سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
مجله ویستا
بیاعتنایی فیلسوفان به واقعیت

برخی میگویند یكی از مهمترین تفاوتهای علم و فلسفه در این است كه علم پیشرفت میكند در حالی كه فیلسوفان همیشه دور یك محور میگردند و روی همان مسائل بحث میكنند كه از پیش وجود داشتهاند. این نوشتار كاوشی است در این مساله كه آیا فلسفه راكد و بیتحرك است یا اینكه مثل علم مترقی و پیش رونده است.
جورج سارتون، یكی از پایهگذاران رشته نسبتا جدید «تاریخ علم»، بارها تاكید كرده است كه علم تنها رشتهای است كه «آشكارا و بدون تردید پیشرونده و كامل شونده است.»
روزگاری بود كه مردم از پدیدههای طبیعی مثل رعد و برق میترسیدند و آنها را خشم خدایان میپنداشتند اما با ظهور تمدن یونان علم واقعی آغاز شد: هندسه اقلیدسی، زیستشناسی ارسطویی، استاتیك ارشمیدسی، فیثاغورسی و ... تقریبا دو هزاره میان آن عصر طلایی و عصر طلایی بعدی فاصله افتاد؛ نیوتن از طریق قانون جاذبه آسمان و زمین را به هم پیوند داد، بنیامین فرانكلین از طریق الكتریسیته همین كار را كرد (خنثی كردن غضب خدایان با تكان دادن چوبدستی درخشانش.) داروین تمام نظامهای زندگی را با زنجیره انتخاب طبیعی به هم پیوست. اینشتین E=mc۲ را كشف كرد. فیزیكدانان امروز در جستوجوی نظریهای برای هر چیز هستند، یك توازنی برای تمام دنیا مثل نظریه اینشتین. از این منظر هنرها شبیه علوم نیستند و قرار هم نیست چنین باشد. فرانسیس یاكوب، برنده جایزه نوبل زیستشناسی میگوید: « از آن لحاظی كه اینشتین نیوتن را پشت سرگذاشته، بتهوون، باخ را پشت سر نگذاشته است.» هنرها، كثرتی از زاویه دیدها را ارائه میدهند و یگانگی و خاص بودن صاحبان یا آفرینندگان خود را نشان میدهند. هر كدام از هنرها میتواند بازگوكننده حقایق بوده و در عین حال بیاندازه با یكدیگر متفاوت باشند.
فلسفه جایی در میانه علوم و هنرها قرار دارد. از یك سو، غیرمتعارفترین دیدگاه را كه اصلا با یكدیگر قابل مقایسه نیستند، ارائه میكند: برای مثال هیوم و هوسرل یا اسپینوزا و سارتر. به همین دلیل عجیب نیست كه حتی پرسش «آیا فلسفه پیشرونده است؟» به سختی قابل طرح است. از سوی دیگر فلسفه مثل علم جستوجویی است برای كشف حقیقت و ما را ملزم میدارد به اینكه نظرات خودمان را در برابر آنچه در دنیای بیرونی و نیز آنچه كه در دنیای درونی مشاهده میكنیم، مورد سنجش و بررسی قرار دهیم.
برخی از فیلسوفان مثل هگل و هربرت اسپنسر بر این عقیدهاند كه اساسا هر چیزی پیشرونده است اما حتی اگر پستمدرنیستها و بدبینها را كه اصلا نظریه پیشروی و ترقی را قبول ندارند، كنار بگذاریم باز كمتر كسی پیدا میشود كه فكر كند تاریخ فلسفه یك جریان پیشرونده بیوقفهای دارد؛ جریان رو به بهبود و آن هم اگر نه روز به روز، دستكم قرن به قرن. این تصور كه فلسفه ویتگنشتاین، فلسفه افلاطون را پشتسر گذاشته تصور كاملا احمقانهای است.
اگر منظور از پرسش ما تنها این باشد كه آیا فلسفه هم اصلا پیشرونده است یا نه، گمان میكنم پاسخ آشكار است: بله. گاهی اوقات فلسفه كاملا پیشرونده است. مثل همان چیزی كه سارتون درباره علم گفت و حتی فكر میكنم اگر فیلسوفان بیشتر به این فكر كنند كه آیا آنچه آنها مینویسند واقعا فلسفه را به پیش میراند یا اینكه صرفا بر لفاظیهای پیشین چیزی میافزاید ما شاهد پیشرفت بیشتری خواهیم بود.
«آیا آنچه انجام میدهم واقعا ارزشش را دارد؟ بله، اما فقط اگر نوری از بالا بر آن بتابد... و اگر آن نور نباشد، من چیزی بیش از یك آدم باهوش نخواهم بود.» (ویتگنشتاین، فرهنگ و ارزش)
البته نباید فراموش كنیم كه علم هم از حركتهای نادرست و راههای بنبست بهره فراوانی داشته است. در واقع بنا به نظر دیوید هال، بیشتر تحقیقات علمی «ناكام میمانند و راه به جایی نمیبرند.» سالهای سال زیستشناسی شوروی زیر سیطره برداشت لیسنكو (Lysenko) از ارثیبودن خصایص اكتسابی قرار داشت. خیلی هوشمندانهتر اما نه كمخطرتر، «مهمترین تاثیراتی» است كه در زمینهای معین ـ همانطور كه مایكل پولانی نامیده است ـ چه موضوعاتی و چه نقطهنظرهایی در آن موضوعات در هر زمان معینی «جالب و پذیرفته» بودهاند و كدامها سریعا دوره مرگشان رسیده است.
در قسمت عمدهای از قرن بیستم، پوزیتیویستها تمام نظامهای فلسفی ـ مثل اخلاق، متافیزیك، زیباشناسی و... ـ را به این بهانه كه «غیرعلمی» هستند، بیاهمیت و بیهوده دانسته و كنار گذاشتند و ما البته هرگز از انواع مخالفت با ایدههای جدید آزاد نخواهیم شد. همه ما از درگیریهای گالیله با كلیسا آگاه هستیم. مخالفتهایی كه از طرف گروههای مختلف با ایدههای جدید او صورت میگرفت.
با وجود نمونههای وحشتناكی از اینگونه مخالفتها، نمیتوان حركت جریان علمی را از آغاز قرن هفدهم انكار كرد. ما تمایل داریم كه این مساله را ناشی از كشف یا اختراع چیزهای جدید بدانیم اما حداقل توانایی پذیرفتن چیزهای قدیمی به شیوههایی جدید مهم است. ارسطوگرایان ـ به قول توماس كوهن ـ به جسم در حال نوسانی مینگریستند و چیزی را «در حال سقوط با دشواری» دیدند، گالیله هم به همان جسم نگریست و آن را آونگ دید. این جزء از علم كه توضیحی تشریحی است، گاه شباهت نزدیكی به تحلیل فلسفی دارد.
برخی مثل پوزیتیویستها و یا كسی مثل كواین در رساله مشهور خود «دو اصل تجربهگرایی» تفاوت میان علم و فلسفه را به حداقل رسانیدهاند. برخی دیگر مثل ویتگنشتاین و ماكس بلك بر این مورد تاكید كردهاند. همانطور كه ماكس بلك میگوید: واقعیتهای بیرونی چیزهایی هستند كه «فیلسوفان با یك توافق جمعی به آنها بیاعتنا هستند.»
ویتگنشتاین در كتاب فرهنگ و ارزش مینویسد: «علاقه من به داشتن یك چشمانداز زیبا و روشن از ساختمانهای احتمالی، بیشتر است از علاقهام به خود آن بناها.»
اگر فلسفه از برخی جهات شبیه علم باشد، میتوانیم انتظار داشته باشیم كه گاهی اوقات ترقی و پیشرفت فلسفه همانگونهای بشود كه در علم شاهد هستیم.
تونی وگلكری
مترجم: آرش طاهری
مترجم: آرش طاهری
منبع : روزنامه تهران امروز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست