پنجشنبه, ۱۳ دی, ۱۴۰۳ / 2 January, 2025
مجله ویستا
فردوسی اسلام ستای، نه اسلام ستیز (۲)
● تحریف شخصیت و اندیشه فردوسی در عصر پهلوی
مقدمتا، تذکر این نکته ضروری مینماید که: استاد طوس، به مثابه یک «مورّخ»، تاریخ ایران باستان (از آغاز تا ظهور اسلام) را، با پرداختی هنرمندانه، به رشته نظم کشیده و در اثر رواج «تاریخ منظوم» وی (شاهنامه)، غالب متون منثوری که حکایتگر حوادث ایران پیش از اسلام به زبان فارسی بود (و فردوسی، خود نیز در سرایش شهنامه، از آنها بهره شایان برده است) از رونق افتاده و در طول قرون، نابود یا فراموش گشته است، و از آن همه، تنها یک شاهنامه باقی مانده است. از این روی، در آن حرکت فرمایشی و «شه ساخته» عصر پهلوی، خواه ناخواه پای استاد طوس و اثر جاویدانش (شاهنامه) به میان کشیده میشد و از شعر و شاعر، تقدیر و تبلیغ میگشت.
منتها، پیداست که حکیم طوس (با آن صلابت عقیده دفاع استوارش از «حقانیت اسلام و تشیّع» در دیباچه شاهنامه و هجونامه و...) در آن جوّ اسلام ستیز، کمترین جایی نداشت و لذا بایست شخصیت و اندیشه و فرهنگ وی تحریف میگشت و به تعبیر صریحتر: بایستی بزرگمرد ستم ستیز و آزادهای که در کشمکش با سلطان غزنوی، هست و نیستش را بر سر دفاع از آیین پاک تشیّع نهاده بود، در گریم خانه رژیم پهلوی چهره یک «شووینیست تمام عیار» را به خود میگرفت که با پیمبر اسلام و آیین وی، جنگی کور و بیپروا دارد!
اصولاً، در عصر پهلوی، بر فردوسی دو گونه ستم رفت: یک نوع ستم، با هتاکی صریح به ساحت شاعر صورت گرفت و ستم دیگر ـ که شایعتر، و از جهاتی بدتر بود ـ با مسخ و تحریف شخصیت و پیام وی.
نمونهای از ستم نوع اوّل را میتوان در نامه منظوم نیما یوشیج (در ۲۹ اسفند ۱۳۱۰ شمسی) به دکتر پرویز ناتل خانلری دید که در آن، بنیانگذار شعر نو، در مقام دفاع از فرهنگ و ادب غرب و تخطئه ادب و فرهنگ کهن اسلامی ایران، سخت به استاد طوس حمله برده و وی را ـ همراه با جمعِ شاعران و معلّمانِ اخلاق و حکیمان بزرگ ایرانی ـ از «خیل دَدان موزون گفتار»! شمرده و سبک شعر عروضی را نیز، که از رودکی و شهید بلخی تا رومی و حافظ و سعدی و صائب و ادیب پیشاوری به آن سبک سخن راندهاند، «سبک بیان و صنعت دزدان»! خوانده است!
این کهنگی بیان که من دارم
این کهنه کتابها که میخوانم
این خیل ددان به گفته موزون
وآن قوم دگر کریهتر زآنم
دزدند و رفیق قافله گشته
من از چه شریک کار آنانم؟...
با سبک بیان و صنعت دزدان
قید از چه نهاده بر گریبانم؟
مردی که رهاست قید نپذیرد
ورنه چه سخن که من ز مردانم...
در دوره خون و نهضت آتش
ننگ است شدن چو پور سلمانم
باید به قوای علمی عصری
از هر چه که تازهتر از آن خوانم،
منظور زمان خویش بشناسم
وآنگه خود را بدو شناسانم...
این مدرسههاست آلت دزدان
هر چند که گوید اینم و آنم!
وین خیل معلّمین، چو آلاتی
پیچان و مُصوّته همی خوانم
این فلسفه و علوم اخلاقی
از هر طبقه، زهر دبستانم
کهنه است و، برای حفظ هر کهنه
من ز آن چه بخواندهام پشیمانم
جهل است هر آن چه نام آن علم است
کاکنون آگه ز کید دزدانم...
نه عنصریم من و، نه فردوسی
نه فرّخیم، نه پورسلمانم
دزدید تمام رفتگان و، من
بدخواه اساس قید دزدانم
دزدان دگر به پشت آن دزدان
این مشت سخنوران که میدانم...
اکنون بنگر منی کز این گونه
بیکلفت طبع خویش، بتوانم
صد عنصری و هزار فردوسی
مشتی خر عصر را نمایانم...(۱)
امّا این نوع برخورد با فردوسی و شاهنامه ـ که اکنون نیز، منتها به لَونی دیگر، گهگاه توسط امثال احمد شاملو ساز میشود(۲) ـ در عصر پهلوی شیوع چندانی نداشت و حتی مایه تنفّر خاصّ و عامّ از گوینده میشد (و مسلّما خود نیما نیز، در دوران کهولت خویش، از این گونه سیاه مشقهای ایّام جوانی خود پشیمان بوده است)؛ و آن چه که ـ به ویژه در عصر پهلوی اوّل ـ شیوع تام داشت و «مُد روز» بود ستم نوع دوم به ساحت شاعر، یعنی مسخ و تحریف (آگاهانه یا ناخود آگاهانه) شخصیت و اندیشه فردوسی بود.
فردوسی نامه مهر (به مدیریت: مجید موقّر و سر دبیری: نصراللّه فلسفی) در سالهای ۱۳۱۲ و ۱۳۱۳ شمسی، گویی میعادگاه کسانی بود که در فضای «ناسیونالیسم» بلکه «شووینیسم(۳) شاهانه» نفس میکشیدند و کارشان تحریف تاریخ و مسخ چهره استاد طوس بود.
فیالمثل، آقای نصراللّه فلسفی، تحت عنوان «فردوسی و جشن هزارمین سال ولادت او» مینویسد:
زمانی که فردوسی بر این جهان چشم گشود، سیصد سال از تسلّط عرب بر ایران میگذشت... سال منحوس چهارده هجری، عربی را که قرنها محکوم شهریاران ساسانی بود و بدان فخر میکرد بر ایران چیره ساخت.
زعمای عرب از روزی که پای برهنه ناپاک خویش را بر این سرزمین پاک نهادند برای این که بنیان حکومت دینی و سیاسی خود را استوار کنند در محو آثار تمدن و شاهنشاهی ایران کوشیدند. قصور شاهان با خاک برابر شد. ایوان مداین جایگاه بومان گشت. آثار صنعتی ایران به یغما رفت...(۴)
آقای ذبیحاللّه صفا نیز، که نام وی را در لیست فراماسونهای عصر پهلوی میبینیم(۵)، ذیل عنوان «شعوبیّت فردوسی» در همان مجله، چهرهای چنین از فردوسی «نقّاشی میکند»:
فردوسی در کمال صراحت، مانند ایرانیان قدیم، آتش را تقدیس میکند و آن را فروغ ایزدی میخواند و حال آن که همه جا خاک را نژند و تیره و پست مینامد... و بالاخره فردوسی آتش را، که فروغ ایزدی میداند، قبله ایرانیان معرفی مینماید و خاک را، که نژند و پست میخواند، قبله تازیان مینامد...
فردوسی، در تحت تأثیر فکر شعوبی خود، به حدّی نسبت به تازیان تعصب میورزد که مانند یک شعوبی متعصب و مقتدر اوایل عهد عباسیان، از اوّلین دفعه که در سلطنت ساسانیان به اعراب برمیخورد، آنان را «نادان» و «دانش ناپذیر» میخواند و بالعکس ایرانیان را آزاده و بزرگوار میداند...
عقاید اعراب را به طرزی عجیب در پردهتمسخر میکند و از بهشت و حور و کافور و مشک و ماء معین و امثال آن که رؤیاهای اعراب گرسنه بیابانگرد را تشکیل میدهد سخن میراند و با لحنی شیرین که آهنگ استهزا بخوبی از آن هویداست...
شاعر بزرگ ما (فردوسی) سختتروشدیدتر از هر یک از شعوبیان وطنپرست ایرانی هر جا که به رسوم و زندگی عرب میرسد از ذمّ و تکذیب آن خودداری نمیکند و آنان را به الفاظ و القابی چون «سوسمار خوار» و «مار خوار» و «اهریمن چهره» و بیبهره از دانایی و شوم و زاغ سار و بیهوش و بی دانش و بینام و ننگ و گرسنه شکم و هیونان مست گسسته مهار و مانند اینها میخواند و از ذکر مثالب آنان کوتاهی نمینماید. گاه از زبان رستم به سعدوقاص میگوید:
به نزد که جویی همی دستگاه
برهنه سپهبد، برهنه سپاه
به نانی تو سیری و هم گرسنه
نه پیل و نه تخت و نه بار و بُنه
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جایی رسید است کار
که تاج کیانی کند آرزو
تفو باد بر چرخ گردون تفو!
شما را به دیده درون شرم نیست
ز راه خرد مهر و آزرم نیست
بدین چهر و این مهر و این رای و خوی
همی تاج و تخت آیدت آرزوی
... این شعوبی فداکار وطنپرست تا آن جا بر تازیان خشمگین است که تمام بدبختیهای اجتماعی و سیاسی ایران بعد از اسلام را از ایشان میبیند و عقیده دارد که چون پای آن برهنگان، به این مرز، دراز شد دیگر سعی و عمل بی معنی گردید و داد و بخشش مقهور بیدادگری و زُفتی شد...(۶)
بدین گونه، آنان ـ با غفلت (یا تغافل) از این نکته ساده که شاهنامه یک «تاریخ» منظوم و فردوسی نیز «گزارشگر» تاریخ است ـ هر چه را که فیالمثل در نامه رستم فرّخ زاد (سپهسالار ارتش ساسانی) به سعدوقاص آمده بود، معتَقَد جدّی و حقیقی! فردوسی شمرده و بر این اساس، آن چه دلتنگشان میخواست، از زبان استاد طوس، به اسلام و پیامبر گرامی صلیاللهعلیهوآلهوسلم آن توهین میکردند!
آرامگاهی هم که، در عصر رضاخان، برای استاد طوس بنا شد «از هندسه بنای قبر امیر اسماعیل در بخارا و گنبد قابوس در گرگان و گور محمود در غزنی [یا دیگر ابنیه اسلامی ایران [الهام نگرفته بود و صورت ماکت آن، پایه مربع سنّتی آذروانی را در فضای آزادی نشان میداد و گویندگان را برمیانگیخت که تا سر حد امکان، شاعر را از مجرای مستقیم تربیت اسلامی دور سازند و او را مانند ابوالفضل دکنی هندی و یارانش مرد صلحجویی بدانند که همه چیز را افسانه میداند» (۷)و به تعبیر جلال آل احمد: «نمونه منحصر به فردی از معماری دیکتاتوری ـ مستعمراتی ـ زردشتی ـ هندی»!(۸)
وارونه نگاران، ادامه دهنده راهی بودند که دهها سال پیش از آن تاریخ، سرهنگ ملحد، فراماسون و دین ستیز دستگاه روس تزاری در قفقاز (بالگونیک فتحعلی آخوندوف) گشوده بود؛ همو که منادی تغییر خطّ اسلامی به لاتین بود و به قول خویش میخواست با حربه «پروتستانتیسم اسلامی» ریشه اسلام را برکند!
فریدون آدمیّت، فراماسون زاده ماسون ماآب، مینویسد: «تیز بینی [!] میرزا فتحعلی را از توجیهی که از کلام فردوسی میکند باید شناخت: گاه که فردوسی از سیدالمرسلین سخن میگوید نامش را به طریق استهزا میبرد و در یک جا با نام جن ذکر میکند و اخبارش را از لغویّات میشمارد، امّا چون به زردشت میرسد نامش را در کمال تعظیم و احترام میبرد، او را مظهر «خرد» میشمارد و دینش را آیین «بهی» میخواند... در تأیید عقیده فردوسی که عرب «برای نهب کردن و خوردن مال مردم، دین را وسیله کرده بود» شاهد معتمد، نوشته ابن خلدون است که هنر تازیان را تنها یغماگری میداند...»!(۹)
سیاست شیطانی ایجاد تقابل مصنوعی میان ایران و اسلام، و باستانگرایی استعماری، به ویژه از عصر مشروطه به بعد سرعت و شدّت گرفت. درست در همان روز که عمّال روس و انگلیس پیکر مجتهد تراز اوّل و شجاع تهران حاج شیخ فضلاللّهنوری را در تهران به دار زدند (۱۳ رجب ۱۳۲۷ ق) مقالهای موهن علیه اسلام و علما، با عنوان «اذا فسد العالِم فسد العالَم» در روزنامه حبل المتین تهران (وابسته به جناح تقیزاده) به چاپ رسید که اعتراض شدید مردم و علما ـ و از آن جمله مرحوم آخوند خراسانی ـ را برانگیخت و به تعطیلی همیشگی روزنامه انجامید. در این مقاله، که به حدس برخی از محقیقن «از نظر سبک و سیاق و مضمون به نوشتههای اردشیر ریپورتر و نزدیکان او شباهت کامل دارد»(۱۰) ، چنین آمده بود:
ملت ایران که در تاریخ تمدن و اقتدار دول دنیا گوی سبقت و نیکنامی را ربوده و از بدو تاریخ تمدن و اقتدار دول اولیه در عداد ممالک بزرگ دنیا محسوب بود و از سلاطین بزرگ عالم باج میگرفت و خراج میستاند، همواره مرکز علوم و صنایع نفیسه بود... چنانچه بناهای تخت جمشید و بناهای داریوش کبیر، نمونه شوکت و اقتدار سلاطین آن عصر میباشد... این بود حال نژاد ایرانی و سلاطین ایرانی...
بدترین موقعی که شرف قومیّت و استقلال ایران مضمحل و نابود شد، همان وقتی بود که قوم وحشی جزیرةالعرب و بادیه نشینان و نژاد سوسمارخوار عرب بر ایران حمله آورد. اینک هزار و سیصد سال است که نژاد ایرانی میخواهد پشت خود را از زیر سنگ خرافات آنان خالی نماید و هر چند که یک نفر اولاد خلف ایران قیام مینماید و میخواهد ملّت قدیم و قویم را از تحمّل مشاقّ و زحمات رقّیّت و عبودیّت و قید خرافات خلاصی بخشد و اندک زمانی موفّق شد، باز سنگی در جلو راه ترقّی میافتد...
نویسنده مقاله سپس علمای بزرگ شیعه رامسبّب این به اصطلاح بدبختی و عقب ماندگی تاریخی شمرده و با لحنی زننده خطاب به آنان مینویسد:
«در حقیقت، شما ظالمید ما مظلوم، شما مقصرید ما قاضی... عبا را از سر بیفکنید تا نیک ببینید! عمامه را اندکی کوچک ببندید تا گوشهای مبارک را نگرفته روشن و واضح واویلای مظلومین را ببینید و بشنوید...»(۱۱)
همین سیاست بود که پس از کودتای رضاخانی، به اوج خود رسید و آثاری چُنان از خود به یادگار گذارد، که شرحی از آن را در صفحات پیشین خواندیم...
مجدّدا تأکید میکنیم: آن گونه «چهره پردازی وارونه» از حکیم طوس، چنان که گفتیم، کاملاً همسو با سیاست استعماری ـ استبدادی رضاخان (و فرزندش) بود که با همه توان خویش کمر به هدم اسلام و تشیّع بسته، در مقام جایگزین ساختن مذهبی بیخطر (بلکه همساز با مذاق قدرت مسلط) به جای آن بود؛ چرا که روحانیت شیعه (با چهرههای شاخصی چون حاج آقا نوراللّه اصفهانی و آقا سید حسن مدرس) موی دماغ رضاخان و برکشندگان انگلیسی وی محسوب میشد و داعیه دار ولایت حقّه و پرچمدار ستیز با حکومت جور بود و لاجرم، بایستی برای ثبات پایههای رژیم کودتا، اسلام و تشیّع و روحانیت از عرصه اجتماع و سیاست کشور اخراج میگشت؛ و در عین حال، خلإ فکری و اعتقادی موجود نیز بایستی به شکل مصنوعی و کاذب (با تزریق ایدئولوژی شاهنشاهی) پر میشد تا به شکسته شدن سدّ تشیّع، سیلاب هجوم کمونیسمِ وارداتی، موجودیت آن رژیم متّکی به سرمایهداری غرب را مورد تهدید قرار ندهد و ماجرای «ارانی و ۵۳ نفر» به یک اپیدمی عمومی تبدیل نشود، و مهمتر از آن، قیام اسلامی پانزده خرداد به بهمن کوبنده ۵۷ بدل نگردد!
در همان زمان، و همان جریدهای که امثال ذبیحاللّه صفا (تحت تأثیر جوّ شووینیسی، نازیستی عصر رضاخانی(۱۲)) هر چه دل تنگشان میخواست به فردوسی نسبت میدادند، استاد زنده یاد محیط طباطبائی، این نکته مسلّم و استدلال قوی و همه کس فهم را بر ضدّ آن نسبتها پیش کشید که: شاهنامه حاوی رویدادهای تاریخ ایران، و فردوسی نیز ناقل امین آن رویدادها بوده است «نه مبدع اشخاص و افکار، و اگر تصرفّی در معنی هم شده، مربوط به اسلوب تعبیر» و هنر پرداخت آنهاست؛ «جان کلام را به همان صورتی که در اصل داستان بوده حفظ کرده و نخواسته عقیده خود را [فیالمثل [راجع به مقایسه اشکانیان و ساسانیان از زبان خسرو و بهرام [چوبینه] بیان کند».(۱۳)
لهذا زمانی که مطلبی را ـ مثلاً ـ از زبان رستم فرّخ زاد بر ضد اعراب مسلمان یا متقابلاً از زبان سعد وقّاص بر ضد هیأت حاکمه ساسانی نقل میکند، هیچ کدام از آنها لزوما اعتقاد خود وی نیست و گر نه بایستی به پریشان گویی و تناقض بافی آشکار استاد طوس در موارد متعددی از شاهنامه حکم کنیم! آن هم آن گونه تناقض گویی که از هیچ انسان عاقل و هوشمندی انتظار نمیرود! چرا که، یک جا از زبان بهرام گور (به منذر، پادشاه عرب) از زن تعریف میکند و در جای دیگر از زبان روزبه (وزیر بهرام) تقبیح؛ یک جا زبان به ستایش شکوه و عظمت خسرو پرویز میگشاید و جای دیگر (از زبان بهرام چوبینه، سپهسالار مشهور ایرانی) از خسرو با عنوان روسپی زاده بدنشان یاد میکند (که با عفّت کلام معهود فردوسی نیز ناسازگار است)؛ یک جا از زبان اردشیر، اسکندر را عنصری بدنهان و فرومایه و بیداگر و خونریز میخواند و جای دیگر (از زبان قیصر، در جواب انوشیروان) وی را شاه آزاده مرد! (بگذریم از بخش «اسکندرنامه» شاهنامه، که سراسر، لحن و محتوایی جانبدارانه از اسکندر دارد)؛ یک جا (از زبان پشنگ، فرزند افراسیاب) افراسیاب را «کدخدایِ جهان» خوانده و کیخسرو را سلطانی «بی پدر و بی گهر»، «شومِ ناپاک» و «بیوفا» و «ناسزاوار مرد» میشمرد و جای دیگر، همین کیخسرو را (از زبان دیگران) پادشاهی دادگر و دیندار و سخی و دلسوز به مردم میخواند و افراسیاب را شخصیّتی که:
نداند جز از تُنبَل و جادویی
فریب و بداندیشی و بدخویی!
یک جا (از زبان پیروز شیر زردشتی، سردار ایرانی در ارتش انوشیروان) از حضرت مسیح علیهالسلام به عنوان «فریبنده» یاد میکند و چند سطر بعد در همان جا (از زبان نوشزاد، فرزند مسیحی انوشیروان) وی را «مسیحای دیندار» و فرهّمند!؛ یک جا از زبان رستم فرّخ زاد (فرمانده سپاه یزدگرد) به شدّت از ساسانیان دفاع میکند و به اعراب مسلمان میتازد و چند سطر بعد، از زبان سعد وقّاص، آبرویی برای ساسانیان باقی نمیگذارد! و...
علاوه، بر فرض محال هم که سخنان تند رستم فرّخ زاد به اسلام و اسلامیان، مورد قبول و اعتقاد ناقل آن (فردوسی) باشد، با دیباچه شاهنامه چه باید کرد که شاعر در پایان آن صراحتا از پیمبر اسلام و اهلبیت مکّرم وی علیهالسلام دفاع کرده است و رنج بسیاری نیز که به جرم! سرودن این اشعار، از دست محمودیان کشید، گوش تاریخ را پرساخته است؟!
به قول تئودور نولدکه، خاورشناس مشهور آلمانی که مفصلترین تحقیقات اروپایی درباره فردوسی و شاهنامه متعلق به اوست: «مخصوصا یک فصل از مقدمه شاهنامه که در اصیل بودن آن نمیتوان شک کرد، حاوی ایمان شاعر به محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم است و مطابق آن باید بیتهایی مانند شاهنامه تورنرماکان، ص ۱۴۲۱، س۹ (که در تمام نسخههایی که در اختیار من میباشد موجود است) نیز اصیل باشند».(۱۴)
پس چه بهتر که هدف فردوسی از سرودن شاهنامه ـ تدوین تاریخ منظوم ایران باستان ـ و شأن او در نقل مندرجات «خدای نامه» و... را فراموش نکنیم و نقل کفر از زبان دیگران را لزوما اعتقاد خود ناقل نشماریم؛ بلکه ملاک داوری در باب اعتقاد استاد طوس را آن دسته از اشعار شاهنامه قرار دهیم که وی، نه از زبان این و آن، بلکه به عنوان معتقدات جدّی خویش مطرح ساخته است: دیباچه شاهنامه و نیز مقدمه و مؤخّره پارهای از داستانها و حکایات تاریخی (نظیر مقدمه داستان رستم واکوان دیو یا رستم و سهراب و...).
در تـأیید آن چه گفتیم، بایستی به چند نکته اساسی اشاره کرد:
۱) استاد طوس، چنان که از تصریحات مکرّرش در مقدمه شاهنامه و نیز آغاز داستانهای آن کتاب برمیآید، هیچ یک از حکایات شاهنامه را از پیش خود نساخته، و آن چه را که در این کتاب عظیم گردآورده همگی از منابع و مآخذ کهنی میباشد که وی پس از تحقیق و تفحّص بسیار بر آن دست یافته است.
عمدهترین مأخذ شاهنامه، همان کهنْ دفترِ منثوری بوده که (ظاهرا) ابومنصور محمد بن عبدالرزق، سپهسالار مقتول خراسان، در قرن چهارم هجری اجزای پراکنده آن را از این جا و آن جا گرد آورده و از آن شاهنامهای جامع ساخته است. آن گاه دقیقی و سپس فردوسی از روی آن ـ همراه با بهرهگیری از دیگر مآخذ ـ به تنظیم تاریخ ایران باستان پرداختهاند؛ و استاد طوس در جای جایِ شاهنامه از آن با عناوینی چون نامه خسروان، نامه خسروی، نامه پهلوی، دفتر پهلوی، نامه شهریار، نامه باستان، نامه شاهوار و... یاد کرده و در دیباچه شاهنامه در باب آن چنین گفته است:
یکی نامه بود از گَهِ باستان
فراوان بدو اندرون داستان
پراکنده در دست هر موبدی
از او بهرهای نزد هر بخردی
یکی پهلوان بود دهقان نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست
گذشته سخنها، همه، باز جست
ز هر کشوری، موبدی سالخورد
بیاورد کاین نامه را یاد کرد
بپرسیدشان از کیان جهان
وز آن نامداران فرّخ مهان
که گیتی به آغاز چون داشتند
که ایدون، به ما خوار بگذاشتند؟
چگونه سرآمد به نیک اختری
برایشان همه روز گندآوری؟
بگفتند پیشش یکایک مهان
سخنهای شاهان و گشت جهان
چو بشنید از ایشان، سپهبد،
سخن یکی نامورنامه افکندبن
سپس شرح میدهد که چگونه به جستجوی آن کتاب برخاسته، آن را باز جسته و به نظم کشیده است.(۱۵) در پایان نقل ابیات دقیقی نیز، با اشاره به مأخذ مشترک گشتاسبنامه دقیقی و شاهنامه خویش، میگوید:
یکی نامه بود از گه باستان
سخنهای آن بر منش راستان
فسانه کهن بود و منثور بود
طبایع ز پیوند او دور بود
نَبُردی به پیوند او کس گمان
پر اندیشه گشت این دل شادمان
گذشته بر او سالیان، شش هزار
گر ایدون که برتر نیاید شمار...
من این نامه فرّخ گرفتم به فال
بسی رنج بردم به بسیار سال...
افزون بر این، در مقدمه تک تک حکایات شاهنامه (از داستان پادشاهی کیومرث و تولد زال و رزم کیکاووس با شاه هاماوران و نبرد رستم و سهراب و ماجرای سیاوش و رزم بیژن و گُرازان و جنگ بزرگ کیخسرو و با افراسیاب و ماجرای قتل رستم به دست برادر گرفته تا پادشاهی اسکندر و خواب دیدن کید پادشاه قنوج و داستان اشکانیان و کرم هفتواد و ماجرای انوشیروان و نوشزاد و پادشاهی فرزند وی هرمز...) همه جا به مآخذ کتبی یا شفاهی خویش تصریح کرده است. چنان که در خطبه داستان سیاوش کار خویش را «نوکردن داستانهای کهن» شمرده و میگوید:
ز گفتار دهقان، کنون، داستان
تو برخوان و برگوی با راستان
کهن گشته این داستانها، ز من
همی نوشود بر سر انجمن
یا در پایان قصّه سقوط حقیرانه کیکاووس از سفر به آسمان! میگوید:
بدین داستان گفتم آن کم شنود
کنون رزم رستم بیاید سرود
و نیز در آغاز داستان خسرو و شیرین:
کهن گشته این نامه باستان
ز گفتار و کردار آن راستان
همی نو کنم گفتهها زین سخن
ز گفتار بیدار مرد کهن
استاد طوس، حتی مُصرّ بوده که در نقل مطالب (مطالبی که از دیدگاه او، جواز ورود به گنجینه شاهنامه را داشته) چیزی از محتویات منابع خویش را فرو نگذارد. در پایان داستان کاموس کوشانی میگوید:
سرآوردم این رزم کاموس نیز
درازست و، نفتاد از او یک پشیز
گر از داستان، یک سخن، کم بُدی
روان مرا جای ماتم بُدی
یا در مقدمه داستان رزم بیژن و گُرازان، خطاب به کسی که از دفتر، داستان را بر وی فرو میخوانده گوید:
چنان چون ز تو بشنوم در به در
به شعر آورم داستان، سر به سر
متقابلاً تاریخ چند قرنه اشکانیان را ـ از آنروی که جز نام شاهان این سلسله، اطلاع دیگری از آنان نداشته و در نامه خسروان نیز در این باب چیزی نیافته بود ـ فرو گذارده و تنها به ذکر چند بیت معدود، مشتمل بر ذکر نام پادشاهان مزبور، اکتفا کرده است:
چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان
نگوید جهاندیده، تاریخشان
از ایشان بجز نام نشنیدهام
نه در نامه خسروان دیدهام(۱۶)
اهتمام استاد طوس به حفظ امانت در نقل مندرجات مآخد، و پرهیز از جعل مطالب، تا آن جا بوده که حتی «غرابت مضمون» و «صعوبتِ هضمِ» برخی از داستانها ـ که از «اساس»، یا در «برخی جزئیّات»، افسانه مینماید ـ مایه حذف آنها از شاهنامه نشده است و شاعر، ضمن تصریح به استبعاد این گونه قصص، ذهن خواننده را به وجود شگفتیهای بسیار در طبیعت توجه داده و نهایتا به وی توصیه میکند که هر داستان (یا هر مقدار از داستان) را که پذیرفتنی مینماید بپذیرد و هر مقدار نیز که باور ناپذیر است از سنخ رمز و تمثیل شمرده، در پی حقیقتی که در بطن آن نهفته است برود (ر.ک، آغاز داستان رزم رستم با اکوان دیو).
۲) استاد طوس در بیان مندرجات شاهنامه، تنها نیست و مضامین این کتاب را بسیاری از مورّخان همان روزگار نیز (نظیر طبری و مسعودی و ابن اثیر و ابن قتیبه دینوری و بلعمی و حمزه اصفهانی و ابومنصور ثعالبی) احیانا با تفاوتهایی نه چندان اساسی (که ناشی از تنوّع و اختلاف نُسَخِ مأخذ بوده است) یک جا تحت عنوان «پادشاهان ایران باستان» یا به طور پراکنده در خلال شرح حال انبیا و گزارش تاریخ ملل، در آثار تاریخی خویش آوردهاند و حتی کسانی چون صاحب «مجمل التواریخ و القصص» در مقدمه کتاب خویش، از شاهنامه صریحا به عنوان یکی از منابع تاریخی یاد کردهاند.
۳) نکته بسیار مهم دیگر در باب پرهیز فردوسی از قصه بافی و رُمان نویسی، انطباق دقیق مندرجات شاهنامه با آثاری چون «غرر اخبار ملوک الفُرس» نوشته ثعالبی و «کارنامه اردشیر بابکان» و «ایاتکار زریران» و... است که اصالت ترجمه فردوسی را به اثبات میرساند. چنان که، وجود مؤیّدات گوناگون برای مندرجات شاهنامه در کتب و ادبیات قدیم هندی و اوستایی و پهلوی و ارمنی، شاهدی دیگر بر اصالت تاریخیِ «اساس» مندرجات دیوان استاد طوس (حتی در بخشهای مربوط به پیشدادیان و کیان) است. به گفته دکتر رضا زاده شفق:
قریب یک قرن است دانشمندان مغرب زمین در تحقیق منابع شاهنامه بذل مساعی نموده و در منشأ اخبار و حکایت داستانهای آن غور کرده و به کشفیات سودمند مهمی نایل آمدهاند.
یکی از نتایج این تحقیقات، ترجمه و تطبیق اوستاست و معلوم شده که قسمت مهم داستانها و اشخاص شاهنامه در کتاب اوستا و مخصوصا در قسمتی که به اسم یشت موسوم است موجود بوده، نیز داستانهای زیادی در کتابهای پهلویِ زمان ساسانیان مانند بُندَهِش و یادگار زریران و جاماسب نامَک و کارنامَک اردشیر بابکان و خسرو کواتان و نظایر آنها مضبوط است که گاهی عینا و گاهی با تغییراتی در لفظ و معنی به کسوه فارسی شیرین و نظم متین فردوسی اندر آمده. منشأ داستانهای اوستا هم به نوبه خود به افسانههای هندی و کتابهای «ودا» میرسد که تحقیق و تطبیق آن از موضوع این مقال خارج است.
آن چه معلوم است بین شاهنامه و اوستا و کتب پهلوی، کتابها و داستان نامههای دیگر از فارسی و عربی بوده است و فردوسی و دیگر نویسندگان و مورّخان اسلامی بیشتر از آن منابع درجه دوم استفاده کردهاند و نام بعضی از آنها مانند ترجمه خداینامک و شاهنامه منثور ابومنصور عبدالرزاق و شاهنامهها و قصههای شعرای قبل از فردوسی از منظوم و منثور، مانند آن چه به ابوالمؤیّد بلخی و بختیاری و دقیقی اسناد شده، به ما رسیده است و از همین تعداد و تنوّع منابع است که اختلافی بین شاهنامه و تواریخ اسلامی مانند طبری و حمزه اصفهانی و امثال آنها دیده میشود...(۱۷)
برای اطلاع از میزان نزدیکی محتویات شاهنامه به کارنامه اردشیر بابکان، چند بیت از شاهنامه را که عینا منطبق بر بعضی از بندهای کارنامه است، نمونه وار ذکر میکنیم:
کارنامه اردشیر بابکان، از بند ۱۳، فصل اول: آن که این خواب برایش دیدهای، او یا از فرزندان او، کسی به پادشاهی گیهان رسد.
▪ شاهنامه:
کسی را که بینند زینسان به خواب
به شاهی برآرد سر از آفتاب
ور ایدونک این خواب زو بگذرد
پسر باشدش کز جهان برخورد
از بند ۱۷ همان فصل: پاپک شاد شد و فرمود که تن بشوی و فرمان داد تا دستی جامه و پوشاک خدای وار بیاوردند و به ساسان دادند.
▪ شاهنامه:
چو بابک شنید این سخن، گشت شاد
براندازهشان یک به یک هدیه داد...
بدو گفت بابک به گرمابه شو
همی باش تا خلعت آرند نو
از بند ۵ فصل ۲: چون اردشیر به پانزده سالگی رسید، آگاهی به اردوان آمد که پاپک را پسری هست بفرهنگ واسو باری فرهاخته و بایشنی [= تربیت شده و سزاوار].
▪ شاهنامه:
پس آگاهی آمد سوی اردوان
ز فرهنگ و ز دانش آن جوان
که شیر ژیان است هنگام رزم
به ناهید ماند همی روز بزم
از بند ۱۳ تا ۱۹ همان فصل: روزی اردوان با سواران و اردشیر به نخجیر شد. گوری اندر دشت بگذشت. اردشیر و پسر بزرگ اردوان از پس آن گور تاختند و اردشیر اندر رسید و تیری ایدون به گور زد که تیر تا پر به شکم اندر شد و از دیگر سوی بگذشت و گور بر جای بمرد. اردوان و سواران فراز رسیدند و از چنان زنش بدان آیین شگفتی نمودند.
اردوان پرسید که این زنش که کرد؟ اردشیر گفت که من کردم. پسر اردوان گفت که نه، چه من کردم. اردشیر به خشم آمد و پسر اردوان را گفت که هنر و مردانگی به ستمگری و بی آزرمی و دروغ و بیداد به خویش بستن نتوان، این دشت نیک و ایدر گور بسیار، من و تو ایدر دیگر آزمایش کنیم و دلیری و چابکی پدید آوریم.
▪ شاهنامه:
چنان بد که روزی به نخچیرگاه
پراگنده شد لشکر و پورشاه
همی راند با اردوان اردشیر
جوانمرد را شاه بد دلپذیر
پسر بود شاه اردوان را چهار
از آن هر یکی چون یکی شهریار
به هامون پدید آمد از دور گور
از آن لشکر گشن برخاست شور
همه باد پایان برانگیختند
همی گرد، با خوی برآمیختند
همی تاخت پیش اندرون اردشیر
چو نزدیک شد، در کمان راند تیر
بزد بر سرون یکی گور نر
گذر کرد بر گور پیکان و پر
بیامد هم اندر زمان اردوان
بدید آن گشاد و برِ آن جوان
بدید آن یکی گور افکنده گفت
که با دست آن کس هنر باد جفت
چنین داد پاسخ به شاه اردشیر
که این گور را من فگندم به زیر
پسر گفت کین را من افگندهام
همان جفت را نیز جویندهام
چنین داد پاسخ بدو اردشیر که دشتی فراخ است و هم گور و تیر یکی دیگر افگن بر این هم نشان
دروغ از گناه است با سرکشان
از بند ۳ فصل ۸: من خود اردشیرم، اکنون نگرید که چاره کار تباه کردن این کِرْم [= کرم هَفْتْواد] و یاران او چگونه است؟
▪ شاهنامه:
که فرزند ساسان منم اردشیر
همی پند باید مرا دلپذیر
چه سازیم با کرم و با هفتواد
که نام و نژادش به گیتی مباد(۱۸)
البته، استاد طوس، در مطاوی و مضامین منابع کتبی و شفاهی خویش، مسلّما دخل و تصرفاتی داشته است؛ امّا این دخل و تصرفّات، غالبا محدود بوده است به «ایجاد پیوند» میان اطلاعات تاریخی پراکنده و گونهگون و «پس و پیش کردن» برخی از مطالب، جهت تنظیم و تبویب آنها به صورت یک دوره تاریخ مدوّن و مسلسل (کاری که هر مورّخی، در نگارش تاریخ، ناگزیر از آن است)، همراه با «بیان شیوا و هنرمندانه» مناظر طبیعت، اوصاف پهلوانان، صحنههای پیکار، ابزار نبرد، محاورات سران، آرایش صفوف و... مجالس بزم، و همچنین «پرورش ادیبانه» خطبهها و نامهها و وصایای بزرگان (که لازمه تبدیل نثر به نظم، آن هم نظمی عالی و حماسی و جاندار است)، و بالاخره «تعبیه و گنجانیدن» برخی مباحث عقلی و نقلی، مواعظ حکیمانه و هشدارهای عبرتانگیز از خویش در آغاز و پایان و یا خلال داستانها (که نوعا مشخص و قابل تفکیک است).
در معدود مواردی نیز که تصرفاتی فراتر از حدود یاد شده داشته، نوعا از خزانه فرهنگ و معارف اسلامی خرج کرده است. فیالمثل، در گزارش مضمون نامهها و مکاتیب شاهان قبل از اسلام به یکدیگر، توحید اسلامی را جایگزین ثَنَویّت میترایی و زردشتی ساخته است.
علی ابوالحسنی منذر
پینوشتها :
۱ ـ ر. ک، مجله سخن، دوره یازدهم، شهریور ۱۳۳۹، ش ۵، صص۵۷۴ ـ ۵۷۷. در مورد نیما، و ضعف بنیه ادبی او در سرودن شعر عروضی، و بستگی شدیدش به فرهنگ و ادب غرب در اوایل عمر.
۲. به یکی از در فشانیهای! جناب شاملو درباره فردوسی و شاهنامه توجه میدهیم: «از شاهنامه به عنوان حماسه ملی ایران نام میبرند، حال آن که در آن از ملت ایران خبری نیست [!] و اگر هست همه جا مفاهیم وطن و ملت را در کلمه شاه متجلی میکند. خوب اگر جز این بود که از ابتدای تأسیس رادیو ایران هر روز صبح به ضرب دنبک زورخانه توی اعصاب مردم فرویش نمیکردند آخر... به ما چه که فردوسی جز سلطنت مطلقه نمیتوانسته نظام سیاسی دیگری بشناسد؟» (ر. ک، مجله آدینه، ش ۴۷، ص۱۰).
اظهارات شاملو از سوی نویسندگان مختلف (باگرایشهای گوناگون) واکنشی بسزا یافت. به قول بهاءالدین خرمشاهی در حافظ (چاپ دوم، انتشارات طرح نو، ص ۲۶۵): در سالهای اخیر احمد شاملو که به شعر در گذشته خویش غره شده بوده است، پس از واترلویی که در کار و بار حافظ پژوهی به خود دید، واترگیتی هم در کار وبار شاهنامه پژوهی به هم زد. چنان که گفتهاند: گل بود به سبزه نیز آراسته شد!
برای نقد سخنان جنجال انگیز شاملو در باب شاهنامه (مبنی بر دفاع از ضحّاک، و تنقید از فردوسی به جرم مخالفت شاهنامه با ضحاک) ر.ک، مقاله محقّقانه فریدون جنیدی در نامه برج (آذر ۱۳۵۹) تحت عنوان آقای احمد شاملو! تو را با نبرد دلیران چه کار؟ و نیز مقاله ایرج وامقی با همان عنوان در مجله سوره (دوره سوم، ش ۸، آبان ۱۳۷۰، ص ۹۴ به بعد) و بالاخره: کتاب گزندباد، از آقای سید عطاءاللّهمهاجرانی (ج ۳، انتشارات اطلاعات، تهران ۱۳۷۶) که یکسره به نقد اظهارات شاملو اختصاص دارد.
۳ ـ Chauvinisme
۴ ـ مجله مهر، سال اول، ش ۹، بهمن ۱۳۱۲ش. «دیپاچه»ای هم که آقای فلسفی سالها بعد از آن تاریخ بر جلد اول زندگانی شاه عباس اول نگاشته، چندان دور از نگاه و نگرش فوق نیست.
۵ ـ عضو لژ صفا (ر.ک، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، از انتشارات مؤسسه تحقیق رائین، تهران ۱۳۴۷، ۳/۶۶۱). وی ضمنا پس از شهریور بیست نیز سردبیر روزنامه «شهباز» (صاحب امتیاز: رحیم نامور) بود که مدتی را، در تابستان ۱۳۲۵، ارگان حزب توده به شمار میرفت (مطبوعات ایران از شهریور ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۶، گرد آورنده: دکتر حسین ابوترابیان، انتشارات اطلاعات، تهران ۱۳۶۶، ص۱۱۱).
۶ ـ مجله مهر، سال دوّم، ش ۵، صص ۶۲۱ ـ ۶۲۳. آقای ذبیحاللّه صفا، همچنین در تعقیب این خط، کتاب آیین شاهنشاهی ایران را مینویسد که توسط انتشارات دانشگاه تهران در آبانماه ۱۳۴۶ ش «به یادگار جشن فرخنده تاجگذاری اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران و علیا حضرت فرح پهلوی شهبانوی ایران» طبع و منتشر گشته و در آن ـ معالاسف ـ فرهنگ ظلم ستیز شیعی آشکارا مسخ شده است.
فیالمثل، تحت عنوان «مقام پادشاهان نزد شیعیان» مینویسد: «بعد از غیبت امام دوازدهم علیهالسلام پادشاهان شیعه ایران، نه تنها ریاست ظاهری و سیاسی را بر عهده دارند، بلکه چون اولوالامرند، ریاست مذهبی هم با آنان [ـ] و اطاعت از آنان شرعا لازم است» ! (ص ۱۱۲) و در ادامه مطلب به ذکر احادیثی از ابوهریره و... در «وجوب اطاعت از پادشاهان» میپردازد (ص ۱۱۴) و کتاب را نیز با این جمله به پایان میبرد: «دوران شاهنشاهی آن سردار بزرگ [= رضاخان [یکی از پرثمرترین ادوار حیات ملّی ایرانیان بود، و اکنون که به فرخندگی و میمنت، وارث بالاستحقاق و خلف صدق آن رادمرد نامبردار، شاهنشاه آریامهر، در بیست و هفتین سال سلطنت پر افتخار خویش تاجگذاری میفرمایند ایرانیان شاهد ترقیات و پیشرفتهای افتخارآمیزی هستند که همگی ثمره درایت و کیاست و تدبیر و هدایت ذات شریف شاهنشهی است» (صص ۲۴۴ ـ ۲۴۵). چنان که در همین راستا اثر دیگر وی: کتاب تاریخ شاهنشاهی ایران و مقام معنوی آن قابل ذکر است که چاپ دوم آن توسط شورای عالی فرهنگ و هنر، سال ۱۳۵۴ در تهران منتشر شد. هدف از آن چه گفتیم، پرونده سازی برای دکتر ذبیحاللّه صفا (که راقم این سطور، از کتاب گرانسنگشان: «حماسه سرایی در ایران» بهرهها برده، و با حفظ دیدگاههای انتقادی خویش، خود را در این موضوع مدیون تحقیقات ایشان میشمرد) نیست. بلکه مقصود، ترسیم فضای مسموم و آلوده آن روزگار است که در آن، شخصیتهای بزرگ تاریخ کشورمان، یا همچون شهید فضلاللّه نوری مورد بدترین دشنامها قرار میگرفتند و یا همچون استاد طوس، مسخ و تحریف میشدند تا به کار توجیه خودکامگیها بیایند؛ و بنابراین، پرده برداری از حقیقت افکار و آرای این بزرگمردان، و نیز هشیاری نسبت به توطئههای مشابه حال و آینده دشمنان اسلام، مستلزم شناخت و شناسایی آن جوّ مهآلود و شبگون است.
۷ ـ فردوسی و شاهنامه؛ مجموعه مقالات محیط طباطبائی، همان، صص ۹۳ ـ ۹۴.
۸ ـ در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل احمد، همان، ص ۳۲۶.
۹ ـ اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده، فریدون آدمیّت (چاپ اوّل، تهران، تیر ۱۳۴۹ ش) ص ۱۲۴.
۱۰ ـ «نظریه توطئه»، صعود سلطنت پهلوی و تاریخنگاری جدید در ایران، عبداللّه شهبازی، همان، ص ۷۵.
۱۱ ـ روزنامه حبل المتین، سال ۳، ش ۶، ۱۳ رجب ۱۳۲۷ ق. برای مطالعه کل مقاله ر.ک، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدی ملکزاده (ج ۲، انتشارات علمی، تهران ۱۳۶۳) ۶/۱۲۸۹ ـ ۱۲۹۲.
۱۲ ـ آقای دکتر صاحب الزمانی در کتاب «دیباچهای بر رهبری» (همان، ص ۳۰۳ به بعد) جوّ نازیسم زده ایران در عصر رضاخانی و تأثیر تبلیغات نژاد پرستانه ستون پنجم آلمان بر روشنفکران غربزده کشورمان در آن روزگار را به خوبی ترسیم کرده است.
۱۳ ـ مقاله مبسوط استاد در فردوسی نامه مهر (سال۲، ش ۶، مهر۱۳۱۳)، در کتاب «فردوسی و شاهنامه» (همان، صص ۲۹ ـ ۸۲) نیز تجدید طبع شده است. همچنین ر.ک، فردوسی و شاهنامه، همان، صص ۹۸ ـ ۹۹.
۱۴ ـ حماسه ملی ایران، تئودورنولدکه، ترجمه بزرگ علوی، مقدمه سعید نفیسی، همان، ص ۷۸. ژول مول فرانسوی نیز اعتقاد دارد که فردوسی، دیباچه شاهنامه را «با روح دیانت پیشگی بارز سروده است» (شاهنامه فردوسی، ژول مول، ترجمه جهانگیر افکاری، ج ۴، شرکت سهامی کتابهای جیبی، تهران ۱۳۶۹، جلد دیباچه، ص ۹۲).
۱۵ ـ به گفته دکتر ذبیحاللّه صفا: «رنجی که فردوسی در جستجوی این کتاب به کار برده، کار محقّقی است که قصد جعل داستان و تصرّف در روایات ملّی (از باب ایجاد مطالب نه از جهت بیان مطلب) ندارد، و نه سیرت مرد جعّالی که مآخذ و مدارک در نزد او فاقد ارزش و اهمیّت میباشد» (حماسه سرایی در ایران، ص ۱۹۷).
۱۶ ـ به قول ژول مول، محقّق و پژوهشگر فرانسوی که عمری را بر سر تحقیق در باب شاهنامه گذاشت: «سکوت فردوسی [در باب اشکانیان[ دست کم این نکته را به اثبات میرساند که عادت نداشته آن جا که مأخذی به دست نداشته خیال پردازی کند» (شاهنامه فردوسی، طبع ژول مول، همان، دیباچه، ص ۲۸).
۱۷ ـ فردوسی نامه مهر، سال ۲، ش ۵، مهر ۱۳۱۳، ص ۴۴۲، مقاله «شاهنامه و اوستا».
۱۸ ـ در این باب، ر. ک، حماسه سرایی در ایران، ذبیحاللّه صفا، همان، صص ۱۰۵ ـ ۱۰۷ و ۱۳۳ ـ ۱۳۴ و ۱۲۵ ـ ۱۳۰ و ۱۹۱ ـ ۲۰۳؛ آیین شاهنشاهی ایران، ذبیحاللّه صفا، همان، ص ۸۷؛ مقاله فرهاد آبادانی، مندرج در: سومین دوره جلسات سخنرانی و بحث درباره شاهنامه فردوسی (از انتشارات وزارت فرهنگ و هنر) صص ۵ ـ ۹.
دکتر ماهیار نوّابی به مقایسه رساله یادگار بزرگمهر با شاهنامه پرداخته و دکتر محمد دبیر سیاقی نیز مواردی از همانندی مندرجات شاهنامه با تاریخ بلعمی، در داستان بهرام چوبینه، را نشان داده است (مقایسه یادگار بزرگمهر با شاهنامه، دکتر ماهیار نوّابی، مندرج در: نشریه دانشکده ادبیات تبریز، دوره ۱۱، پاییز ۱۳۳۸ ش، صص ۳۲۰ ـ ۳۲۳؛ داستان بهرام چوبینه، به اهتمام دبیر سیاقی، انتشارات مهتاب ـ سعدی و بوستان، تهران ۱۳۶۹ ش، صص بیست و سه ـ سی و شش).
درباره مآخذ گوناگون شاهنامه و امانتداری فردوسی در نقل مطلب از آنها، همچنین مراجعه به مدارک زیر سودمند است: مقالات تقیزاده در روزنامه کاوه، دوره جدید، سال۲، ش ۱، جمادی الاولی ۱۳۳۶ ق به بعد و سال ۵، ش ۲، ربیع الثانی ۱۳۳۹ ق؛ فردوسی نامه، ملک الشعرای بهار، به کوشش محمد گلبن (مرکز نشر سپهر، تهران، زمستان ۱۳۴۵ش) صص ۳۳ ـ ۳۷ و ۵۹ ـ ۷۴؛ شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران، مرتضی ثاقبفر (انتشارات قطره ـ انتشارات معین، تهران ۱۳۷۷) صص ۸۴ ـ ۸۷؛ خداینامهها و شاهنامه فردوسی، دکتر محمد روشن، مندرج در: فردوسی و شاهنامه، مجموعه سی و شش گفتار، به کوشش علی دهباشی (انتشارات مدبّر، تهران ۱۳۷۰) صص ۲۱۵ ـ ۲۳۴؛ نمیرم از این پس که من زندهام، مجموعه مقالات کنگره جهانی بزرگداشت فردوسی دی ۱۳۶۹، به کوشش غلامرضا ستوده (انتشارات دانشگاه تهران، زمستان ۷۴)، مقاله آقای ذبیحاللّه صفا، صص ۴۷ ـ ۵۵ و آقای خلیلاللّه شیرباز، صص ۴۱۳ ـ ۴۱۴؛ فردوسی و شاهنامه، منوچهر مرتضوی (موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران ۱۳۶۹ ش) صص ۹ ـ ۱۴؛ شعر العجم یا تاریخ شعرا و ادبیات ایران، شبلی نعمانی، ترجمه سید محمد تقی فخر داعی گیلانی (ج۲، دنیای کتاب، تهران ۱۳۶۳) ۱/۹۰ ـ ۱۰۷.
۱۹ ـ مجله کیان، سال ۳، ش ۱۶، آذر ـ دی ۱۳۷۲ ش، ص ۵۶.
پینوشتها :
۱ ـ ر. ک، مجله سخن، دوره یازدهم، شهریور ۱۳۳۹، ش ۵، صص۵۷۴ ـ ۵۷۷. در مورد نیما، و ضعف بنیه ادبی او در سرودن شعر عروضی، و بستگی شدیدش به فرهنگ و ادب غرب در اوایل عمر.
۲. به یکی از در فشانیهای! جناب شاملو درباره فردوسی و شاهنامه توجه میدهیم: «از شاهنامه به عنوان حماسه ملی ایران نام میبرند، حال آن که در آن از ملت ایران خبری نیست [!] و اگر هست همه جا مفاهیم وطن و ملت را در کلمه شاه متجلی میکند. خوب اگر جز این بود که از ابتدای تأسیس رادیو ایران هر روز صبح به ضرب دنبک زورخانه توی اعصاب مردم فرویش نمیکردند آخر... به ما چه که فردوسی جز سلطنت مطلقه نمیتوانسته نظام سیاسی دیگری بشناسد؟» (ر. ک، مجله آدینه، ش ۴۷، ص۱۰).
اظهارات شاملو از سوی نویسندگان مختلف (باگرایشهای گوناگون) واکنشی بسزا یافت. به قول بهاءالدین خرمشاهی در حافظ (چاپ دوم، انتشارات طرح نو، ص ۲۶۵): در سالهای اخیر احمد شاملو که به شعر در گذشته خویش غره شده بوده است، پس از واترلویی که در کار و بار حافظ پژوهی به خود دید، واترگیتی هم در کار وبار شاهنامه پژوهی به هم زد. چنان که گفتهاند: گل بود به سبزه نیز آراسته شد!
برای نقد سخنان جنجال انگیز شاملو در باب شاهنامه (مبنی بر دفاع از ضحّاک، و تنقید از فردوسی به جرم مخالفت شاهنامه با ضحاک) ر.ک، مقاله محقّقانه فریدون جنیدی در نامه برج (آذر ۱۳۵۹) تحت عنوان آقای احمد شاملو! تو را با نبرد دلیران چه کار؟ و نیز مقاله ایرج وامقی با همان عنوان در مجله سوره (دوره سوم، ش ۸، آبان ۱۳۷۰، ص ۹۴ به بعد) و بالاخره: کتاب گزندباد، از آقای سید عطاءاللّهمهاجرانی (ج ۳، انتشارات اطلاعات، تهران ۱۳۷۶) که یکسره به نقد اظهارات شاملو اختصاص دارد.
۳ ـ Chauvinisme
۴ ـ مجله مهر، سال اول، ش ۹، بهمن ۱۳۱۲ش. «دیپاچه»ای هم که آقای فلسفی سالها بعد از آن تاریخ بر جلد اول زندگانی شاه عباس اول نگاشته، چندان دور از نگاه و نگرش فوق نیست.
۵ ـ عضو لژ صفا (ر.ک، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، از انتشارات مؤسسه تحقیق رائین، تهران ۱۳۴۷، ۳/۶۶۱). وی ضمنا پس از شهریور بیست نیز سردبیر روزنامه «شهباز» (صاحب امتیاز: رحیم نامور) بود که مدتی را، در تابستان ۱۳۲۵، ارگان حزب توده به شمار میرفت (مطبوعات ایران از شهریور ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۶، گرد آورنده: دکتر حسین ابوترابیان، انتشارات اطلاعات، تهران ۱۳۶۶، ص۱۱۱).
۶ ـ مجله مهر، سال دوّم، ش ۵، صص ۶۲۱ ـ ۶۲۳. آقای ذبیحاللّه صفا، همچنین در تعقیب این خط، کتاب آیین شاهنشاهی ایران را مینویسد که توسط انتشارات دانشگاه تهران در آبانماه ۱۳۴۶ ش «به یادگار جشن فرخنده تاجگذاری اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران و علیا حضرت فرح پهلوی شهبانوی ایران» طبع و منتشر گشته و در آن ـ معالاسف ـ فرهنگ ظلم ستیز شیعی آشکارا مسخ شده است.
فیالمثل، تحت عنوان «مقام پادشاهان نزد شیعیان» مینویسد: «بعد از غیبت امام دوازدهم علیهالسلام پادشاهان شیعه ایران، نه تنها ریاست ظاهری و سیاسی را بر عهده دارند، بلکه چون اولوالامرند، ریاست مذهبی هم با آنان [ـ] و اطاعت از آنان شرعا لازم است» ! (ص ۱۱۲) و در ادامه مطلب به ذکر احادیثی از ابوهریره و... در «وجوب اطاعت از پادشاهان» میپردازد (ص ۱۱۴) و کتاب را نیز با این جمله به پایان میبرد: «دوران شاهنشاهی آن سردار بزرگ [= رضاخان [یکی از پرثمرترین ادوار حیات ملّی ایرانیان بود، و اکنون که به فرخندگی و میمنت، وارث بالاستحقاق و خلف صدق آن رادمرد نامبردار، شاهنشاه آریامهر، در بیست و هفتین سال سلطنت پر افتخار خویش تاجگذاری میفرمایند ایرانیان شاهد ترقیات و پیشرفتهای افتخارآمیزی هستند که همگی ثمره درایت و کیاست و تدبیر و هدایت ذات شریف شاهنشهی است» (صص ۲۴۴ ـ ۲۴۵). چنان که در همین راستا اثر دیگر وی: کتاب تاریخ شاهنشاهی ایران و مقام معنوی آن قابل ذکر است که چاپ دوم آن توسط شورای عالی فرهنگ و هنر، سال ۱۳۵۴ در تهران منتشر شد. هدف از آن چه گفتیم، پرونده سازی برای دکتر ذبیحاللّه صفا (که راقم این سطور، از کتاب گرانسنگشان: «حماسه سرایی در ایران» بهرهها برده، و با حفظ دیدگاههای انتقادی خویش، خود را در این موضوع مدیون تحقیقات ایشان میشمرد) نیست. بلکه مقصود، ترسیم فضای مسموم و آلوده آن روزگار است که در آن، شخصیتهای بزرگ تاریخ کشورمان، یا همچون شهید فضلاللّه نوری مورد بدترین دشنامها قرار میگرفتند و یا همچون استاد طوس، مسخ و تحریف میشدند تا به کار توجیه خودکامگیها بیایند؛ و بنابراین، پرده برداری از حقیقت افکار و آرای این بزرگمردان، و نیز هشیاری نسبت به توطئههای مشابه حال و آینده دشمنان اسلام، مستلزم شناخت و شناسایی آن جوّ مهآلود و شبگون است.
۷ ـ فردوسی و شاهنامه؛ مجموعه مقالات محیط طباطبائی، همان، صص ۹۳ ـ ۹۴.
۸ ـ در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل احمد، همان، ص ۳۲۶.
۹ ـ اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده، فریدون آدمیّت (چاپ اوّل، تهران، تیر ۱۳۴۹ ش) ص ۱۲۴.
۱۰ ـ «نظریه توطئه»، صعود سلطنت پهلوی و تاریخنگاری جدید در ایران، عبداللّه شهبازی، همان، ص ۷۵.
۱۱ ـ روزنامه حبل المتین، سال ۳، ش ۶، ۱۳ رجب ۱۳۲۷ ق. برای مطالعه کل مقاله ر.ک، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدی ملکزاده (ج ۲، انتشارات علمی، تهران ۱۳۶۳) ۶/۱۲۸۹ ـ ۱۲۹۲.
۱۲ ـ آقای دکتر صاحب الزمانی در کتاب «دیباچهای بر رهبری» (همان، ص ۳۰۳ به بعد) جوّ نازیسم زده ایران در عصر رضاخانی و تأثیر تبلیغات نژاد پرستانه ستون پنجم آلمان بر روشنفکران غربزده کشورمان در آن روزگار را به خوبی ترسیم کرده است.
۱۳ ـ مقاله مبسوط استاد در فردوسی نامه مهر (سال۲، ش ۶، مهر۱۳۱۳)، در کتاب «فردوسی و شاهنامه» (همان، صص ۲۹ ـ ۸۲) نیز تجدید طبع شده است. همچنین ر.ک، فردوسی و شاهنامه، همان، صص ۹۸ ـ ۹۹.
۱۴ ـ حماسه ملی ایران، تئودورنولدکه، ترجمه بزرگ علوی، مقدمه سعید نفیسی، همان، ص ۷۸. ژول مول فرانسوی نیز اعتقاد دارد که فردوسی، دیباچه شاهنامه را «با روح دیانت پیشگی بارز سروده است» (شاهنامه فردوسی، ژول مول، ترجمه جهانگیر افکاری، ج ۴، شرکت سهامی کتابهای جیبی، تهران ۱۳۶۹، جلد دیباچه، ص ۹۲).
۱۵ ـ به گفته دکتر ذبیحاللّه صفا: «رنجی که فردوسی در جستجوی این کتاب به کار برده، کار محقّقی است که قصد جعل داستان و تصرّف در روایات ملّی (از باب ایجاد مطالب نه از جهت بیان مطلب) ندارد، و نه سیرت مرد جعّالی که مآخذ و مدارک در نزد او فاقد ارزش و اهمیّت میباشد» (حماسه سرایی در ایران، ص ۱۹۷).
۱۶ ـ به قول ژول مول، محقّق و پژوهشگر فرانسوی که عمری را بر سر تحقیق در باب شاهنامه گذاشت: «سکوت فردوسی [در باب اشکانیان[ دست کم این نکته را به اثبات میرساند که عادت نداشته آن جا که مأخذی به دست نداشته خیال پردازی کند» (شاهنامه فردوسی، طبع ژول مول، همان، دیباچه، ص ۲۸).
۱۷ ـ فردوسی نامه مهر، سال ۲، ش ۵، مهر ۱۳۱۳، ص ۴۴۲، مقاله «شاهنامه و اوستا».
۱۸ ـ در این باب، ر. ک، حماسه سرایی در ایران، ذبیحاللّه صفا، همان، صص ۱۰۵ ـ ۱۰۷ و ۱۳۳ ـ ۱۳۴ و ۱۲۵ ـ ۱۳۰ و ۱۹۱ ـ ۲۰۳؛ آیین شاهنشاهی ایران، ذبیحاللّه صفا، همان، ص ۸۷؛ مقاله فرهاد آبادانی، مندرج در: سومین دوره جلسات سخنرانی و بحث درباره شاهنامه فردوسی (از انتشارات وزارت فرهنگ و هنر) صص ۵ ـ ۹.
دکتر ماهیار نوّابی به مقایسه رساله یادگار بزرگمهر با شاهنامه پرداخته و دکتر محمد دبیر سیاقی نیز مواردی از همانندی مندرجات شاهنامه با تاریخ بلعمی، در داستان بهرام چوبینه، را نشان داده است (مقایسه یادگار بزرگمهر با شاهنامه، دکتر ماهیار نوّابی، مندرج در: نشریه دانشکده ادبیات تبریز، دوره ۱۱، پاییز ۱۳۳۸ ش، صص ۳۲۰ ـ ۳۲۳؛ داستان بهرام چوبینه، به اهتمام دبیر سیاقی، انتشارات مهتاب ـ سعدی و بوستان، تهران ۱۳۶۹ ش، صص بیست و سه ـ سی و شش).
درباره مآخذ گوناگون شاهنامه و امانتداری فردوسی در نقل مطلب از آنها، همچنین مراجعه به مدارک زیر سودمند است: مقالات تقیزاده در روزنامه کاوه، دوره جدید، سال۲، ش ۱، جمادی الاولی ۱۳۳۶ ق به بعد و سال ۵، ش ۲، ربیع الثانی ۱۳۳۹ ق؛ فردوسی نامه، ملک الشعرای بهار، به کوشش محمد گلبن (مرکز نشر سپهر، تهران، زمستان ۱۳۴۵ش) صص ۳۳ ـ ۳۷ و ۵۹ ـ ۷۴؛ شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران، مرتضی ثاقبفر (انتشارات قطره ـ انتشارات معین، تهران ۱۳۷۷) صص ۸۴ ـ ۸۷؛ خداینامهها و شاهنامه فردوسی، دکتر محمد روشن، مندرج در: فردوسی و شاهنامه، مجموعه سی و شش گفتار، به کوشش علی دهباشی (انتشارات مدبّر، تهران ۱۳۷۰) صص ۲۱۵ ـ ۲۳۴؛ نمیرم از این پس که من زندهام، مجموعه مقالات کنگره جهانی بزرگداشت فردوسی دی ۱۳۶۹، به کوشش غلامرضا ستوده (انتشارات دانشگاه تهران، زمستان ۷۴)، مقاله آقای ذبیحاللّه صفا، صص ۴۷ ـ ۵۵ و آقای خلیلاللّه شیرباز، صص ۴۱۳ ـ ۴۱۴؛ فردوسی و شاهنامه، منوچهر مرتضوی (موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران ۱۳۶۹ ش) صص ۹ ـ ۱۴؛ شعر العجم یا تاریخ شعرا و ادبیات ایران، شبلی نعمانی، ترجمه سید محمد تقی فخر داعی گیلانی (ج۲، دنیای کتاب، تهران ۱۳۶۳) ۱/۹۰ ـ ۱۰۷.
۱۹ ـ مجله کیان، سال ۳، ش ۱۶، آذر ـ دی ۱۳۷۲ ش، ص ۵۶.
منبع : هنر دینی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست