چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا


تعارض فرهنگ تعالی با توسعه


تعارض فرهنگ تعالی با توسعه
یادمان پروفسور سید حسین العطاس، جامعه شناس فقید مالزیایی می توانست بیشتر از یك بزم دانشگاهی نباشد. یعنی با حضور یكی، دو مسئول مملكتی و یا اساتید پر سر و صدا، مجلس ختمی گرفته شود برای یك اندیشمند، تا معركه ای باشد برای پز اجتماعی یك دانشكده.
اما موضوعی كه برای جلسه در نظر گرفته شده بود، (علم بومی، علم جهانی؛ امكان یا امتناع؟) نوید بخش این بود كه این گردهمایی توان تبدیل شدن به یك همایش علمی را داراست. می شد این یادمان را به یك همایش دستوری در ارتباط با «تولید علم بومی» تبدیل كرد و می شد آن را به یك هم اندیشی دانشگاهی در ارتباط با ماهیت «علم بومی» سوق داد. از قضا همایش «علم بومی، علم جهانی؛ امكان یا امتناع؟» از میان این گزینه ها بهترین را انتخاب كرده بود و به این اعتبار به یك همایش ارزشمند تبدیل شد.
شاید بتوان مقالات و سخنرانی های عرضه شده در همایش را به ۳ دسته تقسیم كرد: نخستین نگاه از آن اساتیدی بود كه شرایط واقعی ایران را این گونه می دیدند كه «بوم» آن در تولیدات علمی آن تأثیرگذار بوده است.
بنابراین كم و بیش آن را پذیرفته بودند و در دل آن و به مسائل جاری آن می پرداختند و سخن از دایاسپورای ایرانی و یا ضرورت تدوین نظام سنجش علم وفناوری با رویكرد ملی و ... به میان می آوردند. نگاه دوم و سوم از آن كسانی بود كه حتی عده ای از مدعوین نیز آنها را با یك چشم می دید. به قول دكتر ذاكر اصفهانی؛ «دیدگاه دوم، ... دیدگاه حداكثری است و یا به دنبال دینی كردن علم و یا علمی كردن دین هستند.»
چالش این همایش نیز شاید در دل همین دیدگاه حداكثری رخ داد كه یكی «دین» را حداكثری می خواست و از همین رو «بوم و بر» را به بوم و بر فرهنگی تعریف می كرد و دیگری «علم» را حاكم می دانست وبرای ایران نیز بیش از یك بوم جغرافیایی، بومی قائل نبود.
قرعه نخستین سخنرانی های علمی همایش پس از دكتر غلام عباس توسلی، به صورت اتفاقی به دكتر مصطفی ملكیان و سپس سید محمدمهدی میرباقری (رئیس فرهنگستان علوم اسلامی) رسید. كه یكی برای علم «بومی» قائل نبود چرا كه معیار علم را صدق و كذب می دانست، در نهایت نیز به صراحت تأكید كرد كه علمی ورای علم جهانی نه داریم، نه حق داریم كه داشته باشیم. در مقابل دیگری در یك فرآیند پیچیده برای بوم های فرهنگی، علوم متفاوتی قائل بود وخود از این میان بوم دین را پیگیری می كرد.
آن چه در پی می آید متن سخنرانی حجت الاسلام میرباقری است كه در همایشی كه از سوی انجمن جامعه شناسی ایران برای بزرگداشت پروفسور سیدحسین العطاس در هشتم خردادماه برگزار شد، ایراد گردید.
تولید علم در بوم فرهنگی - نه بوم جغرافیایی و تاریخی- یك ضرورت است و این ممكن نیست جز از طریق تحول در روش ها. تا روش تحقیق متحول نشود امكان دستیابی به چنین چیزی ممكن نیست. بحث را در باب چالش جدی كه اكنون در مقیاس جهانی پیش روی بشر است دنبال می كنیم و آن چالش «تعالی» با «توسعه» است.
امروزه توسعه پایدار خود را به صورت «برخورد تمدنی» تعریف كرده است. برخورد دو تمدنی است كه یكی به دنبال توسعه است و دیگری به دنبال تعالی. از همین منظر دستیابی به علم بومی در بوم فرهنگ معتقد به تعالی یك ضرورت است و این مهم نیز جز با تحول در روش ها، فلسفه روش ها و نمونه سازی برای تولید روش میسر نیست. یعنی همان طور كه شما برای مطالعه یك موضوع مدل سازی می كنید، در یك قدم فراتر، در حوزه فلسفه علم برای «تحقیق» مدل سازی می كنید و فراتر از آن نمونه سازی و مدل سازی برای «روش تحقیق» است. برای تولید علم جدید باید از این جا آغاز كنیم و اگر در فلسفه روش تحقیق به تحول در روشهای بنیادی نرسیم، امكان دستیابی به علم جدید فراهم نمی شود.
آن چه ضرورت علم بومی را فراهم آورده و موجب شده ما بحث از علم بومی بكنیم - چه آن را بپذیریم یا نپذیریم- فراتر از حل معضلات بومی و منطقه جغرافیایی دانشمندان است، بلكه مسأله چالش جدی است كه بین علم مدرن و بوم های فرهنگی اتفاق افتاده است.
جهانی سازی علم مدرن، خط و مرز فرهنگ ها را شكسته است و این چالش ضرورت علم بومی را فراهم آورده است. ما باید بحث را از این جا آغاز كنیم. به نظر ما این چالش دین و علم، چالش دین وتجدد و چالش فرهنگ ها، بویژه فرهنگ ادیان و فرهنگ اسلام با تجدد و علم مدرن - نه علم به مفهوم درك واقع- چالشی است كه در یك مقیاس بزرگتر و بین تعالی و توسعه ایجاد شده است و این یك واقعیت است. چه ما چشمان را بر آن ببندیم چه نبندیم، یك بحران بزرگی است كه جامعه جهانی با آن مواجه است و چشم بر بستن به این چالش ها و ریشه یابی نكردن آن، حل مشكل نیست بلكه كشیدن خط روی صورت مسأله است.
تعالی و توسعه، هر دو مشتركاتی با یكدیگر دارند، یعنی هر دو به دنبال این هستند كه از طریق تحول در نیازهای بشر، آنها را مرتفع كنند و با ایجاد موضوعات و روابط جدید، مقیاس نیازها و ارضای آنها را تغییر دهند. به عنوان مثال جایی كه بخواهیم روابط درون مولكول را بكاویم و یا روابط بیرونی آن را، مقیاس مطالعه عوض می شود و ابزار اندازه گیری متفاوتی را طلب می كند. در درون مولكول دیگر ابزار اندازه گیری متر وسانتی متر نیست، در آن جا اوصاف تبدیل می شود به امواج و اشعه ها و در نتیجه مقیاس اندازه گیری و نسبت عوض می شود.
در توسعه نیز آن چه را كه می خواهند دنبال كنند، تغییر «كمی» در جوامع نیست، بلكه می خواهند تغییرات «كیفی و كمّی» را همزمان ایجاد كنند تا مقیاس نیاز و ارضای نیاز را تغییر دهند؛ این در تعالی هم هست. تعالی به دنبال مفاهیمی از نوع امنیت، مشاركت، آسایش، بهجت و نشاط، آزادی است .
در توسعه پایدار، بخصوص توسعه همه جانبه ای كه در دهه های اخیر مطرح شده است و فرهنگ های متفاوت در او حضور دارند، به دنبال تحول همه نهادها و سازمان های اجتماعی برای گذار از یك وضع به وضع جدید هستند كه گاهی از آن به گذار از تمدن سابق به تمدن جدید تعبیر می كنند. این نیز به یك معنا در تعالی موجود است. در تعالی نیز، به یك معنا به دنبال گذار از یك وضع به وضع دیگر هستیم. پس معنی تعالی مبارزه با آزادی، نشاط و بهجت، عدالت گستری و امثال اینها نیست. معنی تعالی جویی، ساختارگرایی نیست، بلكه عبور از ساختارها به سمت تعالی است. پس تفاوت در كجاست؟
نخست جایی كه با هم تفاوت دارند، در «مبنا و هدف» است. هم تعالی و هم توسعه، هر دو انسان محور هستند و موضوع اصلی آنها توسعه انسانی است. گسترش امنیت انسانی و تغییر بافت نیروی انسانی است. می خواهند انسان به یك نقطه بالاتری برسد و نیاز برتری را درك كند و آن را بهتر ارضاء كند . امّا در «مبنا و جهت» با یكدیگر متفاوت هستند و آن چه مهم است این است كه این جهت در همه فرآیند توسعه و تعالی ساری و جاری می شود.
جهت یكی، «توسعه ابتهاج مادی» است - البته تقسیم به مادی و معنوی غلط است، اما چون تعبیر دیگری نداریم آن را بیان می كنیم - و جهت دیگری، «توسعه تقرب و ابتهاج به قرب» است. توسعه، رفاه و بهره وری مادی و همین طور اشتداد لذتجویی مادی را از طریق «نظام تحقیقات» و «تحقیقات سازمانی» علم، فناوری و صنعت دنبال می كند.
البته تعالی نیز با صنعت و علم مبارزه نمی كند اما در تولید و ایجاد فناوری ها جهت دیگری را دنبال می كند. این اختلاف نظر در باز تولید مفاهیم پایه زندگی هم حضور پیدا می كند، هر دو صحبت از رفاه، عدالت و امنیت، دانش و... می كنند، اما در واقع «تعاریف» و «احكام» متفاوتی دارند و آنها را یكسان تعریف نمی كنند.
پس این چالشی كه در مقیاس بین المللی مشاهده می كنیم، چالشی در چنین زمینه هایی است. بخصوص در مقیاس جهانی تعاریف متفاوتی دارند، چرا كه گاهی تعاریف ما در مقیاس «ملی» است، گاهی تعاریف «بین المللی» است و روابط دولت ـ ملت ها را تنظیم می كند و گاهی نیز مقیاس، مقیاس «جامعه جهانی» را منظور نظر دارد و وحدت جامعه جهانی را تعریف می كند. از طرف دیگر جهت حاكم بر تمایلات اجتماعی، تفاهم اجتماعی، همكاری و تعاون اجتماعی «فرهنگ» است و آن چه كه مبنای جهانی سازی و ایجاد توسعه پایدار در مقیاس جامعه جهانی است، به تعبیر خود آنها «فرهنگ تجدد» است. پس چالش در بین ۲ فرهنگ و در عمیق ترین لایه های آنها، با تمدن است.
اكنون دو فرهنگ در جهان تعارض پیدا كرده اند و ما نباید چشم بر روی آن بپوشیم. ساده لوحانه است اگر این برخورد را ساده سازی كنیم و بگوییم یكی با علم مخالف است و دیگری موافق؛ یا این كه یكی مخالف پیشرفت است و دیگری موافق پیشرفت. كدام انسان حكیمی كه البته ساختارگرا و متحجّر نباشد، با آزادی، امنیت و علم گستری مخالف است.
اختلاف در فرهنگی است كه این مفاهیم پایه زندگی را «بازتولید» می كند، و در قدم بعد اختلاف به سازوكارهای علمی و نرم افزارهایی باز می گردد كه برای دستیابی به این «آرمان های تعرف شده» شكل می گیرند.
علم كه در فضا تولید نمی شود، علم حلقه اتصال اخلاق و فلسفه است؛ چه علم از دل «باید» بیرون بیاید وچه نیاید. روشن است كه نه «باید» از دل «هست» بی واسطه بیرون می آید و نه «هست» از دل «باید»؛ اما در یك فرآیند پیچیده این دو به یكدیگر پیوند می خورند. این ساده انگارانه تحلیل كردن فرآیند است، اگر انتزاع كنیم وبگوییم از دل «هست»، «باید» بیرون نمی آید، بلكه در یك فرایند پیچیده، عقل عملی با عقل نظری، علم اخلاق با دانش و همچنین دانش های بنیادین با فلسفه و دانش های كاربردی به یكدیگر گره می خورند تا این رابطه هرچه پیچیده تر برقرار شود.
دانش كاربردی حلقه اتصال فلسفه واخلاق است، یعنی برای ارضای نیازهای تعریف شده، مبانی فلسفی خاص، روشهای علوم و خود علوم «تولید» می شود. به این دقت داریم كه امروزه دیگر كسی طرفدار «پوزیتیویسم» نیست و عصر آن به سر آمده است و این از مسلمات است كه نه فقط در معارف انسانی، بلكه در علوم تجربی محض هم «تعبیر» بیش از «واقعیت محض» حضور دارد و یك دانشمند، عالم را «تعبیر» می كند.
نمی خواهم نظریه كانت را تأیید كنم كه انسان ساخت و بافت ذهنی از پیش معین شده و قالب معینی را به جهان می دهد، چرا كه این بحث باید در معرفت شناسی دنبال شود، اما در هر صورت قالبی را به داده های بیرونی می دهد، تا در نهایت این گونه تحلیل شود كه علم، حاصل فلسفه واخلاق است. اگر در مبنای توسعه و حركت اجتماعی تفاوت وجود دارد و تعاریف پایه زندگی و اندیشه های بنیادین زندگی متفاوت باشند، مفاهیم كاربردی و علم هم متفاوت خواهد شد.
باز هم تأكید می كنم كه علم در خلأ تولید نمی شود و بحث های منطق انتزاعی كه رابطه «هست» و «باید» را مورد انكار قرار می دهد نیز نمی تواند بر واقعیت تولیدی بودن علم خط بكشد. تولید علم یك فرآیند واقعی است كه اخلاق و فلسفه و فرهنگ در آن حضور دارند. ما به علم فلسفه قائل هستیم و این غیر از زیر ساخت است كه آزمون پذیر و مشاهده پذیر است و ما در این میان به یك نكته دیگر نیز قائل هستیم و آن هم فرهنگ است.
یعنی «فرهنگ علم»، «فلسفه علم» و «زیر ساخت علم» كه همه آنها باید در «روش تحقیق علم» مشاهده شوند. اختلاف دیگر در آسیب شناسی است. گاهی گفته می شود كه مشكل اصلی توسعه، تمدن سنتی است و باید سنت به سمت توسعه گذر كند.رئیس فرهنگستان علوم اسلامی كه به دیدگاه خاص خود در ارتباط با رابطه علم و دین شناخته شده است ، در این مقاله تصریح می كند كه علم تولیدی است و تأكید دارد كه علم حلقه واسط بین فلسفه و اخلاق است .
به عقیده وی معیار حقانیت علم نیز ورای صدق و كذب است و معیاری اخلاقی دارد و با این كه مؤید نظریه های غربی نیست ، اما« تعبیر» دانشمند را در تولید علم بیش از «واقعیت محض » دخیل می داند .
كسی كه طرفدار تعالی است، مشكل تعالی را دو چیز می داند:
۱) تجدد گرایی و مدرنیزه به معنای غربی آن و نه به مفهوم كلی نوگرایی.
ما باید مدرنیته های مختلف تعریف كنیم. این كه مدرنیته غربی خود را جهانی كند و مدرنیته های دیگر را تحمل نكند، مخالف اندیشه پلورالیستی خود آنهاست. ما به مدرنیته های مختلف معتقد هستیم و معتقدیم مدرنیته ای كه هم اكنون بر جهان حاكم است، یك چالش جدی با تعالی انسان دارد و چالشی هم نیست كه به دلیل كنار گذاشتن اخلاق ایجاد شده باشد و با ضرب كردن اخلاق در آن بتوان دست به اصلاح آن زد، بلكه مبنای آنها، ایشان را «ملزم» می كرد كه اخلاق را كنار گذارند چرا كه اخلاق وتمایلات را متغیر اصلی جامعه نمی دانند وآن را به تبع تكنولوژی، نسبی تعریف می كنند. البته باز هم به این نكته اشاره می كنم كه این نگاه همچون نگاه و منظر ماركسیستها قضاوت نمی كند. جامعه شناسان و محققان ماركسیست همه چیز را زاییده روابط تولید می دانستند. پس معلوم شد كه آسیب شناسی آنها غیر از آسیب شناسی ماست و ما یكی از دو چالش اصلی تعالی را، تجدد به معنای غربی آن- نه «نوگرایی»- می دانیم.
۲) سنت به معنای تحجر و ساختارگرایی.
حتی اگر در تعبد به مذهب نیز ساختارگرا باشیم و بگوییم ظرفیت تعبد به ادبیات ما گره می خورد، این نیز غلط و مانع رشد و تعالی است. بنابراین این اختلاف و اختلاف های دیگری هست كه ما درصدد مطرح كردن آن نیستیم، اما یكی از مهم ترین آنها اختلاف در آسیب شناسی است كه در آن مبانی اصلی و استراتژیها متفاوت تحلیل می شوند. گذار از تمدن سنتی به مدرنیته غربی، الگوی توسعه غربی است كه به نظر ما این طور نیست و راه تعالی، مدرنیزاسیون نیست. غرب استراتژی این توسعه را نیز «جهانی سازی» می داند، امّا از نظر ما این جهانی شدن عین«وابستگی»است.
اگرچه معتقدان به توسعه غربی به آن اشكال نمی گیرند و با پلورالیزم آن را توجیه می كنند؛ یعنی با همه جانبه تعریف كردن آن، آن را به تحمل و روابط فرهنگی تفسیر می كنند، اما به نظر ما جهانی شدن، در صورتی كه محور آن فرهنگ و تمدن دیگری باشد، به معنای «انحلال» فرهنگ ما خواهد بود. پس در مقابل استراتژی آنها كه جهانی شدن به وسیله پذیرش كنوانسیونهای بین المللی و امثال آنهاست، استراتژی این طرف، تلاش و عبور از وضع موجود با درگیری با جریان تجدد است. البته این درگیری به معنای درگیری فیزیكی نیست، بلكه یك درگیری همه جانبه در حوزه «سیاست، فرهنگ و اقتصاد» در همه لایه های آن است كه ما از آن به «برخورد تمدنی» تعبیر می كنیم.
پس اگرچه هر دو تمدن به اصل تحول، نوآوری و اصل تغییر موضوع و مقیاس زندگی بشر و مفاهیم پایه به نحو اجمال معتقد هستند، امّا از این نظر به طور كامل متفاوت هستند. پس چالش بین این دو تمدن چالش بین دین و علم مدرن خواهد بود نه چالش بین دین و علم و دانش به معنای كشف واقع و حقیقت. چالش، چالش بین دین و تجدد غربی است كه بروز عینی آن در جامعه ما چالش بین دو فرهنگ است.
یعنی چالش بین فرهنگ تعالی و توسعه. حال راه حل برای عبور از این میدان چیست؟ راه حل های متفاوتی وجود دارد كه گاهی سبقه فلسفی به خود می گیرد، گاهی ادبیات توسعه بر آن حاكم است و گاهی ادبیات جامعه شناختی و روانشناختی. از منظر فلسفه دین، گاهی سعی جدی شده است برای آشتی بین دین و علم مدرن.
در یك دوره ای در غرب سعی می شد به این تعارض دامن زده شود و امروز كه دوره ظهور معنویت است، سعی می شود برای كنترل معنویت به هماهنگی این دو، تكیه كنند و تغییر موضع داده اند. در دنیای اسلام هم همین طور بوده است، دوره ای می خواستند قرآن را علمی تفسیركنند و آموزه های علمی وارد متن دین شود یعنی دین را تأویل كند. اصل موضوع نیز برای این بوده است كه قصد داشته اند این را ثابت كنند كه این دو حوزه ای جداگانه و زبان متفاوتی دارند.
یك تلاش دیگر كه گاهی روشنفكران دینی آن را دنبال كرده اند این است كه گفته اند برای حل این چالش، باید «تلقی از دین» و باور به آن تغییر كند. به تعبیر دیگر بیاییم مدرنیزاسیون و اصلاح قرائت دینی را دنبال كنیم تا چالش بین تعالی وتوسعه از بین برود. به نظر ما این حركت به معنی «خرده فرهنگ» لحاظ كردن مذهب است و اگرچه برای احیای دین اقامه شود، ولی باز هم به معنی خرده فرهنگ لحاظ كردن دین در مقابل فرهنگ توسعه است و كار دیگری در حق دین نخواهد كرد، حتی اگر شكل منطقی به آن بدهیم. به طور مثال یكی از گرایشهای هرمنوتیك را بر آن حاكم كنیم و نظریه قبض و بسط را مطرح كنیم.
نتیجه این حركت چیزی نخواهد بود جز تبدیل شدن دین به عنوان یك خرده فرهنگ منفعل در مقابل دانش مادی. فرآیند توسعه، فرآیند رشد تمایلات مادی است. اگر نظام تحقیقات توسعه، بر تأویل وتفسیر دین حاكم شود، این چیزی جز تبدیل كردن فرهنگ دین به یك خرده فرهنگ نیست. الآن هم چیزی كه در برخورد تمدنها دنبال می كنند، همین است. اسلام را به عنوان یك خرده فرهنگ به رسمیت می شناسند. در نامه
۶۰ دانشمند آمریكایی كه بعد از ۱۱ سپتامبر به بوش نوشته شده تصریح شده است كه اسلام را به عنوان یك فرهنگ، امّا درون فرهنگ لیبرال دموكراسی قبول دارند و فراتر از آن و به عنوان یك فرهنگ موازی آن قابل قبول نیست. بنابراین، این راه حل به نظر ما راه حلی است كه به منحل شدن فرهگ دین و مذهب، در فرهنگ توسعه ختم می شود و همان چیزی است كه هم اكنون غرب فرهنگی آن را دنبال می كند.
در برخورد تمدنی می خواهند تمدن های رقیب را به خرده فرهنگ تبدیل كنند و اگر هم می گویند كه فرهنگ های بومی باید به رسمیت شناخته شود، به همین معناست. یعنی بر محور توسعه، فرهنگهای بومی بازسازی و تعریف شوند. این به معنی بازتولید فرهنگ است نه به رسمیت شناختن فرهنگ. مذهب را به همان مقدار به عنوان یك واقعیت به رسمیت می شناسند كه اختلافات نژادی را. بنابراین به نظر ما، نه نظریه مدرنیزاسیون و نه اصلاح قرائت دینی به وسیله ادبیات توسعه و مكملیت و تركیب علم و دین، هیچ كدام پاسخگو نیستند، زیرا دلیل این كه ما این ها را مخلوط می كنیم ناشی از نشناختن علم مدرن است.
این كه ما بگوییم علم از شرق به غرب رفته است و زادگاه شرقی علم، با فرهنگ آن به یكدیگر گره خورده اند، نشناختن علم مدرن است. توسعه و تحول غربی حتی بیش از آن كه مستند به انقلاب صنعتی یا انقلاب كشاورزی باشد، مستند به فلسفه های مدرن در غرب و مستند به فرهنگ تجدد است. «لیبرالیسم، اومانیسم و راسیونالیسم» بنیان های اصلی تجدد است. تجدد به اعمال باطنی، عمق روحی و آن تفكرات و فرهنگ بنیادین انسان و جامعه غربی گره خورده است. بنابراین اگر ما تلقی كنیم كه می شود فرهنگ مذهب را با علم و تكنولوژیی آشتی داد كه در یك فرآیند از فرهنگ سازی تا فلسفه سازی تا تحول در روش تحقیق و نگاه انسان به خودش و جهان ایجاد شده است و همه این فرایند در تقابل با دین است، من گمان می كنم این یك امری است كه در واقعیت با شكست مواجه خواهد شد، كما اینكه تا كنون با شكست مواجه شده است.
ما علم را به معنای كشف حقیقت و واقعیت انكار نمی كنیم، ولی این كه بگویید علمی كه در غرب بعد از رنسانس پیدا شده و خود را جهانی كرده است و در این جهانی شدن یك شیوه غیر پلورالیستی را هم دنبال كرده است؛ ما باید نسبت به آن خضوع داشته باشیم، چون علم است و واقعیت و دین نیز با آن تعارضی ندارد؛ این پذیرفتنی نیست. تعارض دین با آن نیز هم در گزاره هاست، هم در روشهاست وهم در پارادایم ها و سرمشق ها.
پس بر این اساس اركان اساسی تعارض بین تعالی و توسعه عبارتند از:
۱) تعارض بین فرهنگ تعالی و فرهنگ توسعه.
۲) تعارض بین علم كاربردی حاصل از فرهنگ توسعه و حاصل از فرهنگ تعالی.
به نظرما راه حل سومی باید داد. باید فرهنگ معیشت و توسعه را در فرهنگ تعالی «منحل» كرد و با پارادایم ها و سرمشق های جدید، علم جدیدی تولید كرد. علم تولید كردنی است. به نظر من كسانی كه علم را فقط یك اكتشاف و یك بیرون نگاری ذهن می دانند، با تئوریهای مدرن فلسفه علم هم سروكار نداشته اند. البته بحث ما یك بحث معرفت شناسانه نیست كه آیا علم كاشف است و یا ابزار است و یا حضور است.
و یا این كه «حضور اراده ما است در نسبیت عالم» این بحث فلسفی است، اما در هر صورت ما معرفت را اختیاری می دانیم و حاصل جریان تولی و ولایت، برای آن نیز حق وباطل قائل هستیم و بر این اصل پافشاری می كنیم كه علم حق و باطل دارد، اما ورای صدق و كذب. بین «حق و باطل» و «صدق و كذب» نباید خلطی صورت پذیرد. این طور نیست هر چیزی كه مطابق با واقع بود، حق باشد. معیار حقانیت علم اكتشاف نیست. معیار حقانیت علم، یك معیار اخلاقی است كه ما آن را به عبودیت وتسلیم باز می گردانیم.
به نظر ما تنها راهی كه پیش رو داریم «انقلاب فرهنگی» است. یعنی نه «مطلق گرایی ذهنی» و نه «نسبیت مادی» هیچ كدام پاسخگو و حلال نیازهای تعالی نیستند و نیاز علمی تعالی را حل نمی كند. ما نیاز به تحول در علم و تولید علم جدیدی داریم كه مبتنی بر «نسبیت اسلامی» ممكن است. به گمان ما
۱) تولید نسبیت اسلامی
۲) فلسفه روش تحقیق
۳) روش تحقیق در حوزه علوم - شامل علوم پایه، علوم تجربی و علوم نظری- راه حلی است كه روشنفكری اسلامی و روشنفكران مسلمان باید دنبال كنند تا به جای خط زدن صورت مسأله، آن را حل كنند. به گمان ما رسالت روشنفكری دینی، انقلاب فرهنگی است.
وقتی انقلاب صورت می گیرد كه ساختارها پاسخگوی سطح نیازها نباشند. ساختارها برای ایجاد امنیت هستند. انسان آزادی و مشاركتِ متناسب با تمایلات خود می خواهد. وقتی تمایلات انسان اقتضای حضور در یك سطح دیگری از مشاركت را دارد و ساختار آن را نمی پذیرد، انسان ها دست به ساختارشكنی می زنند و این جا انقلاب صورت می پذیرد. در جامعه ای كه معتقد به تعالی و تقرب است اگر انسان ها بخواهند كه در فرآیندهای اجتماعی حضور پیدا كنند، ساختار فرهنگی مدرن را بر نمی تابند و این جاست كه انقلاب فرهنگی به طور یقین اتفاق خواهد افتاد. جلوی چنین رخدادی را نیز نمی توان گرفت و فقط می توان در آن دقت كرد تا از آن عقب نیفتاد و یا آن را مدیریت كرد، اما نمی توان آن را متوقف كرد.
به نظر من، یك آفت بزرگ روشنفكری در كل جوامع اسلامی این است كه فاقد یك «فلسفه تاریخ» در تحلیل حوادث اجتماعی است چراكه فلسفه تاریخ به ما حركت كلی تاریخ و مراحل كلی آن را نشان می دهد. اراده های ما حاكم بر مراحل تاریخ نیستند البته نه به این معنا كه اراده های ما بی تأثیر هستند، اما اراده های ما نقش «تبعی» دارند. این تفسیر نیز ماركسیستی نخواهد بود، یعنی این تحول ماده نیست كه ما را به حركت مجبور می كند، بلكه در یك فرآیند ایمان پذیری و ولایت و تولی، تكامل تاریخ اتفاق می افتد. ولی عبور تاریخ از مراحل اساسی خود به متغیرهای بیرون از اراده ما باز می گردد، و سهم اراده ما در آن جا «تبعی» است.
اگر روشنفكری دینی ما فاقد فلسفه تاریخ باشد و سرمشق هایی كه مربوط به دوره گذشته است را تجویز كند، راه حل های آن به طور حتم با شكست مواجه خواهد شد. آنچه كه من از محافل مختلف روشنفكری دریافته ام این است كه هیچ كدام از آنها یك فلسفه تاریخ روشن كه مراحل تاریخی را تبیین كند و بگوید كه ما در كدام وضع هستیم، ندارند. روشنفكری ما تا وقتی كه متناسب با وضع تاریخی خود تصمیم گیری و تحلیل نكند و پارادایم ها و سرمشق های متناسب با مرحله های گذشته را ارائه دهد، راه حل هایش مواجه با شكست خواهد شد.
بنابر این پیشنهاد من این است كه برای عبور از شرایط كنونی و چالش بین توسعه و تعالی، نیاز به یك شناخت دقیق فلسفه تاریخی، برای درك شرایط موجود تاریخی خود را داریم تا متناسب با آن دست به ایجاد تحول در شرایط كنونی، برای انحلال توسعه در تعالی بزنیم. به گمان من یكی از ابزارهای لازم برای ایجاد این تحول، انقلاب فرهنگی برای تولید فرهنگ دینی است كه البته مقدمه آن ایجاد استقلال فرهنگی است. اگر جامعه ای به استقلال فرهنگی نرسد، یعنی این را درك نكند كه علم در فرآیند تحقیقات «تولید» می شود و انسان مولد آن است، قدرت تصرف در علم، تغییر جهت در علم، تغییر سرمشق های علم و پارادایم های آن را نخواهد داشت.
حجت الاسلام سید محمد مهدی میر باقری
منبع : روزنامه ایران