شنبه, ۲۱ مهر, ۱۴۰۳ / 12 October, 2024
مجله ویستا

به یاد مادر


به یاد مادر
زمزمه های قلبی زیر را تقدیم می دارم به روح مادرم که پس از تحمل ۶۵ روز بیهوشی سانحه اتومبیل دارفانی را وداع گفت و اینک ما به چهلمین روز فقدان او نزدیک می‌شویم. مادری که صادق و بی‌ریا و مظهر کار و تلاش و ایمان به خداوند بود و معمولاً به هنگام کار شعری را زیر لب زمزمه می‌کرد. روانش شاد باد.
عطاءالله گرامی ۲۴/۹/۸۷
● باغ پروانه‌ها
قصه مادر بُوَد رنگین کمان
یک بغل نور خدا از آسمان
کودکیّ و آسمان رنگ رنگ
عالم پروانه‌های بس قشنگ
پر زدن با دشتی از پروانه‌ها
سر زدن بر جنگل افسانه‌ها
اسکی از البرز بر دامان کوه
چون فرود صد عقاب پرشکوه
درگذار از درّه‌ای پر آبشار
چیدن گلهای عشق از چشم یار
عشق و شادی را به هم آمیختن
زندگی را تا نهایت زیستن
این همه و آن صد برابر داشتن
کی بود مانند مادر داشتن؟
کی نشیند جای مهر مادری؟
کی گشاید بر خدا از جان دری؟
گریه کن ای دیده بر کوچ بهار
بر کویر سینه‌ها نهری بیار
ماه کم‌رنگ است و مرغان غرق خواب
نای بیداری ندارد آفتاب
دیده تنها مانده با چشمان ماه
مرد تنها مانده بر وی یک گواه:
قطره اشکی که بس جان سوز بود
قطره بود اما جهان افروز بود
● گل زیبا
قصهٔ مادر بُوَد رنگین کمان
می‌برد این جسم‌ها را سوی جان
این گل زیبا نه از دنیای ماست
رنگ وهم بی‌رنگی‌اش از ماوراست
نام او یادآور آیینه‌هاست
یاد او شکرانهٔ لطف خداست
اینک ای افسانه ساز رازگو
شکر این مهر الهی بازگو
مادر، او افسانه‌ای از کار بود
با خدا پیوسته در گفتار بود:
بندگانیم و تو خلقت کرده‌ای
ما چه دانیم آنچه قسمت کرده‌ای؟
گر نباشی جان ما را رهنما
قطره‌ای کوچک کجا بیند تو را؟
با دلی خوش خواب شیرین می‌نگاشت
سوی تعبیرش امید و چشم داشت
آخرین خوابی که بر ما خوانده بود
خوابی از طوفان و یک تک خانه بود
ما ز طوفان برده‌ایم آنجا پناه
آسمان تاریک و پنهان قرص ماه
ناگهان نوری بر عالم زد رقم
نامی از موعود و یک شمشیر هم
یعنی آن کو عدل را فریاد گشت
لاجرم از نهر خون خواهد گذشت
آخرین اشکش عجب جانسوز بود
قطره‌ای کوچک جهان افروز بود
● پنجره‌ای به باغ پروانه‌ها
در کنارم عکس مه در آب بود
اشک باران گریهٔ مهتاب بود
رفتم از غم‌ها برون بر گوشه‌ای
تا کنم با جان و دل بیتوته‌ای
مرغی آمد بر لب جانم نشست
گفتش از دل تا خدا یک پنجره است
پشت این دیوار دل باغ خداست
باغ او لبریز از پروانه‌هاست
باغ زیبای خدا را صد در است
رمز این ویندوز، مهر مادر است
هر که از این در به دریاها گذشت
همچون ماهی هرگز اینجا برنگشت
هر که را راهی به بالا باز شد
با دم روح‌القدس همراز شد
مهر مادر باغی از پروانه‌هاست
باغ او از جنس آن باغ خداست
من کنار باغ او دیدم تو را
هان نمی‌دانم تو بودی یا خدا؟
در کنارم برکه‌ای از آب بود
همچنان در آب آن مهتاب بود
زین سخن اشکی در آن آب اوفتاد
لرزه‌ای بر جان مهتاب اوفتاد
● گمشده‌ حقیقی
بویی از یار آر ای باد بهار
تا برآرم پیرهن پروانه‌وار
بر دلم جامی ز آگاهی بریز
تا برآید از درونم رستخیز
«هرکه او بیدارتر آگاهتر»
«هر که او آگاهتر رخ زردتر»
ای طبیب جان بیا از ماورا
درد ما را نیست درمان و دوا
یک شکوه بیکران را ساز کن
خسته‌ایم این آسمان را باز کن
ای شهاب روشنی، ما گم شدیم
همتی، اندازه گندم شدیم
جمله باران رفته و ما مانده‌ایم
سربداران رفته، ما جا مانده‌ایم
ای پرستوی مهاجر، بازگرد
مهرت اینجا مانده آخر، بازگرد
یاد تو یاریگر این جان ماست
تا ابد بال و پر ایمان ماست
خاطراتت را نگهداری کنیم
خانه مهر تو را یاری کنیم
منبع : روزنامه اطلاعات