جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

گفتمان، عامل تولید علم و معرفت


گفتمان، عامل تولید علم و معرفت
مسأله ای که مقاله حاضر به آن خواهد پرداخت این است که آیا نظریه پردازان هنگامی که نظریه پردازی می کنند، همزمان به تولید علم و معرفت هم مشغولند و یا نظریه برای آنان ابزار تولید علم است. به بیان دیگر، آیا فرآیند نظریه پردازی همان فرآیند تولید علم است و یا نظریه پردازان با ابزار نظریه ها به تولید علم دست می زنند.همچنین، این مسأله بررسی می شود که آیا نظریه ها ابزار انباشت علم هستند یا خود علم می باشند و جایگزینی یکی از آنها به جای دیگری به معنای آن است که یک چارچوب معرفتی جای چارچوب معرفتی دیگر را می گیرد. برای روشن شدن مسایل فوق، نخست باید مقصود خود را از مفاهیمی مانند علم، معرفت و نظریه روشن سازیم و همچنین به این سؤال پاسخ دهیم که آیا تنها راه تولید علم و معرفت، نظریه پردازی است.
● معرفت و علم
این مقاله، از معرفت (Knowledge) معنایی عام تر از علم (Science) در نظر می گیرد. معرفت می تواند معرفتی علمی (Scientific) باشد، معرفتی عقلی باشد و یا معرفتی اشراقی. به عبارت دیگر، معیار ما در تمییز معارف مختلف از یکدیگر، روش حصول این معارف است. اگر روشی را که برای تولید معرفت به کار می گیریم، روش علمی (Scientific) و یا به تعبیر دیگر روش تجربی است، آنگاه معرفت حاصل معرفت علمی خواهد بود و اگر روش حصول معرفت روش عقلی باشد، معرفت حاصل، معرفت فلسفی است و در صورتی که روش ما روش اشراقی باشد، معرفت حاصل نیز معرفت اشراقی خواهد بود.
با توجه به این مقدمه، سؤال ما اگر این باشد که چگونه معرفت علمی (Scientific) تولید می شود، جواب این است که اگر از روشهای علمی سود بریم، معرفت علمی تولید خواهد شد. اما سؤال بعدی این است که روش علمی چگونه روشی است. برای پاسخ به این سؤال، نخست باید بفهمیم که معنای نظریه چیست؟
دو معنای نظریه از نگاه پوزیتیویستها و ابطال گرایان نظریه ها به دو طریق تعریف می شوند: یکی آنکه نظریه ها مجموعه ای از قوانین هستند که به رفتار یا پدیده خاصی مربوط می شوند. قانون، رابطه میان متغیرها، یعنی مفاهیمی را بیان می کند که می توانند ارزشهای مختلفی را بگیرند. اگر رابطه بین دو متغیر الف و ب همیشگی باشد، قانون مطلق است و در غیر این صورت، احتمالی است. این رابطه باید مکرر دیده شود تا انتظار پدید آید که با وقوع الف، ب هم به وقوع می پیوندد. بنا بر این تعریف، نظریه، فقط از نظر کمی از قانون پیچیده تر است؛ یعنی نظریه مجموعه ای است از چند قانون، و نظریه ها و قوانین تفاوت نوعی ندارند. قوانین فرضیه هایی هستند که پیوسته تأیید شده اند. اگر فرضیه ای به گونه مکرر از آزمون مشاهده پیروز بیرون آمد، به صورت قانون درمی آید. فرضیه نیز رابطه احتمالی بین دو متغیر الف و ب را بیان می کند. بدین ترتیب می بینیم که بین فرضیه ها و قوانین نیز تفاوت نوعی وجود ندارد. در حقیقت، قانون، فرضیه ای است که به گونه مکرر از آزمونهای بسیار سربلند بیرون آمده است.
در معنای دوم، نظریه مجموعه ای از گفتارهای تبیین کننده قوانین و حاوی تصورات نامحسوس است و با قانون تفاوتی کیفی دارد و چرایی روابط را نشان می دهد. نظریه را نمی توان از طریق استقراء ساخت؛ زیرا برداشتهای ذهنی را نمی توان اختراع یا کشف کرد.
قوانین، واقعیات مشاهده شده هستند و نظریه ها فرایندهای فکری برای توضیح این قوانین می باشند و هرقدر هم خوب باشند، همیشگی نیستند. نظریه ها از واقعیات قابل مشاهده دورند. مدلهایی نیز که تئوریها را دربردارند، از واقعیتهای قابل مشاهده دورند. از طریق استقراء نمی توان نظریه ساخت؛ زیرا نمی توان پیش از ساخت ابزار درک پدیده، پدیده را درک کرد. از استقراء در سطح فرضیات و قوانین می توان استفاده کرد و نه در سطح نظریه ها. راه کشف قوانین با راه ساخت نظریه ها متفاوت است. بین قوانین و فرضیه ها فرقی نیست. فرضیه ها و قوانین به یک اندازه اثبات ناپذیرند و قانون اثبات شده جاودانی در علم وجود ندارد. تنها می توان فرضیه ها و قوانین تأیید شده داشت.فرق قوانین با فرضیه ها در این است که قوانین بیشتر از فرضیه ها به آزمون و تأیید درمی آیند و تأیید نیز به معنای اثبات نیست؛ در حالی که پوزیتیویستها معتقد بودند قوانین، قضایای اثبات شده اند و فرضیات، قضایای اثبات نشده و کمابیش تأیید شده هستند.
نتیجه بحث فوق آنکه در روش علمی از هر دو روش استقرایی و فرضی- استنتاجی برای تولید علم استفاده می کنند. بسته به اینکه متدولوژیست اثبات گرا باشد یا ابطال گرا.در هر دو نظریه اثبات گرا و ابطال گرا، فرض بر آن است که نظریه ها عالم واقع را باز می نمایانند. در اثبات گرایی فرض این است که فرایند تولید علم با مشاهده آغاز می شود و سپس از استقراء مشاهدات انجام یافته، قوانین و نظریه ها حاصل می شوند. بدین ترتیب، نظریه پردازی مرادف با تولید علم و دانش است.ابطال گرایان نیز به واقع نما بودن نظریه ها معتقدند. آنان معتقدند هدف نظریه پردازی توصیف واقعیات است. در مقابل، عده ای برای نظریه ها شأن ابزاری قائلند. برای توضیح بیشتر مطلب باید به بحث رابطه میان نظریه ها و جهان واقع بپردازیم.
● رابطه میان نظریه و جهان واقع
رابطه میان نظریه ها و جهان واقع چیست؟ آیا نظریه ها جهان را آن گونه که در واقع هست توصیف می کنند و یا تنها ابزاری هستند برای ربط دادن دو مجموعه از وضعیتهای مشاهده پذیر به یکدیگر؟ کسانی که عقیده دارند نظریه ها جهان را آن گونه که واقعاً هست توصیف می کنند، واقع گرایان و کسانی که نظریه ها را تنها ابزار می دانند و وجه واقع نمایی برای آنها قایل نیستند، ابزارانگاران نام دارند. شاید اساسی ترین نقدی که بر ابزارانگاری نظریه ها وارد است، نقدی است مربوط به تمایز قاطع ابزارانگاران میان هستی های مشاهداتی و مفاهیم نظری. ابزارانگاران تمایز قاطعی میان هستی های مشاهداتی و هستی های نظری قایل بودند؛ ولی این باور را می توان با این واقعیت نقد کرد که تمام هستی های مشاهداتی گرانبار از نظریه اند؛ یعنی همان نقدی که بر استقراء گرایان نیز وارد بود.(۱)
بنابراین، ابزارانگاران با استقراء گرایان (یا طرفداران معنای اول نظریه) در این نگرش سهیم اند که می پندارند هستی های مشاهداتی وجودی مستقل از نظریه ها دارند و این هستی مسبوق به نظریه نیستند؛ اما برخلاف استقراء گرایان به فرض مفاهیم تئوریکی قائل بودند. همچنین، ابزارانگاران با ابطال گرایان (طرفداران معنای دوم نظریه) در این باور سهیم اند که فرض مفاهیم نظری کاری لازم است؛ ولی برخلاف ابطال گرایان اعتقاد داشتند که مفاهیم تئوریک مانند اتم، واقعیت را باز نمی نمایند؛ بلکه تنها مفاهیمی فرضی و ابزار دست دانشمندان است.
● ساختارهای نظری و تولید علم
تأکید استقراء گرایان سطحی بر استنتاج استقرایی نظریه ها از مشاهدات، و تصویر حدس ها و ابطال های ابطال گرایان، نمی توانند چگونگی و پیدایی و رشد نظریه های واقعاً پیچیده را به طور کامل توضیح دهند. تبیین های مناسب تر مستلزم آن است که نظریه ها را به مثابه نوعی کلهای ساختارمند تلقی نماییم.(۲) دلایل ضرورت تلقی نظریه ها به مثابه نوعی ساختار منظم را می توانیم به صورت زیر برشماریم؛
۱) اول آنکه مفاهیم فقط از گذر ساختارهای نظری منظم معنای دقیق پیدا می کنند. مثلاً مفاهیمی مانند عنصر شیمیایی، اتم، ناخودآگاه و غیره، به موازات دقیق تر و منسجم تر شدن نظریه ای که این مفاهیم در آن ایفای نقش می کنند، واضح تر می شوند. این مفاهیم را نمی توان به واسطه مفاهیمی دیگر تعریف کرد؛ زیرا معنای مفاهیم دیگر نیز وابسته به معنای مفاهیم دیگر خواهد بود و این مستلزم تسلسلی است بی انتها.
۲) دوم آنکه نظریه ها اگر به صورت ساختار سامان یافته باشند و حاوی سرنخ ها و توصیه هایی باشند، علم چالاک تر پیش خواهد رفت.
۳) سوم آنکه بررسی تاریخی روشن می سازد که تکامل و پیشرفت علوم عمده، حاکی از وجود ساختارهایی است که معنای مفاهیم موجود در نظریه ها با اتکا به آن ساختارها مشخص می شود.(۳)
این در صورتی است که می دانیم پاپر با تاریخ علم کاری نداشت و معرفت شناسی را معادل روش علمی می دانست و معتقد بود که روش علمی امری نورماتیو و دستوری است. فیلسوف علم باید یک سلسله نرم را به عنوان مشخصات کلی روش علمی عرضه کند و کاری نداشته باشد که تاریخ علم با آنها تطبیق می کند یا نمی کند. دانشمندان دیگری همچون "لاکاتوش" و "توماس کوهن" کوشیدند متدلوژی خود را با توجه به تاریخ علم عرضه کنند. "لاکاتوش"، که به نظریه ها به مثابه کلهای ساختارمند می نگریست، مدعی بود که متدلوژی صحیح علمی، آن است که کاملاً بر تاریخ علم تطبیق کند. وی باور داشت که چنین متدلوژی ای را می توان از خود تاریخ علم پیدا کرد و اگر بتوان چنین کرد، توانسته ایم معرفت علمی را معرفتی معقول نماییم. ریشه این تفکر - که معرفت معقول، معرفت روش مند است- به "دکارت" برمی گردد. "دکارت" بر آن بود که معرفت صحیح، معرفت روش مند است و هر معرفتی را که نتوان در قالب متد بیان کرد، معرفت معقول نیست؛ یعنی نمی توان آن را به نحو رشنال و آژکتیو ارزیابی کرد.
این نیز که معرفت معقول، معرفت روش مند است، میراثی است که به قرن بیستم هم منتقل شد و بعدها با مخالفت شدید پست مدرنیستها مواجه شد. پس "لاکاتوش" معتقد بود که معرفت معقول، روش مند است و بهترین روش، در علم پیدا می شود؛ پس الگوی معرفت معقول، علم است. لاکاتوش می خواست نشان دهد که علم تجربی، امری معقول است و همچنین بر عینی بودن معرفت نیز اذعان داشت و تا اینجا با آرای پاپر موافقت داشت. ایراد لاکاتوش به پاپر این بود که پاپر می پنداشت به محض آنکه مشاهده و نظریه با بینه مخالف برخورد کند، باید دست از تئوری برداشت و آن را باطل اعلام کرد. (از نظریه پاپر واحد مطالعه معرفت علمی، تئوری ها هستند)
این در حالی است که تاریخ علم چنین چیزی را نشان نمی دهد و چنین روشی را نمی پذیرد تاریخ علم نشان داده است که نظریه ها همچنان در دریایی از ابطالها به حیات خود ادامه می دهند و گاه بر ابطالها پیروز می شوند؛ یعنی زمان نشان داده است که گاه نظریه ها با وجود بینه های مختلف درست بوده اند. نظریه ها چه واصف جهان واقعی و چه ابزار دست دانشمندان برای اقتصاد در فکر باشند، راه هایی هستند که باعث دسترسی ما به جهان می شوند. بنابراین، فرق نمی کند که ما واقع گرا باشیم یا ابزارانگار. در هر دو صورت نظریه ها راه دسترسی ما به جهان واقع است و بدون آنها نمی توانیم رخدادهای جهان را به فهم آوریم. به عبارت دیگر، بدون آنها نمی توانیم از عالم واقع معرفت بیابیم یا علم تولید کنیم.
ما می توانیم از نظریه ای خشنود باشیم به این علت که به ما کمک کرده است تا از عهده فهم قسمتی از جهان واقع برآییم و به این قسمت از جهان معرفت پیدا کنیم (تولید علم)؛ اما نمی توانیم بگوییم که چون این نظریه جهان را آن گونه که هست وصف کرده، نظریه مقبولی است؛ زیرا ما مستقل از نظریه های خود، به جهان واقع دسترسی نداریم. پس چگونه می توانیم بفهمیم که این نظریه توصیف جهان واقع را به درستی انجام داده است یا نه؟ این مطلب به معنای رد عالم واقع نیست؛ بلکه معنای این مطلب آن است که جهان واقع به گونه ای است که از معرفت ما به آن، مستقل است.تولید علم به معنای کسب معرفت و حصول معرفت از جهان اقع است که از طریق نظریه پردازی حاصل می شوند.
پس اگر سؤال این باشد که علم چگونه تولید می شود، آن را به این صورت مطرح می کنیم که با توجه به تمایز در مفهوم علم (science) و معرفت (knowledge) معرفت چگونه تولید می شود؟ به عبارت دیگر، ما چگونه از عالم واقع، معرفت حاصل می کنیم. اگر پاسخ این باشد که ما از طریق نظریه پردازی به عالم واقع معرفت پیدا می کنیم، سؤال دیگری مطرح می شود و آن اینکه نظریه ها چگونه تولید می شوند؟
با توجه به مروری که به مکاتب مختلف داشتیم، می توان اندیشمندان را به لحاظ پاسخی که به این سؤال می دهند، در دو دسته جای داد: اول اندیشمندانی که معتقدند، نظریه ها دستاورد فعالیت ذهنی نظریه پردازانند. استقراء گرایان و ابطال گرایان (ساده و پیچیده) در این زمره قرار می گیرند. به نظر استقراءگرایان، نظریه پردازان، ابتدا به مشاهده واقعیات می پردازند و سپس به نحو استقرایی، نظریه ها را از مشاهدات خود استنتاج می کنند. به نظر ابطال گرایان نیز نظریه ها، حدس هایی هستند که به ذهن نظریه پردازان برای حل مسایل خطور می کنند.
دسته دوم، اندیشمندانی هستند که به نقش ساختارها در تولید علم معتقدند و تاریخ علم را تاریخ دوره هایی می دانند که از هم کاملاً گسسته هستند.
"توماس کوهن" در زمره این اندیشمندان است. وی شاخصه هر دوره ای از تاریخ علم را، ظهور پارادایمی جدید می داند که نظریه های علمی درون هر یک از آنها تولید شده، ظهور پیدا می کنند. پارادایم ها (سرمشق ها) هستند که روشها، مفاهیم، تعاریف و نظریه های علمی را تعریف و ارایه می کنند و همه دانشمندان را به فراگیری آنها وا می دارند. به این ترتیب، تولید نظریه های علمی فرآیندی است غیرارادی که ربطی به قصد و اراده و نیت دانشمندان ندارد. حال اگر سؤال شود، پارادایم ها که تولید کننده علم نرمال هستند، چگونه پدید می آیند، کوهن پاسخ می دهد که پارادایم یکباره و گاه در دل یک شب، در ذهن فردی که عمیقاً غرق در بحران است متولد می شود.(۴) به این ترتیب، گویی کوهن یکباره دست از ساختارگرایی برداشته و عامل ذهن انسانی را دخیل در تولید پارادایم ها و به تبع آن در نظریه ها دخیل می داند. همچنین، می توانیم "میشل فوکو" را نیز در زمره اندیشمندان دسته دوم قرار دهیم. چنان که گفتیم، به گمان وی در هر دوره ای از ادوار تاریخ علم، اپیستمه یا گفتمانی حاکم است که این گفتمان به مثابه قدرت، حدود و ثغور اندیشیدن، مفاهیم و نظریه ها را مشخص می سازد و دانش ها برآمده از آنند. به این ترتیب، فوکو به نقش اراده قدرت نهادینه شده در ساختار های دانایی (اپیستمه ها) در تولید علم و دانش باور داشت.
این اراده قدرت نهادینه شده در گفتمان ها به نقش و کردارها و فعالیتهای افراد جامعه شکل می دهد و نظامهای معانی خاص و اشکال ویژه ای از کردارها و هویت ها را ممکن می سازند. گفتمان ها خود به واسطه برخورد نیروها، عملکرد قدرت و استیلا تولید می شوند و تغییر می یابند. اتخاذ موضع گفتمانی به معنای نفی معانی عینی و بیرونی و متعین برای امور و کردارها است. در تحلیل گفتمانی فرض آن است که واقعیات وجود دارند؛ ولی گفتمان ها به آن معنا می بخشند. کهکشانی تاریک از واقعیتهای عینی وجود دارد که به واسطه نور گفتمانها قسمتی از آن روشن می شود. گفتمان واسطه میان ذهن انسان و جهان واقعیت است و ما از گذر آنها به معانی قسمت هایی از جهان - که به نور آنها روشن شده اند- واقف می شویم. پس فرض آن است که واقعیاتی مثل انسانها، جامعه، دولت و غیره وجود دارد؛ ولی ذهن انسانی به واسطه گفتمان ها، معنای آنها را روشن می کند. بنابراین، در اینجا به یک معنا، واقعیت سازی می شود. به عبارت دیگر، گفتمانها باعث تولید علم و معرفت از جهان واقع می شوند.
نویسنده: دکتر عباس کشاورز شکری
منبع: روزنامه قدس
پی نوشت ها
۱- آلن ف چالمرز، چیستی علم: درآمدی بر مکاتب علم شناسی فلسفی، ترجمه سعید زیبا کلام، تهران، ۱۳۷۴، ص ۱۸۴.
۲- همان، ص ۱۰۲.
۳- همان، ص ۹۹ و ۱۰۰.
۴- .T.S.Kuhn.thestructure of Scientific Revolution.p.۹۱
منبع : راسخون