پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا

جایگاه ایران در سیاست خارجی اروپا


جایگاه ایران در سیاست خارجی اروپا
ایران چه جایگاهی در سیاست خارجی اروپا دارد؟ این سوال کلیدی در مورد وضعیت و روابط ایران با کل ممالک اروپا است. هر چند کشورهای اروپایی چون فرانسه و انگلستان از نظر ایفای نقش بین المللی در راس قرار دارند، بعد از این دو کشور، آلمان، ایتالیا و اسپانیا قرار می گیرند.
در نتیجه ما بحث را روی فرانسه متمرکز می کنیم چرا که مواضع این کشور در قبال ایران تندتر از سایر کشورهای اروپایی بوده است.
در فردای جنگ جهانی دوم، فرانسه در وضعیتی بود که از کشور امریکا برای مبارزه با فاشیسم و نازیسم در اروپا کمک گرفته بود و به اعتباری می شود گفت که تا حدی مدیون امریکایی ها بود دو گل در سال ۱۹۴۴ که در راس نیروهای مقاومت وارد پاریس شد و به اشغال فرانسه پایان داد و بلافاصله هم رئیس دولت ویشی را که همان مارشال پتن باشد، دستگیر کردند و فرانسه در ردیف کشورهای فاتح جنگ قرار گرفت.
دوگل از ۱۹۴۶-۱۹۴۴ در راس دولت مقاومتی بود که می بایستی تکلیفش مشخص شود و بعد به سراغ تغییراتی در سیستم سیاسی فرانسه رفت. چون احزاب مهم فرانسه یعنی حزب کمونیست، سوسیال و پاره یی احزاب دیگر مثل رادیکال چپ به رهبری پی یرمندس فرانس مخالف نظریات دوگل بودند، دوگل کناره گرفت و وظیفه یی را که به عهده اش بود، انجام داد و رفت. یعنی همان بحث استقلال فرانسه و پاک کردنش از سپاهیان آلمان تا اینکه دوباره کشور فرانسه بر سر وضعیت الجزایر در وضعیت بحرانی قرار گرفت که این بار همه دست به دامان دوگل شدند که بیاید و بحران را به نحوی خاتمه دهد. بعد از آن هم دوگل مخالفان زیادی داشت. به دلیل موافقت با استقلال الجزایر و فرانسویانی که در آن طرف بودند و به آنان پاسیاه ها می گفتند و همه آنان مخالف بودند و الجزایر را یکی از استان های فرانسه تلقی می کردند ولی دوگل با درایتی که داشت می دانست که چنین کاری مقدور نیست.
بنابراین دوگل استقلال الجزایر را به رسمیت شناخت و بعد از آن اصلاحاتی را که در نظر داشت در مورد سیستم سیاسی فرانسه انجام دهد، آنها را تحت عنوان یک قانون اساسی جدید و در واقع جمهوری پنجم فرانسه به رفراندوم گذاشت و پذیرفته شد.اینجا ریاست جمهوری نسبت به جمهوری های سوم و چهارم از اقتدار بسیار بیشتری برخوردار و در نتیجه نقش رئیس جمهور بسیار مهم بود.
نکته دیگر این بود که دوگل به دلیل معارضه یی که با امریکایی ها داشت و حاضر نبود رهبری آنان را به طور کامل بپذیرد، در زمینه سیاست خارجی هم سیاست بی سابقه یی را در پیش گرفت و آن هم در بحبوحه جنگ سرد خواهان مشارکت در اداره امور جهان شد در کنار انگلستان و امریکا. و امریکایی ها با این مطلب موافقت نکردند، چون فرانسه هنوز نیروی اتمی نداشت و کسی که این نیرو را در اختیار نداشت نمی توانست در کنار دو کشوری که صاحب بمب اتم هستند و همسویی بیشتری دارند، قرار بگیرد.
دوگل در اینجا دست به اقداماتی زد که خیلی جالب بود. یکی از این اقدام ها خروج از شاخه نظامی ناتو بود یعنی نیروهای فرانسه از ناتو خارج شدند ولی فرانسه همچنان عضو پیمان آتلانتیک شمالی باقی ماند ولی در امور نظامی مداخله یی نداشت.
نکته دیگر حوزه خاورمیانه بود. بعد از جنگ جهانی دوم، کشمکش ها بر سر اداره خاورمیانه و هدایت آن به سمت وسویی که با سیاست های قدرت های بزرگ همخوانی داشته باشد در مرکز توجه اغلب سیاستمداران و کلیه کشورهای قدرتمند از جمله شوروی قرار گرفت. دوگل در اینجا پایه گذار یک سیاست عربی برای فرانسه بود و تمام کسانی که بعد از دو گل هم به قدرت رسیدند این وجه از سیاست فرانسه را فراموش نکردند و بنابراین تا حدی در کنار اعراب قرار گرفتند و از اسرائیل و کشورهای غیر عربی منطقه مثل ایران و ترکیه هم قدری فاصله گرفتند برای اینکه این سه کشور ترکیه، اسرائیل و ایران هم متحدان امریکا محسوب می شدند. بنابراین با آن اصل اساسی سیاست خارجی فرانسه، یعنی استقلال در مقابل امریکا همخوانی و همسویی داشت و بالاخره کار دیگری که دوگل برای تثبیت این وضعیت کرد، سفر به کشورهای اروپای شرقی بود که تا آن زمان تقریباً سابقه نداشت. به مسکو و آلمان شرقی رفت و اینها نشانه هایی بود که دوگل هرگز نمی خواهد دنیا را تقسیم بر دو قسمت ببیند که در راس یکی امریکا و در راس دیگری شوروی قرار دارد.
حالا وضعیت ایران، وضعیت بسیار حساسی است.
یعنی در زمانی که انقلاب اسلامی ایران صورت گرفت و ژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه بود و ایشان هم در خط مستقیم دوگل نبود. یعنی در حقیقت نماینده راست لیبرال بود در فرانسه، در حالی که دوگل علاوه بر اینکه نماینده راست محافظه کار بود، در حقیقت معرف شخصیت ملی فرانسه هم بود. یعنی در واقع تجسم هویت فرانسه را می توان در چهره دوگل یافت.
بنابراین در زمان انقلاب اسلامی هنوز سیاست عربی در فرانسه از جایگاه خاصی برخوردار بود و فرانسه حاضر نبود کلیه جهان عرب را به خاطر همسویی با ایران از دست بدهد. این بود که فاصله زیاد شد و وقتی فرانسوا میتران آمد، خیلی جالب است با اینکه وی داعیه چپگرایی داشت و رهبر سوسیالیست های فرانسه بود، در همسویی با امریکا از ژیسکاردستن هم فراتر رفت و با امریکا همسویی نشان داد و با اسرائیل رابطه گرم تری برقرار کرد؛ به دلیل لابی متنفذ یهودی در فرانسه، در واقع تمام آن چیزهایی که فکر می شد فرانسه در مورد خاورمیانه به انجام خواهد رساند، یعنی در واقع حمایت از کشورهای عربی و به خصوص فلسطین محقق نشد.
حالا اینجا این وضعیت همچنان ادامه دارد. در خاورمیانه کشورهای ایران و اعراب دو سوی یک رقابت تاریخی را تشکیل می دهند و نمی توان با هر دو نیروی رقیب در خاورمیانه که ایران و اعراب باشند، رابطه تنگاتنگ و گرمی برقرار کرد. یا باید جانب اعراب را بگیرند یا باید جانب ایران را بگیرند و ما ملاحظه می کنیم که بعد از تضعیف رژیم عراق یعنی بعد از جنگ ایران و عراق و بعد از جنگ اولی که ائتلاف غرب علیه عراق به راه انداخت، صدام حسین به کلی تضعیف شد و اینجا بهترین موقعی بود که ایران با فرانسه به یک نوع توافق دست پیدا کند و در طول حکومت صدام حسین در عراق هم جالب این است که روابط فرانسه با اعراب بسیار خوب شده بود به این دلیل که امریکا پای فرانسه را از کلیه مسائل خاورمیانه قطع کرده بود. در مساله اعراب و فلسطین امریکا هیچ نقشی برای فرانسه قائل نشد و بعد تلاش های زیادی از جانب اروپا صورت گرفت، از جمله گروه ۳«۳ یعنی سه کشور مهم اروپایی حوزه مدیترانه، فرانسه، اسپانیا، ایتالیا و سه کشور مهم جهان عرب در خاورمیانه که عبارتند از الجزایر، مراکش و تونس که همه از مستعمرات سابق فرانسه بودند. این تلاش ها هم به جایی نرسید.
یعنی در واقع دیالوگ یورو عرب که در آغاز دهه ۱۹۷۰ شروع شده بود و داشت نهادینه می شد و جلسات مکرری هم بین آن سه کشور اروپایی و این سه کشور خاورمیانه یی صورت گرفته بود، امریکا حاضر نبود نقش مهمی برای فرانسه در خاورمیانه قائل باشد.
بنابراین تنها کاری که می شد کرد، برقراری روابط دوجانبه بود و فرانسویان دیدند بهترین کشوری که می توان روی آن دست گذاشت عراق است و در سال ۱۹۷۴ که ژاک شیراک نخست وزیر بود به بغداد سفر و با صدام حسین ملاقات کرد و این ملاقات منشاء توافق های بعدی شد از جمله ارسال اسلحه، و در طول جنگ ایران و عراق پیوسته فرانسه در کنار عراق قرار داشت. حالا وقتی که فرانسه آخرین پایگاه خودش را در خاورمیانه از دست داد، قاعدتاً می بایستی ایران وضعیت خیلی بهتری در سیاستگذاری خارجی فرانسه پیدا کند. اما این وضع دچار مشکلاتی بود. حالا گرچه دیگر رقابت ایران و عرب؛ دو ناسیونالیسم رقیب در خاورمیانه شاید دیگر خیلی مورد پیدا نمی کرد.
مسائل دیگری بود از جمله بحث هایی که گهگاهی خیلی موضوع ساده یی را به یک بحران تبدیل می کرد مثل مساله حجاب در فرانسه و اخطارهایی که ایران به این کشور می کرد. ولی در کنار این مسائل مهمتری هم وجود داشت؛ ۱- مسائل سیاست خاورمیانه یی ایران بود، ۲- تاثیری که روی جنبش های اسلام گرا می گذاشت و ۳- مساله اتمی ایران که تازه آغاز شده بود. بنابراین اگر ما یک دوره طلایی برای روابط ایران و فرانسه در نظر بگیریم این همان دهه ۱۹۹۰ میلادی است که فرانسویان و اروپایی ها به طور کلی دیالوگ انتقادی را تبدیل به یک دیالوگ سازنده کردند و یک پیشرفتی به خصوص در دوره آقای خاتمی به وجود آمد.
اما حالا آقای سارکوزی به قدرت رسیده، دوباره آن سیاست عربی فرانسه دارد اهمیت پیدا می کند و ایران دوباره به حاشیه رانده می شود. بنابراین اساساً ایران در سیاستگذاری خارجی فرانسه خیلی نقش ندارد و به همین دلیل چیزهایی که فرانسویان در ایران به دنبال آن هستند می شود گفت که اساساً سیاسی نیستند و بیشتر فرهنگی هستند. گسترش زبان فرانسه و به خصوص در حوزه باستان شناسی که فرانسویان ید طولایی دارند بیشتر فعالیت شان حول این دو محور خلاصه می شد و به این ترتیب، در واقع می شود گفت که دوره روابط طلایی ایران و فرانسه خیلی هم روابط گرمی نبود، در واقع یک پرانتز اضافی بود که باز شد و به سرعت هم بسته شد و اگر این نکته را در کنار سیاست های طیف راستگرای جدید فرانسه بگذارید که سارکوزی هم از آن جمله است، خود به خود روابط فرانسه با امریکا اهمیت پیدا می کند و یک مشکل دیگر دوباره در راه روابط ایران و فرانسه به وجود می آید و آن همسویی فرانسه با امریکا است و این همسویی در حقیقت نتیجه بحران در جناح راست فرانسه و به طور کلی اروپا هم هست. یعنی امروزه وقتی که به تاریخ نگاه می کنیم و می بینیم بعد از فروپاشی شوروی، چپ اهمیت خود را به سرعت از دست داد و مثلاً سهم حزب کمونیست فرانسه در انتخابات ریاست جمهوری و قوه مقننه به ۵/۳ درصد کاهش پیدا می کند از ۱۸-۱۷ درصد؛ خود به خود انسان فکر می کند که جناح راست تقویت شد.
اما مشکل این است که جناح راست هم هویت خودش را از دست داده است و الان آن خط دوگل به خصوص یعنی محافظه کاری راست یا راست محافظه کار دیگر معنایی در اروپا ندارد و راست اروپا به طور کلی خود به خود به امریکا گرایش پیدا می کند و پشت سر این مساله هم دلایل متعددی وجود دارد؛ ضعف تکنولوژی، ضعف اقتصادی و به خصوص ضعف نظامی. در این راه امریکایی ها نمایش های بسیار جالب و قدرتمندی را ارائه دادند. آنان برای اینکه اروپا را متقاعد کنند که هنوز به ناتو نیاز دارند و هنوز به کمک های نظامی امریکا احتیاج دارند، در بحران های کوزوو و صربستان که بیخ گوش اروپایی ها صورت گرفت و آنان قادر به ایفای نقش بودند، مبادرت به ایفای نقش کردند.
بنابراین الان مشکلات ریشه داری وجود دارد یعنی در یک طرف جناح راست است که هویت خودش را از دست داده و تنها وجه مشخص آن همسویی با امریکا و حزب جمهوریخواه امریکا است، و دوباره نگاه به دنیای عرب به عنوان اولویت و همچنین پشتیبانی از اسرائیل. همه اینها مسائلی است که با جهت گیری های سیاست خارجی ایران سازگار نیست. آن وقت این ناسازگاری تاثیر خودش را در همه جوانب از جمله در مبادلات تجاری و... هم بر جای می گذارد.
● جایگاه پرونده هسته یی
نکته دیگری که قابل تامل است مساله هسته ًیی ایران و حساسیتی است که اروپا نشان می دهد. این نکته برای بسیاری این سوال را پیش می آورد که چرا اروپایی ها گهگاهی از خود امریکایی ها هم در این قضیه جلوتر می روند. پاسخ این است که در واقع اروپایی ها یک فرصت جالب را به دست آورده اند و ایران هم همین طور، ولی هر دو به سرعت این فرصت را از دست داده اند. این فرصت همان دهه ۱۹۹۰ بود که در واقع رویارویی اروپا با امریکا در پایان جنگ سرد نکته یی بود که پژوهشگران واقع بین و صاحب نظر می دانستند خیلی دوام نخواهد آورد و ایران هم این نکته را متوجه شد و سعی کرد از این وضعیت استفاده کند و شکاف بین اروپا و امریکا را زیاد کند و در اینجا متحدانی در اروپا به دست آورد. ولی ایرانی ها به یک همسویی تمدنی که بین اروپا و امریکا هست توجه نداشتند و نمی دانستند که این نوع بازی های کوچک از نظر سیاست قدرت های بزرگ طوری نیست که یک کشور ثالثی، آن هم یک کشور جهان سومی، بتواند از آن بهره برداری کند.
بنابراین در دهه ۱۹۹۰ اروپایی ها برای جلوگیری از جنگ بین ایران و امریکا، هر تلاشی که داشتند به کار گرفتند و دلیل آن هم این بود که دود این جنگ قبل از هر کس در چشم اروپایی ها می رفت. در واقع به طور کلی ما از یک نظر همسایه اروپا هستیم، یعنی مرزهای اروپا و خاورمیانه به هم چسبیده است و وقتی بحرانی در همسایگی ما به وجود می آید، خود به خود شعله ها و جرقه هایش به خانه خود انسان هم سرایت می کند. سیاستمداران ایرانی فکر کردند این شکاف آنقدر عمیق است که با دستکاری یا مداخله آنان عمیق تر هم می شود و به طور کلی جهان غرب را از هم خواهد پاشید. و این کار طبعاً ساده انگاری بود. علت اینکه اروپایی ها در مساله انرژی هسته یی ایران خیلی حساس هستند، این است که این قضیه در درجه اول به یک مسابقه تسلیحاتی در خاورمیانه دامن خواهد زد و درگیری هایی که در این منطقه به وجود خواهد آمد، طبعاً دوباره دامن اروپا را هم خواهد گرفت.
و دیگر اینکه خود اروپایی ها هم در تیررس این سلاح های اتمی قرار دارند. بنابراین، اینجا خطر را بسیار بزرگ می بینند برای اینکه این خطر برای امریکا خطر حیاتی و جانی نیست ولی برای اروپایی ها هست. نکته دوم اینکه دستیابی ایران به سلاح اتمی، ایران را تبدیل به یک ابرقدرت منطقه یی خواهد کرد و به دنبال آن پیشرفت های تکنولوژیک هم امکان دارد به وجود آید و آن وقت اروپایی ها یک رقیب سرسخت در حوزه خاورمیانه پیدا خواهند کرد.
اینها ملاحظاتی است که اروپایی ها دارند و هرگز هم بر سر آن معامله نخواهند کرد. و همان طور که ملاحظه می کنید در اروپا، دگرگونی های سیاسی که در سطح ریاست جمهوری یا بعد از انتخابات صورت می گیرد، گرایش به امریکا روز به روز بیشتر می شود. آقای شرودر می رود و خانم مرکل می آید. آقای ژاک شیراک می رود و آقای سارکوزی می آید و آقای براون هم در انگلستان نمی تواند خیلی از سیاست های آقای بلر فاصله بگیرد، امکان اندکی دارد تغییرات جزیی بدهند و آن وقت صداهایی که ایران می شنود، آن صداهایی است که بیشتر از آن خوشش می آید و صداهای مخالف را نمی شنود. و آن اعتراض هایی هست که پاره یی مجامع و سازمان های اروپایی در مورد پرهیز از جنگ ابراز می کنند و این صدا امکان دارد خیلی هم قوی باشد ولی یک سیاستمدار باید بداند که چه چیزهایی تاثیر عینی دارد. این سر و صداها هیچ وقت نمی تواند در حقیقت سیاست های اروپایی را خیلی عمیق عوض بکند.
مثلاً مخالفت با جنگ در عراق هم در امریکا باعث تظاهرات خیلی عظیم شد، در اروپا هم شد. اما دولت های اروپا و امریکا خیلی خوب می دانند که چگونه این سر و صداها را کمرنگ کنند و بعد به سیاست های اصلی شان ادامه بدهند. به هر حال آنچه دولت های اروپای غربی و دولت امریکا انجام می دهند، در حقیقت یک نگاه طولانی به آینده است. در حالی که مردم به زندگی روزمره شان توجه می کنند. و کافی است که دولت های غربی به مردم شان گوشزد کنند آنچه ما انجام می دهیم در راستای منافع شما و فرزندان شما است.
امروز ممکن است در یک وضعیت بحرانی گذرا قرار بگیرد ولی فردا منافع شما تضمین شده است. و اگر این سیاست را کشورهای غربی کنار بگذارند، شما به طور قطع و یقین بدانید که ظرف ۱۰ یا ۲۰ سال تمام قدرت شان را از دست می دهند. و این است که مساله دموکراسی و سروصداهای حقوق بشر یا مخالفت با جنگ، سروصداهایی است که در همه کشورهای دموکراتیک جریان دارد ولی سیاست کلی کشور را تغییر نمی دهد و در واقع دموکراسی های غربی به این معنا نیست که هرچه مردم بخواهند سیاستمدارها هم انجام بدهند.
یک تعاملی است بین نخبگان سیاسی و توده های مردم. این نخبگان سیاسی هستند که مردم را می گردانند و بازی می دهند و به این صورت نیست که این سروصداها خیلی مهم باشد. کافی است شما به ده سال اخیر نگاه کنید که در کشورهای اروپایی چقدر تظاهرات صورت گرفت و چقدر مخالفت با جنگ قوی بود، اما هیچ یک از اینها باعث رویگردانی دولت ها از سیاست های کلی شان نشد.سر و صداهای بی تاثیر را خیلی بزرگ می کنند ولی صداهای تاثیرگذار را نادیده می گیرند. یک سیاستمدار برجسته باید تشخیص دهد چه نیرویی یا چه کسی تصمیم گیرنده اصلی است و چه نیرویی و چه سروصدایی در واقع پارازیت هایی هستند که پخش می شوند.
شما نگاه کنید؛ وقتی که در امریکا، کنگره به تصرف دموکرات ها درآمد، خیلی ها منتظر بودند که جنگ یا دعوای عمیقی بین رئیس جمهور و کنگره امریکا به وجود آید، ولی امروز شما می بینید در باب تحریم ها چقدر سریع دارند به نتیجه می رسند. یعنی رئیس جمهور راستگرای امریکا و مجلس مقننه غیر راستگرا، چون به دموکرات ها نمی شود گفت چپ و در باب این تحریم ها به نتیجه می رسند و آن سروصداها و مخالفت هایی که می کنند، یک عضو کنگره یا سنا برخلاف سیاست های رئیس جمهور موضع می گیرند، اینها به رقابت های انتخاباتی مربوط می شود و اینکه گوی سبقت را از رقیب بربایند. این اتفاقات معنایش این نیست که اگر دموکرات ها آمدند مثلاً فوراً دست ایران را بازمی گذارند. فقط دعوا سر ابزارهاست. راستگرایان با ابزار جنگ و خشونت پیش می آیند و دموکرات ها با ابزار دیگری که خیلی هم برنده تر است. یعنی همین حقوق بشر و تحریم ها و مواردی از این قبیل.
خلاصه کلام این است که سیاستمداران ایرانی بین واقعیت و امر واقع و همچنین سیاستگذاران واقع بین، میان سیاست های واقع بینانه و سیاست های آماتوری یا تاکتیک هایی که نیروهای سیاسی در پیش می گیرند، نمی توانند تفکیک قائل شوند و این احتیاج به وجود سیاستگذاران کارکشته یی دارد که بدانند از آنچه جلوی شما ریخته اند، کدام یک از این موضوعات واقعی هستند و کدامشان نیستند. یعنی بین یک سکه طلای واقعی و یک سکه دروغین به درستی تشخیص نمی دهند و مشکل هم از اینجا به وجود می آید. وگرنه الان وقت احتیاط است. یعنی الان باید بدانند که وضعیت پیچیده تر است و هر احتمالی وجود دارد که ممکن است تبعات آن برای همگان از جمله ایران هم زیاد باشد. این است که ترس و احتیاط همیشه یکی از نشانه های عقل است. هر کسی ترس منطقی و احتیاط عقلی به خرج داد امنیت هم پیدا می کند و این در زندگی مادی انسان هم صدق می کند.
اگر قرار باشد شما همیشه بر لجاجت و نترسیدن اصرار بورزید، خیلی زود دچار مشکل می شوید. بنابراین تشخیص بین اصیل و بدیل در عالم سیاست بسیار بسیار مهم است. بین آنچه تاکتیک است یا استراتژی، تشخیص آن بسیار مهم است. آنچه برای دیپلماسی گذار تصمیم گیری می شود با آنچه در حقیقت در چشم انداز استراتژیک یک کشور قرار می گیرد، چقدر تشخیص اینها مهم است و بنابراین مثل پزشکی که بیماری را خوب تشخیص ندهد یا کسی که با سکته قلبی روبه رو است تشخیص این باشد که سرماخورده یا با چند تا آسپرین خوب می شود، خب در واقع در چنین وضعیتی مریض خواهد مرد. این است که تشخیص ها بسیار مهم است و الان ما مشاهده می کنیم بین سیاستمدارانی که در خارج زندگی کرده اند یا مدتی بوده اند و زبان غرب را می شناسند با افرادی که هرگز از کشور خارج نشده اند و اگر هم شده اند با اسکورت رفته اند و برگشته اند و چیزی دستگیرشان نشده است، چقدر تفاوت وجود دارد. جایی که ترس را خوب احساس می کند، جایی که مسائل را بهتر از سایر جاها تشخیص می دهد همین وزارت امور خارجه است.
برای اینکه سفرا و دیپلمات ها که مدت ها در کشورهای غربی مانده اند و در تماس با غربی ها هستند و تهدیدات آنها را می بینند الان یک طوری می بینند در حالی که مثلاً نمایندگان مجلس فکر می کنند طور دیگری است و نکته یی که باید به آن توجه شود این است که الان بسیاری از دشمنان جمهوری اسلامی در قالب دوست نظر می دهند. اینان هم چقدر به این فضای کاذب می توانند دامن بزنند. چون هدفی جز سودجویی شخصی ندارند.
به هر حال در اینجا بسیار اهمیت دارد ببینیم چه کسانی در مصادر کارشناسی و تصمیم گیری کشور قرار دارند.
اگر حکومتی در واقع افراد صالح جامعه خودش را نادیده بگیرد و آنان را خانه نشین کند یک گناه نابخشودنی است. در خیلی از کشورهای جهان سوم، دانشمندان و اندیشمندان خانه نشین هستند، در حالی که اینان هستند که می توانند بحران ها را تشخیص بدهند و به موقع یک راه حل اساسی هم ارائه بدهند. به هر صورت وضعیت، وضعیت بسیار پیچیده یی است و در مورد نکته دیگری که باید هشدار داد این است که به هر صورت برخی جناح ها و طیف های سیاسی در اروپا و امریکا تمایل به تندتر کردن اوضاع دارند و حالا وقت آن است که شما چگونه جلوی این خواسته آنان را بگیرید. ولی مشاهده می شود که تمام ژست های مورد نظر خشونت طلبان و تمام مواضعی که آنان دلشان می خواهد یک کشور، یا کشوری مثل ایران بگیرد، متاسفانه این مواضع گرفته می شود. این است که کسانی که دلشان برای کشور می سوزد و اصلاً می خواهند نظام جمهوری اسلامی را حفظ کنند، باید تدبیری بیندیشند و یک بار دیگر یک نوع بازنگری در بین خودشان انجام دهند.
دکتر احمد نقیب زاده
منبع : روزنامه اعتماد