یکشنبه, ۲۵ شهریور, ۱۴۰۳ / 15 September, 2024
مجله ویستا
دردی در درون جان؛ دردی بیکران!
یوکیو میشیما یکی از نویسندگان بزرگ ژاپن و به عبارتی بهتر یکی از نویسندگان چیرهدست جهان است. او که نام اصلیاش هیرائوکا کیمی تاکه بود، در سال ۱۹۲۵ در خانوادهای به دنیا آمد که مادرش شیزوئه تبار سامورایی داشت و پدرش آزوسا کارمند رسمی دولت و فرزند فرماندار پیشین کارافوتو (ساخالین جنوبی) بود. وی همواره به نیای پدری مادرش میبالید و با غرور و افتخار از او یاد میکرد. یوکیو در کودکی به مدرسه <گاکوشوئین( >پیرز) رفت که اغلب شاگردان آن اشرافزاده بودند و از پذیرش پسری که تبار اشرافی نداشت در میان خود به شدت پرهیز داشتند. مدیریت مدرسه را ژنرال نوگی مارسوکه برعهده داشت. شیوههای آموزشی و پرورشی این مدرسه بیشتر بر پایه تعلیم اصول نظامیگری استوار بود و با پسر حساس و شاعرپیشهای مثل میشیما به گونه غریبهها رفتار میشد.
با این همه، او در سال ۱۹۴۴ تحصیلاتش را با درجه ممتاز و اخذ چنان نمرههای بالایی در این مدرسه به پایان برد که امپراتور هیروهیتو با صدور فرمان افتخار و اهدای ساعتی مزین به قاب نقره همراه توشیح تقدیرنامهای او را <پرافتخارترین دانشآموز ژاپن> خواند. وی در همین سال به تحصیل در دانشگاه امپراتوری توکیو پرداخت و در سال ۱۹۴۷ با درجه ممتاز از همین دانشگاه فارغالتحصیل شد. چندی به خدمت وزارت دارایی درآمد و پس از استعفا، در سپتامبر ۱۹۴۸ یکسره به کار نوشتن پرداخت. ۱۳ ساله بود که نخستین شعرها و داستانهایش در نشریه ادبی مدرسه <پیرز> چاپ شد.
نخستین داستانش که مورد توجه خوانندگان و منتقدین قرار گرفت، <بیشهزاری غرق شکوفه> نام داشت که اولین بار در سال ۱۹۴۱ در مجله کوچک <بونگی بونکا( >فرهنگ ادبی) به چاپ رسید. این داستان سرشار از تمثیلها، تصاویر و استعارههایی است که در آثار بعدی نویسنده به گونهای چشمگیر رخ مینماید و پیوسته در نوشتههایش تکرار میشود. راوی داستان، به توصیف نیاکانی میپردازد که هنوز به شکلی در ژرفای وجودش به زندگی خود ادامه میدهند و با او در همه چیز، از همه برتر، در عشق به آفتاب جنوب و دریا وجه اشتراک دارند. دریا- که در نوشتههای میشیما پیوسته چهره نشان میدهد- در مجموعه چهارگانهاش <هوجونواومی> ۷۰۰-۱۹۶۵ دریای حاصلخیزی) به نمادی از کل زندگی بدل میشود، چندان که میتوان ستایش آفتاب و دریا و جنوب را برای میشیما همچون آیین پرستش بدن زیبا- چیزی که همواره به آن اعتقاد داشت- تصور کرد. شیوه نگارش و بیان <بیشهزاری غرق شکوفه>، نشانگر تاثیر مشوقین نویسنده در مدرسه <پیرز> است که نهتنها زمینه آشنایی او را با گروه <نیهون رومانها( >رمانتیکهای ژاپن) فراهم آورد، بلکه همین آشنایی چشماندازهای تازهای پیشروی او گشود. پس از آن به توصیه سردبیران و ویراستاران مجله، نام مستعار <یوکیو میشیما> را برای خود برگزید. این داستان به دلیل کمبود کاغذ در دوران جنگ جهانی دوم، در چهار هزار نسخه به چاپ رسید و تمام نسخههای آن در کمتر از یک هفته به فروش رفت؛ البته در سالهای بعد چندین بار تجدید چاپ شد.
آشنایی میشیما با این گروه نقطه عطفی در کار نویسندگیاش به شمار میرود و تاثیر بسیاری بر ذهن و زبان او داشت. افراد این گروه را متفکرینی تشکیل میدادند که بر یگانه بودن ملت ژاپن، یکتایی فرهنگ و بیهمتایی تاریخشان اصرار میورزیدند. با این همه گرایش و دلبستگی تعصبآلود میشیمای جوان به آداب و سنن و آیینهای ژاپن با نوعی وابستگی شدید به غرب درآمیخته بود که نشانهای آن در داستان <بیشهزاری غرق شکوفه> و همچنین نوشتههای بعدیاش به روشنی مشهود بود. یادگاریهای آبا و اجدادیاش اشیای تزئینی ویژهای بود مثل جعبه لاکی تزئینشده با نقشهایی از صدف برای نگهداری انجیل، که نشانگر چیزی بود غربی در پوششی ژاپنی و چه چیزی بهتر از این نماد میتواند مشخصه بیشتر آثارش باشد؟
میشیما در دوران دانشجویی به شدت تحت تاثیر اندیشههای اسکار وایلد قرار داشت. حتی پس از بالا گرفتن آتش جنگ با انگلیس و آمریکا، به خواندن برگردان ژاپنی نوشتههای وایلد و دیگر نویسندگانی پرداخت که منحرف و فاسد معرفی شده بودند. تصور این نکته چندان دشوار نیست که نظریهپردازیهای متناقض وایلد به ویژه در کتاب <تصورات> که پیوسته مورد علاقه میشیما بود، بر ذهن این دانشجوی بیتجربه جوان چه اثرها داشت. لیکن عشق و علاقهاش به ادبیات غرب- که همواره در دوران زندگی آن را حفظ کرد- او را از ستایش آیینها و سنن ژاپنی بازنداشت و به جهات دیگر نراند.
برخلاف بیشتر نویسندگان بعد از جنگ ژاپن که بر جدایی شیوه و سبک نگارششان از ادبیات دوره <میجی> تاکید میورزیدند، میشیما برای آشنایی بیشتر و کسب الهام، پیوسته تمامی آثار ادبی آن دوره را میخواند و به ذهن میسپرد. عشق و دلبستگی شدیدش به نمایشنامههای نو، تاثیر بسیار شگرفی بر نوشتههایش گذاشت. این نکته از نمایشنامههای مدرن نو که نوشته، طرحریزی و شکلگیری رویدادها در داستانها و رمانهای مختلفش به گونه رخدادهای نمایشنامههای کهن به خوبی آشکار میشود.
در سال ۱۹۴۵ داستانهای <پسری که شعر میسرود> و <سالهای میانه> را چاپ و منتشر کرد و به نوشتن <داستانی در دماغه> پرداخت.
سال ۱۹۴۶ به هنگام تحصیل در رشته حقوق دانشگاه امپراتوری توکیو با شاعر و نویسنده سرشناس ژاپن یاسوناری کاواباتا ملاقات کرد و دستنویس دو داستان خود را به او نشان داد. در ماه ژوئن همان سال به توصیه کاواباتا، داستان <سیگار> او در مجله ادبی تازه انتشار <نانیگن( >انسانیت) چاپ شد که اقبال منتقدین و خوانندگان بسیاری را در پی داشت. دیدگاههای کاواباتا درباره این نویسنده جوان با عقاید همکاران دیگرش در محافل ادبی هماهنگی چندانی نداشت. حقیقت آنکه اگر میشیما در چنین برههای از زمان به کار نویسندگی خود پایان میداد، نوشتههایش یکسره به دست فراموشی سپرده میشد. لیکن در میان آثار او <سیگار> نخستین وصفنامهای است که نویسنده در آن صادقانه به بیان احساسات راستین خود پرداخته و در مقایسه با دیگر آثار ادبی که در نوشتن آنها از شیوههای تصنعی سود برده شده، درخشش چشمگیری دارد. او با این کار عملا برخلاف جهت فراگرفتههایش از نظریههای وایلد درباره زندگی و هنر گام برداشته بود و شاید چنین تحولی برایش چندان خوشایند نمینمود. پافشاریاش در ادامه مقاومت علیه واقعیات، در نخستین رمان کامل او <توزوکو( >دزدان ۴۸-۱۹۴۶) جلوهگر شد که طرحی غیرمنطقی و ناموفق از دو عضو جامعه اشرافیت است که ناخواسته به کام خودکشی کشیده میشوند. شخصیتهای اصلی <دزدان> و دیگر آثار میشیما همه از طبقه اشرافاند. این امر با در نظر داشتن چگونگی و حال و هوای تعلیم و تربیت او در مدرسه <پیرز> کاملا طبیعی مینماید.
در ژوئیه ۱۹۴۸ به گروه گردانندگان مجله <کین دای بونگاکو( >ادبیات نو) پیوست و در سال ۱۹۴۹ چند مقاله تحلیلی درباره هنر کاواباتا در این مجله منتشر کرد. مقالههای او توجه گروه منتقدین را برانگیخت و شناخت بیشتر کاواباتا را همراه داشت. میشیما همواره این نویسنده بزرگ را به دیده تحسین و ستایش مینگریست و برای او احترامی ویژه قائل بود.
در ژوئیه ۱۹۴۹ <اعترافات یک صورتک> را منتشر کرد. این داستان ضمن روبهرو شدن با اقبال گسترده خوانندگان و تایید منتقدان، فروش چشمگیر و قابل توجهی نیز داشت و شهرت و اعتبار بسیاری برای میشیمای جوان همراه آورد. حتی پس از چاپ و انتشار بیش از سی کتاب، <اعترافات یک صورتک> همچنان یکی از درخشانترین و برجستهترین آثارش شناخته شده است. منتقدین با مطالعه این رمان، تواناییها و استعداد میشیما را مورد تایید قرار دادند و ستودند و همه جا با تحسین از آن یاد کردند. خوانندگان نسل جوان نیز اقبال زیادی به آن نشان دادند. <اعترافات یک صورتک> رمان بیپردهای است که حساسیت زیادی در آن موج میزند. قهرمان داستان با آگاهی از غیرعادی بودن غرایز خود به شرح زندگی خویش میپردازد.
<اعترافات یک صورتک> حتی توسط کسانی که از آن ستایش کردند به خوبی درک نشد. تمایلات غیرعادی قهرمان داستان، برای منتقدین نیز چنان گیجکننده بود که برخی از آنان پنداشتند منظور نویسنده بیشک تقلید، تمسخر و اغراق بوده است. ذکر این نکته شایان توجه است که این داستان نه هنگام نخستین چاپ و نه حتی بعدها، هرگز به عنوان اثری ملاک احساس و عشقی آمیخته با احساس گناه ارزیابی نشده است. ناشران آمریکایی هم که توجه و چاپ اثر در آغاز به آنها پیشنهاد شد، آن را نپذیرفتند، زیرا هراس داشتند که به میشیما برچسب <ناشایست> زده شود. خوانندگان ژاپنی، چنین تعبیر کردند که داستان پیرامون احساسات بسیار پیچیده و ظریف پسری تازهبالغ دور میزند که در شرف به خود آمدن است و عناصر داستان به عنوان یکی از نمادها و کمبودهای جامعه ژاپن پس از جنگ تلقی شد. میشیما همواره این مطلب را انکار میکرد که نوشتهاش نوعی اعتراف شخصی است، اما نمیتوان این اندیشه را به ذهن راه نداد که او به راستی و بهگونهای کاملا وفادارانه، احساسات و تجربیات خود را بیان کرده است. بیتردید وی برخی از رخدادها را تغییر داده و تنها بخشهایی از زندگیاش را عرضه کرده است که به کل داستان مربوط میشد و چنین داستان اغراقآمیزی را نوشته است. او در <اعترافات یک صورتک> با شجاعت نکاتی را دستمایه کار قرار میدهد که دقیقا مخالف همه آن چیزهایی است که از ادبیات فراگرفته بود. شاید بتوان گفت که با نوشتن این کتاب کوشید تا شخصیت واقعی خود را بهتر بشناسد. <اعترافات یک صورتک> از نظر شیوه نگارش نیز متفاوت است. نیمه نخستین آن بیش از نیمه دوم جنبه شاعرانه و تخیلی دارد. در پرورش شخصیتهای دیگر به جز راوی داستان، کوشش کمتری به کار برده شده و راوی در حقیقت تمامی درونمایههای خود را به نمایش نهاده است. زندگی احساسیاش با زنجیره تصاویر از بینشهایی که موضوع را روشن میکند، جدا از دیگر کسان جریان دارد بیآنکه نشانهای از طنز در آن دیده شود. با این همه، شدت و حقیقت تصاویر، شهرت بالای رمان را تثبیت میکند.
پس از موفقیت <اعترافات یک صورتک> ناشران اقبال بسیاری به نوشتههای میشیما نشان دادند و چندی نگذشت که او به نوشتن آثاری تخیلی و همهپسند پرداخت؛ هر چند بعدها آن نوشتهها را <بدهای ضروری> خواند و خود آنها را چندان نمیپسندید. او بر این باور بود که دلایل مادی انگیزه نوشتن اینگونه آثار بوده است اما این امکان را نمیتوان نادیده گرفت که میشیما دوست داشت چیرهدستی و توانایی خود را در نگارش آثار به شیوههای گوناگون به همگان نشان دهد و ثابت کند که توان آن را دارد تا برای هر نوع سلیقهای بنویسد. او تا واپسین روزهای زندگی به نگارش داستانهای عامهپسند و مقالاتی پرداخت که تقریبا یکسوم وقتش را میگرفت. با این کار میتوانست به خوبی در رفاه زندگی کند و بقیه وقت خود را به نوشتن داستانهای جدی و نمایشنامه اختصاص دهد. امکان داشت موفقیت <اعترافات یک صورتک> او را وسوسه کند تا به رغم رویگردان بودن از پرداختن به داستانهایی که رنگی از واقعیت داشت، به نگارش در همان حال و هوا ادامه دهد، اما به عمد بر آن شد تا داستانهایی تخیلی بنویسد.
آوازه شهرت میشیما در ژاپنی که به پذیرش شرایط صلح متفقین مجبور شده بود، روز به روز بالا میگرفت. او همچنان بر ضرورت اصول ساموراییها و به قول خودش <راه شمشیر> تاکید میورزید. در هنگامه بالا گرفتن جنگ دوم جهانی، هیچگاه رغبتی به آن نشان نداد و پیوسته به این میاندیشید که با چه ترفندی از زیر بار رفتن به سربازی شانه خالی کند و از این روی چندین بار به دردسر افتاد. چنین مینماید که او بیشتر نگران نوشتههای خود بود تا نگران شکست ژاپن.
در سال ۱۹۵۰ به انتشار <عطش عشق> دست زد. داستان در بخشی از سرزمین ژاپن رخ میدهد که میشیما هیچ شناخت و آشناییای با آن نداشت. قهرمان اصلی داستان بیوهزنی است افسرده،حساس و بسیار عاطفی به نام <اتسوکو> که به تازگی شوهرش را از دست داده است. او تلاش میکند که در خشکی و بیروحی خانواده بیعاطفهاش، گرمای عشق را بیابد و عاقبت دست به ارتکاب جنایت میزند. تکتک شخصیتهای فرعی داستان بهگونه بسیار زیبایی تصویر شدهاند. اصل داستان پیرامون عشق شدید، شورانگیز و یگانهای دور میزند که اتسوکو نسبت به زارع جوانی به نام <سابورو> در دل میپروراند... . به رغم تمام ویژگیهای گنجاندهشده در شخصیت اتسوکو، <عطش عشق> آغاز رها شدن نویسنده از نوعی شیوه نگارش را نشان میدهد. برگزیدن راهی میانه از دو شیوه داستانپردازی تخیلی و تحلیل ظریف و موشکافانه روان قهرمان داستان- خود نویسنده؟- به یقین تصمیم درستی بود که امکان داشت به بهای تباه شدن شاهکارش تمام شود؛ داستانی توصیفگرایانه از نخستین نویسنده معروف و بینالمللی ژاپن درباره چیزهای جذابی که در آیین و سنتهای ژاپنی و غربی برایش کشش داشت و احساسات ضد و نقیضی را در وجودش برمیانگیخت. میشیما در سال ۱۹۵۲ به خارج ژاپن سفر کرد که مسافرتش به یونان نقطه عطف این سفر به شمار میآمد.
یونان در حقیقت عالیتر از آنچه میپنداشت، به چشمش آمد و سبب روشن شدن نکات بسیاری در ذهن او شد. دریافت که هیچیک از صحنههای سیاه زندگی که تا آن زمان در داستانهایش ترسیم کرده بود، کامل نیست. نخستین پیامد این سفر، رمان<آوای موجها> بود که با الهام از داستان کهن یونانی <دافنه و کلوئه> نوشت. این داستان در سال ۱۹۵۴ جایزه ادبی <شین چوشا-> معتبرترین جایزه ادبی ژاپن- را برای نویسندهاش به ارمغان آورد.
میشیما حال و هوایی ژاپنی به داستان بخشید و آن را آنگونه که خود میخواست، پروراند. قهرمانهای اصلی یعنی چوپان و دختر چوپان به پسر و دختری ماهیگیر تغییر ماهیت دادند که در جزیره کوچکی در فاصله از حاشیه <ایزه> میزیستند. او با پرداختی شگفتانگیز داستان کهن را بار دیگر طراحی کرد و با انتخاب دقیق صحنهها و بخشیدن ویژگیهای عالی به قهرمانانش، روح تازهای در کالبد زندگی آنان دمید. تردیدی نیست که میشیما <آوای موجها> را بیشتر به گونه تمرینی در شیوه نگارش میپنداشت، اگرچه میل داشت جنبههای مثبت زندگی انسان را در آن به تصویر بکشد. ضمنا میخواست این نکته را به اثبات برساند که توانایی آن را دارد تا کهنترین و پیشپاافتادهترین داستانها را با چیرهدستی و قدرت خلاقه نویسندگی خود از نو بیافریند و همچون شاهکاری ارائه دهد. استقبال گسترده و بینظیر کتابخوانهای روشنفکر و اقبال همگان از کتاب برایش غیرمنتظره بود. شاید بزرگترین سهم <آوای موجها> در تکامل هنری میشیما این بود که نشان میداد چگونه ادبیات کلاسیک- چه ژاپنی و چه غربی- میتواند همچون جایگزینی موثر برای تجربه انسانی به کار گرفته شود.
سال ۱۹۵۶ <معبد عمارت کلاهفرنگی طلایی> منتشر شد. اکثر منتقدین بر این باورند که این کتاب بهترین اثر اوست که رویدادهای منجر به آتش زدن معبد معروف کیوتو را با قلمی شیوا در آن شرح داده است. داستان، زندگی راهب غیرمتعادل جوانی را بازمیگوید که سراسر عمرش را به پرستش زیبایی معبد گذرانده و سرانجام برای نشان دادن اعتراض خود و دستیابی به رهایی نهایی، معبد را به آتش میکشد. نتیجه داستان- حریق بزرگ- از آغاز روشن است و حس کنجکاوی خواننده نهتنها با آنچه که قرار است رخ دهد تحریک میشود، بلکه بیشتر توجه او معطوف کشف دلیلی است که راهب در اندیشه میپروراند و به خاطر آن میخواهد یک گنجینه ملی را به آتش بکشد و منهدم کند. میشیما دلایل گوناگون را با ظرافت بسیار به هم آمیخته تا عمل راهب را توجیه کند، بیآنکه نگران آن باشد که امکان دارد جوانی تحصیلکرده و بیتفاوت نیز قادر باشد به خوبی چنین افکار پیچیدهای را در هم ببافد. این همه، میزان موفقیت نویسنده را میرساند که چگونه خواننده را ترغیب میکند تا بر این عقیده باشد که حتی عملی کاملا رقتبار میتواند قابل پذیرش باشد، به شرط آنکه به نجات یک انسان و تنها یک انسان بینجامد.
شاید هیچیک از دیگر آثار میشیما را به جز مجموعه چهارگانه <دریای حاصلخیزی> به ویژه از نظر به هم آمیختن بینش و اجرای فوقالعاده نتوان با <معبد عمارت کلاهفرنگی طلایی> مقایسه کرد، اما او در فاصله این دو اثر برجسته به خلق شش رمان دیگر نیز دست زد که هر یک شایان توجه و بررسی است. او روز سیام ماه مه ۱۹۵۸ با یوگو سوگییاما ازدواج کرد. در این مراسم کاواباتا ساقدوش میشیما بود. نخستین ثمره این پیوند دخترش نوریکو در سال ۱۹۵۹ به دنیا آمد و پسرش ایجیرو در سال ۱۹۶۲ متولد شد.
در سال ۱۹۵۹ <خانه کیوکو> را منتشر کرد. میشیما تمام تلاش و استعداد خود را در کتاب <خانه کیوکو> به کار گرفت اما در کوشش برای زنده کردن فضای دهه ۱۹۵۰ با استفاده از تجربههای خود چندان موفق نشد. ناموفق بودن رمان نخستین شکستی بود که نویسنده در دوران حرفه ادبی خود با آن روبهرو میشد و طبیعی است که او را مایوس ساخت اما افسردگیاش چندان دیر نپایید.
در سال ۱۹۶۰ به انتشار داستان کمحجم <پس از ضیافت> دست زد که با موفقیت بسیار روبهرو شد. میشیما در این داستان برنامه انتخاباتی و زد و بندهای <آریتاها چیرو> سیاستمدار مشهور ژاپنی را که برای احراز پست شهرداری تلاش میکرد به گونه آشکار و به وضوح تشریح کرد. سیاستمدار نامبرده از میشیمای جوان به دادگاه شکایت برد و ادعای حیثیت کرد. هر چند یوکیو در این محاکمه شکست خورد ولی منتقدان از این داستان استقبال کردند. اهمیت ادبی این اثر به خاطر آن نیست که یک داستان کلیدی به شمار میآید. در این اثر تخیلی، میشیما آزادانه از مضامین حقیقی استفاده کرده و <کازو> همسر سیاستمدار را که یکی از کاملترین شخصیتهای آفریده اوست، خلق کرده است.
در سال ۱۹۶۲ داستان <ستاره زیبا> را انتشار داد که داستانی بود غیرعادی و آمیزهای از گفتاری بلند و تخیل درباره ارزشهای انسانی. میشیما رفتهرفته به صورت شخصیت ادبی درآمد. افکار و اندیشههایش مقبولیت بیشتری یافت تا جایی که به چهرهای اجتماعی تبدیل شد. سال ۱۹۶۳ داستانهای <شمشیر> و <دریانوردی که از چشم دریا افتاد> را به چاپ رساند و نگارش و تنظیم صحنهای اپرای <میتوکو> را به پایان برد که با موفقیت بسیار اجرا شد. چیرهدستی میشیما در نگارش و تنظیم این اپرا توجه منتقدان را برانگیخت.
در سال ۱۹۶۴ نمایشنامه <چنگ شادمانی> و <ابریشم و بصیرت> را به خوانندگان آثارش عرضه کرد. پس از آن بیوقفه به مطالعه آثار ارزشمند فلاسفه اروپایی و کتب فلسفی آیین بودیسم پرداخت و به <خودآگاهی مطلق> توجهی ویژه نشان داد. با باری از اندیشههای تازه و ذهنی خلاق به نگارش مجموعه چهارگانه <دریای حاصلخیزی( >هوجونویومی) مشغول شد که نخستین بخشهای آن در سپتامبر ۱۹۶۵ به چاپ رسید و توجه خوانندگان و منتقدان بسیاری را به خود جلب کرد. در همین سال <خورشید و پولاد>، نمایشنامه <مادام دوساد> و <تشریفات عشق و مرگ> در ژاپن منتشر شد. موسسه انتشاراتی <گالیمار> ترجمه فرانسوی داستان <پس از ضیافت> را در پاریس انتشار داد و متن انگلیسی <دریانوردی که از چشم دریا افتاد> در نیویورک انتشار یافت. در همین سال بار دیگر سفری را به دور دنیا آغاز کرد و در کنفرانس فرهنگی لندن شرکت جست و نامزدی او برای دریافت جایزه نوبل در ادبیات اعلام شد. (در این سال میخائیل شولوخف برنده شد و البته به عقیده بسیاری از صاحبنظران، ملاحظات سیاسی در این گزینش تاثیر بسیار داشت.) میشیما پس از بازگشت از سفر در مناظرهای با دانشجویان دانشگاه توکیو شرکت کرد و طی مصاحبهای با خبرنگاران اظهار داشت اگرچه نام مجموعه چهارگانهای که در دست نگارش دارد <دریای حاصلخیزی> است ولی این نام از دریایی در کره ماه گرفته شده که در حقیقت خشک و بیحاصل است و نهتنها یادآور برکت، حاصلخیزی و باروری نیست بلکه هیچ نشانهای از زندگی در آن دیده نمیشود.
در سال ۱۹۶۶ بهعنوان استادی و قهرمانی در رشته کاراته دست یافت. کتاب <صدای ارواح قهرمان> را منتشر کرد که ستایشی بود از <کامی کازهها>، خلبانانی که در جنگ دوم جهانی با کوبیدن هواپیمای پر از مواد منفجره خود به کشتیهای آمریکایی خودکشی میکردند. متن کامل <برف بهاری( >کتاب اول از مجموعه <دریای حاضلخیزی> در همین سال منتشر شد. <برف بهاری> داستانی است مستقل و نخستین کتاب از چهار رمان چهارگانه میشیما. وقایع آن در سال ۱۹۱۲ در توکیو و در محافل غیرقابل نفوذی رخ میدهد که با پا گرفتن خانوادههای متمول شهرستانی و تازه به پا خاستهای که درصدد کسب موفقیت اجتماعی و قدرت سیاسیاند و برای طبقه اشراف رقیبی سرسخت به شمار میآیند، در شرف از همگسیختن است. خانواده ماتسوگائه از همین طبقه جدید به پاخاسته است و پسرشان کییوآکی در خانواده اشرافی رو به زوالی بزرگ شده و تربیت یافته است؛ خانواده سرشناس آیاکورا نیز به رغم داشتن موقعیت و نفوذ اجتماعی، قدرت مالی چندانی ندارد.
پسر ماتسوگائه در نخستین مراحل نوجوانی و بلوغ خود، میان این دو قطب فشار قرار گرفته، به شدت عاشق سائوکو دختر کنت آیاکورا است و با همان شدت و خشونت از او بیزار است. در عین حال که به او عشق میورزد، عشق شدید او را پس میزند و در یک حالت فلج روانی قرار دارد. آگاهی از خبر نامزد شدن دختر با یک شاهزاده، ضربه دردناکی به او وارد میکند و درمییابد که عاشق دختر است و این آگاهی، به رابطهای شورانگیز منجر میشود که از پیش محکوم به فنا است. تحسین منتقدان از این کتاب سبب شد که به زودی چاپهای دوم و سوم آن کتابفروشیهای ژاپن را تسخیر کند. هنوز چند ماه از چاپ نخست این اثر نگذشته بود که ترجمه آن به زبانهای انگلیسی و فرانسوی از کتابفروشیهای اروپا سردرآورد و منتقدین اروپایی نیز به ستایش نویسنده آن پرداختند و آن را همسنگ <رومئو و ژولیت> شکسپیر دانستند. یوکیو سپس به نگارش <ویرانی خانه سوزاکو( >در همین سال منتشر شد) و <اسبهای لگامگسیخته( >دومین کتاب از مجموعه چهارگانهاش) پرداخت که این کتاب در سال ۱۹۶۸ انتشار یافت. صاحبنظران داستان کتاب را تمرین شگفتانگیزی از <هاراکیری( >خودکشی سنتی ژاپنی با شکمدری) خواندند. در همین حال وی بهطور محرمانه به فراگیری فنون نبردهای تن به تن مثل جودو و کندو (نبرد با خیزران) دست زد و همزمان گروهی از همفکران خود را گرد هم آورد.
در سال ۱۹۶۸ <دوست من هیتلر> و چاپ دوم <مادام دوساد> انتشار یافت. میشیما در این سال به اخذ درجه استادی در ورزش <کندو> نائل آمد. نامزدی دوبارهاش برای دریافت جایزه نوبل در رشته ادبیات افتخار دیگری بود برای او و ژاپن. در این سال یاسوناری کاواباتا برنده جایزه شد. میشیما نخستین کسی بود که با لباس تمام رسمی و به اتفاق همسرش یوکو به اقامتگاه کاواباتا در ۶۰ کیلومتری توکیو رفت و این پیروزی را به او تبریک گفت و آن را افتخاری بزرگ برای ژاپن دانست. وی در این سال به کار نگارش <معبد سپیدهدم( >کتاب سوم <دریای حاصلخیزی)> پرداخت. او به آداب و رسوم و سنن قدیم ژاپن عشق میورزید. برای ساموراییها، این کهنهسربازان دوران گذشته ارج و احترام بسیار قائل بود.... او خود را مرثیهخوان پیوندهای فروپاشیده خانوادگی، آداب و رسوم زیبای فراموششده از بین رفته و سلوک و رفتار ویژه ژاپنی میدانست که به زوال و اضمحلال کشیده شده بود. رفتار عجیب و غریب جوانان در ژاپن پیشرفته و مدرن امروز همواره دریغ و تاسف او را برمیانگیخت. میشیما برای مخالفت و مقابله با چنین تغییر رفتار و کرداری، درسال ۱۹۶۸ انجمن <حامیان( >سپر) را بنیاد نهاد: گروهی متشکل از یکصد مرد شمشیرزن که کلیه فنون هنرهای رزمی را به خوبی میدانستند و شعارشان وفاداری به امپراتور، احترام به آداب و سنن ملی، بدنسازی و هنرهای رزمی بود.
انجمن حامیان، برای اعلام مواضع خود و نیز جلب توجه دیگران به این باورها، راههای مختلفی را برگزید و با پخش اطلاعیهها و تشکیل جلسههای متعدد میکوشید موجودیت خود را به آگاهی همگان برساند. شرکت در چینن برنامههایی چیزی از نیروی خلاقهاش نکاست.
در سال ۱۹۶۹ سه نمایشنامه <حکایت هلال ماه> همچون <کمانی کشیده>، <ردپای شاه لیر> و <مارمولک سیاه> را منتشر کرد. در نخستین سالگرد تشکیل انجمن حامیان، مراسم باشکوهی بر فراز بام تئاتر ملی انجام شد که گروه بسیاری از هنرمندان سرشناس ژاپن در آن شرکت داشتند.
در سال ۱۹۷۰ متن کامل <معبد سپیدهدم> انتشار یافت که با استقبال خوانندگان و منتقدین روبهرو شد. در همین سال میشیما برای سومینبار نامزد دریافت جایزه نوبل در ادبیات شد که الکساندر سولژنیتسین روسی برنده جایزه شد ولی همگان بر این باور بودند که در این انتخاب، داوران ملاحظات سیاسی را در نظر داشتند. البته این مساله بعدها کاملا به ثبوت رسید، زیرا پس از بردن جایزه نوبل هیچ اثر چشمگیر دیگری از این نویسنده روسیه دیده نشد. جالب آنکه یوکیو پیش از پایان گرفتن کار نگارش مجموعه چهارگانه <دریای حاصلخیزی>، به یکی از نزدیکترین دوستانش گفت که احساس میکند خلاء بزرگی وجودش را فراگرفته و پس از پایان گرفتن داستان کار دیگری نخواهد داشت، جز آنکه خودکشی کند، زیرا از دروغ گفتن به خوانندگان آثارش و تظاهر بیزار است... . در ماه ژوئن همان سال از دوستان و آشنایان خود خداحافظی کرد. در ماه اوت به اتفاق همسر و دو فرزندش به سواحل <شیمودا> رفت. در آنجا کار نگارش <زوال فرشته> چهارمین کتاب <دریای حاصلخیزی> را به پایان برد. این کتاب سه ماه پیش از مرگش منتشر شد.
اواسط ماه سپتامبر یکی از دوستانش به نام کیشین شینویاما چند عکس از او گرفت و آن مجموعه را <مرگ یک مرد> نام نهاد. نمایشگاهی از این عکسها در فروشگاه بزرگ <توبو> برگزار شد. در یکی از عکسها میشیما زانو زده و خنجر در دست آماده شکمدری است و دوستش با شمشیر آخته بلند، منتظر اشاره او تا سر از بدنش جدا کند
غلامحسین سالمی
منبع : روزنامه اعتماد ملی
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست