چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا
تحلیل و تفسیر شعر «کتیبه» سروده مهدی اخوان ثالث
کتیبه روایتی است اساطیری ـ انسانی ـ اسطوره پوچی، اسطوره جبر، اسطوره شکستهای پیدرپی و به قولی: «کتیبه، نمونه کامل یک روایت بدل به اسطوره گردیده است.»۱ محتوای شعر چنین است: اجتماعی از مردان، زنان، جوانان، بسته به زنجیری مشترک در پای تختهسنگی کوهوار میزیند.
الهامی درونی یا صدایی مرموز، آنان را به کشف رازی که بر تختهسنگ نقش بسته است، فرا میخواند، همگان، سینهخیز به سوی تختهسنگ میروند. تنی از آنان بالا میرود و سنگنوشتة غبارگرفته را میخواند که نوشته است: کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند. جماعت، فاتحانه و شادمانه، با تلاش و تقلای بسیار، میکوشند و سرانجام توفیق مییابند که تختهسنگ را به آن رو بگردانند.
یکی را روانه میسازند تا راز کتیبه را برایشان بخواند. او با اشتیاقی شگرف، راز را میخواند، اما مات و مبهوت بر جا میماند. سرانجام معلوم میشود که نوشتة آن روی تختهسنگ نیز چیزی نبوده جز همان که بر این رویش نقش بسته است: کسی راز مرا داند...؛ گویی حاصل تحصیل آنان، جز تحصیل حاصل نبوده است.
اخوان، این رهیافت فلسفیـ تاریخی را در قاب و قالب شعری تمثیلی در اوج سطوت و صلابت عرضه داشته است. صولت و سطوت لحن شعر تا به انتها از یک سو، فضای اساطیری واقعه را و از دیگر سو، صلابت و عظمت تختهسنگ را که پیامدار تقدیر آدمی است نمودار میسازد. اخوان بر پیشانی شعر، مأخذی تاریخی را که ساختار شعر بر آن بنیاد نهاده شده، نگاشته است: اطمع من قالب الصخره، که از امثال معروف عرب است.
شرح این مثل و حکایت تاریخی در جوامع الحکایات عوفی چنین آمده است: مردی بود از بنی معد که او را قالب الصخره خواندندنی و در عرب به طمع مثل به وی زدندی چنانکه گفتندی: اطمع من قالب الصخره (یعنی طمعکارتر از برگرداننده سنگ) گویند روزی به بلاد یمن میرفت. سنگی را دید در راه نهاده و به زبان عبری چیزی بر آن نوشته که: مرا بگردان تا تو را فایده باشد!
پس مسکین به طمع فاسد، کوشش بسیار کرد تا آن را برگردانید و بر طرف دیگر نوشته دید که رب طمع یهدی الی طبع: ای بسا طمع که زنگ یأس بر آیینة ضمیر نشاند چون آن بدید و از آن رنج بسیار دیده بود، از غایت غصه سنگ بر سر آن سنگ میزد و سر خود بر آن میزد تا آنگاه که دماغش پریشان شده و روح او از قالب جدا شد، و بدین سبب در عرب مثل شد.۲همچنین در کشف المحجوب هجویری آمده است: «از ابراهیم ادهم(ره) میآید کی گفت: سنگی دیدم بر راه افکنده و بر آن سنگ نبشته که مرا بگردان و بخوان. گفتا بگردانیدمش و دیدم که بر آن نبشته بود: انت لاتعمل بما تعلم فکیف تطلب ما لاتعلم، تو به علم خود عمل مینیاری، محال باشد که نادانسته را طلب کنی...»۳ اخوان خود درباره این مثل گفته است: این را من از امثال قرآن گرفتم، ولی پیش از او هم در امثال میدانی هم دیده بودم، جاهای دیگر هم نقل شده کوتاهش، بلندش، تفصیلش و به شکلهای مختلف.۴
کتیبه از چند صداییترین نوسرودههای روزگار ماست. جبر مطرحشده در این شعر، هم میتواند نمود جبر تاریخ و طبیعت بشری باشد، و هم نماد جبر اجتماعیـ سیاسی انسان امروز. از منظر نخست، میتوان کتیبه را اسطوره انسان مجبور دانست که میکوشد تا از طریق احاطه و اشراف بر اسرار فراسوی این جهان جبرآلود، معمای ژرف هستی را کشف کند اما آنسوی این کتیبه نیز چیزی جز آنچه در این رو دیده است، نمییابد.
کلام با طنین و طنطنهای خاص، با لحنی سنگین و بغضآلود آغاز میشود که نمایشگر رنج و سختی انسان بسته به زنجیر تاریخ و طبیعت است:
فتاده تختهسنگ آنسویتر، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته، خسته انبوهی...
لفظ آنسویتر بیانگر فاصلة آدمی با راز و رمز هستی است. طنین درونی قافیههای داخلی کوه و انبوه، عظمت و ناشناختگی تختهسنگـ این تندیس سترگ تقدیرـ را باز مینمایاند. قافیههای درونی نشسته و خسته نیز رنج و خستگی نفسگیر زنجیریان را تداعی میکند. همگان (زن و مرد و...) به واسطة زنجیر به هم پیوستهاند، یعنی وجه مشترک تمامیشان جبر آنهاست، جبر جهل و جمود، شعاع حرکت این انسان مجبور نیز تا مرزهای همین جبر است و نه بیشتر تا آنجا که زنجیر اجازه دهد.
«طول زنجیر به طول بردگی است و متأسفانه به طول آزادی نیز.»۵ لحن سنگین شعر، گویای انفعال، درماندگی و دلمردگی آدمیان است در زیر سلطه و سیطرة جبر حاکم. ناگاه الهامی ناشناخته در ناخودآگاه وجود آدمیان طنینانداز میشود و آنان را به تحرک و تکاپو فرا میخواند تا به قلمرو شعور و شناخت رمز و راز هستی نزدیک شوند.
ندایی بود در رؤیای خوف و خستگیهامان
و یا آوایی از جایی، کجا؟ هرگز نپرسیدیم
اما اینان ماهیت این الهام را نمیدانند: آیا صور و صفیری در عمق رؤیاهای اساطیریشان بوده یا آوایی از ناکجاهای دور؟ نمیدانند، و نمیپرسند. زیرا هنوز به مرحلة شک و پرسش نرسیدهاند. صدای مرموز میگوید که پیری از پیشینیان، رازی بر پیشانی تختهسنگ نگاشته است و هر کس به تنهایی یا با دیگری...، صدا تا اینجا طنینافکن میشود و سپس باز میگردد و در سکوت محو میشود. دنبالة این پیام را بعدها بر پیشانی تختهسنگ خواهیم یافت که: «کسی راز مرا ...» مصراع: «صدا، و نگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی میخفت» بهخوبی تموج و تلاطم صدا را طنینی دور و مبهم نشان میدهد. به دنبال صدای ناگهان، بهت و سکوت آدمیان است که فضا را در برمیگیرد:
و ما چیزی نمیگفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمیگفتیم
□□□
مرحلة پسین بهت و سکوت، شکی خفیف است اما نه زبان، که در نگاه. تنها نگاه بهتآلود آدمی پرسشگر است. چرا؟ هنوز به مرحله شعور ناطقه نرسیده است؟ چون گرفتار ترس و تردید است؟ یا...؛ آنسوی این شک و پرسش درونی، همچنان خستگی و وابستگی به جبر است و باز هم خاموشی و فراموشی. تا آنجا که همان خردک شعلة شک و پرسش نیز که در اعماق نگاه آدمیان سوسو میزد، به خاموشی و خاکستر میگراید: خاموشی وهم، خاکستر وحشت! و این هست و هست تا آنشب، شب نفرینی جبر:
شبی که لعنت از مهتاب میبارید
و پاهامان ورم میکرد و میخارید،
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود، لعنت کرد
گوشش را و نالان گفت: باید رفت
□□□
در چنین شبی که زنجیر جبر و جمود بر پای زنجیریان خسته و نشسته سنگینی میکند، یکی از آنان که درد جبر را بیش از همه حس میکند، و طبعاً آگاهتر و آرمانخواهتر از بقیه است، میکوشد تا لایههای تو در توی راز را بشکافد و طرحی نو در اندازد.
پس برای حرکت پیشقدم میشود به تمامی القائاتی که در طول تاریخ در گوش آدمی فرو خواندهاند، لعنت میفرستد و برای رفتن مصمم میشود. جماعت نیز که اینک به مرزی از شعور و ادراک فردی و جمعی رسیدهاند که سوزش زنجیر را بر پای و پیکر خود حس میکنند با او همگام و همکلام میشوند.
آنها نیز قرنها چشم و گوششان آماج القائات یأسآور بسیاری بوده است که آنان را از نزدیک شدن به مرزهای ممنوع بر حذر میداشته است که به «به اندیشیدن خطر مکن!»۶ القائاتی برخاسته از آفاق تکصدایی و از حنجرة اربابان سیاست.
و رفتیم و خزان رفتیم، تا جایی که تختهسنگ آنجا بود
از اینجا به بعد، شعر، اوج و آهنگی دراماتیک مییابد؛ آنسان که همگرایی و هماوایی زنجیریان را همراه با صدای زنجیرهاشانـ طنینافکن میسازد یک تن که زنجیری رهاتر دارد و طبعاً تدبیری رساتر، برای خواندن کتیبه از تختهسنگ بالا میرود. وسعت جولان او با وسعت جولان فکرش همسان و همسوست؛ هر دو از حیطة آفاق موجود و مسدود، فراتر و فراخترند، او کیست؟ پیرو ایدة همان دعوتگر نخستین به انقلاب، همانکه زنجیری سنگینتر از دیگران داشت: یکی از فلاسفه، متفکران، مصلحان و پیامآوران تاریخی؟ کسی از بسیار کسان که در طول زنجیر کوشیدهاند تا از مرزهای مرسوم زیستن بگذرد و جهانهای فراسو را از منظری تازه بنگرد؟ یا ... ؛ در هر حال، این فرد پیشتاز میرود و میخواند: «کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند» و این مرزی است برای سودن و نیاسودن، دعوتی است به دگر شدن و دگرگون کردن، فراخوانی است به جدال با تقدیر ازلیـ ابدی، و اینک باید حلقة اقبال ناممکن را جنباند. هر راز و رمزی هست، آنسوی این سنگ جبر نهفته است.
همگان برای نخستین بار به رمز کشف این معمای تا ابد، این راز غباراندود تاریخی، دست یافتهاند، پس آن را شادمانه و فاتحانه، همچون دعایی مقدس بر لب تکرار میکنند و اینبار، شب نه دیگر لعنتبار، بلکه دریایاست عظیم و نورانی:
و شب، شط جلیلی بود پر مهتاب.
گویی این شب، آیینهای است در مقابل دنیای منبسط و منور درون جماعت فاتح. اینگونه تعامل دنیای برون را در شعر نیما نیز به وضوح دیدیم:
خانهام ابری است
یکسره روی زمین ابریاست با آن
در سطر: و شب، شط جلیلی بود پر مهتاب،
کیفیت توالی هجاها و موسیقی واژگان، فضایی شاد و پر اشراق آفریدهاند که با حالات روحی افراد همگون است. سطور بعدی شعر، نمایش دیداری شنیداری تلاش و تقلای دستهجمعی زنجیریان است برای برگرداندن تختهسنگ و مقابله با جبر موروثی:
هلا، یک... دو... سه دیگربار
هلا یک، دو، سه دیگربار
عرقریزان، عزا، دشنام، گاهی گریه هم کردیم.
تکرار سطر نخست، القاگر تداوم و توالی تاریخ این کشش و کوششهای جمعی است. سطر سوم نیز نمایش رنجها، نومیدیها و ناکامیهای آنان است در این مسیر. دست و پنجه افکندن با سنگ جبر و جبر سنگین، با همه سختی و سهمناکیاش به پیروزی میانجامد: پیروزیای سنگین اما شیرین: این بار لذت فتح، آشناتر است. زیرا یکبار «هنگام آگاهی از سنگنوشته» این شادکامی را تجربه کردهاند. همگان مملو از شور و شادمانی، خود را در آستانه فتح نهایی میبینند.
شکستن طلسم تقدیر، و رهایی از زنجیر پیر، همانکه زنجیری سبکتر دارد، درودگویان به جد و جهد همگان فراز میرود تا پیامآور رهایی و رستگاری باشد:
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند:
(و ما بیتاب)
لبش را با زبان تر کرد (ما نیز آنچنان کردیم)
در همین بخش، حالت انتظار و بیتابی جماعت با بیان مصور حرکات طبیعی و بازتابهای فیزیکی آنان مجسم شده است. شعر، نمایشیتر میشود و شاعر، با بهرهگیری از شگرد «تعلیق» گرهگشایی از راز واقعه را به تأخیر میافکند تا به اشتیاق و هیجان خواننده و بیننده بیفزاید. آرامش و ضربان کند سطرها، بهت و بیخودانگی «خوانندة رمز کتیبه» را مجسم میسازد:
و ساکت ماند
نگاهی کرد
سوی ما و ساکت ماند
دوباره خواند،
خیره ماند، پنداری زبانش مرد
□□□
توالی موسیقی درونی قافیههای داخلی: ماند، خواند، ماند، حالتی سرشار از حیرت و گیجی توأم با ضربان خفیف قلب را القا کردهاند. صبر جماعت لبریز میشود و از او میخواهند تا راز بگشاید:
«برای ما بخوان!» خیره به ما ساکت نگه میکرد
اما پاسخ او نگاهی بهتزده و حیرتآلوده است. در این سکوت سترون، جز صدای جرینگ جرینگ زنجیرهای مرد، هنگام فرود آمدن، چیزی به گوش نمیرسد، گویی تنها صدای رسا و رها، هنوز و همچنان طنین جبر است که در دهلیز گوشها میپیچد. فرود آمدن مرد، گویی فروریختن بنای آمال و آرزوهای آدمیان است. مرد، ویران و مبهوت، پرده از آنچه که دیده میگشاید:
نوشته بود/ همان/ کسی راز مرا داند که از این رو...
و فاجعه با همه ثقل و سنگینیاش بر روح و جان همگان فرود میآید. طنین تکرار در گوشها میپیچد و دلها و دستها ویران میشوند. سطر آخرین، زنجیرة توالی و تکرار تاریخـ تاریخ شکست آدمی را در برابر چشمان خواننده تصویر میکند. گویی حیات سلسلهوار بشر، سیری دورانی است بر مدار همیشگی دایرهای چرخان که اشکال و ابعاد مستدیر حاصل از این دوران آسیابگونه، پیوسته انسان محبوس و مجبور را به فراسوهای موهوم این زندان گردان فرا خوانده است.
اما سرنوشت آدمی، همانا پرواز در شعاع همین قفس مات و مدور بوده است که چرخ فلکوار، فراز و فرودی متوالی و متکرر دارد. بند آخرین شعر، تصویری عمیق و عاطفی است از افسردن و پژمردن جماعت گیج و گرفتار:
نشستیم
و
به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب، شط علیلی بود
این بار، شب مانند دریایی بیمارگونه به نظر میرسد که همچنان بازتاب درون غمآلود و دردآمیز مردمان است. مردمانی تنها و ترکخورده. بیهوده نیست که شاعر در سطر دوم این بند، فقط و فقط از یک «و» عطف در ساخت یک مصرع مستقل بهره جسته است این و او عطف، معطوف به تاریخ تنهایی و تنهایی تاریخی ماست که در گوشهای کز کرده است، بودنی است معطوف به زنجیرة سطرها و سیطرههای پیشین و پسین.
اما با توجه به نظام اندیشگی شاعر، میتوان از چشماندازهای عینی نیز به تماشا و تأویل «کتیبه» پرداخت. از دریچهای دیگر «کتیبه» میتواند مظهر تلاش و تکاپوی مداوم و مستمر تودهها برای برگرداندن سنگ جبر اجتماعیـ سیاسی دوران باشد که همواره، همچون کوهی مهیب، حضور و استبداد جمعی، آگاهی و عقلانیت فردی و جمعی، با صوت و صفیری ناشناس، مردمان را به دگرگونسازی تقدیر فرا میخواند.
آزاداندیشان، پیشگام این انقلاب و دگرگونی میشوند و مردمان نیز با عزم و پایداری سترگ خویش، و با تحمل رنجها و شکنجههای مستمر، بار جنبشهای اجتماعی را بر دوش میکشند، اما فراتر از همه اینها، «کتیبه» در ما و با ماست. هر کس در زمان و مکانی کتیبهای دورو در درون دارد که از هر سو بازتابی یکسان دارد. آنجا که اخوان میگوید:
نوشته بود:
همان،
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آن رویم بگرداند
واژة «همان» چکیدة همة دیدهها و شنیدههاست از تماشایـ هر دو سوی هستی. در این «همان» همة تجربههای تلخ بشر در مسیر رسیدن به «آن» موعود مقدس نهفته است. اما هنوز و همچنان «همان است و همان خواهد بود» این دور تسلسل، به مثابة تقدیری ازلیـ ابدی همزاد آدمی است. اما آدمی بهراستی تا به این حد محکوم و مجبور است؟ آیا نمیتوان... ؟
سرنوشت مردمانی که میکوشند کوه عظیم جبر را جابهجا کنند، از منظری اساطیری، یادآور اسطورة یونانی سیزیف است. سیزیف نیز به جرم فریب خدایان، محکوم است که صخرههای عظیم جبر بشری را که پیاپیفرود میآیند، به اوج بغلتاند و دوباره ... ، بدینگونه تاریخ تلخ او، تکرار و تسلسل همین رنج ابدی است. بیهوده نیست که «آلبرکامو»ـ نویسنده و فیلسوف نامدار فرانسویـ سرنوشت انسان قرن بیستم را شبیه سرنوشت سیزیف میداند که باید زندگی را همچون سنگ سیزیف بر دوش خود حمل کند.۷ «کتیبه» همچنین یادآور بنمایة داستان قلعه حیوانات اثر «جورج ارول» است که در آن جنبش آزادیخواهانه حیوانات در نهایت به استبداد تازهتری میانجامد این داستان به طور سمبولیک فرجام انقلاب کمونیستی روسیه به رهبری لنین را که به دیکتاتوری پرولتاریای استالین انجامید به نمایش میگذارد... در نهایت، کتیبه، «دشنامی است به تاریخ که جماعات انسانی را به دنبال نخود سیاه فرستاده است... »۸
ساختار کلامی «کتیبه» تلفیقی است از اسلوب زبان پر صلابت کهن و برخی امکانات زبان امروز از رهگذر همین تلفیق، شاعر هم در تکوین فضایی تاریخیـ اساطیری توفیق یافته است و هم در تجسم فضایی عینی و عاطفی.
از وجوه دیگر ساختار این شعر، روح رواییـ دراماتیک آن است که قدم به قدم به پیوند روحی مخاطب با زنجیرة حوادث و حالات شعر میافزاید؛ به نحوی که مخاطب در جریان سیال کنش و واکنشهای جسمی و روحی کاراکترهای شعر، نقشی فعال مییابد. نقاشی و نمایش دقیق حالات و حوادث، نیز در فرآیند مشارکت خواننده با متن نقشی بسزا ایفا میکند. وزن سنگین شعر (مفاعیلن و مفاعیلن..) با هنجاری موقر و مناسب با روایت، بهخوبی کندی حیات و حرکت آدمیان را در چنبرة جبر تاریخ و اجتماعی، مجسم کرده است؛ کما اینکه کمیت طولی سطرها همواره با کشش صوتی کلمات، با هنجار حوادث و نیز با حالات کارآکترها دارای تناسب ساختاری است مثلاً پراکندگی و ناهمگونی طولی مصراعها در ابتدای شعر از سویی، و پیوستگی و تساوی طولی آنها در بخش دوم شعر (به هنگام اتحاد و حرکت جماعت) از دیگر سو، مبین پراکندگی و پیوستگی افراد در دو برهة خاص از واقعه است در سراسر شعر، خط مستقیم روایت شاعرانه بر بستر وحدت داستانی نیز به تشکل ارگانیک اجزای شعر مدد رسانده و مانع تشتت درونة متن شده است.
اخوان در سرودن «کتیبه» از اسلوب «روایت و مکالمه» بهطور همزمان بهره جسته است. او بدون هیچ پیشزمینه و پیشساختاری وارد حیطة متن میشود و روایت داستانی را به پیش میبرد. روند داستانی اثر، بر اساس شگرد حرکت از آرامش به اوج و سپس بازگشت به آرامش اولیه است. کما اینکه «ولادیمیر پروپ» استاد مردمشناسی دانشگاه لنینگرادـ نیز تغییر موقعیت یا رخداد را از عناصر اصلی روایت میداند.۹ عنصر مکالمه (Dialogue) نیز در شعر به تکوین فضایی حسی و ملموس بر بستر درام، یاری رسانده است؛ یا آنجا که در اواخر شعر، عمل داستانی عمدتاً بر پایة مکالمات به پیش میرود و شاعر خود به عنوان «دانای کل دخیل» در عرصة روایت و دیالوگها حضور دارد و با مراقبتی هوشیارانه تعادلی ساختمندانه بین سه عنصر روایت، مکالمه و تصویر برقرار ساخته است. با اینهمه، در آثار اخوان، غلبة روح روایی بر روند تصویری به وضوح نمایان است.
به همین جهت برخی معتقدند که اخوان در عرصة اشعار روایی، بعضاً از منطق شعری فاصله میگیرد و آگاهانه یا ناخودآگاه به ورطة نظم و سخنوری در میغلتد. هر چند که او خود میگوید: «من روایت را به حد شعر اوج دادهام اما شعر را به حد روایت تنزل ندادهام.»۱۰ بیشک سلطه و سیطرة روح روایت بر آثار اخوان از ذائقه تاریخمدارانه او نشئت مییابد و همواره او را با سیمایی پیرانه و پدرانه بر منبر نقل و حکایت به تماشا میگذارد، بیهیچ پروایی از اینکه چنین هیئت و هویت معهود و موقری، او را از چشماندازهای تازه و تابناک محروم سازد گویی او بر این باور است که: «در گرایش به سوی نو و تازه، عنصری از جوانی و خامی نهفته است.» پس پیری و پختگی خود را پاس میدارد.
سخن آخر اینکه: کتیبه تندیس هنرمندانه سرشت شاعر است که با سرنوشت آدمی در گردونة رنج تاریخ گره خورده است. گویی اخوان خود را عصارة رنج و شکنج آدمیان محبوس و مجبور در تلاقی تنگ حلقههای زنجیر تاریخ میدانست. این سرشت و سرنوشت او بود که همواره آن روی کتیبه تقدیر را آنگونه بنگرد و بخواند که این رویش را. آیا نمیتوانست «دیگر» ببیند و «دگرگون» بخواند؟ نه، نمیتوانست، یا شاید هم نمیخواست، در هر حال این نتوانستن یا نخواستن، تقدیر شاعرانة او بود. هستی، برای او سکهای دو رو بود که در هر دو رویش «پوزخند تاریخ» نقش بسته بود، و او تا آخرین لحظة عمرش نشنید یا نشنیده گرفت این دعوت را که:
سنگیاست دو رو که هر دو میدانیمش
جز «هیچ» به هیچ رو نمیخوانیمش
شاید که خطا ز دیدة ماست، بیا
یک بار دگر نیز بگردانیمش۱۱
محمدرضا روزبه
پانوشت:
۱ـ رضا براهنی، ناگه غروب کدامین ستاره (یادنامة اخوان ثالث)، ص ۱۲۸
۲ـ سدید الدین محمد عوفی، جوامع الحکایات... ،ص ۲۸۷
۳ـ علیبن عثمان هجویری، کشفالمحجوب،ص ۱۲
۴ـ صدای حیرت بیدار،ص ۲۶۶
۵ـ رضا براهنی، طلا در مس، ج۱، (چ۱۳۷۱) ص۲۶۷
۶ـ سطری از شعر «در این بنبست» از احمد شاملو، ترانههای کوچک غربت ص ۳۵
۷ـ ر.ک: بررسی تطبیقی قهرمانان پوچی در آثار کامو، سارتر و سال بلو، عقیلی آشتیانی، ص۸
۸ـ رضا براهنی، طلا در مس، ج۱، ص۲۷۲
۹ـ دستور زبان داستان، احمد اخوت، ص۱۹
۱۰ـ صدای حیرت بیدار، ص۲۰۰
۱۱ـ اسماعیل خویی، گزینة اشعار، ص۲۹۶
پانوشت:
۱ـ رضا براهنی، ناگه غروب کدامین ستاره (یادنامة اخوان ثالث)، ص ۱۲۸
۲ـ سدید الدین محمد عوفی، جوامع الحکایات... ،ص ۲۸۷
۳ـ علیبن عثمان هجویری، کشفالمحجوب،ص ۱۲
۴ـ صدای حیرت بیدار،ص ۲۶۶
۵ـ رضا براهنی، طلا در مس، ج۱، (چ۱۳۷۱) ص۲۶۷
۶ـ سطری از شعر «در این بنبست» از احمد شاملو، ترانههای کوچک غربت ص ۳۵
۷ـ ر.ک: بررسی تطبیقی قهرمانان پوچی در آثار کامو، سارتر و سال بلو، عقیلی آشتیانی، ص۸
۸ـ رضا براهنی، طلا در مس، ج۱، ص۲۷۲
۹ـ دستور زبان داستان، احمد اخوت، ص۱۹
۱۰ـ صدای حیرت بیدار، ص۲۰۰
۱۱ـ اسماعیل خویی، گزینة اشعار، ص۲۹۶
منبع : سورۀ مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست