پنجشنبه, ۱۳ دی, ۱۴۰۳ / 2 January, 2025
مجله ویستا


غزلی زیبا از وحشی بافقی ، استان یزد


مــا چون ز دری پـای كشیدیــم كشیدیــم
امّیـد ز هـر كـس كـه بُریدیـم، بریدیــم
دل نیست كبوتر، كه چو برخاست، نشیند
از گوشــه بامــی كــه پریدیـم، پریدیـم
رم دادن صیــد خــود از آغــاز غلــط بـود
حالا كــه رمانــدی و رمیدیــم، رمیدیـم
كـوی تـو كـه بـاغ ارم و روضـه خُلد است
انگــار كــه دیدیــم، ندیدیــم، ندیدیـــم
صـد باغ، بهار است و صلای گل و گلشن
گـر میـوه یـك بــاغ نچیدیــم، نچیدیــم
سـر تـا بـه قـدم تیـغِ دعاییـم و تـو غافل
هان! واقف دم باش، رسیدیم! رسیدیم!
«وحشی» سبب دوری و این قسم سخن‌ها
آن نیست كه ما هم نشنیدیم، شنیدیــم