چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
لباسهای عاریه؛ رهاورد همیشهی روشنفکری برای ما
بازخوانی سیر تحولات تاریخ معاصر ایران، فارغ از بررسی سیر جریانهای فکری-فرهنگی، فهم این تحولات را سخت و گاه غیرممکن میسازد. از جمله جریانهای تأثیرگذار در تاریخ معاصر ایران، جریان «روشنفکری» است که همگام با آشنایی اولیهی ایرانیان و به خصوص اهالی دربار با غرب و در اثر فریفتگی آنان نسبت به صورت تمدنی غرب مدرن به وجود آمد.
بنا به شهادت اسناد و مدارک متواتر، جریان «روشنفکری» اصلیترین عامل در تغییر مسیر نهضتهای اصلاحی تاریخ معاصر ایران بوده است. آنچه که البته بیش از هر عامل دیگری در شناخت این جریان مؤثر است، آگاهی از زمینهها و بسترهای شکلگیری مفهوم «روشنفکری» در اروپا و مقایسهی آن با سیر تکوین و تحول این جریان در کشورهای استعمارزدهای چون ایران دورهی قاجار میباشد. این موضوع، دغدغهی اصلی این نوشتار را تشکیل میدهد.
● درآمدی بر مفهوم «روشنفکری»
در سالهای پایانی قرن ۱۷ میلادی، جامعهی فکری-فرهنگی اروپا، انتقال به مختصات جدیدی را تجربه میکرد. واین به دلیل ظهور نویسندگان، روزنامهنگاران و فیلسوفانی بود که خود را متکی به عقل مستقل(منقطع از وحی) و خودبنیاد میدانستند. افرادی که خود را «نمایندگان عصر روشنایی» و روشن اندیش خوانده و دیگران (پیروان ادیان و آیینهای سنتی) را «طرفداران عصر تاریکی» میدانستند.
اینان در زبان فرانسه «انتلکتوئل»(۱) یعنی عقلگرا نامیده شدند. «انتلکت»، همان عقل مدرن اومانیستی میباشد. در واقع، انتلکتوئلها منادیان پیروی از عقل اومانیستی و دعوتکنندگان به سرپیچی از تفکر دینی بودند و به ترویج باورهای مدرنیته میپرداختند. بنابراین اگر انتلکتوئلها را «پیامبران مدرنیته» بنامیم، سخنی بیراه نگفتهایم.
در عهد قاجاریه معادل «منورالفکر» را به جای انتلکتوئل به کار بردند. این نیز از جمله اصطلاحسازیهایی بود که هیچگاه نمیشود مسما را از روی اسم تشخیص داد. جلال آلاحمد در مورد اصطلاح روشنفکر مینویسد: «...روشنفکر تعبیری است که نمیدانم کی و کجا و چه کسی آن را به جای انتلکتوئل گذاشته. و این البته که مابازایی است غلط، ولی مصطلح شده است. آنچه در همین قدم اول روشن است اینکه روشنفکر را به عنوان ترجمهی انتلکتوئل به ما تحویل دادهاند و چون ترجمهی دقیقی نیست، ناچار هدایت دقیقی به چیزی در آن نیست و چون تکلیف خود این مفهوم تاکنون معلوم نبوده است، عجب نیست اگر تکلیف آن که چنین مفهومی به او اطلاق میشود نیز معلوم نباشد. به این طریق یک نکتهی دیگر هم روشن میشود و آن اینکه اگر بخواهیم تکلیف بحث روشن باشد، اول باید در معنی نامها و تعبیرها اتفاق نظر کنیم. پس ببینیم اصل فرنگی این تعبیر از کجاست و به چه معنا است. آدمی وقتی از بند قضا و قدر مهار زندگی خود را به دست گرفت و در سرگذشت خود و همنوعان خود مؤثر شد، پا به دایرهی روشنفکری گذاشت. اگر روشنفکری را تا حدودی آزاداندیشی معنی کردهاند نیز به همین دلیل است که روشنفکر –آزاد از قید تعصب یا تحجر مذاهب و نیز آزاد از تحکم و سلطهی قدرتهای روز- خود را مسئول زندگی خود و دیگران میداند، نه لوح ازل و قلم تقدیر را...»(۲).
روشنفکر در معنای عام میتواند به هرکسی که فکر روشن داشته باشد اطلاق شود. اما خواهیم دید که انتلکتوئل معنایی خاص دارد و اصطلاحی است که مفهوم ویژهای را با خود به همراه دارد. آنچه مورد بحث این نوشتار است، بررسی اجمالی شکلگیری روشنفکری در غرب و مقایسهی آن با روشنفکری ایرانی است.
حرکت روشنفکری در غرب، با انتقادات گسترده از تعالیم کتاب مقدس در دوسطح «اعتبار سند» و «ارزش محتوا» آغاز شد. این حرکت البته کاملا طبیعی و نتیجهی محتوم سیر تفکری است که از قرن ۵ قبل از میلاد شکلگرفته بود. واقعیت این است که مسیحیت، اگرچه عنوان «دین» را همیشه به همراه دارد، اما هیچگاه محتوای دینی (تعالیم وحیانی) نداشته است. تعالیم یونان و روحیهی سوداگری یهودی، در پیوند با ظواهر دستورات مسیح و آیینهای شرقی (همچون میترائیسم)، ارکان مسیحیت را تشکیل میدهند.
آموزههای غیرمنطقی و خرافی که کلیسا در قرون وسطی، به عنوان دین مسیحیت بر آنها مهر اعتبار زد، اکثراً سر در آبشخور تفکر کاسموسانتریک (کیهانمدار) غرب باستان داشت. این تفکر به همراه روحیهی سوداگری یهودی، همچون روح در کالبد ظواهر دین مسیح حلول کرد و آن را از جوهر الهیاش تهی ساخت؛ و این همه التقاط و تحریف، به دلیل ویژگیهای خاص مسیحیت است.
مسیحیت، هیچ «نص» معتبری که سرچشمهی وحیانی داشته باشد ندارد. اولین انجیل، سالها بعد از حضرت مسیح علیهالسلام، توسط یکی از حواریون او و به زبان عبری نوشته شد. به فاصلهای کوتاه، چند نسخهی دیگر از کتاب مقدس توسط دیگر اصحاب ایشان نوشته شد که این کتابها البته اختلاف زیادی با یکدیگر داشتند. ترجمهی این متون غیرمنصوص، راه را برای واردکردن برداشتهای شخصی در آنها باز میکرد. به عنوان مثال «پولس» که یک یهودی متعصب و دشمن حضرت مسیح بود، پس از ایشان ادعای مکاشفه میکند و بیان میدارد که به زیارت مسیح نایل آمده. او اولین انجیل را به زبان یونانی نگاشت و مبانی مسیحیت را تدوین نمود!
این مسئله (غیر منصوص بودن متون مسیحی) که باعث ورود آموزههای التقاطی به مسیحیت شد و آن را از درجهی منطقی و عقلانیبودن ساقط کرد، زمینهی بروز یک شورش فکری را در اروپای قرون وسطی فراهم آورد. اذهان اهل تفکر، در برابر تعالیمی که بیش از همهچیز باعث تعطیلی عقل و اندیشه میشد، ایستادگی میکرد. تثلیث خود یک تناقض بزرگ بود: «یکی است و سه تاست؛ سه تاست و یکی است!». از طرفی دیگر خود مسیح هم تناقضی آشکار بود: «طبیعت ناسوتی-لاهوتی و خدای مصلوب!!». موضوع گناهکاربودن انسان به خاطر نافرمانی آدم، آمرزش همهی مسیحیان به دلیل فداشدن مسیح، منشأ خباثت و شر بودن وجود زن، مرکزیت زمین و بسیاری از گزارههای دیگر یونان که اصول مسیحیت را تشکیل میداد، مسائلی نبود که اهالی فکر را اقناع کند.
دو عامل اجتماعی، روند این حرکت را سرعت بخشید: یکی برخورد قهرآمیز کلیسا با معترضین و دیگری آشنایی روشنفکران غربی با حوزههای علم و اندیشهی اسلامی. اینان از طرفی جزمگرایی غیرمنطقی کلیسا و از طرف دیگر، عقلانیت پیشتاز متفکران اسلامی را میدیدند.
اساس تشکیلات کلیسا بر این گزاره استوار بود که «تمامی احکام کلیسا بدون هیچ دلیلی باید مورد اطاعت قرار گیرد» و اولین حکم هم این بود که «کلیسا خطا نمیکند»! این وضعیت به هیچوجه قابل مقایسه با حوزههای علم و اندیشهی اسلامی نبود. روششناسی پیشتاز دانشمندان اسلامی در فهم دین و سایر علوم، و عقلانیتی که آنان در راستای تعالیم وحی داشتند، توجه هر اندیشمندی را جلب مینمود.
اما این مقطع از حیات غرب، به جای آنکه نقطهی آغاز تعالی و تکامل غرب شود، زمینهی ظهور مدرنیته و آغاز انحطاط بزرگ تاریخ بشر میگردد. واین به دلیل رجوع حیث تفکر انسان به ناسوت بود. روشنفکران غربی، شاگردان خوبی برای دانشمندان اسلامی نبودند. چراکه اینان از روششناسی دانشمندان اسلامی فقط تجربه را آموختند و هرگز درنیافتند که هر علم، روشی مخصوص به خود دارد. و البته چندان هم جای تعجب نیست. اساساً مبانی معرفتشناختی غرب، اجازهی برداشتی غیر از این را به غربی نمیدهد. و صد البته، مسیحیت تحریفشده و قوهی قهریهی آبای کلیسا، بزرگترین سهم را در رویگردانی غرب از دین داشت.
روشنفکری در غرب، با قیام علیه دین آغاز شد. مبنای مخالفت روشنفکران غربی با دین از این جهت بود که دیانت از نوع خرافه و تعالیم مقطعی است و بر عقل و منطقِ قابل اطمینان استوار نیست. این حکم، اگرچه مسیحیت موجود در غرب را هدف قرار میداد اما در عینیتِ جامعهی غربی نیز همین مسیحیت به عنوان دین وجود داشت. در نتیجه در قاموس روشنفکری، اعتراض به «دیانت موجود» متناظر تعرض به «مطلقِ دیانت» گردید.
روشنفکری غربی در مصاف با دیانتِ موجود بیان داشت، اساساً آنچه که کلیسا به عنوان دین عرضه میکند، مربوط به گذشته است و دیگر با نیازهای امروز همخوانی ندارد. کلیسا هم که در سراشیبی سقوط قرار گرفته بود، برای حفظ جایگاه خود اعلام کرد، آنچه که تا به حال به عنوان دین عرضه میشده، یک برداشت بوده است. برداشتهای دیگری هم وجود دارد و هر کسی میتواند قرائت خود را از دین داشته باشد. به تدریج، نظریهی «قرائتهای مختلف از دین»، باعث پیدایش مسائلی دیگر شد که البته همگی این مسائل، محصول طبیعی زمین مسیحیت بودند.
روشنفکران غربی با تکیه بر عقل بشری، آموزههای مسیحیت (دین موجود) را به دو طبقهی فردی و اجتماعی تقسیم کردند و بر این باور بودند که باید در آموزههای فردی، رابطهی خود با خدا را از دین بگیریم و در آموزههای اجتماعی از عقل و تجربهی بشری مدد بگیریم. اما پس از مدتی دریافتند که حتی از آموزههای فردی آن نیز نمیتوان دفاع کرد و به این نتیجه رسیدند که اساسا نباید گزارههای کتاب مقدس را «واقعنما» تلقی کرد. مثل یک رمان که برایش اثرگذاری مهم است، نه تطابق با واقعیت. و این سیر همچنان ادامه داشت و دارد.
به هر حال، از زمان پیدایش روشنفکری در غرب، طیفهای متعددی در میان آنان یافت میشود. گروه وسیعی از آنها صراحتاً الحاد (آتئیسم) خود را اعلام کرده و اما گروهی دیگر از آنان خود را دئیست(۳) خواندند. همچنین عدهای از روشنفکران غربی نیز در عین پایبندی به مبانی و اصول تفکر مدرن، سعی در حفظ برخی ظواهر دینی و مسخ باطنی آنها نمودند.
● سرآغاز
«من بارها گفتهام که روشنفکری در ایران، بیمار متولد شد. مقولهی روشنفکری با خصوصیاتی که در عالم واقعیت دارد -که در آن، فکر علمی، نگاه به آینده، فرزانگی، هوشمندی، احساس درد در مسائل اجتماعی و به خصوص آنچه که مربوط به فرهنگ است، مستتر است- در کشور ما بیمار و ناسالم و معیوب متولد شد. چرا؟ چون کسانی که روشنفکرانِ اول تاریخ ما هستند، آدمهایی ناسالمند»(۴).
برای بررسی چگونگی شکلگیری و سیر تحول روشنفکری در ایران، رویکردهای متفاوتی وجود دارد. نگارنده در این نوشتار، با نگاه به کارکرد روشنفکری، به بررسی این جریان، در چهار موج میپردازد.
معروف است که روشنفکری در ایران، «عقیم» به دنیا آمد. این تعبیر کاملاً رسایی برای توصیف جریان روشنفکری در ایران است. قصهی غمانگیز روشنفکری ایرانی، شروعش ابتذال فکری و وطنفروشی است و پایان وحشتناکش، سرگردانی و تشتت فکری و بحران هویت. و این همه، به دلیل تقلیدی بودن روشنفکری در ایران است. تقلیدی به شدت سطحی و عوامانه از نسخهی غربی. روشنفکران ایرانی برای روشنفکران غربی مثل شاگردانی هستند که بدون توجه به خاستگاه مفاهیم درسی، صرفاً درس را حفظ کردهاند.
آغاز روشنفکری در ایران، به زمان آشنایی ایرانیان با غرب در دورهی آققیونلوها باز میگردد. اهالی دربار، در این دوره و در دورهی قاجاریه با غرب تماس برقرار کردند. اولین پرسشی که در آغاز این آشنایی در ذهن ایرانیان شکل گرفت، این بود که «چرا ما عقب ماندیم؟».
اگرچه این پرسش از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است، اما مهمتر از این پرسش، پیشنیازهای پاسخگویی به آن میباشد. این پرسش از مقایسهی صورت تمدن غرب با وضعیت ایران بهوجودآمد. پس یافتن پاسخ برای آن نیازمند دو شرط اساسی بود: یکی شناخت مبانی فکری غرب فارغ از صورت تمدنی آن و دیگری شناخت عوامل واقعی عقبماندگی ایران. بنابراین پاسخ به پرسش «چرا عقبماندیم؟» متوقف به یافتن پاسخ برای دوپرسش اساسی دیگر است:
۱) مبانی تمدن غرب چیست؟
۲) دلیل انحطاط اجتماعی-سیاسی ایران چه بوده است؟
دو طیف عمده برای پرسش «چرا عقب ماندیم؟» پاسخ داشتند. یکی علمای اسلام و یکی هم درباریانی که مسحور جاذبههای صورت تمدن غرب شدهبودند. دانشمندان اسلامی درکنار عوامل متنوع فرهنگی اجتماعی، یکی از دلایل عمدهی عقبماندگی ایران را «حکومت پادشاهان فاسد و نالایق» و «کنارگذاشتن اسلام از صحنهی مناسبات اجتماعی-سیاسی» میدانستند. اما درباریان غربدیده، که مناسبات ظاهری و الگوی زندگی غرب، چشم و دلشان را پرکرده بود، «دین» را عامل اصلی عقبماندگی میدانستند. و اینجا آغاز داستان روشنفکری در ایران است.
اگر قرار میبود، هر گروه، پاسخ خود به پرسش مزبور را عملی کند و در جهت رفع موانع گام بردارد، کاملا مشخص است که کدام گروه، از حمایت و پشتیبانی اربابان قدرت و ثروت بهرهمند میشود. و این نکتهای است که در سراسر تاریخ روشنفکری در ایران -چنان که خواهیم دید- مشهود است.
● موج اول روشنفکری؛ در تکاپوی غربپرستیِ متعبدانه
به جرأت میتوان گفت که نطفهی روشنفکری در ایران در لژهای فراماسونری و در بستر تعالیم ماسونی بسته شده است. روشنفکران اولِ تاریخ ایران، یا خود صاحب لژ فراماسونری بودند (همچون میرزا ملکم) و یا دیگران را به تأسیس یا پوستن به لژهای فراماسونری تشویق میکردهاند (مثل آخوندزاده)(۵).
«میرزا ملکم» را پدر روشنفکری ایرانی نامیدهاند. او اولین ایرانی است که به تأسیس لژ فراماسونری پرداخت (او محفل خود را فراموشخانه نامید) و اولین پیامهای روشنفکران غربی (در قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی) را وارد ایران کرد. آثار و نوشتههای او تا مدتها به عنوان مانیفست روشنفکری، خط مشی اکثر منورالفکران ایرانی را ترسیم میکرد و حتی امروز هم میتوان روح حاکم بر افکار او را، در آثار روشنفکری تشخیص داد.
وی فرزند مردی ارمنی به نام میرزا یعقوب بود. میرزا یعقوب در سفارت روس سمت مترجمی داشت و در تمام عمر برای انگلیسیها جاسوسی میکرد. در اسناد و مدارک موجود، دوفقره جاسوسی از او بهطور واضح در دست میباشد(۶).
میرزا ملکم در ده سالگی به فرانسه میرود و پس از بازگشت، به عنوان مترجم شاه در دربار به کار گمارده میشود(۷). او دربارهی خود اینطور مینویسد: «جوان بودم که به فساد مملکتم پی بردم و انحطاط مادی آن را شناختم. پس شعلهی اصلاح طلبی در من فروزان گشت. اروپا که بودم، سیستمهای اجتماعی و سیاسی و مذهبی مغرب زمین را مطالعه کردم. با اصول مذاهب گوناگون دنیای نصرانی و نیز با تشکیلات جمعیتهای سری و فراماسونری آشنا گردیدم. طرحی ریختم که عقل سیاست مغرب را با خرد دیانت شرق به هم آمیزم. چنین دانستم که تغییر ایران به صورت اروپا کوشش بیفایدهای است. از این رو فکر ترقی مادی را در لفافهی دین عرضه داشتم»(۸).
اسماعیل رائین دربارهی التقاطی که در تفکرات ملکم بوده است، مینویسد: «ملکم در ترویج افکارش در فراموشخانه و بعد جامع آدمیت، از آئین اگوست کنت (فیلسوف و جامعهشناس فرانسوی) الهام گرفته . . . و آنچه که از اصول آزادی در نوشتهها و رسالات ملکم مشاهده میشود، اقتباس از عقاید جان استوارت میل (فیلسوف انگلیسی) است»(۹).
ملکم به جز فعالیتهای روشنفکری، تلاش بسیاری در تحکیم استعمار انگلیس داشت. او دلال معاهدهی ننگین رویتر بود که به همراه سپهسالار، در ازای گرفتن دویست هزار لیره، حق انحصاری بهرهبرداری از معادن نفت و زغالسنگ و آهن و مس و سرب و نیز معافیت کامل مأموران انگلیسی از پرداخت گمرک و مالیات و همچنین امتیاز انحصاری احداث هرگونه کمپانی را به بارون جولیوس رویتر فروختند. یکی از روشنفکران معاصر (که با ستایش بسیار از اندیشههای متجددانهی ملکم یاد میکند) دربارهی پولپرستی او مینویسد: «در زمینهی پولپرستی ملکم، دو لکهی سیاه بسیار بزرگ در زندگی او وجود دارد: امتیاز رویتر و امتیاز لاتاری؛ و در این مسئله دوست و دشمن همرأیند . . . ملکم جدا از پولپرستی، بسیار شهرتطلب و خودخواه و مقامپرست نیز بودهاست»(۱۰).
اگرچه ملکم مؤسس جریان نفاق روشنفکرانه در ایران بود، اما نفاق او در سالهای پایانی عمرش، تبدیل به الحاد و تأسیس دین بشری (به تقلید از کنت) گردید(۱۱). او در سال ۱۹۰۸ میلادی در حالی که ۱۰ سال بود سفارت ایران در ایتالیا را نمایندگی میکرد، درگذشت.
از دیگر روشنفکران موج اول باید از «فتحعلی آخوندزاده» نام برد که رسما با بیانات الحادیگونه، مروج جدایی دین از سیاست بود. او که پرچمدار «پروتستانتیسم اسلامی» است، گرایشهای شدید شووینیستی داشت.
میرزاصالح شیرازی، حاج سیاح محلاتی، زینالعابدین مراغهای و عبدالرحیم طالبوف تبریزی از دیگر روشنفکران موج اول هستند که همگی البته التقاط راست (گرایشهای لیبرالیستی) دارند. روشنفکری موج اول، اصلیترین عامل انحراف نهضت مشروطیت بود که با سوارشدن بر جنبش عدالتخواه مردمی، آن را درجهت منافع استعمار هدایت کرد.
نکتهی دیگری که بایست بدان اشاره شود، همزادبودن ژورنالیسم شبهمدرن با روشنفکری ایرانی است. روزنامههای طلیعه و کاغذ اخبار اولین نشریات ایرانی هستند که توسط روشنفکران موج اول منتشر شد. میرزاملکم نیز روزنامهی «قانون» را بهراه انداخت و دلیلش اختلافی بود که با دولت وقت پیداکرد(۱۲).
بسترسازی برای ترویج مدرنیسم، تأسیس ژورنالیسم شبهمدرن، محدودکردن نفوذ اسلام و روحانیت اصیل و حمایت کامل از استعمار غرب از اصلیترین کارکردهای موج اول روشنفکری است، که گویی همچون صفات ژنتیکی، برای همیشه، همراه کودکِ عقبافتادهی روشنفکری ایرانی ماند.
● موج دوم روشنفکری؛ جادهصافکنِ استبداد پهلوی
جریانیرا که امثال ملکم و آخوندزاده و حاج سیاح محلاتی بهوجود آوردند، امثال تقیزاده و کسروی و فروغی ادامه دادند. موج اول روشنفکری از طریق بسط لژهای فراماسونری توانست تا حدودی یک جریان اومانیستی روشنفکری را به راه بیندازد. در این مدت، روشنفکران ایرانی تبدیل به نمایندگان و کارگزاران رسمی استعمار پیر شدهبودند. نتیجهی مستقیم همکاری اینان با استعمار، رویکارآمدن رضاخان میرپنج بود.
در امتداد موج اول روشنفکری، روشنفکران موج دوم برمیخیزند. این روشنفکران، با تمام دستهبندیهایی که (به لحاظ سیاسی و گرایشهای فکری) داشتند، کارکرد واحدی یافتند و آن عبارت بود از همکاری برای بهقدرت رساندن رضاخان. روشنفکران مأموریت داشتند تا دورهی پنجم مجلس شورای ملی را به مجلس پذیرش حاکمیت رضاخان تبدیل کنند. این کار از طریق حزب سوسیالیست (که بقایای اعتدالیون و عامیون مجلس چهارم بود) صورت گرفت. روشنفکران موج دوم نیز البته همچون اسلاف خود، بزرگترین مانع خویش را روحانیت اصیل و در رأس آنها سیدحسن مدرس میدیدند. به همین دلیل به ترور شخصیت او پرداختند.
سرانجام رضاخان به قدرت رسید. در این مقطع، روشنفکران ایرانی مأموریت جدیدی برای خود درنظرگرفتند: تدوین مبانی تئوریک و ایدئولوژیک استبداد پهلوی و تلاش برای ریشهدواندن مدرنیسم در زمین فرهنگ ایرانی. رضاخان که حالا مرید آتاتورک هم شدهبود، طرح ناسیونالیسم را بهجریانانداخت. او قصد داشت تا از طریق احیای آئینهای ایران باستان، زمینه را برای حذف اسلام از فرهنگ مردم فراهم کند. اینجاست که احساس مسئولیت روشنفکران (در مورد تحقق غربزدگی) با دستور رضاخانی ملازم میشود. سردارسپه، لشکری از روشنفکران را بسیج میکند تا فرهنگ و تاریخ و ادب ایران را با رویکرد «بهحاشیهراندن اسلام و پررنگکردن آئینهای باستانی»، بازنویسی کنند.
از جمله روشنفکران موج دوم (که تا پایان حکومت پهلوی امتداد دارد) میتوان به حسن پیرنیا، احمد کسروی، علی دشتی، محمدعلی فروغی، سیدحسن تقیزاده و احمد کسروی اشاره کرد. هریک از اینان، گوشهای از کار را به عهده گرفته و به پیش بردند. پیرنیا تاریخ ایران باستان را مینویسد، کسروی دین جدیدی با عنوان «پاکدینی» تأسیس مینماید(۱۳)، دشتی به مداحی رضاخان و اقدامات او مشغول است، فروغی تمام پشتپردهی حکومت پهلوی را به دوش میکشد و تقیزاده سخن از تغییر همهچیز و تقلید از غرب در همهی ابعاد میگوید.
در مجموع اگر قرار باشد سازمان روشنفکری موج دوم را به دقت بررسی کنیم، باید به بررسی لژهای فراماسونری در دورهی پهلوی اول و دوم بپردازیم. اصولاً فراماسونری ایرانی، در دوران پهلوی بود که سازمان منسجمی پیداکرد. تمامی مقامات حکومت پهلوی از لژهای فراماسونری سربرآوردهبودند و اساسا مسیر رسیدن به مقامات بالای حکومتی از این لژها میگذشت. روشنفکری موج دوم نیز در بستر محافل ماسونی تداوم مییابد و اصولاً خط مشی روشنفکری موج دوم در لژهای فراماسونری تعیین میشد. روشنفکری در دورهی پهلوی، از دایرهی رجال گسترش یافته و به صورت تشکلها و احزاب سیاسی نیز متبلور میشود.
روشنفکران موج دوم، همچون پدرانموجاولیشان، افتخارات بزرگی در زمینهی وطنپرستی دارند! قرارداد ننگین نفت را در سال ۱۹۳۳ میلادی، تقیزاده امضا نمود. واقعهی مسجد گوهرشاد در کابینهی دوم فروغی به وقوع پیوست. و فهرست کامل افتخاراتی این چنین، خود کتابی قطور خواهد شد. مبارزه با اسلام و روحانیت اصیل به صورتی منسجمتر و شدیدتر از طریق بسیج امکانات دولتی، توسط روشنفکران موج دوم پیگیری شد.
شرح موج دوم روشنفکری، داستان غمانگیز پیوند بین «جریان التقاط مبتذل فکری-فلسفی» و «چکمههای استبداد سیاه پهلوی» است که نتیجهاش بسط فرهنگ غربزدگی و استقرار نظامات اجتماعی سکولار در ایران میباشد. موج دوم روشنفکری که تا پایان سلطنت پهلوی تداوم مییابد، مأموریت داشت تا وابستگی کامل ایران به غرب را محقق نماید.
● موج سوم روشنفکری؛ در جستجوی جزیرهی گنج!
گروهی از روشنفکران ایرانی در دورهی پهلوی دوم و خصوصا بعد از کودتای ۱۳۳۲، فعالیتهایی را به صورت پنهان و در حاشیه انجام میدادند. از سال ۱۳۴۲ و با اوج گرفتن نهضت حضرت امام، موج سوم روشنفکری به صورت یک جنبش سیاسی و بر روی موج دوم، ظاهر میشود. این روشنفکران اگرچه رابطهی تشکیلاتی با حکومت پهلوی نداشتند، اما در کارکرد، تفاوت ماهوی با موج دوم روشنفکری ندارند. فعالیت اینها نیز در جهت تحکیم غربزدگی و حذف دین از جامعهی ایرانی است. این موج از روشنفکری نیز با استعمار پیوند دارد و در راستای سلطهی او گام برمیدارد. به طور کلی میتوان دو گرایش فکری را برای این موج از جریان روشنفکری در نظر گرفت. یکی گرایش چپ (که التقاط سوسیالیستی داشته و در پیوند با شوروی بود) و یکی هم گرایش راست (که التقاط لیبرالیستی داشته و در پیوند با آمریکا بود). وجه تشابه هردو، پهلویستیزی است؛ اما تفاوتشان در این رویکرد از دو جهت بود: روشنفکران چپگرا با حکومت پهلوی مقابله میکردند، چون پهلوی، حافظ منافع نظام بورژوای غرب لیبرال بود. اما روشنفکران راستگرا تنها ازاین جهت با حکومت پهلوی مخالفت میکردند که خود را کارگزاران لایقتری برای آمریکا میدانستند. لذا شعارشان این بود که «شاه باید سلطنت کند، نه حکومت».
در رأس چپگرایان، روشنفکران حزب توده قرار داشتند. ارانی، پیشهوری، ملکی و کیانوری از این دسته بودند. و در رأس راستگرایان، روشنفکران جبههی ملی قرار داشتند که از این میان میتوان به دکتر مصدق، خلیلی، عمیدی نوری، احمد ملکی، فروهر و بختیار اشاره کرد. کارکرد اصلی روشنفکری موج سوم، ایفای نقش رابط اطلاعاتی و منبع جاسوسی برای استعمار (شرق و غرب) بود. نگاهی به خاطرات و دستنوشتههای اینان، پرده از ماهیت فعالیتهای روشنفکریشان برمیدارد.
بررسی موج سوم روشنفکری از دو جهت مهم است: یکی اینکه منجر به شکلگیری موج چهارم روشنفکری (روشنفکری به ظاهر دینی) گردید و دیگر اینکه در میان روشنفکران موج سوم، افراد معدودی از مرام خویش بازگشته و به بررسی چندین دهه روشنفکری پرداختند. حرکت اینان باعث شکلگیری پرسشهایی اساسی در ذهن جامعهی فکری ایران گردید. پرسشهایی که خیلی زودتر از این و در آغاز آشنایی با غرب میبایست مطرح میشد. دربارهی جلال آل احمد و حماسهای که اینان رقم زدند بایستی بهطور جداگانه صحبت کرد و این مختصر را گنجایش شرح بیشتر نیست.
در سال ۱۳۴۲، جنبش بیداری مردم فراگیر شده و نهضت امام خمینی، اوج گرفت. امام، بنا را بر بیدارساختن مردم گذاشته و درصدد برآمده بود تا ظرفیت بیبدیل دین را در ساماندهی و ادارهی زندگی فردی و اجتماعی بشر به همگان ثابت کند.
«بدترین کاری که ممکن بود یک مجموعهی روشنفکری در ایران بکند، کارهایی بود که روشنفکران ما در دورهی پانزدهسالهی نهضت اسلامی انجام دادند؛ به کل کنار رفتند! نتیجه هم معلوم شد. مردم مطلقا از آنها بریدند. البته تا حدودی، تعداد خیلی معدودی وسط میدان بودند. از جمله خود مرحوم جلال آل احمد بود. حتی شاگردان و دوستان و علاقمندان او وارد میدان نشدند؛ خیلی دورادور حرکت میکردند»(۱۴).
موج سوم روشنفکری همچون پدران موج اولیشان، البته تمام تلاش خود را به کار برد تا سوار بر این جنبش، نهضت امام را به نفع خویش مصادره کند. اما جایگاه رهبری دینی و دلدادگی مردم به ولی فقیهشان، مانع از این کار میشد. ضمن اینکه مردم، پاسخ واقعی «چرا عقب ماندیم؟» را یافته بودند. مردم، سلطهی استعمار از طریق حاکمان فاسد و سرسپرده و سیطرهی فکری-فرهنگی یاران و کارگزاران آنها را عامل اصلی بدبختی خود میدانستند. مردم به حاشیه رفتن دین در عرصهی نظامات اجتماعی را عامل تیرهروزی خویش تشخیص داده و درصدد جبران برآمدهبودند.
روشنفکران ایرانی اما تنها درسی که از نهضت حضرت امام آموختند، این بود که برای یافتن پایگاه مردمی در ایران، فقط و فقط یک راه وجود دارد و آن تمسک به دین است. به همین دلیل، تحقق آرزوی خویش (مدرنیزاسیون ایران) را در بهرهبرداری از ظرفیتهای مذهبی میدیدند. اینجاست که از میان جریانهای روشنفکری موج سوم، جریاناتی پدید میآید که درصدد پیوند ظواهر دین با روح اومانیستی تعالیم غربی است. این جریانات که بستر شکلگیری موج چهارم روشنفکری هستند، به شدت اسیر التقاط بودند. شهید مطهری در نامهی تاریخی خود به امام، وضعیت را اینگونه شرح میدهد که ما الآن با یک عده روشنفکر روبهرو هستیم که آیات را تفسیر به رأی میکنند و تفسیر سوسیالیستی و مارکسیستی و اگزیستانسیالیستی از قرآن ارائه میدهند(۱۵).
در میان این جریانات، همچنان دو گرایش چپ و راست (سوسیالیستی و لیبرالیستی) وجود داشت. با این تفاوت که جای روشنفکران سنتی حزب توده را جوانانی گرفته بودند که با روحیهی چریکی (به تقلید از چهگوارا)، جایگاه تاریخی خویش را در رستاخیز پرولتاریای ایرانی جستجو میکردند. مارکسیسم، دلِ مبارزین جوان را برده بود. سازمان مجاهدین و چریکهای فدایی خلق، از جمله نمایندگان این جریان هستند. برای اینها مبارزه هدف بود نه وسیله. بههمین دلیل است که با بهثمرنشستن مبارزات مردم ایران و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اینان که بقای خود را در مبارزه میدیدند، به مبارزه با حکومت الهی برخاسته از رأی مردم میپردازند.
لیبرالهای سنتی جبههی ملی نیز جای خود را به روشنفکران نهضت آزادی داده بودند. روشنفکران راستگرا البته همچنان روحیهی محافظهکاری خویش را حفظ کردند و این ریشه در روح لیبرالیستی افکار آنها داشت. نکتهی جالب توجه اینجاست که روشنفکران جوان سازمان مجاهدین، به لحاظ معرفتی، فرزند روششناسی مهندس بازرگان هستند. واین گونه است که چپ از دلِ راست بیرون میآید.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با وقوع انقلاب دوم (تسخیر لانه جاسوسی) و فاش شدن وابستگی سران دولت موقت و همچنین پس از عزل بنیصدر (که خود را از روشنفکران جبههی ملی میدانست(۱۶)) و فرار او، روشنفکری ایرانی به یک خواب زمستانی فرو رفت. در این میان، قدیمیترهای موج سوم روشنفکری، در قامت اپوزیسیونهای غیرقانونی در خارج از کشور، به تبلیغ علیه جمهوری اسلامی میپرداختند.
همچنین با شروع جنگ تحمیلی، روشنفکران داخلی به گوشهای خزیده و منتظر ماندند تا جنگ پایان پذیرد. در این بین، با افشاشدن ماهیت خشن و ضدمردمی گروهکهایی همچون چریکهای فدایی خلق و سازمان منافقین و بعدها با تحقق وعدهی حضرت امام در خصوص اینکه مارکسیسم به موزههای تاریخ میپیوندد و با فروپاشی شوروی، تب چپگرایی نیز در بین روشنفکران ایرانی فروکش کرد. و این اولین ضربهی مهلکی بود که بر پیکر روشنفکری ایرانی وارد آمد. چراکه روشنفکران چپگرا، سر در جوی آبی داشتند که سرچشمهاش خشک شده بود.
● موج چهارم روشنفکری؛ موج مردهی استحاله و نفاق
با پایان یافتن جنگ تحمیلی و برخاستن ندای توسعه، موجچهارم روشنفکری حرکت خود را به نمایش میگذارد. در این زمان، با افول کمونیسم و مارکسیسم، این لیبرالیسم بود که به عنوان یگانه ایدئولوژی مدافع غربزدگی، روشنفکران ایرانی را در زیر چتر فلسفی-اجتماعی خویش جمع کرد.
در این مقطع حتی روشنفکران رادیکال چپ نیز گردش به راست کردند. همان کسانی که روزی لیبرال سرمایهداری را تقبیح کرده و از رسالت تاریخی طبقهی فرودست برای تشکیل جامعهی مدرن مارکس سخن میگفتند، در این مقطع با گردش به راست لیبرالی، از لزوم توسعه نوشتند و اینکه مهم نیست در زیر چرخهای توسعه چه برسر فرودستان میآید. برای روشنفکر ایرانی، همیشه تکرار حرف استاد غربی مهم بوده است؛ و این تمام ماجراست.
بههرحال از میان بقایای موج سوم روشنفکری، موج چهارم برمیخیزد. این موج که عنوان پارادوکسیکال «روشنفکری دینی» را برای خویش جعل نمودهبود، آرزوی دیرینهی پدر معنویاش (ملکم) را برآورده کرد. یعنی اصول و مبادی مدرنیته را در لفافهی دین پیچیده، به ذهن جامعهی فکری ایران وارد ساخت. روشنفکران موج چهارم، با تکیه بر عقل اومانیستی، تمام توان خویش را متوجه بازتعریف و نوسازی دین با صرفنظر از باطن الهی و قدسی آن نمودند.
در آغاز دههی ۷۰ و با سیطرهی تفکرات نئولیبرالی «کارل پوپر» بر محیط روشنفکری، روشنفکران بهظاهردینی، با بازگشت به دغدغههای موج اول روشنفکری، دفاع بیچون و چرا از غرب مدرن و ضرورت حرکت در مسیر محتوم مدرنیسم را در دستور کار خویش قرار دادند. از اینجا فلسفهی التقاط، جریان جدیدی پیدا میکند. روشنفکران موج چهارم، به تقلید از روشنفکران غربی، با چاقوی تجربهگرایی حسی به جانِ اسلام میافتند و میکوشند تا لباسهایی را که روشنفکران غربی مخصوص مسیحیت دوختند، به زور بر تن اسلام نمایند.
غرب نیز که حالا با کنارزدن کمونیسم از سر راه سلطهگری خویش، اسلام را تنها مانع تحقق رؤیاهای فلسفی-اجتماعیاش میداند، تمام امکانات خویش را معطوف به مبارزه با اسلام کرد. به همین جهت، با تشکیل ناتویی متشکل از شوالیههای فرهنگی، از درون به مبارزه با اسلام برخاست. اینجاست که «کارگزاری برای استعمار» از سبد روشنفکری ایرانی حذف شده و جای خود را به «شوالیهگری در ناتوی فرهنگی غرب» میدهد.
موج چهارم روشنفکری، تحت عنوان نظریههایی همچون «عصریکردن دین» ، «قبض و بسط تئوریک شریعت»، «صراطهای مستقیم»، «پلورالیسم دینی»، «بسط تجربهی نبوی» و «سیال بودن حقیقت دین» به ترویج التقاط میان ظاهر دین با روح نسبیانگار و لیبرالمآب و سکولاریستی غرب پرداخت. این جریان در سالهای اخیر با صراحت، به دفاع از سکولاریسم میپردازد.
در مرکز این جریان، حلقهی کیان قرار دارد. حلقهی کیان (و شاگردان جدیدش) در واقع قوهی ژورنالیستی این موج از روشنفکری میباشد. دکتر سروش، محسن کدیور، مجتهد شبستری، یوسفی اشکوری و . . . از روشنفکران موج مردهاند؛ و محافلی همچون سازمان مجاهدین انقلاب و حزب مشارکت از جمله تشکلهای این طیف میباشد. در کنار موج چهارم، بقایای موج سوم روشنفکری نیز در جستجوی جایگاهی دوباره، امروز به ناتوی فرهنگی پیوستهاند.
داستان غمانگیز روشنفکری ایرانی همچنان ادامه دارد و شاگردان جدید این مکتب، قدم در راهی بنبست میگذارند. طفل عقیم روشنفکری ایرانی اساساً توانایی زایش فکری ندارد. به شدت اسیر التقاط است و از بحران ذاتی خویش رنج میبرد. روشنفکران ایرانی با مردم و جامعه هیچ نسبتی ندارند، چراکه روشنفکری، محصول طبیعی سیر فکری جامعهی ایرانی نبوده؛ بلکه با دخالت فعال و اعمال نفوذ استعمار و فعالیت لژهای فراماسونری بهوجودآمده است. در فرهنگ روشنفکری ایرانی، کسی که مترجمتر باشد، متفکرتر محسوب میشود. تمامی سعی اینان، در بومی ساختن تئوریهای وارداتی از عالم غرب بوده است و هنر بزرگشان، ترجمهی تئوریهای استوارت میل و ولتر و روسو و منتسکیو و پوپر و هابرماس و گادامر و . . . با استفاده از ترمینولوژی مذهبی بومی میباشد.
روشنفکران ایرانی از آغاز تا به امروز، سر در آبشخور افکار اساتید غربی خود داشتهاند و نمیخواهند دریابند که آنچه به عنوان روشنفکری در غرب و در مقابل مسیحیت شکلگرفت، اساسا در مواجهه با اسلام، قابل تصور نیست. زیرا اسلام، مسیحیت تحریفشدهی قرون وسطی نیست. اینان نمیخواهند درک کنند، تئوریهای روشنفکرانهی غربی، مخصوص همان مسیحیتی است که تمام دار و ندارش، مکتب علمی یونان است؛ نه اسلام که زلال وحیانیاش در دسترس همگان قرار دارد و پیشوایانی آسمانی و معصوم، وظیفهی تفسیر و تبیین این نص را به عهده دارند. روشنفکری ایرانی، نه فهم درستی از دین و روششناسی پیشرفتهی آن (درزمان غیبت) دارد و نه غرب را به درستی میشناسد. او سر تعظیم در مقابل غرب فروآورده است، بدون اینکه از ذات آن پرسش کند. روشنفکری ایرانی، در مقابل پای خود فقط یک راه را میبیند و خود را ناگزیر از حرکت میداند. حرکت در مسیر محتوم مدرنیسم. اینان در غرب سیر میکنند و لباسهای عاریه، سوغات همیشهشان از عالم غرب است.
موج مردهی روشنفکری، امروز به آلترناتیو اصلی نظام سلطه در مقابل انقلاب اسلامی ایران تبدیل شده و از بیشترین تجهیز تئوریک و حمایتهای تبلیغاتی و سیاسی فراماسونری جهانی برخوردار گردیده است. نتیجهی این نبرد بزرگ، نه فقط برای کشور ما، که برای تاریخ جهان، سرنوشتساز و تعیین کننده است.
نویسنده: احسان - محمودپور
ارسال کننده: احسان محمودپور
پینوشتها:
۱.Intellectual
۲. آلاحمد، جلال؛ در خدمت و خیانت روشنفکران؛ ج۱ صص ۱۸-۳۰.
۳. دئیسم در عصر روشنگری بهوجود آمد و باوری است که به خدا اعتقاد دارد اما به نبوت و شرایع آسمانی و معاد، اعتقادی ندارد. دئیستها میگویند نقش خدا در عالم مثل یک ساعتساز است. بنابراین بعد از ساختهشدن عالم، دیگر نیازی به خدا نیست. اینان مدعی ادارهی زندگی بشر با تکیه بر عقل صرف بشری هستند.
۴. مقام معظم رهبری/ دردیدار دانشجویان دانشگاه تهران ۲۷/۲/۱۳۷۷
۵. زرشناس، شهریار/ واژهنامه فرهنگی-سیاسی/ ذیل واژهی روشنفکری
۶. ساسانی، خانملک/ سیاستگران دوره قاجار، ج۱، ص۱۲۷ (به نقل از اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران)
۷. زرشناس، شهریار/ اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران، ص۷۹
۸. الگار، حامد/ میرزاملکمخان، ص۱۳-۱۴
۹. رائین، اسماعیل/ میرزاملکمخان/ ص۲۱ (به نقل از اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران)
۱۰. فشاهی، محمدرضا/ تحولات فکری و اجتماعی در جامعه فئودالی ایران، ص ۴۴۱ (به نقل از اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران)
۱۱. زرشناس، شهریار/ اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران، ص۸۶
۱۲. همان/ ص۸۴
۱۳. طبری، احسان/ آورندگان اندیشهی خطا، فصل اول
۱۴. مقام معظم رهبری/ در دیدار دانشجویان دانشگاه تهران ۲۷/۲/۱۳۷۷
۱۵. انتشارات صدرا/ شیخ شهید (یادنامه شهید مطهری)
۱۶. پارسانیا، حمید/ حدیث پیمانه، ص۳۸۶
ارسال کننده: احسان محمودپور
پینوشتها:
۱.Intellectual
۲. آلاحمد، جلال؛ در خدمت و خیانت روشنفکران؛ ج۱ صص ۱۸-۳۰.
۳. دئیسم در عصر روشنگری بهوجود آمد و باوری است که به خدا اعتقاد دارد اما به نبوت و شرایع آسمانی و معاد، اعتقادی ندارد. دئیستها میگویند نقش خدا در عالم مثل یک ساعتساز است. بنابراین بعد از ساختهشدن عالم، دیگر نیازی به خدا نیست. اینان مدعی ادارهی زندگی بشر با تکیه بر عقل صرف بشری هستند.
۴. مقام معظم رهبری/ دردیدار دانشجویان دانشگاه تهران ۲۷/۲/۱۳۷۷
۵. زرشناس، شهریار/ واژهنامه فرهنگی-سیاسی/ ذیل واژهی روشنفکری
۶. ساسانی، خانملک/ سیاستگران دوره قاجار، ج۱، ص۱۲۷ (به نقل از اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران)
۷. زرشناس، شهریار/ اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران، ص۷۹
۸. الگار، حامد/ میرزاملکمخان، ص۱۳-۱۴
۹. رائین، اسماعیل/ میرزاملکمخان/ ص۲۱ (به نقل از اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران)
۱۰. فشاهی، محمدرضا/ تحولات فکری و اجتماعی در جامعه فئودالی ایران، ص ۴۴۱ (به نقل از اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران)
۱۱. زرشناس، شهریار/ اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران، ص۸۶
۱۲. همان/ ص۸۴
۱۳. طبری، احسان/ آورندگان اندیشهی خطا، فصل اول
۱۴. مقام معظم رهبری/ در دیدار دانشجویان دانشگاه تهران ۲۷/۲/۱۳۷۷
۱۵. انتشارات صدرا/ شیخ شهید (یادنامه شهید مطهری)
۱۶. پارسانیا، حمید/ حدیث پیمانه، ص۳۸۶
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست