سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

لیبرالیسم‌ و تروریسم‌ چالش‌ میان‌ امنیت‌ و آزادی‌های‌ شخصی‌!


لیبرالیسم‌ و تروریسم‌  چالش‌ میان‌ امنیت‌ و آزادی‌های‌ شخصی‌!
از وقایع‌ تروریستی‌ با عنوان‌ تلاش‌ در جهت‌ تاثیر گذاشتن‌ بر تصمیمات‌ سیاسی‌ بوسیله‌ اعمال‌ خشونت‌ آمیز علیه‌ نیروهای‌ غیر نظامی‌ از سوی‌ گروههای‌ محدود و ناشناخته‌ شبه‌ نظامی‌ یاد می‌ شود . گروههای‌ تروریستی‌ از آنجایی‌ به‌ تواناییهای‌ نظامی‌ محدود خود آگاهی‌ دارند، سعی‌ می‌ كنند تا حد امكان‌ دست‌ به‌ اعمال‌ سمبلیك‌ بزنند تا با فجیع‌ ترین‌ شكل‌ كشتار، بیشترین‌ میزان‌ توجه‌ افكار عمومی‌ را متوجه‌ خود سازند . كشتار كودكان‌، افراد بی‌ دفاع‌ و اهدافی‌ كه‌ به‌ راحتی‌ نیروی‌ ترس‌ و وحشت‌ عمومی‌ را بر می‌ انگیزند مناسبترین‌ روشهای‌ مورد علاقه‌ تروریستها هستند . اگرچه‌ تروریسم‌ پدیده‌ جدیدی‌ نیست‌ و سابقه‌ تاریخی‌ طولانی‌ دارد اما تنها بعد از یازده‌ سپتامبر بود كه‌ مشخا شد اعمال‌ تروریستی‌ دیگر آن‌ چارچوب‌ محدود و بسته‌ خود را ندارند و به‌ آسانی‌ می‌ توانند به‌ مساله‌یی‌ جهانی‌ تبدیل‌ شوند . همین‌ پدیده‌ جدید كه‌ می‌ توان‌ از آن‌ با عنوان‌ جهانی‌ شدن‌ تروریسم‌ (globalization of terrorism) نام‌ برد، اهمیت‌ نبرد گسترده‌ علیه‌ تروریسم‌ را اثبات‌ كرد . كشورهای‌ غربی‌ متوجه‌ شدند كه‌ دیگر نمی‌ توان‌ با كمك‌ نیروهای‌ مرسوم‌ اطلاعاتی‌ كه‌ برای‌ اقدامات‌ جاسوسی‌ و ضد جاسوسی‌ سازمان‌ یافته‌ علیه‌ كشورهای‌ مشخص تربیت‌ شده‌ اند به‌ مبارزه‌ با تروریسم‌ رفت‌ . به‌ همین‌ دلیل‌ موج‌ جدیدی‌ از نیروهای‌ مخصوص‌ عملیاتهای‌ ضد تروریستی‌ و قوانین‌ مرتبط‌ با تروریسم‌ به‌ اجرا در آمد . همانطور كه‌ نیروهای‌ مبارزه‌ با تروریسم‌ سعی‌ داشتند تروریسم‌ را در دو مرحله‌ برنامه‌ ریزی‌ و پس‌ از اجرا كنترل‌ كرده‌ و نابود سازند، قوانین‌ ضد تروریستی‌ هم‌ سعی‌ داشتند یا امكانات‌ بیشتری‌ برای‌ پیشگیری‌ از اقدامات‌ ضد تروریستی‌ ارایه‌ دهند و یا مجازات‌ عاملان‌ آنها را آسانتر سازند . موج‌ جدید اقدامات‌ تروریستی‌ كه‌ با حملات‌ انتحاری‌ انجام‌ می‌ شوند مسائل‌ بسیار متفاوتی‌ را در مقابل‌ برنامه‌ ریزان‌ امنیت‌ كشورهای‌ غربی‌ قرار داده‌ است‌ . ظهور تروریستهایی‌ كه‌ برای‌ اقدامات‌ تروریستی‌ خود از جان‌ مایه‌ می‌ گذارند و حاضر هستند بالاترین‌ دارایی‌ خود كه‌ زندگیشان‌ باشد را در راه‌ اهداف‌ خود تقدیم‌ كنند، سوالات‌ جدیدی‌ را مطرح‌ كرده‌ است‌. نظریه‌ های‌ متداول‌ حقوق‌ معمولا از نقش‌ بازدارنده‌ مجازاتها سخن‌ می‌گویند. اعتقاد بسیاری‌ از فلاسفه‌ حقوق‌ این‌ است‌ كه‌ مجازاتها خصلتی‌ بازدارنده‌ دارند . یعنی‌ باید مجازات‌ را به‌ عنوان‌ عاملی‌ در جهت‌ منصرف‌ كردن‌ مجرم‌ از ارتكاب‌ جرم‌ به‌ دلیل‌ ترس‌ از تبعات‌ بعدی‌ جرم‌ محسوب‌ كرد . اما تروریستهایی‌ را كه‌ از دادن‌ جان‌ خود هم‌ ابایی‌ ندارند چگونه‌ می‌ توان‌ از تبعات‌ اعمالشان‌ ترساند ! بنابراین‌ به‌ نظر می‌ رسد كه‌ مساله‌ رو در روی‌ قانونگذاران‌ بیش‌ از اینكه‌ مرتبط‌ با اجرای‌ عدالت‌ در مورد تروریستها باشد، ناظر بر پیش‌ گیری‌ از وقوع‌ اعمال‌ تروریستی‌ است‌ . قانونگذاران‌ سعی‌ دارند با وضع‌ قوانین‌ مناسب‌ راه‌ را برای‌ پیدا كردن‌ تروریستهایی‌ كه‌ خود را برای‌ انجام‌ عملیات‌ آماده‌ می‌ كنند هموار سازند . قوانینی‌ كه‌ تحت‌ عنوان‌ قانون‌ پاتریوت‌ (Patriot Act) پس‌ از یازده‌ سپتامبر در آمریكا تصویب‌ و به‌ مورد اجرا گذاشته‌ شد از نمونه‌ قوانینی‌ است‌ كه‌ در عكس‌ العمل‌ به‌ اقدامات‌ نوین‌ تروریستی‌ در كشورهای‌ غربی‌ به‌ مورد اجرا گذارده‌ شده‌ است‌ . برای‌ مثال‌ در قانون‌ پاتریوت‌ اختیارات‌ وسیعی‌ در استراق‌ سمع‌ مكالمات‌ تلفنی‌، جست‌وجوی‌ نامه‌ های‌ الكترونیكی‌، بازجویی‌ مظنونین‌ و اجازه‌ بازداشت‌ طولانی‌ مدت‌ به‌ نیروهای‌ امنیتی‌ و پلیس‌ داده‌ شده‌ است‌ . بسیاری‌ از فعالین‌ حقوق‌ مدنی‌ و اندیشمندان‌ نسبت‌ به‌ تضاد این‌ قوانین‌ با اصول‌ و آزادیهای‌ بنیادین‌ كشورهای‌ غربی‌ هشدار داده‌ اند . به‌ عبارت‌ دیگر مساله‌یی‌ كه‌ در اینجا اهمیت‌ بسیار زیادی‌ پیدا كرده‌ است‌ و موضوع‌ مباحث‌ اجتماعی‌، سیاسی‌ و فكری‌ كشورهای‌ غربی‌ است‌، مساله‌ تضاد بسیاری‌ از این‌ قوانین‌ با پایه‌ های‌ لیبرالیستی‌ حقوق‌ شهروندی‌ در این‌ كشورها است‌ .همه‌ جوامع‌ غربی‌ كه‌ بر اساس‌ اصول‌ دموكراسی‌ اداره‌ می‌ شوند را می‌ توان‌ حكومتهای‌ لیبرال‌ نامید . حتی‌ كشورهایی‌ كه‌ برخلاف‌ نظامهای‌ اقتصاد بازار آزاد اداره‌ می‌ شوند، یا الگوهای‌ نیمه‌ سوسیالیستی‌ را پذیرفته‌ اند پایه‌ های‌ حكومت‌ خود را بر اصول‌ لیبرالی‌ گذاشته‌ اند . باید در اینجا توجه‌ داشته‌ باشیم‌ كه‌ لیبرالیسم‌ علی‌ رغم‌ ریشه‌ های‌ اقتصادی‌ آن‌ كه‌ مبتنی‌ بر آموزه‌ های‌ اقتصادی‌ بازار آزاد و بویژه‌ طبقه‌ بورژوازی‌ است‌ چیزی‌ فراتر از یك‌ نظام‌ صرف‌ اقتصادی‌ به‌ شمار می‌ رود. متفكران‌ لیبرال‌ اولیه‌ مثل‌ توماس‌ هابز و جان‌ لاك‌ همه‌ جا بنیاد اندیشه‌ خود را بر تقدم‌ فرد و منافع‌ فردی‌ نسبت‌ به‌ جمع‌ و منافع‌ افراد جامعه‌ قرار دادند . به‌ عبارت‌ دیگر هدف‌ لیبرالها از ابتدا حفظ‌ حوزه‌ خصوصی‌ زندگی‌ افراد از دسترس‌ دخالت‌ دولتی‌ بوده‌ است‌ . لیبرالها همه‌ جا سعی‌ داشتند از حقوق‌ بنیادین‌ افراد در مقابل‌ مداخله‌ دولت‌ دفاع‌ كنند . هابز علی‌ رغم‌ نتایج‌ غیر لیبرالی‌ اندیشه‌ اش‌ كه‌ مبتنی‌ بر قدرت‌ مطلق‌ دولت‌ و نهاد حكومت‌ بود، همواره‌ بر محترم‌ بودن‌ حوزه‌ خصوصی‌ افراد و همچنین‌ عقلانیت‌ ذاتی‌ افراد تاكید داشت‌. همین‌ عقلانیت‌ فردی‌ خود زمینه‌یی‌ است‌ كه‌ مداخله‌ دولت‌ در مسائل‌ شخصی‌ افراد را با این‌ استدلال‌ كه‌ هر انسان‌ خود می‌ تواند با كمك‌ عقل‌ خود زندگی‌ درستی‌ داشته‌ باشد مورد تردید قرار می‌ داد . از طرف‌ دیگر جان‌ لاك‌ بر نیك‌ سرشت‌ بودن‌ ذات‌ انسان‌ تاكید داشت‌ و لذا معتقد بود اگر دخالت‌ دولت‌ هم‌ وجود نداشته‌ باشد انسانها از شر و پلیدی‌ رویگردان‌ هستند و لذا محلی‌ برای‌ مداخله‌ دولت‌ در زندگی‌ اشخاص‌ نمی‌ دید . همانطور كه‌ اشاره‌ كردم‌ عدم‌ مداخله‌ دولت‌ در زندگی‌ شخصی‌ افراد و آزادی‌ فردی‌ دو اصل‌ اساسی‌ لیبرالیسم‌ است‌ اما گویا گاهی‌ تحقق‌ همزمان‌ این‌ اصول‌ با هم‌ توافق‌ ندارند و به‌ نقض‌ یكدیگر منتهی‌ می‌ شوند . یعنی‌ گاه‌ اتفاق‌ می‌ افتد كه‌ رها ساختن‌ جامعه‌ از سوی‌ دولت‌ باعث‌ غلبه‌ بعضی‌ از افراد بر دیگران‌ می‌ شود . البته‌ باید درنظر داشته‌ باشیم‌ كه‌ مساله‌ مورد نظر در زمان‌ جان‌ لاك‌ و توماس‌ هابز قابلیت‌ طرح‌ نداشت‌ . تلاش‌ لیبرالهای‌ اولیه‌یی‌ مثل‌ هابز و لاك‌ بر تحدید قدرت‌ دولت‌ بود زیرا تنها چیزی‌ كه‌ می‌ توانست‌ در مقابل‌ قدرت‌ افراد قد علم‌ كند و توانایی‌ آنها را به‌ چالش‌ بكشد، قدرت‌ دولتی‌ بود و بنابراین‌ باید محدود می‌ شد . اما بتدریج‌ با تغییرات‌ پیش‌ آمده‌ قدرت‌ افراد آنقدر افزایش‌ یافته‌ است‌ كه‌ تواناییهای‌ ویرانگری‌ به‌ آنها اعطا كرده‌ است‌ و بنابراین‌ باید در عصر تروریسم‌ از افراد و دسته‌ های‌ كوچك‌ هم‌ ترس‌ بسیار زیادی‌ داشت‌ . از همین‌ رو بعضی‌ از متفكران‌ لیبرال‌ مثل‌ جان‌ استوارت‌ میل‌ و جرمی‌ بنتام‌ از دخالت‌ دولت‌ در اجتماع‌ برای‌ حفظ‌ آزادیهای‌ افراد حمایت‌ می‌ كردند . از نظر آنها دولت‌ باید درجاهایی‌ كه‌ آزادی‌ افراد به‌ دیگران‌ صدمه‌ وارد می‌ كند دخالت‌ كرده‌ از حقوق‌ افراد دفاع‌ كند . این‌ خود مبنایی‌ است‌ كه‌می‌ تواند اقدامات‌ دولتهای‌ اروپایی‌ و آمریكایی‌ را در دست‌ اندازی‌ به‌ حوزه‌ خصوصی‌ افراد در جهت‌ حفظ‌ امنیت‌ و جلوگیری‌ از تروریسم‌ توجیه‌ كند . اگرچه‌ همانطور كه‌ اشاره‌ كردیم‌ بعضی‌ متفكران‌ لیبرال‌ از مداخله‌ دولت‌ در بعضی‌ آزادیهای‌ شخصی‌ دفاع‌ كرده‌ اند اما همواره‌ میزان‌ این‌ مداخلات‌ مورد مناقشه‌ بوده‌ است‌ .مشخص نیست‌ كه‌ تا كجا می‌ توان‌ از این‌ مداخلات‌ حمایت‌ كرد و كجا نمی‌ توان‌ این‌ مداخلات‌ را مشروع‌ دانست‌ . با تمامی‌ این‌ اختلافها، حیطه‌ خاصی‌ از زندگی‌ افراد تا به‌ حال‌ همواره‌ از دست‌ اندازی‌ دولتها مصون‌ دانسته‌ می‌ شده‌ است‌ . اما اقدامات‌ اخیر تروریستی‌ نشان‌ داد كه‌ مداخله‌ در بعضی‌ از حوزه‌ هایی‌ كه‌ تابحال‌ حوزه‌ شخصی‌ محسوب‌ می‌شد، مثل‌ مكاتبات‌ شخصی‌، بسیار لازم‌ است‌. نیك‌ نهادی‌ و عقلانیت‌ انسانها كه‌ مورد نظر لیبرالهای‌ اولیه‌ بود با اقدامات‌ تروریستی‌ اخیر به‌ وضوح‌ دچار سوالات‌ جدی‌ شده‌ است‌ . چگونه‌ می‌ توان‌ انسانها را در حالی‌ كه‌ حاضر هستند خود و عده‌یی‌ انسانهای‌ بیگناه‌ دیگر را به‌ كشتن‌ بدهند، عقلانی‌ و نیك‌ سرشت‌ نامید !؟
لیبرالیسم‌ همواره‌ با مساله‌ آزادی‌ عقیده‌ همدم‌ و همساز بوده‌ است‌ . بعد از سخنان‌ تونی‌ بلر در مورد لزوم‌ هدف‌ قرار دادن‌ ایدئولوژی‌ تروریستها و تاكیدهایی‌ كه‌ بر ممنوعیت‌ نشر عقاید رادیكال‌ و خشونتبار می‌ شود، مشخا نیست‌ كه‌ آزادی‌ بیان‌ مورد نظر لیبرالیسم‌ تا چه‌ اندازه‌ كارایی‌ خود را حفظ‌ می‌ كند . اگرمشخص شود كه‌ هیچ‌ راهی‌ به‌ جز سانسور بعضی‌ عقاید و ایدئولوژیهای‌ برای‌ جلوگیری‌ از اقدامات‌ تروریستی‌ وجود ندارد، بنظر می‌ رسد كه‌ باید آزادی‌ بیان‌ مندرج‌ در لیبرالیسم‌ را نیز فدای‌ امنیت‌ جان‌ شهروندان‌ كنیم‌ . ممكن‌ است‌ اعتراض‌ داشته‌ باشید كه‌ بعضی‌ اعمال‌ را باید با تاكید بر تامین‌ سعادت‌ كلی‌ اجتماع‌ توجیه‌ كنیم‌ . یعنی‌ بعضی‌ جاها لازم‌ است‌ تا بعضی‌ حقوق‌ برای‌ كسب‌ بعضی‌ خیرها فدا شوند . آیزایا برلین‌ فیلسوف‌ معاصر انگلیسی‌ در مقاله‌ مشهور خود بنام‌ «دو مفهوم‌ آزادی‌» مساله‌ تفكیك‌ آزادی‌ مثبت‌ از منفی‌ را پیش‌ می‌ كشد كه‌ ربط‌ وثیقی‌ با تحمیل‌ نظریات‌ مبتنی‌ بر سعادت‌ عموم‌ بر مردم‌ دارد . او معتقد است‌ كه‌ تاكید بر تامین‌ سعادت‌ عموم‌ همه‌ جا بسادگی‌ تبدیل‌ به‌ اقتدارگرایی‌ شده‌ است‌. حكومتهای‌ توتالیتر فاشیستی‌ و كمونیستی‌ همواره‌ به‌ بهانه‌ اعطای‌ سعادت‌ به‌ مردم‌ آنها را از خیلی‌ از حقوقشان‌ محروم‌ كرده‌ اند. مشخص نیست‌ كه‌ باید چگونه‌ از اقدامات‌ جدید دولتهای‌ مدرن‌ به‌ هراس‌ نیفتاد .
در اینجا به‌ نظر می‌ رسد كه‌ همانگونه‌ كه‌ مابین‌ ارزشهای‌ بنیادینی‌ مثل‌ برابری‌ و آزادی‌ تعارض‌ وجود دارد، بین‌ امنیت‌ و آزادی‌ نیز تعارضهای‌ بنیادینی‌ در حال‌ شكل‌ گرفتن‌ است‌ . مشخا نیست‌ كه‌ به‌ چه‌ تلفیقی‌ از آزادی‌ و امنیت‌ می‌ توان‌ رسید كه‌ یكی‌ فدای‌ دیگری‌ نشود . چه‌ میزان‌ از آزادی‌ لازم‌ است‌ كه‌ نه‌ به‌ صورت‌ انسانهایی‌ در بند درآییم‌ و نه‌ اینكه‌ همواره‌ از جان‌ خود در هراس‌ باشیم‌ ؟ اما باید در اینجا به‌ نكته‌ مهمی‌ توجه‌ كنیم‌ . بنظر می‌ رسد كه‌ دلیلی‌ ندارد از اقدامات‌ حكومت‌ در مداخله‌ در بعضی‌ از شئون‌ زندگی‌ افراد ترسی‌ به‌ خود راه‌ دهیم‌ . وجود جامعه‌ مدنی‌ و عرصه‌ عمومی‌ بهترین‌ ضمانت‌ برای‌ تصحیح‌ مشكلات‌ حكومت‌ و جلوگیری‌ از استبداد است‌ . تا زمانی‌ كه‌ عرصه‌ عمومی‌ وجود دارد امكان‌ سوءاستفاده‌ دولتها از اختیارات‌ جدیدشان‌ وجود ندارد . سابقه‌ حكومتها توتالیتر همه‌ در غیاب‌ حوزه‌ عمومی‌، مطبوعات‌ آزاد و نهادهای‌ مدنی‌ ظهور كرده‌ اند . حال‌ كه‌ در كشورهای‌ غربی‌ نهادهای‌ متعددی‌ برای‌ افشای‌ اقدامات‌ حكومت‌ وجود دارد، نمی‌ توان‌ انتظار داشت‌ كه‌ آنها بتوانند چندان‌ استفاده‌ گسترده‌یی‌ از اختیاراتشان‌ علیه‌ بنیانهای‌ لیبرالیسم‌ غربی‌ به‌ عمل‌ بیاورند. اما سوال‌ بسیار مهم‌ دیگری‌ كه‌ مبارزه‌ با تروریسم‌ پیش‌ می‌ آورد این‌ است‌ كه‌ ما تا چه‌ حد می‌ توانیم‌ امكان‌ برخورد اشتباه‌ با شهروندان‌ را به‌ بهانه‌ مبارزه‌ با تهدیدها توجیه‌ كنیم‌ . آیا كشته‌ شدن‌ یكنفر یا مجازات‌ بی‌ دلیل‌ او در جهت‌ خیر اكثریت‌ قابل‌ توجیه‌ است‌ ؟ مخصوصا اتفاقی‌ كه‌ در كشته‌ شدن‌ یك‌ جوان‌ بی‌ گناه‌ برزیلی‌ در ماجرای‌ بمب‌ گذاریهای‌ انگلیس‌ اتفاق‌ افتاد نشان‌ می‌ دهد كه‌ هزینه‌ تلاش‌ برای‌ تامین‌ امنیت‌ تا چه‌ حد می‌ تواند سنگین‌ باشد . كارل‌ پوپر در جایی‌ گفته‌ بود كه‌ تحمیل‌ سختی‌ و رنج‌ بر مردم‌ را تنها می‌ توان‌ به‌ یك‌ بهانه‌ توجیه‌ كرد . آن‌ بهانه‌ می‌ تواند این‌ باشد كه‌ این‌ رنجها باعث‌ رفع‌ خطر شر بزرگتری‌ خواهد شد. به‌ عبارت‌ دیگر اگر مطمئن‌ هستیم‌ كه‌ دسته‌یی‌ از تضییعات‌ و محدودیتها نسبت‌ به‌ افراد بیگناه‌ و عادی‌ می‌ تواند اقدامات‌ فاجعه‌ بار تروریستی‌ را نامحتمل‌تر سازد، بسیار اخلاقی‌ است‌ كه‌ دست‌ به‌ این‌ اعمال‌ بزنیم‌ . برای‌ مثال‌ اقدام‌ دولت‌ آلمان‌ در زندانی‌ كردن‌ بعضی‌ از مظنونین‌ به‌ اقدامات‌ تروریستی‌ بدون‌ دلایل‌ و مدارك‌ كافی‌ اگرچه‌ ممكن‌ است‌ باعث‌ ضرر و زیان‌ یك‌ شخا بیگناه‌ شود، اما واقعیت‌ اینجاست‌ كه‌ امكان‌ حفظ‌ جان‌ هزاران‌ انسان‌ بیگناه‌ دیگر را فراهم‌ می‌ سازد . همواره‌ باید در مقابل‌ هر
تصمیم‌ تراژیكی‌ كه‌ درباره‌ حقوق‌ شهروندان‌ می‌ گیریم‌ از خود این‌ سئوال‌ را بپرسیم‌ كه‌ این‌ تضییعات‌ چه‌ شرهایی‌ را مانع‌ می‌ شوند . كشته‌ شدن‌ یك‌ جوان‌ بیگناه‌ در اقدامات‌ پیشگیرانه‌ پلیس‌ انگلستان‌ اگرچه‌ بسیار دردناك‌ بود، اما واقعیت‌ اینجاست‌ كه‌ هیچ‌ ناظر بیطرفی‌ نمی‌ تواند آنرا به‌ انفجارهای‌ فاجعه‌ بار لندن‌ ترجیح‌ ندهد . آنچه‌ در پایان‌ بسیار پر اهمیت‌ است‌، هشداری‌ است‌ كه‌ یورگن‌ هابرماس‌ به‌ مسوولین‌ مبارزه‌ با تروریسم‌ در غرب‌ داده‌ است‌: " آنچه‌ ما باید انجام‌ بدهیم‌ تعقیب‌ تروریستها به‌ واسطه‌ تمامی‌ روشهای‌ قانونی‌ است‌ . ما باید به‌ منابع‌ لجستیك‌ آنها دست‌ پیدا كرده‌ و به‌ آنها حمله‌ كنیم‌ و آنها را مورد تعقیب‌ قضایی‌ قرار دهیم‌ . اما ما نباید اجازه‌ بدهیم‌ كه‌ جامعه‌ خودمان‌ از افكار دشمنانمان‌ متاثر شود . ویروس‌ ایدئولوژی‌ نباید به‌ نهادهای‌ آزادیخواهانه‌ و ارزشهای‌ اجتماعی‌ ما دست‌ اندازی‌ كند». به‌ عبارت‌ دیگر او می‌ خواهد بگوید كه‌ از دست‌ دادن‌ آزادی‌ به‌ بهانه‌ به‌ دست‌ آوردن‌ امنیت‌ دقیقا همان‌ چیزهایی‌ را از ما می‌ گیرد كه‌ برای‌ آنها با تروریستها می‌ جنگیم‌.

رسول‌ نمازی‌
منبع : روزنامه اعتماد