جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


عدالت، توسعه پایدار


عدالت، توسعه پایدار
در رابطه با عدالت، نگاه به زندگی را می‎توان در توانایی انسان برای بهره‎وری بهینه از امكانات موجود برای تمام انسان‎ها تعریف نمود.
در تمامِ جوامعِ بی‌اعتماد به آینده، كم نیستند كسانی كه همه‌ی فكر و ذهنشان به‌دست آوردنِ «امكانات» است تا روزی فرا رسد كه بتوانند با امكاناتِ به دست آمده، تازه زندگی را شروع كنند. آن كس كه دارد و آن كس كه ندارد، در كسبِ جذب امكانات برای رسیدن به «زندگی» از بینشِ مشتركی پیروی می‎كند. نظام سرمایه ورود به بهشت زندگی را با این شعار نوید می‌دهد: «تنها كلاه خودت را محكم نگه‎دار تا باد آن‎را نبرد»‎. چنین نگرشی هیچ انسانی را به كسب - هراندازه - امكاناتِ به دست آورده راضی نمی‎سازد تا حضور خودش را در ورود به زندگی، اعلام كند. این بینش كه نقطه‌ مقابلِ «بنی‎آدم اعضای یك‎دیگرند...» است، این اصل را كه انسان با «زندگی» معنا می‎شود، دگرگون می‎كند. برآیند چنان نگرشی دست‎نیافتن به امكاناتِ لازم برای شروع زندگی تا پایان عمر است، هرچند در این آشفته بازارِ تلاش برای رسیدن به چنین هدفی، كسانی توانسته باشند با حفظ كلاه خودشان و برداشتنِ كلاهِ بنی‎آدم ثروت‎ها اندوخته كنند، اما آن‎ كسانِ اندك نیز هرگز نتوانستند بگویند : حال كه تمامِ امكانات فراهم شده، لحظه‌ی شروعِ «زندگی» فرا رسیده است.
اندیشه‎ای كه ترویج می‎کند، «هركس به تنهایی باید گلیمِ خود را از آب بیرون بكشد» در واقع، انسان‎ها را برای رسیدن به زندگی در مسابقه‎ای بی‎رحمانه و خشونت‎آمیز قرار می‎دهد كه یادآور برده‌دارانی است که، گلادیاتورها را در بزم‎ها و تفریحاتشان تا سرحد مرگ به جانِ یك‎دیگرمی‎انداختند. وقتی قرار باشد تسلط ساختار جنگلی بر مناسبات زندگی اجتماعیِ انسان‎ها تحمیل شود، جایی برای زندگیِ اجتماعیِ انسانی باقی نمی‎ماند و عدالت در آن رنگ می‎بازد. در چنین مناسباتی اگر كسی كنار گود قرارگیرد، كلاهش پسِ معركه است. همه باید به یكدیگر ابزاری بنگرند، معنای زندگی یعنی تیزهوشی در بهره‎وری از فرصت‎ها، باید در كارها و معاملاتی شركت جست كه بارانی از ثروت را سرازیر كند. فرهنگِ چنین جوامعی، غارتگرِ فرصت‎طلب را كه حتی ناتوان از بهره‎وری بهینه‌ی امكاناتِ چپاول كرده‎اش است باهوش و پركار و لایق معرفی می‎كند و خیلِ عظیم توده‎های غارت‎شده را كه آفریننده تمام نعمت‌ها هستند، بی‎عرضه و ناتوان و قابل ترحم به‌نمایش می‎گذارد. چنین دیدگاهی، ارزشِ «كار» را با بیشترین تخصص‎ها در جایگاهِ پست قرار می‎دهد و وجودِ آن را در سایه‌ی «سرمایه» معنی‌دار می‎سازد. القای چنین نگرشی، كه انسان‎ها را به ابزار «سرمایه» تبدیل كرده است و زندگی هركس را با میزان سرمایه‎اش می‎سنجد، همگان را وادار می‎سازد تا به خودِ خویش بیاندیشند و در جستجوی رسیدن به زندگی كه دیگر چیزی جز دست‎یابی به «سرمایه» نیست، بنی‎آدم را زیر چرخ‎دنده‎ها و پوتین‎هایشان له کنند. این یکی از شناخته‎ترین ویروس تروریسم است‎.
فاصلهٔ فاحشِ طبقاتی، نتیجهٔ رقابت برابر انسان‎ها در یك مسابقه اسب‎دوانی نیست. زیرا در دموكراتیك‎ترین كشورهای سرمایه‎داری، فرصت‎های برابر برای تمام مردم وجود ندارد، مگر این‎كه باور شود بیل‎گیتس‌ها از سرشتِ ویژه هستند و آن‎ها اگر در مكانی خارج از سكنه هم رها شوند، بیل‎گیتس باقی می‎مانند!.
هیچ كس با هراندازه استعداد و توانایی فردی، كه خود نیز محصولِ «كار اجتماعاً لازم» بوده است، نمی‎تواند درآمدی برابر با درآمدِ متوسط میلیون‎ها نفر را به استعانتِ لیاقت و شایستگیِ فردیش به چنگ آورد.**
چنین معجزه‎هایی تنها در نظام‎هایی حادث می‎شود كه «سرمایه» بستر لازم را توسط مجموعه قوانین‎ِ «تروریستی»اش حاكم کرده كه آن را با افتخار «جامعه آزاد» نامیده است‎.«كارِ اجتماعاً لازم»، برخورداریِ اجتماعی را ضروری می‎سازد و رفاه همه جانبه‌ی همگانی را، توسعه پایدار می‎شناسد. شایستگی‎های فردی در پیش‎بردِ «كاراجتماعاً لازم» با تشویقِ مادیِ محدود وتشویق در ارزش‎گذاری اجتماعیِ نامحدود برای «كار»، افتخار‎آمیز تلقی می‎شود. تلاش در ایجاد فرصت‎های برابر برای شركتِ فعال در كار مشترك، رشد نیروهای تولیدی را ضمانت می‎كند و استفاده بهینه از امكانات را ضروری می‎سازد. «كار»‎ی كه فاقد ارزش مبادله شود، ارتش ذخیره بی‎كار را انتظار نمی‎كشد، بلکه مدیریتی را بنا می‎سازد تا، به موازات رشد پایان‎ناپذیر تكنولوژی كه خود حاصل كار بی‎وقفه است، انسانِ جهانی را به سوی توسعه پایدار رهنمون شود.
توسعه پایدار آن‎گونه كه سازمان ملل، تعدادی كشورهای پیشرفته را رتبه‎بندی کرده، بسیار نقد‎پذیر و شكننده است و در این‎باره، یعنی در مفهوم «توسعه پایدار» باید بیشتر به بررسی پرداخت . این امر كه با تعریف «عدالت» پیوند بسیار نزدیكی دارد، پس از كلیدی‎ترین مقوله كه همانا معنای زندگی است بیش‌تر مفهوم می‎شود. در یك جمله «زندگی» را می‎توان برخورداری از «بودن» تعریف کرد ومعنای آن را «لذت» نامید.
این تعریف كلی، اگر بخواهد به نتیجه برسد باید برای مطرح‎ترین مسئله كه همانا «چگونه بودن» است، پاسخی قابل قبول داشته باشد.
ویژگی انسان به مثابه یك موجود جاندار در این است كه علاوه بر غریزه با اندیشه و شعورش به زیست ادامه می‎دهد . این به آن مفهوم است كه زندگی انسانی و یا بهتر گفته شود، انسانی‎تر زندگی كردن، ارتباط بی‎واسطه‎ای به داشتنِ اندیشه و شعوری دارد كه انسان از آن برخوردار است. اما شعور و اندیشه نیز چیزی نیست كه مقداری از آن را به صورت قالبی در نهادش جا‎سازی كرده‎ باشند و یا برایش مقدر شده باشد تا بتواند به همان میزان «انسانی» زندگی كند. شعور و اندیشه كه انسان را با آن می‎توان توضیح داد، اگر خود را وام‎دار «كاراجتماعاً لازم» نمی‎دانست، تحقق نمی‌پذیرفت و تکامل نمی‌یافت. روشن‎تر این‎كه بدون كار و تلاشِ هدفمند، انسان را نمی‎توان تعریف کرد و سخن از «چگونه بودن» نیز گفتاری بی‎مضمون می‎شود. تنها می‎توان چگونه بودن را در پیوندِ «كارِ با شعور» دریافت کرد، شعوری كه حاصل كار است و كاری كه متاثر از شعور، این دو انسان را هویت بخشیده‌اند.
عام‎ترین نگرش مطلوب را در باره‌ی «چگونه بودن» می‎توان از اندیشه به «خود» شروع كرد. شخص می‎تواند آن‎چنان «خود دوست» باشد كه نخواهد هیچ كسی را جانشینِ خود سازد، زیرا «وجود» او یگانه است و از آن گریزی امكان‎پذیر نیست . اما همین وجود یگانه، ایزوله از پیوندِ ارگانیكی با خانواده، محله و زادگاه، كشور و وطن، جهان و ملل، طبیعت و محیط، ریشه‎اش در گذشته، عینیتش در حال و نگاهش به آینده، موجودی انسانی و هویت یافته تعریف نمی‎شود. نسبت انسانی‎تر شدنِ انسان در مالِ خود كردنِ مجموعه مواردی ا‎ست كه هویتِ وجودیِ وی را به مثابه «انسان» حیات بخشیده است. چنین انسانی «خود دوستی» را با عشق به محیطِ زیستِ طبیعی، درك دیالكتیك تاریخ گذشتگان ، پویایی در مناسباتِ ملی ـ جهانی در حال و آینده می‎شناسد و نفرت از اضدادِ آن‎ها را، در مجموع، «چگونه بودن» تعریف می‎كند كه برآیند آن: معنی زندگی را كه چیزی جز لذت نیست، مفهوم و مالِ خود می‎کند.
این‌گونه است که دستیابی به عدالت و توسعه پایدار، یك اجماعِ ملی ـ جهانی را می‎طلبد كه از مبارزات پی‌در‌پی ملت‎ها به منظور استقرار مناسبات نوین در سطح ملی و جهانی حاصل می‎آید كه می‎تواند پویا‎ترین نگرشِ انسان را نسبت به هویتِ رو به تكاملش، در عصری كه زیست می‎كند، به طور عینی حیات بخشد. در زمانِ كنونی كه جهانی شدن به پیش می‎تازد، هیچ كشوری نمی‎تواند به اتكای پیشرفت‎های همه جانبه‌ی درون كشوری خود مدعیِ شاگرد اولی در ورود به مقوله‎ای به نام توسعه‌ی پایدار شود.
پیشرفت‎های همه جانبه‌ی درون كشوریِ چند كشور را،«درآن‎ها نیز جای حرف بسیاراست»، كه بر روی كوهی از اجسادِ اكثریتِ ملل جهان و با بهره‎گیری و استثمار آن‎ها بنا شده است، نه تنها توسعه همه جانبه نام ندارد بلكه عقب‎ماندگی تاریخی آن مللِ به ظاهر پیشرفته را بازتاب می‎دهد. به همین خاطر است كه پیشاهنگان مترقیِ چنین كشورهایی در صف نخستِ مبارزه با جهانی سازی اقتصادِ انحصارگرانه‌ی امپریالیست‎ها پیشگام شده‎اند.
در جهانِ یكپارچه كنونی، مفهوم توسعه پایدار معنایی جز استقرار عدالت همه جانبه در مناسباتِ زندگی اجتماعی تمام ملل در برخورداری از توانِ آن‎ها در بهره‎وری بهینه از امكانات موجود و پیشرفت همه جانبه‌ی نیروهای كار ندارد. در این تعریف، میزانِ سنجش، استانداردهای توسعه غربی نیست كه ضعفِ خود را نشان داده است. ملاك فراهم شدنِ بستری ا‎ست كه ملتِ هركشوری بتواند با «كارِ اجتماعاً لازمِ» خود و در رابطه با مبادله‌ی ارزش واقعیِ نیروی كارش با دیگر ملل، درك بهره‎وری بهینه از نتایجِ آن را در مناسباتِ فراگیرشان داشته باشد. برآیند این امر خوداتكاییِ ملی را در پی‎می‎آورد و مقوله‌ی گریز از «كار» را از بیخ و بن ریشه‎كن می‎سازد.
یك خانواده، كشور و جهانِ همبسته، در توزیعِ عادلانه امكانات و شناخت در چگونگی استفاده از آن است كه می‎تواند خود را در روند توسعه پایدار موفق بداند. میلیاردها امكاناتِ مونوپل شده كه در جهتِ بهره‎وری «شخص» حتا كم‎ترین حاصلِ سودمندی را ندارد، چیزی جز ارضای عقب‎افتاده‎ترین خصالِ به ارث برده از اسلافِ حیوانی‎اش كه تكامل نیافته‎اند نیست.
غریزه‌ی «بكش تا زنده بمانی» را نمی‎توان به عنوانِ «توسعه»، سرمشق قرار داد و دستیابیِ همگان را در آن جایگاه خیالی انتظار كشید. تازیانه‌ی «آزادی سرمایه»، بهشتی آفریده است كه در آن وحشت و ترور، درد و فقر، جنگ‎های قومی و كشوری، جهل و خرافات و... نمونه‎های آشكاری از توسعه پایدارِ تمام كشورهای توسعه نیافته و كشورهای به ظاهر پیشرفته را به نمایش گذاشته است.
ظرفیتِ بالقوه‌ی هر كشوری در صورتی‎كه بر پایه همبستگی حقیقیِ ملی ـ جهانی به فعل درآید، می‎تواند رفاه همه‌جانبه را برای تمام مردم هر كشوری تضمین کند. یعنی محو فقر و بی‎سوادی،عدم اطمینان از آینده، ترس از قوانینِ همانندساز، وحشت از تروریسم، تولیدِ وسایل كشتار جمعی، جنگ‎افروزی‎های قومی، كشوری و جهانی ، مهاجرت‎های اجباری، فرار مغزها، استثمار نیروی كارِ به اجبار ارزان شده‌ی ملت‎های عقب نگه‎داشته شده، هزینه‎های نظامی سرسام‎آور كشورها، هزینه‎های بیهوده و كلان كشورها برای ایجادِ نیروهای انتظامی عریض و طویل كه هرچه بیشتر وسعت می‎یابند باز هم نمی‎توان آنها را با سرعتِ رشدِ جرم و جنایت هم‎آهنگ کرد،افزایشِ بی‎وقفه زندان‎ها، دادگاه‎ها ودربه‎دری خانواده‎ها كه در پس این گیرودارها دور تسلسل‎ را به دفعات به گردش می‎اندازد كه در فقدان همه‌ی آن‎هاست كه كشوری می‎تواند مدعی پیش‎رفت و توسعه‌ی پایدار شود . آیا چنین كشوری در جهان كنونیِ دست‎پختِ امپریالیسم وجود دارد؟ فرهنگ حاكم بر این جهان، خوشبختی را در نظارگر بودن بر بدبختی دیگران القاء كرده است‎. هركس دیگری را می‎بیند و در مقایسه‎ای خفه و تنگ‎نظرانه، با بهتر دانستنِ ناآگاهانه‌ی وضعش نسبت به دیگری، ارضا و خشنود می‎شود!. امپریالیست‎ها چنین نگرشی را توسعه می‎نامند و آن را در ضمیر مردمان كشورهای جهان جا‎سازی و نهادینه می‎كنند‎. در صورتی‎كه «توسعه»، متوسطِ بهره‌وری بهینه از امكاناتِ حاصل در شركتِ «كار اجتماعا لازمِ‎ِ» موجود در جامعه، تعریف می‎شود‎. حال اگر این امكانات كه در جوهر خود، رشد را در پی دارد، محدود هم باشد چیزی از معنای زندگیِ سرشار از لذتِ همگانی نمی‎كاهد كه آن خود، عینِ عدالت و توسعه است .
هادی پاکزاد
*- برگرفته از کتاب «جهان دیگری ممکن است»
**- در سال ۱۹۹۱، «بیش از ۸۵% جمعیت جهان تنها ۱۵% درآمد را به دست آوردند و ارزش خالص درآمد ۳۵۸ نفر از ثروتمند‎ترین افراد ـ میلیاردرها ـ برابر با مجموع درآمد ۴۵% تهیدست‎ترین افراد جهان یعنی ۳/۲ میلیارد نفر بود.» از كتاب «مانیفست، پس از ۱۵۰ سال» انتشارات آگاه، صفحه ۹۱، نوشته دیوید هاروی، ترجمه حسن مرتضوی.
منبع : فرهنگ توسعه