شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
مجله ویستا

سلام روزهای نامده


رضا امیر یاراحمدی، هنرمند نقاش و مجسمه‌ساز از ۱۸ خرداد مجموعه‌ای از آخرین نقاشی‌های خود را در گالری خاك به نمایش گذاشته است. مدیا كاشیگر، نویسنده و مترجم درباره این نمایشگاه كه تا ۲۸ خرداد ادامه خواهد داشت، یادداشتی نوشته كه پیش‌رو دارید.
بر یكی از دیوارهای آپارتمانم، تابلویی از رضا یاراحمدی هست – مربوط به ۱۸ تا ۲۰ سال پیش – كه از دور به عكس می‌ماند و برای آنكه بفهمی نقاشی است و نه عكاسی، یك باید لازم دارد و یك نباید. بایدش اینكه به آن به اندازه كافی نزدیك شوی و نبایدش آنكه به كوررنگی(دالتونیسم) مبتلا نباشی وگرنه نه زردی محو چند گل را در سلطه سفیدی بقیه گل‌ها می‌بینی و نه سبزی محو گلدان را در سیطره خاكستری كل پس‌زمینه و خصوصا جامه زن روسری به‌سری كه یك‌چهارم رخش به تو است و سه‌چهارمش یكسره وقف چشم‌اندازی كه چنان او را در چنگ خود گرفته كه نگاهت را به رفتن به ورای قاب و دیدن آنچه نقاش از تو پنهان خواسته برمی‌انگیزد.
چسبیده به همان دیوار آپارتمانم نیز – در فاصله چند متری تابلو – تندیسی از یك گاو پیشاتاریخی است، آن هم كار رضا یاراحمدی و مربوط به ۱۶ تا ۱۸ سال پیش. جنس تندیس از فایبرگلاس است، طولش اندكی بیشتر از یك مترونیم، ارتفاعش اندكی بیشتر از نیم‌متر و پهنایش حداكثر یك بند انگشت، با سیطره رنگ قهوه‌ای در چند نوئانس از سوخته تا محو كه تشخیص این نوئانس‌ها نیز همان باید و نباید تماشای تابلو را لازم دارد.
این گاو قصه جالبی دارد: سال‌ها پیش، آن را با این امید واهی خریدم كه بالاخره روزی خانه‌ای خواهم داشت با یك اتاق اضافی یا سالنی آن‌قدر بزرگ كه بتواند به سكویی جا دهد كه بشود دور آن چرخید. با خودم می‌گفتم كه آن روز، گاو را روی این سكو خواهم گذاشت تا همه وجه یادمانی (مونومانتال) آن به نمایش درآید. البته امیدم همچنان كه گفتم واهی بود، اما به مرور زمان، دو نكته شگفت‌‌انگیز را كشف كردم:
اول اینكه برخلاف سایر تندیس‌ها كه تا وجه یادمانی‌شان برجسته نشود به جلوه در نمی‌آیند، كار رضا را می‌شود چسبیده به دیوار هم دید و لذت برد.دوم آنكه احتمالا دلیل این وجه از قضیه، باریكی تندیس است – زیر یك بند انگشت – كه سبب می‌شود به جای حجمی سه‌بعدی با سطحی دوبعدی مواجه باشیم.
همین وجه – غلبه سطح دوبعدی بر حجم سه‌بعدی – نگاه را به تماشای پشت سطح برمی‌انگیزد- درست مانند زن تابلو كه نگاهش نگاهت را به رفتن به ورای قاب برمی‌انگیزد- و چون پشت سطح همانند روی آن است، به این فكر می‌افتی كه نكند تندیس‌ساز عمدا پهنایی به این باریكی را به تندیسش داده تا هرگز سه‌بعدی نشود، وجه یادمانی نیابد و همچون تابلو تا ابد مقهور و اسیر قاب خود بماند حال آنكه اتفاقا زندگی-جایی كه زن به آن می‌نگرد – در بیرون از قاب جاری است؟
نمایشگاه بعدی رضا، درخت‌های سیمی‌اش بود: درخت‌هایی همچون تیرهای چراغ برق، شهر جنگل‌هایی از تیرگی خاكستری كه اگرچه یادمانی بودند و بنابراین وجه حجمی‌شان بر وجه سطحی‌شان می‌چربید، اما به‌رغم ارتفاع گاه بسیار تیز درخت‌ها- همانند بیشه‌زار آفتاب نخورده‌ ته دره یك كوه كچل- توسری خورده بودند و ناتوان از رسیدن به آسمان، معنا را باز در خود داشتند و زندگی را باز به جایی بیرون از خودشان حواله می‌دادند.
نمایشگاه بعدی، تابلو- كتیبه‌های گچی بود كه تنها حضور جاری زندگی در آنها، بافتی از چوب صنعتی بود- آن نیز به شكل زباله چوب- و دیتیل‌هایی نیازمند مرمت از چند تابلو نقاشی دوران رنسانس. تابلو- كتیبه‌هایی بودند برای نصب شدن و بنابراین به دور از هرگونه آرمان یادمانی و باز در زیر سلطه خاكستری.و در فاصله این نمایشگاه‌ها، چیزی حدود ۱۳ تا ۱۴ سال پیش، یك تندیس شگفت‌انگیز كه فقط عده‌ای بخت تماشایش را یافتیم: یك مولانا از یونولیت به ارتفاع بیش از سه متر‌ونیم، كاملا یادمانی كه تو را به گشتن دور خودش فرا می‌خواند. معنا را مانند زن تابلو، گاو فایبرگلاسی، درخت‌های سیمی و تابلو- كتیبه‌های گچی، در درون خودش داشت، اما برخلاف ‌آنها، زندگی را نه از جایی بیرون از قاب و خودش كه اتفاقا از خودش و از چشمان خندان و پرشیطنت مولانا سراغ می‌گرفت.به دلایلی كه قصه‌شان مفصل است و اگر تندیس‌ساز خواست خود تعریف خواهد كرد، این مولانای یونولیتی هرگز قالب برنری نیافت و جایش را به مولانای دیگری داد كه با ابهت و زیبایی تمام جلو دانشگاه جندی‌شاپور اهواز قد برافراشته است، اما چشمان خندان و پرشیطنت مولانای یونولیتی را ندارد.
و اینك، ناگهان «خداحافظ روزهای رفته» جشنی از رنگ و زن و آیینه كه اگر تك‌تك تابلوهای به نمایش درآمده را قبلا در كارگاه رضا ندیده بودم و اگر نمی‌بود خاطره چشمان خندان و پرشیطنت مولانای یونولیتی، هرگز باور نمی‌كردم كار رضا یاراحمدی باشند.
● تحول دوگانه است
قدر مسلم اینكه حجم – یا دست‌كم حجم متعارف- با رنگ چندان میانه‌ای ندارد و در تك‌رنگی است كه فرصت بیشتری برای نمایش توانمندی‌های تجسمی خود دارد، اما رنگ كه اتفاقا یكی از مهمترین بردارهای نمایشی همین توانمندی‌های تجسمی در كار دوبعدی است، از ابتدا در تابلوهای رضا حضور چندانی نداشته است یا – درست‌تر بگویم – غیابی موثرتر از حضور برای القای معنا داشته است.
بنابراین آنچه با آن مواجهیم فقط تحولی تكنیكی با ورود رنگ نیست كه ضمنا تحولی مضمونی از بركت همین ورود است: رنگ، زندگی را به درون قاب برمی‌گرداند، در كنار معنا جای می‌دهد و با معنا همسو می‌كند.البته رنگ‌ها هنوز از پذیرش بار سنگین نقشی كه نقاش بر دوش‌شان گذاشته می‌ترسند و همین نیز سبب می‌شود كه به‌رغم تداعی شدید فضایی امپرسیونیستی- به‌ویژه از لحاظ نور – تابلوها از لحاظ رنگ، از امپرسیونیسم فاصله بگیرند بی‌آنكه آن چیزی را از دست بدهند كه به تصورم مهمترین جوهره امپرسیونیسم بود: امكان نوزایی نقاشی در عصر سیطره عكاسی. برای همین نیز اسم این نوشته‌ام را می‌گذارم «سلام روزهای نامده».
مدیا كاشیگر
منبع : روزنامه هم‌میهن