دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا


در خانه ات‌ یهودی‌ و خارج‌ از خانه‌ انسان‌ باش


مقوله امنیت به عنوان یکی از اساسی ترین نیازهای بشری، از دیرباز تاکنون توجه دولت ها و ملت ها را به خود معطوف ساخته است. در تلقی های سنتی، وجود امنیت مترادف و مساوی فقدان تهدید نظامی بوده، اما امروزه با ورود به دوره مدرن و پسامدرن، تلقی سنتی از مقوله امنیت دچار چرخش هایی اساسی شده است. امنیت امروزه در معنای فقدان تهدید ابعادی همچون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، زیست محیطی و... به خود گرفته و از جزمیات خشک مفاهیم سنتی تا حد زیادی رها شده است.
در این مقاله درصددیم تا به بررسی مقوله امنیت اجتماعی، به عنوان یکی از ابعاد امنیت در جامعه رژیم صهیونیستی با رویکردی جامعه شناختی بپردازیم. در این تلقی، امنیت به معنای وجود وفاق و انسجام اجتماعی در نظر گرفته شده که خود زمینه ساز شکل گیری پدیده «ملت» و «هویت ملی» به معنای واقعی آن و گذار از فرایندهای مربوط به ملت سازی است. بدیهی است که شکاف های اجتماعی – فرهنگی در شکل فعال و زنده خود همواره به عنوان یکی از موانع اصلی وفاق و انسجام اجتماعی عمل می کند و این مسئله طبعاً در روند شکل گیری هویت واحد و منسجم ملی اختلال ایجاد خواهد نمود.
این پژوهش ضمن بررسی جامعه رژیم صهیونیستی به عنوان مورد مطالعاتی، وضعیت خاص و منحصر به فرد این جامعه و شکاف های اجتماعی – فرهنگی عمده موجود در آن، که منجر به ایجاد بحران در راه شکل گیری هویت واحد ملی و فرایند ملت سازی شده را مورد بحث و واکاوی قرار داده است. نویسنده شکاف های اجتماعی – فرهنگی درونی جامعه رژیم صهیونیستی را تهدیدی اساسی برای مقوله امنیت اجتماعی و نهایتاً در سطح کلان تر امنیت ملی فرض نموده است. بخش نخست این مقاله تقدیم می گردد.
امنیت از دیرباز به عنوان یکی از کالاهای اساسی حیات بشری، مفهومی چندوجهی بوده است که اختلاف نظرهای بسیاری در خصوص آن وجود داشته و دارد. این مفهوم همواره از محدود و منحصر شدن در قالب واژه ها گریزان بوده و واجد چنان ظرفیتی است که متناسب با شرایط، معنا و مفهوم خاصی به خود می گیرد.
مباحث امنیت ملی از زمان قرارداد وستفالیا (۱۶۴۸ میلادی) به بعد با شکل گیری دولت – کشورها پیگیری شده است. از این زمان مقوله امنیت ملی کم کم وارد گفتمان سیاست گذاری ها گردید. امنیت ملی برای مدت ها با امنیت نظامی مترادف و هم معنا بود که می توان آن را در ذیل تلقی سنتی مفهوم امنیت جای داد. این رویکرد، صرفاً تهدیدهای نظامی را به عنوان خطری جدی برای مقوله کلان امنیت ملی فرض می نمود. با پیدایش انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹ میلادی) و وارد شدن عنصر مهم بنیان های اجتماعی – ملی به درون حوزه تحولات سیاسی اجتماعی کشورها، بتدریج تأکید صرف بر امنیت نظامی کم رنگ شد و ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نیز در تعریف امنیت ملی کشورها رنگ بیشتری به خود گرفت.
بدیهی است امروزه، با تحولاتی شگرفی که در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و... متأثر از پدیده جهانی شدن و انقلاب در عرصه ارتباطات و اطلاعات صورت گرفته است، نگاه صرفاً نظامی – دفاعی به مقوله امنیت نمی تواند بطور جامع و همه جانبه، تأمین کننده امنیت در دنیای مدرن و پسامدرن فعلی باشد. بنابراین نیاز به توسعه و بسط این مفهوم و نگاه به آن از جهت شمولیت بر تهدیدهای جدید که هم متوجه دولت ها و هم ملت ها است، بیشتر احساس می شود. این امر محتاج تغییر نگرشی است که تاکنون مطرح بوده است. یکی از رویکردهای جدید به امنیت متأثر از شرایط پیش گفته، نگاه به امنیت از منظری جامعه شناختی می باشد.
● رویکرد جامعه شناسانه به مقوله امنیت
بحث و بررسی در مورد جامعه شناسی امنیت مستلزم پذیرش این نکته می باشد که امنیت برآمده از جامعه و محصول آن است. به عبارت دیگر، امنیت ماحصل تعامل ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی است. از این رو جامعه شناسی را باید به گونه ای تعریف کرد که بر اساس آن بتوان امنیت را در درون روابط اجتماعی جای داد.(۱)
نگرش جامعه شناختی به مقوله امنیت، نگرشی زیربنایی و اساسی است؛ به عبارتی از آنجا که اختلاف درون جامعه ای، بستر شیوع و تسری نظم / امنیت سیاسی می باشد، برای دستیابی به امنیت پایدار، بایستی درون مایه های روابط و تبادلات اجتماعی را مورد بازتعریف قرار داد. این بدان معنی است که تعاملات اجتماعی بیش از آن که مبتنی بر اجبار و بر اساس منافع باشد، بایستی بر قرار و تعهد استوار گردد، زیرا هرچه مناسبات بیشتری این گونه شکل بگیرد زمینه پیدایش مقوله ای تحت عنوان «سرمایه اجتماعی» افزایش خواهد یافت. «سرمایه اجتماعی» آن نوع از روابط اجتماعی است که مبتنی بر اعتماد و روابط متقابل باشد.(۲)
هدف اساسی امنیت همه جانبه و ملی، داشتن جامعه ای امن است. این جامعه تا حد زیادی از بنیان های اجتماعی خود مؤثر می باشد. مؤلفه های اجتماعی، از یک سو روابط اجتماعی و کارکردهای اجتماعی ملت را رقم می زنند و بر این اساس این روابط و کارکردها می توانند به ایجاد یک «جامعه امن» و یا نیل به یک «وضعیت ناامن» کمک نمایند؛ از دیگر سو، با توجه به جایگاه یک دولت در اجتماع، ویژگی های عوامل اجتماعی می توانند آن را در رسیدن به اهداف و عملی ساختن کارویژه هایش کمک نمایند و یا مخل آن باشند.(۳)
"باری بوزان" در یک تقسیم بندی کلی، امنیت اجتماعات بشری را به پنج مقوله امنیت نظامی، سیاسی، اقتصادی، زیست محیطی و اجتماعی تقسیم بندی می کند. به نظر وی امنیت اجتماعی، به قابلیت حفظ الگوی سنتی زبان، فرهنگ، مذهب و هویت و عرف ملی (با شرایط قابل قبولی از تحول) اطلاق می شود.(۴) بنابراین امنیت اجتماعی را می توان یکی از ابعاد عمده امنیت ملی در یک کشور برشمرد که فقدان آن تهدیدی داخلی و حاصل ناکارآمدی تعاملات اجتماعی به شمار می آید؛ تعاملاتی که محصول آداب و رسوم، ارزش های گذشته تاریخی مشترک و پیوندهای مشترک فرهنگی در یک ملت می باشد.
یکی از گستره های اساسی مقوله جامعه شناسی امینت، بحث «هویت ملی» و «انسجام اجتماعی» می باشد و چنانچه جامعه ای نتواند به یک هویت منسجم اجتماعی و وفاق و سازگاری ملی برسد، امنیت اجتماعی آن در معرض تهدید خواهد بود. از خصایص عمده هویت ملی، تعریف مؤلفه هایی همزمان برای همسازی و واسازی است که «ما» را در برابر «آنها» معرفی می کند. هویت از انباشت لایه های فرهنگی، تاریخی، مذهبی و سیاسی بر روی یکدیگر و انتقال ارزش ها در روند فراگیری اجتماعی شکل می گیرند؛ البته تأثیر تعامل با محیط خارجی را نمی توان منکر شد.
مطلب اصلی در مورد بعد اجتماعی هویت ملی آن است که افراد به واسطه محیط اجتماعی که به آن تعلق دارند و یا به آن رجوع می کنند، تعریفی خاص از هویت خود به دست می دهند.(۵) بنابراین از جمله کارکردهای اساسی هویت ملی، نقش آفرینی در فرایند ملت سازی است؛ فرایندی که ناکامی آن منجر به از هم گسیختگی اجتماعی، تقابل ها، خشونت ها و مقاومت های اجتماعی می شود. عصاره بعد اجتماعی هویت ملی، منوط به برقراری روابط عاطفی و دوستانه است، زیرا مبنای شکل گیری نظم اجتماعی، عاطفی است.(۶) پر واضح است که تعمیق چنین روابطی در عرصه اجتماع، میزان وفاق و انسجام اجتماعی را استحکام می بخشد و روابط اجتماعی متعادلی را موجب می شود و در نهایت خلاءها و شکاف های اجتماعی را به عنوان یکی از مقولات تهدیدکننده امنیت ملی پر و ترمیم می نماید. بطور کلی هرچه پیوندهای قومی، مذهبی، اندیشه ای، نسلی، طبقاتی و سیاسی افراد یک ملت بیشتر باشد، به همان میزان زمینه های برقراری امنیت اجتماعی و در سطحی کلان تر، امنیت ملی نیز بیش از پیش فرهم خواهد شد.
وفاق اجتماعی که از جمله الزامات بنیادی نیل به وضعیتی نسبتاً امن (نه مطلق) است، حاصل نوعی اجماع نظر و فهم مشترک نسبت به باورها، ارزش ها و هنجارهای اساسی در جامعه است. وفاق اجتماعی تسهیل کننده سیاست گذاری های ملی و عمومی است و آسیب پذیری ها را کاهش می دهد. سست شدن این عامل موجب تشدید تضادها، ناکارآمدی قواعد اجتماعی و بروز خشونت و ناآرامی می شود و بنیان های امنیت را مختل می سازد. بر این اساس، خمیرمایه انسجام اجتماعی، وفاق است. مجموعاً، در خصوص ارتباط هویت و امنیت می توان گفت اساس امنیت، هویت و یکی از ابعاد اساسی و پراهمیت هویت نیز، بعد وفاق و انسجام اجتماعی است.(۷)
در جوامعی که دارای شکاف های اجتماعی متعدد هستند و هنوز از وفاق و انسجام اجتماعی برخوردار نیستند، طبعاً هویت ملی یکپارچه ای شکل نگرفته است و از منظر جامعه شناسی امنیت، جامعه امن تلقی نمی گردند. جامعه جهت حفظ خود از چنین تهدیدی باید از تبدیل چنین شکاف هایی به بحران و در نتیجه تهدید امنیت در سطح ملی کلان ممانعت به عمل آورد. از این رویکرد، عدم فائق شدن رژیم صهیونیستی بر شکاف های اجتماعی درونی خود و وجود شکاف های اجتماعی زنده و فعال در درون این جامعه باعث شده امنیت اجتماعی در سطح خرد و امنیت ملی آن در سطح کلان در معرض تهدید قرار داشته باشد. این امر به طور عمده متأثر از وضعیت منحصر به فرد مهاجرتی بودن این جامعه و تشکیل ملت مصنوعی است.
۱) مهاجرتی‌ بودن‌ جامعه‌ رژیم صهیونیستی‌
وضعیت‌ جامعه‌ رژیم صهیونیستی‌ وضعیتی‌ منحصر به‌ فرد است، زیرا این‌ جامعه‌ از جمعیتی ‌مهاجر شکل‌ گرفته‌ است و ملتی‌ که‌ امروزه بنام‌ «ملت‌ اسراییل»‌ شناخته‌ می‌شود، شامل‌ مردم‌ و جمعیتی ‌است‌ که‌ از مناطق‌ و کشورهای‌ مختلف‌ در سرزمین های اشغالی گردهم‌ آمده‌ و بهم‌ پیوسته‌اند. همچنین‌ قبل‌ از استقرار یهودیان‌ مهاجر در فلسطین، این‌ سرزمین،‌ سرزمینی‌ خالی‌ از سکنه‌ و جمعیت‌ نبود، بلکه‌ عرب های‌ ساکن‌ در فلسطین‌ به‌ عنوان‌ جمعیت‌ بومی‌ در این‌ سرزمین‌ حضور داشتند و بدین‌ ترتیب‌ دولت‌ صهیونیستی‌ در حالی‌ شکل‌ گرفت‌ که‌ بخش‌ وسیعی‌ از سرزمین‌ فلسطین‌ در اختیار جمعیت‌ بومی‌ و ساکنان‌ عرب‌ فلسطین‌ قرار داشت، خصوصاً پس‌از جنگ‌ سال‌ ۱۹۶۷ اعراب‌ و اسراییل‌ و اشغال‌ کرانه‌ باختری‌ و نوار غزه‌، سرزمین هایی‌ که‌ تحت‌ کنترل‌ این رژیم قرار گرفت‌، شامل‌ جمعیت‌ عظیمی‌ از فلسطینیان‌ می‌شد.
بدین‌ ترتیب‌ در سرزمین های‌ تحت‌ سیطره‌ رژیم صهیونیستی‌، جمعیتی‌ مرکب‌ از یهودیان‌ مهاجر و اعراب‌ بومی‌ فلسطین‌ شکل‌ گرفت‌ که‌ بخشی‌ از آنها به ‌عنوان‌ شهروندان‌ رژیم صهیونیستی‌ و بخشی ‌به‌ عنوان‌ مردم‌ سرزمین های‌ اشغالی‌ تحت‌ تسلط‌ و کنترل‌ این رژیم قرار گرفتند. مهاجر بودن‌ جمعیت‌ یهودی‌ ‌رژیم صهیونیستی‌ و گرد آمدن‌ آنها از مناطق‌ مختلف جهان‌ از یک‌طرف‌ و وجود جمعیت‌ عرب‌ و بومی‌ فلسطین‌ در کنار جمعیت‌ مهاجر یهودی‌ از طرف‌ دیگر، ترکیب ‌ناهمگونی‌ از جمعیت‌ را فراهم‌ آورده‌ که‌ این‌ ترکیب‌ ناهمگون‌ جمعیتی ‌موجب‌ شده‌ است جامعه‌ رژیم صهیونیستی‌ با شکاف های‌ مختلفی‌ روبه‌ رو و از نظر همبستگی‌ درونی‌ با مشکل‌ مواجه‌ شود.
«مهاجرت‌»، ریشه‌ در سنت‌ دینی‌ یهودیان‌ دارد، بطوری که‌ در متون‌ دینی‌ یهود واژه‌ «Aliyah» آمده‌ که‌ بیانگر ایده‌ «بازگشت‌ یهودیان‌ به‌ ارض‌ موعود» است. بدین‌ ترتیب ‌«مهاجرت» به‌ عنوان‌ یک‌ سیاست‌ عملی، دارای‌ ریشه‌ عقیدتی‌ در جامعه‌ یهودی‌ است و صهیونیسم‌ از این‌ بستر مناسب‌ جهت‌ تحقق‌ آرمان های‌ سیاسی‌ خود بهره‌ می‌جوید.(۸) در کنار این‌ عامل‌ می‌توان‌ به‌ اوضاع‌ جهانی‌ در نیمه‌ دوم‌ قرن‌ ۱۹ اشاره‌ نمود. در این‌ زمان‌ نیمی‌ از یهودیان‌ در اروپای‌ شرقی‌ و روسیه‌ تزاری‌ بسر برده اند و وضع‌ چندان‌ خوبی‌ هم‌ نداشتند. حرکت های‌ ضد یهودی‌ در دهه‌ ۱۸۸۰ روسیه‌ و دیگر ممالک‌ اروپای‌ شرقی، موج ‌مهاجرت‌ یهودیان‌ را فزونی‌ می‌بخشد و از این‌ زمان‌ است‌ که‌ ادوار مختلف‌ مهاجرتی‌ آغاز می‌شود.(۹) به علاوه‌ نظام‌ حقوقی‌ رژیم صهیونیستی‌‌ مبتنی‌ بر اصالت‌ و ترویج‌ مهاجرت‌ است، به‌گونه‌ای‌ که‌ "گلدامایر" رسماً اعلام‌ می‌دارد: «دولت‌ جدید درهای‌ خود را بر روی‌ تمام‌ مهاجران‌ یهودی‌ که‌ از هر نقطه‌ای‌ بدین‌ جا می‌آیند، کاملاً بازگذارده‌ است.»(۱۰)
رهبران‌ جنبش‌ صهیونیستی‌ نیز مجدانه‌ کوشیدند تعداد مهاجران‌ یهودی‌ را افزایش ‌دهند. آنها بر این‌ باور بودند که‌ ادامه‌ برنامه‌ مهاجرت‌ یهودیان‌ از وظایف‌ اصلی‌ دولت‌ است و می‌تواند موجودیت‌ دولت‌ اسراییل‌ را توجیه‌ کند. "داوید بن‌گوریون" در این‌ زمینه‌ اظهار می‌دارد: «مهاجرت‌ به‌ فلسطین‌ به‌ منزله‌ خونی‌ است‌ که‌ ادامه‌ حیات‌ اسراییل‌ را بیمه‌ می‌کند و ضامن ‌امنیت‌ و آینده‌ اسراییل‌ است.»(۱۱) وی‌ توقف‌ برنامه‌ مهاجرت‌ یهودیان‌ را، به‌ مثابه‌ «نادیده‌گرفتن‌ حق‌ سکونت‌ یهودیان‌ در این‌ سرزمین‌ و بالاتر از آن‌ از بین‌ بردن‌ این‌ حق‌» تلقی ‌می‌کرد.(۱۲)
یهودیان‌ مهاجر از ۱۰۲ کشور جهان‌ آمده‌ بودند و هریک‌ نشانی‌ از فرهنگ‌ زادگاه‌ خود را به‌ همراه‌ داشتند و اسراییل‌ می‌بایست‌ بسان‌ کوره‌ ذوب‌ کننده،‌ این‌ یهودیان‌ را که‌ تنها وجه ‌اشتراک‌ آنها مذهب‌ بود، به‌ صورت‌ اجزای‌ یک‌ جامعه‌ جدید درمی‌آورد. در این‌ کوره، آمریکایی‌ با ویژگی‌ یک‌ انسان‌ جامعه‌ مابعد صنعتی‌ در کنار یهودی‌ بیسواد صحاری‌ آفریقا و یهودی‌ متخصص‌ اروپای‌ شرقی‌ قرار می‌گرفت‌ و پیوند بین‌ آنها کار آسانی‌ نبود. یهودی‌ که ‌سال ها با حکومت‌ شوروی‌ مبارزه‌ کرد‌ تا به‌ بهشت‌ موعود برسد، یهودی‌ که‌ امکانات‌ آمریکا را رها کرد‌ و به‌ آن‌ سرزمین‌ آمد‌ و یهودی‌ که‌ هنوز شماره‌ اردوگاه‌ نازی ها بر بازوی‌ او حک‌ بود و یهودی‌ که‌ از صد حادثه‌ جان‌ به‌ در برد‌ تا خود را از لیبی‌ به‌ رژیم صهیونیستی‌ برساند، هر یک‌ توقعاتی ‌دارند که‌ هیچ‌ دولتی‌ جوابگوی‌ آن‌ نیست‌، مگر آن که‌ یک‌ بسیج‌ داخلی‌ و خارجی‌ را پشت‌ سرخود داشته‌ باشد و رژیم صهیونیستی‌ از این‌ پشتیبانی‌ برخوردار بود.(۱۳)
همین‌ عامل‌ مهاجرتی‌ بودن‌، آن هم‌ از کشورها، فرهنگ ها و نژادها و آداب‌ و رسوم‌ مختلف ‌سبب‌ شده‌ است رژیم صهیونیستی‌ هنوز هم‌ در مرحله‌ ملت‌ سازی‌ با مشکلات بسیاری‌ مواجه‌ باشد. از طرف‌ دیگر اصرار مهاجران‌ بر هویت‌ قبلی‌ خویش‌ و طبقه‌بندی‌ آنها در قشربندی‌های ‌اجتماعی‌، بر اساس‌ کشور مبدأ مهاجرت‌ در جامعه‌ رژیم صهیونیستی‌ سبب‌ بروز مشکلات‌ عدیده‌ای ‌برای‌ این رژیم‌ شده‌ است. بیشتر مردم‌ این رژیم‌ هنوز موقعیت‌ اجتماعی‌ خویش‌ را بر حسب‌ خاستگاه‌ قومی‌ و جغرافیایی ‌مشخص‌ می‌کنند.(۱۴)
۲) شکاف های‌ اجتماعی‌ در رژیم صهیونیستی
علایق‌ گوناگون‌ در درون‌ ساخت‌ جامعه‌ حول‌ شکاف های‌ اجتماعی‌ شکل‌ می‌گیرند و این ‌شکاف ها عملاً موجب‌ تقسیم‌ و تجزیه‌ جمعیت‌ و تکوین‌ گروه‌بندی‌های‌ اجتماعی‌ می‌گردد، و ‌این‌ گروه‌بندی ها ممکن‌ است‌ شکل ها و سازمان های‌ سیاسی‌ پیدا کنند. بسته‌ به‌ بستر سیاسی‌ - اجتماعی هر جامعه‌ و منازعات‌ درونی‌ منبعث‌ از شکاف های‌ اجتماعی‌ است‌ که‌ احزاب‌ سیاسی ‌متفاوت‌ و متنوعی‌ شکل‌ می‌گیرند. شکاف های‌ اجتماعی‌ در جامعه‌ صهیونیستی‌ نیز به‌ نوبه‌ خود زمینه‌های‌ علایق‌ ایدئولوژیک‌ و بدنبال‌ آن‌ تکوین‌ احزاب‌ سیاسی‌ را فراهم‌ ساخته‌ است. هرکدام‌ از احزاب‌ این رژیم‌ حول‌ دو محور ائتلاف‌ بزرگ‌ کارگری‌ و لیکودی‌ جمع‌ آمده‌ اند و تأمین‌ کننده‌ علایق‌ اجتماعی‌ متفاوت‌ و بعضاً متعارض‌ هستند.
بعلاوه، در مقایسه‌ با غالب‌ کشورهای‌ منطقه‌، در رژیم صهیونیستی‌، دولت‌ مقدم ‌بر زایش‌ ملت‌ بوجود آمد، نه‌ به‌ بدنبال‌ آن‌. اگر چه‌ میان‌ یهودیان‌ این رژیم‌ در خصوص‌ علت‌ وجودی‌ دولت‌ تقریباً اتفاق نظر وجود دارد ولی‌ در خصوص‌ ماهیت‌ آن‌ و نیز این موضوع که‌ مرزها کجا باید باشند و یا درجه‌ مذهبی‌ یا لائیک‌ بودن‌ دولت‌ چقدر باید باشد، هیچ اتفاق نظری‌ وجود ندارد. از طرفی‌، به‌ حقیقت‌ پیوستن‌ رؤیای‌ صهیونیسم‌ نه‌ فقط‌ به‌ خروج‌ جمعیت‌ بومی‌ عرب ‌این‌ سرزمین‌، بلکه‌ به‌ مهاجرت‌ وسیع‌ یهودیان‌ بستگی‌ داشت‌ که‌ در این‌ بین‌ یهودیان‌ مهاجر مجبور به‌ سکونت‌ در کنار خیل‌ عظیم‌ جمعیت‌ عرب‌ بودند.
علاوه‌ بر آن‌ شکاف‌ میان‌ یهودیان‌ "غربی‌ تبار" (اشکنازی ها) که‌ از اروپا و آمریکا آمده‌اند، و یهودیان‌ "شرقی‌ تبار" (سفاردیک‌) که‌ از کشورهای‌ آسیایی‌ و آفریقایی‌ بویژه‌ کشورهای‌ عربی ‌آمده‌اند، یکی‌ از شکاف های‌ عمده‌ متوازی‌ فعال ‌- و نه‌ منقطع‌ فعال‌ - در جامعه‌ اسراییل‌ است.(۱۵) "چایور هرزوگ "، در خصوص‌ شکاف های‌ اجتماعی‌ در جامعه‌ صهیونیستی‌ معتقد است: «دشمن‌ واقعی‌ درون‌ ما خفته‌ است‌. این‌ دشمن‌ درون‌ هر یک‌ از شهروندان‌ اسراییلی‌ - یهودی ‌و عرب‌، مذهبی‌ و غیرمذهبی، جناح‌ راست‌ و چپ، سفاردیم‌ و اشکنازی‌ وجود دارد. عدم ‌آمادگی‌ در پذیرفتن‌ شخص‌ مورد توافق‌ همگان‌ است‌ که‌ موجب‌ چنین‌ دشمنی‌ شده‌ است.»(۱۶) بدین‌ ترتیب‌ شکاف های‌ اجتماعی‌ عمده‌ این رژیم را می‌توان‌ به‌ چهار دسته‌ تقسیم‌ نمود:
۱) شکاف‌ میان‌ اعراب‌ و یهودیان‌
۲) شکاف‌ میان‌ مذهبی‌ها و سکولارها
۳) شکاف‌ میان‌ اشکنازی ها و سفاردی ها
۴) شکاف‌ میان‌ چپی‌ها و راستی‌ها
الف‌) شکاف‌ میان‌ اعراب‌ و یهودیان‌
قبل‌ از استقرار یهودیان‌ مهاجر در فلسطین‌ این‌ سرزمین‌ خالی‌ از سکنه‌ نبود، بلکه ‌عرب های‌ ساکن‌ در فلسطین‌ به ‌عنوان‌ جمعیت‌ بومی‌ در آن‌ ساکن‌ بودند. اینها بازماندگان‌ صاحبان ‌اصلی‌ و قانونی‌ فلسطین‌ هستند که‌ پس‌ از برپایی‌‌ رژیم صهیونیستی‌ در زادگاه‌ خود باقی‌ مانده‌اند. شمار اعراب‌ ساکن‌ فلسطین‌ در آغاز برپایی‌ این رژیم‌ در سال‌ ۱۹۴۸، ۷۵۰ هزار نفر بود که‌ حدود ۱۵۶ هزار تن‌ از آنان‌ در زادگاه های‌ خود باقی‌ ماندند و بقیه‌ بیرون‌ رانده‌ شدند، اما شمار آنها در سال‌ ۱۹۹۱ به‌ ۹۰۰ هزار نفر رسید (شامل‌ ۶۹۵ هزار مسلمان‌ و ۱۱۶ هزارمسیحی‌، ۸۵۰۰۰ دروزی‌ و ۴۰۰۰ اردنی‌).(۱۷)
هنگام‌ سخن‌ گفتن‌ از شکاف‌ میان‌ اعراب‌ و یهودیان‌، این‌ شکاف‌ در دو سطح‌ قابل‌ توجه ‌است: ۱ - یکی‌ در سطح‌ سرزمین هایی‌ که‌ از سال‌ ۱۹۴۸ تحت‌ حاکمیت‌ رژیم صهیونیستی‌ قرار گرفته و به‌ عنوان‌ کشور به اصطلاح «اسراییل» شناخته‌ شده‌ اند و عرب هایی‌ که‌ بعد از سال‌ ۱۹۴۸ در این‌ مناطق‌ مانده‌ و زندگی‌ تحت‌ حاکمیت‌ ‌رژیم صهیونیستی‌ را پذیرفته، شهروند این رژیم‌ محسوب‌ شده‌ و عرب های ‌اسراییلی‌ خوانده‌ شده اند؛ ۲ - دوم‌ در سطح‌ سرزمین هایی‌ که‌ در جنگ‌ ۱۹۶۷ به‌ اشغال‌ رژیم صهیونیستی‌ درآمده‌اند، یعنی‌ کرانه‌ باختری‌ و نوار غزه‌ که‌ عرب های‌ این‌ مناطق‌ شهروند اسراییلی‌ به‌ حساب‌ نمی‌آیند و به ‌عنوان ‌سرزمین های‌ تحت‌ اشغال‌ شناخته‌ می‌شوند. بر اساس‌ آمارهای‌ رسمی‌ ارایه‌ شده‌ از سوی‌ این رژیم (بدون‌ در نظر گرفتن‌ جمعیت ‌عرب‌ مناطق‌ کرانه‌ باختری‌ و نوار غزه) این‌ کشور جمعیتی‌ حدود شش میلیون‌ نفر دارد. حدود ۲۰ درصد این‌ جمعیت‌ که‌ تقریباً یک‌ میلیون‌ و یکصد هزار نفر را شامل‌ می‌شود غیر یهودی هستند که‌ اکثر آنها (حدود ۹۰۰ هزار نفر) را اعراب‌ مسلمان‌ و بقیه‌ را اعراب‌ غیرمسلمان‌ تشکیل‌ می‌دهد.(۱۸)
اعراب‌ و یهودیان‌ از لحاظ‌ قومی، هر دو نسب‌ خویش‌ را به‌ حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) می‌رسانند. اعراب‌ خود را خلف‌ اسماعیل‌ و یهودیان‌ خود را خلف‌ اسحاِق می‌دانند که‌ این‌ هر دو فرزندان‌ حضرت‌ ابراهیم‌ بوده‌اند؛ با این‌ وجود تفاوت های‌ عمده‌ای‌ بین‌ اعراب‌ و یهودیان ‌وجود دارد. از لحاظ‌ گویش‌ و زبان‌، اعراب‌ به‌ زبان‌ و رسم‌الخط‌ عربی‌ گفتگو می‌کنند و می‌نویسند ولی‌ یهودیان‌ به‌ زبان‌ عبری‌ صحبت‌ می‌کنند و با رسم‌الخط‌ عبری‌ به‌ نگارش ‌می‌پردازند.
از لحاظ‌ مذهبی‌ یهودیان‌ خود را پیرو حضرت‌ موسی‌ (ع‌) و تابع‌ کتاب‌ تورات‌ دانسته‌، اما اعراب‌ که‌ اکثر آنها مسلمانند خود را پیرو حضرت‌ محمد (ص‌) و قرآن‌ را راهنمای‌ خویش ‌می‌دانند. از لحاظ‌ تاریخی، یهودیان‌ پس‌ از یک‌ دوره‌ طولانی‌ آوارگی‌ و پراکندگی‌ در سراسر جهان‌ به‌ دنبال‌ فعال‌ شدن‌ جنبش‌ صهیونیسم‌ و به‌ راه‌ افتادن‌ امواج‌ مهاجرت‌ به‌ فلسطین‌ آمده‌ و تشکیل‌ دولت‌ داده‌اند، اما اعراب‌ خود را ساکنان‌ اصلی‌ و تاریخی‌ این‌ سرزمین‌ می‌دانند.
تفاوت های‌ تاریخی، زمانی، مذهبی‌ بین‌ اعراب‌ و یهودیان‌ موجب‌ شکل‌ گرفتن‌ دو جامعه ‌جداگانه‌ با هویت های‌ متفاوت‌ و مستقل‌ از یکدیگر شده‌اند. از این‌ رو اعراب‌ و یهودیان‌ ساکن ‌رژیم صهیونیستی‌ و سرزمین های‌ تحت‌ اشغال‌ هر کدام‌ خود را جدا از دیگری‌ و متعلق‌ به‌ جامعه‌، تاریخ‌ و هویتی‌ دیگر می‌دانند.(۱۹)
رژیم صهیونیستی‌ در حالی که‌ همواره‌ با اتکاء به‌ عناصر مختلف‌ نظیر مذهب‌ یهود، زبان‌ عبری‌، درد و رنج‌ مشترک‌ یهودیان، سابقه‌ تاریخی‌ حضور یهودیان‌ در فلسطین‌ و آثار باستانی‌ و مذهبی‌ یهود در فلسطین‌ و قومیت‌ و نژاد یهودی‌ کوشیده‌ است‌ تا هویت‌ یهودی‌ را در میان ‌یهودیان‌ ساکن‌ فلسطین‌ تقویت‌ کند، از دیگر سو سعی‌ در مضمحل‌ کردن‌ جامعه‌ فلسطینی‌ و از بین‌ بردن‌ هویت‌ فلسطینی‌ داشته‌ است‌.(۲۰)
عرب های‌ ساکن‌ در قلمرو رژیم صهیونیستی‌ از سوی‌ اکثریت‌ یهودی‌ مورد تبعیض‌ قرار گرفته‌اند، چرا که‌ دولت‌ صهیونیستی‌ نه‌ به ‌عنوان‌ یک‌ دولت‌ برای‌ همه‌ ساکنان‌، بلکه‌ به‌ عنوان‌ دولتی‌ برای ‌یهودیان‌ هر کجا که‌ باشند پاگرفته‌ است‌. در زمانی‌ که‌ یهودیان‌ اقلیت‌ کوچکی‌ را در فلسطین ‌تشکیل‌ می‌دادند، جنبش‌ صهیونیسم‌ جهانی‌ در سراسر جهان‌ شعار «دو قومی»، «عدم‌ تسلط‌ یک‌ قوم‌ بر قوم‌ دیگر» و «برابری‌ و مساوات‌» را سر می‌دادند تا افکار عمومی‌ را با خود همراه‌ سازد، اما همین‌ که‌ شمار کوچ‌ نشین های‌ یهودی‌ رو به‌ افزایش‌ نهاد، جنبش‌ مزبور شعارهای‌ خویش‌ را دگرگون‌ کرد و مدعی‌ شد که‌ یهودیان‌ تنها گروهی‌ هستند که‌ می‌توان‌ آنها را قومی ‌فلسطینی‌ دانست‌ و همه‌ حقایق‌ تاریخی‌ در سرزمین‌ متعلق‌ به‌ آنان‌ است‌ و هیچ‌ نژاد و قوم‌ دیگری‌ نیست‌ که‌ آنجا را سرزمین‌ و وطن‌ و میهن‌ خود بداند.(۲۱)
دولت‌ صهیونیستی‌ حتی‌ خود را در مقابل‌ تمامی‌ ساکنان‌ اسراییل‌ مسئول‌ نمی‌داند تا از این‌ طریق‌ به‌ حقوق اعراب‌ ساکن‌ در این رژیم‌ احترام‌ بگذارد، بلکه‌ صرفاً از حقوق یهودیان‌ آن هم‌ در هر نقطه‌ از جهان‌ که‌ باشند، دم‌ می‌زند. بدین‌ ترتیب‌، اعراب‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ شرایط‌ مطلوبی‌ در این‌ کشور ندارند و مطابق‌ بینش‌ یهودی‌ حاکم‌ از آنها با نام‌ «ساکنان‌ غیر یهودی» یاد می‌شود که‌ هیچ‌گونه‌ حق‌ و حقوِق شهروندی‌ ندارند.(۲۲)
منشور اعلان‌ دولت‌ رژیم صهیونیستی، برپایی‌ «دولت‌ اسراییل‌» برای‌ «ملت‌ اسراییل» را که‌ درهای‌ آن‌ به‌ روی‌ مهاجرت‌ همه‌ یهودیان‌ جهان‌ گشوده‌ خواهد بود و برابری‌ کامل‌ در حقوق اجتماعی‌ و سیاسی‌ برای‌ همه‌ شهروندان‌ بدون‌ تبعیض‌ عقیدتی‌ یا قومی‌ را تأمین‌ خواهد کرد، اعلام‌ نمود و حتی‌ از اعراب‌ ساکن‌ این قلمرو خواسته‌ شد در توسعه‌ و نوسازی‌ دولت‌ و مملکت‌ طبق‌ برابری‌ کامل‌ و مساوات‌ بکوشند، ولی‌ این‌ منشور گذشته‌ از آن که‌ فاقد اعتبار قانونی‌ و پشتوانه‌ اجرایی ‌است‌، از ابتدا هدفی‌ جز تبلیغات‌ و جلب‌ افکار و آراء داخلی‌ و خارجی‌ را نداشته‌ است و اعراب‌ ساکن‌ در قلمرو این رژیم در همه‌ سطوح‌ اجتماعی، سیاسی‌ و فرهنگی‌ مورد همه گونه‌ تبعیض‌ قرار دارند.(۲۳)
پس‌ از جنگ‌ ۴۹ - ۱۹۴۸، دولت‌ نوپای ‌صهیونیستی به‌ ادامه‌ کوچاندن‌ و بیرون‌ راندن‌ دسته‌جمعی‌ ساکنان‌ فلسطین‌ و غصب‌ همه‌ حقوق و املاک‌ آنان‌ پرداخت‌ و با این‌ ادعا که‌ «فلسطین ‌سرزمینی‌ بدون‌ ملت‌ برای‌ ملتی‌ بدون‌ سرزمین‌ است‌» به‌ هرگونه‌ وسیله‌ و شیوه‌ ای برای ‌مصادره‌ اراضی‌ فلسطینیان‌ و بیرون‌ راندن‌ ساکنان‌ و مالکان‌ آنها متشبث‌ گردید و برای‌ تسهیل‌ این‌ برنامه، قوانین‌ متعددی‌ را به ‌تصویب‌ رسانید؛ از جمله‌ آنها قانون‌ املاک‌ غایبان‌ است‌ که‌ به‌ موجب‌ آن‌ هر فردی‌ که‌ پیش‌ از اول‌ سپتامبر ۱۹۴۸، محل‌ اقامت‌ خود را ترک‌ کرده‌ و به‌ خارج‌ از سرزمین‌ فلسطین‌ رفته‌ یا به‌ نقطه‌ای‌ دیگر در داخل‌ خاک‌ فلسطین‌ که‌ تحت‌ تسلط‌ نیروهای ‌مخالف‌ با دولت‌ رژیم صهیونیستی‌ باشد مهاجرت‌ کرده‌ باشد، املاک‌ و اراضی‌ او به‌ دولت‌ صهیونیستی‌ تعلق ‌می‌گیرد.(۲۴)
می‌توان‌ گفت، فلسطینیان‌ و اعراب‌ فلسطینی‌ در پایین‌ترین‌ نقطه‌ هرم‌ طبقاتی‌ جامعه‌ این رژیم‌ قرار دارند و حتی‌ از یهودیان‌ مشرق زمین‌ نیز پایین‌تر هستند. همچنین مشارکت‌ آنان‌ در تصمیم‌گیری های‌ سیاسی‌ تقریباً صفر است. اگر چه‌ اعراب‌ فلسطینی‌ در انتخابات‌ پارلمانی ‌شرکت‌ می‌کنند و عده‌ای‌ از آنان‌ نیز انتخاب‌ می‌شوند، ولی‌ احزاب‌ رژیم صهیونیستی‌ از جمله‌ حزب ‌کارگر مانع‌ از شرکت‌ نمایندگان‌ عرب‌ در تشکیل‌ کابینه‌ یا عضویت‌ در برخی‌ کمیسیون های‌ پارلمانی‌ (مانند کمیسیون‌ امور خارجه‌ و امنیت‌ و بازرسی‌ کشوری‌) می‌شوند.(۲۵)
یهودیان‌، فلسطینیان‌ مقیم‌ رژیم صهیونیستی‌ را اقلیتی‌ متخاصم‌ و ستون‌ پنجم‌، یا در بهترین‌ شرایط ‌اقلیتی‌ غیردوست‌ به‌ حساب‌ می‌آورند و برچسب‌های‌ گوناگونی‌ مانند دشمن، قدرناشناس‌ و خودبین‌ به‌ آنها می‌زنند. بدین‌ ترتیب‌ یهودیان‌ اغلب‌ حاضر به‌ برقراری‌ روابط‌ اجتماعی‌ با شهروندان‌ عرب‌ (مانند دوستی، همسایگی‌، اشتغال‌ در یک‌ محل‌ کار و...) نیستند.(۲۶)
"عاموس‌ ایلون"‌ در مورد وضعیت‌ ساکنان‌ این‌ رژیم‌ کتابی‌ نوشته‌ و شرایط‌ آنان‌ را به‌ یک‌ «بمب‌ ساعتی» تشبیه‌ کرده‌ که‌ در اثر تندروی‌ سیاسی‌ و اسلامی‌ به‌ این‌ نقطه‌ رسیده‌ است و اشاره‌ می‌کند که‌ اعراب‌، شهروندان‌ درجة‌ ۲ در رژیم صهیونیستی‌‌ به ‌شمار می‌آیند و شواهدی‌ دال‌ بر این‌ که‌ زندگی‌ آنان‌ نسبت‌ به‌ یهودیان‌ در سطح‌ پایین‌تری‌ قرار دارد، به خواننده نشان‌ می‌دهد. دیدگاه‌ ایلون‌ را می‌توان‌ در موارد زیر خلاصه‌ کرد:
۱) بودجة‌ شهرداری های‌ یهودی‌ ۵ برابر بودجه‌ اعراب‌ است‌.
۲) پشتیبانی‌ دولت‌ از هزینه‌های‌ آبی‌ کشاورزان‌ یهود صدبرابر هزینه‌ اعراب‌ است‌.
۳) هیئت ‌علمی‌ دانشگاه های‌ رژیم‌ صهیونیستی‌ حدود هزار تن‌ است‌ که‌ نسبت‌ اعراب‌ در میان‌ آنان‌ انگشت‌شمار است‌، این‌ در حالی‌ است‌ که‌ فلسطینیان‌ ۵/۱۵% جمعیت‌ را تشکیل‌ می‌دهند.
۴) مهاجران‌ یهود، دروس‌ دانشگاهی‌ را به‌ زبان‌ خود فرا می‌گیرند اما اعراب‌ مجبورند به‌ زبان‌ عبری‌ تحصیل‌ کنند.
۵) همچنین در میان‌ ۲۴۰۰ مدیر شرکت های‌ دولتی‌، تنها یک‌ مدیر عرب‌ وجود دارد.(۲۷)
ایلون‌ ضمن‌ اشاره‌ به‌ کتاب‌ "دیوید کریستمر" با عنوان‌ «وضعیت‌ اعراب‌ در اسراییل» می‌نویسد: «وخامت‌ اوضاع‌ اعراب‌ در اسراییل‌ به‌ این‌ اصل‌ باز می‌گردد که‌ این‌ رژیم‌، خود را رسماً دولت‌ یهودی‌ می‌داند، لذا پذیرش‌ حداقل‌ ۱۸% غیر یهودی‌ در این‌ کشور دشوار بنظر می‌رسد. به‌ عبارت‌ دیگر برابری‌ حقیقی‌ میان‌ فلسطینیان‌ و یهودیان‌ ممکن‌ نیست، زیرا این ‌رژیم‌ نماینده‌ یهودیان‌ جهان‌ است‌ و نه‌ دولت‌ ساکنان‌ فلسطین‌ و اعراب‌ هرچقدر هم که به‌ حقوق مدنی ‌دست‌ یازند، باز هم اسراییل‌ دولت‌ آنان‌ نخواهد بود.»(۲۸)
دولت‌ صهیونیستی‌ نیز با وارد نمودن‌ مواد قانونی‌ به‌ ساختار سیاسی‌ خود در زمینه برخورد با اقلیت‌ عرب‌ فلسطین‌، به‌ عمیق‌ شدن‌ شکاف‌ میان‌ اعراب‌ و یهودیان‌ و اعمال ‌تبعیض‌ علیه‌ اعراب‌ فلسطینی‌ کمک‌ نموده‌ و به‌ این‌ شکاف‌ وجهه‌ای‌ قانونی‌ و رسمی‌ بخشیده ‌است. این‌ تبعیض ها را می‌توان‌ در ساختار قانونی، اسکان‌ و مالکیت‌ زمین، شورای‌ شهرها، آموزش‌ و پرورش، اقتصاد، بهداشت‌، خدمات‌ و مددکاری‌ اجتماعی‌ موضوع‌ مشاهده‌ نمود، که‌ در ذیل‌ به‌ ارائه‌ مستنداتی‌ در این‌ خصوص‌ خواهیم‌ پرداخت‌.(۲۹)
در زمینه‌ ساختار قانونی‌، می‌توان‌ به‌ اقدام‌ پلیس‌ اسراییل‌ به‌ تشکیل‌ «یگان‌ ویژه‌ ترور» در مرزها در سال‌ ۱۹۴۸ با هدف‌ کنترل‌ فعالیت های‌ شهروندان‌ عرب‌ اسراییلی‌ اشاره‌ نمود. همچنین‌ در این‌ اواخر نیز دولت،‌ یگان های‌ ویژه‌ای‌ (یحیدوت‌ نفحاروت‌) بوجود آورده‌ که‌ وظیفه‌ این‌ یگان ها شناسایی‌ و انهدام‌ ساختمان های‌ غیرقانونی‌ اعراب‌ است‌، بعلاوه‌ پس‌ از شروع‌ انتفاضه‌ نیز یگان‌ ویژه‌ای‌ از پلیس‌ که‌ «یاسام» خوانده‌ می‌شود تأسیس‌ گردیده است که‌ این یگان‌ فقط‌ در بخش های‌ عربی‌ فعالیت‌ می‌کند.(۳۰)
همچنین‌ در زمینه‌ ساختار قانونی‌ و تأکید بر‌ یهودیت‌ دولت‌ در اسراییل‌ می‌توان‌ به‌ وضع ‌قانون‌ بازگشت‌ (۱۹۵۰) و قانون‌ شناسنامه‌ (۱۹۵۲) اشاره‌ نمود. بطوری که‌ هریک‌ از این‌ دو قانون، فوراً به‌ محض‌ مهاجرت‌ یهودی به‌ اسراییل‌، امتیاز شهروندی‌ را به‌ آنها می‌بخشید، این‌ درحالی‌ است‌ که‌ فلسطینی‌هایی‌ که‌ از کشور بیرون‌ رانده‌ و در جنگ‌ ۴۹ - ۱۹۴۸ مجبور به ‌ترک‌ میهن‌ خود شده‌ بودند یا کسانی که‌ از آن‌ زمان‌ همچنان‌ در اردوگاه ها بسر می‌برند، نمی‌توانند از شرایط‌ موجود در قانون‌ شهروندی‌ و قانون‌ بازگشت‌ با توجه‌ به‌ قاعده‌ اقامت سابق‌ در کشور استفاده‌ کنند.(۳۱)
در مورد جریان‌ تصویب‌ قانون‌ بازگشت‌ که‌ در رژیم صهیونیستی‌ آن‌ را به‌ عنوان‌ یکی‌ از ارکان‌ هستی‌ دولت‌ می نگرند، کریستمر استاد حقوق دانشگاه‌ عبری‌ چنین اعتراف‌ می‌کند: «حق‌ داده شده‌ به‌ یهود در قانون‌ بازگشت‌ که‌ همان‌ مهاجرت‌ به‌ اسراییل‌ است‌ یکی‌ از موارد نادر ملاحظه‌ شده‌ در قانونگذاری های‌ اسراییل‌ به شمار می‌آید که‌ صریحاً بین‌ حقوق یهود و غیریهود تفاوت‌ و تمایز قایل‌ می‌شود. از جمله‌ تبعیضات‌ موجود در قانون‌ شناسنامه،‌ یکی‌ این‌ است‌ که‌ اعراب‌ با بازگشت‌ به‌ فلسطین‌ نمی‌توانند شناسنامه‌ اسراییلی‌ بدست‌ آورند، بلکه‌ این‌ شناسنامه‌ از طریق اقامت، تولد و داشتن‌ شناسنامه‌ فلسطینی‌ داده‌ می‌شود.»(۳۲)
در زمینه‌ اسکان‌ و مالکیت‌ زمین‌ نیز، دولت‌ صهیونیستی‌ پس‌ از این که‌ در سال‌ ۱۹۴۸ بیرون ‌راندن‌ ساکنان‌ فلسطینی‌ را به‌ پایان‌ رساند، اقدام‌ به‌ پیگیری‌ دو کار اساسی‌ برای‌ در اختیار گرفتن‌ اراضی‌ فلسطینی های‌ اصیل‌ انجام‌ داد: «تعلیق‌ مالکیت‌ اراضی» که‌ هدف‌ از آن‌ در اختیار قرار دادن‌ مالکیت‌ زمین‌ منحصراً و تا ابد به‌ یهودیان‌ بود و دیگری‌ «مصادره‌ اراضی» که‌ این‌ دو عملیات‌ بوسیله‌ یک‌ سلسله‌ قوانین‌ وحشتناک‌ که‌ برای‌ گرفتن‌ اراضی‌ فلسطینی ها تصویب‌ شده‌ بود، انجام‌ و به‌ اتمام‌ رسید.(۳۳)
در زمینه‌های‌ سیاسی‌ هم‌ مهمترین‌ ویژگی‌ زندگی‌ اعراب‌ در اسراییل‌، فقدان مشارکت ‌سیاسی‌ در اتخاذ قراردادها و تصمیمات‌ مؤثر کشور است‌. بطوری که‌ خمالیسی‌ در نظرخواهی ‌و تحقیقاتی‌ که‌ در اواسط‌ دهه‌ ۱۹۸۰ انجام‌ داده‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ است که‌ «اعراب‌ هیچ‌ نماینده‌ای ‌در کمیسیون های‌ محلی‌ که‌ وظیفه‌ آن‌ رسیدگی‌ به‌ مسایل‌ جاری‌ اعراب‌ بود نداشتند، لذا کلیه‌ طرح ها و امکانات‌ به سوی‌ یهودیان‌ سرازیر می‌شد.»(۳۴)
علاوه بر این،‌ در عرصه‌ سیاسی،‌ دولت‌ هرگونه‌ تلاش‌ اعراب‌ ساکن‌ در قلمرو خود را برای‌ تأسیس‌ یک ‌حزب‌ متحد عربی‌ بی‌اثر گردانیده‌، چنانکه‌ تاکنون‌ حتی‌ یک‌ عرب‌ به‌ مقام‌ وزارت‌ یا عضویت‌ در دیوانعالی‌ کشور دست‌ نیافته‌ و تأثیر سیاسی‌ اعراب‌ ساکن‌ در اسراییل‌ منحصر به‌ مشارکت‌ در فهرست های‌ انتخاباتی‌ احزاب‌ و گروه های‌ یهودی‌ گردیده‌ که‌ بیشتر این‌ مشارکت‌ با حزب ‌«ماپای» و حزب‌ کمونیست‌ بوده‌ است.(۳۵)
اعراب‌ ساکن‌ فلسطین‌ از نظر اقتصادی‌ و آموزشی‌ نیز مورد تبعیض‌اند و در حالی‌ که‌ تنها هشت درصد خانواده‌های‌ یهودی‌ در زیر خط‌ فقر قرار دارند، تعداد عرب هایی‌ که‌ در زیر خط‌ فقر زندگی ‌می‌کنند نزدیک‌ به‌ ۵۰ درصد است‌. میانگین‌ درآمد هر فرد عرب‌ نیز نصف‌ درآمد میانگین‌ یک‌ فرد یهودی‌ است. درصد دانش‌آموزان‌ عربی‌ که‌ دوره‌ آموزشی‌ اجباری‌ را به‌ پایان‌ نمی‌برند دو برابر دانش‌آموزان‌ یهودی‌ است‌ که‌ این‌ دوره‌ را ناتمام‌ می‌گذارند و تنها پنج درصد از دانش‌آموزان‌ عرب‌ می‌توانند به‌ دانشگاه ها راه‌ یابند.(۳۶)
از نظر محل‌ سکونت‌ نیز عرب ها، به موجب‌ قانون‌ «توزیع‌ یکسان‌» مصوب‌ ماه‌ مه سال‌ ۱۹۷۵، از سکونت‌ در شهرهای‌ ناصره علیا، حتزور، متزبه، دامون‌ و محله رامات‌ اشکول‌ در بیت‌المقدس‌ منع‌ شده‌اند.(۳۷) در بخش‌ تجارت‌ و صنعت، تمام‌ مؤسسات‌ مالی‌ و شعب‌ بانک ها و مراکز بیمه‌ در دست ‌یهودیان‌ است‌، همان طور که‌ بخش‌ حمل‌ و نقل‌ نیز به‌ تمامی‌ در دست‌ ایشان‌ می‌باشد، به گونه‌ای‌ که‌ در سراسر کشور حتی‌ یک‌ بانک‌ عربی‌ نیز وجود ندارد، در حالی که‌ یهودیان‌ در بخش‌ عرب‌نشین‌ دارای‌ ۷۰ شعبه‌ بانک‌ هستند.(۳۸)
علاوه‌ بر اینها، قوانین‌ دیگری‌ در اسراییل‌ وجود دارد که‌ به صورت‌ مشخص،‌ اعراب‌ را از داشتن‌ برخی‌ امتیازات‌ و حقوق محروم‌ می‌کند. یکی‌ از این‌ قوانین، قانون‌ خدمت‌ در نیروهای ‌نظامی‌ است. براساس‌ این‌ قانون‌ که‌ در سال‌ ۱۹۸۶ به‌ تصویب‌ رسید، تنها یهودیان‌ هستند که‌ می‌توانند به‌ عضویت‌ نیروهای‌ نظامی‌ درآیند و در ارتش‌ و نیروهای‌ زمینی‌ خدمت‌ کنند و اعراب‌ از عضویت‌ در این‌ نیروها مستثنی‌ شده‌اند؛‌ دلیل‌ آن‌ نیز کاملاً مشخص است:‌ نیروهای‌ نظامی‌ و امنیتی‌ اساساً برای‌ مقابله‌ با اعراب‌ شکل‌ گرفته‌اند. این‌ قانون، ضمن‌ آن که‌ اعراب‌ را از عضویت ‌در نیروهای‌ نظامی‌ و امنیتی‌ منع‌ کرده، آنها را از بهره‌مندی‌ از مزایای‌ ناشی‌ از عضویت‌ در ارتش ‌هم‌ بازداشته‌ است.
در رژیم صهیونیستی‌ نیروهای‌ نظامی‌ و امنیتی‌ ضمن‌ برخورداری‌ از مزایای‌ شغلی‌، از حقوق و مزایای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ فراوانی‌ برخوردارند و از این ‌رو عضویت‌ در ارتش‌ و نیروهای ‌امنیتی‌ تأثیر مستقیمی‌ بر زندگی‌ سیاسی‌ - اجتماعی‌ افراد دارد و اعراب‌ با کنار گذاشته‌ شدن‌ از سازمان های‌ نظامی‌ و امنیتی از امتیازاتی‌ نظیر واگذاری ‌مسکن‌، دریافت‌ وام ها، کمک های‌ رفاهی‌، آموزش های‌ شغلی‌ و غیره‌ محروم‌ می‌شوند.(۳۹)
بنابراین‌، در اسراییل‌ بصورت‌ آشکاری غیریهودیان‌ یعنی‌ اعراب‌ از یهودیان ‌متمایز و اسراییل‌ نه‌ کشوری‌ برای‌ همه‌ ساکنان‌ آن، بلکه‌ کشوری‌ برای‌ یهودیان‌ دانسته‌ می‌شود، چنان که‌ "نوام‌ چامسکی"‌ در کتاب‌ «مثلث‌ سرنوشت‌» می‌نویسد: «اسراییل‌ کشوری‌ است ‌یهودی‌ با شماری‌ از شهروندان‌ غیر یهود. اما کشوری‌ برای‌ همه‌ شهروندان‌ خود نیست، بلکه‌ کشوری‌ است‌ برای‌ یهودی ها، چه‌ آنهایی‌ که‌ در اسراییل‌ زندگی‌ می‌کنند و چه‌ آنهایی‌ که‌ در سراسر جهان‌ پراکنده‌اند.»(۴۰)
وضع‌ قوانین‌ و مقرراتی‌ که‌ شرح‌ آنها گذشت‌ تا حد زیادی‌ از دیدگاه‌ رهبران‌ و بنیانگذاران ‌اسراییل‌ نیز ناشی‌ می‌شود، رهبرانی‌ که‌ اساساً موجودیت‌ اعراب‌ فلسطین‌ را منکر می شوند‌ و همواره‌ بر تعلق‌ اسراییل‌ به‌ یهودیان‌ اصرار می‌ورزند؛ بطوری که‌ بن‌گوریون‌ در سال‌ ۱۹۴۵ اعلام‌می‌کند: «وقتی‌ ما می‌گوییم‌ استقلال‌ یهودیان‌ یا می‌گوییم‌ دولت‌ یهودی، منظورمان‌ کشور یهودی‌، سرزمین‌ یهودی‌، کارگر یهودی، کشاورزی‌ یهودی‌، صنعت‌ یهودی‌ و دریای‌ یهودی‌ است.»(۴۱)
با این‌ دیدگاه‌، رهبران‌ اسراییل،‌ غیریهودیان‌ (اعراب‌) را اساساً ساکنان‌ موقتی‌ اسراییل ‌می شناسند‌ که‌ جزئی‌ از ملت‌ یهود محسوب‌ نمی‌شوند و باید روزی‌ وطن‌ را ترک‌ کنند. صهیونیست ها اعراب‌ را متعلق‌ به‌ شبه‌ جزیره‌ عربستان‌ می‌دانند که‌ در قرن‌ هفتم‌ بعد از میلاد وارد فلسطین‌ شده‌ اند و از این‌ جهت‌ معتقدند که‌ آنها باید از فلسطین‌ خارج‌ شوند. بدین‌ ترتیب‌، علی‌رغم‌ این که‌ در بیانیه‌ استقلال‌ اسراییل‌ تمامی‌ شهروندان‌ اسراییل‌ بدون‌ توجه‌ به‌ مذهب، نژاد، جنسیت‌ و اعتقاد از نظر حقوقی‌ و سیاسی‌ و اجتماعی‌ برابر توصیف‌ شده‌اند، اما آنچه‌ در عمل‌ اتفاق افتاده‌ چیز دیگری‌ است‌ و به ‌عنوان‌ اولین‌ گام‌ در راه‌ نقض‌ این‌ بند از بیانیه، بند دیگری‌ از آن‌ اسراییل‌ را مشخصاً کشوری‌ یهودی‌ و برای‌ یهودی ‌معرفی‌ کرده‌ است‌. علاوه‌ براین، مواد قانونی‌ بطور صریح‌ و واضحی‌ نشان‌ از اعمال‌ تبعیض ‌سیستماتیک‌ و سازمان‌ یافته‌ علیه‌ اعراب‌ دارند.
اما علی‌رغم‌ اقدامات‌ و راهکارهای‌ مختلفی‌ که‌ دولت‌ اسراییل‌ جهت‌ حذف‌ هویت ‌فلسطینی‌ - عربی‌ و نیز وابسته‌ کردن‌ و در حقیقت‌ مضمحل‌ کردن‌ جامعه‌ عربی‌ در درون ‌خویش‌ نموده‌، اکثریت قریب‌ به‌ اتفاق فلسطینی های‌ ساکن‌ اسراییل‌ ابتدا خود را فلسطینی‌ می دانند و در آخر اسراییلی. جدیدترین‌ تحقیق‌ که‌ در این‌ زمینه‌ انجام‌ شده‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ است که‌ هیچ یک‌ از نخبگان‌ عرب‌ در اسراییل،‌ صفت‌ و شاخص‌ «اسراییلی» بودن‌ را برای‌ تبیین‌ هویت ‌سیاسی‌ خویش‌ برنمی‌گزینند.(۴۲) با چنین‌ تعابیری، وجود دو جامعه‌ یا دو ملت‌ با هویتی‌ متمایز از هم‌ تحت‌ حاکمیت‌ یک‌ دولت‌، به‌ عنوان‌ یکی‌ از شکاف های‌ اساسی‌ و زنده‌ و فعال‌ در جامعه‌ اسراییل‌ از ابتدای‌ شکل‌گیری‌ آن‌ مطرح‌ می‌شود.
ب‌) شکاف‌ میان‌ دینداران‌ و سکولارها
اختلاف‌ و تضاد میان‌ دینداران‌ و سکولارها در جامعه‌ اسراییل، به‌ عنوان‌ یکی‌ از معضلات‌ اساسی‌ این‌ جامعه‌ از آغاز پیدایش‌ آن‌ همواره‌ موضوعی‌ بحث‌انگیز بوده‌ و تاکنون ‌چالش های‌ عمده‌ای‌ را فراروی‌ دولت‌ و جامعه‌ اسراییل‌ قرار داده‌ است. این‌ مسئله‌ از آنجا برای‌ دولت‌ صهیونیستی دشوارتر می‌نماید که‌ یهودیان‌ آن‌ در همه‌ چیز، حتی‌ در مذهب‌ و نحوه‌ نگرش‌ به‌ آن‌ نیز باهم‌ اختلاف‌ دارند، چرا که‌ به‌ گفته‌ "توفیق‌ عطاری‌"، یهودیان‌ اسراییل‌ نه‌ در زمانی‌ واحد به‌ اسراییل‌ آمده‌اند و نه‌ از مکانی‌ یکسان‌ و به‌ این‌ جهت ‌انسجام‌ و ثبات‌ اجتماعی‌ تا حد زیادی‌ محقق‌ نشده‌ است و در راه‌ جذب‌ مهاجران‌ و یکپارچگی ‌فرهنگی‌ مانع‌ ایجاد می‌شود.(۴۳)
چنانچه‌ خواسته‌ باشیم‌ ریشه‌های‌ این‌ شکاف‌ و درگیری‌ و تضاد را پیدا نمائیم‌ باید به ‌وضعیت‌ گروه های‌ یهودی‌ پیش‌ از ظهور جنبش‌ صهیونیسم‌ نظری‌ اجمالی‌ بیفکنیم.
در گذشته، یهودیان‌ در نقاط‌ مختلف‌ دنیا بویژه‌ در اروپا پراکنده‌ بودند و بصورت‌ منزوی‌ در محله‌هایی‌ خاص‌ بنام‌ «شاتاتل‌» (شهر کوچک‌) یا «گیتو» در غرب‌ و مرکز اروپا زندگی ‌می‌کردند. این‌ انزوا در نظر یهودیان‌ نوعی‌ حفظ‌ هویت‌ یهودی‌ محسوب‌ می‌شد و تا قرن ‌هجدهم‌ ادامه‌ داشت، تا این که‌ بحران‌ هویت‌ با روند لائیسم‌ آغاز شد و جنبش‌ روشنگری ‌یهودیت‌ به‌ جدا کردن‌ دین‌ یهود از جایگاه‌ اصلی‌ خود پرداخت‌ و این‌ شعار را مطرح‌ نمود که ‌«در خانه‌ات‌ یهودی‌ و خارج‌ از خانه‌ انسان‌ باش.»(۴۴)
فعالیت های‌ جنبش‌ روشنگری‌ یهودی‌ (هسکالا) مبتنی‌ بر دعوت‌ یهودیان‌ به‌ شکستن ‌دیوارهای‌ «گیتو» و ادغام‌ در جوامعی‌ بود که‌ در آن‌ زندگی‌ می‌کردند که‌ با توجه‌ به‌ روند تحولات‌ عمیق‌ در اروپا در زمینه‌های‌ اجتماعی‌ - اقتصادی‌، عده‌ای‌ از نخبگان‌ فرهنگی‌ یهود، این‌ دعوت‌ را پذیرفتند که‌ به‌ آنان‌ «لائیک‌» گفته‌ می‌شود. اما مخالفان‌ آنان‌ ادغام‌ در جوامع‌ را مترادف‌ با از بین‌ رفتن‌ هویت‌ یهودی‌ می‌دانستند، زیرا دین‌ یهود - برخلاف‌ سایر ادیان ‌آسمانی‌ - آمیزه‌ای‌ از مفاهیم‌ نژادی‌ و دینی‌ است‌. بدین‌ ترتیب‌، از اواسط‌ قرن‌ هجدهم‌ دو گرایش ‌متعارض‌ ظهور یافت: یک‌ گرایش‌ سنتی‌ و ارتجاعی‌ که‌ لائیک ها را به‌ یهودیت‌ اصیل‌ و سنتی‌ فرامی‌خواند و آنان‌ را به‌ مجازات‌ دینی‌ تهدید می‌کرد و دیگری‌ گرایش‌ مدرن‌ که‌ به‌ همراهی‌ با پیشرفت‌ زمانه‌ و ساختار جدید مشترک‌ از طریق‌ ادغام‌ در جوامع‌ لائیک‌ اروپایی‌ دعوت‌ می‌کرد.(۴۵)
این‌ درگیری‌ که‌ به‌ مدت‌ یک‌ قرن‌ میان‌ دو جنبش‌ روشنگری‌ یهودیت‌ و گروه های‌ منزوی‌ گیتو ادامه‌ داشت،‌ زمینه‌های‌ یافتن‌ راه‌حلی‌ دیگر جهت‌ مسئله‌ یهودیت‌ را فراهم‌ نمود. این‌ مسئله ‌عبارت‌ بود از ناتوانی‌ یهود از ادغام‌ کامل‌ در جوامع‌ بشری‌ محل‌ اقامت‌ خود، و در واقع‌ پاسخی ‌به‌ حرکت‌ روشنگری‌ یهودیت‌ به شمار می رفت که‌ زمینه‌ و بستر جنبش‌ صهیونیسم‌ را فراهم‌ ساخت.(۴۶)
همزمانی‌ آغاز جنبش‌ صهیونیسم‌ با گرایش های‌ استعماری‌ و توسعه‌ ناسیونالیسم‌ اروپایی‌، زمینه‌ را برای‌ مطرح‌ ساختن‌ استعمار فلسطین‌ به دست‌ این‌ جنبش‌ به ‌عنوان‌ ابزار اروپائی ها فراهم‌ نمود، اما این‌ نیز صحیح‌ نمی‌باشد که‌ جنبش‌ صهیونیسم‌ در مقابل‌ جنبش‌ روشنگری‌ یهودی ‌ایستاد و با ادغام‌ در جوامع‌ محل‌ اقامت‌ مخالفت‌ نمود و خواهان‌ ایجاد گیتوی‌ جدید در مکانی‌ جدید شد.(۴۷)
با این‌ حال‌ صهیونیسم‌ به ‌عنوان‌ جنبشی‌ لائیک‌ مطرح‌ شد و مشکل‌ اصلی‌ در برخورد با این‌ جنبش‌، ایجاد تلفیق در همین‌ دوگانگی‌ است. در واقع‌ صهیونیسم‌ راه‌حلی‌ برای‌ درگیری‌ یهودیان‌ سنتی‌ و حرکت‌ روشنگری‌ یهودیت‌ بود، چون‌ نه‌ ادغام‌ کامل‌ و نه‌ انزوای‌ کامل‌ را نپذیرفت‌ و راه‌ حل‌ جدیدی‌ با تکیه‌ بر آرمان‌ بازگشت‌ به‌ صهیون‌ ارائه‌ کرد.(۴۸)
البته‌ پیش‌ بردن‌ این‌ امر مستلزم‌ هماهنگی‌ فکری‌ بود، از این‌رو مقدمه‌ قومیت‌ یهود براساس‌ دین‌ مطرح‌ شد. بنابراین‌ صهیونیسم‌ در این‌ جنبه‌ با لائیسم‌ در تضاد بود، در حالی که ‌مدعی‌ لائیسم‌ بود و بر نژاد برتر تأکید می‌کرد. این که‌ یهودیت‌ صفت‌ دین‌ و قومیت‌ است‌، راه‌حلی‌ تلفیقی‌ پدید آورد، اما این تناقض‌ حتی‌ پس‌ از تأسیس‌ حکومت‌ نیز حل‌ نشد. حکومتی‌ که‌ خود را روشنفکر و لیبرال‌ می‌داند قایل‌ به‌ جدایی‌ دین‌ از حکومت‌ است، دین‌ را موضوعی‌ فردی‌ می‌شمرد و انسان‌ عبری‌ جدیدی‌ بجای‌ یهودی‌ آواره‌ بوجود آورده‌ است.(۴۹)
از این رو جنبش‌ صهیونیسم‌، «ناسیونالیسم‌ یهودی‌» را بر مبنای‌ عامل‌ «دین» قرار داد و در واقع‌ با ارایه‌ فهم‌ ویژه‌ از ناسیونالیسم‌ که‌ برپایه‌ راه‌ حل‌ التقاطی‌ از دین‌ و قومیت‌ استوار است‌، ایدئولوژی‌ جدیدی شکل‌ داده‌ است‌که‌ حتی‌ پس‌ از تشکیل‌ دولت‌ اسراییل‌ نیز نتوانست‌ مشکل‌ یهودیان‌ را حل‌ کند و به همین علت با ظهور کشمکش‌ میان‌ دینداران‌ و سکولارها مواجه‌ شد.
علاوه‌ بر این‌ جریان‌ ریشه‌دار تاریخی، تحولات‌ بعدی‌ در سیر و روند جنبش‌ صهیونیسم‌ و گروه‌بندی های‌ مختلفی‌ که‌ در درون‌ آن‌ بوجود آمد، زمینه‌ گسترده‌تر شدن‌ این‌ شکاف‌ را فراهم نمود:
۱) صهیونیسم‌ مذهبی‌؛ این‌ اندیشه‌ اغلب‌ بوسیله‌ عرفای‌ یهودی‌ بیان‌ شده‌ است و به‌ آرزوی ‌بزرگ‌ انتظار منجی‌ یهودیت‌ مربوط‌ می‌شود. بر این‌ اساس، در هنگام‌ ظهور منجی‌ در آخرالزمان، ‌سلطنت‌ خداوندی‌ بر تمام‌ بشریت‌ تحقق‌ خواهد یافت‌ و تمام‌ انسان ها به ‌سوی‌ سرزمین‌ ابراهیم ‌و موسی، روان‌ خواهند شد.
۲) صهیونیسم‌ سیاسی‌؛ تئودور هرتزل‌ این‌ اندیشه‌ را ارایه‌ کرد و در سال‌ ۱۸۹۴ آن‌ را در قالب‌ یک‌ بنیان‌ سیاسی‌ - فکری‌ در کتاب‌ خود (دولت‌ یهود) مدون‌ ساخت‌ و پس‌ از اولین ‌کنگره‌ صهیونیسم‌ جهانی‌ در شهر بال‌ سوئیس‌ به‌ کاربست‌ عملی‌ آن‌ پرداخت. هرتزل‌ برخلاف‌ روش‌ صهیونیسم‌ مذهبی‌ مطلقاً نسبت‌ به‌ خدا شکاک‌ بود و علیه‌ کسانی‌ که‌ یهودیت‌ را به ‌عنوان‌ یک‌ مذهب‌ صرف‌ تعریف‌ می‌کنند، مبارزه‌ می‌کرد.(۵۰)
بدین‌ ترتیب‌ دو جریان‌ کاملاً متفاوت‌ و بعضاً متضاد شکل‌ گرفت‌ که‌ به‌ چالش‌ با یکدیگر پرداختند. صهیونیسم‌ سیاسی‌ که‌ به‌ هر شکل‌ ممکن‌ در پی‌ ایجاد کشوری‌ یهودی‌ بود و برای ‌تحقق‌ آن‌ هدف، وسایل‌ و راه های‌ مورد استفاده‌ را توجیه‌ می‌کرد؛ و اندیشه‌ دیگر عبارت‌ از صهیونیسم‌ مذهبی‌ بود که‌ به‌ اعتقاد آنان‌ برای‌ بازگشت‌ همه‌ یهودیان‌ به‌ سرزمین‌ موعود و مقدس،‌ تنها خداوند باید شرایط‌ تحقق‌ آن‌ را فراهم‌ کند.(۵۱)
اگرچه دولت‌ اسراییل‌ ‌یک دولت مذهبی‌ نیست‌، ولی‌ نباید این‌ واقعیت‌ را نادیده‌ انگاشت‌ که‌ آنها خود را یک‌ دولت‌ یهودی‌ معرفی‌ می‌کنند و این‌ دولت‌ هیچ گاه‌ سعی‌ نکرده‌ است‌ بطور قانونی‌، مذهب‌ و سیاست‌ را از هم‌ تفکیک‌ کند. شایان‌ ذکر است‌ که‌ بن گوریون، اولین‌ نخست‌ وزیر رژیم صهیونیستی‌ و بسیاری‌ دیگر از سیاستمداران‌ این رژیم‌ باور داشتند که‌ مذهب‌ امری‌ خرافی‌ و متعلق‌ به‌ اعصار گذشته‌ است‌ و بدین جهت خود تلاشی‌ در جهت‌ اجرای‌ احکام‌ و شریعت‌ یهود نکردند، اما همین‌ سیاستمداران‌ و غالب ‌اندیشمندان‌ و روشنفکران‌ اسراییلی‌ علی رغم‌ ناباوری‌ به‌ دین‌ کوشیده‌اند شعائر و مناسک ‌مذهبی‌ را به‌ نحوی‌ با اصول‌ صهیونیسم‌ سازگار سازند تا در پرتو آن‌، دین‌ و دولت‌ در جامعه ‌سیاسی‌ اسراییل‌ در هم‌ ادغام‌ شوند.(۵۲)
این‌ مسئله‌ در ابتدای‌ تأسیس‌ رژیم صهیونیستی میان‌ چهار گرایش‌ دینی‌ یهودیان‌ به ‌نام های‌ جنبش ‌مزراحی‌ و جنبش‌ کارگر مزراحی‌ (نمایندگان‌ گرایش‌ صهیونیسم‌ دینی) و حزب‌ اگودات ‌اسراییل‌ و کارگران‌ اگودات‌ اسراییل‌ (گرایش‌ دوستداران‌ مسیح‌) بروز و ظهور یافت‌؛ بطوری که ‌چهار حزب‌ مذکور در نشست‌ «شورای‌ اراده‌ ملت» که‌ بن گوریون‌ آن‌ را پیش‌ از اعلام‌ موجودیت‌ تشکیل‌ داده‌ بود، شرکت‌ کردند. گروه های مذکور که‌ به‌ منظور تعیین‌ متن‌ نهایی‌ اعلامیه ‌تاسیس‌ موجودیت‌ اسراییل‌ در این‌ شورا گردهم‌ آمده‌ بودند، تلاش‌ نمودند در متن‌ اعلامیه‌ موجودیت ‌اسراییل‌ عبارت‌ ذیل‌ گنجانده‌ شود: «ما به‌ کمک‌ خداوند و قدرت‌ بی‌مانند او به‌ استقلال‌ دست‌یافتیم».(۵۳) اما این‌ خواسته‌ با مخالفت‌ اعضای‌ شورا خصوصاً نمایندگان‌ مپام‌ رد شد. در نهایت‌ بن‌گوریون‌ این‌ عبارت‌ را جهت‌ حل‌ اختلاف‌ دو طرف‌ پیشنهاد کرد: «با اتکا به‌ خدای ‌اسراییل، به‌ دست‌ خود این‌ بیانیه‌ را امضا می‌کنیم.»(۵۴)
در این‌ زمان‌ گرایش های‌ دینی‌ جهت‌ ورود به‌ عرصه‌ قدرت‌ سیاسی‌ آمادگی‌ خویش‌ را اعلام‌ کرده‌ بودند و بدین‌ ترتیب‌ هم‌پیمانی‌ ساختاری‌ میان‌ جنبش‌ کارگری‌ صهیونیستی‌ و حزب‌ اصلی‌ صهیونیست‌ دینی، یعنی‌ "مفدال" شکل‌ گرفت‌ و این‌ حزب‌ به‌ مثابه‌ شریک‌ اصلی ‌ائتلاف‌ در نظام‌ سیاسی‌ اسراییل‌ از سال‌ ۱۹۵۶، شناخته‌ شد.(۵۵) بدین‌ ترتیب، بن‌ گوریون ‌تلاش‌ نمود تا از جایگاه‌ روحانیون‌ یهود در فرهنگ‌ اسراییل‌ فراتر رود‌ و ارزش های‌ دولت‌ جدید را بر پایه‌ ائتلاف‌ تورات‌ و صهیونیسم‌ بنا کند، زیرا وی‌ به‌ نقش‌ دین‌ در راه‌ تقویت‌ اندیشه‌های‌ صهیونیستی‌ و جذب‌ مهاجران‌ به‌ فلسطین‌ واقف‌ بود و حتی‌ می‌گفت «جاودانگی‌ اسراییل‌ به ‌دو عامل‌ وابسته‌ است:‌ دولت‌ اسراییل‌ و تورات‌». اما در عین‌ حال‌ وی‌ اعتقاد داشت‌ که ‌«دین‌ یک‌ وسیله‌ نقلیه‌ است‌ که‌ فقط‌ گاهی‌ اوقات‌ باید از آن‌ استفاده‌ کنیم، نه‌ همه‌ اوقات.»(۵۶)
بدین‌ صورت‌ بن‌گوریون‌ و دینداران‌ صهیونیست‌ به‌ فرمول های‌ جدیدی‌ دست‌ یافتند که‌ طبق‌ آنها دولت‌ موظف‌ شد در زمینه‌های‌ مختلفی‌ عرصه‌ را برای‌ دینداران‌ و روحانیون‌ یهودی ‌و نهادهای‌ مذهبی‌ بازگذارد،‌ که‌ نمونه‌ آنها در زمینه‌ ازدواج‌ و طلاق، مراسم‌ عزاداری، آموزشی، تعطیلی‌ روز شنبه‌ و حرمت‌ آن‌ و غذاهای‌ شرعی‌ می‌باشد، تا از این‌ طریق‌ بتوانند اشکالات‌ رابطه‌ دین‌ و دولت‌ را رفع‌ نموده‌ یا به‌ حداقل‌ برسانند.(۵۷) این‌ موضوع‌ به‌ حل ‌مسئله‌ میان‌ طرفین‌ منجر شد، اما با وجود این که احزاب‌ دینی‌ وارد عرصه‌ قدرت‌ سیاسی‌ شدند و در حکومت‌ خود را شریک‌ ‌دانستند، ولی‌ صهیونیسم‌ در این‌ تلفیق‌ نتوانست‌ موفقیت‌ کامل ‌بدست‌ آورد و در واقع تنها یک مصالحه‌ میان‌ طرفین‌ صورت‌ گرفت‌.
صهیونیسم‌ به‌ عنوان‌ یک‌ حرکت‌ لائیک‌ مبتنی‌ بر آموزه‌های‌ قومی، ریشه‌های‌ خود را در گذشته‌، تبار و میراث‌ فرهنگی‌ یهود جستجو می‌کند، حال‌ آن که‌ این‌ گذشته‌ و آن‌ میراث‌ ماهیتاً دینی‌ است. صهیونیسم‌ به‌ عنوان‌ یک‌ حرکت‌ لائیک‌ قومی‌ خواستار رهایی‌ از یهودیت‌ سنتی ‌است‌ اما در عمل‌ گرفتار تناقض‌ می‌شود که‌ نتیجه‌ آن‌ در کشمکش‌ دینداران‌ و سکولارها مشخص‌ می‌گردد. به‌ هرحال‌، نقاط‌ اصلی‌ افتراِق میان‌ دینداران‌ و سکولارها که‌ گاهی‌ سبب‌ کشمکش های ‌حاد در اسراییل‌ شده‌ است - و حتی‌ به‌ درگیری‌ فیزیکی‌ نیز کشیده می شود - را می‌توان‌ در چند مورد عمده خلاصه‌ نمود:
۱) اختلاف‌ بر سر این که‌ یهودی‌ کیست‌؟
یکی‌ از اختلاف های‌ عمده‌ میان‌ دینداران‌ و سکولارها در جامعه‌ اسراییل‌ به‌ این‌ موضوع ‌برمی‌گردد که‌ یهودی‌ چه‌ کسی‌ محسوب‌ می‌شود و ملاک‌ و معیار یهودی‌ بودن‌ چیست؟ برحسب‌ احکام‌ تلمود و آنچه‌ به‌ یهودیت‌ ربانی‌ موسوم‌ شده، یهودی‌ کسی‌ است‌ که‌ از یک‌ مادر یهودی‌ زاییده‌ شده‌ و یا خود به‌ دیانت‌ یهودی‌ گرویده‌ باشد که‌ این‌ تعریف‌ مشتمل‌ بر دو بعد نژادی‌ است‌ که‌ هر فرزندی‌ که‌ از بطن‌ یک‌ مادر یهودی‌ زاییده‌ شده‌ باشد، یهودی ‌شناخته‌ می‌شود، اگرچه‌ به‌ تعالیم‌ دینی‌ یهودیت‌ عمل‌ نکند و دیگر، بعد دینی‌ است که‌ به‌ حکم‌ آن ‌هرکس‌ به‌ اوامر و نواهی‌ دیانت‌ یهودی‌ گردن‌ نهد و به‌ آنها عمل‌ کند، از لحاظ‌ دینی‌ یهودی‌ تلقی‌ می‌شود.(۵۸)
این‌ تعریف‌ قبلاً معیار تمیز یهودیان‌ و غیریهودیان‌ بود، اما با فرارسیدن‌ سده‌ هجدهم ‌میلادی‌ این‌ مسئله‌ مطرح‌ شد که‌ آیا یهودیان‌ «قرائیون» و «مارانو» و «دونمه» یهودی‌ شناخته‌ می‌شوند یا نه؟ به علاوه‌ با پیدایش‌ جنبش های‌ هسکالا، یهودیت‌ اصلاح‌گرا، یهودیت‌ محافظه‌ کار، یهودیت‌ نوگرا و گرایش های‌ الحادی‌، تشکیک‌ دینی‌ در میان‌ یهودیان‌ ظهور کرد و هریک‌ از این‌ گروه ها قرائت‌ خاصی‌ از یهودیت‌ ارائه‌ می‌دادند.(۵۹) یهودیان‌ لائیک‌ معتقدند هرکس‌ به‌ یهودی‌ بودن‌ اقرار و به‌ احکام‌ مذهبی‌ عمل‌ کند یهودی‌ است‌. همچنین از نظر لائیک‌ها هر شهروند اضافی‌ که‌ به‌ اسراییل‌ قدام‌ می‌گذارد موجب ‌پیشرفت‌ اقتصادی‌ دولت‌ می‌شود و حکومت‌ را به‌ جلو می‌برد، بنابراین‌ هر مهاجری‌ که‌ به ‌شکل‌ قانونی‌ به‌ اسراییل‌ آمده‌ است، بدون‌ توجه‌ به‌ الزامات‌ دینی‌ باید پذیرفته‌ شود.(۶۰)
این در حالی است که‌ یهودیان‌ ارتدکس‌ معتقدند تنها کسی‌ یهودی‌ است‌ که‌ از یک‌ مادر یهودی‌ متولد شده‌ باشد و اگر کسی‌ از یک‌ مادر یهودی‌ متولد نشده‌ باشد نمی‌تواند وارد دین‌ یهود شود، هرچند به‌ یهودیت‌ اقرار کرده‌ باشد و مناسک‌ مذهبی‌ را انجام‌ دهد.
بخش‌ وسیعی‌ از سکولارها می‌کوشند یهودیان‌ دیندار را قانع‌ کنند که‌ موضوع‌ تعریف ‌هویت‌ یهودیان‌ را قطعی‌ نکنند و می‌گویند هر گونه‌ تلاش‌ برای‌ ارایه‌ تعریف‌ هویت‌، ما را به‌ دام ‌ارتدوکس ها می‌اندازد. یهودی‌ کسی‌ است‌ که‌ در گروه هایی‌ که‌ ملت‌ یهود نام‌ دارد، عضویت‌ دارد یا به‌ عبارت‌ خلاصه‌تر، یهودی‌ کسی‌ است‌ که‌ فرزند ملت‌ یهود باشد.(۶۱)
صهیونیست های‌ ناوابسته‌ به‌ دین‌ معتقدند مبنای‌ هویت‌ یهودی، یک‌ هویت‌ قومی‌ واحد یهودی‌ است‌ که‌ همان‌ واکنش‌ در برابر تهاجمات‌ دشمنان‌ یهود بر قوم‌ یهود است‌ که‌ یهودیان‌ را عنصری‌ بیگانه‌ در وطن‌ دیگران‌ می‌شمارد. برخی‌ صهیونیست های‌ سوسیالیست‌ منشاء این ‌هویت‌ یهودی‌ را موقعیت‌ طبقاتی‌ متمایز یهودیان‌ در جوامع‌ غربی‌ به‌ عنوان‌ یک‌ گروه‌ کاری ‌دلال‌ می‌دانند و کسانی‌ مثل‌ هرتزل، نورداو و اهارون‌ گوردون‌ از دیگر سران‌ صهیونیسم، هوادار این‌ تعریف‌اند.(۶۲)
به‌ استناد نظر دادگاه‌ عالی‌ اسراییل‌، مشکل‌ تعریف‌ هویت‌ یهودی‌ ریشه‌ در اعتقادات ‌دارد. بر اساس‌ شرایع‌ متعارف‌ و سنتی‌ یهودیت، یهودی‌ بودن‌ با آنچه‌ که‌ به‌ نام‌ پیمان‌ ابدی‌ میان‌ خالق‌ و ملت‌ برگزیده‌اش‌ نامیده‌ می‌شود، ارتباط‌ دارد. مطابق‌ این‌ دیدگاه‌، یهودی‌ به‌ کسی ‌اطلاِق می‌شود که‌ از مادر یهودی‌ مذهب‌ به‌ دنیا آمده‌ یا برابر اصول‌ و مقررات‌ به‌ دین‌ یهودیت ‌یا به‌ پیمان‌ میان‌ ابراهیم‌ پیغمبر و پروردگار ملتزم‌ شده‌ باشد. بنابراین‌ ملاک‌ یهودی‌ بودن‌، اعتقاد به‌ دین‌ یهودیت‌ نیست‌ بلکه‌ بیشتر بر زاده‌ شدن‌ از مادر یهودی‌ تأکید دارد.(۶۳)
تعریف‌ یهودی‌ از دیدگاه‌ قوانین‌ خاخامی‌ بدین‌ صورت‌ است‌: «یهودی‌ شخصی‌ است که‌ از یک‌ مادر یهودی‌ متولد شده‌ است و یا طبق‌ قوانین‌ خاخامی‌ به‌ یهودیت‌ تغییر دین‌ داده‌ باشد.» بنابراین‌ در این‌ تعریف‌ دو پارامتر بیولوژیکی‌ و مذهب‌ برای‌ یهودی‌ بودن‌ وجود دارد اما می‌توان‌ گفت‌ پارامتر بیولوژیکی‌ بر مذهب‌ تفوِق دارد چرا که‌ مطابق‌ قوانین‌ خاخامی، یهودی‌ که‌ از یک‌ مادر یهودی بدنیا آمده‌ باشد حتی‌ اگر از دین‌ یهود هم‌ برگردد، باز هم‌ یهودی ‌است.(۶۴)
پس‌ از برپایی‌ دولت‌ و تصویب‌ قانون‌ بازگشت‌ در سال‌ ۱۹۵۰، این‌ مشکل‌ بیشتر بروز یافت، زیرا به‌ حکم‌ این‌ قانون‌ هر یهودی‌ حق‌ بازگشت‌ به‌ موطن‌ اصلی‌ خود را داشت‌ و به ‌موجب‌ همان‌ قانون،‌ تشخیص‌ کسانی‌ که‌ خود را یهودی‌ می دانستند‌ و قصد آمدن‌ به‌ فلسطین‌ را داشتند، به‌ عهده‌ وزارت‌ کشور بود. قانون‌ تابعیت سال‌ ۱۹۵۲ نیز تعریف‌ دقیقی‌ از یهودیت‌ ارایه ‌نکرده است، اما سرانجام‌ در اصلاحیه‌ قانون‌ بازگشت‌ مصوب‌ سال‌ ۱۹۷۰، این‌ تعریف‌ گنجانده‌ شد:‌ «یهودی‌ کسی‌ است‌ که‌ از یک‌ مادر یهودی‌ زاییده‌ شده‌ و یا به‌ دیانت‌ یهودی‌ گرویده‌ است و دین ‌دیگری‌ را نپذیرفته‌ باشد.»(۶۵) اما خاخام های‌ ارتدوکس‌ به‌ این‌ تعریف‌ قانع‌ نبودند و اصرار داشتند که‌ باید عبارت‌ «بر طبق‌ شریعت‌ یهودی‌، هالاخاه‌» به‌ ذیل‌ تعریف‌ مذکور اضافه‌ گردد، که‌ این‌ پیشنهاد از سوی‌ اکثریت‌ یهودیان‌ جهان‌ و گروه های‌ بسیاری‌ از یهودیان‌ مقیم‌ قلمرو رژیم صهیونیستی‌ غیرقابل‌ قبول‌ تلقی‌ می‌گردید.(۶۶)
با مهاجرت‌ یهودیان شوروی‌ سابق‌ به‌ اسراییل‌ و وجود غیریهودیان‌ در میان‌ آنان، بحث ها‌ داغ تر شد، چون‌ خاخامها، یهودی‌ بودن آنان‌ را نپذیرفتند و یهودی‌ بودن‌ آنان‌ مورد قبول واقع نگردید. خاخام ها می‌گفتند یهودی‌ ساختن‌ مثلاً مسیحیان‌ و جذب‌ آنان‌ به‌ اسراییل،‌ بافت‌ اجتماعی‌ ما را برهم ‌می‌زند و حکومت‌ نیازمند اکثریت‌ یهود است‌ و اگر سرزمین‌ ما از آن‌ یهودیان‌ نباشد، حق ‌تاریخی‌ و اخلاقی‌ برای‌ بقا نخواهیم‌ داشت.(۶۷) این‌ مسئله‌ با ایجاد اشکالات‌ فراوانی‌ برای ‌مهاجران‌ جدید، باعث‌ بروز بحران‌ هویت‌ در این‌ جامعه‌ گردیده‌ است‌.
با بررسی‌ جامعه‌ اسراییل‌ می‌بینیم‌ که‌ این‌ جامعه‌ بر اساس‌ مهاجرت‌ یهودیان‌ از نقاط‌ مختلف‌ جهان‌ تشکیل‌ یافته‌ است‌ و در واقع‌ مشکل‌ اصلی‌ را وضعیت‌ ترکیبی‌ جامعه‌ ایجاد می‌کند، زیرا یهودیانی‌ که‌ از کشورهای‌ مختلف‌ به‌ این‌ کشور مهاجرت‌ کرده‌اند برطبق‌ قوانین‌ و مقررات‌ کشور خود عمل‌ نموده‌اند. بطور مثال‌ در رابطه‌ با قوانین‌ ازدواج‌ و طلاِق، تنها خاخام‌ها باید بر آنها نظارت‌ کنند و بر اساس‌ قوانین‌ مربوطه‌، ازدواج‌ یک‌ فرد یهودی‌ با فرد غیریهودی‌ ممنوع‌ می‌باشد، ولی‌ یهودیان‌ مهاجر‌ این‌ قوانین‌ را قبل‌ از مهاجرت‌ خود رعایت‌ نکرده‌اند؛ و این‌ معضل‌ بزرگ‌ در خصوص‌ این که‌ آیا این‌ مهاجرین‌ را باید جزء یهودیان‌ بحساب‌ آورد یا نه‌، بوجود آمده‌ است‌. در این‌ خصوص‌ دینداران‌ تأکید می‌کنند که‌ پیوستن‌ غیریهودیان‌ به‌ جامعه ‌اسراییل‌ موجب‌ کاهش‌ توجیهات‌ وجود حکومت‌ یهود می‌شود و بنابراین‌ یهودی‌ کسی‌ است‌ که‌ یکی‌ از آباء و اجدادش‌ یهودی‌ باشد، اما سکولارها بر این‌ باورند که‌ هر شخص‌ جویای‌ کار که‌ به‌ صورت‌ قانونی‌ به‌ اسراییل‌ مهاجرت‌ کرده‌ است باید از سوی‌ دولت‌ صرف‌نظر از اعتقادات ‌دینی‌اش‌ محترم‌ شمرده‌ شود.(۶۸)
دینداران‌ تأکید دارند که‌ حق‌ خاخام های‌ ارتدوکس‌ است‌ که‌ مشخص‌ کنند یهودی‌ کیست‌ و کدام‌ جریان‌ دینی‌ می‌تواند شیوه یهودی‌ سازی‌ را برای‌ خود مقرر سازد. بنابراین ‌لائیک ها نباید در این‌ باره‌ موضعی‌ اتخاذ کنند، چون‌ این‌ مسئله‌ صرفاً دینی‌ است‌ و آنان‌ بی‌ دین ‌هستند. اما سکولارها روش‌ دینداران‌ را برای‌ احراز هویت‌ دینی‌ اشخاص‌ به‌ سخره‌ می‌گیرند و می‌گویند دینداران‌ باید بینی‌ و پوست‌ شخص‌ داوطلب‌ را بررسی‌ و از وی‌ درباره‌ برخی ‌امور جنسی‌ سئوال‌ کنند و زنان‌ نیز باید فرم‌ مربوطه‌ را به‌ صورت‌ کامل‌ پاسخ‌ دهند تا حق ‌پیوستن‌ به‌ دین‌ یهود را پیدا کنند و در نهایت‌ در شناسنامه‌شان‌ دین‌ و مذهب‌ آنها به‌ عنوان‌ یک ‌یهودی‌ ناب‌ قید شود.(۶۹)
مسئله‌ دیگری‌ که‌ به‌ تبع‌ سئوال‌ «یهودی‌ کیست‌» پیش‌ آمد، وحدت‌ ملت‌ بود و این که‌ آیا یهودیان‌ خود را ملت‌ واحدی‌ می‌دانند یا نه؟ این‌ امر با مهاجرت‌ یهودیان‌ «فلاشا» که‌ از اتیوپی ‌مهاجرت‌ کرده‌ بودند، به‌عنوان‌ اختلافاتی‌ دیگر میان دینداران‌ و لائیک ها آشکار شد که‌ روزنامه‌ "عل‌ همشمار" (به‌ زبان‌ عبری) طی‌ سئوالی‌ یادآور شد که‌ چرا یهودیان‌ اتیوپی‌ تعمید شدند؟ مگر آنها یهودی‌ واقعی‌ نبودند و اگر یهودی‌ نبودند چرا به‌ اسراییل‌ دعوت‌ شدند؟ اگر چه‌ خاخام‌ "عوفادیا یوسف"‌ یهودیت‌ فلاشاها را در سال‌ ۱۹۷۳ نپذیرفت‌، اما مرکز خاخام ها، خواهان‌ تعمید آنان‌ بود. برخی‌ خاخام ها یهودیت‌ آنها را همانند یهودیان‌ سیاهپوست‌ آمریکایی‌ نپذیرفتند، در نتیجه‌ از حقوق خود محروم‌ شدند و حتی‌ در ارتش‌ نیز مورد پذیرش قرار نگرفتند.(۷۰)
لاییک ها معتقدند که‌ دینداران‌ باعث‌ در هم‌ ریختن‌ وحدت‌ ملی‌ هستند و این که‌ نهادهای ‌دینی‌ تبدیل‌ به‌ فاجعه‌ای‌ ملی‌ شده اند. آنها احساس‌ می‌کنند که‌ احزاب‌ دینی‌ تعدیلات‌ و توافقات‌ را نپذیرفته و از مدت ها پیش‌ توافق‌ وضع‌ موجود را برهم‌ زده‌اند. در مقابل‌ دینداران‌ با رد ادعای‌ لاییک ها، معتقدند صهیونیسم‌ حرکتی‌ واحد در صفوف‌ مردم‌ اسراییل‌ بود، همان گونه ‌که‌ کمونیست ها در روسیه‌ به‌ عنوان‌ حرکتی‌ واحد بودند، اما صهیونیسم‌ ملت‌ را سامان‌ و وحدت ‌نبخشید و از دین‌ و قومیت‌ واحد تهی‌ بود. به‌ نظر آنها راه‌ حل‌ مشترک‌، صلح‌ میان‌ ملت های‌ گوناگون‌ اسکان‌ یافته‌ در این‌ سرزمین‌ و روی‌ آوردن‌ به‌ قانون‌ تورات‌ است‌ که دوری‌ از آن‌ باعث تفرقه‌ شده‌ است.(۷۱)۲) طبیعت‌ و هویت‌ دولت ‌
اختلاف‌ بر سر این که‌ یهودی‌ کیست‌ و فروریختن‌ وحدت‌ ملی‌، به تدریج باعث‌ اختلاف‌ بر سر طبیعت‌ و هویت‌ دولت‌ شده‌ است. یکی‌ از محورهای‌ اختلاف‌ در این‌ زمینه، ناشی‌ از تفاسیر متعددی‌ است‌ که‌ یهودیان‌ ارتدکس‌ و متعصب‌ از طرفی‌ و یهودیان‌ غیرمذهبی‌ از طرف‌ دیگر نسبت‌ به‌ دولت‌ یهود قائلند. در حالی که‌ غیرمذهبی ها دولت‌ یهود را در یک‌ چارچوب‌ جهانی‌ می‌نگرند و آن‌ را همچون‌ دولت‌ فرانسه‌ برای‌ فرانسوی ها برمی‌شمرند، یهودیان‌ ارتدکس‌ معتقدند دولت‌ یهود باید تجسم ‌و تبلور خواسته‌ها و اعتقاداتی‌ باشد که‌ از شریعت‌ یهود یا «هالاخاه‌» برمی‌خیزد. به‌ همین‌ علت،‌ یهودیان‌ ارتدکس‌ در یک‌ مبارزه‌ مستمر قرار گرفته‌اند، اما غیر مذهبی ها باز گذاشتن‌ عرصه‌ برای‌ پیروی‌ آزادانه‌ از مذهب‌ در غالب‌ یک‌ نظام‌ چندحزبی‌ و خالی‌ از سختگیری‌ را توصیه‌ می‌کنند.
اکثر رهبران‌ رژیم صهیونیستی‌ چه‌ از حزب‌ لیکود و چه‌ از حزب‌ کارگر، از گروه‌ یهودیان‌ لاییک ‌هستند که‌ بسیارشان‌ نه‌ تنها غیردینی‌، بلکه‌ ضد دین‌ هستند و به‌ شدت‌ مسایل‌ دینی‌ را تحقیر می‌کنند. هرتزل‌ به‌ عنوان‌ بنیانگذار جنبش‌ صهیونیسم‌ مسایل‌ دینی‌ را مسخره‌ می‌کرد و بن گوریون‌ هم‌ همیشه‌ افتخارش‌ این‌ بود که‌ بگوید مذهب‌ چیز منفوری‌ است. لاییک ها منظورشان‌ از ایجاد سرزمین‌ یهودی، حفظ‌ ملت‌ یهود یا نژاد یهود در مقابل‌ سایر ملیت‌ ها است. اینها صهیونیست‌ سیاسی‌ محسوب‌ می‌شوند و اعتقاد دارند که‌ قوم‌ یهود به‌ دلیل‌ خصلت های ‌تاریخی‌ که‌ دارد، یک‌ ملت‌ واحد محسوب‌ می‌شود و با این که‌ در جهان‌ پراکنده‌ شده‌ اند، به‌ علت‌ حفظ‌ خصلت های‌ خودش‌ هیچ‌ وقت‌ حاضر نشد که‌ در ملت های‌ دیگر ادغام‌ شود، اما مذهبی ها می‌گویند که‌ ما این‌ کشور را به‌ این‌ دلیل‌ تشکیل‌ دادیم‌ که‌ احکام‌ تورات‌ را بر ملت‌ یهود حاکم‌ کنیم‌، یعنی‌ تفسیری‌ بنیادگرانه‌ از دولت‌ ارایه‌ می‌کنند و می‌گویند وظیفه‌ دولت‌ اجرای‌ احکام‌ مذهبی‌ است‌.(۷۲)
گرایش های‌ سکولار نه‌ تنها خواهان‌ جدایی‌ میان‌ «دولت‌ اسراییل‌» به‌ مثابه‌ یک‌ دولت ‌یهودی‌ و سنت های‌ دینی، بلکه‌ خواهان‌ سرایت‌ این‌ جدایی‌ در عرصه‌های‌ رسمی‌ و قضایی ‌شدند. سکولارها معتقدند گرایش های‌ دینی‌ در اسراییل‌ از منظر دیدگاه های‌ لیبرالیستی ‌مثبت‌ نیست‌ و با منشور حقوق بشر مغایرت‌ دارد. مثلاً معیار ازدواج‌ بر حسب‌ قوانین‌ اسراییل ‌با دین‌ پیوند خورده‌ و دین‌ موجب‌ می‌شود دیگر شهروندان‌ اسراییلی‌ پیرو ادیان‌ دیگر نتوانند در این‌ جامعه‌ ازدواج‌ کنند. در نتیجه‌ مطابق‌ دیدگاه‌ سکولارها، قوانین‌ موجود و طرفداران‌ آن‌ باید از عرصه‌ حکومت‌ اسراییل‌ حذف‌ شوند.(۷۳)
به‌ نظر شخصیت های‌ سکولار، دولت‌ اسراییل‌ نمی‌تواند دیندار باشد زیرا اسراییل ‌نمی‌تواند خود را از تأثیرگذاری های‌ محیط‌ بین‌المللی‌ حفظ‌ کند. "یعقوب‌ کاتس " در این‌ زمینه می‌گوید: «اندیشه‌ تأسیس‌ دولت‌ اسراییل‌ در آغاز از سوی‌ صهیونیست‌ها سامان‌ پیدا کرده است، زیرا در چارچوب‌ سنت‌ دین‌ یهود، تشکیل‌ دولت‌ جایگاه‌ ندارد. در این‌ چارچوب‌ اصلاً پدیده‌ای‌ بنام‌ دولت‌، به‌ دلیل‌ آن که‌ با شریعت‌ یهود سازگاری‌ ندارد به‌ رسمیت‌ شناخته‌ نشده است، در نتیجه‌ باید دین‌ از دولت‌ جدا شود زیرا دین‌ با توجه‌ به‌ مجموعه‌ سنت هایش‌ نمی‌تواند در خدمت‌ دولت‌ مدرن‌ باشد و دولت‌ باید به‌ هر قیمتی‌ به‌ حرکت‌ خود در جهان‌ معاصر ادامه ‌دهد.»(۷۴)
سند استقلال‌ اسراییل‌ درباره‌ تشکیل‌ رژیم‌ می‌گوید: «ما حکومت‌ یهودی‌ اعلام‌ کردیم، نه‌ حکومت‌ دموکراتیک‌ و صهیونیست. یهودیت‌ همان‌ آیین‌ یهود است‌ و سمبل‌ حکومت‌ معبد سلیمان‌ است‌ که‌ نشان‌ دهنده‌ وحدت‌ دین‌ و قومیت های‌ یهودی‌ است‌ و حق‌ تاریخی‌ دینی‌ ما را برای‌ سیادت‌ بر این‌ سرزمین‌ رقم‌ زده‌ است.»(۷۵) نویسنده‌ای‌ بنام‌ «آرئیل‌ گریچ‌» با اشاره‌ به‌ تناقضات‌ موجود در جامعه‌ اسراییل‌ می‌پرسد که‌ آیا دولت‌ اسراییل‌ دینی‌ است‌ یا نه؟ وی‌ خود پاسخ‌ می‌دهد که‌ حکومت‌ در جوهره‌ خود دینی‌ است‌ ولی‌ پوششی‌ از لائیسم‌ آن‌ را فراگرفته‌ و این‌ امر هویت‌ حکومت‌ را بیشتر زیر سئوال‌ می‌برد که‌ باعث‌ نگرانی‌ است‌.(۷۶)
جناح‌ تندروی‌ یهودی‌ را می‌توان‌ بنیادگرایان‌ دین‌ یهودی‌ توصیف‌ کرد، زیرا آنها هیچ‌ قانونی‌ را بجز قانون‌ دینی‌ و هیچ‌ دادگاهی‌ را جز دادگاه‌ دینی‌ قبول‌ ندارند. باید‌ گفت‌ جامعه‌ اسراییل‌ دچار قطب‌ بندی‌ خاصی‌ شده‌ است، زیرا اکثریت‌ این جامعه به‌ روش ‌اروپایی‌ و مشی‌ لیبرال‌ گرایش‌ دارند و اقلیت‌ می‌خواهند جامعه‌ را به‌ دوران های‌ گذشته ‌برگردانند. این‌ حالت‌ نشانه‌ برجسته‌ای‌ از قطب‌ بندی‌ و نمایانگر شکاف‌ سیاسی، فکری‌ و فرهنگی‌ در اسراییل‌ است، زیرا یهودیان‌ لاییک‌ می‌گویند هیچ‌ چیز مشترک‌ میان‌ ما و یهودیان‌ تندرو وجود ندارد و بنیادگرایان‌ در پاسخ‌ می‌گویند که‌ لاییک ها و لیبرال ها کسانی‌ هستند که‌ آلوده ‌به‌ تمدن‌ غربی‌ شده‌اند و دیگر یهودی‌ به شمار نمی روند. بحران‌ کنونی‌ اسراییل‌ این است‌ که‌ جامعه‌ میان‌ گرایش‌ به‌ یک‌ جامعه‌ دموکراتیک‌ و یا افتادن‌ در ورطه یک جاهلیت‌ بنیادگرای‌ تندرو مردد است‌.(۷۷)
شایان‌ ذکر است‌ که‌ مذهبی ها علی رغم‌ این که‌ شامل‌ گروه‌ اندکی‌ در جامعه‌ اسراییل‌ می‌شوند، ولی‌ از نفوذ بسیار بالایی‌ در این‌ جامعه‌ برخوردارند و قادرند دموکراسی‌ را به ‌خطر اندازند و به‌ همین‌ دلیل‌ سیاستمداران‌ جهت‌ حفظ‌ آرای‌ آنها از موضعگیری‌ در مقابل‌ آنها خودداری‌ و سکوت‌ پیشه‌ می‌کنند. نیروهای‌ لاییک‌ تلاش‌ می‌کنند از دموکراسی‌ دفاع کنند تا تحت‌ تأثیر جنجال‌ نیروهای‌ غیرلاییک‌ قرار نگیرد اما مذهبیون‌ بر این‌ باورند که‌ تحت‌ فشار حکومت‌ دموکراتیک‌اند؛ حکومتی‌ که‌ قوانین‌ لاییک‌ را فراتر از تعالیم ‌تورات‌ قرار داده‌ است.
میزان‌ نفوذ افراطیون‌ مذهبی‌ در دولت‌ و فشار برای‌ اجرای‌ فرامین‌ دینی، همواره‌ معضل ‌دولت های‌ اسراییل‌ بوده‌ است بطوری که‌ در دولت‌ "ایهود باراک " احزاب‌ مذهبی‌ به‌ راحتی‌ نظرات‌ خود را بر دولت‌ تحمیل‌ مب کنند‌ و این‌ مسئله‌ به خوبی‌ نقش‌ دین‌ را در جریانات‌ سیاسی‌ نشان‌ می‌دهد. به ‌عنوان‌ مثال‌ می‌توان‌ به‌ بحرانی‌ اشاره‌ نمود که‌ مربوط‌ به‌ انتقال‌ سوپرهیترهای‌ نیروگاه های‌ برق در روز شنبه‌ بود. دولت‌ دلیل‌ این‌ کار در روز شنبه‌ را حجم‌ پایین‌ ترافیک‌ در این‌ روز اعلام‌ نمود، ولی‌ یهودیان‌ افراطی‌ معتقد بودند که‌ روز شنبه‌، روز مقدس‌ برای‌ استراحت‌ و عبادت‌ است‌ و این‌ امر یعنی‌ انتقال‌ سوپرهیترها، اصول‌ و ارزش های‌ اعتقادیشان‌ را خدشه‌ دار کرده‌ است‌.(۷۸)
از موارد دیگری‌ که‌ می‌توان‌ در ذیل‌ اختلافات‌ دینداران‌ و سکولارها در خصوص‌ ماهیت‌ دولت‌ نام‌ برد، مسئله‌ قانون‌ اساسی‌ می‌باشد که‌ به‌ ابتدای‌ تأسیس‌ اسراییل‌ در سال ‌۱۹۴۸ برمی‌گردد. در این‌ سال‌ (۱۹۴۸) قرار شد قانون‌ اساسی‌ اسراییل‌ نوشته‌ شود اما بر سر اینکه‌ در قانون‌ اساسی‌ گفته‌ شود دولت‌ اسراییل‌ یک‌ دولت‌ سکولار است‌ یا یک‌ دولت مذهبی‌، نزاع‌ پیش‌ آمد و قانون‌ اساسی‌ نوشته‌ نشد و هنوز هم نانوشته‌ باقی مانده است،‌ ولی‌ برای‌ جبران‌ قانون‌ اساسی‌ نانوشته، قوانینی‌ تصویب‌ شده‌ که‌ به‌ آن‌ «Basic Law» می‌گویند، یعنی‌ قوانین‌ پایه‌ای‌ که‌ جایگزین‌ قانون‌ اساسی‌ است.(۷۹) از جمله‌ این‌ قوانین،‌ قانون‌ پارلمان‌، قانون‌ ریاست دولت‌، قانون‌ اقتصاد دولت‌، قانون‌ ارتش‌، قانون‌ قضاوت، قانون‌ ناظر دولت‌، قانون‌ حفظ‌ منزلت‌ و آزادی‌ انسان و قانون‌ آزادی‌ مشاغل‌ می‌باشد. تغییر و لغو این‌ قوانین‌ تنها از طریق ‌پارلمان‌ و با اکثریت‌ ویژه‌ و غیرعادی‌ اعضا امکان‌پذیر می‌باشد.(۸۰)
۳) خدمت‌ نظام‌ وظیفه‌
پس‌ از تأسیس‌ اسراییل‌ و وضع‌ قانون‌ خدمت‌ اجباری‌ در سال‌ ۱۹۵۰ برای‌ هر یهودی‌ که‌ به‌ سن‌ ۱۸ سالگی‌ برسد، برخی‌ سران‌ جبهه‌ دینی‌ اگودات‌ اسراییل‌ از بن گوریون‌ خواستند که‌ طلبه‌های‌ مدارس‌ تلمودی‌ از خدمت‌ نظامی‌ معاف‌ شوند، چون‌ می‌خواهند نسل ‌خاخام هایی‌ را جبران‌ کنند که‌ در اروپا در دوران‌ سلطه‌ نازی ها کشته‌ شدند؛ و نیز طلاب‌ علوم ‌دینی‌ به علت‌ سنگینی‌ دروس، وقت‌ کافی‌ برای‌ خدمت‌ ندارند.
بن‌ گوریون‌ به‌ دلیل‌ ملاحظات‌ سیاسی‌ و حزبی‌ با این‌ درخواست‌ موافقت‌ کرد، علی‌رغم این که‌ نگران‌ بود ‌معافیت‌ طلاب‌ علوم‌ دینی‌ ممکن‌ است‌ بهانه‌ای‌ برای‌ فرار از خدمت ‌باشد و همیشه‌ می‌گفت: «اسراییل‌ به‌ ملتی‌ مرکب‌ از سربازان‌ نیاز دارد نه‌ از خاخام‌ها».(۸۱) تعداد کسانی‌ که‌ انجام‌ خدمت‌ نظام‌ وظیفه‌ آنها به‌ تأخیر می‌افتاد، از سال‌ ۱۹۶۸ - ۱۹۴۸ بطور میانگین‌ ۴۰۰ نفر بود. این‌ تعداد در فاصله‌ سال های‌ ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۰ به‌ ۷۰۰ تن‌ و از ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۷ به‌ ۸۰۰ تن‌ بالغ‌ می‌گردید و در سال‌ ۱۹۷۷ به‌ یک‌ هزار تن‌ رسید؛ در سال‌ ۱۹۸۱ نیز مقرر گردید که‌ همه‌ طلاب‌ دینی‌ که‌ سن‌ آنها به‌ ۴۰ سال‌ می‌رسد، از ادای‌ خدمت‌ وظیفه‌ عمومی‌ معاف‌ می‌باشند.(۸۲)
لاییک ها و حتی‌ دینداران‌ صهیونیست‌ از عدم‌ خدمت‌ نظام‌ طلاب‌ علوم‌ دینی‌ در ارتش‌ احساس‌ خسارت‌ می‌کنند. آنها در اعتراض‌ به‌ این‌ معافیت‌ می‌گویند کسانی که‌ از خدمت‌ در ارتش‌ می‌گریزند رابطه‌ای‌ با دین‌ ندارند، زیرا آیین‌ یهود شرکت‌ در جنگ‌ را واجب‌ کرده‌ است‌. در مقابل‌ دینداران‌ می‌گویند که‌ تنها خداوند آنها را در جنگ‌ حمایت‌ می‌کند. همچنین دینداران ‌معتقدند که‌ خدمت‌ در ارتش‌ باعث‌ کاهش‌ مهاجرت‌ دینداران‌ به‌ اسراییل‌ می‌شود، اما از نظر لاییک ها عدم‌ خدمت‌ دینداران‌ موجب‌ تضعیف‌ روحیه‌ لاییک های‌ مهاجر به‌ اسراییل‌ شده است، در نتیجه‌ مهاجرت‌ آنها کم‌ می‌شود. لاییک ها معمولاً از دولت‌ می‌خواهند که‌ خدمت‌ نظامی‌ را برای‌ طلاب‌ دینی‌ اجباری‌ کنند و عدم‌ خدمت‌ طلاب‌ را در حالی که‌ سایر مردم‌ فرزندان‌ خود رابه‌ ارتش‌ می‌فرستند، ظلم‌ و عملی‌ غیر اخلاقی‌ می‌دانند.(۸۳)
"مردخای‌ بیلد"، مدیر بخش‌ آموزش‌ دانشکده وینگیت‌ در این‌ خصوص‌ می‌گوید: «حریدی ها درخواهند یافت‌ که‌ باید فرزندان‌ خود را به‌ خدمت‌ ارتش‌ درآورند، چون‌ انگیزه ‌جوانان‌ لاییک‌ مانند گذشته‌ نیست‌ و آنان‌ دیگر حاضر نیستند از سوی‌ دیگران‌ در معرض ‌سوءاستفاده‌ قرار گیرند... بنابراین‌ به‌ دینداران‌ بفرمایید که‌ بیایند و از خود دفاع‌ کنند.»(۸۴)
۴) آموزش‌ و پرورش‌
نیروهای‌ دینی‌ در اسراییل‌ شبکه‌ تعلیم‌ و تربیت‌ بزرگی‌ دارند تا آنجا که‌ فریاد اعتراض نیروهای‌ لاییک‌ را موجب شده است. آنها معتقدند که‌ مدارس‌ علوم‌ دینی‌ در واقع‌ پروژه‌ تولید ساختارهای ‌زیربنایی‌ صهیونیسم‌ دینی‌ است‌. موضوع‌ آموزش‌ در اسراییل‌ عرصه‌ای‌ برای‌ کشمکش‌ به ‌شمار می‌رود، زیرا از طریق‌ سیستم‌ آموزش‌ می‌توان‌ اندیشه‌های‌ مورد نظر جناح های‌ مختلف‌ را رواج‌ داد و به‌ نظر می‌رسد دینداران‌ در این‌ زمینه‌ برتری‌ دارند، زیرا مطابق‌ آمار دولت ‌اسراییل‌، در سال‌ ۱۹۹۴ از ۱۴۰ هزار دانش‌آموز در حال‌ تحصیل‌ نظام‌ آموزشی‌ شهر قدس‌، حدود ۵۰ درصد در چارچوب‌ آموزش‌ دینی‌ مشغول‌ تحصیل‌ بودند.(۸۵) "مردخای‌ بیلد" معتقد است‌ نظام‌ آموزشی‌ دینی‌ قادر به‌ پرورش‌ دانش‌آموزان‌ در جامعه‌ اقتصادی‌ پیشرفته‌ نیست‌ زیرا علوم‌ و ریاضیات‌ و زبان‌ انگلیسی‌ در برنامه‌ آموزشی‌ آنان‌ وجود ندارد و تنها زبان‌ عبری‌ تدریس‌ می‌شود؛ در واقع‌ فارغ‌التحصیلان‌ این‌ مدارس‌ از لحاظ‌ علوم‌ روز بیسواد محسوب‌ می‌شوند و تنها می‌تواند در کنیسه‌ یا مدرسه‌ دینی‌ یا در محضر خاخام ها فعالیت‌ کنند.(۸۶)
دینداران‌ با اعمال فشار به‌ پارلمان‌ تلاش‌ می‌کنند یارانه های‌ دولتی‌ به‌ مدارس‌ دینی‌ افزایش‌ داده‌ شود. همچنین آنان‌ خواستار گنجاندن‌ مواد درسی‌ دینی‌ در نظام‌ عمومی‌ و رسمی‌ کشور و افزایش‌ تعداد دانشگاه های‌ تربیت‌ معلم‌ در زمینه‌ تدریس علوم‌ دینی‌ بوده و از این که‌ ساعات‌ تدریس‌ آموزش‌ زبان‌ انگلیسی‌ از ساعات‌ تدریس ‌شریعت‌ یهود بیشتر است، انتقاد می‌کنند. دینداران‌ تأکید می‌کنند که‌ مدارس‌ علوم‌ دینی‌ باید از مدارس‌ دولتی‌ جدا شده و خودگردانی‌ (گیتو) همراه‌ با حق‌ حاکمیت‌ داشته‌ باشند اما سکولارها از ایجاد چنین‌ مدارسی ‌انتقاد می کنند و معتقدند این‌ رویکرد بسیار مخاطره‌آمیز خواهد بود، زیرا بجای‌ کشمکش‌ بر سر مرزهای‌ اسراییل، کشمکش‌ بر سر مرزهای‌ گیتو به‌ راه‌ خواهد افتاد و ایجاد گیتو در نهایت‌ به‌ گونه‌ای‌ گریزناپذیر اوضاع‌ را به‌ سوی‌ فروپاشی‌ دولت‌ سوق خواهد داد.(۸۷) همچنین‌ سکولارها، دولت‌ اسراییل‌ را بدین‌ سبب‌ که‌ راه‌ را برای‌ دستیابی‌ دینداران‌ به‌ وضعیت ‌کنونی‌شان‌ در قلمرو آموزش‌ و پرورش‌ کشور و هدایت‌ آنان‌ بر حسب‌ خواسته‌های‌ آنان‌ هموار کرده است، سرزنش‌ می‌کنند.
طبق‌ آمار، تعداد دانش‌آموزان‌ مدارس‌ حریدی‌ از ۲۱۷۰۰ نفر در سال‌ ۱۹۹۲ به‌ ۳۷۲۰۰ نفر در اواخر سال‌ ۱۹۹۶ (یعنی‌ در مدت‌ ۵ سال‌ ۷۱%) افزایش‌ یافت. بودجه ‌تخصیصی‌ به‌ امور دینی‌ نیز از ۷/۱ میلیارد شیکل‌ در سال‌ ۱۹۹۱ به‌ ۵/۵ میلیارد شیکل‌ در سال ‌۱۹۹۷ افزایش‌ یافت‌؛ یعنی‌ یک افزایش ۷۱ درصدی در مدت‌ ۶ سال‌.(۸۸) که‌ این‌ مسئله‌ همواره‌ موجب‌ افزایش‌ نگرانی‌ و انتقاد سکولارها بوده‌ است.
۵) دادگاه‌ عالی‌ اسراییل‌
دادگاه‌ عالی‌ اسراییل‌ مظهر قداست‌ دموکراسی‌ اسراییل‌ و پایگاه‌ لائیسم‌ است، بنابراین‌ دینداران‌ که‌ دارای‌ دادگاه های‌ عالی‌ دینی‌ هستند آن‌ را علیه‌ خود می دانند‌ و همواره‌ به‌ آن‌ حمله ‌می‌کنند. خاخام‌ شاینبرگر، قضات‌ دادگاه‌ عالی‌ را جنایتکاران‌ وابسته‌ به‌ بیگانه‌ می نامد که‌ کلیه ‌قوانین‌ آنها بیگانه‌ است‌ و هرگز نباید احکام‌ آنها مورد تأیید قرار گیرد.(۸۹) انتقاد دینداران‌ نسبت‌ به‌ دادگاه‌ عالی‌ اسراییل‌ ناشی‌ از این‌ است‌ که‌ این‌ دادگاه‌ نماینده‌ دموکراسی‌ اسراییلی‌ و گرایش‌ سکولار نظام‌ حقوقی‌ است. به علاوه‌ گفته‌ می‌شود این‌ دادگاه‌ به‌ سود دموکراسی‌ حکم ‌می‌کند.
تصمیمات‌ دادگاه‌ در موارد مختلفی‌ مورد اعتراض‌ و انتقاد از سوی‌ دینداران‌ قرار گرفته ‌است‌ که‌ به‌ نمونه‌هایی‌ چون‌؛ تصمیم‌ در خصوص‌ این که‌ نمایندگان‌ اصلاح‌طلب‌ و سنتی‌ یهود در شهرهای‌ تل‌آویو، عمراد و حیفا به‌ عضویت‌ شوراهای‌ مذهبی‌ درآیند، همچنین رأی‌ دادگاه‌ درخصوص‌ باز کردن‌ اماکن‌ تجاری‌ در روزهای‌ تعطیلی‌ مذهبی‌ شنبه‌ و اعیاد، رأی‌ دادگاه‌ مبنی‌ بر این که‌ پارلمان‌ طی‌ شش‌ جلسه‌ مشورتی‌ زمینه‌ را برای‌ تصویب‌ قانونی‌ مبنی‌ بر لغو معافیت ‌طلاب‌ علوم‌ دینی‌ از خدمت‌ نظام‌ وظیفه‌ فراهم‌ سازد، نیز هنگامی‌ که‌ دادگاه‌ عالی‌ در قانون‌ یهودی‌ سازی‌ وارد شد و احکام‌ خود را در خصوص‌ این که‌ چه‌ کسی‌ یهودی‌ است‌ صادر کرد، مورد اعتراضات‌ شدید قرار گرفت،(۹۰) و به‌ انجام‌ اقدامات‌ انتقام‌جویانه‌ نظیر اشغال‌ مرکز آن‌ یا آتش‌ زدن‌ آن‌ تهدید شد.
نمایش‌ جدی‌ قلمرو کشمکش‌ میان‌ دینداران‌ و سکولارها بر سر دادگاه‌ عالی‌ اسراییل‌ به ‌موضوع‌ شهر قدس‌ تعلق‌ دارد، زیرا در شهر قدس‌ کشمکش‌ میان‌ دو جریان‌ مزبور جریان‌ دارد که‌ اسم‌ رمز آن‌ «خیابان‌ بار - ایلان‌» است‌ و هدف‌ اصلی‌ دو طرف، سیطره‌ بر شهر است. در ماه های‌ مه‌ و ژوئیه سال‌ ۱۹۸۶، درگیری های‌ خصومت‌ باری‌ میان‌ دینداران‌ و سکولارها به‌ وقوع‌ پیوست‌. این‌ درگیری ها زمانی‌ آغاز شد که‌ هزاران‌ تن‌ از بنیادگرایان‌ مذهبی‌ به‌ سوی‌ ایستگاه های‌ اتوبوس‌ حمله‌ بردند تا تصاویر سکسی‌ تبلیغاتی‌ را پاره‌ کنند، حتی‌ اقدام‌ به‌ آتش ‌زدن‌ ایستگاه های‌ اتوبوس‌ شهر قدس‌ نمودند. در مقابل‌ سکولارها فوراً واکنش‌ نشان‌ داده‌ و به‌ مدارس‌ دینی‌ حمله‌ور شدند. البته‌ بنیادگرایان‌ پیش‌ از آن‌ نیز روزهای‌ شنبه‌ و عید به‌ خودروها حمله‌ می‌کردند. به‌ دنبال‌ این‌ وقایع‌،‌ شروع‌ جنگ‌ داخلی‌ محتمل به نظر می رسید‌، حتی‌ برخی‌ محافل‌ سکولار جنگ‌ فرهنگی‌ موجود را با جنگ های‌ ژوئن‌ ۱۹۶۷ و ۱۹۸۲ مقایسه‌ کردند، با این‌ تفاوت‌ که‌ جنگ‌ کنونی‌ میان‌ خود یهودیان‌ درگرفته‌ است.(۹۱) به‌ هر حال‌ این‌ اختلافات‌ و درگیری ها نشان‌دهنده‌ عدم‌ توفیق‌ صهیونیسم‌ در بحث‌ ادغام ‌و وحدت‌ ملی‌ است‌ و «خیابان‌ بار - ایلان‌» به‌ عنوان‌ سمبل‌ اختلاف‌ دو طرف‌ مطرح‌ است‌ و نیز اسراییل‌ با استناد به‌ آن‌ خود را «دولت‌ دموکراتیک‌ یهودی‌» می‌نامد.
۶) سایر موضوعات‌
اختلافات‌ دینداران‌ و سکولارها به‌ حوزه‌های‌ دیگری‌ چون‌ تهیه‌ و عرضه‌ کاشیر (غذای ‌حلال‌ شرعی) و قوانین‌ احوال‌ شخصیه‌ و ازدواج‌ و طلاق و... مربوط‌ می‌شود. به طوری که ‌دینداران‌ خواهان‌ ارائه‌ غذای‌ شرعی‌ در آشپزخانه‌های‌ رسمی‌ دولت‌ و نیز منع‌ تربیت‌ خوک‌ در مناطق‌ یهودی‌ و همچنین‌ نظارت‌ خاخام ها بر دادگاه های‌ مربوط‌ به‌ ازدواج‌ و طلاق، میراث‌ و غیره‌ شدند، که‌ این‌ در ابتدای‌ تأسیس‌ اسراییل‌ با تعهد بن‌ گوریون‌ به‌ جبهه‌ اگودات‌ اسراییل‌ تا حد زیادی‌ برآورده‌ شد، اما این‌ موضوعات‌ همچنان‌ از جانب‌ سکولارها محل‌ اعتراض‌ و انتقاد است. درگیری‌ دینداران‌ و لاییک ها، حتی‌ به‌ درگیری‌ اعراب‌ و صهیونیست ها نیز مربوط‌ می‌شود و ترور رابین‌ ناشی‌ از ارتباط‌ وی‌ با روند سازش‌ با اعراب‌ بوده‌ است، اگر چه‌ مواضع‌ جریانات ‌دینی‌ در قبال‌ روند صلح‌ یکپارچه‌ نیست. بطور کلی، بیشتر قضایای‌ اجتماعی‌ از قبیل‌ جدایی‌ زن‌ و مرد، عقیم‌ سازی‌ و تشریح‌ اموات، برابری‌ حقوق زن‌ و مرد، ازدواج های‌ مختلط‌، کاوش های‌ باستان‌شناسی‌ و... نیز‌ محل‌ اختلاف‌ دینداران‌ و سکولارها در جامعه‌ اسراییل‌ می‌باشد.
ج‌) شکاف‌ اشکنازی ها و سفارادی ها
واژه‌ "اشکنازی " (Ashkenazi)، ریشه‌ در یک‌ واژه‌ عبری‌ به‌ معنای‌ آلمان‌ دارد و بنابراین‌ اشکنازی‌ در اصل‌ به‌ معنی‌ یهودی‌ آلمانی‌ است‌ که‌ تدریجاً بر همه‌ یهودیانی‌ که‌ از تمامی‌ اروپا و آمریکا به‌ فلسطین‌ آمده‌اند و حتی‌ بر آنانی‌ که‌ ریشه‌ نژاد سفاردی‌ داشتند، اطلاق گردید.(۹۲)
واژه‌ عبری‌ "سفاراد" به‌ معنی‌ اسپانیا است‌ و بر یهودیانی‌ اطلاق می‌شود که‌ پس‌ از سقوط‌ خلافت‌ اسلامی‌ اندلس‌ در سال‌ ۱۴۹۲ میلادی‌ از آن‌ کشور گریختند و در جنوب‌ اروپا، شمال‌ آفریقا و شهرهای‌ لندن، آمستردام‌ و هامبورگ‌ سکونت‌ گزیدند.(۹۳) سفارادی ها (Sepharadim) در معنای‌ لغوی‌ شامل‌ یهودیانی‌ هستند که‌ از شبه‌ جزیره‌ ایبریا (اسپانیا و پرتغال‌) (Iberian) آمده‌اند. امروز سفارادی‌ از نظر معنایی‌ توسعه‌ یافته‌ و تمامی‌ جوامع‌ یهودیان‌ شمال‌ آفریقا، عراق (بابل)، سوریه، یونان‌، ترکیه‌ و اکثر یهودیان‌ غیر اشکنازی‌ را در برمی‌گیرد.
امروزه‌ تمایز میان‌ سفارادی ها و اشکنازی ها براساس‌ یکی‌ از روش های‌ متفاوت‌ مبتنی‌ بر پیشینه آنها صورت‌ می‌گیرد. زبان های‌ گوناگون‌ [لادینو (Ladino) و عربی‌ در مقابل‌ ییدیش‌ (Yiddish)]، نغمه‌های‌ مذهبی‌ اجرا شده‌ در طول‌ مراسم، سنت‌ جشن‌ و تلفظ‌ عبری‌ از جمله‌ موارد تمایز اشکنازی ها و سفارادی ها به شمار می رود‌. در حالی که‌ اشکنازی‌ از نقطه‌ نظر مذهبی‌ می‌تواند به‌ ارتدوکس، محافظه‌ کار، اصلاح‌ طلب‌، تجدید ساختار طلب‌ و غیره‌ تقسیم‌ گردد، سفارادی ها همچنان‌ همگن‌ و ارتدوکس‌ باقی‌ مانده‌اند.
مبنای‌ تقسیم‌بندی‌ اشکنازی ها و سفارادی ها علاوه‌ بر منشأ مهاجرتشان‌، به‌ پایگاه ‌اقتصادی‌ و اجتماعی‌، سنت ها و آداب‌ و رسوم‌ مذهبی‌ آنها نیز وابسته‌ است، به طوری که‌ رفتار سفاردی ها به‌ شدت‌ تحت‌ تأثیر آداب‌ و رسوم‌ و فرهنگ‌ کشورهای‌ آسیایی‌ و آفریقایی‌، به‌ ویژه‌ کشورهای‌ اسلامی‌ است، در حالی که‌ اشکنازی ها، به‌ شدت‌ متأثر از فرهنگ‌ غربی‌ هستند که‌ این ‌تأثیر در رفتار آنها بروز می‌یابد و موجب‌ می‌شود سبک‌ زندگی‌ و روش‌ و منش‌ اجتماعی ‌آنها به‌ سبک‌ غربی ها باشد. سنت های‌ مذهبی‌ سفارادی ها و اشکنازی ها هم‌ با یکدیگر متفاوت‌ است‌ و هر یک‌ از آنها به ‌روش‌ خاص‌ خود مراسم‌ عبادی‌ برگزار می‌کنند، از این‌رو این‌ دو گروه‌ از یهودیان‌ ضمن‌ آن که‌ از نظر تکلم‌، سبک‌ زندگی‌ و رفتارهای‌ خود با یکدیگر متفاوتند، در نحوه‌ اجرای‌ آئین های‌ مذهبی، چگونگی‌ ارتباط‌ با خدا و اجرای‌ فرامین‌ و مقررات‌ دینی‌ نیز با یکدیگر اختلاف‌ دارند.
یهودیان‌ سفارادی‌ و اشکنازی‌ نه‌ تنها از لحاظ‌ مبدأ و منشأ مهاجرت‌ و همچنین‌ فرهنگ ‌و آداب‌ و سنن‌ مذهبی‌ با یکدیگر متفاوتند، بلکه‌ از لحاظ‌ موقعیت‌ اجتماعی‌ و پایگاه‌ اقتصادی‌ نیز با یکدیگر تفاوت دارند. اشکنازی هایی‌ که‌ از اروپا آمده‌اند اکثراً از طبقات‌ متوسط‌ به‌ بالا بوده و از نظر موقعیت‌ اجتماعی‌ تحصیلکرده‌ و متخصص‌اند. آنها به‌ دلیل‌ تحصیلات‌ و تخصصی‌ که ‌دارند و نیز داشتن‌ زندگی‌ به‌ سبک‌ غربی، همراه‌ با نوعی‌ احساس‌ برتری‌ که‌ در بین‌ ملل‌ صنعتی ‌نسبت‌ به‌ جهان‌ سوم‌ یافت‌ می‌شود، تمام‌ مشاغل‌ و مناصب‌ مهم‌ و اساسی‌ را در دست‌ گرفتند. آنها بعد از ورود به‌ اسراییل‌ بیشتر در مشاغل‌ علمی‌، آموزشی‌، فنی، اداری‌، تجاری‌ و سرمایه‌گذاری‌ مشغول‌ به‌ کار شدند و ترکیب‌ اصلی‌ بورکرات ها، تکنوکرات ها، تجار و صاحبان ‌سرمایه‌ و صنایع‌ را در این‌ سرزمین ها شکل‌ دادند. علاوه‌ بر این‌، آنها اولین‌ یهودیانی‌ هستند که‌ به ‌فلسطین‌ مهاجرت‌ کرده‌اند و بنابراین‌ حق‌ آب‌ و گل‌ بیشتری‌ برای‌ خود قائلند، به طوری که‌ ۷۸ درصد یهودیان‌ موجود در فلسطین‌ در سال‌ ۱۹۴۸ از اروپا آمده‌ بودند.(۹۴)
اما سفارادی ها که‌ منشأ آسیایی‌ و آفریقایی‌ دارند، عمدتاً پس‌ از تشکیل‌ رژیم صهیونیستی‌ به‌ این‌ کشور مهاجرت‌ کرده اند و در مقایسه‌ با یهودیان‌ اروپایی‌ در وضعیت‌ اجتماعی‌ ناگواری‌ قرار دارند. آنها مردمانی‌ فقیر و از طبقات‌ پایین‌، و از نظر موقعیت‌ اجتماعی، افرادی‌ کم‌سواد یا معمولاً فاقد تحصیلاتند و در واقع‌ اغلب‌ مشاغل‌ پست‌ و غیرتخصصی‌ به‌ یهودیان‌ شرقی ‌تبار سپرده‌ می‌شود. بیشتر کارگران‌ اسراییل‌ به‌ این‌ گروه‌ تعلق‌ دارد، بطوری که‌ در موج‌ اخیر مهاجرت ‌این‌ تفاوت‌ مشاهده‌ می‌شود. به‌ عنوان‌ مثال‌ بین‌ یهودیانی‌ که‌ از شوروی‌ آمده‌اند فقط‌ ۱۰ هزار پزشک‌ وجود دارد اما بین‌ این گروه و یهودیانی‌ که‌ از حبشه‌ آمده‌اند و در حد پایینی‌ از سواد و تخصص ‌هستند نیز تفاوت‌ چشمگیری‌ وجود دارد.(۹۵)
بنابراین‌ شکل‌گیری‌ و ظهور طبقات‌ اجتماعی‌ در رژیم صهیونیستی‌ به‌ شدت‌ تحت‌ تأثیر ترکیب‌ شرقی‌ و غربی‌ بودن‌ یهودیان‌ است‌ و این که‌ یک‌ فرد در چه‌ طبقه‌ای‌ جای‌ می‌گیرد، تا حد زیادی‌ بستگی‌ به‌ منشأ مهاجرت‌ وی‌ و ارتباطش‌ با یکی‌ از دو گروه‌ اشکنازی‌ یا سفاردی‌ دارد. این ‌وضعیت‌ موجب‌ شده‌ است تا شکاف‌ بین‌ اشکنازی ها و سفارادی ها جنبه‌ طبقاتی‌ نیز پیدا کند. در یک ‌طرف‌ این‌ شکاف، یهودیان‌ اشکنازی‌ قرار دارند که‌ طبقه‌ ثروتمند جامعه‌ محسوب ‌می‌شوند و پست های‌ مهم‌ سیاسی‌ و تصمیم‌گیری‌ را در اختیار دارند و در طرف‌ دیگر آن‌ یهودیان ‌سفارادی‌ هستند که‌ طبقه‌ فقیر را تشکیل‌ می‌دهند، به‌ کارهای‌ پست‌ مشغولند و در تصمیم‌گیری های‌ کشور چندان‌ مشارکتی‌ ندارند.
ترکیب‌ جمعیتی‌ یهودیان‌ اشکنازی‌ و سفارادی‌ در رژیم صهیونیستی‌ در دوره‌های‌ مختلف ‌متفاوت‌ بوده‌ است‌. در سال های‌ اولیه‌ فعالیت‌ جنبش‌ صهیونیسم‌ تا زمان‌ تأسیس‌ رژیم صهیونیستی ‌در سال‌ ۱۹۴۸، یهودیان‌ اشکنازی‌ در اکثریت‌ بودند که‌ این‌ امر دلایل‌ متعددی‌ داشت‌. اول ‌این که‌ سران‌ و رهبران‌ جنبش‌ صهیونیسم‌ که‌ درصدد تأسیس‌ دولت‌ یهود بودند، بیشتر در کشورهای‌ اروپایی‌ فعالیت‌ داشتند؛ همین‌ حضور آنها در جوامع‌ اروپایی‌ و ارتباطشان‌ با یهودیان‌ مقیم‌ این‌ کشورها، خود به‌ عامل‌ مشوقی‌ برای‌ مهاجرت‌ یهودیان‌ سرزمین های‌ اروپایی ‌به‌ فلسطین‌ تبدیل شد. از سوی‌ دیگر، یهودیان‌ اروپا بیش‌ از یهودیانی‌ که‌ عمدتاً در سرزمین های‌ اسلامی‌ زندگی ‌می‌کردند تحت‌ فشار قرار داشتند و این‌ وضعیت‌ باعث‌ شد تا دعوت‌های‌ اولیه‌ جنبش ‌صهیونیسم‌ زیاد از سوی‌ یهودیان‌ شرقی‌ تبار، برعکس‌ غربی‌ تبارها مورد استقبال‌ قرار نگیرد، و‌ حتی‌ آنها (شرقی‌ تبارها) را نسبت‌ به‌ حوادث‌ احتمالی‌ آینده‌ و بر هم‌ خوردن‌ آرامش‌ و جریان زندگی‌ عادش‌شان‌ در کشورهای‌ منطقه‌ و آسیا و آفریقا به‌ شدت‌ نگران‌ سازد. ترکیب‌ جمعیتی‌ یهودیان‌ مهاجری‌ که‌ بصورت‌ جمعی‌ در سال های‌ قبل‌ از تشکیل‌ رژیم صهیونیستی‌ به‌ این ‌سرزمین‌ آمده‌اند، گواه‌ مناسبی‌ بر این‌ واقعیت‌ است‌ که‌ برنامه‌های‌ صهیونیسم‌ برای‌ تشکیل ‌یک‌ دولت‌ قومی‌ در فلسطین‌ چندان‌ مورد استقبال‌ یهودیان‌ شرقی‌ قرار نگرفته‌ بود، بطوری که‌ سهم‌ یهودیان‌ شرقی‌ از کل‌ مهاجرت ها در سال های‌ قبل‌ از سال‌ ۱۹۴۸، معادل‌ ۴/۱۰ درصد و سهم‌ یهودیانی‌ که‌ از اروپا و آمریکا به‌ رژیم صهیونیستی‌ آمده‌ بودند، ۶/۸۹ درصد می‌باشد.(۹۶)
حضور گسترده‌ یهودیان‌ غربی‌ (اشکنازی) در فلسطین‌ و ایجاد مؤسسات‌ و سازمان های‌ مختلف‌ یهودی، احداث‌ کیبوتص‌ها و موشاوها و سایر اقداماتی‌ که‌ مقدمات‌ تأسیس‌ ‌رژیم صهیونیستی‌ بودند، همگی‌ در همین‌ دوران‌ و توسط‌ یهودیان‌ غربی‌ تازه‌ مهاجر در این‌ سرزمین ‌پایه‌ریزی‌ شد. اما حضور یهودیان‌ شرقی‌ با تأخیر و دقیقاً زمانی‌ صورت‌ گرفت‌ که‌ نهادها و بخش های‌ مختلف‌ دولت‌ قومی‌ شکل‌ اصلی‌ خود‌ را پیدا کرده‌ بود. به‌ همین‌ خاطر یهودیان ‌غربی‌ در رژیم صهیونیستی‌ خود را پیشگامان‌ و مؤسسان‌ کشور و دولت‌ می‌دانند.(۹۷)
اگر چه‌ برتری‌ و غلبه‌ جمعیت‌ یهودیان‌ اشکنازی‌ نسبت‌ به‌ یهودیان‌ سفارادی‌ بعد از تأسیس‌ ‌رژیم صهیونیستی‌ حفظ‌ شد، اما به‌ تدریج‌ تغییر نمود‌ و موجب‌ بهبود وضعیت‌ یهودیان ‌سفارادی‌ در ترکیب‌ جمعیتی‌ رژیم صهیونیستی‌ گردید. این‌ امر تا حدی، ناشی‌ از افزایش‌ مهاجران‌ غیراروپایی‌ بود و تا حدی‌ نیز به بازگشت‌ برخی‌ مهاجران‌ اروپایی‌ پس‌ از مواجه‌ شدن‌ با شرایط‌ دشوار زندگی‌ در رژیم صهیونیستی‌ مربوط می شد.
پس‌ از تأسیس‌ رژیم صهیونیستی،‌ وضعیت‌ یهودیان‌ در کشورهای‌ اروپایی‌ و غیر اروپایی‌ (بویژه‌ کشورهای‌ اسلامی) دگرگون‌ شد. در حالی که‌ تا قبل‌ از تأسیس‌ رژیم صهیونیستی‌ یهودیان ‌کشورهای‌ اروپایی‌ مورد آزار و اذیت‌ قرار می‌گرفتند و یهودیان‌ مقیم‌ کشورهای‌ اسلامی‌ وضعیت‌ نسبتاً آرامی‌ داشتند، اما پس‌ از تأسیس‌ رژیم صهیونیستی‌ این‌ وضعیت‌ معکوس‌ شد، بطوری که‌ کشورهای‌ اروپایی‌ به‌ مدافع‌ حقوق یهودیان‌ تبدیل‌ شدند ولی‌ شرایط‌ زندگی‌ برای‌ یهودیان‌ مقیم‌ جوامع‌ اسلامی‌ و عربی‌، به ‌دلیل‌ مخالفت‌ این کشورها با رژیم صهیونیستی، دشوار گردید.
بعلاوه‌ تفاوت‌ سطح‌ رفاه‌ در جوامع‌ اروپایی‌ و شرقی‌ باعث‌ بازگشت‌ مهاجران‌ غربی‌ و اروپایی‌ به‌ کشورهای‌ خویش‌ در هنگام‌ رویارویی‌ با مباحث‌ و مشکلاتی‌ چون‌ ناامنی‌ و غیره‌ در رژیم صهیونیستی‌ می‌شد، ولی‌ یهودیان‌ کشورهای‌ اسلامی‌ و شرقی‌ چون‌ با جو ایجاد شده‌ در آن‌ کشورها علیه‌ خود مواجه‌ شده‌ بودند و از طرفی‌ رژیم صهیونیستی‌ نیز با اعطای‌ امتیازاتی‌ باعث‌ افزایش‌ رفاه‌ آنها نسبت‌ به‌ جوامع‌ قبلی‌ خود می‌شد، حاضر به‌ بازگشت‌ به‌ کشورهای‌ مبدأ مهاجرت ‌نبودند‌ و در رژیم صهیونیستی‌ باقی‌ می‌ماندند.
عامل‌ دیگر افزایش‌ جمعیت‌ یهودیان‌ سفارادی‌ در مقایسه‌ با یهودیان‌ اشکنازی‌، به ‌گرایش های‌ مذهبی‌ آنها برمی‌گردد، بطوری که‌ یهودیان‌ سفارادی‌ با برنامه‌های‌ تنظیم‌ خانواده‌ و کنترل‌ جمعیت‌ و سقط‌ جنین‌ مخالفند و آنها را برخلاف‌ اصول‌ اعتقادی‌ و مذهبی‌ خویش‌ می‌دانند، ولی‌ یهودیان‌ اشکنازی‌ با عدم‌ اعتقاد به‌ چنین‌ اصولی‌، ضمن‌ پیروی‌ از برنامه‌های ‌کنترل‌ جمعیت‌ و تنظیم‌ خانواده، سقط‌ جنین‌ را نیز مجاز می‌شمارند.
طبق‌ آمارها، نسبت‌ یهودیانی‌ که‌ زادگاهشان‌ در آسیا و آفریقا بود به‌ یهودیانی‌ که‌ در آمریکا و اروپا متولد شده‌اند در جمعیت‌ رژیم صهیونیستی‌ در سال‌ ۱۹۶۰، ۶/۲۷ درصد به‌ ۳۵ درصدبوده‌ است. این‌ نسبت‌ در سال‌ ۱۹۷۰، ۳/۲۶ درصد به‌ ۹/۲۷ درصد و در سال‌ ۱۹۸۰، ۵/۱۹درصد به‌ ۲۰ درصد بوده‌ است‌. اما به‌ یکباره‌ در دهه‌ ۱۹۹۰، نسبت‌ متولدین‌ در آسیا و آفریقا، به‌ متولدین‌ در اروپا و آمریکا در جمعیت‌ رژیم صهیونیستی‌، ۱۵ درصد به‌ ۱/۲۳ درصد شده‌ و در سال ‌۱۹۹۶، به نسبت بی سابقه ۵/۱۲ درصد به‌ ۹/۲۵ درصد رسیده‌ است‌ که‌ علت‌ اصلی‌ این‌ تغییر، تحولات‌ شوروی‌ سابق‌ و سرازیر شدن‌ سیل‌ مهاجران‌ روسی‌ به‌ سرزمین های اشغالی بود.(۹۸) بدین‌ ترتیب، به رغم‌ غلبه‌ اولیه‌ یهودیان‌ اشکنازی‌ بر یهودیان‌ سفارادی‌ بعد از گذشت‌ مدت‌ زمانی‌ از تأسیس‌ رژیم صهیونیستی‌، این‌ دو گروه‌ تقریباً به‌ وضعیت‌ تعادل‌ و برابر رسیده‌اند.
اما در کنار دو گروه‌ یهودیان‌ اشکنازی‌ و سفارادی‌، گروه‌ سومی‌ قرار می‌گیرند که به‌ صابرا معروفند. یهودیان‌ صابرا بر حسب‌ تعریف‌ و از لحاظ‌ نظری، همه‌ یهودیانی‌ هستند که‌ در خاک‌ فلسطین‌ زاده‌ شده‌اند، اما در عمل، فرزندان‌ یهودیان‌ شرقی‌ که‌ در خاک‌ فلسطین‌ متولد شده‌اند جزو صابراها به‌ شمار نمی‌آیند، بلکه‌ آن‌ گروه‌ از جوانان‌ اسرائیلی‌ که‌ سپیدپوست‌ بوده و دارای‌ سطح‌ بالای علمی‌ و فرهنگی‌ - یعنی‌ فرزندان‌ یهودیان‌ اشکناز - می‌باشند، جزو این گروه محسوب‌می‌شوند.(۹۹) شمار یهودیان‌ صابرا در سال‌ ۱۹۴۸، بالغ‌ بر ۳۵ درصد ساکنان‌ رژیم صهیونیستی‌ بود و در سال ۱۹۶۴، به‌ بیش‌ از ۳۹ درصد رسید (شامل‌ ۱۷ درصد سفاردی‌ و ۲۲ درصد اشکنازی). این رقم‌ در سال ۱۹۷۳ به‌ ۵۰ درصد و در سال ۱۹۸۹ به‌ ۶۴ درصد رسید و در سال ۱۹۹۳ به‌ ۹/۶۰ درصد بالغ‌ گردید.(۱۰۰)
اکثریت‌ جمعیت‌ صابراها، خود از خانواده‌ اشکنازی‌ یا سفارادی‌ متولد شده‌اند، لذا از نظر فرهنگی‌، مذهبی‌، موقعیت‌ اجتماعی‌ و پایگاه‌ اقتصادی‌ کاملاً به‌ یکی‌ از این‌ دو گروه ‌وابسته‌اند و جزئی‌ از آنها بشمار می‌آیند. از این‌ رو، اشکنازی ها و سفارادی ها همچنان‌ دو گروه ‌اصلی‌ شکل‌ دهنده‌‌ رژیم صهیونیستی‌ به‌ شمار می روند‌ و شکاف‌ میان‌ آنها یکی‌ از چالش های‌ عمده پیش‌ روی‌ این‌ دولت‌ محسوب‌ می‌شود.
آنچه‌ زمینه‌ فعال‌ شدن‌ این‌ شکاف‌ را در درون‌ جامعه‌ رژیم صهیونیستی‌ فراهم‌ می‌سازد، این‌ است ‌که‌ این‌ گروه های‌ یهودی‌ همه‌ وضعیت‌ یکسان‌ و برابری‌ ندارند و در مقایسه‌ با یکدیگر از وضعیت ‌تبعیض‌آمیزی‌ برخوردارند، بطوری که‌ مثلاً اشکنازی ها از امکانات‌ آموزشی‌ بهتری‌ نسبت‌ به‌ سفارادی ها برخوردارند. طبق‌ گزارش‌ ژوئیه‌ سال ۱۹۹۹، یهودیان‌ اروپایی‌ و آمریکایی‌ از سطح‌ بالاتری‌ از آموزش‌ نسبت‌ به‌ یهودیان‌ آسیایی‌ و آفریقایی‌ بهره‌ می‌برند، به‌ گونه‌ای‌ که‌ وضعیت ‌تبعیض‌آمیزی‌ بین‌ آنها در این‌ زمینه‌ حکمفرما است. به‌ عنوان‌ مثال‌ تنها ۱۴ درصد دانشجویان‌ دوره ‌دکتری‌ را یهودیان‌ شرقی‌ تشکیل‌ می‌دهند و معمولاً در دانشگاه ها و دانشکده‌های‌ درجه‌ اول ‌رژیم صهیونیستی، عمدتاً اشکنازی ها به‌ تحصیل‌ مشغولند.(۱۰۱)
در زمینه‌ تحصیلات‌ بالاتر از دوره متوسطه، یهودیان‌ اشکنازی‌ رقمی‌ بسیار بالاتر از یهودیان‌ سفارادی‌ دارند، بطوری که‌ ۵۳ درصد یهودیان‌ اشکنازی‌ تحصیلاتشان‌ بالاتر از دوره ‌متوسطه‌ است‌، در حالی که‌ تنها ۲۳ درصد از سفارادی ها چنین‌ وضعیتی‌ دارند. در زمینه‌ مشاغل‌، هم به‌ دلیل‌ پیشتازی‌ یهودیان‌ اروپایی‌ برای‌ تأسیس‌ دولت‌ رژیم صهیونیستی‌ و هم‌ به‌ خاطر موقعیت ‌برتر آنها از نظر تحصیلات، مشاغل‌ مهم‌ دولتی‌ نیز همواره‌ به‌ اشکنازی ها تعلق‌ دارد، بطوری که ‌نمایندگان‌ یهودیان‌ شرقی‌ در کنست‌ از ۸ عضو (۶/۶ %) در کنست‌ پنجم‌ (سال‌ ۱۹۶۱) به‌ ۳۱ عضو (۸/۲۵%) در کنست‌ یازدهم‌ افزایش‌ یافت، اما باز هم‌ نمی‌تواند با جمعیت‌ آنها متناسب باشد، خصوصاً اگر توجه‌ داشته‌ باشیم‌ یهودیان‌ شرقی‌ در سال‌ ۱۹۸۴، ۲/۳۶% جمعیت‌ یهود و عرب‌ رژیم صهیونیستی‌ را تشکیل‌ می‌دادند و با محاسبه‌ای‌ ساده‌ روشن‌ می‌شود که‌ نسبت‌ آنها در کنست‌ در همان‌ سال‌، بسیار کمتر از نیمی‌ از جمعیت‌ آنهاست.(۱۰۲)
پست‌ نخست‌وزیری‌ که‌ مهمترین‌ مقام‌ اجرایی‌ در اسرائیل‌ به شمار می رود، نیز همواره‌ در اختیار یهودیان‌ اشکنازی‌ بوده‌ است‌. در ۱۵ دولت‌ تشکیل‌ شده‌ از سال‌ ۱۹۴۸، جز سه‌ نفر (نتانیاهو، باراک‌ و شارون‌) که‌ متولد فلسطین‌ بوده‌اند، بقیه‌ زادگاهشان‌ اروپا بوده‌ است؛ البته‌ سه‌ نخست‌ وزیر اخیر نیز از پدران‌ اروپایی‌ متولد شده‌اند. نه‌ تنها مشاغل‌ مهم سیاسی، بلکه‌ مشاغل‌ مهم‌ اداری‌ و همچنین‌ بخش‌ عمده‌ کارکنان‌ دولت‌ را یهودیان‌ اروپایی‌ تشکیل‌ می‌دهند. براساس‌ برآوردها، تنها ۳ درصد کارکنان‌ دولت‌ در رژیم صهیونیستی‌ یهودیان‌ شرقی‌ هستند.(۱۰۳) مشاغل‌ مهمی‌ چون‌ پزشکی، مهندسی‌، وکالت‌، استادی ‌دانشگاه، مراکز تحقیقاتی‌ و دبیری‌ چه‌ در مراکز و مؤسسات‌ دولتی‌ و چه‌ در مؤسسات‌ خصوصی ‌و غیر دولتی‌ عمدتاً در اختیار یهودیان‌ غربی‌ تبار است.
اختلاف‌ طبقاتی‌ بین‌ یهودیان‌ غربی‌ و یهودیان‌ شرقی‌، توزیع‌ نامناسب‌ ثروت‌ در میان‌ آنها و نابرابری‌ در بهره‌مندی‌ از موقعیت‌های‌ سیاسی، اداری‌ و شغلی‌، سطح‌ رفاه‌ گروه های ‌مختلف‌ را تحت‌ تأثیر قرار داده‌ و باعث‌ شده‌ است اشکنازی ها از سطح‌ زندگی‌ و رفاه‌ مناسبی‌ برخوردار باشند، در حالی که‌ شرقی‌ تبارها سطح‌ زندگی‌ پایینی‌ دارند و بسیاری‌ از آنها در شرایط زیر خط‌ فقر زندگی‌ می‌کنند. توزیع‌ جمعیت‌ دو گروه‌ یهودیان‌ اشکنازی‌ - سفارادی‌ بخوبی‌ این ‌تمایز را نشان‌ می‌دهد.
توجه‌ به‌ محل‌ استقرار اشکنازی ها و سفارادی ها، نشان‌ می‌دهد که‌ شکاف‌ بین‌ این‌ دو علاوه‌ بر جنبه‌ قومی‌ و طبقاتی، ماهیتی جغرافیائی‌ نیز دارد، زیرا اولین‌ یهودیانی‌ که‌ وارد رژیم صهیونیستی‌ شده‌ و در دشت‌ ساحلی‌ اطراف‌ تل‌آویو ساکن‌ شدند و بعدها‌ رژیم صهیونیستی‌ را تأسیس‌ کردند تبار اروپایی‌ داشتند و اشکنازی‌ بودند. پس‌ از تأسیس‌ رژیم صهیونیستی، این‌ سیاستمداران‌ سیاستی‌ را در پیش‌ گرفتند، با این‌ هدف‌ که‌ مهاجران‌ جدید را (که‌ اکثراً یهودیان‌ شرقی‌ بودند) در مناطق‌ حاشیه‌ای‌ کم‌ جمعیت‌ مثل‌ صحرای نقب‌ پخش‌ نمایند. حدود ۸۰ درصد یهودیانی‌ که‌ در نقب‌ زندگی‌ می‌کنند، تبار غیر اروپایی‌ دارند و در برخی‌ شهرها مثل‌ شلومی، هازور و نتیوت،‌ بیش‌ از ۹۵ درصد ساکنان‌ به‌ دلیل‌ تبار خود سفاردی‌ هستند.(۱۰۴)
سیاست‌ اسکنان‌ دادن‌ یهودیان‌ شرقی‌ تبار در مناطق‌ دور افتاده، بد آب‌ و هوا، بدون‌ امکانات‌ و دارای‌ ضریب‌ امنیتی‌ کم‌ و ریسک‌ بالا (به‌ دلیل‌ حملات‌ مبارزان‌ فلسطینی‌ و لبنانی) باعث‌ شده‌ تا برخی‌ آن‌ را سیاست‌ «سپر بلا قرار دادن‌ یهودیان‌ شرقی‌ تبار» جهت‌ حفظ‌ امنیت ‌و آسایش‌ یهودیان‌ غربی‌ تبار بدانند و با بدبینی‌ به‌ آن‌ بنگرند. علی‌رغم‌ قرار گرفتن‌ یهودیان ‌شرقی‌ تبار در رده‌های‌ پایین‌ هرم‌ اجتماعی‌ در جامعه‌ رژیم صهیونیستی، به‌ لحاظ‌ موقعیت های‌ مختلف ‌اجتماعی، سیاسی، اقتصادی‌، شغلی‌ و...، از دیدگاه‌ اشکنازی ها شأن‌ و مقام‌ آنها به‌ عنوان‌ یک ‌یهودی‌ نیز مورد تردید است‌ و از این‌ جهت‌ یهودیان‌ شرقی‌ همواره‌ مورد تحقیر قرار می‌گیرند.
با این که‌ سال ها از تأسیس‌ رژیم صهیونیستی‌ می‌گذرد، هنوز یهودیان‌ غربی تبار، یهودیان‌ شرقی‌ را نمی‌پذیرند و از پذیرش‌ آنها میان‌ خود امتناع‌ ‌می ورزند و خود را بالاتر از آنها می‌دانند و آنها را به کهنه‌پرستی‌ (stereotypes) با سرشت‌ سلبی‌ و انفعالی‌ متهم می کنند. چه‌ بسا که‌ یهودیان‌ غربی، یهودیان‌ شرقی‌ بخصوص‌ مراکشی‌ها را یاغی، متخلف‌ و سرکش‌ توصیف‌ می نمایند و در برقراری‌ روابط‌ اجتماعی‌ با آنها عدم‌ تمایل‌ خود را آشکارا بروز می‌دهند. تحقیقی‌ که‌ «یوحنان‌ پیرس» در اواخر دهه‌ ۶۰، از دانش‌آموزان‌ مدارس‌ متوسطه‌ یهودی‌ که‌ دانش‌آموزان‌ آن‌ را افرادی‌ از طوایف‌ غربی‌ تشکیل‌ می‌دادند به عمل‌ آورد، نشان‌ داد که‌ فقط‌ ۳۹% این‌ دانش‌آموزان‌ تمایل‌ به ‌ازدواج‌ با افرادی‌ از طوایف‌ شرقی‌ دارند و فقط‌ ۶۳% آنها آمادگی‌ کامل‌ خود را برای‌ سکونت ‌در جوار یهودیان‌ شرقی‌ اعلام‌ کردند.(۱۰۵)
این‌ وضعیت‌ تبعیض‌آمیز تنها در رفتار افراد عادی‌ نیست، بلکه‌ در دستگاه‌ مذهبی‌ و حکومت‌ نیز رسوخ‌ دارد، بطوری که‌ یهودیان‌ اتیوپی‌ که‌ به‌ «فلاشا» معروفند از سوی‌ دستگاه ‌مذهبی‌ یهودیان‌ تا سال‌ ۱۹۹۷، به‌ عنوان‌ یهودی‌ به‌ رسمیت‌ شناخته‌ نشده‌ بودند و از این‌ جهت، دولت‌ نیز نمی‌توانست‌ آنها را به ‌عنوان‌ یهودی‌ و شهروند رژیم صهیونیستی‌ بپذیرد، بعلاوه ‌بعد از موافقت‌ خاخام ها و مهاجرت‌ آنها به‌ رژیم صهیونیستی‌، در محله‌های‌ فقیرنشین‌ و شهرک های‌ دوردست‌ اسکان‌ داده‌ و به‌ کارهای‌ پست‌ گمارده شدند؛ هنوز هم‌ یهودیان ‌اتیوپیایی‌ از پایین‌ترین‌ طبقات‌ در رژیم صهیونیستی‌ محسوب‌ می شوند‌ و زیر خط‌ فقر زندگی‌ می‌کنند.(۱۰۶)
این‌ وضعیت‌ در خصوص‌ یهودیان‌ هندی‌ و یهودیان‌ سیاه‌ نیز حاکم‌ است، بطوری که‌ رهبران‌ مذهبی‌ در رژیم صهیونیستی‌ در دهه‌ ۱۹۶۰، یهودیان‌ هندی‌ را نژاد ناخالص اعلام‌ و بر این‌ اساس ‌ازدواج‌ با آنها را از این‌ جهت‌ که‌ موجب‌ از بین‌ رفتن‌ خلوص‌ نژاد یهودی‌ می‌شود، ممنوع‌ کردند‌ و خواستار آن‌ شدند که‌ هر یهودی‌ هندی‌ قبل‌ از ازدواج‌ باید پاک‌ بودن‌ نژاد خود را به‌ اثبات‌ برساند. این‌ امر اعتراضات‌ و اعتصاباتی‌ را در رژیم صهیونیستی‌ از سوی‌ این‌ گروه‌ یهودیان‌ در پی‌ داشت‌ که‌ اگر چه‌ نشانه‌هایی‌ جهت‌ رفع‌ این‌ تبعیض‌ از سوی‌ دستگاه‌ مذهبی‌ ایجاد شد، ولی‌ عملاً گام ‌مؤثری‌ در این‌ زمینه‌ برداشته‌ نشد.(۱۰۷)
در مورد یهودیان‌ سیاه‌ نیز این‌ تبعیضات‌ وجود داشت‌ که‌ منجر به‌ شکل‌گیری ‌اعتراضات‌ آنها در دهه‌ ۷۰، با نام‌ «جنبش‌ پلنگ‌ سیاه» شد و در دهه ۸۰ نیز ادامه‌ یافت‌ و باعث ‌وارد آمدن‌ فشارهایی‌ به‌ دولت‌ صهیونیستی‌ شد، که‌ نهایتاً رژیم صهیونیستی‌ در سال‌ ۱۹۹۰ پذیرفت ‌که‌ یهودیان‌ سیاه، با ویزای‌ توریستی‌ اجازه‌ ورود به‌ رژیم صهیونیستی‌ و یا حق‌ اشتغال‌ را داشته‌ باشند. یک سال‌ بعد، به‌ آنها اجازه‌ اقامت‌ ۵ ساله‌ در رژیم صهیونیستی‌ را دادند که‌ با پایان‌ این‌ مدت‌ در سال‌ ۹۵ دوباره‌ برای‌ یک‌ دوره‌ سه‌ ساله‌ تمدید شد. ولی‌ علی‌رغم‌ این‌ اجازه‌ و حق‌ اقامت‌، هنوز یهودی ‌بودن‌ آنها محل‌ تردید است و به‌ عنوان‌ شهروندان‌ درجه‌ ۲ و ۳ و حتی‌ پایین‌تر شناخته‌ می‌شوند.(۱۰۸)
کشمکش‌ و منازعات‌ اجتماعی‌ مابین‌ دو گروه‌ اشکنازی‌ - سفارادی‌ در عرصه‌ سیاست ‌رژیم صهیونیستی‌ به‌ خوبی‌ قابل‌ مشاهده‌ است. از سال‌ ۱۹۷۷، سفارادیم‌ها به‌ جناح‌ راست‌ رأی‌ داده‌اند تا به‌ سلطه‌ اشکنازها بر حزب‌ کارگر اعتراض‌ کنند. اما اشکنازها همچنان‌ توانسته‌اند در برابر اعتراض‌ کسانی‌ که‌ از این‌ تبعیض‌ به‌ تنگ‌ آمده‌اند بایستند و تصریح‌ کنند که‌ هرگز برای‌ حفظ‌ منافع‌ خود تلاش‌ نکرده‌اند. کشمکش‌ها و تبعیض‌ها حتی‌ به‌ عرصه‌ انتصابات‌ سیاسی‌ نیز سرایت‌ کرده‌ است، مثلاً هنگامی‌ که‌ "اسحاق مردخای"، وزیر دفاع‌ وقت‌ رژیم صهیونیستی‌ ژنرال‌ ایرانی‌تبار، "شائول‌ موفاز" را نامزد جانشینی‌ ولنائی‌ (اشکناز) برای‌ ریاست‌ ستاد ارتش‌ کرد‌، روزنامه ‌«هاآرتص‌» شدیداً به‌ او تاخت‌. تحلیل‌گر نظامی‌ این‌ روزنامه، انتخاب‌ موفاز را تهدیدی‌ برای ‌امنیت‌ ملی‌ برشمرد و یادآور شد که‌ تعیین‌ شخصی‌ به‌ دلیل‌ پیوندهای‌ نژادی‌، طبیعت‌ و ارزش های‌ حاکم‌ بر ارتش‌ را به‌ خطر می‌اندازد.(۱۰۹) یا «دیوید حمو» سردبیر پیشین‌ مجله‌ صهیونیستیی‌ «عثون‌ احر» می‌نویسد: «وقتی‌ سفارادیم‌ها خواستار برابری‌ می‌شوند، همیشه‌ یک ‌پاسخ‌ را از اشکنازها می‌شنوند. هنگامی‌ که‌ یک سفاردیم‌ نامزد احراز پستی‌ می‌شود، اشکنازها از این‌ گوشه‌ و آن‌ گوشه‌ به‌ ایرادگیری‌ می‌پردازند و شایستگی‌ او را زیر سئوال‌ می‌برند. زمانی که ‌توزیع‌ عادلانه‌ بودجه‌ میان‌ دو گروه‌ خواسته‌ می‌شود، صدای‌ یهودیان‌ اشکناز درمی‌آید که‌ این‌ کار جامعه‌ و نهادهای‌ حکومتی‌ را به‌ خطر می‌اندازد. چنین‌ واکنش هایی‌ از سوی‌ اشکنازها طبیعی‌ است‌ و از تنگ‌ نظری‌ آنها نسبت‌ به‌ دیگران‌ و حس خودبرتربینی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد.»(۱۱۰)
اما علی‌رغم‌ شکاف‌ عمیقی‌ که‌ همچنان‌ میان‌ یهودیان‌ غرب‌ و یهودیان‌ شرق برقرار است‌، طوایف‌ شرقی‌ یهود در حال‌ حل شدن (Assimilation) در فرهنگ‌ اشکنازی ‌غرب‌ هستند و «از تمام‌ یا تقریباً کل‌ میراث‌ فرهنگی‌ خود» تخلیه‌ شده‌، فرهنگ‌ غرب‌ را جایگزین‌ آن‌ نموده‌اند. این‌ مسئله‌ باعث‌ گسترش‌ بیش‌ از پیش‌ سلطه‌ فرهنگی‌ اشکنازی ها شده است.
بطور خلاصه‌، فرهنگ‌ حاکم‌ امروز میان‌ تمام‌ طوایف‌ یهود ساکن‌ در رژیم صهیونیستی‌، فرهنگی غربی‌ است‌ که‌ اشکنازی ها آن‌ را از کشورهای‌ خود به‌ همراه‌ آورده‌اند و مشارکت‌ یهودیان‌ شرقی در فرهنگ‌ نوین‌ رژیم صهیونیستی‌ بسیار اندک‌ بوده‌ است و می‌توان‌ آن‌ را به‌ تعداد انگشت های‌ دست‌ دانست. در واقع‌ این‌ فرهنگ‌ به‌ پخت‌ انواع‌ غذاهای‌ شرقی‌ و کارهای‌ دستی‌ (مثل‌ گلدوزی‌ و سبدبافی) و موسیقی‌ شرقی‌ و تلفظ‌ صحیح‌ زبان‌ عبری‌ منحصر شده‌ است.(۱۱۱)
د) شکاف‌ میان‌ راست‌ و چپ‌
مطالعه‌ احزاب‌ در رژیم صهیونیستی‌ ما را با طیف‌ وسیعی‌ از احزاب‌ و گروه های‌ سیاسی‌ آشنا می‌سازد. این‌ طیف‌ شگفت‌انگیز قبل‌ از هر چیز نمایانگر ناهمگونی‌ اجتماعی‌ در ‌جامعه‌ای‌ است‌ که‌ اعضای‌ آن‌ از سرزمین های‌ مختلف‌ با فرهنگ ها، زبان ها و طرز فکرهای‌ گوناگون، و ‌تنها زیر چتر وابستگی‌ دینی‌ در مکانی‌ که‌ آن‌ را «سرزمین‌ موعود» یا «ارض‌ رژیم صهیونیستی» می‌خوانند، گرد آمده‌اند. از دیگر سو، بسیاری‌ از احزاب‌ نتیجه‌ انشعاب های‌ متعدد در احزاب ‌مادر هستند که‌ غالباً بر اثر اختلاف‌ سلیقه‌ و برخورد منافع‌ فردی‌ بین‌ سران‌ و گردانندگان‌ آن‌ بوجود آمده‌اند.
براساس‌ یک‌ تقسیم‌ بندی‌ کلی، احزاب‌ سیاسی‌ در رژیم صهیونیستی‌ را می‌توان‌ با توجه‌ به ‌اختلافات‌ ایدئولوژیک‌ حول‌ سه‌ مسئله‌ تعیین‌ سرنوشت‌ مناطق‌ اشغالی‌، رابطه‌ دین‌ و دولت‌ و نیز نظام‌ اقتصادی‌ به‌ سه‌ گروه‌ چپ، راست‌ و دینی‌ تقسیم‌ بندی‌ نمود. اگر چه‌ همه‌ این‌ احزاب ‌در یک‌ ایده‌ واحد یعنی‌ صهیونیسم‌ متفق‌الرأی‌ هستند و هدف‌ همه‌ آنها نیز تا سال‌ ۱۹۴۸، برپایی‌ رژیم صهیونیستی‌ بود و از آن‌ پس‌ تاکنون‌ نیز حفظ‌ قدرت‌ و هویت‌ یهودی‌ آن‌ و ادامه‌ تفوق اقتصادی‌، سیاسی‌، نظامی‌ بر همسایگان‌ عرب‌‌ است. علی‌رغم‌ وجود احزاب‌ و گروه های‌ متعدد سیاسی‌ در رژیم صهیونیستی‌، می‌توان‌ دو ائتلاف‌ یا گروه‌بندی‌ عمده‌ را ذکر نمود که‌ در ذیل‌ دو تقسیم‌ بندی‌ احزاب‌ دست‌ چپی‌ موسوم‌ به‌ کارگری‌ و احزاب‌ دست‌ راستی‌ معروف‌ به‌ لیکودی‌ جای‌ می‌گیرند.
۱) گروه‌ احزاب‌ دست‌ چپی ‌(کارگری‌)
منشأ پیدایش‌ احزاب‌ کارگری‌ در فلسطین اشغالی،‌ در موج‌ مهاجرت‌ یهودیان‌ از اروپای‌ شرقی‌ و مرکزی‌ به‌ فلسطین‌ که‌ در اوایل‌ قرن‌ بیستم‌ (۱۹۱۴-۱۹۰۵) صورت‌ گرفت‌، نهفته‌ است‌. در آن ‌زمان، مهاجران‌ اروپایی‌ دو حزب‌ کارگری‌ در فلسطین‌ تشکیل‌ دادند: «حزب‌ کارگران‌ صهیون‌» با گرایش های‌ سوسیالیستی‌ و «حزب‌ کارگران‌ جوان» که‌ چندان‌ موافقتی‌ با سوسیالیسم‌ نداشت‌.(۱۱۲)
شایان‌ ذکر است‌ که‌ گرایش‌ سوسیال‌ صهیونیسم‌ که‌ نمود آن‌ در سازمان های‌ کارگری‌ و تشکلات‌ سوسیال‌ صهیونیستی‌ مهاجران‌ اولیه‌ به‌ فلسطین‌ تجلی‌ یافته‌ است، ریشه‌ در افکار یک صهیونیست‌ روسی‌ به‌ نام‌ "بوروشوف‌" (۱۸۸۱-۱۹۹۷) دارد. بوروشوف‌ در کتابی‌ با عنوان‌ «مسئله‌ قومیت‌ و مبارزه‌ طبقاتی» که‌ در سال‌ ۱۹۵۰ منتشر گردید، کوشید صهیونیسم‌ را با اصول‌ مارکسیسم‌ هماهنگ‌ سازد. صهیونیست‌ دیگر روسی‌ بنام‌ «آرون‌ دیوید گوردون» بانی نظریه‌ «دین‌ کار» نیز در پیدایش‌ این‌ گرایش ها سهمی‌ بسزا داشته‌ است‌.(۱۱۳)
گروه‌ مهاجران‌ موسوم‌ به‌ غیر حزبی‌ها در سال‌ ۱۹۱۹ همراه‌ با «حزب‌ کارگران‌ صهیون‌»، حزب‌ جدیدی بنام‌ «اتحادیه‌ کار» بوجود آوردند و یکسال‌ بعد دو حزب‌ «اتحادیه‌ کار» و «کارگران‌ جوان» نیز با تشریک‌ مساعی‌ یکدیگر «اتحادیه‌ کل‌ کارگران‌ یهود» یا «هیستادروت» را بوجود آوردند، که‌ هم اکنون‌ نیز یکی‌ از مراکز قدرت‌ در رژیم صهیونیستی‌ محسوب‌ می‌شود.
در سال ۱۹۳۰، از ادغام‌ دو حزب‌ «اتحادیه‌ کار» و «کارگران‌ جوان»، حزب‌ بزرگ‌ «کارگران‌ اسرائیل» معروف‌ به‌ «ماپای» به‌ رهبری‌ «دیوید بن‌ گوریون» تأسیس‌ شد. گرایش‌ اصلی‌ این‌ حزب‌، سوسیالیسم‌ پراگماتیک‌ بود که‌ با مارکسیسم‌ فاصله‌ زیادی‌ داشت. اختلاف‌ بین‌ دو جناح ‌منجر به‌ انشعاب‌ در ماپای‌ در سال‌ ۱۹۴۴ شد و چپگرایان‌ پس‌ از جدا شدن‌ از حزب‌ مادر، تشکیلات‌ جدیدی‌ بنام‌ «جنبش‌ برای‌ اتحاد کار» ایجاد کردند. بعدها این‌ جنبش‌ با حزب‌ «کارگران‌ چپگرای‌ صهیون» متحد شدند‌ و در سال ۱۹۴۸ همراه‌ با جنبش‌ دست‌ چپی‌ «پاسدار جوان»، «حزب‌ متحد کارگران‌» معروف‌ به‌ «ماپام» را تأسیس‌ کردند.(۱۱۴)
بدین‌ ترتیب‌، همزمان‌ با تشکیل‌ رژیم صهیونیستی‌ در سال‌ ۱۹۴۸، دو حزب‌ کارگری‌ در صحنه‌ سیاسی‌ وجود داشت‌: حزب‌ بزرگ تر ماپای‌ با گرایش‌ سوسیالیستی‌ پراگماتیک‌ و حزب‌ کوچک تر ماپام‌ با گرایش‌ سوسیالیستی‌ - مارکسیتی‌. در سال ۱۹۵۴، گروه‌ «جنبش‌ برای‌ اتحاد کار» پس از جدا شدن‌ از ماپام‌ «حزب‌ اتحادیه‌ کار - کارگران‌ صهیون» را تشکیل‌ داد. در سال ۱۹۶۵ بر اثر اختلافات‌ میان‌ بن‌ گوریون‌، رهبر حزب‌ ماپای‌ - با حمایت‌ چهره‌های‌ جوان‌ چون‌ "موشه‌ دایان " و "شیمون‌ پرز" - و رهبران‌ قدیمی‌ چون‌ "لوی‌ اشکول"، "گلدامایر" و "بنیامین‌ سابیر"، بحران‌ شدیدی‌ در حزب‌ ماپای‌ ایجاد شد و منجر به‌ شکست‌ بن‌ گوریون‌ و طرفدارانش‌ در حزب‌ گردید و آنها با انشعاب‌ از حزب، حزب‌ دیگری‌ به‌عنوان‌ «فهرست کارگران‌ اسرائیل» معروف‌ به‌ «رافی» را تشکیل‌ دادند و بدین‌ ترتیب‌ تعداد احزاب‌ کارگری‌ به‌ چهار حزب‌ رسید.(۱۱۵)
در سال‌ ۱۹۶۸، سه‌ حزب‌ ماپای، اتحاد کار و رافی‌ در یکدیگر ادغام‌ شدند‌ و حزب‌ کار رژیم صهیونیستی‌ (حزب‌ کنونی‌) را بوجود آوردند. این‌ حزب‌ که‌ اکنون‌ بدنه‌ اصلی‌ جناح‌ چپ ‌صهیونیستی‌ را در رژیم صهیونیستی‌ تشکیل‌ می‌دهد، از زمان‌ تأسیس‌ تا کنون‌ دچار انشعابات‌ و اختلافات‌ متعددی‌ گشته‌ است‌.
اگر چه‌ در جناح‌ چپ‌ احزاب‌ رژیم صهیونیستیی‌ می‌توان‌ از احزابی‌ چون‌ میرتس، شینوی‌، ماپام‌ و راتس‌ نام‌ برد، ولی‌ تمرکز اصلی‌ ما در اینجا بر‌ روی‌ ایدئولوژی، برنامه‌ها و تفکر حزب‌ کار رژیم صهیونیستی‌ به‌ عنوان‌ جبهه‌ چپ‌ متمرکز خواهد بود. از بدو تأسیس‌ رژیم صهیونیستی‌ تا سال‌ ۱۹۷۷، یعنی‌ سال‌ به قدرت‌ رسیدن‌ "مناخیم‌ بگین"‌ از حزب‌ لیکود، نخست‌ وزیرانی‌ که‌ در رأس‌ قدرت‌ بودند یعنی‌ بن‌ گوریون، موشه‌ شارت، لوی‌ اشکول، گلدامایر و اسحاق رابین، همگی‌ از حزب‌ کارگر بودند. چهار جنگ‌ مهم‌ اعراب‌ و رژیم صهیونیستی‌ (۱۹۴۸، ۱۹۵۶، ۱۹۶۷، ۱۹۷۳) هم‌ در زمان‌ حاکمیت‌ این‌ حزب‌ رخ‌ داد. همچنین‌ طی‌ حاکمیت‌ حزب‌ کار شاهد قتل‌ عام‌های‌ وسیع‌ مردم‌ فلسطین‌ توسط‌ صهیونیست ها هستیم‌؛ از جلمه‌ قتل‌عام‌ دیریاسین‌ در سال‌ ۱۹۴۸، قتل‌عام‌ ‌دهکده قیبه‌ در سال‌ ۱۹۵۳، قتل‌عام‌ غزه‌ در سال‌ ۱۹۵۶، قتل‌عام‌ کفر قاسم‌ در سال‌ ۱۹۵۶ و قتل‌عام‌ زعتر.(۱۱۶)
در سال‌ ۱۹۷۷ با شکست‌ حزب‌ کارگر، حزب‌ لیکود جای‌ آن‌ را گرفت‌ و تا سال‌ ۱۹۸۴ عهده‌دار قدرت‌ بود، اما در این‌ سال‌ ناچار به‌ تقسیم‌ قدرت‌ با کارگر شده‌ و به‌ ائتلاف‌ تن‌ داد که ‌این‌ ائتلاف‌ تا سال‌ ۱۹۹۰ طول‌ کشید، اما در سال‌ ۱۹۹۲ مجدداً حزب‌ کار پیروز شد و دوباره‌ قدرت‌ در سال‌ ۱۹۹۶ به‌ لیکود واگذار و "بنیامین‌ نتانیاهو" نخست‌وزیر شد که تصدی او‌ تا سال‌ ۱۹۹۹ و روی‌ کار آمدن‌ باراک‌ از حزب‌ کارگر ادامه‌ داشت‌، اما مجدداً در سال‌ ۲۰۰۱ با روی‌ کار آمدن ‌شارون‌ از لیکود این‌ حزب‌ به قدرت‌ رسید که‌ به‌ علت‌ نرسیدن‌ به‌ حد نصاب‌، مجبور به‌ ائتلاف‌ با حزب‌ کارگر و تشکیل‌ دولت‌ وحدت‌ ملی‌ شد.
از لحاظ‌ پایگاه‌ و جایگاه‌ اجتماعی‌ - مردمی، حزب‌ کارگر نماینده‌ منافع‌ سیاسی‌ طبقات ‌گسترده‌ و گروه های‌ مختلفی‌ در رژیم صهیونیستی‌ می‌باشد و علی‌رغم‌ این که‌ حزب‌ همچنان‌ خود را دست‌ چپی‌ و اشتراکی‌ مطرح‌ می‌کند، اما میان‌ اقشار مختلف‌ طبقه‌ متوسط‌ از تأیید انتخاباتی ‌بالایی‌ حتی‌ بیش‌ از حزب‌ لیکود برخوردار است، لیکودی‌ که‌ میان‌ طبقه‌های‌ کارگر روزمزد نفوذ بسیار دارد. بهرحال، اکثر یهودیان‌ غربی‌ که‌ اغلب‌ طبقات‌ بالای‌ جامعه‌ را تشکیل ‌می‌دهند به‌ حزب‌ کارگر و اکثر یهودیان‌ شرقی که‌ اغلب‌ طبقات‌ پایین‌ جامعه‌ را تشکیل‌ می‌دهند به‌ لیکود و احزاب‌ دست‌ راستی‌ رأی‌ داده‌اند. همچنین‌ حزب‌ کارگر این‌ شانس‌ را دارد که‌ از تأیید اکثر اعضای‌ کیبوتص ها و موشادها که‌ تابع‌ «جنبش‌ کیبوتص‌ متحد» هستند و زیر نظر حزب ‌فعالیت‌ می‌کنند، برخوردار باشد.(۱۱۷)
بطور کلی‌، حزب‌ کارگر رژیم صهیونیستی‌ حزب‌ «یقه‌ سفیدها» است‌ که‌ طرفدارانی‌ نیز در بین‌ «یقه ‌آبی‌ها» دارد. تقریباً همه‌ رهبران‌، مؤسسان‌ و حتی‌ کادرهای‌ اصلی‌ این‌ حزب‌ از یهودیان‌ اروپای ‌شرقی‌ و مرکزی‌ هستند و گروه های‌ سنی‌ بالای‌ ۵۰ سال‌ غالباً به‌ این‌ حزب‌ رأی‌ می‌دهند و بطور طبیعی، پایگاه‌ اجتماعی‌ آن‌ نیز میان‌ یهودیان‌ غربی‌ تبار (اشکنازی) است‌ و نقش ‌یهودیان‌ سفاردی‌ (شرقی‌ تبار) در آن‌ اندک‌ است‌. از دید سیاسی‌ حزب‌ کارگر، مدعی‌ صلح‌ با فلسلطینی ها و اعراب‌ بر اساس‌ دست‌ یافتن ‌بر راه‌حل‌ میانی‌ - منطقه‌ای‌ در مورد سرزمین های‌ اشغالی‌ و بلندی های‌ جولان‌ است، همچنین‌ با انضمام‌ یا عقب‌نشینی‌ کامل‌ از سرزمین های‌ اشغالی‌ با توجه‌ به‌ دو بیانه‌ ۲۴۲ و ۳۳۸ شورای ‌امنیت‌ البته‌ بر حسب‌ تفسیری‌ که‌ از آن‌ دارد، مخالف‌ است.
حزب‌ آماده‌ گفتگو با شخصیت ها و گروه های‌ فلسطینی‌ می‌باشد، به‌ شرط‌ آن که‌ این‌ افراد و گروه ها رژیم صهیونیستی‌ را به‌ رسمیت‌ یشناسند و مخالف‌ تروریسم‌ و با دو بیانه‌ ۲۴۲ و ۳۳۸ شورای ‌امنیت‌ موافق‌ باشند. یافتن‌ راه‌حل‌ میانی‌ برای‌ منطقه، اعتراف‌ و به رسمیت‌ شناخت‌ حقوق ملی ‌و میهنی‌ فلسطینی ها، انجام‌ گفتگوهای‌ چند مرحله‌ای‌ صلح، شرکت‌ اردن‌ در گفتگوهای‌ دائمی‌ حل‌ اختلافات، باقی‌ ماندن‌ قدس‌ به‌ عنوان‌ شهری‌ یکپارچه‌ زیر سلطه‌ رژیم صهیونیستی، اصرار بر این که ‌زمین های‌ کرانه‌ رود اردن‌ و شمال غرب‌ بحرالمیت‌ زیر سلطه‌ رژیم صهیونیستی، مرزهای‌ امنیتی‌ این ‌رژیم‌ را تشکیل‌ دهند، متوقف‌ کردن‌ اسکان‌ به‌ استثنای‌ مناطق‌ اطراف‌ قدس‌ و زمین های‌ کرانه‌ رود اردن‌ و حل‌ مشکل‌ پناهندگان‌ خارج از مرزهای‌ رژیم صهیونیستی‌ و... از مهمترین‌ برنامه‌ها و ایدئولوژی‌ حزبی‌ حزب‌ کارگر می‌باشد.(۱۱۸)
در زمینه‌های‌ اقتصادی‌ - اجتماعی‌، حزب‌ کارگر در برنامه‌ های انتخاباتی‌اش‌ خواهان ‌اقتصادی‌ مختلط‌ و رقابتی‌ مرکب‌ از سه‌ بخش‌ خصوصی، دولتی‌ و عمومی‌ هیستادروتی‌ - که‌ براساس‌ اصول‌ اقتصاد و تجارت‌ و به‌ دور از هر گونه‌ تبعیض‌ اداره‌ شود و همگان‌ بطور یکسان‌ از آن‌ بهره‌گیرند – می شود. همچنین‌ برنامه‌ متعهد می‌شود، نظات‌ دولت‌ به‌ رهبری‌ حزب‌ کارگر و دخالت‌ آن‌ در فعالیت های‌ اقتصادی‌ معمول‌ و مستقیم‌ حتی‌المقدور کاهش‌ یابد و برای ‌خصوصی‌سازی‌ طرح های‌ اقتصادی‌ تلاش‌ کنند. در این‌ برنامه‌ همچنین‌ بر لزوم‌ تداوم‌ خدمات‌اجتماعی‌ و درمانی‌ دولت‌ و بخش‌ عمومی‌ به‌ شهروندان‌ تأکید شده‌ است‌.(۱۱۹)
بنابراین‌ از دیدگاه‌ این‌ گروه، اختلافاتی‌ در زمینه‌های‌ نحوه‌ برخورد با فلسطینیان‌ و نیز سیاست های‌ داخلی‌ اقتصادی‌ با گروه های‌ دست‌ راستی، خصوصاً حزب‌ لیکود وجود دارد. اگر چه‌ گرایش های‌ سوسیالیستی‌ این‌ حزب‌ در مقایسه‌ با قبل کمرنگ‌ شده‌، اما این‌ به‌ معنای‌ هماهنگی‌ کامل‌ آن‌ با سیاست های‌ لیبرالیستی‌ و خصوصی‌سازی‌ که‌ حزب‌ لیکود مدافع ‌سرسخت‌ آن‌ است، نمی‌باشد. در زمینه‌ برخورد با فلسطینیان‌ نیز گرایش های‌ صلح‌ طلبانه‌ و رسیدن‌ به‌ یک‌ راه‌حل‌ میانه‌ در این‌ گروه‌ بیشتر به‌ چشم‌ می‌خورد، در حالی که‌ احزاب‌ دست‌راستی‌ (خصوصاً لیکود) با واگذاری‌ کوچک ترین‌ امتیازی‌ به‌ فلسطینی ها جهت‌ رسیدن‌ به‌ صلح‌ مخالفند.
۲) گروه‌ احزاب‌ دست‌ راستی (لیکودی)
در این‌ جناح‌ که‌ حزب‌ لیکود مهمترین‌ آنها است، گرایش های‌ مختلفی‌ از میانه‌ تا راست ‌افراطی‌ مشاهده‌ می‌شود. بجز لیکود احزاب‌ دیگری‌ چون‌ «هتحیا»، «تسومت»، «مولیدت»، «یعود» و حزب‌ نژادپرست‌ «کاخ‌» - که‌ رسماً و قانوناً از ادامه‌ فعالیت‌ منع‌ شده‌ است‌ - در این‌ طیف‌ قرار می‌گیرند. اما در اینجا، ما به‌ ذکر مختصری‌ از تاریخچه‌ و ایدئولوژی‌ و برنامه‌های‌ حزبی‌ حزب ‌لیکود به‌عنوان‌ هسته‌ مرکزی‌ جناح‌ راست‌ رژیم صهیونیستی‌ بسنده‌ می‌کنیم.
حزب‌ لیکود: این‌ حزب، حزبی‌ دست‌ راستی‌ است‌ که‌ در سال‌ ۱۹۷۳، از ائتلاف‌ دو حزب‌ «حیروت‌» و «آزادگان» (یا احرار) تشکیل‌ شد. البته‌ گروه های‌ کوچک‌ کم‌ اهمیت‌تری‌ چون‌ «جنبش‌سرزمین‌ یکپارچه‌ اسرائیل»، «لیست‌ رسمی»، «مرکز آزاد» و «جنبش‌ سلام‌ صهیون‌، شلوم ‌تیسون‌» نیز ائتلاف‌ مذکور را همراهی‌ می‌نمودند.(۱۲۰)
ریشه‌های‌ فکری‌ شکل‌گیری‌ حزب‌ لیکود را می‌توان‌ در گرایش‌ لیبرال‌ صهیونیسم‌ اوایل‌ سده‌ بیستم‌ دانست‌ که‌ خود نمایانگر دو راستای‌ سیاسی‌ بود. نخست؛ گرایشی‌ که‌ بعدها به «دولت‌ افراطی» معروف‌ گردید؛ ریشه‌های‌ فکری‌ این‌ گرایش‌ به‌ آراء و نظرات‌ صهیونیستی ‌"مارکس‌ نورداو" (۱۸۴۹-۱۹۲۳) باز می‌گردد که‌ خود خاستگاه‌ تئوری های‌ یهودی‌ روسی‌ تبار، «ولادیمیر ژابوتینسکی» (۱۸۸۰-۱۹۴۰) گردید. ژابوتینسکی‌ در سال‌ ۱۹۲۵ با کناره‌گیری‌ از سازمان‌ صهیونیسم‌ جهانی‌، «اتحادیه‌ صهیونیست های‌ اصلاحگرا» را بنیان‌ گذارد. برخی اصول‌، اهداف‌ و برنامه‌های‌ این‌ اتحادیه‌ عبارتند از:‌ گردآوری‌ همه‌ یهودیان‌ پراکنده‌ در سراسر جهان، برپایی ‌یک‌ تمدن‌ یهودی‌ که‌ زبان‌ آن‌ عبری‌ و روح‌ آن‌ تورات‌ و نظام‌ آن‌ آزادی‌ و عدالت‌ اجتماعی‌ باشد و بالاخره‌ اعتقاد به‌ این که‌ موطن‌ یهودیان، سرزمین‌ فلسطین‌ و شرق نهر اردن‌ است.(۱۲۱)
راستای‌ دوم‌ این‌ گرایش‌، خط‌ سیاسی‌ «صهیونیست های‌ عمومی‌» است‌ که‌ رهبری‌ آن‌ با "حییم‌ وایزمن"، رئیس‌ سازمان‌ صهیونیسم‌ جهانی‌ بود. این‌ گروه‌ عقایدی‌ لیبرالی‌ داشت‌ و هدف ‌آن‌ تأسیس‌ یک‌ دولت‌ یهودی‌ در خاک‌ فلسطین‌ براساس اصول‌ سرمایه‌داری‌ محض‌ بود.(۱۲۲)
حزب‌ تجدیدنظر طلب‌ ژابوتینسکی‌ اصولی‌ را مطرح‌ ساخت‌ و در راه‌ آن‌ مبارزه‌ نمود که ‌تا امروز سرلوحه‌ کار گروه های‌ راست‌گرای‌ غیر مذهبی‌ قرار گرفته‌ است‌. یکی‌ از این‌ اصول‌ که‌ تجدیدنظر طلبان‌ بر آن‌ تأکید داشتند، این‌ بود که‌ سرزمین های‌ تاریخی‌ فلسطین‌ در کرانه‌های‌ رود اردن‌ و ماورای‌ اردن‌ که‌ تحت‌ قیمومیت‌ بریتانیا بوده‌اند بایستی‌ به‌ دولت‌ یهود با اکثریت‌ یهودیان‌ تبدیل بشوند.(۱۲۳)
در یک‌ مقیاس‌ کلی‌تر، حزب‌ لیکود وارث‌ مستقیم‌ و ایدئولوژیک‌ حزب‌ تجدیدنظرطلب‌ ژابوتینسکی‌ در سال‌ ۱۹۲۵ می‌باشد که‌ از نظامیگری‌ و ناسیونالیسم‌ افراطی‌ جانبداری ‌می‌کرد. ائتلاف‌ لیکود در سال‌ ۱۹۷۷ طی‌ انتخابات‌ دوره نهم‌ کنست، توانست‌ برای‌ اولین‌ بار در تاریخ‌ رژیم صهیونیستی‌ با پیروزی‌ در انتخابات‌، بجای‌ بلوک‌ کارگری‌ مسلط‌ قرار بگیرد. لیکود با شعارهای‌ قومی‌ توانست‌ صهیونیسم‌ پراگماتیک‌ را شکست‌ دهد و حزب‌ کارگر را که‌ از سال ‌پیدایش‌ رژیم صهیونیستی‌ (۱۹۴۸) پیوسته‌ حکومت‌ را در دست‌ داشت‌،‌ کنار بزند. لیکود از سال ‌۱۹۷۷ تا ۱۹۹۲ در حکومت‌ باقی‌ ماند و تنها برای‌ چهار سال‌ (۸۵-۱۹۸۴) قدرت‌ را با حزب‌ کار تقسیم‌ کرد.(۱۲۴)
حزب‌ کارگر مجدداً قدرت‌ را در سال‌ ۱۹۹۲ از لیکود گرفت‌ و تا سال‌ ۱۹۹۶ که‌ نتانیاهو از حزب‌ لیکود به قدرت‌ رسید، قدرت‌ را در دست‌ داشت‌ و مجدداً در سال‌ ۱۹۹۹ حزب‌ کارگر به‌ رهبری‌ باراک‌ به‌ صحنه‌ وارد شد که‌ تا سال‌ ۲۰۰۱ و به قدرت‌ رسیدن‌ شارون‌ از لیکود، در عرصه‌ سیاسی‌ فعالیت‌ می‌نمود.
هدف‌ از تشکیل‌ حزب‌ لیکود از ابتدای‌ آن، عبارت‌ از گرد آمدن‌ تمامی‌ احزاب‌ و گروه های‌ راستگرای‌ رژیم صهیونیستی‌ در یک‌ گروه‌ انتخاباتی‌ - پارلمانی‌ به‌ قصد کنار زدن‌ حزب‌ کارگر و بدست‌ گرفتن‌ قدرت‌ و اجرای‌ برنامه‌های‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ توسط‌ راست‌گرایان‌ بود، که‌ این ‌امر برای‌ اولین‌ بار در سال‌ ۱۹۷۷ جنبه‌ عملی‌ به‌ خویش‌ گرفت.
مهمترین‌ برنامه‌های‌ حزبی‌ در زمینه‌ سیاست‌ داخلی‌ را می‌توان‌ حق‌ همیشگی‌ و غیرقابل‌ تردید ملت‌ یهود از زندگی‌ همراه‌ با صلح‌ و امنیت‌ در سرزمین‌ های اشغالی، حق‌ حاکمیت‌ ‌رژیم صهیونیستی‌ بر یهودا و سامره‌ (کرانه‌ باختری) و نوار غزه، پایبندی‌ به‌ موافقتنامه‌ کمپ‌دیوید، عدم‌ تشکیل‌ دولت‌ مستقل‌ فلسطینی ‌(تشکیلات‌ خودگردان‌ به‌ مفهوم‌ دولت‌ نیست‌ و دارای‌ تمامیت‌ ارضی‌ نبوده‌ و فاقد حق‌ تعیین‌ سرنوشت‌ است)، از سرگیری‌ مذاکرات‌ در مورد خودمختاری‌ به‌ اعراب‌ و کرانه‌ باختری‌ و نوار غزه‌، ابدی‌ بودن پایتختی قدس و قابل‌تجزیه‌ نبودن آن‌ و آغاز شهرک‌ سازی‌ در کلیه‌ سرزمین های‌ رژیم صهیونیستی‌، اشاره‌ نمود.(۱۲۵)
برنامه‌ انتخاباتی‌ حزب‌ لیکود در زمینه‌ اقتصادی‌ نیز شامل‌ موارد ذیل‌ می‌شود: فروش‌ بخش ها و شرکت های‌ دولتی‌ به‌ افراد و شرکت های‌ خصوصی‌ و کارگران‌ و فروش‌ فوری‌ سهام‌ دولت ‌در بانک ها، در مورد هیستادروت‌ برنامه‌ اقتصادی‌ خواهان‌ قطع‌ رابطه‌ میان‌ رهبران‌ کارگران‌ و صندوق حمایت‌ از بیماران‌ و صندوق های‌ بازنشستگی‌ است‌، همچنین‌ حزب‌ خواهان‌ این‌ شده است که‌ دولت‌ مسئولیت‌ ارائه‌ خدمات‌ بهداشتی‌ و اجتماعی‌ را برعهده‌ گیرد.(۱۲۶)
طرفداران‌ و پایگاه‌ اجتماعی‌ این‌ حزب‌ را آمیخته‌ای‌ متناقض‌ و نامتجانس‌ از ثروتمندان‌ و توانگران‌ و محرومان‌ و فقرا تشکیل‌ می‌دهند. اما بطور کلی‌ پایگاه‌ اجتماعی‌ لیکود در میان‌ مهاجران‌ آسیایی‌ و آفریقایی‌ است، همچنین‌ جوانان‌ و یقه‌ آبی ها از لیکود طرفداری‌ می‌کنند، درحالی که‌ لیکود در میان‌ مهاجران‌ اروپایی، بویژه‌ گروه های‌ سنی‌ بالای‌ ۵۰ سال‌ و افراد با تحصیلات‌ عالی‌ کمترین‌ محبوبیت‌ را داراست، جالب‌ آن که‌ این‌ امر در مورد نمایندگانی‌ که‌ از طرف‌ لیکود وارد کنست‌ می‌شوند و وزیرانی‌ که‌ به‌ کابینه‌های‌ لیکود وارد شده‌اند، صدق نمی‌کند، زیرا هم‌ در پارلمان‌ و هم‌ در کابینه‌، افراد منتخب‌ لیکود غالباً از یهودیان‌ اروپایی ‌بوده‌اند و تعداد غیر اروپایی ها ناچیز بوده‌ است‌.(۱۲۷) نکته‌ دیگر این که، لیکود در سیاست‌ اقتصادی‌ - اجتماعی‌ خود نماینده‌ کامل‌ طبقه‌ متوسط‌ و سرمایه‌دار است، در حالی‌ که‌ رأی‌دهندگان‌ به‌ لیکود غالباً از قشرهای‌ پایین‌ و کم‌ درآمد جامعه‌ یهودی‌ هستند.(۱۲۸)
بطور خلاصه، ایدئولوژی‌ کلیه‌ احزاب‌ راست‌ برخاسته‌ از تعصبات‌ قومی‌ و مستمسک های‌ مذهبی‌ است‌ که‌ بر جهت‌ گیری های‌ سیاسی‌ آنها اثر می‌گذارد. این‌ احزاب‌، معتقد به‌ ضرورت‌ و مشروعیت‌ سکونت‌ یهودیان‌ در همه‌ خاک‌ فلسطین‌ که‌ آن‌ را «ارض‌ اسرائیل» می‌خوانند، هستند و با هرگونه‌ عقب‌ نشینی‌ از این‌ سرزمین‌ مخالفت‌ می‌کنند. آنها وجود روابط‌ مستحکم‌ بین‌ رژیم صهیونیستی‌ و به اصطلاح‌ جهان‌ آزاد را ضروری‌ می‌دانند و به‌ هر پدیده‌ غیریهودی‌ به‌ دیده تحقیر می‌نگرند.(۱۲۹)
بدین‌ ترتیب‌ برخلاف‌ حزب‌ کارگر که‌ اغلب‌ اعضاء و طرفدارانش‌ را افراد تحصیلکرده، سطح‌ بالا، یقه‌ سپیدان‌ و یهودیان‌ ثروتمند غربی‌ تشکیل‌ داده‌اند، حزب‌ لیکود با وجود تعهد به‌ اصول‌ سرمایه‌ داری، تجارت‌ آزاد و دلبستگی‌ به‌ منافع‌ تجاری، اکثراً دارای طرفدارانی‌ از میان‌ یهودیان‌شرقی‌، جوان تر، با تحصیلات‌ پایین‌تر و یقه‌ آبی، مذهبی‌تر و فقیرتر است. بدین‌ صورت، شکاف‌ میان‌ دو گروه‌ احزاب‌ رژیم صهیونیستی‌ (دست‌ چپی‌ - دست‌ راستی‌) که‌ دو حزب‌ کارگر و لیکود نماینده‌ آنها می‌باشد، به‌ عنوان‌ یکی‌ دیگر از شکاف های‌ جامعه‌ رژیم صهیونیستی ‌مطرح‌ می‌باشد.

نتیجه گیری
وضعیت خاص و منحصر به فرد جامعه رژیم صهیونیستی از لحاظ شکل گیری به دلیل وجود شکاف های اجتماعی فعال و زنده، و اصرار هر یک از این بخش ها به حفظ فرهنگ و تمدن خود و کشور و منطقه ای که از آنجا آمده اند، و عمل بر اساس آن از یک سو و شکاف و فاصله بین بخش های متنوع جامعه یهودی و روابط تبعیض آمیز آنها با یکدیگر از دیگر سو، این جامعه را از حالت جامعه ای یکپارچه و واحد که اجزای آن رابطه و همبستگی ارگانیک با یکدیگر داشته باشند و روح جمعی بر آن حاکم باشد، خارج ساخته و به جامعه ای با اجزا و بخش های ناهمگون و ناسازگار با یکدیگر مبدل ساخته است.
بخش ها و گروه های اجتماعی در رژیم صهیونیستی، نه تنها هر کدام فرهنگ و جامعه مطلوب خود را مورد تأکید قرار می دهند و می کوشند تا آن را عینیت بخشند، بلکه نسبت به یکدیگر نیز با بدبینی و کینه و نفرت برخورد می کنند. از جمله این اعتراضات و تنش ها می توان به اعتراض هندی ها در دهه ۶۰ میلادی و اعتراض سیاهان در دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی اشاره کرد.
قطبی و قومی شدن سیاست و واگرایی گروه های سیاسی - اجتماعی و گسیختگی اجتماعی، ایجاد و حفظ انسجام اجتماعی و همبستگی درونی جامعه رژیم صهیونیستی را مختل نموده و مانع از شکل گیری یک هویت واحد و منسجم ملی شده و نهایتاً پروژه ملت سازی را در این رژیم با موانع عمده ای مواجه ساخته است. وضعیت مذکور، سبب بروز تنش های اجتماعی با آثار و پیامدهای سوء سیاسی و تهدید امنیت اجتماعی و به تبع آن امنیت ملی در سطح کلان شده است و با افزایش ضریب آسیب پذیری، احتمال فروپاشی از درون را امری ممکن می سازد.
نویسنده: محمدعلی - خوش طینت
پانوشت ها:
۱) محمود عسگری، مقدمه ای بر جامعه شناسی امنیت، راهبرد، ش۲۶، زمستان ۱۳۸۱، ص ۹۴.
۲) همان، ص ۹۷.
۳) سیدحسین ولی پور زرومی، درآمدی بر بنیان های اجتماعی امنیت، راهبرد، ش ۲۶، زمستان ۱۳۸۱، ص ۱۳۶.
۴) باری بوزان، مردم دولت ها هراس، ترجمه پژوهشکده مطالعات راهبردی، تهران، انتشارات پژوهشکده مطالعات راهبردی، ۱۳۷۸، ص۳۴.
۵) ابراهیم حاجیانی، تحلیل جامعه شناختی هویت ملی و طرح چند فرضیه، فصلنامه مطالعات ملی، سال دوم، ش ۵، پاییز ۱۳۷۹، صص ۱۹۹-۲۰۱.
۶) مسعود چلبی، جامعه شناسی نظم، تهران، نشر نی، ۱۳۷۵، ص ۱۵۷.
۷) عسگری، پیشین، ص ۱۰۹.
۸) افتخاری‌، اصغر، جامعه‌شناسی‌ سیاسی‌ اسرائیل (نقش‌ گسست های‌ اجتماعی‌ در جامعه‌ اسرائیل)،(تهران‌: مرکز مطالعات‌ خاورمیانه‌، ۱۳۸۰) ص‌ ۴۵.
۹) همان‌.
۱۰) همان، ص ۴۴.
۱۱) همان.
۱۲) نامه‌ بن‌ گوریون‌ به‌ همسرش، ۲۷ ژوئیه‌ ۱۹۳۷، رسائل‌ بن‌ غوریون‌، دارالقدس‌، ۱۹۷۹، ص‌۱۱۸.
۱۳) نقیب‌ زاده‌، احمد، «مبانی‌ اجتماعی‌ طبقات‌ در اسرائیل»، فصلنامه‌ خاورمیانه‌، سال‌ اول‌، شماره‌ سوم‌، ۱۳۷۳، ص‌ ۴۷۱.
۱۴) ح‌. حنگبی‌/ م‌. ماخور/ آ. اور، جامعه‌ اسرائیل، ترجمه‌ علی‌ کشتگر (تهران‌: صدای‌ معاصر، ۱۳۵۲)، ص‌ ۸.
۱۵) .Nadav. Safran , Israel: The Embattled Ally , (Cambridge: Harvard university press, ۱۹۸۱) pp. ۸۳-۱۰۶
۱۶) موسسه‌ تحقیقات‌ و پژوهشهای‌ سیاسی‌ - علمی‌ ندا، «جامعه‌شناسی‌ حزب‌ حاکم‌ در اسرائیل» سلسله‌ مقالات‌ به‌ مناسبت‌ پنجاهمین‌ سال‌ غصب‌ سرزمین‌ فلسطین‌، فروردین‌۱۳۷۷.
۱۷) محمد ماضی‌، عبدالفتاح‌، سیاست‌ و دیانت‌ در اسرائیل، ترجمه‌ سید غلامرضا تهامی‌(تهران‌: سنا، ۱۳۸۱) ص‌ ۲۲.
۱۸) ."Israel Foreign ministry", http: "www.Us-Israel.ory/Jsource/History.Israel۵۱.html
۱۹) قاسمی‌، حاکم‌، بحران‌ امنیتی‌ دائمی‌ اسرائیل و پیامدهای‌ آن‌، پایان‌ نامه‌ دوره‌ دکتری علوم‌ سیاسی‌، به‌ راهنمایی‌ سعیده‌ لطفیان‌، (تهران‌: دانشگاه‌ تهران‌، دانشکده‌ حقوِ و علوم سیاسی‌، بهمن‌ ۱۳۸۰)، ص‌ ۲۱۰.
۲۰) همان.
۲۱) محمد ماضی‌، پیشین‌، ص‌ ۴۰.
۲۲) محمد ماضی‌، عبدالفتاح‌، دین‌ و سیاست‌ در اسرائیل(۱)، ترجمه‌ و تخلیص‌ اصغر افتخاری‌، مطالعات‌ منطقه‌ای‌ (تهران‌: مرکز مطالعات‌ خاورمیانه‌، جلد دوم‌، ۱۳۷۹)، ص‌ ۷۴.
۲۳) محمد ماضی‌، پیشین‌، ص‌ ۴۱.
۲۴) همان.
۲۵) میعاری‌، محمود، رژیم‌ صهیونیستی‌: ساختار جمعیتی‌، ترجمه‌ عبدالکریم‌ جادری‌،(دوره‌ عالی‌ جنگ‌ دانشکده‌ فرماندهی‌ و ستاد سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌، ۱۳۷۹)، ص ‌۹۸.
۲۶) همان. ص ۱۰۰.
۲۷) موسسه‌ مطالعات‌ فلسطینی‌، سیاست‌ و حکومت‌ در رژیم‌ صهیونیستی‌، ترجمه‌ مرکز مطالعات‌ و تحقیقات‌ اندیشه‌ سازان‌ نور (تهران‌: مرکز اسناد انقلاب‌ اسلامی‌ با همکاری‌ مرکز مطالعات‌ و تحقیقات‌ اندیشه‌سازان‌ نور، ۱۳۷۷)، ص‌ ۲۶۰.
۲۸) همان.
۲۹) جریس‌، صبری‌، خلیفه‌، احمد، ساختارهای‌ صهیونیستی‌، ترجمه‌ قبس‌ زعفرانی‌،(تهران‌: وزارت‌ امور خارجه‌، ۱۳۸۱)، ص‌ ۴۱۲.
۳۰) همان، ص ۴۱۳.
۳۱) همان، صص ۴۱۶-۴۱۷.
۳۲) همان، ص ۴۱۵.
۳۳) همان، ص ۴۱۷.
۳۴) موسسه‌ مطالعات‌ فلسطینی‌، پیشین‌، ص‌ ۲۶۷.
۳۵) محمد ماضی‌، سیاست‌ و دیانت‌ در اسرائیل، ص ۴۱.
۳۶) همان، ص ۴۲.
۳۷) همان.
۳۸) جریس‌ و خلیفه‌، پیشین‌، ص‌ ۴۳۷.
۳۹) قاسمی‌، پیشین‌، ص‌ ۲۲۱.
۴۰) چامسکی‌، نوام‌، مثلث‌ سرنوشت‌ (آمریکا، اسرائیل و فلسطین ها)، ترجمه‌ عزت‌ الله ‌شهیدا (تهران‌: وزارت‌ امورخارجه‌، ۱۳۶۹)، صص‌ ۲۳۰-۲۲۹.
۴۱) قاسمی‌ پیشین‌، ص‌ ۲۱۸.
۴۲) جریس‌ و خلیفه‌، پیشین‌، ص‌ ۴۴۸.
۴۳) توفیق‌ عطاری‌، عادل‌، تعلیم‌ و تربیت‌ صهیونیستی‌، ترجمه‌ بردبار (تهران‌: زیتون‌، ۱۳۶۸)ص‌ ۱۶۲.
۴۴) ابوحسنه‌، نافذ، کالبد شکافی‌ جامعه‌ صهیونیستی‌ در فلسطینی‌ اشغالی‌، ترجمه محمد رضا حاجیان‌، (تهران‌: اندیشه‌ سازان‌ نور، ۱۳۸۱) صص‌ ۱۹-۱۸.
۴۵) همان، ص ۱۹.
۴۶) همان.
۴۷) همان، ص ۲۰.
۴۸) همان، ص ۲۱.
۴۹) همان.
۵۰) گارودی‌، روژه‌، پرونده‌ اسرائیل‌ و صهیونیسم‌ سیاسی‌، ترجمه‌ نسرین‌ حکمی‌ (تهران‌:وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامی‌، ۱۳۶۴)، صص‌ ۶ و ۵.
۵۱) اسدی‌، بیژن‌، «یهودیت‌ ارزش های‌ انسانی‌ و حکومت‌ یهود»، فصلنامه‌ خاورمیانه‌، شماره‌۳، پاییز ۱۳۷۶، ص‌ ۲۴۹.
۵۲) هادیان‌، ناصر، ماهیت‌ غیرمدنی‌ دولت‌ اسرائیل، فصلنامه‌ خاورمیانه‌، سال‌ دوم‌، شماره‌۱، بهار ۱۳۷۴، ص‌ ۱۰۵.
۵۳) ابوحسنه‌، نافذ، دینداران‌ و سکولارها در جامعه‌ اسرائیل، ترجمه‌ سیدحسین‌ موسوی‌، (تهران‌: مرکز مطالعات‌ خاورمیانه‌، ۱۳۸۱)، ص‌ ۳۴.
۵۴) همان.
۵۵) همان، ص ۳۵.
۵۶) همان، ص ۳۶.
۵۷) اکسپرس‌، «اسرائیل دسیسه‌ سیاه‌ جامگان‌»، ۲۵ فوریه‌ ۱۹۹۹، به‌ نقل‌ از هفته‌ نامه ‌ترجمان‌ سیاسی‌، سال‌ چهارم‌، شماره‌ ۱۸، ص‌ ۲۸.
۵۸) محمد ماضی‌، سیاست‌ و دیانت‌ در اسرائیل، ص‌ ۲۷۳.
۵۹) همان.
۶۰) ابوحسنه‌، دینداران‌ و سکولارها در جامعه‌ اسرائیل، ص‌ ۵۶.
۶۱) همان، ص۵۴.
۶۲) محمد ماضی‌، سیاست‌ و دیانت‌ در اسرائیل، ص‌ ۲۷۴.
۶۳) شقور، انیس‌، رژیم‌ صهیونیستی‌: نظام‌ قانونگذاری‌ و قضایی‌، ترجمه‌ عبدالکریم‌جادری‌، (دوره‌ عالی‌ جنگ‌ دانشکده‌ فرماندهی‌ و ستاد سپاه‌ و پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌،۱۳۷۹) ص‌ ۲۸.
۶۴) www.G۱/۰۰۰isra/temp/۵۷.
۶۵) محمد ماضی‌، سیاست‌ و دیانت‌ در اسرائیل، ص‌ ۲۷۴.
۶۶) همان.
۶۷) ابوحسنه‌، کالبد شکافی‌ جامعه‌ صهیونیستی‌ در فلسطین‌ اشغالی‌، ص‌ ۵۰.
۶۸) ابوحسنه‌، دینداران‌ و سکولارها در جامعه‌ اسرائیل، ص‌ ۵۶.
۶۹) همان، صص ۵۷-۵۸.
۷۰) ابوحسنه‌، کالبد شکافی‌ جامعه‌ صهیونیستی‌ در فلسطین‌ اشغالی‌، ص‌ ۵۷-۵۶.
۷۱) همان، ص ۵۹.
۷۲) زیدآبادی‌، احمد، شکاف های‌ اجتماعی‌ در جامعه‌ اسرائیل، نشریه‌ چشم‌ انداز ایران‌،شماره‌ ۱۰، شهریور و مهر ۱۳۸۰، ص‌ ۴۷.
۷۳) ابوحسنه‌، دینداران‌ و سکولارها در جامعه‌ اسرائیل، ص‌ ۹۰.
۷۴) همان، ص۹۱.
۷۵) شارون‌، آریل‌، دموکراسی‌ و دولت‌ یهود، ضمیمه‌ روزنامه‌ یدیعوت‌ آحرونوت‌،۲۸/۵/۱۹۹۳، ترجمه‌ کمال‌ ابراهیم‌، روزنامه‌ السفیر، بیروت‌ ۱۹/۶/۱۹۹۳.
۷۶) ابوحسنه‌، کالبد شکافی‌ جامعه‌ صهیونیستی‌ در فلسطین‌ اشغالی‌، ص‌ ۷۲.
۷۷) الاهرام‌، «بنیادگرایی‌ یهودی‌ در اسرائیل»، ۷ مارس‌ ۱۹۹۹، به‌ نقل‌ از هفته‌ نامه‌ ترجمان سیاسی‌، سال‌ چهارم‌، شماره‌ ۱۸، ص‌ ۲۹.
۷۸) شبکه‌ یک‌ تلویزیون‌ رژیم صهیونیستی‌، (۲۲/۵/۱۳۸۰).
۷۹) زیدآبادی‌، پیشین‌، ص‌ ۵۱.
۸۰) شقور، پیشین‌، ص‌ ۳۰.
۸۱) محمدماضی‌، سیاست‌ و دیانت‌ در اسرائیل، ص‌ ۲۸۶.
۸۲) همان.
۸۳) ابوحسنه‌، کالبد شکافی‌ جامعه‌ صهیونیستی‌ در فلسطین‌ اشغالی‌، ص‌ ۸۶.
۸۴) ابوحسنه‌، دینداران‌ و سکولارها در جامعه‌ اسرائیل، ص‌ ۱۱۵.
۸۵) همان، ص ۱۱۶.
۸۶) همان، ص ۱۲۷.
۸۷) همان، ص ۱۲۰.
۸۸) ابوحسنه‌، کالبد شکافی‌ جامعه‌ صهیونیستی‌ در فلسطین‌ اشغالی‌، ص‌ ۹۱.
۸۹) همان، ص ۹۲.
۹۰) المصور، «درگیری‌ بنیادگرایان‌ و لاییکها در اسرائیل»، ۱۹ فوریه‌ ۱۹۹۹، به‌ نقل‌ از هفته‌نامه‌ ترجمان‌ سیاسی‌، سال‌ چهارم‌، شماره‌ چهاردهم‌، ۱۸ اسفند ۱۳۷۷، ص‌ ۲۶.
۹۱) ابوحسنه‌، کالبد شکافی‌ جامعه‌ صهیونیستی‌، ص‌ ۹۴.
۹۲) محمدماضی‌، سیاست‌ و دیانت‌ در اسرائیل، ص‌ ۱۹.
۹۳) همان.
۹۴) نقیب‌ زاده‌، پیشین‌، ص‌ ۴۷۲.
۹۵) همان.
۹۶) فصلنامه‌ مطالعات‌ فلسطین‌، «پایگاه‌ اجتماعی‌ یهودیان‌ شرقی‌ تبار»، موسسه‌ تحقیقات و پژوهشهای‌ سیاسی‌ - علمی‌ ندا، سال‌ اول‌، شماره‌ سوم‌، بهار ۱۳۷۹، ص‌ ۲۶.
۹۷) همان، ص ۲۷.
۹۸) "Israel in figures", http "www.Cbs.gov.il/Israel-in-figures/population.Htm
۹۹) محمد ماضی‌، سیاست‌ و دیانت‌ در اسرائیل، ص‌ ۲۱.
۱۰۰) همان.
۱۰۱) روزنامه‌ معاریو (۱۹ فوریه‌ ۱۹۹۸)، به‌ نقل‌ از بولتن‌ نژاد پرستی‌ در دانشگاههای‌ رژیم‌صهیونیستی‌، سال‌ دوم‌، شماره‌ ۲۴، (۱۵/۱۲/۷۶)، ص‌ ۷.
۱۰۲) جریس‌ و خلیفه‌، پیشین‌، ص‌ ۱۰۶.
۱۰۳) تقی‌پور، محمدتقی‌، توطئه‌ جهانی‌ (پژوهشی‌ پیرامون‌ صهیونیسم‌ جهانی‌)، جلد اول‌،(تهران‌: سازمان‌ تبلیغات‌ اسلامی‌، ۱۳۶۷) صص‌ ۵۳-۵۲.
۱۰۴) عبداللهی‌، اسماعیل‌، زیبایی‌، مهدی‌، برآورد استراتژیک‌ اسرائیل، (تهران‌: ابرار معاصر تهران‌، اسفند ۱۳۸۱) ص‌ ۵۶.
۱۰۵) جریس‌ و خلیفه‌، پیشین‌، صص‌ ۱۰۸-۱۰۷.
۱۰۶) ."The Peresent situation of Ethiopian Jews in Israel", http: //www.us-Israel.org/Jsource/Judaism/edesc.html.
۱۰۷) "The Jews of India". http://www.us-Israel.org/ jsource/Judeism/Indians.htm۱.
۱۰۸) "The Black Hebrews". http://www.us-Israel.org/jsoure/ society.&-Culture/Black-Hebrews.htm۱.
۱۰۹) الحیات‌، «باز هم‌ مشکل‌ سفاردیم‌ها و اشکنازها در جامعه‌ اسرائیل» ۶ سپتامبر ۱۹۹۸، به‌ نقل‌ از هفته‌ نامه‌ ترجمان‌ سیاسی‌ سال‌ سوم‌، شماره‌ ۱۴۷، مهر ۱۳۷۷، ص‌ ۳۲.
۱۱۰) همان.
۱۱۱) جریس‌ و خلیفه‌، پیشین‌، ۱۰۷.
۱۱۲) مهتدی‌، محمد علی‌، احزاب‌ سیاسی‌ اسرائیل، فصلنامه‌ خاورمیانه‌، شماره‌ ۳، ۱۳۷۳،ص‌ ۴۷۵.
۱۱۳) محمد ماضی‌، سیاست‌ و دیانت‌ در اسرائیل، ص‌ ۷۹.
۱۱۴) مهتدی‌، پیشین‌.
۱۱۵) همان، ص ۴۷۶.
۱۱۶) خورشید، غازی‌، تروریسم‌ در فلسطین‌ اشغال‌ شده‌، ترجمه‌ حمید احمدی‌، (تهران‌:امیرکبیر، ۱۳۶۳)، صص‌ ۲۴۸-۲۴۶.
۱۱۷) جریس‌ و خلیفه‌، پیشین‌، ص‌ ۱۷۵.
۱۱۸) همان، ص ۱۷۲.
۱۱۹) خلیفه‌، احمد، رژیم‌ صهیونیستی‌: احزاب‌ سیاسی‌، ترجمه‌ عبدالکریم‌ جادری‌ (دوره عالی‌ جنگ،‌ دانشکده‌ فرماندهی‌ و ستاد سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌، ۱۳۸۰)، ص‌ ۳۸.
۱۲۰) محمد ماضی‌، سیاست‌ و دیانت‌ در اسرائیل، ص‌ ۹۰.
۱۲۱) همان، ص ۸۱.
۱۲۲) همان، ص ۸۲.
۱۲۳) روزنامه‌ سلام‌، «جامعه‌شناسی‌ حزب‌ حاکم‌ اسرائیل»، ۷/۲/۱۳۷۷.
۱۲۴) مهتدی‌، پیشین‌، ص ۴۷۸
۱۲۵) موسسه‌ مطالعات‌ فلسطینی‌، پیشین‌، ص‌ ۱۱۸.
۱۲۶) همان.
۱۲۷) مهتدی‌، پیشین‌، ص ۴۷۹.
۱۲۸) همان، ص ۴۸۰.
۱۲۹) همان، ص ۴۷۸.
منبع : باشگاه اندیشه