جمعه, ۱۳ مهر, ۱۴۰۳ / 4 October, 2024
مجله ویستا
شکوه معجزه و اراده
”میخواهم وقتی ۱۰۰ ساله شدم بمیرم آنهم در حالیکه پرچم کشورم را به دوش داشته و ستاره تگزاس را بهعنوان کلاهم. از آلپ با دوچرخه و با سرعت ۷۵ مایل در ساعت بگذرم. میخواهم از خط پایان بگذرم و همسر و فرزندانم تشویقم کنند. در پایان در دشتی از آفتابگردانهای فرانسوی دراز بکشم زمان به زیبائی سپری شود و درست در نقطهای متضاد با مرگ دردناکی که برایم پیشبینی شده بود، با این جهان وداع کنم.“
این جملات متعلق به لانس آرمسترانگ قهرمان افسانهای جهان و فاتح چندین دوره توردوفرانس است؛ اما ما او را با این عناوین نمیشناسیم. ”لانس“ را مردی پولادین میدانیم که با غلبه بر سرطان به قلههای افتخار رسید و در واقع او را فقط از این جنبه قابل ستایش میدانیم.
لانس اندکی پیش بهطور رسمی از عالم دوچرخهسواری خداحافظی کرد. به همین مناسبت شاید بد نباشد از نگاه دیگری مطابق آنچه وی در کتاب زندگینامهاش اشاره کرده به زندگی پرفراز و نشیبش نگاهی بیندازیم.
▪ تولد
لانس وقتی متولد شد تنها سایه مادر را بالای سر دید؛ چرا که پدر کمی قبل از تولد او فوت کرده بود. آرمسترانگ جثه کوچکی داشت. آنچه ”مادر“ بهعنوان عبارت تأکیدی داشت. آنچه ”مادر“ بهعنوان عبارت تأکیدی بهکار میبرد بعدها سازنده اعمال و رفتار لانس کوچک شد: باید از هر مانعی موفقیتی خلق کرد. لانس کنار مادرش رشد یافت و وقتی ۷ ساله شد برق یک دوچرخه بهزعم خود زشت چشمش را خیره کرد از آنروز او راه زندگی خود را یافت. لانس اعتقاد داشت دوچرخه به معنای استقلال و آزادی هر شخص است. لانس ۴ سال قبلتر شاهد یک اتفاق خانوادگی بود. مادر وی برای دومین بار با شخصی به نام ”تری“ ازدواج کرد. سرانجام این مرد سرپرستی لانس را برعهده گرفت و از آنجا که نام فامیلیاش آرمسترانگ بود نامخانوداگی لانس را به این نام تغییر داد. زمان سپری شد. لانس در کلاس پنجم دبستان اولین موفقیت ورزشی خود را جشن گرفت. شب قبل از شرکت او در مسابقات دوی دبستان، لانس به مادرش گفت که میخواهد مسابقه را بهسود خود خاتمه دهد. مادر به وی نگاه کرد، یک سکه نقره درآورد و رو به پسرش گفت: این یک سکه شانس است. از حالا به بعد تنها باید به یاد داشته باشی یکی از وظایف تو، چیرگی بر زمان است. و او شب بعد فاتح رقابت شد! چند ماه بعد لانس به یک باشگاه شنای محلی پیوست. میگویند وضعیت وی بهحدی وحشتناک بود که مجبور شدند در استخر مخصوص ۷ سالهها به او آموزش دهند. در ۱۳ سالگی یک اتفاق بزرگ آینده را برایش رقم زد. او روی یک شیشه سوپرمارکت اطلاعیهای مبنی بر شرکت همگانی در رقابتهای دوچرخهسواری ماده ”تریاتلون“ دید.
مادر وی او را به فروشگاه مخصوص فروش لوازم دوچرخهسواری برد و لانس برای اولینبار هیبت یک دوچرخهسوار را بهخود گرفت. آرمسترانگ مطلقاً کوچکترین تمرینی برای موفقیت در این رقابت انجام نداد؛ اما در نهایت بهعنوان اولین نفر از خط پایان گذشت! چه رازی در میان بود؟ او بهجای فکر کردن به پیروزی فقط از رکاب زدن لذت میبرد. دوران موفقیت آغاز شده بود. سطح شنای وی نیز بهبود یافت و عملاً به فرد ممتازی در این رشته تبدیل شد با اینحلا خیلی زود یک اتفاق بد رخ داد. لانس در ۱۴ سالگی مادر خود را روی تخت بیمارستان دید. تری ناپدری او بهجای مراقبت از همسرش همراه لانس به شهری دیگر رفت تا رقابت شناسی پسرش را ببیند. این عمل او با خشم لانس روبهرو شد. داستان نفرت او از ”تری“ جالب توجه است. در همان سفر هنگام بازگشت، لانس متوجه میشود تری مدام یادداشتهائی مینویسد و سریع آنها را به سطح زباله حواله میدهد. هنگامی که پدر از این کار دست کشیده و کمی دور شد لانس کاغذهای مچاله شده را از سطل آشغال درآورد و متوجه شد تری قصد خیانت به مادرش را دارد. از آن پس همان ذره احساسی که لانس به تری داشت از بین رفت و پسر نوجوان بهدنبال فرصتی میگشت تا اعتبار تری را از بین ببرد؛ اما قبل از اینکه این کار را بکند تری و مادر لانس از هم جدا شدند. وابستگی لانس به مادرش فوقالعاده زیاد شد. آرمسترانگ در ۱۵ سالگی رقابتهای جام ریاستجمهوری در دوچرخهسواری را تجربه کرد. او اعتمادبهنفس فوقالعادهای داشت و نفر سیودوم شد! همانجا او به خبرنگارانی که راجع به توانائیهایش سؤال میکردند گفت: ظرف ۱۰ سال خود را بالا میکشم و تبدیل به مرد اول دوچرخهسواری جهان خواهم شد.“ شرکت در چنین مسابقاتی خیلی سودآور بود و لانس برای بهدست آوردن پول در تمام مسابقات شرکت میکرد.
▪ اولین تصادف
لانس به سرمایه لازم دست یافت و به مدد آن، یک دوچرخه رالی خرید؛ اما برایش خوشیمن نبود چرا که یکبار هنگام عبور از خیابان با یک ماشین تصادف کرد. لانس رابه بیمارستان بردند و دکتر به وی گفت که نباید ۳ هفته حتی فکر تمرین به ذهنش خطور کند.
لانس روز بعد از بیمارستان مرخص شد و با جسارت به مادرش گفت علیرغم خواست دکتر قصد دارد در یک رقابت دیگر شرکت کند. مادر در کمال تعجب با این خواسته موافقت کرد. لانس تمام باندها را از بدنش باز کرد و در مسابقات بهعنوان نفر سوم شناخته شد.
روزنامهها از نوجوانی میگفتند که تخت بیمارستان تا سوم شدن در یک رقابت بزرگ دوچرخهسواری را فقط در چند روز طی کرد. او به دکتر خود نامهای نوشت و او را از قضیه مطلع کرد. دکتر با تعجب گفت: نمیتوانم باور کنم. با پول حاصل از موفقیت در این رقابت، یک فیات قرمز دست دوم خریداری کرد. لانس مدتی بعد خیلی اتفاقی به عضویت تیم ”سوبارو مونتگمری“ درآمد. لانس یکبار دیگر آرزوی بزرگ را بیان کرد: ”دوست دارم بهترین دوچرخهسواری باشم که دنیا بهخود دیده، علاقهمندم به اروپا بروم نه اینکه خوب باشم بلکه قصد دارم بهترین باشم.“
در اولین مسابقهای که همراه با تیم جدید شرکت کرد عملکرد مطلوبی نداشت. جاده سنسباستین در اسپانیا لغزنده بود و آرمسترانگ تنها توانست بهعنوان نفر یازدهم از خط پایان بگذرد. مردم وی را تحقیر میکردند. لانس بدترین مسابقه دوران حرفهای خود را گذرانده بود و در فرودگاه مادرید بینهایت عصبانی بود. آرمسترانگ برای اولینبار ناامیدی را تجربه کرد؛ اما صحبتهای دوستش در او تأثیر گذاشت. بلیت پرواز پس داده شد و لانس ماند تا در رقابتهای ۲ روز بعد شرکت کند. لانس دیوانهوار رکاب زد و در نهایت روی سکو با چهرهای خندان دیده شد. لانس اینبار خوشحال به خانه بازگشت. یکی از سختترین رقبای او چپاپوچی دوچرخهسوار اهل آرژانتین بود که همواره این جوانک آمریکائی را تحقیر میکرد. یکبار هنگامیکه این ۲ نفر کنار هم مشغول رکاب زدن شدند لانس در پاسخ به سؤال حریف در مورد اسم خود گفت: من لانس آرمسترانگ هستم و تو فقط در پایان مسیر این اسم را به یاد خواهی آورد!▪ سرطان
یک روز در ساعت ۷ صبح با خانه لانس تماس گرفته میشود و نتیجه آزمایش چند روز قبل او به اطلاع مادرش میرسد. او سرطان دارد. مادر شروع به شیون و زاری نمود. لانس با دوست نزدیکش ”کوین“ تماس گرفت و گفت: من سرطان دارم. لانس در روزهای ابتدائی کاملاً شگفتزده و تا حدی ناامید شده بود؛ اما پس از آنکه توانست قدرت فکر کردن راجع به این مشکل را بیابد روحیه خود را بازیافت. فردای روز اعلام نتیجه، لانس یک عمل جراحی سخت پیشرو داشت. خیلی زود غده سرطانی لانس رشد یافت و به دستگاههای حیاتی او صدمه زد. یکهفته زیر لولههائی که روی سینه کار گذاشته شده بود سپری شد تعداد زیادی آزمایش خون انجام گرفت. با شیمی درمانی مداوم موئی در سر لانس باقی نمانده بود. او مجبور بود در محیطی کاملاً استریل باقی بماند. در یک صبح شنبه وقتی لانس از خواب بیدار شد تا به دستشوئی برود، با دیدن تصویر خود در آئینه وحشتزده شد. یک لخته خون بزرگ در سر و سینهای متورم و خونآلود. او با وحشت مادرش را صدا زد و گفت: بیا و این را ببین. مادر خیلی سریع به دکتر تلفن زد و با دستورات پزشک توانست مشکل را تا حدودی برطرف کند. یک تقویم ۳ ماهه برای ضبط وقایع شیمیدرمانی در نظر گرفته شد. لانس هر روز صبح در خلال هفته اول شیمیدرمانی زود هنگام از خواب برمیخاست لباس میپوشید، هدفون در گوشی میگذاشت و شروع به قدم زدن میکرد. او حتی در آن زمان نیز دست از دوچرخهسواری برنمیداشت. مردم به وی نگاه میکردند و میگفتند: چگونه یک سرطانی که در محاصره شیمیدرمانی و آزمایش خون نیروئی در خود ندارد به این سرعت رکاب میزند؟
▪ آرمسترانگ یک محقق سرطان
لانس آنقدر درباره سرطان مطالعه کرد که تبدیل به یک فوقتخصص در زمینه آسیبشناسی سرطان شد! او در خلال دوره اندکی بر تحصیلات خود افزود و صاحب مدرک شد. لانس نمیتوانست غذاهائی که حاوی گوشت و شکر بود مصرف کند. پس از چندین دوره پیاپی شیمیدرمانی ناگهان اعلام شد علائم تومورها رو به سقوط است و پس از مدتی غدهها کاملاً از بین رفتند. لانس میگفت: سرطان بد آدمی را انتخاب کرده است. وقتی بهدنبال یک بدن میگشت تا به آن آویزان شود با انتخاب من بزرگترین اشتباه را مرتکب شد. یک اشتباه بزرگ!“
روز بعد رسماً دکتر جواب آزمایش را اعلام کرد و لانس در بزرگترین مبارزه زندگیش پیروز شد. او تنها یکماه بعد بار دیگر دچار علائم منفی شد؛ اما خیلی زود معالجات لازم را انجام داد و هرگز بیماری برنگشت.
▪ آشنای با همسرآینده
عشق و سرطان همراهانی غریب بودند و در مورد لانس، آنها همزمان پدید آمدند. روز سیزدهم دسامبر ۱۹۹۶ موعد آخرین مرحله شیمیدرمانی بود و یکماه بعد ”کریستین ریچارد“ با لانس ملاقات کرد. این زن که کارمند یک شرکت حسابداری بود همسر آینده لانس نام داشت.
لانس و کریستین که ملقب به ”کیک“ بود مدتی پس از آشنائی با هم ازدواج کردند و در یک آپارتمان ۳ طبقه ساکن شدند. لانس تمرینات خود را شروع کرد و با همان اراده آهنین عنوان کرد قصد دارد در رقابتهای توردوفرانس به مقام قهرمانی برسد. با این حال وی در دام شکست گرفتار شد. او در فصل ۱۹۹۹ طی دومین دوره رقابت در والنسیا دچار سانحه شد. چندی بعد شانه شکسته شده بهبود یافت و توانست نام خود را بهعنوان یکی از نفرات شرکتکننده در توردوفرانس ثبت کند. ”میگوئل ایندوراین“ افسانه اسپانیائی دوچرخهسواری آنجا در انتظار لانس بود؛ اما این دوچرخهسوار تنها بهخود و قهرمانیاش فکر میکرد. مراحل اولین رقابت توردوفرانس در کوهستان برای لانس که هنوز بهطور کامل سرطان را از بدن خود دور نیافته بود، دشوار بود. پاهای وی از قدرت سالیان قبل بیبهره بود؛ اما ذهنی قوی، جور پاها و اندام ضعیفش را میکشید.
در مراحل میانی، معجزه واقعی رقم خورد. لانس دیوانهوار پیدرپی از خط پایانها میگذشت و رفتهرفته به صدر جدول نزدیک میشد و حالا صدمتر تا جاودانگی! او نفس عمیق میکشد تا هوای رقیق کوهستان را وارد ریههایش سازد. به فیلمی که شب قبل دیده بود میاندیشید و لبخند میزد. هنگام عبور از خط پایان آخرین مرحله و قطعی شدن قهرمانی با اتومبیلهای پشتیبانی که عدهای از دوستانش بودند صحبت میکرد. او گفت: شماها سیب دوست دارید و آنها گفتند بله چطور مگه؟ و در ادامه داخل میکروفون فریاد زد: چطور میشود کسی از سیب لعنتی خوشش بیاید؟ لانس دستهایش را بهسوی آسمان دراز کرد، از خط پایان گذشت و ناباورانه دست روی صورتش گذاشت. حالا او قهرمان جهان بود. همسر وی در هتل روبهروی تلویزیون نشسته بود و میگریست. تعدادی از کارکنان بیمارستانی که لانس دوره درمان سرطان را در آنجا طی کرد نیز حاضر بودند و با تعجب کار استثنائی این ابرمرد را با دهانی گشاده از تعجب، تحسین میکردند. سیل پیامهای تبریک بهسوی او روانه میشد. نام ”لانس“ وارد تاریخ شد؛ اما وی وقتی برای فکر کردن راجع به این قضیه نداشت. رقابتهای سال بعد در پیش بود و باید از قهرمانی خود دفاع مینمود. آرمسترانگ رقبای قدرتمندی داشت؛ اما به راحتی پیراهن طلائی توردوفرانس را بار دیگر از آن خود نمود. موفقیتها تمامی نداشت. تنها چندسال از آن دوران میگذرد و برای لانس اوضاع خوش تغییر نیافته بود. او همچنان ”کیک“ همسرش را کنار خود میبیند و البته تولد فرزندش ”لوک دیوید“ نیز به زندگی مشترک آنها طعم شیرینی بخشیده است. مادرش نیز هنوز کنارش است. شخصی که بنا به گفته لانس از ۱۸ سالگی با او بزرگ شد. چندی قبل قهرمان را متهم نمودند که فقط سالی یکبار آن هم در رقابتهای توردوفرانس خود را آماده میکند و حتی بعدها عنوان شد از داروهای نیروزا استفاده میکند. این حرفها در مقایسه با آن سختیها و مصائبی که در گذشته تحمل کرده بود اصلاً دردآور نبود. لانس سرانجام از ورزش دوچرخهسواری کنارهگیری کرد.
▪ کلماتی از آرمسترانگ
مردی گرفتار سیلاب شده بود و همچنانکه آب تا سقف خانهاش بالا میآمد منتظر بود تا نجات یابد. یکنفر با قایق موتوری فرا رسید و گفت: بیا تو را نجات دهم؛ اما وی با رد تقاضا گفت که خداوند نجاتش میدهد. آب همچنان بالا میآمد. دقایقی بعد یک هواپیمای نجات از آن بالا گذر کرد و برای او طنابی انداخت مرد باز هم با رد درخواست جمله قبلی را تکرار کرد. آب تمام خانه را فرا گرفت و مرد غرق شد. در بهشت فرشتهای را دید و پرسید: چرا خدا مرا نجات نداد؟ فرشته با عصبانیت گفت: خدا برای تو یک قایق و یک هواپیما فرستاد؛ اما از آنها استفاده نکردی!
من فکر میکنم همه ما مثل آن آقائی هستیم که روی پشتبام در انتظار نجات نشسته بود. شرایط و وقایعی بهوقوع میپیوندد که اغلب معنای آنها را متوجه نمیشویم. هر کدام از ما شیوهای متفاوت در مقابله با مشکلات اتخاذ میکنیم. عدهای دعا میکنند، برخی با الکل از آن فرار میکنند. کیفیت روحیه به یکنفر این توان را میدهد که بدون ترس و با قاطعیت مقابل خطر بایستد. به هیچ چیز جزء شجاعت نمیتوان مسلح شد. بچهها راحتتر مقابل موانع سخت میایستند. آنها بچهاند و مانند بزرگان لغات بزرگی چون شکست و ناامیدی را متوجه نمیشوند. بچه میگوید من میخواهم بازی کنم عجله کن! این همه آنچیزی است که او میخواهد. سرطان نوعی مرگ نیست. من میکوشم آن را معنی کنم. بعضی اوقات نیمهشبها از خواب میپرم و دلم برای پسرم تنگ میشود. او را از تختخوابش بیرون میآورم و در گهوارهاش میگذارم و پسر دست و پاهایش را تکان میدهد. آنهنگام احساس میکنم زندگی دوباره به رویم آغوش گشوده است. هر چه او بلندتر گریه میکند من بیشتر میخندم. بعضی وقتها دنیا خاکستری و بیوفا بهنظر میرسد آنهنگام گواهینامه خود را بهدست میگیرم و به چهرهام مینگرم. اگر قرار باشد بین پیروزی در توردوفرانس و سرطان یکی را برگزینم سرطان را انتخاب میکنم؛ چرا که هر چه دارم بهعنوان یک عنصر زنده، یک مرد، یک همسر، یک فرزند و یک پدر همه را بهنوعی مدیون سرطان هستم.
منبع : روزنامه ابرار ورزشی
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست