یکشنبه, ۱۳ آبان, ۱۴۰۳ / 3 November, 2024
مجله ویستا


نیلوفرقادری‌نژاد


نیلوفرقادری‌نژاد
▪ متولد ۱۳۳۶ تهران
▪ دیپلم نقاشی ۱۳۵۴
▪ لیسانس نقاشی دانشكده هنرهای زیبا ۱۳۵۸
▪ حدود ۴۰ نمایشگاه انفرادی
▪ تعداد كثیری نمایشگاه‌های گروهی در ایران، بلژیك، كانادا، كویت، سوییس، مسكو و قطر.
«یادم هست كه خیلی كوچك بودم و خانم مسنی برای كمك و كار به خانه ما می‌آمد. مادرم می‌گوید كه یك لیوان آب در یك دست و لیوان چای هم در دست دیگرت بود و دنبال او راه می‌افتادی كه او حالا خسته شده و می‌خواستی یك‌جوری قدردانی خودت را نشانش دهی. »
پدر نیلوفر داروساز و مادرش خانه‌دار بود و در فامیل هم كسی كه به طور مشخص در رشته‌ای هنری فعالیت كند, نبود. «اما در خانواده‌ها حتماً زمینه‌هایی هست كه چنین گرایش‌های هنری شكل می‌گیرند، پشتكار پدرم همان چیزی است كه من از او یاد گرفتم, و مادرم خیلی جاها كارهایی كرده، كه خارق‌العاده است. او با وجود شرایط سخت زندگی، بسیار خوب آن را اداره و ما را خوب بزرگ كرد.»
با همه‌ی عشق، هستی‌اش را به پای ما ریخت. این عشق، عاطفه، گذشت و خلاقیتی كه در مواجهه با مسایل زندگی از خود نشان می‌داد، مگر همه، لازمه‌ی هنرمندی نیستند. »
نیلوفر فقط برای آدم‌ها دلش نمی‌تپید, بلكه حیوانات را هم خیلی دوست داشت. راحت با آن‌ها رابطه برقرار می‌كرد، تربیت و رام‌شان می‌كرد، با آن‌ها حرف می‌زد و رفته‌رفته نقشی انسانی در زندگی او پیدا می‌كردند، هم‌بازی‌هایش می‌شدند, به كمك تخیل, با آن‌ها همه جا می‌رفت و ماجراها و داستان‌هایی كه برای دیگران عجیب بود و برای خودش باور كردنی، رخ می‌داد. زندگی كودكانه او یكسره خیال‌پردازی بود.
«نزدیك خانه ما و در ته كوچه، خانه قدیمی و متروكه‌ای بود, كه از لابه‌لای مشبك‌های آجریش, داخل آن را نگاه می‌كردم. آن‌جا محل زندگی موجودات گوناگون و بروز همه‌ی اتفاق‌ها، داستان‌ها و افسانه‌هایی بود كه می‌شنیدم. »
وقتی كه مدرسه رفتن را شروع كرد, این خیال‌پردازی‌های بی‌وقفه برای او مشكل‌ساز شدند. مدرسه جایی بود كه خلوت او را به هم می‌زد. معلم و كلاس درس, تداوم خیالاتش را پاره پاره می‌كرد. معلم او را مدام هشیار می‌كرد, ولی او لذت خیال را با چیز دیگری عوض نمی‌كرد. رفته‌رفته مشكلات بیشتر می‌شدند. درس‌ها را یاد نمی‌گرفت و این به انزوای او دامن می‌زد، پس مدرسه جای خوبی نبوده و كم كم جادوی قلم و كاغذ را كشف كرد. به وسیله آن‌ها می‌شد آن‌چه را كه دیگران قادر به دیدنش نبودند, به آن‌ها نشان داد. صفحه صفحه كتاب‌ها و دفترهایش پر شدند از آن‌چه او می‌دید. مصیبت مدرسه ادامه داشت. خواهر بزرگترش (فریبا) در رشته مجسمه‌سازی دانشكده هنرهای زیبا دانشگاه تهران پذیرفته می‌شود. «وقتی می‌دیدم او چقدر خوب از هركول و ونوس طراحی می‌كرد، غرق لذت می‌شدم. خیلی دلم می‌خواست كه من هم مثل او می‌توانستم هر چه را كه می‌دیدم، بكشم. ولی فقط بلد بودم كه تخیلی, طراحی یا نقاشی كنم. اولین مواجهه من با مدل زنده, وقتی بود كه به توصیه یكی از معلم‌های دوره دبیرستان, در «هنرستان دخترانه بهزاد» ثبت نام كردم. برای امتحان ورودی آن می‌بایست از روی مدل زنده طراحی می‌كردم. » در هنرستان بهزاد پذیرفته می‌شود, و سه سال آخر دبیرستان را در آن‌جا تحصیل می‌كند. سه سالی كه همه حقارت‌های گذشته را جبران كرد. دیگر مدرسه اصلاً جای بدی نبود. شب و روزش شده بود كار و پر كاریش او را به‌زودی متمایز از دیگران كرد. «آن‌جا موفق بودم.
حقیقتاً خودم را پیدا كردم. قبلاً در تمام دوران مدرسه, به خاطر این كه درسم خوب نبود و اصلاً توجهی به درس نداشتم، خیلی رنج می‌كشیدم, ولی وقتی هنرستان رفتم، رفته رفته اعتماد به نفس پیدا كردم. (۱۳۵۱ تا ۱۳۵۴)
سال‌های تحصیل در هنرستان، سال‌های تجربه اندوزی و خودشناسیش بود و و كم كم علاقه‌های خود را بهتر می‌شناخت. ابوالقاسم حالتی و محمدابراهیم جعفری، مهدی حسینی معلم‌های موثر او و لوترك، نقاش مورد علاقه‌اش شده بودند. به كارهای لوترك علاقه داشت، چون احساس می‌كرد وجه مشترك زیادی با او دارد. مانند او دوست داشت آدم‌های رانده شده و یا فراموش شده را بكشد. درون‌گرایی ذاتی‌اش به طراحی‌هایش حال و هوایی اكسپرسیونیستی بخشیده بود و همین خصوصیت را او در كارهای احمدامین نظر می‌یافت. با او هم دوره بود و هر دو پر كار. و این سبب دوستی پاینده آن‌ها شد.
دیپلم كه گرفت در كنكور دانشكده هنرهای زیبا شركت كرد و در رشته نقاشی پذیرفته شد. با امین نظر، شعاع آفاقی، مسعود سعدالدین و جعفر نجیبی هم‌كلاس هستند. الخاص، وزیری‌مقدم، ایراندخت محصص و بهجت صدر هم از جمله اساتید دانشكده در آن‌ها سال‌ها بودند، اما او بیش از همه مجذوب كلاس درس و شخصیت الخاص می‌شود. ابراز چنین علاقه‌ای تنها از جانب نیلوفر قادری‌نژاد نبود، بلكه دانشجویان بسیاری در این زمینه رابطه نزدیكی با الخاص و كلاس درس او پیدا می‌كنند. «با آقای الخاص از سال دوم، كلاس طراحی داشتیم، آن‌چه كه در تدریس او مرا مجذوب می‌كرد, شور و حالی بود كه همیشه در كلاسش جریان داشت. در كلاس او فقط درس طراحی نبود, شعر بود، داستان بود، از مردم صحبت می‌كرد و ما را مشتاق می ساخت كه به میانشان رفته و از آن‌ها طراحی یا نقاشی كنیم. این با گرایش انسان‌گرایانه‌ای كه همیشه در من وجود داشت, خیلی جور بود و باعث شد كه بین ما دوستی شكل بگیرد. »
«سال‌های قبل از انقلاب بود و شوری كه در جامعه جریان داشت. در این شرایط به جاهای زیادی برای طراحی رفتم؛ به بیمارستان‌های معلولین، كه هم از آن‌ها طراحی می‌كردم و هم به آن‌ها آموزش طراحی می دادم، به میخانه‌ها، بیمارستان‌های روانی، خانه سالمندان، محلات فقیرنشین و... و هر جایی كه می‌شد برخوردِ رودررویی با عامه مردم داشت. بی‌حد طراحی می‌كردم. به طوری كه آقای الخاص موقع دیدن كارهایم, مهربانانه می‌گفت: «برای امروز بس است. دیگر خسته شدم. »
«تشویق‌های او خیلی به من اعتماد به نفس می‌داد. چیزی كه در كودكی و نوجوانی كمتر داشتم و او آن را در من تقویت كرد. این را هم می‌دانستم كه نباید خودم را گم كنم و خودخواه نشوم. با آن‌كه از شاگردان مورد توجه الخاص بودم و خیلی به من محبت داشت و همه جا تعریف مرا می‌كرد، می‌دانستم كه جایگاهم كجاست و سعی كردم كه تواضع خودم را حفظ كنم. به‌نظرم در هنر، داشتن «تواضع» و «تداوم كار» بسیار مهم هستند و اگر این دو را داشته باشی، می‌توانی پیش بروی. و الا غرور و خود باختن، پایان كار هنرمند است.»
پیش از این هم اشاره شده است كه در سال‌های انقلاب در ایران، مردم فقیر و محروم مهم‌ترین موضوع و محور فعالیت كثیری از روشنفكران و گروه‌های مبارز بودند، كه همین نیز، از یك طرف موجب همدلی و همراهی آن‌‌ها، از طرف دیگر تلاش برای رسیدن به این هدف مشترك، موجب شور و شوق انقلابی در آن سال‌های اوج شده بود. سال‌های عجیبی بود، روزگار تلاش بی‌حد و خستگی ناپذیر. نیلوفر قادری‌نژاد بی‌دریغ مردم را دوست داشت، سال‌هایی وارد دانشكده شد، كه بحران اجتماعی در ایران رفته‌رفته آشكارتر می‌شد و در كلاس استادی حضور یافت كه توصیه‌اش به شاگردان، حضور در میان مردم بود. شور اجتماعی این سال‌ها، نیروی نهفته و متراكم در او را فنروار رها كرد. شب و روز به عشق مردم، از آن‌ها و برای آن‌ها، كار كرد. به میانشان می‌رفت تا سیمای زندگی‌شان را ترسیم كند. تلاش كرد تا از طریق كنكاش‌های خود، آن‌ها را بشناسد و به خودشان بهتر بشناساند. او تلاش كرد تا غرور، معرفت، بزرگواری و انسانیت آن‌ها را كه در برابر فقر و زیرلایه‌های آن، كدر شده بود، آشكار و شفاف سازد. او خواست و عمیقاً تلاش كرد تا نشان دهد كه چگونه زنگار فقر، ارزش‌های والای انسانی آن‌ها را پوشانده و در عین توانمندی، آن‌ها را زمین‌گیر ساخته است. او دوست داشت كمك كند تا مردم فقیر، خود را بهتر بشناسند و تلاش داشت تا بگوید كه؛ این نه فقط متكبران زورگو، بلكه «ناآگاهی» انسان‌ها است كه اصلی‌ترین و مهم‌ترین دشمن آن‌ها است. و در این تلاش او تنها نبود، اگر چه كوشاترین بود.مسعود سعدالدین، پرویز حبیب‌‌پور، منوچهر صفرزاده، خسرو خسروجردی، شهاب موسوی‌زاده، بهرام دبیری، ثمیلا امیرابراهیمی، كاظم چلیپا، حبیب‌الله صادقی، احمد امین‌نظر، هادی ضیا‌الدینی و مسلمیان.
نویسنده : حسن موریزی‌نژاد
منبع : دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس