پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


نصف‌النهار مبدأ


نصف‌النهار مبدأ
(امروز مولانا و باخ، فردا تختی و مدونا)
بازار موسیقی امروز ما تازگی‌ها به شکل سری‌دوزی انباشته شده از کارهایی «تلفیقی». در نگاه اول،
دغدغه‌ای لازم و درست دارند: پیدا کردن ریشه‌های مشترک فرهنگ‌ها و مربوط کردنشان با یکدیگر.
در این میانه اما، بعضی‌ها عنان از کف داده‌اند و نصف‌النهار مبدأ را گرفته‌اند آنقدر کشیده‌اند که با عبور از استوا، بچسبد به مدار گرینویچ. تا جلال‌الدین بلخی و باخ وارد لقاحی نابرابر شوند. اثری که «داوود آزاد» تولید کرده و نامش را هم گذاشته «رومی و باخ». آمار فروش هم نشان می‌دهد که مردم تشنه‌ی چنین کارهایی هستند و اصلا همین آمارهاست که «آزاد»ها را «گرفتار» می‌کند.
پیش از این در همین ستون کار دیگری در همین احوال را دستمایه‌ی نقد قرار داده بودیم (کاست سیر، مسعود شعاری). در نتیجه نمی‌خواهیم در اینجا تکرار مکررات کرده و دوباره اثری مشابه را موشکافی کنیم، باری عطف توجه زیاد به اثر «بد» جفا بر آثار خوب است.
برای نزدیک‌تر شدن به مقصود این نوشته، ناچار باید چند سطر را به تحلیل این اثر اختصاص دهیم.
«رومی و باخ» نتیجه‌ی چسباندن اشعار مولانا جلال‌الدین بلخی بر روی ساخته‌هایی از باخ است. تا آنجا که از جلد کاست برمی‌آید بخش غربی این اثر در لندن ضبط شده و بخش دیگرش که مربوط به سازهای ایرانی است در ایران. و از همینجا شکاف بین این دو نمایان می‌شود. در این اثر از پیانو و ویولنسل به عنوان سازهای غربی استفاده شده و چند ساز ایرانی از جمله بربط و رباب و دف عهده‌دار ایجاد فضای ایرانی هستند. دیگر نکته‌ی جالب توجه در این اثر استفاده از ساز ریتمیک طبلا است که این روزها به پای ثابت موسیقی تلفیقی بدل شده. بعد هم؛ این طور که معلوم است آوازهای ایرانی در هنگام پخش «باخ» بداهه‌خوانی شده‌اند.
انگار به اتلاف واژه عادت کرده‌ایم. در جلد کاست داوود آزاد خود را به عنوان «تنظیم کننده» اثر معرفی می‌کند انگار آقای «ملفق»! نمی‌داند تنظیم کننده یعنی چه کسی. و نمی‌داند این واژه در موسیقی کلاسیک قبلا تعریف شده. چون مقصود این نوشته یادآوری است باید گفت که «تنظیم کننده فردی است آشنا و مسلط بر اصول هارمونی و ارکستراسیون که ملودی آهنگساز را با به کارگیری اصول و قواعد ریاضی‌وار هارمونی آکوردگذاری می‌کند». در نتیجه استفاده و به کارگیری چند ساز در کنار هم عنوان فخیمه تنظیم کننده را به همراه نخواهد داشت.
مسئله، جوهره‌ی وجودی اثر هنری است. مسئله، کلمه است. کلمه‌ای که هم در اشعار مولوی جاری است و هم در ساخته‌های باخ. اما از این تا آن راهی است به وسعت مرزهاشان. راهی دور و دراز اما پیمودنی. راهی که نپیموده می‌خواهند که برسند. به کجا چنین شتابان؟
همانطور که می‌دانیم مولوی بسیاری از اشعارش را در حالت وجد عرفانی سروده و می‌گویند اغلب می‌چرخیده و می‌خوانده و می‌گذشته و کسی پشت سرش می‌رفته و اشعار را ثبت می‌کرده. می‌توان گفت اشعار مولوی اشعاری رها و آزاد هستند که اغلب در شور و حال عرفانی سروده شده‌اند. در حالیکه ساخته‌های باخ شدیدا قانونمند و علمی هستند به طوری که امروزه هم دانشجویان موسیقی برای فراگیری اصول و قواعد هارمونی و آهنگسازی کلاسیک بیشتر توجه‌شان به کارهای اوست. باخ امروزه، و در تاریخ موسیقی، نماد هنر «باروک» محسوب می‌شود. هنر باروک هنری قانونمند و پر ریزه‌کاری است که توجه‌اش بیشتر به ساختن و پرداختن جزئیات اثر است. این ساختارگرایی البته در عین توجه به یک کلیت واحد صورت می‌گیرد. گرایش به ساختار اساسا در مقابل گرایش به عواطف و احساسات قرار می‌گیرد. احساساتی که منشأ و علت بداهه‌خوانی در موسیقی ایرانی هستند.
رویکردها در کاست «رومی و باخ» البته به اینجاها نمی‌رسند و ما آن کار را بهانه گرفته‌ایم تا حرفمان را بزنیم. رویکردی که با عقیم ماندن در زدایش مرزها در مرز پر رنگ شرق و غرب متوقف مانده و سرانجام، به ارائه‌ای مصنوعی و پلاستیکی نوعی از موسیقی تحت عنوان هنر ایرانی منتهی شده است. نوعی تازه‌ساز که باب دندان تفنن باشندگان آن سوی مرزها باشد و بشود به عنوان کارت پستال هدیه‌اش کرد.
انگار قحط الرجال آمده. روزگار فرو مردن دغدغه‌هاست. روزگاری که دیگر آموختنی‌های موسیقی غرب را نمی‌آموزند و شعر فارسی نمی‌خوانند.
باید پرسید و گشت و دانست که نیستند. کجاست استاد «حسین ناصحی» تا ملودرام رستم و سهراب را بازآفریند؟ کجاست استاد «حسین دهلوی» تا فروغ عشق را در سروده‌های عطار جستجو کند؟ راه و منش استاد «حنانه» چه شد که دیگر کسی «هزار دستان»ی دیگر باز نمی‌آفریند؟ میدان خالی شده که هر کس داعیه‌ی فرهنگ و هنر دارد؟ «محمدرضا لطفی» کجاست تا بار دیگر همه را مست نوای تارش کند؟ چرا باید تمامی این سال‌ها بنشینیم پای تلویزیون تا میان تبلیغات و طنزهای هرز برنامه‌ای بسازند و کار استاد شجریان را نقدی کوتاه و کجدار و مریض کنند؟ از آن طرف کاری می‌کنند که اصلا قید اجرای کنسرت را در ایران بزند؟
چرا احمد پژمانی که اولین اپرای ایرانی را در تالار رودکی (وحدت) به صحنه برد باید بگوید ارتباطم بعد انقلاب با این تالار به کلی قطع شده؟ مسئله فقط به موسیقی برنمی‌گردد. عرصه‌ی تئاتر ایرانی خالی شده، اپرای ایرانی که مبتنی باشد بر قوانین علمی، پیشتر در نطفه خفه شد که امروز بسیاری کم‌دان و عرصه خالی دیده، داعیه‌ی اپرای ایرانی دارند. شعر را فراموش کرده‌ایم. عارف قزوینی که مرد، انگار سرایش تصنیف هم مرد. می‌توان گشت و دید. دردمندی شعر «سایه» را در شور تار «لطفی» پیدا کرد. یا دیگران و دیگران.
چندی پیش از این موسیقی عرفانی مد بازار بود. افراد اغلب دست به عرفانی خواندن و شوریده نواختن می‌زدند. عکس‌های روی جلدها هم همه صوفی. فردایش موسیقی محلی و فولکلوریک باب دندان بازار شد، همان‌ها عرفان را به گوشه‌ای نهاده و رفتند به روستا و آوردند ریختند در کشکول بازار. روی جلدها همه دستار و کلاه نمدی بر سر. امروز هم که از برکت تئوری «پست مدرنیسم» و «گفتگوی تمدن‌ها» موسیقی تلفیقی مد شده، رومی و باخ را دست انداخته در گردن هم می‌بینیم. طبلای مفلوک را لای سیم کمانچه. سیم‌های کلفت گیتار را بسته به کوک شور و ماهور. به انتظار می‌نشینیم که ببینیم «دریدا» و «خاتمی» و «پیتر گابریل» و «مدونا» به همراه «برمودایی» و «ماهواره‌ای» و رنگ در رنگ آبستن، چه ویار می‌کنند و بازار به کدامین موج خود به صخره‌مان خواهد کوبید آخر...

محمدصادق تسبیحی


همچنین مشاهده کنید