهای دنیا حالی کنیم که وعدههای شما همهاش پوچ و عاری از صحت و صداقتند. به نام سوسیالیزم اعمالی را مرتکب شدهاید که لایق قشون مستبد نیکلا و قشون سرمایهداری انگلیس است.
با یک فرقه آزادی طلب و یک جمعیت انقلابی که مشقتهای متوالی چندساله دیده و هنوز هم محصور دشمنان است، آیا این نوع معامله میکنند؟ ما غیر از این مسئله ساده که گفتیم فعلاً عملیات شما در یک گوشه ایران به جای منفعت، مضرت میبخشد و مقصود را عقب میاندازد و باید صبر کرد و تدریجاً عقیده را رسوخ داد آیا عنوان دیگری کردیم؟... هرکس که در امور داخلیمان مداخله کند ما او را در حکم انگلیس و نیکلا و درباریان مرتجع ایران میشناسیم. من آلت دست قویتر از شما نشدهام چه رسد به شماها. ما به شرافت زیست کردهایم و با شرافت مراحل انقلابی را طی کردهایم و با شرافت خواهیم مرد.» (شاپور رواسانی، اولین جمهوری شورائی ایران، نهضت جنگل، صص۲۲۷-۲۲۶) شاید همین اعتراضات صریح و شجاعانه میرزا موجب گردید تا بلشویکها از دعوت وی به نخستین کنگره ملل شرق در باکو اجتناب ورزند و این در حالی بود که به نوشته دکتر شاکری، یک هیئت نمایندگی ۲۰ نفره به رهبری روزنامهنگاران کمونیست، حسابی و ذره، به عنوان نمایندگان ایالات مختلف ایران، در پنجم شهریور ۱۲۹۹، انزلی را برای شرکت در این کنگره به مقصد باکو ترک کردند.(ص۳۱۲)
گذشته از زد و بندها و دودوزهبازیهای دولت کمونیست شوروی که مشکلات بیشماری را برای میرزا به وجود میآورد، اختلاف دیدگاههای میان اعضای رهبری حزب کمونیست شوروی و نیز حزب کمونیست ایران که باعث رویکردهای متفاوت آنها به مسئله انقلاب در ایران میشد، از معضلات بزرگی بود که پس از ائتلاف میرزا با کمونیستها، پیش روی او قرار گرفتند و حتی موجبات سردرگمی او را در میان این رویکردها فراهم آوردند.
این تغییر و تحولات ایدئولوژیکی در میان رهبران حزب کمونیست شوروی و تأثیرپذیری حزب کمونیست ایران از این مسائل و سپس آثار و عواقب آنها بر نحوه رفتار با جنبش جنگل، به خوبی در کتاب حاضر بیان گردیده است و به این ترتیب، میتوان عمق مشکلی را که میرزا با آن مواجه بود دریافت.
اما جبهه دیگری که باید از آن در دوران بعد از ائتلاف میرزا با بلشویکها یاد کرد، جبهه انگلیسیهاست که البته دولت مرکزی ایران را نیز در کنار خود داشتند. پرواضح است که این جبهه پیش از این ائتلاف نیز رویاروی میرزا وجود داشت و اتفاقاً در آن دوران، تنها جبههای بود که جنبش جنگل به مبارزه با آن میپرداخت، اما پس از ائتلاف، انگلیسیها به ابزار جدیدی دست یافتند که نقش بسیار مهمی در این نبرد ایفا کرد. در این دوران، انگلیسیها با مستمسک قرار دادن پیوند میرزا با بلشویکها، یک جنگ تبلیغاتی و روانی گسترده علیه خطر بلشویسم و کمونیسم که میرزا و جنبش جنگل را نیز جزو آن محسوب میداشتند، به راه انداختند. این تبلیغات شامل تمام مواردی میشد که میتوانست احساسات عمومی را علیه میرزا برانگیزاند. جالب این که حتی مدتها قبل از این ائتلاف، متهم ساختن میرزا به بلشویسم از سوی انگلیسیها و عوامل آنها در دستور کار قرار گرفته بود: «در ۲۷ دی ۱۲۹۶، رعد به نقل از یک روزنامهی بینام قفقازی نوشت: «باید متذکر شویم که میرزا کوچکخان در حال حاضر در رأس بلشویکهای ایران قرار دارد و با اطمینان از قدرت و نیرویی که دارد، والیان و دیگر [مقامات] را بدون اطلاع دولت مرکزی برکنار و منصوب میکند.» رعد متذکر شد که در نتیجهی هرج و مرج ناشی از حضور جنگلیان، مردم خلخال «غارت شده» و «لخت و عریان»، به رشت گریختند.» (ص۱۶۲) وقتی که هیچ ارتباطی میان میرزا و بلشویکها وجود ندارد، اینگونه تبلیغات منفی توسط عوامل انگلیس علیه وی به راه میافتد، در زمان تشکیل یک دولت ائتلافی با آنها که دیگر جای خود دارد!
از آنجا که جامعه ایران از اعتقادات مذهبی عمیقی برخوردار بود، محو دین و مذهب و متلاشی شدن خانوادهها و مطالبی از این قبیل در جنگ روانی انگلیسیها علیه میرزا به شدت مورد استفاده قرار میگرفت و عواطف توده مردم علیه جنبش جنگل تحریک میشد.
از سوی دیگر با تأکیدی که بر لغو مالکیت و اشتراکی شدن تمامی اموال صورت میگرفت، ترس و رعب از تاراج اموال شخصی در دل طبقات مختلف و به ویژه اقشار پردرآمد انداخته میشد. بنابراین باید گفت انگلیسیها در جنگ روانی خود، برای برانگیختن احساسات منفی علیه میرزا در هر قشر و طبقهای، مواد لازم را تدارک دیده بودند. این مسئله باعث شده بود تا به محض آن که اخباری مبنی بر پیشروی «بلشویکها» در مناطق شمالی به گوش میخورد، ترس و وحشت، سراسر جامعه را فرا گیرد. در این حال، اعمال و کردار احسان که با رفتن میرزا به جنگل، قدرت را در رشت به دست گرفته بود، به شدت موجبات بدبینی و هراس مردم این شهر را فراهم میآورد. همزمان با این قضایا، پیشرویها و عقبنشینیهای حساب شده نیروهای انگلیسی و قزاقهای تحت امر آنان در گیلان، شرایط را به گونهای درآورد که جمع کثیری از مردم رشت، به صورت آوارگانی که از زیر بار ستم بلشویسم فرار کردهاند، عازم قزوین و تهران شدند و به این ترتیب صحنههایی آفریده شد که کاملاً در چارچوب عملیات جنگ روانی انگلیسیها قرار داشت: «کمتر کسی بود که نداند هنگامه رشت توسط چه دستهایی شکل گرفت و به آن نتیجه اسفناک ختم شد. درست زمان استعفای مشیرالدوله از ریاست وزرایی در تهران گفته میشد آن هنگامه به دست دولتیها اتفاق افتاد، این انگلیسیها بودند که بلشویکها را وارد رشت کردند و خود به منجیل عقبنشینی نمودند...
روزهای بیستم تا بیست و دوم ذیحجه ۱۳۳۸ مردم رشت گروه گروه وارد تهران میشدند، مردم از دیدن وضعیت آنان بیش از پیش متوحش شدند. رئیس بریگاد قزاق یعنی استاروسلسکی خود روز بیست و دوم این ماه وارد تهران شد. بعدها معلوم شد که تخلیه قوای انگلیسی در رشت و عقبنشینی آنها برای این بود که «آنچه خواستند مضار بولشویکی را به مردم ایران به بیان و بنان بفهمانند، ممکن نشد. این شیوه را زدند تا به حس و عیان ما بفهمیم که بد است.»(حسین آبادیان، ایران؛ از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند، صص۷۱۲-۷۱۱)
در چنین اوضاع و شرایطی بود که تلگرامهای حاوی درخواست کمک به سوی تهران سرازیر میگشت و بر هیجانات عمومی میافزود. دکتر شاکری در این کتاب به برخی از این تلگرامها اشاراتی دارد: «تلگرام دیگری که «به نام مردم قزوین» برای «حافظان اسلام و همهی مردم تهران» فرستاده شد، از «فریادهای دلخراش برادران و خواهرانمان در گیلان» داد سخن میداد «که در چنگ دستهای وحشی، گرسنه و تهی دست از بلشویکها» گرفتار شده بودند، که «از گیلان هجوم آورده» و «سیرت، مذهب و حرمت» آنان را به خطر انداخته بودند.» (ص۲۵۶) فارغ از این که متن این تلگرامها را انگلیسیها دیکته کرده باشند یا خیر، باید گفت مجموعه این قضایا در چارچوب برنامه تبلیغاتی انگلیسیها به کار میآمد و از آنها بیشترین بهرهبرداری صورت میگرفت.
بدیهی است که با اینگونه اقدامات تبلیغاتی و روانی انگلیسیها، باید از به وجود آمدن جبهه دیگری در مقابل میرزا پس از ائتلاف او با بلشویکها سخن به میان آوریم و آن فضای منفی حاکم بر افکار عمومی در مورد جنبش جنگل است. این بدان معنا نیست که کلیت مردم ایران، نسبت به میرزا بدبین شده بودند. در واقع امکان ارزیابی دقیق افکار عمومی ایرانیان درباره میرزا و جنبش جنگل وجود ندارد، اما این مقدار میتوان گفت که وقتی میرزا در دور اول حاکمیت خود بر گیلان، عنوان «اتحاد اسلام» را بر آن گذارد، راه را بر بسیاری از تبلیغات منفی علیه جنبش جنگل بست و مقالاتی همانند آنچه در رعد نگاشته میشد و به آن اشاره رفت، امکان تأثیرگذاری چندانی بر افکار عمومی نداشتند، اما در این مرحله، پیوند با بلشویکها و برقراری «جمهوری سوسیالیستی شوروی» در گیلان، زمینه را برای موفقیت عملیات روانی انگلیسیها علیه او و جنبش جنگل کاملاً مساعد ساخته بود و به ویژه با توجه به اقدامات حساب شده انگلیسیها از یکسو و عملکردهای عنصر مرموز و ماجراجویی مانند احسان، به مراتب بر میزان تأثیرگذاری اینگونه تبلیغات منفی بر افکار عمومی، میافزود.
همانگونه که میدانیم، انگلیسیها سه دهه پس از این وقایع، بار دیگر در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت از همین شیوه برای تخریب چهره دولت دکتر مصدق استفاده کردند و البته به موفقیت چشمگیری در این زمینه نیز دست یافتند. (ر.ک. به: عملیات آژاکس؛ بررسی اسناد CIA درباره کودتای ۲۸ مرداد، ترجمه ابوالقاسم راهچمنی، تهران، مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بینالمللی معاصر ایران، ۱۳۸۲)
به هر حال، باید گفت ائتلاف میرزا با حزب کمونیست ایران، که قاعدتاً از روی ناچاری و با هدف بهرهگیری از توان و امکانات دولت انقلابی شوروی صورت گرفت، نه تنها مساعدتی به وی برای دستیابی به اهداف و آرمانهای وطن دوستانه و استقلالطلبانهاش نکرد، بلکه مجموعهای از مشکلات را در زمینههای گوناگون پیش روی او و جنبش جنگل قرار داد که در نهایت موجبات ضعف و نابودی آن را فراهم آورد.
کتاب «میلاد زخم» با ارائه اسناد و مدارک فراوان توانسته است این مسائل و مشکلات را همراه با انبوهی از اطلاعات تاریخی پیرامون این برهه از تاریخ کشورمان، در اختیار خوانندگان گذارد و زمینههای زخم چرکینی را که با صعود پهلوی به اریکه قدرت و سلطنت بر چهره ایران وارد آمد، به خوبی تشریح نماید. در عین حال، در این کتاب میتوانیم چهره بزرگ مردی را نظاره کنیم که اگرچه اشتباهاتی را نیز در کارنامه او میتوان دید، اما دلاوریها و شجاعتهای مثال زدنی او در دفاع از استقلال ایران زمین و مبارزه بیامان و خستگیناپذیرش با متجاوزان و اشغالگران، و در نهایت شهادت غریبانهاش در مسیر عزتمندی ملت ایران، نام او را برای همیشه در تاریخ این سرزمین جاودانه ساخته است.
این نکته را نیز نمیتوان ناگفته گذارد که نویسنده با تشریح چگونگی تولد نخستین حزب رسمی کمونیست در ایران، و تجزیه و تحلیل مستند اعمال و رفتار آن در ابتدای حضور در جامعه ایرانی، به خوبی از عهده رونمایی از کارنامه سیاه و خیانتبار این حزب وابسته به بیگانه و ضربهای که در بدو پیدایش خود به یکی از پرقدرتترین نهضتهای حقطلبانه و مستقل کشورمان وارد آورد، برآمده است. از این منظر نیز میتوان امیدوار بود مطالعه آن، آموزههای بزرگی برای خوانندگان در بر داشته باشد.
منبع : سایت الف
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست